گنجور

شمارهٔ ۱۱

کسی که بر لب لعل تو کامرانی یافت
چو خضر تا به ابد عمر جاودانی یافت
هر آنکه دید رخت جان آشکارا دید
هر آنکه یافت لبت آب زندگانی یافت
هر آنکه رسته دندان چون در تو گزید
زجزع دامن پر لعل های کانی یافت
کسی که بر گل رخسار تو فکند نظر
کنار خویش پر از اشک ارغوانی یافت
دلا مگرد پی وصل ملک ناممکن
که رایگان نتوان گنج شایگانی یافت
لب از هوای لبت باد سرد و حسرت دید
دل از لقای رخت داغ لن ترانی یافت
لبش مجوی که کام سکندر است و چو زو
نیافت کام سکندر تو چون توانی یافت
به وصل خویشم برنا و چشم روشن کن
کزین توانی اقبال آسمانی یافت
به زندگانی باقی رسان مرا به شبی
کزین توانم کام از جهان فانی یافت
به بوی جامه نه پیری ضریر برنا شد
شب وصال نه زالی ز سر جوانی یافت

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کسی که بر لب لعل تو کامرانی یافت
چو خضر تا به ابد عمر جاودانی یافت
هوش مصنوعی: کسی که از زیبایی و شیرینی لب‌های تو بهره‌مند شد، مانند خضر که جاودانه زندگی می‌کند، تا همیشه به خوشبختی و طول عمر دست یافته است.
هر آنکه دید رخت جان آشکارا دید
هر آنکه یافت لبت آب زندگانی یافت
هوش مصنوعی: هر کسی که چهره تو را ببیند، روحش را که به وضوح می‌بیند و هر کسی که لب‌های تو را پیدا کند، به سرچشمه زندگی دست پیدا کرده است.
هر آنکه رسته دندان چون در تو گزید
زجزع دامن پر لعل های کانی یافت
هوش مصنوعی: هر کسی که در تو زخمی ایجاد کرده باشد، در عوض دامنش پر از جواهرات ارزشمندی چون لعل می‌شود.
کسی که بر گل رخسار تو فکند نظر
کنار خویش پر از اشک ارغوانی یافت
هوش مصنوعی: کسی که به چهره زیبا و گل مانندی تو نگاه کند، در کنار خود اشک‌هایی به رنگ ارغوانی پیدا می‌کند.
دلا مگرد پی وصل ملک ناممکن
که رایگان نتوان گنج شایگانی یافت
هوش مصنوعی: ای دل، به دنبال وصل آنچه غیرممکن است نرو، زیرا نمی‌توان به‌راحتی به گنجی با ارزش و بی‌نصیب دست یافت.
لب از هوای لبت باد سرد و حسرت دید
دل از لقای رخت داغ لن ترانی یافت
هوش مصنوعی: لب‌هایم به یاد طعم لبت سرد و بی‌حس شده‌اند و دل من از دیدن چهره‌ات به شدت دلتنگ و داغ است. چه چیزی می‌تواند شبیه دیدار تو باشد که نتوانم آن را پیدا کنم؟
لبش مجوی که کام سکندر است و چو زو
نیافت کام سکندر تو چون توانی یافت
هوش مصنوعی: دنبال لبش نرو، زیرا که به مانند سکندر، در آنجا چیزی به دست نمی‌آوری و اگر از او چیزی نیابی، پس تو چگونه می‌توانی آن را به دست آوری؟
به وصل خویشم برنا و چشم روشن کن
کزین توانی اقبال آسمانی یافت
هوش مصنوعی: به هم پیوستگی و دوستی خودم را با تو جوان و پرنور کن، چون از این ارتباط می‌توانم به موفقیت‌های بزرگ دست یابم.
به زندگانی باقی رسان مرا به شبی
کزین توانم کام از جهان فانی یافت
هوش مصنوعی: به من عمری بده که در این شب بتوانم از این دنیای ناپایدار بهره‌مند شوم.
به بوی جامه نه پیری ضریر برنا شد
شب وصال نه زالی ز سر جوانی یافت
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کشیده می‌شود که بوی پیراهن به کسی حس جوانی و طراوت می‌دهد. شب وصال، شب دیدار و نزدیکی است و در این شب، احساس جوانی و شادابی دوباره در دل برمی‌گردد، گویی که شخص از پیری و ناتوانی فرار کرده و به جوانی و شادابی دست یافته است.