گنجور

شمارهٔ ۵۵

ای چهره تو آینه صنع خدایی
جان چهره گشاید ز تو چو چهره گشایی
آئینه همه چیز نماید به جز از جان
تو هیچ به جز صورت جان می ننمایی
بر آئینه از صورت جان نقش نباشد
تو آئینه روح وش حور لقائی
تو روح مصور شده نز آتش و آبی
تو جان مجسم شده نز خاک و هوایی
چشم فلکی زانکه سراسر همه نوری
یا چشمه خضری که همه عین صفایی
دل بنده آن عارض و خط شد که مبادش
از خط چنان عارض و خط روی رهایی
بر دعوی من عارض تو شاهد عدل است
در روی تو خطت بدهد نیز گوایی
من مهر گیاورزم و از وی نبرم مهر
تا سبزه خط تو کند مهر گیایی
از تنگی چشم است که یک بوسه نبخشی
ای تنگ دهان دوست نظر تنگ چرایی
از ترک ختاتنگی چشم تو مرا کشت
چشمی نبود تنگ تر از چشم ختایی
زین پس مچشان درد جدائیم که در عشق
دردی نبود صعب تر از درد جدایی
با من نشوی رام مگر گردش چرخی
بر کس نکنی رحم مگر حکم قضایی
دانم به حقیقت که همه خلق ترااند
من هیچ ندانم که تواز خلق کرایی
از من چو گسستی نه دویی ماند ونه فردی
در تو چو شدم گم نه منی ماند و نه مایی
کینی ننمایی که نه بر مهر فزایم
مهری ننمایی چو که در کینه فزایی
از نرم دلی بر سر پیوند و وفاام
وز سنگدلی بر سر آزار و جفایی
دل را و خرد را و جگر را و روان را
چه مشعله چه سوز چه آفت چه بلایی
جان را و جهان را و زمین را و زمان را
چه شعبده چه فتنه چه آتش چه عنایی
در خانه مزن رود و مدم ساز وسرودی
در راه زن آن راه که حوران سرایی
از خانه به بازار فتاده ست سرودت
هان تا پس ازین رود سرایی نسرایی
نه نام ونشان تو و نه جای تو دانم
آخر تو چه نامی چه نشانی ز کجایی
تا نام ونشان توزکس نشنوم از رشک
باطل کنم از سامعه حس شنوایی
ازنا خلفی سبغه عامی نه خطا رفت
خاص خلف صدق وزیر الوزرایی
آن گوهر دریای جلالت که جز او نیست
در واسطه نقد جهان در بهایی
همنام رسول آنکه نهاده ست بدیده ست
در ذات و نهادش صفت لطف خدایی
آن شید که تار قصب از قوت پاسش
از مه ببرد خاصیت طبع گزایی
بی واسطه منت خور صیقل رایش
از چهره دیجور کندرنگ زدایی
در خواب اگر تیغ سدایش ببیند
ایام سترون شود از حادثه زایی
بهرام چنان گشت کم آزار کزین پس
در کشور عقرب نکند خانه خدایی
یک غرفه نماید بر ایوان جلالش
گر گرد سراپرده نه چرخ بر آیی
ای برتر از آن پایه که اوصاف کمالت
نقصان برد از وصمت مخلوق ستایی
با خلق تو گر رای کند راست چو سوسن
آزاد شود پشت بنفشه ز دوتایی
یکذره اگر جلوه کند نور ضمیرت
در اوج کند مهر ز شرم تو سهایی
گر بر قمر افتد نظر از طالع سعدت
از خرمن مه زهره کند کاه ربایی
دوران بقا گر به سر آید کند آغاز
جان خضر از جرعه جام تو گدایی
بازار قضاگر شکن آرد برد از نو
نقد فلک از سکه نام تو روایی
گر جز کمر از بهر تو بندد کند از قهر
پیراهن گردون کله دار قبایی
هر کس که قبول در تو یافت نیابد
زین بی سرو پاگوی فلک بی سرو پایی
ای بس که کند روز وداع از در عالیت
پیشانی زوار ز بس شوق قفایی
گفتم که سخی خوانمت از روی تمدح
دل گفت مکن خیرگی و شیفته رایی
این مدح نخوانند بزرگان تو چنین گوی
نتوانت سخی خواند تو خود عین سخایی
