شمارهٔ ۵۶
کجاست در همه ملک جهان سلیمانی
که مهر دل نسپارد به دست شیطانی
به امر نافذ چون باد را دهد فرمان
چرا نه دیو هوی راکند به زندانی
چو علم منطق طیر از فروغ دانش اوست
به نقص جهل چرا دل نهد به نقصانی
مشیر عقل مرا هر زمان همی گوید
بدان لغت که ندارد حروف و الحانی
که ای نشمین جانت ورای عالم قدس
مده رضا که شوی خاکروب ویرانی
نه شین باشد کز چارمین سپهر مسیح
به حرص پیله وری بهر مکسب نانی
در آید و به مراد هوای مشتی خر
گیاه و خاشه فروشد به کنج دکانی
به خرقه ای نه رکیک است میل قارونی
به لقمه ای نه دریغ است حرص لقمانی
به داستان گذشته نگر که می خوانند
که رستمی بدو روئین تنی و دستانی
به زیر پای فناپست کرد یک یک را
فلک به شعبده اختری به دستانی
بمانده نام همه زنده در جهان ز آنست
که دیده اند از ایشان هنر به هرسانی
به جز هنر نکند نام رفته را باقی
اگر فسانه سامی ست یا نریمانی
حدیث حاتم و یحیی و معن ازان مانده ست
که کرده اند در ایام خویش احسانی
نگر که نقش فریدون و کیقباد هنوز
همی نگارند امروز بر هر ایوانی
غرض ز نقش همین است وبس که در هر جنس
کند روایت از ایشان سخن سخنرانی
شدم به دخمه کاووس و یافتم غاری
ز سنگ خاره در او ساخته ستودانی
ز خاک آنان کز بادشان جهان پر بود
نماند چندان کز خاکشان پرآید انبانی
زمین باغ ارم پی به پی بپیمودم
ز خاک آن نه گلی یافتم نه ریحانی
از آن هزار ستون سقف خانه زرین
نمانده جز سنگی بر کنار میدانی
نه رخش رستم دیدم نه تخت کیخسرو
نه زان سرای و حواشی دری و دربانی
نشان جای فریبرز و طوس و بیژن و گیو
بجستم و نشنیدم ز هیچ دهقانی
سخن ز شاعر طوس آشکار گشت ارنه
نه معنی سده ماند و نه صورت مانی
تو آن فسانه و بازی مدان که ذوالقرنین
بگشت در پی آب حیات دورانی
نیافت آب حیات و بخفت در دل خاک
بماند در دل او حسرتی و حرمانی
خضر به آب رسید و حیات باقی یافت
ز دولتی که نیابیش هیچ نقصانی
از این خلاصه معنی طلب که عمر ابد
نیافت جز به چنین وضع هیچ انسانی
زمانه زود ملالی ست دیر پیوندی
سپهر سخت کمانی ست سست پیمانی
سیاه کاسه جهان سفله میزبانست از آنک
نخورد جز جگر از خوانش هیچ مهمانی
یکی منم که ز بس اعتبار می نگرم
به چشم عبرت بین در جهان چو حیرانی
فرو گرفته دو چشم امل ز هر کامی
کشیده داشته دست طمع ز هر خوانی
نه کنج عافیتم هست بی دل آزاری
نه گنج عاقبتم هست چون تن آسانی
نه همچو صاحب طبعان مرا فراغ دلی ست
نه همچو صاحب صدران سری وسامانی
مرا خدای جهان از همه جهان داده ست
دلی چو گنجی در سینه ای چو ویرانی
زکنج این دل چون گنج هر دم آن آرم
که آفتاب به صد سال نارد از کانی
ز در غنی ام بی بار نامه بحری
ز لعل شادم بی منت بدخشانی
عذاب نارم تاکی بود چو دوزخیان
زهر بهشت لقائی ... انی
گهی به عشوه زبونم به بوی پیوندی
گهی به وعده اسیرم به دست هجرانی
گهی دو گوش نهم بر سماع آوازی
گهی دودیده کنم وقف هر شبستانی
گهی ببندم جان را به بند مرغولی
گهی بخارم دل را به تیر مژگانی
به دل چه پویم در جستجوی دلجویی
به جان چه جویم از گفتگوی جانانی
منم ز دوست پر آزار و دوست بی مهری
منم به درد گرفتار و نیست درمانی
چگونه ناله من نشنود عدو چو مرا
بر آید از بن هر موی هر دم افغانی
ز آب دیده من قطره ای ویعقوبی
ز شرح کلبه من شمه ای و کنعانی
چگونه خون نشود آب چشم من چو دلم
که زیر هر مژه ای بر گشاده شریانی
به گریه کوشم و پیدا بود کاثر چکند
ز آب دیده من بر دل چو سندانی
چو سرو پای به گل مانده ام چه فایده زانک
صبا ز لاله کند بر سرم گل افشانی
چو شمع بر سر پایم ز سر بریده طمع
چه سودم ار دهد آتش به عاریت جانی
خراب شد به هوی خانمان و بنیادم
من از هوس به هوی بر نهاده بنیانی
منم ز کرده پشیمان و با ندم همدم
به جز ندم چه بود حاصل پشیمانی
ز صدر دست بشستم من و کریجی تنگ
ز صدر دست من و دست آبد ستانی
مرا ز دوست چه چون قانعم به دستاری
مرا ز خلق چه چون راضیم به خلقانی
مرا از آن چه فواید بود که خوانندم
وزیر شاهی و تمغانویس خاقانی
مرا از آن چه تفاخر بود که بنویسم
رسالتی ز زبان شهی به سلطانی
مرا چو سامان نبود چه سودم ار گویند
که بود جد تو ز ابنای دهر ساسانی
مرا چه نام بر آید از آنکه برخوانم
مکاتبات فلانی به ذکر بهمانی
مرا از آن چه منافع بود که ثبت کنم
خطاب صاحب صدری و متن عنوانی
هزار بار مرا به بود ز شغل دیوانی
اگر به مدح شه آرم به نظم دیوانی
خدایگان علی دانش و ابوبکر اسم
که عدل را عمری، شرم راست عثمانی
محمد آیت شاهی که حسن اعمالش
ز خاک پارس پدید آورید حسانی
صفات ذاتش اگر جمع نامدی در ذهن
گهر نزادی از خاطر پریشانی
گر آفتاب ندادی زکات نور به ماه
نظر نیافتی اندر زمین گلستانی
وگر هوا ز بخار بحار ترنشدی
زمین نیافتی از چشم ابر بارانی
وگر سپهر نبستی به گریه کله ابر
به خنده لب نگشادی گلی به بستانی
براق وهم به گرد کمال تو نرسد
اگر به سیر شود مه به حدس کیوانی
اگر چو چرخ کند بر زمانه تاختنی
وگر چو مهر کند بر سپهر جولانی
به قیروان نرود پای کاروان پویی
به آسمان نرسد دست آسیابانی
چه یابد از مه و مهر سپهر چو بینی
چه بیند از حمل و ثور چرخ چوپانی
سپهر و اختر و ارکان دگر چو تو نارند
شهی زمانه پناهی مهمی قضارانی
وگر بخواهد کآرد قضا مگر که زنو
سپهری آورد و اختری و ارکانی
ولی قضا دست در ناممکنات خود نزند
که هست داده او هر چه دارد امکانی
به عدل شامل و رای صواب و عصمت ذات
