گنجور

شمارهٔ ۹

تا بر گلت ز سبزه نگهبان نشسته است
صد گونه داغ بر دل حیران نشسته است
گوئی که طوطی ئیست که جویای شکر است
خوش بر کنار آن شکرستان نشسته است
جانم فدای آن خط سبزت که چون خضر
خوش بر کنار چشمه حیوان نشسته است
هندوی آن خط و رخ خوبم که گوئیا
گردی ز مشک بر گل خندان نشسته است
رخسارتست آینه جان عاشقان
زنگی است خط که بر طرف آن نشسته است
جان بی رخ تو بر سرپا ایستاده است
دل در غمت در آتش سوزان نشسته است
گنجور درد گشت سراپای ذات من
تا عشق تو در ین دل ویران نشسته است
نومیدیم مده که دلم بر قرار خویش
امیدوار بر سر پیمان نشسته است
شادی آن دلی که علی رغم دشمنان
باعهد دوست در غم هجران نشسته است
غافل دلیست آنکه در ایام هجر یار
دربزم عیش خرم و شادان نشسته است
مه روی مصر حسن چرا بیخبر بود
زان پیر داغدل که به کنعان نشسته است
بیداد گر مباش که بر تخت مملکت
دارای دور و داور کیهان نشسته است
سعدی که آفتاب جلال است طالعش
شاهی که زیر سایه یزدان نشسته است
شاهنشه جهان عضدالدین که بر درش
اقبال سال و ماه چو دربان نشسته است
خورشید خسروان که به تایید کردگار
بر چرخ ملک چون مه تابان نشسته است
شاهی که در زمانه به تاثیر عدل او
ضیغم به پاسبان غزالان نشسته است
در سایه همای همایون فر او
دراج در نشیمن عقبان نشسته است
از دامن زمانه بشوید به آب تیغ
گردی که از حوادث دوران نشسته است
ای خسروی ک دامن قدر تو از جلال
بر جیب وطاق گنبد گردان نشسته است
از تو هزار منت احسان و بار بر
فرق دهر و گردن ارکان نشسته است
بر هر زمین که ابر کفت سایه ای فکند
باران چو ابر بر سرباران نشسته است
هندوی پیر چرخ به چوبک زن درت
بالای هفت بر شده ایوان نشسته است
بر مسند سرای ششم چرخ مشتری
از دست نایبانت به فرمان نشسته است
جلاد و حربگاه فلک حربه ای به دست
اندر کمین خصم تو پنهان نشسته است
در آرزوی خلعت خاص تو آفتاب
امیدوار با تن عریان نشسته است
واندر هوای بزم تو بر طارم سوم
خاتون خوب روی خوش الحان نشسته است
تیر سپهر از قبل کاتبان تو
در منصب نیابت دیوان نشسته است
از مهر نام تو رخ خود زرد می کند
هر زر که در صمیم دل کان نشسته است
از عشق پشت دست رخش می زند به خون
لعلی که در سواد بدخشان نشسته است
در قعر بحر دل به امید تو خوش کند
طفلی که زیر دامن عمان نشسته است
شاها منم مبارز و میدان نظم و نثر
و اینک سخن گواه به برهان نشسته است
گشتم سخن سوار و چه داند که من کیم
آنکس که برکناره میدان نشسته است
فکر من است جوهری رسته سخن
پیوسته بر سواحل امکان نشسته است
مهمانسرای طبع مرا گاه امتحان
روح جریر و اعشی بر خوان نشسته است
زین شعر آبدار خوی خجلت و حیا
بر جان شخص اخطل و حسان نشسته است
گر دعوی از سخن کنم اینجا روا بود
شاه سخن شناس سخندان نشسته است
یارب چه حالت است که امسال ذکر من
بر گوشه جریده نسیان نشسته است
تابنده دور ماند ز درگاه کبریات
زان روز باز بر سر احزان نشسته است
یکچند بر بساط جلالت نشسته بود