گفتم که بقابادت از روی تفال
عقلم بسزا گفت چه بیهوده درایی
با همت او گوی که مدحت به بقا بخش
بادولت او گوی که تو اصل بقایی
از جاه پدر توخته ای دولت کسبی
وز خوی عم آموخته ای خلق عطایی
در کهف کرامت ز کمالات کباری
در عین عنایت ز علوم علمایی
در گرد جهان همچو سخنهای من امروز
صیت تو در ایام صبی کرد صبایی
در کسب بقای ابد ونام نکو کوش
کاین ماند و بس با تو ازین کرد و کیایی
زان آتش و آبی که کرم زاید و مردی
بادیست به کف مانده در این خاک هبایی
در ملک عجم دمدمه رستم سامی
در طی عرب طنطنه حاتم طایی
بهرام و ملکشاه نماندند و بمانده ست
اخبار نکوشان ز معزی و سنایی
در خاک اثر نیست ز هارون و ز مامون
مانده ست اثر علم بیانی وکسایی
گر مرغ خبر گوی نبودی ز چه دیدی
شاه پری و دیو رخ و حور سبایی
شری نبود عامتر از شر غریزی
خیری نبود خام تر از خیر ریایی
جودی نبود عام تر از جود طبیعی
فری نبود خاص تر از فر سمایی
آن هر دو نورزی که بدان هر دو دریغی
وین هر دو توداری وبدین هر دو سزایی
گر پیک دعا واسطه بنده حق است
تو بنده به حق واسطه پیک دعایی
در عمر پدر جاه و بقای تو چنان باد
ابقا کندش دهر چو ملک ابقایی
تو منشرح الصدر و امور تو میسر
بی عقده لسان تودراعجاز نمایی
در عهد همایون و تو موسی کف ثانی
هارون ولی و پشت تو بافر همایی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای چهره تو آینه صنع خدایی
جان چهره گشاید ز تو چو چهره گشایی
هوش مصنوعی: ای چهره تو مانند آینه‌ای است که زیبایی‌های آفرینش خداوند را نشان می‌دهد. جان انسان وقتی به چهره تو نگاه می‌کند، از زیبایی تو سرمست می‌شود و شاداب می‌گردد.
آئینه همه چیز نماید به جز از جان
تو هیچ به جز صورت جان می ننمایی
هوش مصنوعی: آینه می‌تواند هر چیزی را نشان بدهد، اما نمی‌تواند روح تو را نشان دهد. فقط ظاهر تو را به نمایش می‌گذارد و از عمق وجود تو خبری ندارد.
بر آئینه از صورت جان نقش نباشد
تو آئینه روح وش حور لقائی
هوش مصنوعی: در آیینه، تصویری از روح وجود ندارد، تو خود آئینه‌ای از روح و زیبایی ملاقات با معشوق هستی.
تو روح مصور شده نز آتش و آبی
تو جان مجسم شده نز خاک و هوایی
هوش مصنوعی: تو تجلی ‌ای از آتش و آب هستی و جان تو به شکل مشخصی از خاک و هوا در آمده است.
چشم فلکی زانکه سراسر همه نوری
یا چشمه خضری که همه عین صفایی
هوش مصنوعی: چشم آسمانی تو که همواره پر از نور است، مانند چشمه‌ای است که همه‌چیز در آن پاکی و زیبایی دارد.
دل بنده آن عارض و خط شد که مبادش
از خط چنان عارض و خط روی رهایی
هوش مصنوعی: دل من همچون آن چهره و خط زیبا شده که کاش از آن زیبایی و دلربایی نباشد.
بر دعوی من عارض تو شاهد عدل است
در روی تو خطت بدهد نیز گوایی
هوش مصنوعی: شاهد عدالت بر ادعای من، خود تو هستی و اگر بر چهره‌ات خطی بکشم، آن نیز به عنوان گواهی خواهد بود.
من مهر گیاورزم و از وی نبرم مهر
تا سبزه خط تو کند مهر گیایی
هوش مصنوعی: من به گیاهان و عشق آنها تعلق دارم و تا زمانی که سبزینگی خط تو را ایجاد نکند، به آنها عشق نخواهم ورزید.
