گنجور

شمارهٔ ۴۶

زندگانی شهریار زمین
خسرو روزگار رکن الدین
شیر پر دل اتابک اعظم
فخر و زیب زمان وزین زمین
آن فرازنده لوا وسر یر
وان برازنده کلاه و نگین
در مهی و شهی فراوانسال
باد با دو روزگار قرین
ایزدش در جوامع احوال
حافظ و ناصر و مغیث و معین
آن چو خورشید مملکت پیمای
دشمنانش چو سایه خاک نشین
ذاتش از حادثات چرخ مصون
جانش از نایبات دهر حصین
رایت نصرتش همیشه بلند
آیت دولتش مدام مبین
ای نکوتر چو شید بر سر تخت
وی بهی تر ز شیر شرزه نرین
چشم فرهاد دهرنا دیده
در جهان چون تو خسروی شیرین
به یمینت دهد ستاره یسار
به یسارت خورد زمانه یمین
کشوری نزد همت تو رهی
عالمی پیش همت تو رهین
تا تو بنهاده ای ترازوی عدل
میل تیهو نمی کند شاهین
قصد آهو نمی کند ضیغم
تا تو رخش شکار کردی زین
وصف شوق رهی به خدمت تو
نتوان کرد در شهور و سنین
حال من بنده شرح نتوان داد
که چنین بود یا چنان و چنین
تا تو بر پارس سایه افکندی
خاک او یافت بوی خلد برین
گشت آب و هوای او جانبخش
شد نسیم صبای او شیرین
چون ازین بوم برگرفتی دل
خاک او شد به آب دیده عجین
هر که رنگ تو دیده بود شده ست
رویش از خون دیدگان رنگین
هر شب از خاک پارس می گذرد
کاروان دعا به علیین
گشت دلها ز نهضت تو دژم
گشت جانها ز فرقت تو حزین
کشوری بی لقای تو بی نور
عالمی در فراق تو غمگین
چون چنین بود دیگران را حال
چون بود حالت من مسکین
برده ام بی بهار خرم شاه
همچو باد خزان زده نسرین
اشک من بود بر رخ زردم
همچو در بر صحیفه زرین
گر ببوسد رکاب وپای تو باز
دست ما و عنان تو پس ازین
دل من بنده نزد خدمت تست
نظری کن در او وزاری بین
آمدم باز شکر آن منشور
که فرستادیم به صد تمکین
تا مثال سعادتم دادی
به خط منشی بدیع آئین
خواجه ای کآورد ز بحر بنان
بر سر کلک عقد در ثمین
فرق فخرم رسید بر فرقد
پای قدرم گذشت از پروین
بوسه دادم نخست عنوان را
شد مشامم ز عطر مشک آگین
چون گشادم حروف آن را دید
کژ و در هم چو زلف حورالعین
کرد چشم ودل مرا روشن
داد جان و تن مرا تسکین
چون رسیدم به نام میمونت
دهشتم تیز گشت و گفتا هین
خیز و منشین زمین خدمت بوس
وآنگهی جاودان به کام نشین
این چنین کردم و دعا گفتم
کرد روح القدس روان آمین
زحمت حضرتت کنم کوتاه
قصدم این بود والسلام و همین
پیک فرخنده خود کند تقریر
رای رخشنده خود دهد تلقین

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زندگانی شهریار زمین
خسرو روزگار رکن الدین
هوش مصنوعی: زندگی شاه مانند یک پادشاه است که در زمان خود، بزرگوار و مهم‌ترین شخصیت در زمین به شمار می‌رود.
شیر پر دل اتابک اعظم
فخر و زیب زمان وزین زمین
هوش مصنوعی: شیر با قلب بزرگ، اتابک اعظم، افتخار و زیبایی زمان و زمین است.
آن فرازنده لوا وسر یر
وان برازنده کلاه و نگین
هوش مصنوعی: کسی که بر فراز می‌رود و عظمت دارد، مانند کسی است که با کلاهی زیبا و انگشتری درخشان، خود را زینت می‌کند.
در مهی و شهی فراوانسال
باد با دو روزگار قرین
هوش مصنوعی: در محیطی پر از هیجان و شگفتی، زندگی در عرض دو روز به ما هدیه‌ای فراوان می‌دهد.
ایزدش در جوامع احوال
حافظ و ناصر و مغیث و معین
هوش مصنوعی: خداوند در جامعه‌ها به سرنوشت حافظ، ناصر، مغیث و معین توجه دارد.
