گنجور

شمارهٔ ۴۸

زمین به امن شد آراسته زمان به امان
به یمن دولت فرمانده زمین و زمان
خلاصه حرکات سپهر عصمت و دین
نقاده ملکات جهان الغ ترکان
خدایگان زمین و زمان که گر خواهد
که از زمین و زمان دور گردد امن و امان
از اضطراب شود چون زمان زمین ساکن
وز اضطراب شود چون زمان زمین ساکن
وگر ز سایه چترش حسد برد خورشید
ز فر چترش وزد دو آتش خذلان
شود سیاه رخ آفتاب چون سایه
شود منیر رخ سایه چون خور رخشان
ولیک ذاتش جز خیر خواه عالم نیست
ز فرش خاکی تا اوج گنبد گردان
همه رضای خدا جوید از جهان خدای
همه صلاح جهان خواهد از خدای جهان
لقای او ثغر کشوریست از نکباء
دعای او سپر عالمیست از حدثان
اگر چه داوری باد و پشه دشوار است
شوند حاضر پیش ارادتش آسان
ز خاک درگهش ار اغبری کشد نرگس
دگر نبیند آسیب علت یرقان
ز سرخ روئی عدلش ازین سپس در باغ
دم صبا نکند زرد روی برگ رزان
عجیب نبود اگر آشتی کنند اضداد
غریب نبود اگر متفق شوند ارکان
نه آب یارد من بعد کشتن آتش را
نه خاک گردد ازین پس ز باد سرگردان
نه بهر میش بود قصد چنگ گرگ دژم
نه سوی گور بود میل طبع شیر ژیان
ایامعالی تو زاید از شمار و یقین
و یا معانی تو برتر از قیاس و گمان
به مهر تاختی از چرخ ماه بر بودی
ز خلعت از اثر لطف یافتی کتان
کیان برای سپهر کیان بدید وکنون
برای رای تو می گردد این سپهر کیان
زحل به دور تو گر بیش گرد سرگردد
به خاک وباد دهد جدی و دلو را دوران
و گر رضای تو در مشتری نظر نکند
در آب حوت شود ز آتش بلا بریان
به کشور حمل اعزل کند اگر مریخ
که تا به رو سر موئی نیاورد به زبان
به خشم تابد بر شیر آسمان خورشید
که از غزاله کند پاره و هم شیر دمان
برابری چه کند زهره با کنیزانت
بهای خود را هر سال دیده در میزان
عطارد ار نشود خوشه چین خرمن شاه
ببندد از پی کینش دو روی چرخ میان
برای آنکه چو عدلت شود به راستروی
در آب لعب کند عکس ماه با سرطان
یکی لطیفه ز اعراض جوهرت بشنو
که قدر و جاهت اگر چرخ گردد از امکان
به قد قدر بر آری سر از برون سپهر
به شخص جاه نگنجی در اندرون جهان
شکست مسندت ارکان تخت کیخسرو
ببرد معجزت آئین عدل نوشروان
پس از ادای تطوع چو از دعای قنوت
چو چشم و روی دل آری به مصحف قرآن
از آن بنازد در خلد جان کاتب وحی
وز آن ببالد در روضه قالب عثمان
به خواب امن دراست این جهان و تو بیدار
برای حفظ جهانی رعیت و دهقان
تو از دعا سپری ساختی که تیغ بلا
گرفته زنگ قراب آمد و شکسته فسان
در اعتقاد تو رد اجل ندارد سود
وگرنه سعی تو بودی به عمر جاویدان
تو راست ملکت جاوید و دولت باقی
ز راه معدلت آشکار و خیر نهان
شنوده ایم و بسی آزموده کز ره طبع
به استحاله دگر می شوند اخشیجان
به روزگار تو ای آب لطف آتش قهر
بر آب آتش امرت چنان دهد فرمان
که گر سمندر و ماهی وطن کنند بدل
از آب شعله برآید ز شعله آب روان
شهان خوب سیر دیده ام بسی لیکن
تو دیگری وره و سیرت تو دیگر سان
همه دقایق بین لیکن از حقایق دور
توئی حقایق بین و دلت حقایق دان
به گوش هر چه شنیدم ز داد ودانش تو
به دید و دیده بیدار دیده ام به عیان
بسی بدند سلاطین بنده پرور لیک
توئی به داد و به دین پرونده سلطان
ز سایه تو شود آفتاب کشور گیر
به همت تو شود آستانت ملک ستان
هلال بدر شود از سخاوت خورشید
نهال سرو شود از نداوت باران
به باغ ملک بر آید چو غنچه سیراب
ز راغ جاه بروید چو لاله نعمان
جهان پناها جز شعر چیزها دانم
که نفس ناطقه از شرح آن شود حیران
اگر چه شعر روان راحت روان من است
زننگ نامش سیر آمدم ز جان و روان
به طبع گفتم ازین پیش بهر خاطر خویش
