شمارهٔ ۵۰
چشم تر کن به فراق من مسکین ای ماه
که جهان را ز سرشکم بلغ السیل ز ماه
به وداع من بیچاره برنجان قدمی
که فدای قدمت باد دلم بی اکراه
اگر از لطف نهی گام به کاشانه من
رسد از فخر مرا بر ز بر چرخ کلاه
برده از من غم هجران رخت صبر وقرار
زده در وادی دل لشکر عشقت خرگاه
بی خطر نیست ره عشق و نداند چکند
دل دیوانه که ره را نشناسد از چاه
ناله مهلت ندهد خود که کنم با تو حدیث
اشک نگذارد که کنم در تو نگاه
ترجمان غم هجراست مرا چهره زرد
رنگ رخسار بر اسرار دورن است گواه
دوش وقتی که سفر کرد به مغرب خورشید
چون ازین عزم سفر هستی من شد آگاه
نفسم بسته شد و خون ز دو چشمم بگشاد
سخنم واخرنا بود ونطق واشو قاه
لب گوینده چو این راز به گشم در گفت
گفتم آه این چه بلا بود که آمد ناگاه
جان ز تن سرزده می جست چو بی راهان در
دل ز بر شیفته برداشت چو بی صبران آه
دل همی گفت من و صحبت تن اینت محال
جان همی گفت من و قربت تن لا ولله
جان بکوشم که به امید تو پائی بکشد
چاره این دل مسکین چکنم واویلاه
کوه شد انده هجر تو و کاه این دل من
وای آن را که به ناچار کشد کوه به کاه
ره سراسر ز پی مهر تو زان می گریم
تا بروید ز نم دیده من مهر گیاه
آخر ای صبر کجائی تو به فریادم رس
کز پی روز چنین داشتمت چندین گاه
ای دل ای دل نه تو آنی که به شبهای وصال
بوده ای همدم آن نوش لب جعد سیاه
این زمان روز فراق است ز من روی متاب
که به بد عهدی افتد نامت در افواه
پشت من هجر چو بشکست تو عهدم مشکن
نقض عهد از همه روی عین گناهست گناه
با ملامتگر من گو به چه دل صبر کنم
با چنین کار پراکنده واین حال تباه
دل هزیمت شده جان بر سر پا استاده
یار در پرده و من پرده دران برسر راه
مکن ای دوست به فریاد دلم رس نفسی
رنجه شو از پی این واقعه الله الله
بر رخم گر زره قهر ببندی در وصل
می برم ای گل خندان به خدای تو پناه
قوت این جان به یکی بوس ببخش ای جانبخش
عذر این دل به دمی گرم بخواه ای دلخواه
ورنه من رفتم ازین راه تو دانی و خدای
شرح این حال دراز است و سخن شد کوتاه
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چشم تر کن به فراق من مسکین ای ماه
که جهان را ز سرشکم بلغ السیل ز ماه
هوش مصنوعی: ای ماه، از دوری من، چشمهایت را خیس کن، که دنیا در اثر اشکهای من به شدت به هم ریخته است.
به وداع من بیچاره برنجان قدمی
که فدای قدمت باد دلم بی اکراه
هوش مصنوعی: وقتی که میخواهم از تو جدا شوم، قدمی را به یاد تو فدای قدمت میکنم و دلم به راحتی این کار را میپذیرد.
اگر از لطف نهی گام به کاشانه من
رسد از فخر مرا بر ز بر چرخ کلاه
هوش مصنوعی: اگر با لطف و kindness به خانهام بیایی، هیچ چیز نمیتواند بر سروری من بیفزاید.
برده از من غم هجران رخت صبر وقرار
زده در وادی دل لشکر عشقت خرگاه
هوش مصنوعی: غم جدایی تو، تمام آرامشم را گرفته و در دل من، عشق تو مانند سپاهی است که خیمه زده است.
بی خطر نیست ره عشق و نداند چکند
دل دیوانه که ره را نشناسد از چاه
هوش مصنوعی: راستش مسیر عاشقی بیخطر نیست و دل دیوانهای که راه را نمیشناسد، نمیداند ممکن است به چه چاه و خطرهایی بیفتد.
ناله مهلت ندهد خود که کنم با تو حدیث
اشک نگذارد که کنم در تو نگاه
هوش مصنوعی: ناله و گریه به من فرصتی نمیدهد که با تو صحبت کنم و اشکهایم اجازه نمیدهند که به چشمانت نگاه کنم.
ترجمان غم هجراست مرا چهره زرد
رنگ رخسار بر اسرار دورن است گواه
هوش مصنوعی: آثار غم و اندوه هجرت در چهرهام نمایان است و رنگ زرد صورتم، گواهی بر رازهای درونم میدهد.
دوش وقتی که سفر کرد به مغرب خورشید
چون ازین عزم سفر هستی من شد آگاه
هوش مصنوعی: دیروز وقتی که خورشید به سمت غرب سفر میکرد، من متوجه شدم که این حرکت به معنی جدایی من از هستی و وجودم است.
