شمارهٔ ۱۲
گویی که آن زمان که مرا آفریدهاند
با عشق روح در جسد من دمیدهاند
در وقت آفرینش من شخص من مگر
از خون مهر و نطفه عشق آفریدهاند
یا خود محرران صنایع به کلک عشق
با مهر مادرانه مرا خوابنیدهاند
تا پروریده شد دل من در هوای عشق
بر بر مرا به شیر و شکر پروریدهاند
از هر دو کون و هرچه در او هست عاقلان
عشق است عشق کآن به بهی برگزیدهاند
عین است عقل و شین شرف و قاف قوت جان
وز عین و شین و قاف گروهی رمیدهاند
شوریدگان شوق محبت ندیدهاند
کز شوق پشت دست به دندان گَزیدهاند
دیوانگان عشق دویدند سالها
وندر رهش برهنه سر و پا دویدهاند
بس روز تا به شب نفسی خوش نبودهاند
بس شب که تا به روز یکی نَغْنَویدهاند
بس گریهها که در شب تاریک کردهاند
بس جامههای صبر که بر تن دریدهاند
مانند گوی زخم پراکنده خوردهاند
وز بار عشق چون سر چوگان خمیدهاند
بس بیدلان که دفتر این راز خواندهاند
لیکن به کنه نکته آن کم رسیدهاند
در گلستان عشق به تقلید ناقلان
بسیار گشتهاند ولی گل نچیدهاند
بر کوه طور عشق بسی رفتهاند لیک
آواز لن ترانی از آن کم شنیدهاند
ای ابن همگر از تو نیند آگه آن گروه
وین منکران حلاوت آن ناچشیدهاند
اینان چو یخ فسردهدل و سخت سادهاند
پیداست کآفتاب ریاضت کشیدهاند
نرمادگی به سان زغن پیشه کردهاند
وآنگه بر آشیانهٔ عنقا پریدهاند
منقار باز نطق تو سرشان ز تن بکند
چون مرغ سر بریده از آن برتپیدهاند
مرغ شکرخورند ولیکن نه ناطقند
باز سبک پرند ولی بستهدیدهاند
گرچه لباس شعر به دست تو بافته است
کژخاطران به خویشتنش بر تنیدهاند
در دیدهها حدیث چو پیکان نشاندهاند
در کامها زبان چو ناوک خلیدهاند
از فعل بد چو به رخ من زرد کردهاند
وز بار غم چو نار دل من کفیدهاند
هم فرش مردمی و وفا در نوشتهاند
هم نطع کین و جور و حسد گستریدهاند
با این همه به تیغ بیانشان بکشتهام
آنان که در مناظره در من خجیدهاند
گرچه فروختند مرا کور دیدگان
صاحبدلان به قیمت جانم خریدهاند
شعر من است معجزه روزگار من
کوری حاسدان که بدان نَگْرَویدهاند
باغ معانی است ضمیرم ولی هنوز
گلها و لالههاش همه نَشکُفیدهاند
آن آهوان که نافه مشک است خونشان
در مرغزار تبت جانم چریدهاند
وآن بادها که صبحدم آرند بوی دوست
گرد هوای گلبن طبعم وزیدهاند
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گویی که آن زمان که مرا آفریدهاند
با عشق روح در جسد من دمیدهاند
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که وقتی مرا خلق کردهاند، عشق را در وجود من دمیدهاند.
در وقت آفرینش من شخص من مگر
از خون مهر و نطفه عشق آفریدهاند
هوش مصنوعی: در زمان خلقت من، آیا وجود من فقط از عشق و محبت ساخته نشده است؟
یا خود محرران صنایع به کلک عشق
با مهر مادرانه مرا خوابنیدهاند
هوش مصنوعی: یا خود نویسندگان ماهر با عشق و محبت چون یک مادر، مرا در خواب فرو بردهاند.
تا پروریده شد دل من در هوای عشق
بر بر مرا به شیر و شکر پروریدهاند
هوش مصنوعی: دل من در فضای عشق به خوبی پرورش یافته است و مانند خوراکی شیرین و دلپذیر به من توجه و محبت شده است.