از تنگی چشم است که یک بوسه نبخشی
ای تنگ دهان دوست نظر تنگ چرایی
هوش مصنوعی: دلایل عدم ابراز عشق و محبت معمولاً به محدودیت‌های فردی و تنگ‌نظری‌ها برمی‌گردد. اگر رابطه‌ی بین دو نفر خالی از عشق و محبت باشد، این نشان‌دهنده‌ی دیدگاه بستن بر احساسات است. به عبارت دیگر، در اینجا به دشواری‌هایی اشاره می‌کند که ممکن است بین دو دوست وجود داشته باشد و این موضوع باعث می‌شود که نتوانند به یکدیگر محبت کرده و ابراز عشق نمایند.
از ترک ختاتنگی چشم تو مرا کشت
چشمی نبود تنگ تر از چشم ختایی
هوش مصنوعی: چشم زیبای تو باعث مرگ من شد و هیچ چشمی به اندازه چشم تو تنگ و افسون‌گر نیست.
زین پس مچشان درد جدائیم که در عشق
دردی نبود صعب تر از درد جدایی
هوش مصنوعی: از این به بعد، دیگر نمی‌توانم تحمل جدایی را داشته باشم، چون در عشق، هیچ دردی سخت‌تر از درد جدایی وجود ندارد.
با من نشوی رام مگر گردش چرخی
بر کس نکنی رحم مگر حکم قضایی
هوش مصنوعی: تنها زمانی به من نرمش و تسلیم نشان می‌دهی که چرخ روزگار به کسی دیگر رحم نکند و حکم قضا بر او جاری نشود.
دانم به حقیقت که همه خلق ترااند
من هیچ ندانم که تواز خلق کرایی
هوش مصنوعی: من می‌دانم که همه مردم به تو توجه دارند و تو را می‌شناسند، اما من نمی‌دانم آیا تو جزء همان مردم هستی یا نه.
از من چو گسستی نه دویی ماند ونه فردی
در تو چو شدم گم نه منی ماند و نه مایی
هوش مصنوعی: وقتی از من جدا شدی، نه چیزی از دوگانگی در وجودت باقی ماند و نه نشانه‌ای از فردیت. وقتی در تو گم شدم، نه اثری از من ماند و نه نشانی از ما.
کینی ننمایی که نه بر مهر فزایم
مهری ننمایی چو که در کینه فزایی
هوش مصنوعی: اگر کینه‌ات را ابراز نکنی، عشق و محبت من نیز افزایش نخواهد یافت. هنگامی‌که در دل کینه را بزرگ می‌کنی، محبتی هم از من نخواهی دید.
از نرم دلی بر سر پیوند و وفاام
وز سنگدلی بر سر آزار و جفایی
هوش مصنوعی: از نرمی و لطافت قلب می‌توان به دوستی و ارتباط نزدیک دست یافت، اما از سختی و بی‌رحمی فقط آزار و ظلم به دیگران حاصل می‌شود.
دل را و خرد را و جگر را و روان را
چه مشعله چه سوز چه آفت چه بلایی
هوش مصنوعی: دل و عقل و احساس و روح انسان تحت تأثیر مشکلات و دشواری‌ها قرار می‌گیرند.
جان را و جهان را و زمین را و زمان را
چه شعبده چه فتنه چه آتش چه عنایی
هوش مصنوعی: این دنیا و موجودات آن پر از جادو و شگفتی هستند. در اینجا، زندگی، زمین و زمان با پدیده‌های عجیب، فتنه‌ها، آتش و نعمت‌ها همراه است.
در خانه مزن رود و مدم ساز وسرودی
در راه زن آن راه که حوران سرایی
هوش مصنوعی: در خانه نزن، آواز و سرود نخوان و در راه هم نرو؛ روی آن مسیری برو که به بهشت می‌رسد.
از خانه به بازار فتاده ست سرودت
هان تا پس ازین رود سرایی نسرایی
هوش مصنوعی: از خانه به بازار آمده است صدای تو، تا اینکه دیگر بعد از این به خانه برنگردی.