ترا بر اهل زمین حاصل است رجحانی
بدین دلیل ترادر جهان تقلد ملک
مقرر است و بدین قائم است برهانی
کنونت بهر صلاح امم امامت خلق
مسلم است به تسلیم هر مسلمانی
دراین زمان که فلک تیر بار شد عدلت
ز حفظ بر سر گیتی کشید خفتانی
در این فتور که خورده ست ثور آب از نیل
ز ملکت تو که داند که هست تورانی
سدید رای تو گر سد نگشتی ایران را
به روزگار که گفتی که بود ایرانی
مخالفان تو گرچه بنام شاهانند
بر امر ونهی جهانشان چو نیست فرمانی
سزد که چون شه شطرنج دستبرد اجل
به پای پیل کند ماتشان چون خذلانی
عدوت را تن اگر زآهن است زود شود
به روز خوف تو هر تاره موی سوهانی
مه از برای قبولی ز خاک میدانت
گهی چو گوی نماید گهی چو چوگانی
به روز کوشش گردان شیر دل که شود
هوای معرکه از نیزه چون نیستانی
تو راست چون اسد آهنگ ضرب خصم کنی
مخالفت سپرد راه کج چو سرطانی
گهی ز تیغ ز کشته چو پشته هامونی
دهی به حجت هامون به خاک هامانی
ز غیرت شب چترت که ظل ممدودش
کشید بر افق گوی خاک دامانی
به ذکر شکر تو هر الکنی ست منطیقی
به وصف ذات تو هر ناقلی ست سحبانی
شب سیاه دل تیره روی هر سحری
به دست صبح فرو میدرد گریبانی
به جود شاملت آن کرده ای که دردوران
نکرد هیچ سحابی به هیچ نیسانی
نه سیم و زر که اگر فی المثل گهر بخشی
به وزن آن ننماید قیام وزانی
اگر خواص دم سرد دشمنت نبدی
غمام برف ندادی به هر زمستانی
جهان پناها شاهابدان خدا که جهان
نبود او بد و جزا و نبد جهانبانی
به ذات پاک خداوند هست ونیست که نیست
از این عظیم تر اندر ضمیر ایمانی
به رازقی که به وی زنده اند هرانسی
به خالقی که ورا بنده اند هر جانی
به حاکمی که ز عقلی گماشت دستوری
به داوری که ز عدلی نهاد میزانی
بدان معلم اول که داد تعلیمش
ز نفس ناطقه طفلی ز دل دبستانی
بدان صفی که ز عالیترین قد مگه قرب
فتاد در درک اهبطو به نسیانی
بدان نبی که مناجات رب لاتذرش
سپرد طایفه کفر را به طوفانی
بدان خلیل که از بهر قرب حضرت قدس
زگوشه جگر خویش ساخت قربانی
بدان کلیم که از چوب یادگار شعیب
به چشم ساحر مصری نمود ثعبانی
بدان مسیح که از باد دم باذن الله
ز پاره گل نم دیده ساخت حیوانی
بدان حبیب که یک قرص سیم از انگشتش
دو ماهی آمد بر گرد نیلگون خوانی
گهی زمرد دندان فشرد بردردی
گهی فدای یکی سنگ کرد دندانی
گهش میسر و میمون قدوم رهبینی
گهش مذکر زیبا رسوم رهبانی
به یار غار کزو پخته گشت هر خامی
به ذره خوار کزو ذره خورد هر جانی
بدان شهید که در خانه کرد فریادی
بدان سعید که در کوفه یافت فرمانی
به نوشداروی جان امام عدل به حق
کایام مبطلش از زهر ساخت مهمانی
به قهر دشنه که بر حلق یافت مظلومی
به شاه تشنه که تا حشر ماند عطشانی
به تیر بار که فرمود بر عدو حری
به شیرخوار که بر حلق خورد پیکانی
به خون پاک شهیدان کربلا که از آن
نمود لاله ستانی چنان بیابانی
بدان عرض که به حکم قدیم حق پیوست
به نفس پاک اولالعزم سر فرقانی
به سبع طولی و سمع المثانی و طاها
کزان هر آیه به معنی ست جان قرآنی
به رایتی که مظفر شده ست بر نصری
به آیتی که مفسر شده ست در شانی
به عفوتو که از و زنده ماند اقلیمی
به جان تو که بدو قائم است کیهانی
که ز آستان جلال تو تا جدا ماندم
جهان خرم بر من شده ست زندانی
نه در شرور بدم همنشین شریری
نه در فتن شده ام همزبان فتانی
نه طاعت تو بهل کرده ام به معصیتی
نه نعمت تو بدل کرده ام به کفرانی
ز قول بنده نبوده ست هتک مستوری
به لفظ بنده نرفته ست کشف کتمانی
مگر حسود ز خود ساخت و ضع تلبیسی
مگر حقود ز من کرد نقل بهتانی
از ایزد امن و امانت اگر نخواسته ام
به ذات ایزد مومن ندارم ایمانی
دلم ز طعمه تخلیط هست ناهاری
تنم ز کسوت تلبیس هست عریانی
نعوذ بالله اگر مجرمم ببخش چو هست
فزون ز زلت من عفوشه فراوانی
اگر چه نیستم از زمره گنهکاران
همیشه هستم لرزنده چون هراسانی
چو اجر تو به ز طغیان نمی شود باطل
به حق حق که مکن باطلم ز طغیانی
چو حق بنده به عصیان نمی شود ضایع
به جان تو که مکن ضایعم به عصیانی
اگر ز حضرت دورم رواست گوشودور
گیاهی از چمنی برگی از گلستانی
ولی سزد که چو من هد هد ضعیفی را
تفقدی بنماید چنان سلیمانی
چو من دبیر بیابی به هر دیار ولیک
به هیچ جای نیابی چون من ثناخوانی
به دست فکر در این شعر خون خاطر من
بریخته ست و مرا بر تونیست تاوانی
سخن به قدر خود ار مختصر کنم شاید
که نیست مدح ترا چون بقات پایانی
مباد خالی تا گردن است وران با هم
ز طوق و داغ تو هر گردنی وهر رانی
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کجاست در همه ملک جهان سلیمانی
که مهر دل نسپارد به دست شیطانی
هوش مصنوعی: در همه جا، آیا کسی مثل سلیمان پیدا میشود که دلش را به دست شیطان نسپارد؟
به امر نافذ چون باد را دهد فرمان
چرا نه دیو هوی راکند به زندانی
هوش مصنوعی: چرا هنگامی که فرمانی به باد داده میشود، این امکان وجود ندارد که دیو هوس را به بند بکشد؟
چو علم منطق طیر از فروغ دانش اوست
به نقص جهل چرا دل نهد به نقصانی
هوش مصنوعی: دانش و آگاهی به مانند پرندهای است که از روشنی و نور علم پرواز میکند. حالا چرا دل آدمی باید به خاطر جهل و نادانی خود احساس کمبود و نقص کند؟
مشیر عقل مرا هر زمان همی گوید
بدان لغت که ندارد حروف و الحانی
هوش مصنوعی: عقل و خرد من هر لحظه به من میگوید که به زبانی فکر کنم که نه حروف مشخصی دارد و نه نواهایی.