از هر دو کون و هرچه در او هست عاقلان
عشق است عشق کآن به بهی برگزیدهاند
هوش مصنوعی: عاقلان در هر دو جهان و در تمامی موجودات، عشق را برگزیدهاند، عشقی که با زیبایی و بهترینها مرتبط است.
عین است عقل و شین شرف و قاف قوت جان
وز عین و شین و قاف گروهی رمیدهاند
هوش مصنوعی: عقل به عنوان یکی از ویژگیهای مهم انسان، شرف و افتخار را به همراه خود دارد و قاف به معنای قوت و توانایی روح و جان است. اما برخی افراد از این ویژگیها دور شده و از آن فاصله گرفتهاند.
شوریدگان شوق محبت ندیدهاند
کز شوق پشت دست به دندان گَزیدهاند
هوش مصنوعی: عاشقانی که حقیقت عشق را تجربه نکردهاند، نمیدانند که چه اندازه شوق و اشتیاق میتواند انسان را به جایی برساند که حتی دستش را به دندان میزند.
دیوانگان عشق دویدند سالها
وندر رهش برهنه سر و پا دویدهاند
هوش مصنوعی: عاشقهای دیوانه سالهای طولانی برای رسیدن به عشق خود دویدهاند و به خاطر عشق، برهنه و بدون هیچ پوششی در این مسیر حرکت کردهاند.
بس روز تا به شب نفسی خوش نبودهاند
بس شب که تا به روز یکی نَغْنَویدهاند
هوش مصنوعی: خیلی روزها بوده که انسان نتوانسته نفس راحتی بکشد و شبهایی هم بوده که هیچ صدای خوشی به گوش نرسیده است.
بس گریهها که در شب تاریک کردهاند
بس جامههای صبر که بر تن دریدهاند
هوش مصنوعی: در شبهای تاریک، افراد زیادی به خاطر غم و اندوه خود گریستهاند و صبر و شکیباییشان را به شدت آزمایش کردهاند.
مانند گوی زخم پراکنده خوردهاند
وز بار عشق چون سر چوگان خمیدهاند
هوش مصنوعی: آنها مانند گویهایی هستند که زخمهای زیادی برداشتهاند و از شدت عشق، مانند سر چغانی که خم شده باشد، پریشان و خسته به نظر میرسند.
بس بیدلان که دفتر این راز خواندهاند
لیکن به کنه نکته آن کم رسیدهاند
هوش مصنوعی: بسیاری از دلباختگان هستند که این راز را مطالعه کردهاند، اما به عمق و حقیقت آن پی نبردهاند.
در گلستان عشق به تقلید ناقلان
بسیار گشتهاند ولی گل نچیدهاند
هوش مصنوعی: در دنیای عشق، افرادی که به شنیدهها یا نمایشهای دیگران تکیه کردهاند، زیاد هستند اما خودشان از زیباییها و احساسات واقعی بهرهمند نشدهاند.
بر کوه طور عشق بسی رفتهاند لیک
آواز لن ترانی از آن کم شنیدهاند
هوش مصنوعی: بر بالای کوه طور افرادی زیادی به عشق الهی رفتهاند، اما صدای لن ترانی که به معنای "تو مرا نخواهی دید" است، از آنجا کمتر شنیده میشود.
ای ابن همگر از تو نیند آگه آن گروه
وین منکران حلاوت آن ناچشیدهاند
هوش مصنوعی: ای پسر همگر، آن گروه که از تو بیخبرند، نمیدانند و این منکرانی که شیرینی را تجربه نکردهاند.
اینان چو یخ فسردهدل و سخت سادهاند
پیداست کآفتاب ریاضت کشیدهاند
هوش مصنوعی: این افراد مانند یخ هستند؛ سرد و دلسرد و همچنین بسیار سادهاند. روشن است که تحت تأثیر آفتاب زحمت و ریاضت قرار نگرفتهاند.