نه نام ونشان تو و نه جای تو دانم
آخر تو چه نامی چه نشانی ز کجایی
هوش مصنوعی: نه من از نام و نشانی تو اطلاعی دارم و نه می‌دانم که کجا هستی. در نهایت، نمی‌دانم تو چه کسی هستی و از کجا آمده‌ای.
تا نام ونشان توزکس نشنوم از رشک
باطل کنم از سامعه حس شنوایی
هوش مصنوعی: تا زمانی که نام و نشان تو را نشنوم، از حس شنوایی خود به خاطر حسادت جلوگیری می‌کنم.
ازنا خلفی سبغه عامی نه خطا رفت
خاص خلف صدق وزیر الوزرایی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که برخی افراد به دلیل ناآگاهی و اشتباهات خود، در موقعیت‌های خاص قرار می‌گیرند، در حالی که عده‌ای دیگر به خاطر صداقت و درستی توانسته‌اند به مقام‌های بالاتری دست یابند. به عبارت دیگر، در زندگی همیشه افراد با درک و توانایی‌های متفاوتی مواجه می‌شوند و این درک می‌تواند بر جایگاه و اعتبارشان تأثیر بگذارد.
آن گوهر دریای جلالت که جز او نیست
در واسطه نقد جهان در بهایی
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی اشاره می‌کند به ارزش و جایگاه بالای یک گوهر که نماد جلال و عظمت است. این گوهر تنها و بی‌نظیر است و در دنیای مادی، هیچ چیز دیگری نمی‌تواند با آن مقایسه شود. در واقع، این مفهوم به ما یادآوری می‌کند که چیزی ارزشمندتر از آن وجود ندارد و همه چیز در این دنیا نسبت به آن، بی‌ارزش به نظر می‌رسد.
همنام رسول آنکه نهاده ست بدیده ست
در ذات و نهادش صفت لطف خدایی
هوش مصنوعی: شخصی که نام او همانند پیامبر است، در وجود و ذات خود ویژگی مهربانی و لطف خداوند را جای داده است.
آن شید که تار قصب از قوت پاسش
از مه ببرد خاصیت طبع گزایی
هوش مصنوعی: آن زیبایی که به خاطر توانایی محافظتش، تابش مه را از خود دور می‌کند و خاصیت خاصی در خود دارد.
بی واسطه منت خور صیقل رایش
از چهره دیجور کندرنگ زدایی
هوش مصنوعی: بدون واسطه، به نعمت‌هایی که می‌گویی، توجه کن که چگونه می‌تواند از چهره‌های تیره و کدر، رنگ و روشنی به وجود آورد.
در خواب اگر تیغ سدایش ببیند
ایام سترون شود از حادثه زایی
هوش مصنوعی: اگر کسی در خواب صدای تیغ را بشنود، روزهای بی‌ثمر و بی‌حاصل او آغاز خواهد شد و از حوادث و وقایع جدید به دور خواهد ماند.
بهرام چنان گشت کم آزار کزین پس
در کشور عقرب نکند خانه خدایی
هوش مصنوعی: بهرام به حدی مهربان و کم‌آزار شد که دیگر در سرزمین عقرب، خانه‌ای برای خدا نخواهد داشت.
یک غرفه نماید بر ایوان جلالش
گر گرد سراپرده نه چرخ بر آیی
هوش مصنوعی: اگر چرخ فلک بر افراشته نشود، باز هم یک غرفه بر ایوان جلال او نمایانگر عظمتش خواهد بود.
ای برتر از آن پایه که اوصاف کمالت
نقصان برد از وصمت مخلوق ستایی
هوش مصنوعی: ای تو که در مقام خود وجودی برتر از آن داری که ویژگی‌های کمال تو از توصیف و ستایش مخلوقان کاسته شود.
با خلق تو گر رای کند راست چو سوسن
آزاد شود پشت بنفشه ز دوتایی
هوش مصنوعی: اگر خلق تو تصمیم به راستگویی بگیرد، مانند سوسنی که آزادانه می‌روید، پشت بنفشه از جفت‌گرایی و دوگانگی رها می‌شود.