نفسم بسته شد و خون ز دو چشمم بگشاد
سخنم واخرنا بود ونطق واشو قاه
هوش مصنوعی: نفس من بند آمده و اشک از چشمانم جاری شد. سخنانم فشرده بود ولی بالاخره بر زبانم آمد و با شدت بیان شد.
لب گوینده چو این راز به گشم در گفت
گفتم آه این چه بلا بود که آمد ناگاه
هوش مصنوعی: وقتی گوینده این راز را با چشمانش به من نشان داد، در دل گفتم: آه، این چه مصیبت ناگهانی بود که بر من نازل شد.
جان ز تن سرزده می جست چو بی راهان در
دل ز بر شیفته برداشت چو بی صبران آه
هوش مصنوعی: جان از تن خارج شده و به مانند افرادی که راهی را نمیشناسند، در دل عشق بیتابی میکند و به مانند کسانی که صبر ندارند، آه و ناله سر میدهد.
دل همی گفت من و صحبت تن اینت محال
جان همی گفت من و قربت تن لا ولله
هوش مصنوعی: دل میگفت که من و صحبت بدن تو امکانپذیر نیست و جان میگفت که من و نزدیکی بدن تو هرگز ممکن نیست، قسم به خداوند.
جان بکوشم که به امید تو پائی بکشد
چاره این دل مسکین چکنم واویلاه
هوش مصنوعی: با تمام وجود تلاش میکنم که به امید تو روحی تازه بگیرم. ولی نمیدانم چطور میتوانم به این دل زخمخوردهام کمک کنم. واویلا!
کوه شد انده هجر تو و کاه این دل من
وای آن را که به ناچار کشد کوه به کاه
هوش مصنوعی: اندوه جدایی از تو برای من مانند کوهی بزرگ شده، در حالی که دل من به اندازهی کاهی کوچک و ناچیز است. وای بر کسی که مجبور است این کوه سنگین را مانند کاه تحمل کند.
ره سراسر ز پی مهر تو زان می گریم
تا بروید ز نم دیده من مهر گیاه
هوش مصنوعی: در تمام مسیر به خاطر عشق تو به شدت اشک میریزم تا از رطوبت چشمانم عشق مثل گیاهی بروید و رشد کند.
آخر ای صبر کجائی تو به فریادم رس
کز پی روز چنین داشتمت چندین گاه
هوش مصنوعی: ای صبر، کجایی؟ به فریاد من برس! چرا که من برای رسیدن به این روز، مدت زیادی را به انتظار تو نشستهام.
ای دل ای دل نه تو آنی که به شبهای وصال
بوده ای همدم آن نوش لب جعد سیاه
هوش مصنوعی: ای دل، تو آن دل شاد و خوشحال نیستی که در شبهای وصال با آن معشوق جعد سیاه همدم بودهای.
این زمان روز فراق است ز من روی متاب
که به بد عهدی افتد نامت در افواه
هوش مصنوعی: این زمان زمان جدایی است. از من روی بر نگردان، زیرا اگر برگردی و از من دور شوی، نامت در نزد مردم بد مشهور خواهد شد.
پشت من هجر چو بشکست تو عهدم مشکن
نقض عهد از همه روی عین گناهست گناه
هوش مصنوعی: وقتی که دوری تو در دل من شکسته میشود، نکن که به عهد خودت خیانت کنی، زیرا نقض عهد از هر طرف که باشد، خود گناه است.
با ملامتگر من گو به چه دل صبر کنم
با چنین کار پراکنده واین حال تباه
هوش مصنوعی: به شخص ملامت کننده بگو چگونه میتوانم با وجود این وضعیت آشفته و حال نابهسامان، صبوری کنم.
دل هزیمت شده جان بر سر پا استاده
یار در پرده و من پرده دران برسر راه
هوش مصنوعی: دل من به شدت در حال تردید و فرار است، اما جانم همچنان سرپا مانده است. یار من در پشت پرده قرار دارد و من هم در حال عبور از پرده هستم و به دنبال او هستم.
مکن ای دوست به فریاد دلم رس نفسی
رنجه شو از پی این واقعه الله الله
هوش مصنوعی: ای دوست، برای دل نگران من کاری کن و به من کمک کن. اگر کمی زحمت بکشی و در پی این ماجرا بیفتی، دعای من با تو خواهد بود.
بر رخم گر زره قهر ببندی در وصل
می برم ای گل خندان به خدای تو پناه
هوش مصنوعی: اگر بر چهرهام زره خشم بگذاری، در پی وصال تو میآیم، ای گل خندان، و به خداوند تو پناه میبرم.
قوت این جان به یکی بوس ببخش ای جانبخش
عذر این دل به دمی گرم بخواه ای دلخواه
هوش مصنوعی: خوشبختی و زندگی من به یک بوسه از تو وابسته است، ای مهربان. همچنین از تو میخواهم که در یک لحظه گرم، نیکیها و عذرخواهیهای این دل را بپذیری، ای محبوب من.
ورنه من رفتم ازین راه تو دانی و خدای
شرح این حال دراز است و سخن شد کوتاه
هوش مصنوعی: اگر من از این مسیر جدا شدم، تو میدانی و خدا هم میداند که داستان من بسیار طولانی است، اما من فقط به اختصار اشاره میکنم.