که ای نشمین جانت ورای عالم قدس
مده رضا که شوی خاکروب ویرانی
هوش مصنوعی: ای جان، نگذار که رضایتت به جایی باشد بالاتر از عالم قدس، چرا که این باعث میشود خاکنشین و ویرانهای بشوی.
نه شین باشد کز چارمین سپهر مسیح
به حرص پیله وری بهر مکسب نانی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی نمیتواند به راحتی و بدون زحمت به موفقیت و درآمد برسد. مانند مسیح که از آسمان به زمین آمده، فرد باید با سعی و تلاش، نانی به دست آورد و در این دنیا تلاش کند. در واقع، رسیدن به اهداف بالا نیازمند پشتکار و کار سخت است.
در آید و به مراد هوای مشتی خر
گیاه و خاشه فروشد به کنج دکانی
هوش مصنوعی: در زندگی برخی افراد، آرزوها و خواستههای بزرگ، به چیزهای بیاهمیت و ناچیز تبدیل میشود و آنها به دنبال سود و منفعت کمتر از آنچه که شایستهاش هستند، میروند. مانند فروش گیاهان و مواد بیارزش در گوشهای از مغازه.
به خرقه ای نه رکیک است میل قارونی
به لقمه ای نه دریغ است حرص لقمانی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فردی که به لباس یا ظاهری کهنه و بیارزش اهمیت میدهد، همچنین به لقمهای که به دست میآورد، هیچگونه تردیدی ندارد. در واقع، اشاره دارد به حرص و زیادهخواهی انسان که میتواند او را به سمت دنیای مادی و خواستههای غیرضروری سوق دهد. به عبارتی دیگر، این موضوع نشاندهنده تضاد میان ارزشهای واقعی و جاهطلبیهای دنیوی است.
به داستان گذشته نگر که می خوانند
که رستمی بدو روئین تنی و دستانی
هوش مصنوعی: به قصههای گذشته نگاه کن که میگویند رستم، آن پهلوان است که دارای تن پرتوان و دستهای قوی است.
به زیر پای فناپست کرد یک یک را
فلک به شعبده اختری به دستانی
هوش مصنوعی: فلک با ترفند و هنری خاص، هر یک از افراد را به زیر پای نابودی انداخت.
بمانده نام همه زنده در جهان ز آنست
که دیده اند از ایشان هنر به هرسانی
هوش مصنوعی: در جهان، نام همه کسانی که زندهاند، همچنان باقی است به این دلیل که زیباییها و هنرهای آنها در نوعهای مختلف دیده شده است.
به جز هنر نکند نام رفته را باقی
اگر فسانه سامی ست یا نریمانی
هوش مصنوعی: به جز هنر، هیچ چیز دیگری از یاد کسی باقی نمیماند، چه داستانها و افسانهها از سام باشد یا نریمان.
حدیث حاتم و یحیی و معن ازان مانده ست
که کرده اند در ایام خویش احسانی
هوش مصنوعی: داستان نیکی و بخشش حاتم طایی، یحیی و معن همچنان بر جای مانده است، زیرا آنها در روزگار خود کارهای خیر و محبتآمیزی انجام دادهاند.
نگر که نقش فریدون و کیقباد هنوز
همی نگارند امروز بر هر ایوانی
هوش مصنوعی: نگاهی بینداز به اینکه تصویر فریدون و کیقباد هنوز هم بر هر ایوانی رسم میشود و به نمایش درآمده است.
غرض ز نقش همین است وبس که در هر جنس
کند روایت از ایشان سخن سخنرانی
هوش مصنوعی: هدف از همین نقش و تصویر تنها این است که در هر نوعی از آنها روایت و داستانی بیان کند.
شدم به دخمه کاووس و یافتم غاری
ز سنگ خاره در او ساخته ستودانی
هوش مصنوعی: به دژی که کاووس در آن زندگی میکرد، رفتم و غاری را پیدا کردم که در آن، معبدی از سنگهای سخت ساخته شده بود.
ز خاک آنان کز بادشان جهان پر بود
نماند چندان کز خاکشان پرآید انبانی
هوش مصنوعی: از خاک کسانی که به خاطرشان دنیا پر از باد و طوفان بود، دیگر چیزی نمانده که از خاکشان کیسهای پر شود.
زمین باغ ارم پی به پی بپیمودم
ز خاک آن نه گلی یافتم نه ریحانی
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که در باغی زیبا و معروف با باغهایی پر از گل و گیاه قدم زدم، اما در این زمین فقط بیابانی خالی از گل و گیاه را مشاهده کردم و هیچ نشانی از زیبایی و گلهای خوشبو نیافتم.
از آن هزار ستون سقف خانه زرین
نمانده جز سنگی بر کنار میدانی
هوش مصنوعی: هیچ نشانهای از آن کاخ بزرگ و باشکوه باقی نمانده جز یک سنگ در کنارهی میدان.
نه رخش رستم دیدم نه تخت کیخسرو
نه زان سرای و حواشی دری و دربانی
هوش مصنوعی: نه سوار بر اسب رستم را دیدهام، نه تخت و جایتگاه کیخسرو را، و نه از آن خانه و اطرافش، هیچ نشانهای از در و نگهبانان آن.
نشان جای فریبرز و طوس و بیژن و گیو
بجستم و نشنیدم ز هیچ دهقانی
هوش مصنوعی: در جستجوی نشانههایی از فریبرز، طوس، بیژن و گیو بودم، اما از هیچ کشاورزی چیزی نشنیدم.
سخن ز شاعر طوس آشکار گشت ارنه
نه معنی سده ماند و نه صورت مانی
هوش مصنوعی: سخنان شاعر طوس (یعنی فردوسی) به وضوح نمایان شد، وگرنه نه مفهوم جشن سده باقی ماند و نه تصویر مانایی از آن.