و اکنون بر آستانه حرمان نشسته است
ایمان ندارم ارنه هوای تو در دلم
دایم به جای عقده ایمان نشسته است
بر دامن عقیدت من فی المثل اگر
آلایشی ز ذلت عصیان نشسته است
ور هست نکته ای که زمن صادر آمده است
وان در ضمیر خسرو ایران نشسته است
بر من میار رحم و مبخشای بر کسی
کو با تو در کمینگه کفران نشسته است
از هر طرف که در نگری دیو مردمی
اندر کمین غدر چو شیطان نشسته است
هر جا که جستجوی کنی دمنه سیرتی
در بند مکر و حیلت دستان نشسته است
پاکی نفس من ز دل پاک خویش پرس
کآنجا گواه عدل مسلمان نشسته است
هر جا که سایه تو بود من ملازمم
تا بر سرم ز عقل نگهبان نشسته است
مگی چه فن زند چو محمد سفر کند
هدهد کجا رود چو سلیمان نشسته است
یک روز اگر خلاف تو گشته ست پیر چرخ
آنگه کبود و کور و پشیمان نشسته است
هر بامداد بردرت از خجلت آفتاب
بر خاک زرد گشته و لرزان نشسته است
بنشین به کام دوست تن آسان که از تو شاه
هر جا که دشمنی ست هراسان نشسته است

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا بر گلت ز سبزه نگهبان نشسته است
صد گونه داغ بر دل حیران نشسته است
هوش مصنوعی: نگران نباش؛ تا زمانی که سبزه‌ها بر روی گل تو هستند، نگهبانی در کنار آن است. اما دل من پر از نشانه‌ها و داغ‌های مختلفی است که بر آن نشسته و مرا به حیرت واداشته است.
گوئی که طوطی ئیست که جویای شکر است
خوش بر کنار آن شکرستان نشسته است
هوش مصنوعی: شکل و شمایلش همچون طوطی‌ای است که در جستجوی شکر به سر می‌برد و خوشحال در کنار باغی پر از شکر نشسته است.
جانم فدای آن خط سبزت که چون خضر
خوش بر کنار چشمه حیوان نشسته است
هوش مصنوعی: عزیزم، جانم برای آن خط سبزی که به زیبایی خضر، در کنار چشمه زندگی نشسته، فدای تو می‌شود.
هندوی آن خط و رخ خوبم که گوئیا
گردی ز مشک بر گل خندان نشسته است
هوش مصنوعی: دوست من با آن شکل و چهره زیبا به نظر می‌رسد که گویا گلی شاداب است و بر روی آن بویی خوش مانند عطر مشک نشسته باشد.
رخسارتست آینه جان عاشقان
زنگی است خط که بر طرف آن نشسته است
هوش مصنوعی: چهره تو مانند آینه‌ای است که جان عاشقان را منعکس می‌کند و زنگاری که بر روی آن نشسته، نشان‌دهنده‌ی درد و رنج آن‌هاست.
جان بی رخ تو بر سرپا ایستاده است
دل در غمت در آتش سوزان نشسته است
هوش مصنوعی: جانم بدون دیدن تو در حال انتظار است و دلم در غم تو دچار آتش و سوزش است.
گنجور درد گشت سراپای ذات من
تا عشق تو در ین دل ویران نشسته است
هوش مصنوعی: درد در وجود من به شدت ویرانگر شده است، چرا که عشق تو در این دل خراب جای گرفته است.
نومیدیم مده که دلم بر قرار خویش
امیدوار بر سر پیمان نشسته است
هوش مصنوعی: هرگز ناامیدم نکن، چون دل من با امید به ثبات خود، بر سر عهد و پیمان خود استوار نشسته است.
شادی آن دلی که علی رغم دشمنان
باعهد دوست در غم هجران نشسته است
هوش مصنوعی: شادی مربوط به دلی است که با وجود دشمنان و باوجود غم جدایی، هنوز به دوستی وفادار مانده است.
