گنجور

شمارهٔ ۱۱

تو را چو در همه عالم به حسن یکتانیست
ازان به حال منت هیچگونه پروا نیست
تو را به ماه درخشنده نسبتی نکنم
که ماه را رخ گلگون و چشم شهلا نیست
غریب نیست که روی تورشک خورشید است
عجب تر آنکه دهانت چو ذره پیدا نیست
ز بس کز آتش عشقت همی پزم سودا
به رنگ آب دو چشمم شراب حمرا نیست
گمان برم که نیابند در همه عالم
کسی که در سر او از غم تو سودا نیست
نسیم با سر زلفت چنین خوش است امروز
که دیگرش سر باغ و دل تماشا نیست
اگر چه روی تو طاووس باغ جان و دل است
حدیث وصل تو جز داستان عنقا نیست
بیا که از غم تو جان من به جان آمد
بیا که بی لب تو عیش من مهیا نیست
بدین لطافت و خوبی برای مخدومی
که بارگاه وصال تو منصب مانیست
محمد بن محمد که کارنامه حمد
به جز به محمدت ذات او مطرا نیست
یگانه بار خدائی که از کمال خرد
زخسروان جهانش همال و همتا نیست
زهی رسیده جلالت به منصبی که ز عجز
مسافران خرد را گذر به آنجا نیست
توئی که در صحت کار کرد دولت تو
قدر مجال ندارد قضا توانا نیست
تو راز غیب ندیدی به دیده و دانش
تو را که دید تواند که هیچ پیدا نیست
مراسم سخن مشتبه ضمیر روشن تست
اگر چه اسم نظیر تو را مسما نیست
ز حرف و تیغ تو فعلی که می شود ظاهر
محقق است که آن جز به اسم اعدا نیست
در آفتاب جمالت ستاره چون گردد
که درهوای تومه را مجال حربا نیست
کفت به ابر تشبه کجا کند معنی
که چون تاثر جود تو فیض او را نیست
چو ساقیان سمن ساق تو کمربندند
گمان برم که قمر جز به برج جوزا نیست
سودا فتح وظفر ممکن سعادت تست
اگر چه منزل مهر تو جز سویدا نیست
خجسته رای تو را روشنی مدان که جداست
که آفتاب خرد نزد او هویدا نیست
خدایگانا من بنده آن کسم که مرا
جز آستان رفیعت ملاذ و ملجا نیست
مرا به لطف تو امیدهای بسیار است
از آنکه مثل تو مخدوم هیچکس را نیست
توئی محمد و من وارث ابونصرم
جو یار غار توام این حدیث زیبا نیست
ز دوستی تو با دشمنان به پیکارم
که دشمن تو مبادا هیمشه الا نیست
به هر جفا ز وفای تو می نخواهم گشت
از اینکه نقض وفا شیوه احبا نیست
امور خطه اربل به من حوالت کن
که نصر دین محمد مقام ترسا نیست
برای مصلحت نام تست کوشش من
وگرنه اربل ویرانه لایق ما نیست
تو را حقوق ایادیست بر من از اول
چنانکه محمل آن از قبیل احصانیست
به باب دوستی و شرط بندگی با تو
ز خسروان درت هیچکس چو برپا نیست
سه بیت می کنم از شعر جاسبی تضمین
در این قصیده چو به زان سه بیت غرا نیست
به خواب دیدم یکشب جمال فردوسی
که گفت شمس تو را زین حدیث تنها نیست
بدین صفت که توئی من شدم بر محمود
دو بیت گفتم بر خواطرت همانا نیست
خجسته خواطر محمود را دلی دریاست
چگونه دریا کآنرا کرانه پیدا نیست
همیشه تا که تن انس و جان از آن هستی
شود ز گردش این آسمان خضرا نیست
تو هست باد و زمام قضا به دست تو باد
که کرده های تورا این وظیفه تنها نیست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تو را چو در همه عالم به حسن یکتانیست
ازان به حال منت هیچگونه پروا نیست
هوش مصنوعی: تو در تمام جهان بی‌نظیر و زیبا هستی، و به خاطر این زیبایی هیچ‌گونه نگرانی و دغدغه‌ای درباره‌ی وضع و حال خود نخواهی داشت.
تو را به ماه درخشنده نسبتی نکنم
که ماه را رخ گلگون و چشم شهلا نیست
هوش مصنوعی: من تو را به زیبایی ماه تشبیه نمی‌کنم؛ چرا که ماه، نه زیبایی چهره‌ی گلگون دارد و نه چشمان دلربایی چون تو.
غریب نیست که روی تورشک خورشید است
عجب تر آنکه دهانت چو ذره پیدا نیست
هوش مصنوعی: عجیبی ندارد که چهره‌اش درخشان مثل خورشید است، اما عجیب‌تر این است که لب‌هایت مانند ذره‌ای کوچک، دیده نمی‌شوند.