تو آن فسانه و بازی مدان که ذوالقرنین
بگشت در پی آب حیات دورانی
هوش مصنوعی: تو آن داستان و بازی نباش که ذوالقرنین در جستجوی آب حیات سفر کرد.
نیافت آب حیات و بخفت در دل خاک
بماند در دل او حسرتی و حرمانی
هوش مصنوعی: آب حیات را پیدا نکرد و در دل خاک خوابش برد. در دل او حسرت و اندوهی باقی ماند.
خضر به آب رسید و حیات باقی یافت
ز دولتی که نیابیش هیچ نقصانی
هوش مصنوعی: خضر به آب رسید و از آن زندگی جاویدان گرفت، به خاطر دولتی که برای او هیچ کمبودی ندارد.
از این خلاصه معنی طلب که عمر ابد
نیافت جز به چنین وضع هیچ انسانی
هوش مصنوعی: از این خلاصه برداشت کن که هیچ انسانی نتوانسته عمر جاودان را به دست بیاورد جز به همین شکل و وضعی که هست.
زمانه زود ملالی ست دیر پیوندی
سپهر سخت کمانی ست سست پیمانی
هوش مصنوعی: دنیا به سرعت خستهکننده میشود و پیوندهای آن پایدار نیستند؛ آسمان هم به شکل کمانی سخت و ناپایدار است.
سیاه کاسه جهان سفله میزبانست از آنک
نخورد جز جگر از خوانش هیچ مهمانی
هوش مصنوعی: جهان پر از آدمهای حقیر است و تنها خوراکی که آنها دارند، جگر است. این نشاندهنده این است که در زندگی، چیزهای ارزندهتری که بتوان از آنها بهرهمند شد وجود ندارد و آنها از مهمانیهای زندگی چیزی جز مشکلات و درد و رنج نمیچشند.
یکی منم که ز بس اعتبار می نگرم
به چشم عبرت بین در جهان چو حیرانی
هوش مصنوعی: من کسی هستم که به خاطر اهمیت زیاد مسائلی که میبینم، با دید عبرتآموز به جهان نگاه میکنم و به سر در گمی و حیرت خود پی بردهام.
فرو گرفته دو چشم امل ز هر کامی
کشیده داشته دست طمع ز هر خوانی
هوش مصنوعی: چشمان آرزو، از هر موفقیتی بسته شده و دست طمع، از هر فرصتی پر شده است.
نه کنج عافیتم هست بی دل آزاری
نه گنج عاقبتم هست چون تن آسانی
هوش مصنوعی: نه در گوشهی آرامشم دل کسی را نمیآزارم و نه در پایان کارم به خاطر راحتطلبیام چیزی به دست نمیآورم.
نه همچو صاحب طبعان مرا فراغ دلی ست
نه همچو صاحب صدران سری وسامانی
هوش مصنوعی: من نه مانند افرادی که طبع خوش دارند، آرامش و راحتی در دل دارم، و نه مانند کسانی که سر و سامان دارند، سعادتی در زندگی ام وجود دارد.
مرا خدای جهان از همه جهان داده ست
دلی چو گنجی در سینه ای چو ویرانی
هوش مصنوعی: خداوند به من دلی باارزش و گرانبها بخشیده است، در حالی که بیرون از آن، تمام جهان مانند ویرانهای است.
زکنج این دل چون گنج هر دم آن آرم
که آفتاب به صد سال نارد از کانی
هوش مصنوعی: از دل من مانند گنجینهای، همیشه چیزی میبرم که مثل خورشید در صد سال نمیتواند از دل زمین بیرون بیاید.
ز در غنی ام بی بار نامه بحری
ز لعل شادم بی منت بدخشانی
هوش مصنوعی: من از در خانهات با ثروتی سرشار وارد شدهام، مانند دریا که از گوهرهای درخشان سرشار است، و بدون هیچ کمکی از زیباییهای بدخشان شادمانم.
عذاب نارم تاکی بود چو دوزخیان
زهر بهشت لقائی ... انی
هوش مصنوعی: عذاب آتش جهنم تا کی ادامه خواهد داشت؟ درحالیکه ملاقات با بهشت برای دوزخیان شبیه زهر است.
گهی به عشوه زبونم به بوی پیوندی
گهی به وعده اسیرم به دست هجرانی
هوش مصنوعی: گاهی با لحن دلربا و محبتآمیز او را فریب میزنم و گاهی با وعده و قول به اسارت احساس جدایی درمیآیم.
گهی دو گوش نهم بر سماع آوازی
گهی دودیده کنم وقف هر شبستانی
هوش مصنوعی: گاهی به تحسین و شنیدن آوازهایی گوش میدهم و گاهی نیز چشمانم را به تماشای هر شبستان (محل تجمع یا مکانهایی با زیبایی خاص) میدوزم.
گهی ببندم جان را به بند مرغولی
گهی بخارم دل را به تیر مژگانی
هوش مصنوعی: گاهی جانم را به بند مرغی میبندم و گاهی دل را به تیر مژگانی میسپارم.
به دل چه پویم در جستجوی دلجویی
به جان چه جویم از گفتگوی جانانی
هوش مصنوعی: من چرا به دل سراغ دلجویی بروم، و چرا از گفتگو با محبوب، روح خود را جستجو کنم؟
منم ز دوست پر آزار و دوست بی مهری
منم به درد گرفتار و نیست درمانی
هوش مصنوعی: من از طرف دوست آزار میبینم و او نسبت به من بیمحبت است. من در درد و رنج به سر میبرم و هیچ درمانی برای آن ندارم.
چگونه ناله من نشنود عدو چو مرا
بر آید از بن هر موی هر دم افغانی
هوش مصنوعی: چگونه دشمن صدای نالهی من را نمیشنود وقتی که هر لحظه از عمق وجودم، صدای فریاد من بیرون میآید؟
ز آب دیده من قطره ای ویعقوبی
ز شرح کلبه من شمه ای و کنعانی
هوش مصنوعی: از چشمان من قطره ای اشک جاری است، و از بیان زندگی من نشانی از یعقوب دیده میشود، و از کلبه و کوچ من میتوان ردپایی از کنعان و زیبایی آن را حس کرد.
چگونه خون نشود آب چشم من چو دلم
که زیر هر مژه ای بر گشاده شریانی
هوش مصنوعی: چطور میتوانم از گریه چشمهایم جلوگیری کنم وقتی که دلم در زیر هر مژهام مانند شریان بستهای درد میکشد؟
به گریه کوشم و پیدا بود کاثر چکند
ز آب دیده من بر دل چو سندانی
هوش مصنوعی: به خاطر گریهام تلاش میکنم و به وضوح میبینم که چقدر اشکهایم بر دل دیگران تأثیر میگذارد، مانند ضربهای که سندان به آهن میزند.