آن چو خورشید مملکت پیمای
دشمنانش چو سایه خاک نشین
هوش مصنوعی: آن شخص چون خورشید است و بر مملکت تسلط دارد، در حالی که دشمنانش مانند سایه‌ای در خاک نشینی هستند و نسبت به او در موقعیتی ضعیف قرار دارند.
ذاتش از حادثات چرخ مصون
جانش از نایبات دهر حصین
هوش مصنوعی: ذات او از دگرگونی‌های زمان در امان است و جانش در برابر ناملایمات زندگی، محافظت شده و ایمن است.
رایت نصرتش همیشه بلند
آیت دولتش مدام مبین
هوش مصنوعی: همیشه پیروزی‌اش نمایان است و نشانه قدرت او همواره مشهود است.
ای نکوتر چو شید بر سر تخت
وی بهی تر ز شیر شرزه نرین
هوش مصنوعی: ای زیبا، همچون ماه در عرش، برتری تو از شیر نر هم بیشتر است.
چشم فرهاد دهرنا دیده
در جهان چون تو خسروی شیرین
هوش مصنوعی: چشم فرهاد به دنیا نگاهی دارد که در آن تو همچون شاهی شیرین جلوه می‌کنی.
به یمینت دهد ستاره یسار
به یسارت خورد زمانه یمین
هوش مصنوعی: به دستت ستاره‌ای می‌دهد و زمانه به سمت چپت می‌آید.
کشوری نزد همت تو رهی
عالمی پیش همت تو رهین
هوش مصنوعی: کشوری به عظمت تلاش و کوشش تو اعتبار یافته و جهانی به نام همت تو بدهکار است.
تا تو بنهاده ای ترازوی عدل
میل تیهو نمی کند شاهین
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو ترازوی عدالت را برقرار کرده‌ای، شاهین (نماد قدرت و دقت) در رفتار خود انحراف نخواهد داشت.
قصد آهو نمی کند ضیغم
تا تو رخش شکار کردی زین
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شیر (ضیغم) زمانی به شکار آهو نمی‌پردازد که تو (شکارچی) او را به بند کشیده‌ای و در کنترل خود داری. به عبارتی، تا زمانی که تو مهم‌ترین نقش را در این کار ایفا می‌کنی، شیر به شکار آهو نمی‌پردازد.
وصف شوق رهی به خدمت تو
نتوان کرد در شهور و سنین
هوش مصنوعی: شوق و آرزوی رسیدن به تو را نمی‌توان با کلمات توصیف کرد، حتی در طول سال‌ها و زمان‌های مختلف.
حال من بنده شرح نتوان داد
که چنین بود یا چنان و چنین
هوش مصنوعی: حالم را نمی‌توانم به خوبی توضیح دهم که آیا خوب است یا بد، یا اینکه چه احساسی دارم.
تا تو بر پارس سایه افکندی
خاک او یافت بوی خلد برین
هوش مصنوعی: زمانی که تو بر سرزمین پارس سایه افکنده‌ای، خاک آنجا بویی از بهشت را به خود گرفته و زندگی در آنجا رونق یافته است.
گشت آب و هوای او جانبخش
شد نسیم صبای او شیرین
هوش مصنوعی: آب و هوای او باعث نشاط و سرزندگی می‌شود و نسیم صبحگاهی او بسیار دلپذیر و خوشایند است.
چون ازین بوم برگرفتی دل
خاک او شد به آب دیده عجین
هوش مصنوعی: وقتی از این سرزمین دور شدی، دل تو به خاک آن پیوند خورد و با اشک‌هایت آمیخته شد.
هر که رنگ تو دیده بود شده ست
رویش از خون دیدگان رنگین
هوش مصنوعی: هر کسی که زیبایی تو را دیده، چهره‌اش به خاطر اشک‌هایش رنگین و پر از غم شده است.
هر شب از خاک پارس می گذرد
کاروان دعا به علیین
هوش مصنوعی: هر شب، گروهی از دعاها و ن prayers به آسمان و عرش می‌رسند و این مسیری است که از خاک ایران، یعنی پارس، عبور می‌کند.
گشت دلها ز نهضت تو دژم
گشت جانها ز فرقت تو حزین
هوش مصنوعی: دل‌ها به خاطر حرکت تو غمگین و جان‌ها به خاطر جدایی از تو ناراحت شدند.