کنون به مدح تو خون می گشایم از رگ جان
مرا به مدح تو پر عنبر است فکر و ضمیر
مرا ز شکر تو پر شکر است کام و دهان
به بوی خلق تو عاطر شود مرا خاطر
به فر نام تو عالی شود مرا دیوان
زلال خاطر من آتشی فروخت که هست
دخانش عنبر سارا و اخگرش مرجان
شرار آتشم ار باد سوی مکه برد
ز شرم آب شود خاک قالب حسان
مرا قضا ز وطن چون جدا فکند دلم
نبرد ره به سر هیچ چاره و درمان
ز بس تحیر ودهشت نمانده بود مرا
دل اقامت ایران و نضهت توران
به عقل مشوره بردم مرا جواب این داد
که نیست جای تردد مپیچ هیچ عنان
به جز به قبله اقبال و کعبه آمال
مراد رای تو یعنی ممالک کرمان
نشان نام دگر حضرت اربرم نسزد
که بخت داد مرا سوی حضرت تو نشان
بدل شده ست مرا نعمتت ز ملک و زمال
عوض شده ست مرا خدمتت ز خان و زمان
عزیز مصر شدم زان سپس که چون یوسف
بدم به چاه عنا در ز خواری اخوان
گر آستان جلال ترا مکان گیرم
ز قدر و جاه به جائی رسم که نیست مکان
ز گرد منت شاهان نگشتم آلوده
اگر چه گشتم از ایشان به ثروت آبادان
که آنچه یافتم از مال و جاهشان زین بیش
بهای عمر و جوانیم بود و بود ارزان
ز بار خلق سبکبار بوده ام و اکنون
ز بار منت تو پشت بنده گشت گران
به نعمت تو که در شکر نعمتت پس از این
بود دعای توام همره ضمیر و زبان
همه دوام حیات تو خواهم از ایزد
همه سلامت ذات تو جویم از یزدان
به عقل و نطق رهت پویم و ثنا گویم
کزاین دو برحیوان پادشاه گشت انسان
چه خیزد از من و پاداش من تو خود یابی
ز گنج لطف الهی جزای این احسان
مگیر زانکه ز من بود کشوری به نوا
مگیر آنکه به من یافت ملکتی بنیان
مگیر آنکه مهان را بدم بساط نشین
مگیر آنکه شهان را بدم وزیر نشان
ز جنبش قدمم بود رتبت درگاه
ز گردش قلمم بود زینت دیوان
ز نسل و فضل رعونت بود اگر گویم
سخن ببین ونظر کن به گوهر ساسان
مگیر شهرت نام و قبول خاصه وعام
حقوق غربت من گیرو کربت حرمان
به چشم رحم نگر در من کشیده فراق
ز روی رافت بین در من رسیده هوان
چهل گذشت ز سالم که نستدم لذت
ز خواب و خوردو زآسایش و زآب و زنان
سرم ملول شد از آب و نان هر ناکس
دلم نفور شد از گفتگوی هر نادان
از آن گذشت سر همتم که در جنبد
به نان مهرو مه و آب چشمه حیوان
کجا خورم پس از این نان و آب هر خس دون
چو نانم است ز شاهان و آبم از ماهان
دریغ روز نشاط و نشاط روز شباب
دریغ عهد جوانی و دور بخت جوان
کجاست مملکت سلغری که غیرت بود
بر او ممالک ساسان و دولت سامان
چنان زبیخ برآمد درخت آن دولت
که درخیال نیاید به خواب سایه آن
نماند از آن همه کردار نیک بوی و اثر
نماند از آن همه آثار خوب نام و نشان
نه قلعه ماند ونه گنج و نه اصل ماند و نه نسل
نه تخت ماند و نه تاج و نه بار ماند و نه خوان
خسروش کوس نمی خیزد از در دهلیز
فغان نای نمی آید از سر میدان
هزار چشم بباید مرا که خون گرید
بر آن شهان نکو سیرت و نکو سامان
اگر گذشتند ایشان بقای ذات تو باد
توئی عوض ز همه رفتگان به صد برهان
همیشه هستی ذات تو باد تا باشد
ز هر که نیست شد و هر چه فوت شد تاوان
سزای سیرت خوبت مدیح چون خوانم
که سیرت تو یکایک تو راست مدحت خوان
چنین که بحر مدیح تو هست بی پایاب
همیشه عرصه جاه تو باد بی پایان
هزار شهر بگیر و هزار گنج ببخش
هزار خصم بمال و هزار سال بمان

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زمین به امن شد آراسته زمان به امان
به یمن دولت فرمانده زمین و زمان
هوش مصنوعی: زمین به آرامش رسید و زمان در امنیت قرار گرفت و این ناشی از باروری و خوشوقتی حکومت فرمانده‌ای است که بر زمین و زمان حاکم است.