چو سرو پای به گل مانده ام چه فایده زانک
صبا ز لاله کند بر سرم گل افشانی
هوش مصنوعی: من مثل سروی هستم که به گلها پیچیدهام، اما چه فایده دارد؟ زیرا باد، گلهای لاله را بر سرم میپاشد.
چو شمع بر سر پایم ز سر بریده طمع
چه سودم ار دهد آتش به عاریت جانی
هوش مصنوعی: اگر به مانند شمعی بر سر پایم بسوزم، با آنکه امید به نفعی از این آتش دارم، چه فایدهای دارد که زندگیام را بهطور موقتی به عاریه بگیرم؟
خراب شد به هوی خانمان و بنیادم
من از هوس به هوی بر نهاده بنیانی
هوش مصنوعی: به خاطر خواستههای بیمورد و بیفایدهام، روح و بنیان زندگیام را تخریب کردم و به طور نابجا و غیراصولی بنیادی برای خود بنا نهادم.
منم ز کرده پشیمان و با ندم همدم
به جز ندم چه بود حاصل پشیمانی
هوش مصنوعی: من از کارهای گذشتهام پشیمان هستم و تنها شریک من در این درد، احساس ندامت است و غیر از این ندامت، نتیجهای از پشیمانیام حاصل نشده است.
ز صدر دست بشستم من و کریجی تنگ
ز صدر دست من و دست آبد ستانی
هوش مصنوعی: من از زوایای بالا به خود و دنیای اطرافم نگریستم و درک کردم که نیازها و خواستههای من بایستی با احتیاط و درست انتخاب شوند. خود را درک میکنم و میدانم که برای گرفتن نعمتها و حمایتهای زندگی باید با دقت و توجه عمل کنم.
مرا ز دوست چه چون قانعم به دستاری
مرا ز خلق چه چون راضیم به خلقانی
هوش مصنوعی: من از دوستی هیچ نخواهم، اگرچه با دستار (شخصیت ظاهری) زیبا باشد. و از مردم هم هیچ نمیخواهم، چون به همین انسانها راضیام.
مرا از آن چه فواید بود که خوانندم
وزیر شاهی و تمغانویس خاقانی
هوش مصنوعی: مرا از آنچه برایم سودمند بوده، خواندن دربارۀ مقام وزیر شاه و نویسنده بزرگ خاقانی است.
مرا از آن چه تفاخر بود که بنویسم
رسالتی ز زبان شهی به سلطانی
هوش مصنوعی: من نمیخواهم به چیزهایی که باعث تفاخر و خودپسندیام میشود، بپردازم. تنها میخواهم پیامی از زبان یک شاه به پادشاهی بنویسم.
مرا چو سامان نبود چه سودم ار گویند
که بود جد تو ز ابنای دهر ساسانی
هوش مصنوعی: اگر زندگیام به سامان نیست، چه فایده دارد که بگویند تو از نسل ساسانیها هستی؟
مرا چه نام بر آید از آنکه برخوانم
مکاتبات فلانی به ذکر بهمانی
هوش مصنوعی: من چه چیزی از کسی بگویم وقتی که در نامهنگاریها به نام کسی دیگر اشاره میکنم؟
مرا از آن چه منافع بود که ثبت کنم
خطاب صاحب صدری و متن عنوانی
هوش مصنوعی: من از آنچه برای من سودمند است، میخواهم که برایم بنویسند و عنوانی با نام صاحب صدری برایم قرار دهند.
هزار بار مرا به بود ز شغل دیوانی
اگر به مدح شه آرم به نظم دیوانی
هوش مصنوعی: اگر هزار بار هم به خاطر شغل دیوانی، از خوبیها بگویم، اما اگر به شعر در ستایش پادشاه نپردازم، فایدهای ندارد.
خدایگان علی دانش و ابوبکر اسم
که عدل را عمری، شرم راست عثمانی
هوش مصنوعی: در این بیت، به شخصیتهای بزرگ تاریخ اسلام اشاره شده است. علی به عنوان یک عالم و دانا شناخته میشود و ابوبکر به خاطر عدالت و انصافش مورد ستایش قرار گرفته است. همچنین، عثمان به خاطر شرم و حیا مورد توجه است. در کل، سخن از فضایل اخلاقی و علمی این افراد است که بر شخصیتهای اسلامی تأثیرگذار بودهاند.
محمد آیت شاهی که حسن اعمالش
ز خاک پارس پدید آورید حسانی
هوش مصنوعی: محمد، نشانهای از سلطنت و بزرگی است که حسن کارهای او، نام و یاد خوبی را از سرزمین پارس به وجود آورده است.
صفات ذاتش اگر جمع نامدی در ذهن
گهر نزادی از خاطر پریشانی
هوش مصنوعی: اگر نتوانی ویژگیهای خداوند را در ذهن خود جمعآوری کنی، از درک آن عاجز خواهی بود و همچنان در بلاتکلیفی و سردرگمی باقی خواهی ماند.
گر آفتاب ندادی زکات نور به ماه
نظر نیافتی اندر زمین گلستانی
هوش مصنوعی: اگر خورشید نوری به ماه ندهی، هرگز در زمین باغی زیبا نخواهی دید.
وگر هوا ز بخار بحار ترنشدی
زمین نیافتی از چشم ابر بارانی
هوش مصنوعی: اگر هوا به خاطر بخار دریاها مرطوب نمیشد، زمین باران را از چشمان ابرها نمیگرفت.
وگر سپهر نبستی به گریه کله ابر
به خنده لب نگشادی گلی به بستانی
هوش مصنوعی: اگر آسمان نمیبست، با گریهی ابر نمیتوانستی لبخند را باز کنی و گلی در باغ نمیگنجاندی.
براق وهم به گرد کمال تو نرسد
اگر به سیر شود مه به حدس کیوانی
هوش مصنوعی: اگر براق و خیال هم بخواهند به کمال تو برسند، باز هم نخواهند توانست؛ حتی اگر ماه به سمت کیوان سفر کند.
اگر چو چرخ کند بر زمانه تاختنی
وگر چو مهر کند بر سپهر جولانی
هوش مصنوعی: اگر مانند چرخ زمان، با قدرت و سرعت حرکت کنی و یا مانند خورشید در آسمان، با جلوه و شکوه خود بدرخشی، زندگی را با شادابی و انرژی سپری خواهی کرد.
به قیروان نرود پای کاروان پویی
به آسمان نرسد دست آسیابانی
هوش مصنوعی: اگر کسی به دنبال هدفی بزرگ باشد، بدون تلاش و کوشش نمیتواند به آن دست یابد. همچنین، برای رسیدن به مقام و موقعیتی بالا باید سختیها و موانع را پشت سر گذاشت.