نرمادگی به سان زغن پیشه کردهاند
وآنگه بر آشیانهٔ عنقا پریدهاند
هوش مصنوعی: نرمش و لطافت را به مانند زغن (پرندهای با نرمی و ظرافت) در پیش گرفتهاند و سپس بر لانهٔ پرندهای افسانهای و نادر پا گذاشتهاند.
منقار باز نطق تو سرشان ز تن بکند
چون مرغ سر بریده از آن برتپیدهاند
هوش مصنوعی: وقتی تو صحبت میکنی، کلامت آنچنان تأثیرگذار است که گویی طرف مقابل را از شدت حیرت و تأثیر به تنهایی میاندازد، مانند مرغی که سرش بریده شده و به هر سو میچرخد.
مرغ شکرخورند ولیکن نه ناطقند
باز سبک پرند ولی بستهدیدهاند
هوش مصنوعی: پرندههای شیرینزبان، هرچند که صحبت نمیکنند، باز هم سبکبال و آزاد هستند، اما چشمانشان بسته است و نمیتوانند جهان را ببینند.
گرچه لباس شعر به دست تو بافته است
کژخاطران به خویشتنش بر تنیدهاند
هوش مصنوعی: هر چند که تو به زیبایی شعر را بافتهای، اما افرادی که به خوبی و راستگویی شهرت ندارند، این لباس را بر تن خود کردهاند.
در دیدهها حدیث چو پیکان نشاندهاند
در کامها زبان چو ناوک خلیدهاند
هوش مصنوعی: در چشمها داستانها به گونهای نشان داده شده که مانند تیر به هدف میزنند و در دهانها کلامها به شکل نازکی و لطیفی به هم پیوند خوردهاند.
از فعل بد چو به رخ من زرد کردهاند
وز بار غم چو نار دل من کفیدهاند
هوش مصنوعی: به خاطر اعمال ناپسند من، چهرهام زرد شده و به خاطر غم و اندوه، دل شاداب من پژمرده شده است.
هم فرش مردمی و وفا در نوشتهاند
هم نطع کین و جور و حسد گستریدهاند
هوش مصنوعی: در یک زمان، هم روحیه مردمی و وفاداری در نوشتار و گفتار وجود داشته است، هم پستی مثل کینه، ظلم و حسد در روابط انسانی بسط داده شده است.
با این همه به تیغ بیانشان بکشتهام
آنان که در مناظره در من خجیدهاند
هوش مصنوعی: با وجود همهی اینها، با کلمات و سخنان خود آنها را شکست دادهام، کسانی که در مناظره با من شرمنده و خجالتزده شدهاند.
گرچه فروختند مرا کور دیدگان
صاحبدلان به قیمت جانم خریدهاند
هوش مصنوعی: هرچند که مرا به دیگران فروختند، افرادی که تنها ظاهری نبینند و دل خوش و بیدار داشته باشند، اما در عوض جانم را به بهای واقعیاش خریدهاند.
شعر من است معجزه روزگار من
کوری حاسدان که بدان نَگْرَویدهاند
هوش مصنوعی: شعر من نشانهای از قدرت و زیبایی دوران من است، و این کوری حسادتکنندگان است که به آن توجه نکردهاند.
باغ معانی است ضمیرم ولی هنوز
گلها و لالههاش همه نَشکُفیدهاند
هوش مصنوعی: ذهن من پر از معناها و تفاهیم است، اما هنوز احساسات و زیباییهایش به طور کامل بروز نکردهاند و رشد نکردهاند.
آن آهوان که نافه مشک است خونشان
در مرغزار تبت جانم چریدهاند
هوش مصنوعی: آهوانی که عطر مشک از بدنشان به مشام میرسد، در دشتهای سرسبز تبت جانم را به تپش انداختهاند.
وآن بادها که صبحدم آرند بوی دوست
گرد هوای گلبن طبعم وزیدهاند
هوش مصنوعی: بادها که در صبح هنگام عطر دوست را میآورند، به طراوت و شادابی باغ دل من دمیدهاند.