ز بس کز آتش عشقت همی پزم سودا
به رنگ آب دو چشمم شراب حمرا نیست
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه عشق تو مانند آتش من را می‌سوزاند، من در حال غرق شدن در شوق و شور و شوق‌ام هستم. در چنین حالتی، اشک‌هایم نیز مانند شراب خوش‌رنگ نمی‌نمایند.
گمان برم که نیابند در همه عالم
کسی که در سر او از غم تو سودا نیست
هوش مصنوعی: واقعاً فکر می‌کنم در تمام دنیا کسی پیدا نخواهد شد که در دلش برای تو اندوهی نداشته باشد.
نسیم با سر زلفت چنین خوش است امروز
که دیگرش سر باغ و دل تماشا نیست
هوش مصنوعی: امروز نسیم به خاطر موهای تو این‌قدر دلپذیر است که دیگر کسی به زیبایی‌های باغ و دل‌انگیزی‌های آن توجهی ندارد.
اگر چه روی تو طاووس باغ جان و دل است
حدیث وصل تو جز داستان عنقا نیست
هوش مصنوعی: هرچند که زیبایی و جذابیت تو مانند طاووس در باغ جان و دل ماست، اما داستان اتصالت تنها تخیلی است که به دور از واقعیت می‌باشد.
بیا که از غم تو جان من به جان آمد
بیا که بی لب تو عیش من مهیا نیست
هوش مصنوعی: بیا که از ناراحتی تو جان من به لب رسیده است. بیا که بدون لبخند تو، شادی من امکان‌پذیر نیست.
بدین لطافت و خوبی برای مخدومی
که بارگاه وصال تو منصب مانیست
هوش مصنوعی: به خاطر این ظرافت و زیبایی، برای محبوبی که جایگاه نزدیکی به تو را ندارد.
محمد بن محمد که کارنامه حمد
به جز به محمدت ذات او مطرا نیست
هوش مصنوعی: محمد بن محمد کسی است که تمام افتخاراتش تنها به نام محمد مربوط می‌شود و غیر از او هیچ کس دیگری در کارنامه‌اش وجود ندارد.
یگانه بار خدائی که از کمال خرد
زخسروان جهانش همال و همتا نیست
هوش مصنوعی: خدای یگانه‌ای وجود دارد که از نظر خرد و دانایی، هیچ کس و هیچ چیز در جهان به او نمی‌رسد و شبیه و همتایی ندارد.
زهی رسیده جلالت به منصبی که ز عجز
مسافران خرد را گذر به آنجا نیست
هوش مصنوعی: تو به مقام و عظمت بزرگی رسیده‌ای که مسافران ناتوان و کوچک توانایی رسیدن به آنجا را ندارند.
توئی که در صحت کار کرد دولت تو
قدر مجال ندارد قضا توانا نیست
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که با وجود تمامی تلاش‌ها و امور صحیح، قدرت تو چنان نیست که بتوانی سرنوشت و قضا را تغییر دهی.
تو راز غیب ندیدی به دیده و دانش
تو را که دید تواند که هیچ پیدا نیست
هوش مصنوعی: تو نمی‌توانی اسرار پنهان را با چشمان یا دانش خود ببینی، زیرا هیچ چیز در این دنیا به‌طور کامل آشکار نیست.
مراسم سخن مشتبه ضمیر روشن تست
اگر چه اسم نظیر تو را مسما نیست
هوش مصنوعی: سخن من درباره تو درست و روشن است، هرچند که نامی مشابه نام تو وجود ندارد.
ز حرف و تیغ تو فعلی که می شود ظاهر
محقق است که آن جز به اسم اعدا نیست
هوش مصنوعی: حرف و تیغ تو نشان می‌دهد که عملی که انجام می‌شود، واقعیتی محرز است و این جز به نام دشمنان نیست.
در آفتاب جمالت ستاره چون گردد
که درهوای تومه را مجال حربا نیست
هوش مصنوعی: در نور زیبایی‌ات، ستاره چه شانی خواهد داشت، وقتی که در فضای تو، هیچ فضایی برای رقابت باقی نمی‌ماند.
کفت به ابر تشبه کجا کند معنی
که چون تاثر جود تو فیض او را نیست
هوش مصنوعی: ابر نمی‌تواند به توصیف جود و بخشش تو بپردازد، زیرا او از تأثیر و فضیلت آن بی‌خبر است.
چو ساقیان سمن ساق تو کمربندند
گمان برم که قمر جز به برج جوزا نیست
هوش مصنوعی: ساقیان که به سمن باده می‌ریزند، کمربند تو را در دست دارند. به نظر می‌رسد که ماه فقط در برج جوزا قرار دارد.