چه یابد از مه و مهر سپهر چو بینی
چه بیند از حمل و ثور چرخ چوپانی
هوش مصنوعی: هر کسی در زندگی خود تجربهها و احساسات متفاوتی دارد. وقتی به آسمان و ستارهها نگاه میکند، ممکن است چیزهای مختلفی ببیند و برداشتهای متفاوتی از زندگی داشته باشد. به عبارت دیگر، دیدگاهها و تجربههای هر فرد بر اساس شرایط او شکل میگیرد.
سپهر و اختر و ارکان دگر چو تو نارند
شهی زمانه پناهی مهمی قضارانی
هوش مصنوعی: در آسمان و در میان ستارهها و عناصر دیگر، تو مانند آتش میدرخشی. ای پادشاه زمانه، به تو پناه میآورند تا از مشکلات و سختیها رهایی یابند.
وگر بخواهد کآرد قضا مگر که زنو
سپهری آورد و اختری و ارکانی
هوش مصنوعی: اگر بخواهد، سرنوشت چیزی را تغییر میدهد، مگر اینکه ستارهای از آسمان، یا دلیلی مهم، در میان آید.
ولی قضا دست در ناممکنات خود نزند
که هست داده او هر چه دارد امکانی
هوش مصنوعی: اما سرنوشت هرگز به ناممکنات کاری ندارد، زیرا او همه چیزهایی را که دارد، در حدود ممکنات قرار داده است.
به عدل شامل و رای صواب و عصمت ذات
ترا بر اهل زمین حاصل است رجحانی
هوش مصنوعی: عدل شامل و رای درست و پاکی ذات تو، بر مردم زمین فضیلت و برتری به ارمغان آورده است.
بدین دلیل ترادر جهان تقلد ملک
مقرر است و بدین قائم است برهانی
هوش مصنوعی: به همین دلیل است که در جهان، الگوهای ثابت و مشخصی وجود دارد و این موارد به عنوان دلیلی محکم شناخته میشوند.
کنونت بهر صلاح امم امامت خلق
مسلم است به تسلیم هر مسلمانی
هوش مصنوعی: اکنون برای بهبود وضعیت جامعه بشری، رهبری و هدایت مردم مسلمان بر عهده توست و این نیازمند تسلیم و همکاری هر مسلمان است.
دراین زمان که فلک تیر بار شد عدلت
ز حفظ بر سر گیتی کشید خفتانی
هوش مصنوعی: در این زمان که آسمان به ظلم و ستم آغشته شده، عدالت از مکانی که باید آن را حفظ کند، دچار خواب و بیخبر از واقعیت شده است.
در این فتور که خورده ست ثور آب از نیل
ز ملکت تو که داند که هست تورانی
هوش مصنوعی: در این آشفتگی که برای ثور (گاو) پیش آمده، آبی که از نیل جاری است را تنها کسی از سرزمین تو میداند که به خوبی میداند چه چیزهایی در حال وقوع است.
سدید رای تو گر سد نگشتی ایران را
به روزگار که گفتی که بود ایرانی
هوش مصنوعی: اگر نظریه و فکر تو بر سر ایران سایه افکنده است، اما اگر ایران را در زمانهای گذشته به فراموشی بسپاری، چطور میتوانی بگویی که ایرانی وجود دارد؟
مخالفان تو گرچه بنام شاهانند
بر امر ونهی جهانشان چو نیست فرمانی
هوش مصنوعی: مخالفان تو هرچند که ظاهراً خود را شاه مینامند، اما در حقیقت هیچ گونه قدرتی برای تصمیمگیری و فرمانروایی در جهان ندارند.
سزد که چون شه شطرنج دستبرد اجل
به پای پیل کند ماتشان چون خذلانی
هوش مصنوعی: به درستی که وقتی مرگ به سراغ انسان میآید، مانند یک شاه در بازی شطرنج، قویترین و بزرگترینها را نیز در برابر خود عاجز و شکستخورده میسازد.
عدوت را تن اگر زآهن است زود شود
به روز خوف تو هر تاره موی سوهانی
هوش مصنوعی: اگر بدنت از آهن باشد، به سرعت در روز ترس تو، هر تار موی تو به مانند سوهان خواهد شد.
مه از برای قبولی ز خاک میدانت
گهی چو گوی نماید گهی چو چوگانی
هوش مصنوعی: ماه برای دلجویی و جلب محبت از زمین تو، گاهی مانند توپ درخشانی ظاهر میشود و گاهی همچون یک مجسمه زیبا و شیک جلوه میکند.
به روز کوشش گردان شیر دل که شود
هوای معرکه از نیزه چون نیستانی
هوش مصنوعی: در زمان تلاش و کوشش، مانند شیر شجاع باشید که وقتی به میدان جنگ میرسد، به مانند نیزهای در دل نیستان، شجاعت و قدرت خود را نشان میدهد.
تو راست چون اسد آهنگ ضرب خصم کنی
مخالفت سپرد راه کج چو سرطانی
هوش مصنوعی: اگر تو مانند شیر راست قامت هستی، وقتی به نبرد با دشمن میروی، نباید از حق خود منحرف شوی، همانطور که خرچنگ همیشه به سمتهای مختلف حرکت میکند، تو باید بر مسیر درست پایبند باشی.
گهی ز تیغ ز کشته چو پشته هامونی
دهی به حجت هامون به خاک هامانی
هوش مصنوعی: هر از گاهی مانند کوهی از کشتهها به دلایل مختلف به دنیا میآیی و با دلیل و برهان گاهی به سرزمین احساسات و خاطرات را میآوری.
ز غیرت شب چترت که ظل ممدودش
کشید بر افق گوی خاک دامانی
هوش مصنوعی: به خاطر غیرت شب، سایهات را که بر افق گسترده شده، مانند دامن خاکی میدانم.
به ذکر شکر تو هر الکنی ست منطیقی
به وصف ذات تو هر ناقلی ست سحبانی
هوش مصنوعی: در ذکر شکر و سپاس تو، هر انسان با شناخت و درکی که دارد، به روش خاص خود حرف میزند. اما هرگونه توصیفی از ذات و ویژگیهای تو تنها به اندازهی فهم ما ناقص و محدود است.
شب سیاه دل تیره روی هر سحری
به دست صبح فرو میدرد گریبانی
هوش مصنوعی: در دل شب تار، وقتی که صبح میرسد، نور آن مانند دستهایی میآید و تاریکی را کنار میزند و روشنایی را به ارمغان میآورد.
به جود شاملت آن کرده ای که دردوران
نکرد هیچ سحابی به هیچ نیسانی
هوش مصنوعی: تو با بخشش و دستگیریات کاری کردهای که در هیچ زمانی، هیچ کس دچار غم و اندوه نشده است.