خلاصه حرکات سپهر عصمت و دین
نقاده ملکات جهان الغ ترکان
هوش مصنوعی: حوادث و تغییرات آسمان و روح مقدس، بهترین سنجش ویژگی‌های جهانیان و قوم ترک است.
خدایگان زمین و زمان که گر خواهد
که از زمین و زمان دور گردد امن و امان
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ اگر بخواهد می‌تواند انسان را از سختی‌ها و خطرات زندگی دور کند و او را در امنیت و آرامش نگه دارد.
از اضطراب شود چون زمان زمین ساکن
وز اضطراب شود چون زمان زمین ساکن
هوش مصنوعی: وقتی که زمان به آرامش برسد و زمین ساکن شود، دیگر اضطرابی وجود نخواهد داشت.
وگر ز سایه چترش حسد برد خورشید
ز فر چترش وزد دو آتش خذلان
هوش مصنوعی: اگر سایه‌ی چتر او حسادت کند، خورشید از زیبایی و نور او ناامید خواهد شد و دو آتش ناکامی بر او خواهند زد.
شود سیاه رخ آفتاب چون سایه
شود منیر رخ سایه چون خور رخشان
هوش مصنوعی: وقتی که آفتاب به تیره‌گی می‌گراید، چهره‌اش مانند سایه می‌شود؛ در حالی که چهره‌ی سایه مانند صورت درخشان خورشید می‌گردد.
ولیک ذاتش جز خیر خواه عالم نیست
ز فرش خاکی تا اوج گنبد گردان
هوش مصنوعی: وجود او جز خیر و نیکی برای همه عالم نیست، از پایین‌ترین سطوح زمین تا بالاترین نقاط آسمان.
همه رضای خدا جوید از جهان خدای
همه صلاح جهان خواهد از خدای جهان
هوش مصنوعی: همه در پی رضا و خوشنودی خدا هستند و از خداوند جهان می‌خواهند که سرنوشت و صلاح عالم را بهتر کند.
لقای او ثغر کشوریست از نکباء
دعای او سپر عالمیست از حدثان
هوش مصنوعی: دیدار او، نقطه‌ای از سرزمین خوشبختی است و دعا و درخواست او، حفاظی است در برابر حوادث و بدی‌ها.
اگر چه داوری باد و پشه دشوار است
شوند حاضر پیش ارادتش آسان
هوش مصنوعی: اگرچه قضاوت در مورد باد و پشه دشوار به نظر می‌رسد، اما در برابر ارادت و عشق به آن‌ها، حضورشان ساده و آسان می‌شود.
ز خاک درگهش ار اغبری کشد نرگس
دگر نبیند آسیب علت یرقان
هوش مصنوعی: اگر از خاک درگاه او غباری برساند، دیگر نرگس آسیبی نخواهد دید که به علت زردی برود.
ز سرخ روئی عدلش ازین سپس در باغ
دم صبا نکند زرد روی برگ رزان
هوش مصنوعی: با چهره سرخ و عدلش، در باغ نمی‌توان برگ‌های زرد پاییز را دید.
عجیب نبود اگر آشتی کنند اضداد
غریب نبود اگر متفق شوند ارکان
هوش مصنوعی: عجیب نیست که مخالفان با هم آشتی کنند و جای شگفتی ندارد اگر اجزای مختلف به توافق برسند.
نه آب یارد من بعد کشتن آتش را
نه خاک گردد ازین پس ز باد سرگردان
هوش مصنوعی: من نه می‌توانم آتش را با آب خاموش کنم و نه خاک، بعد از این، از وزش باد بی‌هدف به آرامش می‌رسد.
نه بهر میش بود قصد چنگ گرگ دژم
نه سوی گور بود میل طبع شیر ژیان
هوش مصنوعی: هدف گرگ بی‌رحم در اینجا شکار کردن میش نیست و همچنین شیر دلیر هم به سمت مرگ نمی‌رود. این اشارات نشان‌دهنده‌ی زندگی و سرشتی است که به دنبال هدفی بزرگتر از این دو حیوان می‌باشد.
ایامعالی تو زاید از شمار و یقین
و یا معانی تو برتر از قیاس و گمان
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، تو از هر شماره و یقین برتری، و یا معنای تو از هر قیاس و گمان فراتر است.