سودا فتح وظفر ممکن سعادت تست
اگر چه منزل مهر تو جز سویدا نیست
هوش مصنوعی: اگر موفقیت و پیروزی برای تو ممکن است، این به خاطر سعادت توست، هرچند که محلی که محبوب تو در آن است، جز اندوه و غم چیزی ندارد.
خجسته رای تو را روشنی مدان که جداست
که آفتاب خرد نزد او هویدا نیست
هوش مصنوعی: به نظر نرسد که ذهن تو روشن باشد، زیرا آفتاب دانش و فهم در نزد او پنهان است.
خدایگانا من بنده آن کسم که مرا
جز آستان رفیعت ملاذ و ملجا نیست
هوش مصنوعی: پروردگارا، من تنها درگاه تو را پناهگاه و محل امنی برای خود می‌دانم و جز تو هیچ پناهی ندارم.
مرا به لطف تو امیدهای بسیار است
از آنکه مثل تو مخدوم هیچکس را نیست
هوش مصنوعی: امیدهای زیادی به لطف و محبت تو دارم، زیرا هیچ کسی مانند تو نیست که بتواند به من کمک کند.
توئی محمد و من وارث ابونصرم
جو یار غار توام این حدیث زیبا نیست
هوش مصنوعی: تو مانند محمد هستی و من وارث ابونصر. من دوست و یار تو هستم، و این داستان زیبایی نیست؟
ز دوستی تو با دشمنان به پیکارم
که دشمن تو مبادا هیمشه الا نیست
هوش مصنوعی: از دوستی تو با دشمنان به مبارزه برخاسته‌ام، زیرا نخواهم گذشت که دشمن تو همیشه در خطر باشد.
به هر جفا ز وفای تو می نخواهم گشت
از اینکه نقض وفا شیوه احبا نیست
هوش مصنوعی: به خاطر هر آسیبی که از جانب تو به من برسد، من از وفای خود دست نمی‌کشم؛ زیرا نقض وفا، روش دوستان واقعی نیست.
امور خطه اربل به من حوالت کن
که نصر دین محمد مقام ترسا نیست
هوش مصنوعی: موضوعات مربوط به منطقه اربل را به من واگذار کن، زیرا پیروزی دین محمد هیچ ارتباطی به مقام ترساها ندارد.
برای مصلحت نام تست کوشش من
وگرنه اربل ویرانه لایق ما نیست
هوش مصنوعی: این حرف به این معناست که من به خاطر نام و اعتبار تو تلاش می‌کنم وگرنه ما به شهر اربل ویران نیاز نداریم و شایسته‌اش نیستیم.
تو را حقوق ایادیست بر من از اول
چنانکه محمل آن از قبیل احصانیست
هوش مصنوعی: من از ابتدا بر تو حق و حقوقی دارم، همان‌طور که محموله‌ها و بارها نیز حق‌هایی دارند.
به باب دوستی و شرط بندگی با تو
ز خسروان درت هیچکس چو برپا نیست
هوش مصنوعی: هیچ کس به اندازه من در دوستی و بندگی تو از بزرگان و سروران گذشته نزدیک‌تر و پایبندتر نیست.
سه بیت می کنم از شعر جاسبی تضمین
در این قصیده چو به زان سه بیت غرا نیست
هوش مصنوعی: سه بیت از شعر جاسبی می‌سرایم، زیرا در این قصیده سه بیت زیبا و برجسته وجود ندارد.
به خواب دیدم یکشب جمال فردوسی
که گفت شمس تو را زین حدیث تنها نیست
هوش مصنوعی: در خواب یک شب، چهره فردوسی را دیدم که می‌گفت: ای شمس، تو در این داستان تنها نیستی.
بدین صفت که توئی من شدم بر محمود
دو بیت گفتم بر خواطرت همانا نیست
هوش مصنوعی: به خاطر ویژگی‌هایی که تو داری، من دو بیت شعر برای تو گفتم؛ اما واقعاً برای یاد تو نیست.
خجسته خواطر محمود را دلی دریاست
چگونه دریا کآنرا کرانه پیدا نیست
هوش مصنوعی: دل محمود پر از آرزوها و افکار خوش است و مانند یک دریا بی‌پایان است، اما چگونه می‌توان دلی را که این‌قدر وسیع و عمیق است، محدود به یک مرز یا ساحل کرد؟
همیشه تا که تن انس و جان از آن هستی
شود ز گردش این آسمان خضرا نیست
هوش مصنوعی: تا زمانی که بدن و روح انسان وجود دارد، به دلیل تغییرات و نوسانات این آسمان، هیچ چیزی به صورت دائم نیست.
تو هست باد و زمام قضا به دست تو باد
که کرده های تورا این وظیفه تنها نیست
هوش مصنوعی: تو مانند باد هستی و سرنوشت به دست توست؛ زیرا کارهایی که انجام می‌دهی تنها به عهده خودت نیست.