نه سیم و زر که اگر فی المثل گهر بخشی
به وزن آن ننماید قیام وزانی
هوش مصنوعی: نه طلا و نقره، چون اگر به فرض، لؤلؤیی به اندازه آنها به ما بدهد، نمیتواند به اندازه آن وزن و ارزش را نشان دهد.
اگر خواص دم سرد دشمنت نبدی
غمام برف ندادی به هر زمستانی
هوش مصنوعی: اگر ویژگیهای بد و ناپسند به دشمنی نداشتی، هر زمستان به تو برف و باران نمیداد.
جهان پناها شاهابدان خدا که جهان
نبود او بد و جزا و نبد جهانبانی
هوش مصنوعی: این دنیا در واقع پناهگاه خداوند است و بدون وجود او، نه جزا و نه بدی وجود دارد. اوست که به این جهان شکل میدهد و آن را رهبری میکند.
به ذات پاک خداوند هست ونیست که نیست
از این عظیم تر اندر ضمیر ایمانی
هوش مصنوعی: وجود و عدم در ذات پاک خداوند به گونهای است که هیچ چیزی نمیتواند به عظمت آن در دل ایمان انسان قرار گیرد.
به رازقی که به وی زنده اند هرانسی
به خالقی که ورا بنده اند هر جانی
هوش مصنوعی: در اینجا به موجودی اشاره شده که با جانی زنده است و به خالقی تعلق دارد که به او محبت میشود و در واقع جانها به نوعی به آن خالق متصل هستند. به عبارتی، این بیت بیانگر پیوند عمیق میان وجود انسان و خالقش است و نشان میدهد که انسانها به واسطه عشق و بندگی به خالق خود زنده و حیات دارند.
به حاکمی که ز عقلی گماشت دستوری
به داوری که ز عدلی نهاد میزانی
هوش مصنوعی: به حاکمی که از عقل خود برای اداره امور استفاده میکند، و به داوری که با انصاف و عدالت قضاوت میکند، قضاوت و فرماندهی میسپارند.
بدان معلم اول که داد تعلیمش
ز نفس ناطقه طفلی ز دل دبستانی
هوش مصنوعی: به معلم بزرگوار آشنا شو که آموزشهایش از وجود نازنینش، روحی را به یک کودک دانشآموز بخشید.
بدان صفی که ز عالیترین قد مگه قرب
فتاد در درک اهبطو به نسیانی
هوش مصنوعی: به صفی توجه کن که آنجا، عشق و محبت به اوج میرسد و به خاطر آنچه از دست میرود، به فراموشی سپرده میشود.
بدان نبی که مناجات رب لاتذرش
سپرد طایفه کفر را به طوفانی
هوش مصنوعی: بدان که پیامبر (ص) مناجات و گفتگو با پروردگار را به طایفه کافران واگذار نکنید، چرا که همانند طوفانی آنها را فرا میگیرد.
بدان خلیل که از بهر قرب حضرت قدس
زگوشه جگر خویش ساخت قربانی
هوش مصنوعی: بدان که خلیل (ابراهیم) به خاطر نزدیکی به مقام مقدس، از دل خود قربانی آماده کرد.
بدان کلیم که از چوب یادگار شعیب
به چشم ساحر مصری نمود ثعبانی
هوش مصنوعی: بدان ای کلیم که چوبی که یادگار شعیب است، در چشمان ساحر مصری به شکل یک مار ظاهر شد.
بدان مسیح که از باد دم باذن الله
ز پاره گل نم دیده ساخت حیوانی
هوش مصنوعی: بدان مسیح که به فرمان خداوند، از یک تکه گل با دمیدن در آن، حیوانی زنده آفرید.
بدان حبیب که یک قرص سیم از انگشتش
دو ماهی آمد بر گرد نیلگون خوانی
هوش مصنوعی: به محبوبی اشاره میکند که وقتی انگشتش را حرکت میدهد، دو ماهی به رنگ آبی تیره از کنار او ظاهر میشوند و به طرز شگفتانگیزی به سمت سفرهای زیبا میآیند. این تصویر نشاندهنده زیبایی و جذابیت عشق و دنیای اطراف اوست.
گهی زمرد دندان فشرد بردردی
گهی فدای یکی سنگ کرد دندانی
هوش مصنوعی: گاه انسان در اوج زیبایی و قدرت قرار میگیرد و گاهی نیز به خاطر یک مشکل کوچک، تمام توان و خوشیاش را از دست میدهد. در واقع، فراز و نشیبهای زندگی به وضوح نمایان است.
گهش میسر و میمون قدوم رهبینی
گهش مذکر زیبا رسوم رهبانی
هوش مصنوعی: گاهی اوقات با خوشحالی و نیکی، قدمهای رهبر یا راهنمایی به ما میرسد و در مواقعی دیگر، زیباییها و آداب و رسوم مربوط به زندگی معنوی و راهبان را تجربه میکنیم.
به یار غار کزو پخته گشت هر خامی
به ذره خوار کزو ذره خورد هر جانی
هوش مصنوعی: دوستی که به واسطه او هر ناپختگی به پختگی رسیده، و هر کسی که از او چیز کوچکی گرفته، جانش هم به نوعی تغذیه شده است.
بدان شهید که در خانه کرد فریادی
بدان سعید که در کوفه یافت فرمانی
هوش مصنوعی: به آن شهیدی که در خانهاش فریاد کرد، توجه کن، به آن سعیدی که در کوفه فرمانی دریافت کرد.
به نوشداروی جان امام عدل به حق
کایام مبطلش از زهر ساخت مهمانی
هوش مصنوعی: در این بیت به محبت و عدالت امام اشاره شده است که مانند نوشدارویی برای جانها عمل میکند. در عین حال، به تلاشهای ناپخته و زهرآگین دشمنان که سعی دارند این امام را تضعیف کنند، اشاره میشود. به طور کلی، این بیت به دفاع از حق و ارزشهای معصومین میپردازد و بر اهمیت آنها در برابر مشکلات تأکید میکند.
به قهر دشنه که بر حلق یافت مظلومی
به شاه تشنه که تا حشر ماند عطشانی
هوش مصنوعی: در این بیت به تصویر کشیده شده است که یک شخص مظلوم تحت فشار و ستم قرار دارد و در حالتی نابسامان با سرنوشت خود مواجه است. او مانند یک شاهزاده تشنهای است که به شدت نیاز به آب دارد و این تشنگی تا قیامت با او خواهد ماند. این تصویر نشاندهنده درد و رنجی است که او به واسطهی قهر و ستم دیگران متحمل میشود.