به مهر تاختی از چرخ ماه بر بودی
ز خلعت از اثر لطف یافتی کتان
هوش مصنوعی: اگر با عشق و محبت به میدان آمدی، مانند روشنایی ماه در آسمان نمایان می‌شوی و از برکت لطف و عشق، لباس زیبایی بر تن خواهی کرد.
کیان برای سپهر کیان بدید وکنون
برای رای تو می گردد این سپهر کیان
هوش مصنوعی: کیان، جهان را که برای عظمت خود طراحی کرده، اکنون همه‌چیز را به خاطر تصمیم و تدبیر تو تغییر می‌دهد.
زحل به دور تو گر بیش گرد سرگردد
به خاک وباد دهد جدی و دلو را دوران
هوش مصنوعی: اگر سیاره زحل دور تو بچرخد و دلتنگی و ناامیدی را در دل خاک و باد بپاشد، با این حال، تو باران و زندگی را به ارمغان می‌آوری.
و گر رضای تو در مشتری نظر نکند
در آب حوت شود ز آتش بلا بریان
هوش مصنوعی: اگر تو در خرید و فروش هم رضای خود را در نظر نگیری، دلتنگی و مشکلاتی به سراغت می‌آید که مانند آتشی تو را می‌سوزاند.
به کشور حمل اعزل کند اگر مریخ
که تا به رو سر موئی نیاورد به زبان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر سیاره‌ی مریخ بخواهد به سرزمین دیگری حمله کند، حتی یک مو را هم به زبان نخواهد آورد. به عبارت دیگر، اشاره به این است که در مواجهه با قدرت‌ها یا شرایط سخت، ممکن است چیزی کوچک و بی‌اهمیت باقی بماند و از بین برود.
به خشم تابد بر شیر آسمان خورشید
که از غزاله کند پاره و هم شیر دمان
هوش مصنوعی: وقتی خورشید با خشم خود به آسمان می‌تابد، همچون شیری قوی و درشت به نظر می‌رسد که می‌تواند غزال‌ها را به راحتی تکه‌تکه کند. حتی شیر نیز در این لحظه تحت تأثیر آن نور خیره‌کننده قرار می‌گیرد.
برابری چه کند زهره با کنیزانت
بهای خود را هر سال دیده در میزان
هوش مصنوعی: زهره چگونه می‌تواند با کنیزانت برابری کند، وقتی هر سال ارزش خود را در ترازوی سنجش می‌بیند؟
عطارد ار نشود خوشه چین خرمن شاه
ببندد از پی کینش دو روی چرخ میان
هوش مصنوعی: اگر سیاره عطارد نتواند خوشه‌چین خرمن شاه باشد، آنگاه از روی کینه، چرخ فلک دو روی خود را بر او خواهد گشود.
برای آنکه چو عدلت شود به راستروی
در آب لعب کند عکس ماه با سرطان
هوش مصنوعی: برای اینکه عدالت درستی پیدا کند، باید مانند آب شفاف باشد که عکس ماه را می‌گیرد.
یکی لطیفه ز اعراض جوهرت بشنو
که قدر و جاهت اگر چرخ گردد از امکان
هوش مصنوعی: داستانی را درباره زیبایی و ارزش واقعی تو بشنو که حتی اگر دنیا و زمان تغییر کنند، همچنان از ارزش تو کاسته نمی‌شود.
به قد قدر بر آری سر از برون سپهر
به شخص جاه نگنجی در اندرون جهان
هوش مصنوعی: اگر به قد و عظمت خود توجه کنی، می‌توانی سر خود را از آسمان بلند کنی، اما درون دنیا هیچ فردی را نمی‌توان در جاه و مقامش جا داد.
شکست مسندت ارکان تخت کیخسرو
ببرد معجزت آئین عدل نوشروان
هوش مصنوعی: اگر پایه‌های حکومتت متزلزل شود، حتی تخت کیخسرو را نیز از جا می‌کند، چرا که معجزه تو همان عدالت نوشروان است.
پس از ادای تطوع چو از دعای قنوت
چو چشم و روی دل آری به مصحف قرآن
هوش مصنوعی: پس از انجام کار خیر و نیکو، وقتی که دعا را به جا آورده‌ای، باید چشمان و دل خود را به کتاب مقدس قرآن بسپاری.
از آن بنازد در خلد جان کاتب وحی
وز آن ببالد در روضه قالب عثمان
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی اشاره می‌کند به شخصی که در بهشت از مقام والای نویسنده وحی خوشنود است و همچنین به افتخار و عظمت قالب عثمان در بهشت اشاره می‌کند. شاعر به تمجید از این دو شخصیت و جایگاه آنها در عالم معنوی پرداخته است.
