گنجور

شمارهٔ ۱۰

چو عکس روی تو پرتو بر آسمان انداخت
زمانه را به دو خورشید در گمان انداخت
جهان ز زحمت تاریکی شب ایمن شد
چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت
فزود رونق بستان عارضت کامسال
بنفشه سایه بر اطراف ارغوان انداخت
چگونه یابم با داغ فرقت تو قرار
که سوز آن شررم در میان جان انداخت
به خاصیت رخ چون آفتابت از ره چشم
شرار آتش عشقم در استخوان انداخت
ز کرده های تو بر من به خون دل بگریست
هر آنکه چشم به این چشم خونفشان انداخت
بلای عشق تو رازی که داشت سینه من
همه براین رخ مانند زعفران انداخت
کجا رسد به کنارو میانت دست رهی
که از تو بی زر و زوریش بر کران انداخت
کمرت گرچه بسی در هوای تو پیچید
به زور و زر تن خود را در آن میان انداخت
مرا به یاری ابروت تیر زد چشمت
هر آینه نتوان تیر در کمان انداخت
هر آن خدنگ که در جعبه داشت نرگس تو
بر این شکسته دلریش ناتوان انداخت
چنانکه در صف پیکار سوی قلب عدو
ز دست و شست مبارک خدایگان انداخت
شه زمین عضدالدین که پنج نوبت او
صدا در اوج نهم طاق آسمان انداخت
خجسته سعد اتابک که سعد اکبر چرخ
زیمن نامش بردوش طیلسان انداخت
چو کوه حلمش آرام در زمین آورد
صدای جودش آوازه در زمان انداخت
شهی که شست یک اندازش از کمان دو پی
دو نسر چرخ به یک تیر از آسمان انداخت
ز بیم طعنه رمح و سنان لایح او
سماک خود را در راه کهکشان انداخت
به گاه کتبت توقیع عنبر آرد بار
نیئی که بحر کفش در سر بنان انداخت
زهی شهی که کف کامکار کافی تو
کمند در سر گردون کامران انداخت
توئی که قبضه شمشیر و زخم بازوی تو
حدیث رستم دستان ز داستان انداخت
حکایت تو چنان شد به گرد هفت اقلیم
که از جریده شهنامه هفتخوان انداخت
در آن مصاف که تیغ تو میزبانی کرد
سباع را به دو نوبت ز کشته خوان انداخت
به عهد عدل تو مه بر فلک به گوشه چشم
نظر نیارد بر رشته کتان انداخت
در آن مقام که قدر تو صدر شد گردون
به صد شفاعت خود را در آستان انداخت
کفید مردمک چشم راهزن ز خواص
نظر به قصد چو برگرد کاروان انداخت
شد از نزول حوادث چو آسمان ایمن
بر آن زمین که امان تو سایبان انداخت
ز بسکه بر بره و میش مهربان شد گرگ
سیاستت ز رمه منت شبان انداخت
توئی که پاس تو تا پاسبان ملک آمد
ز روزنامه ملک اسم پاسبان انداخت
به آب چشمه حیوان بشست دامن عمر
هر آنکه بر در تو خاک بر دهان انداخت
هر آنکه آب رخ از خاک درگه تو نیافت
حقوق خدمت او را ز نام و نان انداخت
جهان پناها نوروز فرخ از ره دور
رسید و سایه بر این دولت جوان انداخت
برای اینکه رسد یمن مقدم تو بدو
هزار فرش ز خیری و ضیمران انداخت
ز بیم آنکه نهد مرکب تو سم بر خاک
ز سبزه سر بسر راه پرنیان انداخت
سپهر عکس بر اذیال مرغزار افکند
بهشت سایه بر اطراف بوستان انداخت
ز ارغنون شنو الحان که ساقی گلرخ
در آب بسته میئی همچو ارغوان انداخت
دراین قصیده غراکز آب لطف تراست
مرا در آتش اندیشه امتحان انداخت
گشاده می نشود طبع از کلید زبان
که هیبت تو مرا قفل بر دهان انداخت
چو تیر فکر بر اوج ثنات می نرسد
ببایدم سپر عجز بی گمان انداخت
قمام قلعه قدرت از آن بلندتر است
که منجیق سخن را بر آن توان انداخت
طرب گزین و هنر کسب کن که مایه عمر
جواهریست که نتوانش رایگان انداخت
همیشه باد رکاب تو بوسه گاه ملوک
که عمر چرخ عنان با تو در عنان انداخت

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو عکس روی تو پرتو بر آسمان انداخت
زمانه را به دو خورشید در گمان انداخت
هوش مصنوعی: زمانی که تصویر تو در آسمان تابید، دنیا را به اشتباه انداخت و به این فکر افتاد که دو خورشید وجود دارد.