غافل دلیست آنکه در ایام هجر یار
دربزم عیش خرم و شادان نشسته است
هوش مصنوعی: کسی که در روزهای دوری از یار، در میهمانی شادی و سرور مشغول خوش‌گذرانی است، به ظاهر نادان و بی‌خبر از حال دل است.
مه روی مصر حسن چرا بیخبر بود
زان پیر داغدل که به کنعان نشسته است
هوش مصنوعی: چرا دختر زیبای مصر از آن مرد دلbroken که در کنعان زندگی می‌کند، بی‌خبر بود؟
بیداد گر مباش که بر تخت مملکت
دارای دور و داور کیهان نشسته است
هوش مصنوعی: ظالم نباش که بر تخت سلطنت، خداوندی که بر همه کیهان ناظر است، نشسته است.
سعدی که آفتاب جلال است طالعش
شاهی که زیر سایه یزدان نشسته است
هوش مصنوعی: سعدی به عنوان شخصیتی برجسته و درخشان، همچون خورشید جلال و عظمتش، در سایه حمایت خداوند قرار دارد و خود او نیز به مقام و موقعیتی شاهانه نائل آمده است.
شاهنشه جهان عضدالدین که بر درش
اقبال سال و ماه چو دربان نشسته است
هوش مصنوعی: شاهنشاه جهان، عضدالدین، که در آستانه‌اش بخت و اقبال هر سال و هر ماه مانند دربانی ایستاده‌اند.
خورشید خسروان که به تایید کردگار
بر چرخ ملک چون مه تابان نشسته است
هوش مصنوعی: خورشید پادشاهان که با کمک و تأیید خداوند بر آسمان سلطنت چون ماهی درخشان و نورانی درخشش دارد.
شاهی که در زمانه به تاثیر عدل او
ضیغم به پاسبان غزالان نشسته است
هوش مصنوعی: شاهی که در زمانه‌اش به خاطر انصاف و عدالتش، چیزی به اندازه‌ی شیر نیرومند، وظیفه حفاظت از غزال‌ها را به عهده گرفته است.
در سایه همای همایون فر او
دراج در نشیمن عقبان نشسته است
هوش مصنوعی: در زیر سایه‌ی پرچم بلند و بزرگ او، پرنده‌ خوشبختی در آرامش در مکانی راحت نشسته است.
از دامن زمانه بشوید به آب تیغ
گردی که از حوادث دوران نشسته است
هوش مصنوعی: زندگی به ما می‌آموزد که باید از مشکلات و چالش‌های زمانه رها شویم و مانند آبی که گرد و غبار را از دامن خود می‌شوید، به آرامی از گزند حوادث و اتفاقات سخت عبور کنیم.
ای خسروی ک دامن قدر تو از جلال
بر جیب وطاق گنبد گردان نشسته است
هوش مصنوعی: ای فرزانه‌ای که مقام و منزلت تو به اندازه‌ای والا و باعظمت است که بر روی گنبد آسمان نیز نمایان شده است.
از تو هزار منت احسان و بار بر
فرق دهر و گردن ارکان نشسته است
هوش مصنوعی: از تو هزاران لطف و محبت وجود دارد که بر سر زمان و بر دوش اجزای دنیا سنگینی می‌کند.
بر هر زمین که ابر کفت سایه ای فکند
باران چو ابر بر سرباران نشسته است
هوش مصنوعی: در هر جایی که ابر سایه‌ای می‌افکند، باران همان‌طور که بر روی سربازان نشسته است، می‌بارد.
هندوی پیر چرخ به چوبک زن درت
بالای هفت بر شده ایوان نشسته است
هوش مصنوعی: یک پیرمرد هندو در بالای ایوانی نشسته است و چرخ را با میله‌ای به حرکت درمی‌آورد.
بر مسند سرای ششم چرخ مشتری
از دست نایبانت به فرمان نشسته است
هوش مصنوعی: در جایگاه بزرگ آسمان مشتری، قدرت و فرمانروایی تحت کنترل نمایندگان تو قرار دارد.