به خواب امن دراست این جهان و تو بیدار
برای حفظ جهانی رعیت و دهقان
هوش مصنوعی: این دنیا همچون خواب آرامی است و تو به عنوان یک ناظر بیدار هستی تا از مردم و کشاورزان حمایت کنی.
تو از دعا سپری ساختی که تیغ بلا
گرفته زنگ قراب آمد و شکسته فسان
هوش مصنوعی: تو به وسیله دعا مانند سپری ساخته‌ای که بر تیغ بلا اثر گذاشته و آن را شکسته است.
در اعتقاد تو رد اجل ندارد سود
وگرنه سعی تو بودی به عمر جاویدان
هوش مصنوعی: اگر به زندگی و سرنوشت خود با امید و اعتقاد نگاه کنی، مشخص است که تلاش و کوشش تو می‌تواند به طول عمر و زندگی پایدار منجر شود.
تو راست ملکت جاوید و دولت باقی
ز راه معدلت آشکار و خیر نهان
هوش مصنوعی: تو سلطنت پایدار و جاویدی داری و خیر و نیکی‌ات از طریق عدل و انصاف‌ات نمایان است، در حالی که خوبی‌هایت به اندازه‌ای در دل‌ها پنهان است.
شنوده ایم و بسی آزموده کز ره طبع
به استحاله دگر می شوند اخشیجان
هوش مصنوعی: ما شنیده‌ایم و تجربه کرده‌ایم که بسیاری از افراد به خاطر تغییرات طبیعی خود، به شکل‌های مختلفی تبدیل می‌شوند و به نوعی دگرگون می‌شوند.
به روزگار تو ای آب لطف آتش قهر
بر آب آتش امرت چنان دهد فرمان
هوش مصنوعی: در زمانه تو، ای آب، لطافت و رحمت بر آتش قهر می‌زند، و فرمان تو به گونه‌ای است که برآب و آتش تسلط دارد.
که گر سمندر و ماهی وطن کنند بدل
از آب شعله برآید ز شعله آب روان
هوش مصنوعی: اگر سمندر و ماهی جایشان را عوض کنند و به جای آب در آتش زندگی کنند، از شعله‌های آتش، آب روانی شکل می‌گیرد.
شهان خوب سیر دیده ام بسی لیکن
تو دیگری وره و سیرت تو دیگر سان
هوش مصنوعی: من بسیاری از پادشاهان را با چهره‌هایی زیبا و نیکو دیده‌ام، اما تو متفاوت‌تری و شخصیتی منحصر به فرد داری.
همه دقایق بین لیکن از حقایق دور
توئی حقایق بین و دلت حقایق دان
هوش مصنوعی: تمام لحظات و افراد را می‌بینی، اما از واقعیت‌ها دور هستی. واقعیت‌ها را ببین و قلبت را به شناخت آن‌ها باز کن.
به گوش هر چه شنیدم ز داد ودانش تو
به دید و دیده بیدار دیده ام به عیان
هوش مصنوعی: هرچه از درد و علم تو شنیدم، با چشمان باز و بصیرت کامل، آن را به روشنی مشاهده کردم.
بسی بدند سلاطین بنده پرور لیک
توئی به داد و به دین پرونده سلطان
هوش مصنوعی: بسیاری از سلاطین به بدی و ظلم شناخته شده‌اند، اما تو در داد و عدل خود چنان هستی که پرونده‌ات را می‌توان به عنوان یک نمونه خوب در مقابل آنها قرار داد.
ز سایه تو شود آفتاب کشور گیر
به همت تو شود آستانت ملک ستان
هوش مصنوعی: بر اثر وجود تو، نور خورشید بر این سرزمین می‌تابد و با تلاش و اراده تو، درگاه قدرت و عظمت تو شکل می‌گیرد.
هلال بدر شود از سخاوت خورشید
نهال سرو شود از نداوت باران
هوش مصنوعی: نور هلالی که از خورشید می‌تابد، نتیجه بخشندگی اوست و درخت سرو نیز از لطافت و نرمش باران بهره می‌برد.
به باغ ملک بر آید چو غنچه سیراب
ز راغ جاه بروید چو لاله نعمان
هوش مصنوعی: وقتی غنچه‌ها در باغی که پر از آب و سرسبزی است، شکوفا می‌شوند، مانند لاله‌های خوش‌رنگ و زیبا در باغ نعمان می‌درخشند.
جهان پناها جز شعر چیزها دانم
که نفس ناطقه از شرح آن شود حیران
هوش مصنوعی: من می‌دانم که هیچ پناهگاهی در دنیا بهتر از شعر نیست، زیرا وقتی روح ناطقه (انسان) به بیان آن بپردازد، از زیبایی و عمق آن حیرت‌زده می‌شود.