جهان ز زحمت تاریکی شب ایمن شد
چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت
هوش مصنوعی: جهان در سایه‌ی شب با مشکلات و سختی‌هایی روبه‌رو بود، اما وقتی آفتاب روشنایی خود را به دنیا بخشید، همه چیز در امان و آرامش قرار گرفت.
فزود رونق بستان عارضت کامسال
بنفشه سایه بر اطراف ارغوان انداخت
هوش مصنوعی: زیبایی صورت تو مانند گل‌های بنفشه، جاذبه و تازگی به باغ عشق بخشیده و سایه‌اش بر اطراف گل‌های ارغوانی افتاده است.
چگونه یابم با داغ فرقت تو قرار
که سوز آن شررم در میان جان انداخت
هوش مصنوعی: چطور می‌توانم در حالی که درد جدایی تو را تحمل می‌کنم، آرامش پیدا کنم؟ این آتش سوزان، شرم را در وجودم بیدار کرده است.
به خاصیت رخ چون آفتابت از ره چشم
شرار آتش عشقم در استخوان انداخت
هوش مصنوعی: به دلیل زیبایی و درخشش چهره‌ات، همچون خورشید، چشمانم پر از شور و شعله عشق شده و این عشق در وجودم به عمق استخوان‌هایم نفوذ کرده است.
ز کرده های تو بر من به خون دل بگریست
هر آنکه چشم به این چشم خونفشان انداخت
هوش مصنوعی: هر کسی که به چشمان پر از اشک و خون من نگاهی انداخت، به خاطر رفتارهای تو بر دلش درد و غم نشست و به شدت گریست.
بلای عشق تو رازی که داشت سینه من
همه براین رخ مانند زعفران انداخت
هوش مصنوعی: عشق تو برای من مثل یک راز است که در دل دارم و حالا تمام احساساتم را با زیبایی تو در یک شکل خاص و برجسته شبیه به زعفران بیان می‌کنم.
کجا رسد به کنارو میانت دست رهی
که از تو بی زر و زوریش بر کران انداخت
هوش مصنوعی: کجا ممکن است کسی که بدون قدرت و ثروت است، به جایی برسد که در کنار تو باشد، وقتی که تو در اوج مقام و موقعیتی قرار داری؟
کمرت گرچه بسی در هوای تو پیچید
به زور و زر تن خود را در آن میان انداخت
هوش مصنوعی: اگرچه تو را بسیار در دلم می‌خواهم و به خاطر تو زحمت‌هایی کشیده‌ام، اما در نهایت خود را در این کارها غرق کرده‌ام.
مرا به یاری ابروت تیر زد چشمت
هر آینه نتوان تیر در کمان انداخت
هوش مصنوعی: چشم تو مانند تیر بی‌نظیری است که با ابروی تو جانم را هدف قرار داده و من نمی‌توانم مثل کمان به تیر انداختن فکر کنم.
هر آن خدنگ که در جعبه داشت نرگس تو
بر این شکسته دلریش ناتوان انداخت
هوش مصنوعی: هر تیر و کمانی که نرگس تو در دل دارد، بر این دل شکسته و ناتوان من تاثیر گذاشت.
چنانکه در صف پیکار سوی قلب عدو
ز دست و شست مبارک خدایگان انداخت
هوش مصنوعی: درست مانند اینکه در میدان نبرد، دست و توانایی رحمت الهی به سوی قلب دشمن پرتاب شده است.
شه زمین عضدالدین که پنج نوبت او
صدا در اوج نهم طاق آسمان انداخت
هوش مصنوعی: نگهبان زمین، عضدالدین، به گونه‌ای است که صدای او پنج بار در اوج آسمان طنین‌انداز شده است.