جلاد و حربگاه فلک حربه ای به دست
اندر کمین خصم تو پنهان نشسته است
هوش مصنوعی: در آسمان، دشمنی که می‌خواهد به تو آسیب برساند، به تله افتاده و در حال آماده‌باش است. او در جایی پنهان شده و در انتظار فرصتی مناسب است تا حمله کند.
در آرزوی خلعت خاص تو آفتاب
امیدوار با تن عریان نشسته است
هوش مصنوعی: در انتظار پاداش ویژه‌ای از جانب تو، خورشید با وجود عریان و بی‌پوشش خود، با امید و آرزو نشسته است.
واندر هوای بزم تو بر طارم سوم
خاتون خوب روی خوش الحان نشسته است
هوش مصنوعی: در جو همیشه مجلسی که تو هستی، بر فراز یک مکان زیبا، زنی خوش چهره و با صدایی دلنواز نشسته است.
تیر سپهر از قبل کاتبان تو
در منصب نیابت دیوان نشسته است
هوش مصنوعی: سرنوشت و تقدیر تو از پیش توسط نویسندگانی که در جایگاه قضاوت هستند، تعیین شده و بر تو اثر گذاشته‌اند.
از مهر نام تو رخ خود زرد می کند
هر زر که در صمیم دل کان نشسته است
هوش مصنوعی: هر چقدر که طلا در دلش علاقه و مهر تو را داشته باشد، باز هم از محبت تو رنگ رخسارش تغییر می‌کند و زرد می‌شود.
از عشق پشت دست رخش می زند به خون
لعلی که در سواد بدخشان نشسته است
هوش مصنوعی: عشق باعث شده است که او با احساساتی عمیق و دردناک، به یاد زیبایی و ارزش‌های درونی خود بپردازد. در اینجا، خون لعلی که به زیبایی و ارزش‌های معنوی اشاره دارد، نماد عشق و زیبایی است که در دل‌های انسان‌ها می‌درخشد.
در قعر بحر دل به امید تو خوش کند
طفلی که زیر دامن عمان نشسته است
هوش مصنوعی: در عمق دل، کودک امیدش را به تو خوش می‌کند، کودکی که زیر دامن عمه‌اش آرام گرفته است.
شاها منم مبارز و میدان نظم و نثر
و اینک سخن گواه به برهان نشسته است
هوش مصنوعی: ای پادشاه، من در میدان ادبیات و هنرهای گفتاری و نوشتاری مبارز هستم و اکنون سخن من به مانند شاهدی محکم، گواهی بر ادعاهایم می‌دهد.
گشتم سخن سوار و چه داند که من کیم
آنکس که برکناره میدان نشسته است
هوش مصنوعی: من به جستجوی کلام رفته‌ام و نمی‌دانم که من کی هستم، همان کسی که در حاشیه میدان نشسته است.
فکر من است جوهری رسته سخن
پیوسته بر سواحل امکان نشسته است
هوش مصنوعی: فکر من مانند جوهری است که به طور مداوم در سواحل امکان و واقعیت استقرار یافته و در حال بیان شدن است.
مهمانسرای طبع مرا گاه امتحان
روح جریر و اعشی بر خوان نشسته است
هوش مصنوعی: گاهی اوقات در مهمانسرای احساسات من، روح جریر و اعشی برای آزمایش آمده‌اند و بر سر سفره نشسته‌اند.
زین شعر آبدار خوی خجلت و حیا
بر جان شخص اخطل و حسان نشسته است
هوش مصنوعی: این شعر زیبا و دلنشین، باعث شرمندگی و خجالت شخصیت‌هایی چون اخطل و حسان شده است.
گر دعوی از سخن کنم اینجا روا بود
شاه سخن شناس سخندان نشسته است
هوش مصنوعی: اگر بخواهم در اینجا به بیان مطلبی بپردازم، این کار مناسب است، زیرا در اینجا کسی حضور دارد که در سخنوری و درک گفتمان بسیار خبره و باهوش است.
یارب چه حالت است که امسال ذکر من
بر گوشه جریده نسیان نشسته است
هوش مصنوعی: آه ای پروردگار، چه بر سر من آمده که امسال یاد من در گوشه فراموشی جا گرفته است.