به تیر بار که فرمود بر عدو حری
به شیرخوار که بر حلق خورد پیکانی
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به جنگ و نبرد میشود. شاعر میگوید که تیرها بر دشمنان به مانند شیری که به بچهاش حمله میکند، فرود میآید. این تصاویر، نشاندهندهی قدرت و شدت حمله هستند و به نوعی بیانگر احساسات و جنگای دفاعی نیز میباشد.
به خون پاک شهیدان کربلا که از آن
نمود لاله ستانی چنان بیابانی
هوش مصنوعی: در اینجا به خون پاک شهیدان کربلا اشاره شده است که باعث رشد گلهای لاله در بیابان شده است. این خونها نشاندهنده قهرمانی و فداکاری شهیدان است و زیبایی لالهها نمادی از این فداکاریها و یادآوری روزهای سخت و پرافتخار کربلاست.
بدان عرض که به حکم قدیم حق پیوست
به نفس پاک اولالعزم سر فرقانی
هوش مصنوعی: بدان که به روایت قدیمی، حقیقت به روح پاک پیامبران بزرگ متصل شده است.
به سبع طولی و سمع المثانی و طاها
کزان هر آیه به معنی ست جان قرآنی
هوش مصنوعی: در اینجا به طول و عرض سورههای قرآن و همچنین آیات مختلف آن اشاره شده است، به طوری که هر یک از این آیات معنا و روح خاص خود را دارند و میتوانند جان و روح انسان را تغذیه کنند.
به رایتی که مظفر شده ست بر نصری
به آیتی که مفسر شده ست در شانی
هوش مصنوعی: به نتیجهای که به دست آمده، بر طبق معانی و نشانههایی که تفسیر شده، توجه کن.
به عفوتو که از و زنده ماند اقلیمی
به جان تو که بدو قائم است کیهانی
هوش مصنوعی: به بخشش تو که روح زندگی را در دل خود دارم، من به خاطر تو زندهام و وجودم به تو وابسته است.
که ز آستان جلال تو تا جدا ماندم
جهان خرم بر من شده ست زندانی
هوش مصنوعی: از وقتی که از درگاه عظمت تو دور افتادم، دنیا برای من به زندانی تبدیل شده است، در حالی که قبلاً پر از شادی بود.
نه در شرور بدم همنشین شریری
نه در فتن شده ام همزبان فتانی
هوش مصنوعی: من نه در جمع افراد بد شریک هستم و نه در شرایط فتنهانگیز به گفتگو پرداختهام.
نه طاعت تو بهل کرده ام به معصیتی
نه نعمت تو بدل کرده ام به کفرانی
هوش مصنوعی: نه به خاطر طاعت تو گناه کردهام و نه به خاطر نعمت تو کفران کردهام.
ز قول بنده نبوده ست هتک مستوری
به لفظ بنده نرفته ست کشف کتمانی
هوش مصنوعی: این گفته حاصل از من نیست که به بهانهی من راز کسی فاش شده باشد و من به زبان خودم نخواستهام چیزی را از پنهانی آشکار کنم.
مگر حسود ز خود ساخت و ضع تلبیسی
مگر حقود ز من کرد نقل بهتانی
هوش مصنوعی: شاید حسود به زحمت خودش چهرهای فریبنده ساخته و شاید کینهتوزی از من دربارهام دروغهایی گفته است.
از ایزد امن و امانت اگر نخواسته ام
به ذات ایزد مومن ندارم ایمانی
هوش مصنوعی: اگر از خداوند امنیت و امانت نخواستهام، پس به ذات خداوند مؤمن نیستم.
دلم ز طعمه تخلیط هست ناهاری
تنم ز کسوت تلبیس هست عریانی
هوش مصنوعی: دل من پر از احساس گناه و اشتباه است. بدنم هم زنجیری از پوششهایی است که مرا از حقیقت عریانی که درونم دارم، دور کرده است.
نعوذ بالله اگر مجرمم ببخش چو هست
فزون ز زلت من عفوشه فراوانی
هوش مصنوعی: خدا را به پناه میبرم اگر گناهکارم، خواهش میکنم ببخشید. زیرا اگر بخواهم به اشتباهات خودم نگاه کنم، میبینم که رحمت و بخشش تو خیلی بیشتر از خطاهای من است.
اگر چه نیستم از زمره گنهکاران
همیشه هستم لرزنده چون هراسانی
هوش مصنوعی: هرچند که من جزو گناهکاران نیستم، اما همیشه احساس ترس و لرز دارم.
چو اجر تو به ز طغیان نمی شود باطل
به حق حق که مکن باطلم ز طغیانی
هوش مصنوعی: اگر پاداش تو بالاتر از طغیان باشد، باطل نمیشود. حق را ضایع نکن که من به خاطر طغیانم از تو میخواهم.
چو حق بنده به عصیان نمی شود ضایع
به جان تو که مکن ضایعم به عصیانی
هوش مصنوعی: وقتی خداوند بندهاش را در گناه و نافرمانی نمیگذارد که آسیب ببیند، تو نیز نگذار که به خاطر نافرمانی من آسیب ببینم.
اگر ز حضرت دورم رواست گوشودور
گیاهی از چمنی برگی از گلستانی
هوش مصنوعی: اگر از حضور او دور هستم، اشکالی ندارد. میتوانم از چمنهای اطراف و گلهای باغها یک برگ و یک گیاه برداشت کنم.
ولی سزد که چو من هد هد ضعیفی را
تفقدی بنماید چنان سلیمانی
هوش مصنوعی: پس مناسب است که مانند سلیمان، توجه و رحمتی نسبت به ضعفا و ناتوانان داشته باشی، همانطور که من به هد هد و دیگر ضعیفان توجه میکنم.
چو من دبیر بیابی به هر دیار ولیک
به هیچ جای نیابی چون من ثناخوانی
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند من نویسنده و سخنگوی خوب را در هر دیاری پیدا کند، اما به هیچ جا نمیتواند کسی را بیابد که مانند من ستایشگر باشد.
به دست فکر در این شعر خون خاطر من
بریخته ست و مرا بر تونیست تاوانی
هوش مصنوعی: در این شعر، اندیشهام به شدت رنجیده و درد و غم من در کلمات جاری شده است و هیچکس نیست که پاسخگوی آن باشد.
سخن به قدر خود ار مختصر کنم شاید
که نیست مدح ترا چون بقات پایانی
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به اختصار دربارهات صحبت کنم، باید بگویم که ممکن است هیچ ستایشی برای تو وجود نداشته باشد که به پای آنچه که در انتهای زندگیات میرسد، برسد.
مباد خالی تا گردن است وران با هم
ز طوق و داغ تو هر گردنی وهر رانی
هوش مصنوعی: هرگز نگذار که گردن تو خالی بماند. این وضعیت به معنای آن است که تو با درد و رنجی که دیگران تحمل میکنند، یکی هستی و باید به همدلی و درک آنها اهمیت بدهی.