خجسته سعد اتابک که سعد اکبر چرخ
زیمن نامش بردوش طیلسان انداخت
هوش مصنوعی: سعد اتابک، شخصیتی خوش‌شانس و برجسته است که نامش بر دوش ابرها چون بارانی نیک ببارد.
چو کوه حلمش آرام در زمین آورد
صدای جودش آوازه در زمان انداخت
هوش مصنوعی: همچون کوه، صبوری و بردباری او آرامش را به زمین می‌آورد و بخشندگی‌اش نامش را در تاریخ مشهور می‌کند.
شهی که شست یک اندازش از کمان دو پی
دو نسر چرخ به یک تیر از آسمان انداخت
هوش مصنوعی: ملکی که تیر کمانش را به اندازه‌ای یکسان می‌سازد، با یک تیر از آسمان دو ستاره را نشانه می‌گیرد و به هدف می‌زند.
ز بیم طعنه رمح و سنان لایح او
سماک خود را در راه کهکشان انداخت
هوش مصنوعی: از ترس سخنان تند و تیز و انتقادات دیگران، ستاره خود را به سوی کهکشان پرت کرد.
به گاه کتبت توقیع عنبر آرد بار
نیئی که بحر کفش در سر بنان انداخت
هوش مصنوعی: در زمان کتابت، نشان عطری خوشبو مانند عطر عنبر بر روی نامه می‌افتد. این نشان، همانند دریا که بر روی پای کسی بریزد، زیبایی خاصی به آن می‌بخشد.
زهی شهی که کف کامکار کافی تو
کمند در سر گردون کامران انداخت
هوش مصنوعی: چه خوشبخت است آن پادشاهی که در حیاتش، تو را به عنوان همسرش برگزیده و با قدرت و شجاعت خود بر آسمان‌ها چنگ انداخته است.
توئی که قبضه شمشیر و زخم بازوی تو
حدیث رستم دستان ز داستان انداخت
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که تسلط بر شمشیر و زخم بازوی تو داستان رستم دستان را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد.
حکایت تو چنان شد به گرد هفت اقلیم
که از جریده شهنامه هفتخوان انداخت
هوش مصنوعی: حکایت و داستان تو به اندازه‌ای مشهور و پراکنده شده که در تمامی قلمروها صحبتش به میان می‌آید و حتی مانند یک روایت شگفت‌انگیز در داستان‌ها نقل می‌شود.
در آن مصاف که تیغ تو میزبانی کرد
سباع را به دو نوبت ز کشته خوان انداخت
هوش مصنوعی: در آن نبردی که شمشیر تو به عنوان حامی و مدافع به میدان آمد، دشمنان را به دو مرحله و به دو بار بر زمین انداخت و به مرگ آنان پایان داد.
به عهد عدل تو مه بر فلک به گوشه چشم
نظر نیارد بر رشته کتان انداخت
هوش مصنوعی: در زمان حکومت تو که عدالت برپا شده است، حتی ماه در آسمان به خود جرئت نمی‌دهد که با نگاهی به زمین، بر روی رشته کتان بیفتد.
در آن مقام که قدر تو صدر شد گردون
به صد شفاعت خود را در آستان انداخت
هوش مصنوعی: در آن جایگاه که ارزش و موقعیت تو به اوج رسید، آسمان با تمام شفاعت‌هایش خود را به درگاه تو نزدیک کرد.
کفید مردمک چشم راهزن ز خواص
نظر به قصد چو برگرد کاروان انداخت
هوش مصنوعی: مردمک چشم دزد به خاطر ویژگی خاص خود در نظر، وقتی که کاروان به دور می‌شود، ناگهان بزرگ می‌شود.
شد از نزول حوادث چو آسمان ایمن
بر آن زمین که امان تو سایبان انداخت
هوش مصنوعی: از زمان بروز حوادث و مشکلات، آسمان بر آن سرزمین در حفظ و حمایت است و امان تو مانند سایبانی بر آن گسترده شده است.
ز بسکه بر بره و میش مهربان شد گرگ
سیاستت ز رمه منت شبان انداخت
هوش مصنوعی: به خاطر محبت زیادی که به گوسفندها و بره‌ها نشان داده شد، گرگ، که نماد فریب و سیاست است، به دامان شبان و رمه رحم نکرد و به آن‌ها حمله کرد.