تابنده دور ماند ز درگاه کبریات
زان روز باز بر سر احزان نشسته است
هوش مصنوعی: نورانی و عالی از درگاه بزرگ خدا دور مانده است و از آن روز، به سراغ غم‌ها نشسته است.
یکچند بر بساط جلالت نشسته بود
و اکنون بر آستانه حرمان نشسته است
هوش مصنوعی: مدتی در حال قدرت و عظمت زندگی می‌کرد ولی اکنون به حالتی از ناامیدی و محرومیت رسیده است.
ایمان ندارم ارنه هوای تو در دلم
دایم به جای عقده ایمان نشسته است
هوش مصنوعی: من به چیزی ایمان ندارم، اما هوای تو همیشه در دلم جای گزین باورهای دیگر شده است.
بر دامن عقیدت من فی المثل اگر
آلایشی ز ذلت عصیان نشسته است
هوش مصنوعی: اگر در دامن اعتقادات من آلودگی‌ای از ذلت نافرمانی وجود داشته باشد، به مانند مثالی است.
ور هست نکته ای که زمن صادر آمده است
وان در ضمیر خسرو ایران نشسته است
هوش مصنوعی: اگر نکته‌ای وجود دارد که از من بیان شده، همان در دل پادشاه ایران قرار دارد.
بر من میار رحم و مبخشای بر کسی
کو با تو در کمینگه کفران نشسته است
هوش مصنوعی: به من رحمت نکن و بر من ببخشایش نداشته باش، بلکه بر کسی ببخش که در انتظار فرصتی است تا به کفر و نافرمانی تو بپردازد.
از هر طرف که در نگری دیو مردمی
اندر کمین غدر چو شیطان نشسته است
هوش مصنوعی: هرجا که نظر کنی، دیوانه‌وار انسان‌ها در حال توطئه هستند، مانند شیطان که در کمین نشسته است.
هر جا که جستجوی کنی دمنه سیرتی
در بند مکر و حیلت دستان نشسته است
هوش مصنوعی: هر کجا که نگاه کنی، خواهی دید دمنه با طرز فکر و رفتار زیرکانه‌اش در دام فریب و تزویر گرفتار شده است.
پاکی نفس من ز دل پاک خویش پرس
کآنجا گواه عدل مسلمان نشسته است
هوش مصنوعی: برای فهمیدن صفای روح من، از دل پاکم بپرس؛ زیرا آنجا است که گواه عدالت مسلمان حاضر است.
هر جا که سایه تو بود من ملازمم
تا بر سرم ز عقل نگهبان نشسته است
هوش مصنوعی: هر جایی که تو حضور داری، من در کنارت هستم، زیرا عقل و درک من مانند نگهبانی بر سرم قرار دارد.
مگی چه فن زند چو محمد سفر کند
هدهد کجا رود چو سلیمان نشسته است
هوش مصنوعی: نپرس که چه جادوگری مانند محمد وجود دارد، یا هدهد کجا می‌رود وقتی که سلیمان در جای خود نشسته است.
یک روز اگر خلاف تو گشته ست پیر چرخ
آنگه کبود و کور و پشیمان نشسته است
هوش مصنوعی: اگر روزی روزگار بر خلاف خواسته‌ات پیش برود، در آن زمان زمانه هم غمگین و پشیمان خواهد بود.
هر بامداد بردرت از خجلت آفتاب
بر خاک زرد گشته و لرزان نشسته است
هوش مصنوعی: هر صبح برادر تو به خاطر شرمساری، همچون خورشید بر روی زمین زرد و لرزان نشسته است.
بنشین به کام دوست تن آسان که از تو شاه
هر جا که دشمنی ست هراسان نشسته است
هوش مصنوعی: آرام بگیر و با دلشاد بودن در کنار دوستت بگذران، زیرا رقیبان از وجود تو ترس دارند و در هر کجا که بخواهند، به خاطر تو نگران هستند.