اگر چه شعر روان راحت روان من است
زننگ نامش سیر آمدم ز جان و روان
هوش مصنوعی: هرچند که شعر ساده و دلنشینی را می‌نویسم، اما نام آن به من آرامش و زندگی می‌بخشد و من از عمق جان و وجود خود به این سیر و سفر پرداخته‌ام.
به طبع گفتم ازین پیش بهر خاطر خویش
کنون به مدح تو خون می گشایم از رگ جان
هوش مصنوعی: من تا کنون به خاطر خودم سخن می‌گفتم، اما حالا برای ستایش تو از جانم مایه می‌گذارم.
مرا به مدح تو پر عنبر است فکر و ضمیر
مرا ز شکر تو پر شکر است کام و دهان
هوش مصنوعی: مغز و ذهن من پر از اندیشه‌های خوشبو و دلپذیر درباره توست و طعم و مزه دهان من پر از شیرینی ناشی از وجود توست.
به بوی خلق تو عاطر شود مرا خاطر
به فر نام تو عالی شود مرا دیوان
هوش مصنوعی: به خاطر بوی تو، یاد تو برایم خوشبو می‌شود و به اعتبار نام بلندت، دیوانگی‌ام افزایش می‌یابد.
زلال خاطر من آتشی فروخت که هست
دخانش عنبر سارا و اخگرش مرجان
هوش مصنوعی: خیال پاک و روشنی در دل من شعله‌ای برافروخته که دودی که از آن بلند می‌شود، بوی خوشی مانند عطر دارد و جرقه‌هایش مانند مرجان می‌درخشد.
شرار آتشم ار باد سوی مکه برد
ز شرم آب شود خاک قالب حسان
هوش مصنوعی: اگر آتش من به سوی مکه بوزد، از شرم آن، حتی خاک حسان هم آب می‌شود.
مرا قضا ز وطن چون جدا فکند دلم
نبرد ره به سر هیچ چاره و درمان
هوش مصنوعی: وقتی قضا و سرنوشت مرا از وطن دور کرد، قلبم هیچ راهی به جز ناامیدی و بی‌چاره‌ای پیدا نکرد.
ز بس تحیر ودهشت نمانده بود مرا
دل اقامت ایران و نضهت توران
هوش مصنوعی: به خاطر احساس وحشت و سردرگمی، دیگر نه عشق ماندن در ایران را داشتم و نه شوق زندگی در توران.
به عقل مشوره بردم مرا جواب این داد
که نیست جای تردد مپیچ هیچ عنان
هوش مصنوعی: به عقل مراجعه کردم و او به من گفت که در این موضوع جای تردید نیست، پس هیچ تماسی را به تأخیر ننداز.
به جز به قبله اقبال و کعبه آمال
مراد رای تو یعنی ممالک کرمان
هوش مصنوعی: تنها جایی که تو توجه و امیدت را به آن معطوف کرده‌ای، سرزمین مقدسی است که به آن می‌نگری، و به معنی سرزمین کرمان است.
نشان نام دگر حضرت اربرم نسزد
که بخت داد مرا سوی حضرت تو نشان
هوش مصنوعی: نشان و نام شخص دیگری لایق و شایسته‌ی لطف و رحمت حضرت حق نیست؛ زیرا بخت و تقدیر من به سوی تو راهنمایی شده است.
بدل شده ست مرا نعمتت ز ملک و زمال
عوض شده ست مرا خدمتت ز خان و زمان
هوش مصنوعی: نعمت‌های تو باعث شده که من از مقام و دارایی‌های دنیوی خودم جدا شوم و خدمتی که به تو می‌کنم، مرا از خانه و زمانه خود دور کرده است.
عزیز مصر شدم زان سپس که چون یوسف
بدم به چاه عنا در ز خواری اخوان
هوش مصنوعی: من به مقام عزیز مصر رسیدم، بعد از آنکه همچون یوسف در چاه رنج و دشواری افتادم و به خاطر خوار شدن برادرانم، این مسیر را طی کردم.
گر آستان جلال ترا مکان گیرم
ز قدر و جاه به جائی رسم که نیست مکان
هوش مصنوعی: اگر تو را به عنوان بزرگی و مقام بپرستم، به جایی می‌رسم که فراتر از محدوده‌های رایج است و هیچ مکانی در آنجا وجود ندارد.
ز گرد منت شاهان نگشتم آلوده
اگر چه گشتم از ایشان به ثروت آبادان
هوش مصنوعی: من از زیر بار منت شاهان دور ماندم و آلوده نشدم، هرچند که از طریق آن‌ها به ثروت و زندگی خوبی رسیدم.