توئی که پاس تو تا پاسبان ملک آمد
ز روزنامه ملک اسم پاسبان انداخت
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که برای محافظت از تو، نگهبانان سرزمین از اخبار و اطلاعات استفاده کردند و نام پاسبانی را برگزیدند.
به آب چشمه حیوان بشست دامن عمر
هر آنکه بر در تو خاک بر دهان انداخت
هوش مصنوعی: هر کسی که با خاک درگاه تو تبرک بزند و در سجده به خاک نیفتد، از عمرش مدت بیشتری خواهد داشت و همچون آب چشمه، زندگی‌اش را تازه می‌کند.
هر آنکه آب رخ از خاک درگه تو نیافت
حقوق خدمت او را ز نام و نان انداخت
هوش مصنوعی: هر کسی که نتوانست از زیبایی و شکوه مکان تو بهره‌مند شود، حقش بر خدمت به او از نام و نان هم ساقط می‌شود.
جهان پناها نوروز فرخ از ره دور
رسید و سایه بر این دولت جوان انداخت
هوش مصنوعی: دنیا به مناسبت نوروز خوش‌یمن و از راه دور وارد شد و بر این دولت نوپا سایه افکند.
برای اینکه رسد یمن مقدم تو بدو
هزار فرش ز خیری و ضیمران انداخت
هوش مصنوعی: برای اینکه یمن به پیشواز تو بیاید، دو هزار فرش از نیکی و مهربانی زیر پا می‌افکنند.
ز بیم آنکه نهد مرکب تو سم بر خاک
ز سبزه سر بسر راه پرنیان انداخت
هوش مصنوعی: از ترس اینکه اسب تو سمش را بر خاک بگذارد، از سبزه‌ها تا انتهای مسیر، پارچه‌ای ابریشمی انداخت.
سپهر عکس بر اذیال مرغزار افکند
بهشت سایه بر اطراف بوستان انداخت
هوش مصنوعی: آسمان تصویر خود را بر دشت‌ها انداخت و باغ بهشت را در اطراف باغ سایه‌سار کرد.
ز ارغنون شنو الحان که ساقی گلرخ
در آب بسته میئی همچو ارغوان انداخت
هوش مصنوعی: بشنو نغمه‌ها و آهنگ‌ها را که ساقی با چهره‌ی گل‌سانش در آب می‌ریزد، مانند گل‌های ارغوان.
دراین قصیده غراکز آب لطف تراست
مرا در آتش اندیشه امتحان انداخت
هوش مصنوعی: در این شعر زیبا، وجود آب و لطافت آن نمادی از محبت و نعمت‌های توست که مرا به تفکر وامیدارد و در دل من شوق و عشق ایجاد می‌کند.
گشاده می نشود طبع از کلید زبان
که هیبت تو مرا قفل بر دهان انداخت
هوش مصنوعی: نمی‌توانم احساسات و افکار خود را به راحتی بیان کنم، زیرا حضور تو باعث شده که زبانم در سکوت بماند.
چو تیر فکر بر اوج ثنات می نرسد
ببایدم سپر عجز بی گمان انداخت
هوش مصنوعی: وقتی که فکر و اندیشه به اوج شگفتی و زیبایی نمی‌رسد، بهتر است که از ناتوانی خود فاصله بگیریم و با کمال ایمان و اطمینان، به جای تلاش بیهوده، تسلیم شویم.
قمام قلعه قدرت از آن بلندتر است
که منجیق سخن را بر آن توان انداخت
هوش مصنوعی: نمی‌توانم به راحتی با کلمات و سخنان خود، به برجستگی و عظمت قلعه قدرت دست پیدا کنم؛ زیرا این قدرت بسیار فراتر از آن است که من بتوانم با سخنرانی خود به آن آسیب بزنم یا آن را تحت تأثیر قرار دهم.
طرب گزین و هنر کسب کن که مایه عمر
جواهریست که نتوانش رایگان انداخت
هوش مصنوعی: شادمانی را برگزین و به هنر روی بیاور، زیرا که این موارد چون گوهرهای عمر هستند و نمی‌توان آن‌ها را به سادگی به دست آورد.
همیشه باد رکاب تو بوسه گاه ملوک
که عمر چرخ عنان با تو در عنان انداخت
هوش مصنوعی: همیشه باد بر رکاب اسب تو بوسه می‌زند، چنان که عمر دنیا نیز رهبری خود را به تو سپرده است.