یکذره اگر جلوه کند نور ضمیرت
در اوج کند مهر ز شرم تو سهایی
هوش مصنوعی: اگر کمی از زیبایی وجودت جلوه‌گر شود، مانند آفتاب در اوج آسمان، باعث می‌شود که مهر و محبت تو را از شرم و حیا به انس و نزدیکی وا دارد.
گر بر قمر افتد نظر از طالع سعدت
از خرمن مه زهره کند کاه ربایی
هوش مصنوعی: اگر نگاه تو به ماه بیفتد، روزگار خوشی نصیبت می‌شود و از دنیای زیبایی‌ها، بهترین‌ها را به دست می‌آوری.
دوران بقا گر به سر آید کند آغاز
جان خضر از جرعه جام تو گدایی
هوش مصنوعی: زمانی که دوران زندگی به پایان برسد، جان خضر (نماد جاودانگی) از نوشیدنی تو شروع به جوان شدن می‌کند و به نوعی به جمع آوری نعمت‌ها و تجربیات زندگی می‌پردازد.
بازار قضاگر شکن آرد برد از نو
نقد فلک از سکه نام تو روایی
هوش مصنوعی: بازار سرنوشت گاهی به هم می‌خورد و این باعث می‌شود که قدرت‌ها و موقعیت‌ها تغییر کنند. در این میان، نام تو که نیکوست، همچنان در ذهن‌ها باقی می‌ماند و ارزش خود را حفظ می‌کند.
گر جز کمر از بهر تو بندد کند از قهر
پیراهن گردون کله دار قبایی
هوش مصنوعی: اگر غیر از کمر تو، چیزی بر من بیفتد، از شدت خشم، پیراهن آسمان را هم بر سر می‌کشم.
هر کس که قبول در تو یافت نیابد
زین بی سرو پاگوی فلک بی سرو پایی
هوش مصنوعی: هر کسی که به تو ارادت و محبت پیدا کرد، دیگر نمی‌تواند از این جهان بی‌ثبات و بی‌پایه شکایت داشته باشد.
ای بس که کند روز وداع از در عالیت
پیشانی زوار ز بس شوق قفایی
هوش مصنوعی: روز وداع، چه لحظه‌ای است که از عشق و شوق به معشوق، پیشانی‌ام بر خاک نهد و مانند زوار از شدت اشتیاق، به سمتی می‌پیچم.
گفتم که سخی خوانمت از روی تمدح
دل گفت مکن خیرگی و شیفته رایی
هوش مصنوعی: من به تو می‌گویم که بخشنده‌ای، اما دلم می‌گوید که نگوید و عجب‌زده است از رأی تو.
این مدح نخوانند بزرگان تو چنین گوی
نتوانت سخی خواند تو خود عین سخایی
هوش مصنوعی: این بزرگان تو را به خوبی ستایش نمی‌کنند، چون خود تو نماینده واقعی سخاوت هستی.
گفتم که بقابادت از روی تفال
عقلم بسزا گفت چه بیهوده درایی
هوش مصنوعی: گفتم که با تو زندگی‌ام را بر اساس پیشگویی‌ها بنا کنم، ولی عقل من گفت که این کار بیهوده است و فایده‌ای ندارد.
با همت او گوی که مدحت به بقا بخش
بادولت او گوی که تو اصل بقایی
هوش مصنوعی: با تلاش و اراده او، سخن بگویید که ستایش او به جاودانگی می‌افزاید. با نعمت و قدرت او بگویید که تنها او مایه‌ی بقای حقیقی است.
از جاه پدر توخته ای دولت کسبی
وز خوی عم آموخته ای خلق عطایی
هوش مصنوعی: از مقام پدرت بهره‌برداری کرده‌ای و از ویژگی‌های عمویت شخصیت و رفتار مردم را آموخته‌ای.
در کهف کرامت ز کمالات کباری
در عین عنایت ز علوم علمایی
هوش مصنوعی: در درگاه کرامت و بزرگی، از ویژگی‌های بزرگ الهی، در عین لطف و محبت، از دانش علما بهره‌مند می‌شویم.
در گرد جهان همچو سخنهای من امروز
صیت تو در ایام صبی کرد صبایی
هوش مصنوعی: در دنیا، آوازه تو مانند سخنان من به گوش‌ها می‌رسد و در روزهای جوانی‌ات، نام تو به خوبی شنیده می‌شود.