که آنچه یافتم از مال و جاهشان زین بیش
بهای عمر و جوانیم بود و بود ارزان
هوش مصنوعی: هر چه از ثروت و مقام آنها به دست آوردم، ارزشش بیشتر از عمر و جوانی من بود، و همچنین این ارزش برای من بی‌قیمت بود.
ز بار خلق سبکبار بوده ام و اکنون
ز بار منت تو پشت بنده گشت گران
هوش مصنوعی: من از بار و زحمت دیگران آزاد بوده‌ام، اما اکنون به خاطر لطف و محبت تو، احساس سنگینی و فشار می‌کنم.
به نعمت تو که در شکر نعمتت پس از این
بود دعای توام همره ضمیر و زبان
هوش مصنوعی: به خاطر نعمت‌هایی که به من داده‌ای، شکرگزاری‌ام از این پس به همراه دعای تو خواهد بود، در فکر و زبانم.
همه دوام حیات تو خواهم از ایزد
همه سلامت ذات تو جویم از یزدان
هوش مصنوعی: من از خدا می‌خواهم که همواره زندگی‌ات پایدار باشد و از او درخواست می‌کنم که برای تو سلامتی همیشگی به ارمغان آورد.
به عقل و نطق رهت پویم و ثنا گویم
کزاین دو برحیوان پادشاه گشت انسان
هوش مصنوعی: من با عقل و کلامم به دنبال راه می‌گردم و ستایش می‌کنم، زیرا به واسطه این دو، انسان برتر از حیوانات قرار گرفته است.
چه خیزد از من و پاداش من تو خود یابی
ز گنج لطف الهی جزای این احسان
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از این است که من نمی‌دانم چه چیزی از من خارج می‌شود یا چه نتیجه‌ای به دست می‌آورم، اما تو خودت به خوبی می‌توانی پاداش و نتیجه لطف‌های الهی را درک کنی و قدردانی کنی.
مگیر زانکه ز من بود کشوری به نوا
مگیر آنکه به من یافت ملکتی بنیان
هوش مصنوعی: از کسی که به من مربوط است، کشوری را به دست نیاور؛ و از کسی که به من تعلق دارد، سلطنتی را بنا نکن.
مگیر آنکه مهان را بدم بساط نشین
مگیر آنکه شهان را بدم وزیر نشان
هوش مصنوعی: هرگز فراموش نکن که کسانی که به مقام‌های بلند می‌رسند، ممکن است در ظاهر خوشایند و محترم به نظر برسند، اما در باطن ممکن است خصایل ناپسند داشته باشند. بنابراین، مراقب باش که به راحتی تحت تأثیر ظواهر قرار نگیری و اهمیت واقعی شخصیت افراد را در نظر بگیری.
ز جنبش قدمم بود رتبت درگاه
ز گردش قلمم بود زینت دیوان
هوش مصنوعی: حرکت قدم‌هایم باعث جایگاه من در درگاه معشوق شده است و چرخش قلمم، زینت‌بخش دیوان عشق است.
ز نسل و فضل رعونت بود اگر گویم
سخن ببین ونظر کن به گوهر ساسان
هوش مصنوعی: اگر من از نسل و فضیلت صحبت کنم، باعث نادانی است. بهتر است که به خود ببینی و به گوهر و ارزش‌های ساسان توجه کنی.
مگیر شهرت نام و قبول خاصه وعام
حقوق غربت من گیرو کربت حرمان
هوش مصنوعی: نام و شهرتی که داری را نپذیر و در پی تأیید دیگران نرو، چرا که من در دوری و غربت خود تنهایم و این حالت برایم بسیار سخت و دردآور است.
به چشم رحم نگر در من کشیده فراق
ز روی رافت بین در من رسیده هوان
هوش مصنوعی: به چشم خود رحم کن و به من نگاه کن؛ علت این جدایی، ناز و کرشمه‌های توست که بر من اثر گذاشته است.
چهل گذشت ز سالم که نستدم لذت
ز خواب و خوردو زآسایش و زآب و زنان
هوش مصنوعی: چهل سال از عمرم گذشته و هنوز تلخی زندگی را بدون لذت خواب، خوراک، آرامش، آب و زنان تجربه کرده‌ام.
سرم ملول شد از آب و نان هر ناکس
دلم نفور شد از گفتگوی هر نادان
هوش مصنوعی: دلم از زندگی ساده و تکراری خسته شده و از صحبت‌های بی‌محتوا و بی‌معنی دیگران هم بدم می‌آید.