کشوری بی لقای تو بی نور
عالمی در فراق تو غمگین
هوش مصنوعی: کشوری که تو در آن نیستی، مثل عالمی است که بدون نور می‌ماند و در نبود تو غمگین است.
چون چنین بود دیگران را حال
چون بود حالت من مسکین
هوش مصنوعی: وقتی حال دیگران اینطور است، حال من بیچاره چگونه خواهد بود؟
برده ام بی بهار خرم شاه
همچو باد خزان زده نسرین
هوش مصنوعی: من بدون بهار شادابی، به حالتی مانند باد پاییزی هستم که گل نسرین را تحت تأثیر قرار داده است.
اشک من بود بر رخ زردم
همچو در بر صحیفه زرین
هوش مصنوعی: اشک‌های من مانند قطره‌هایی است که بر روی صورت زردم می‌افتد، شبیه به نوشته‌هایی بر روی صفحه‌ای طلایی.
گر ببوسد رکاب وپای تو باز
دست ما و عنان تو پس ازین
هوش مصنوعی: اگر رکاب و پای تو را ببوسم، باز هم دست من و اختیار تو در آینده خواهد بود.
دل من بنده نزد خدمت تست
نظری کن در او وزاری بین
هوش مصنوعی: دل من به تو وابسته است، لطفاً نگاهی به آن بینداز و در عمق آن، شرایط و حالتی را ببین که نشان‌دهنده عشق و فریاد درونم است.
آمدم باز شکر آن منشور
که فرستادیم به صد تمکین
هوش مصنوعی: به خاطر آن ویژگی‌های خاصی که به ما عطا شده، دوباره شکرگزاری می‌کنم و قدرتی که به ما داده شده را با افتخار می‌پذیرم.
تا مثال سعادتم دادی
به خط منشی بدیع آئین
هوش مصنوعی: به من نشانی از خوشبختی بدهی که بتوانم آن را در قلم و خط خود ببینم.
خواجه ای کآورد ز بحر بنان
بر سر کلک عقد در ثمین
هوش مصنوعی: بزرگی که با دست توانای خود، از دریا زر و جواهر به دست آورد، بر بالای قلمش گره‌ای شایسته و ارزشمند زد.
فرق فخرم رسید بر فرقد
پای قدرم گذشت از پروین
هوش مصنوعی: من به مقام و افتخاری رسیدم که به ستاره‌ی پروین نمی‌رسم و از موقعیت خود فراتر رفته‌ام.
بوسه دادم نخست عنوان را
شد مشامم ز عطر مشک آگین
هوش مصنوعی: در ابتدا بوسه‌ای به او دادم که عطر خوشی مرا پر کرد.
چون گشادم حروف آن را دید
کژ و در هم چو زلف حورالعین
هوش مصنوعی: وقتی حروف آن را باز کردم، متوجه شدم که خیلی به هم ریخته و ناقص است، درست مانند زلف‌های زیبای حورالعین که به طور بی‌نظم و درهم جلوه‌گری می‌کنند.
کرد چشم ودل مرا روشن
داد جان و تن مرا تسکین
هوش مصنوعی: چشم و دل مرا روشن کرد و روح و جسمم را آرامش بخشید.
چون رسیدم به نام میمونت
دهشتم تیز گشت و گفتا هین
هوش مصنوعی: وقتی به نام زیبایت رسیدم، حواسم جمع شد و با شور و شوق گفتم: "بزن!"
خیز و منشین زمین خدمت بوس
وآنگهی جاودان به کام نشین
هوش مصنوعی: بلند شو و برای خدمت به دیگران تلاش کن، سپس در آرامش و خوشی زندگی کن.
این چنین کردم و دعا گفتم
کرد روح القدس روان آمین
هوش مصنوعی: من این کار را انجام دادم و دعا کردم که روح القدس نازل شود و آمین بگوید.
زحمت حضرتت کنم کوتاه
قصدم این بود والسلام و همین
هوش مصنوعی: می‌خواستم با زحمت شما را در جریان قرار دهم و قصدم همین بود، والسلام و بس.
پیک فرخنده خود کند تقریر
رای رخشنده خود دهد تلقین
هوش مصنوعی: فرستنده خوشحال خود را معرفی می‌کند و از نور و روشنی‌اش سخن می‌گوید.