در کسب بقای ابد ونام نکو کوش
کاین ماند و بس با تو ازین کرد و کیایی
هوش مصنوعی: در تلاش برای دستیابی به جاودانگی و نام نیک بکوش، زیرا این تنها چیزی است که با تو خواهد ماند و از گذشته برمی‌خیزد.
زان آتش و آبی که کرم زاید و مردی
بادیست به کف مانده در این خاک هبایی
هوش مصنوعی: از آن آتش و آبی که کرم به وجود می‌آورد و همواره مردی مانند بادی در دستانش، در این خاک نشسته است.
در ملک عجم دمدمه رستم سامی
در طی عرب طنطنه حاتم طایی
هوش مصنوعی: در سرزمین ایرانیان، رستم سامانی به شهرت و قدرتی معروف است، و در میان عرب‌ها، حاتم طایی به سخاوت و generosity شناخته شده است.
بهرام و ملکشاه نماندند و بمانده ست
اخبار نکوشان ز معزی و سنایی
هوش مصنوعی: بهرام و ملکشاه دیگر در این دنیا نیستند، اما خبرهای کسانی که تلاش کردند، از معزی و سنایی باقی مانده است.
در خاک اثر نیست ز هارون و ز مامون
مانده ست اثر علم بیانی وکسایی
هوش مصنوعی: در زمین نشانی از هارون و مامون باقی نمانده، اما آثار دانش و سخنوری کسایی همچنان ماندگار است.
گر مرغ خبر گوی نبودی ز چه دیدی
شاه پری و دیو رخ و حور سبایی
هوش مصنوعی: اگر پرنده‌ای برای نقل خبر وجود نداشت، پس تو چه چیزی از دیدن آن شاه پری، دیو و حوری زیبا می‌دیدی؟
شری نبود عامتر از شر غریزی
خیری نبود خام تر از خیر ریایی
هوش مصنوعی: بدترین نوع شر، شروری است که به صورت ذاتی در انسان‌ها وجود دارد و نپختگی واقعی‌ترین خوبی، خوبی است که به خاطر نمایش و ظاهرسازی انجام می‌شود.
جودی نبود عام تر از جود طبیعی
فری نبود خاص تر از فر سمایی
هوش مصنوعی: بخشش و سخاوت طبیعی هیچ کس از آن عمومی‌تر نیست و مقام و ویژگی خاصی که فریاد به انسان می‌دهد، از صفت فر و سمایی فراتر نیست.
آن هر دو نورزی که بدان هر دو دریغی
وین هر دو توداری وبدین هر دو سزایی
هوش مصنوعی: این دو نور، یعنی دو چیز ارزشمند، به موجب قرار دادن برخی محدودیت‌ها و موانع، هر دو به نوعی موجب حسرت و خسران شده‌اند. همچنین هر دو تلاش می‌کنند تا درکی از وضعیت خود داشته باشند و به نوعی به فرجامی رسند که شایسته آن هستند.
گر پیک دعا واسطه بنده حق است
تو بنده به حق واسطه پیک دعایی
هوش مصنوعی: اگر دعاگران واسطه‌ای برای رحمت خداوند هستند، تو نیز به عنوان بنده خدا باید واسطه‌ای برای دعا و درخواست از او باشی.
در عمر پدر جاه و بقای تو چنان باد
ابقا کندش دهر چو ملک ابقایی
هوش مصنوعی: در زندگی پدر، موقعیت و دوام تو باید به گونه‌ای باشد که زمان مثل حکومتی دائمی تو را حفظ کند.
تو منشرح الصدر و امور تو میسر
بی عقده لسان تودراعجاز نمایی
هوش مصنوعی: تو انسان خوش‌فکری هستی و کارهایت به آسانی پیش می‌رود. با زبان شیوا و بی‌پروایی خود، می‌توانی شگفتی‌ها را به نمایش بگذاری.
در عهد همایون و تو موسی کف ثانی
هارون ولی و پشت تو بافر همایی
هوش مصنوعی: در دوران سلطنت خوبان، تو مانند موسی هستی که دستی دوم هارون را همراه خود داری و پشت سر تو هم یک حمایت بزرگ و معتبر وجود دارد.