از آن گذشت سر همتم که در جنبد
به نان مهرو مه و آب چشمه حیوان
هوش مصنوعی: از تلاش و کوشش من گذشته است که پیوسته به دنبال مردم و نیازهایشان باشم، در حالی که به عشق و محبت و آب حیات دلخوش هستم.
کجا خورم پس از این نان و آب هر خس دون
چو نانم است ز شاهان و آبم از ماهان
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی از زندگی اشاره دارد. شاعر با بیان این فکر که نمی‌تواند در کنار افراد پست و بی‌ارزش زندگی کند، به تمایز بین خود و دیگران می‌پردازد. او غذا و آب خود را با ارج نهادن به اصل و فرهیختگی از افراد بزرگ و با ارزش می‌سازد و نشان می‌دهد که نمی‌خواهد در محافل حقیر و بی‌ارزش حضور داشته باشد. به عبارت دیگر، شاعر به دنبال نوعی زندگی است که با شرافتمندی و ارزش‌های والا همراه باشد.
دریغ روز نشاط و نشاط روز شباب
دریغ عهد جوانی و دور بخت جوان
هوش مصنوعی: حسرت روزهای شادابی و جوانی را می‌خورم و از اینکه دوران جوانی به سرعت سپری می‌شود و بخت جوانی دور است، ناراحت‌ام.
کجاست مملکت سلغری که غیرت بود
بر او ممالک ساسان و دولت سامان
هوش مصنوعی: کجاست سرزمین سلغری که بر آن غیرت و شجاعت حاکم بود؟ این در حالی است که سرزمین‌های ساسانی و دولت سامان در برابر آن قرار دارند.
چنان زبیخ برآمد درخت آن دولت
که درخیال نیاید به خواب سایه آن
هوش مصنوعی: درختی که از بیخ و ریشه رشد کرده، نماد دولت و قدرتی است که به شکلی بسیار بزرگ و چشمگیر ظاهر شده است، به طوری که حتی در خواب و خیال هم نمی‌توان به عظمت و سایه‌اش فکر کرد.
نماند از آن همه کردار نیک بوی و اثر
نماند از آن همه آثار خوب نام و نشان
هوش مصنوعی: هیچ نشانه‌ای از آن همه عمل‌های نیک و آثار خوب باقی نمانده است.
نه قلعه ماند ونه گنج و نه اصل ماند و نه نسل
نه تخت ماند و نه تاج و نه بار ماند و نه خوان
هوش مصنوعی: هیچ چیز از آنچه که روزگاری بود، باقی نمانده است؛ نه دژی، نه دارایی‌ای، نه اصل و نسبی، نه سلطنتی، نه تاجی، نه بار و باری، و نه سفره‌ای.
خسروش کوس نمی خیزد از در دهلیز
فغان نای نمی آید از سر میدان
هوش مصنوعی: صدای خسرو از درون اتاق نمی‌آید و ناله نای نیز از میدان شنیده نمی‌شود.
هزار چشم بباید مرا که خون گرید
بر آن شهان نکو سیرت و نکو سامان
هوش مصنوعی: برای آنکه بر آن پادشاهان خوب‌سیرت و خوب‌ساخت، اشک بریزم، لازم است که هزار چشم داشته باشم.
اگر گذشتند ایشان بقای ذات تو باد
توئی عوض ز همه رفتگان به صد برهان
هوش مصنوعی: اگر دیگران از دنیا بروند، وجود تو باقی خواهد ماند و تو جایگزینی برای همه کسانی که رفته‌اند.
همیشه هستی ذات تو باد تا باشد
ز هر که نیست شد و هر چه فوت شد تاوان
هوش مصنوعی: همیشه وجود تو به سان باد است، تا اینکه هر چیزی که وجود ندارد و هر آنچه از دست رفته، مجازاتی داشته باشد.
سزای سیرت خوبت مدیح چون خوانم
که سیرت تو یکایک تو راست مدحت خوان
هوش مصنوعی: چون به خوبی‌های تو اشاره می‌کنم، چطور می‌توانم تو را ستایش نکنم؟ چرا که ویژگی‌های نیکو و صفات خوب تو، هر یک به تنهایی شایسته ستایش هستند.
چنین که بحر مدیح تو هست بی پایاب
همیشه عرصه جاه تو باد بی پایان
هوش مصنوعی: اینگونه که دریا از ستایش و مدح تو تمام نشدنی است، امید است که میدان و عرصه مقام و جاه تو نیز هرگز پایان نپذیرد.
هزار شهر بگیر و هزار گنج ببخش
هزار خصم بمال و هزار سال بمان
هوش مصنوعی: هزاران شهر را فتح کن و هزاران گنج را ببخش، هزاران دشمن را از میان بردار و برای هزار سال در آرامش زندگی کن.