گنجور

شمارهٔ ۴۵

چیست آن گوهر که می زاید ز دو دریا روان
صورت آن در ولیکن باشدش از جزع جان
همچو باران لیک او را از دو خورشید است اثر
کآن دو خورشید جهان بین را از آن باشد زیان
آسمان او دورنگ و افتابش مشک فام
و آفتابش را سهیل و زهره ریزان از دهان
همچو شمع است از صفا و شمع را زو صورتی
گاه ریزد در بدن گاهی فتد در شمعدان
باشدش روز وداع از چهره دلبر لگن
باشدش شبهای هجران دامن عاشق مکان
ترجمان راز دل باشد که دیده ست ای عجب
ترجمان بی حدیث و رازداری بی زبان
گاه لعل از رشک او در تاب در کوه بدخش
گاه در از لطف از شرمنده در بحر عمان
گرچه در ریزد بود از رشح جان بی هیچ شک
ور چو لعل آید بود از گوشه دل بی گمان
اصل او از فرع جان و دل ولیک از غمزهاش
گاه ازو در دل خروش و گاه ازو در جان فغان
گرچه از دل زاد دل را او همی دارد به رنج
ورچه از جان خاست جان را او همی دارد بجان
خویش نزدیک دل و پیوسته ریزد خون دل
ور نماید رخ به بیگانه به جان نبود امان
هست مردم زاده و از اصل پاک است ای دریغ
گر به خونریزی و غمازی نبودی داستان
طفل خرد است و دوان و گرم رو افتان به رو
وز عزیزی دل بود همراه او در هر مکان
در کنار آید چو دلبر لیک از بس نازکی
همچو دلبر می نیاید در کناری یکزمان
لعبتی عریان وگر پوشند بر وی حله ای
از لطافت باز نتوان یافتش در پرنیان
او چو زیبق می دود بر رویم و من می کنم
گاهش اندر آستین و گاه در دامن نهان
گر به خانه در بماند خانه را ویران کند
ور سوی ره سر کند باسیل گردد هم عنان
گوهرش آب و چو آتش خانه سوز و پرده در
آب را دیدی که سوزد همچو آتش خان و مان
داغ دارم بر روان زو زانکه دارد قصد سر
آب را کس دید کزوی داغ باشد برروان
آتشی کز آب زادی کی توانم کشتنش
چشمه ای کز خانه خیزد چون کنم تدبیر آن
قصه ها پردازد و مژگان نویسد قصه هاش
بررخ من هر که آن را دید گردد قصه خوان
این به بخت من درآمد نو وگرنه پیش ازین
هیچ عاشق را نبد مژگان دبیر اندر جهان
من به فرشه یکی تدبیر سازم تادگر
ناید اندر چشمم این اشک فضولی هر زمان
من مبارک نام شه را بهر دفع این بلا
بر عقیق دیده بنگارم به الماس بیان
سعد بن بوبکربن سعد اتابک زنگی آنک
آفتابی کامکار است و سپهری کامران
آن جهانبخشی که دریا زایدش از آستین
وان جوانبختی که دولت خیزدش از آستان
آن خداوندی که گردون در هوای بندگیش
بسته دارد سال و مه همچون و شاقانش میان
گر ندادی استوارم فکر کن در منطقه
ور نداری باور آنگه بنگر اندر کهکشان
با بلندی همتی چون قدر خود دارد بلند
با جوانی دولتی چون بخت خود دارد جوان
خونفشان تیغ تیزش غیرت ابربهار
در فشان دست رادش طیره باد خزان
در فضای حضرتش دنیا چو صحن کشتزار
در هوای درگهش دینار چون برگ رزان
ای گذشته در جلال و مرتبت آنجا کزو
وهم دور اندیش و عقل دوربین نارد نشان
هر کجا رمحت کمر بندد ظفر شد پیشرو
هر کجا تیغت زبان بگشاد اجل شد ترجمان
روز رزمت چون درآید جیش فتح از شش جهت
دهر بر دارد به نوعی نسختی از هفت خوان
هر که را باشد نهاده دست در دست یقین
زندگی را پای لرزان ماند در رکن گمان
اختر اندر برکشد خفتان چون دریازی حسام
مهر سر در دزدد از سهمت چو بفرازی سنان
مغز گردان گرم گردد دیده شیران پر آب
از فروغ آتشین تیر وتف تیغ یمان
جوشن از خوی زنگ گیرد در بر هر شیر دل
مغفر از تف نرم گردد بر سر هر پهلوان
می زره پوشد به حرب خصمت آب تیغ رنگ
زانکه برماهی‌ست جوشن بر کَشَف برگستوان
روز صیدت چون به آواز اندر آید طبل باز
نسر چرخ آید به پرواز از نشاط استخوان
پر فرو ریزند مرغان چون بیندازی تو تیر
سم بیندازند غرمان چون تو برداری کمان
دام و دد تازند سربازان قطار اندر قطار
وحش و طیر آیند تازان کاروان در کاروان
باد انصافت اگر بر خاک کسری بگذرد
آب گردد ز آتش خجلت تن نوشیروان
از نهیب احتساب عدل تو هر صبحدم
پرده گل را رفو گر می شود باد وزان
صیت عدلت شد چنان شایع که کبک کوهسار
می خرامد تاکند در دیده با ز آشیان
خوان جودت شد چنان نافع که آز گرسنه
زین سپس با سفره پیش آید به روی میهمان
مر ترا جمع آمده ست الحمدلله یک به یک
هر چه خوانند از هنرهای ملوک باستان
روز بازار ترا بی دولتی گر شد حسود
گو برو بالای دکان الهی نه دکان
دولت تست آسمانی گرگران آید بر او
گو زمین را نقب زن یا بر فلک نه نردبان
خسروا در وصف جودت گرچه از فکر من است
خاطری دارم که دریا را صخر کردن توان
زین نمط جوهرنیابد یعلم الله جوهری
گرچه بیزد از زمین روم تا هندوستان
لیکن از تشویر این نامهربان ایام کور
نکته در طبعم فرومانده ست کلک اندر بنان
گوهری زین بحر و کان ارزد تو این بیداد بین
کآسمان خواهد که تا خونم بریزد رایگان
می کنم فکری که از فرقم همی خیزد شرار
می زنم آهی که از طبعم همی خیزد دخان
از تو خواهم داد این نامهربان گردون که تو
هم تو عون داوری هم بر ضعیفان مهربان
دردمندان را طبیبی مستمندان را پناه
نا امیدان را امیدی زیردستان را امان
نیستم حق عالم است اندر پی جاه و قبول
گر نمی دانی تو می داند خدای غیب دان
بسکه دیدم جور ننگ ناکسان از بهر نام
بسکه بردم آب روی روح پاک از بهر نان
گرچه گیرند آستینم طفل چندی همچو اشک
جمله زیر دامنم چون فرخ زیر ماکیان
گرچه می نتوان گسستن دل ز خلقی نازنین
ورچه می نتوان بریدن دل ز قومی ناتوان
چون مرا شد عقل خیره گو تبه شو اصل ونسل
چون مرا شد چشم تیره گو سیه شو خان و مان
چون به سیم و زر خطاب آمد نکردم زان کنار
چون به جان آمد حکایت چون نهم جان در میان
چون نبینم سود در مسکن من و پای و رکاب
چون نیارم بود در خانه من و دست و عنان
این بهاران بود خواهد وین زمان غم مرا
چو شکوفه برف دارد شاخه های بوستان
جای بیجاده کنون بگرفت در زیرا که هست
قطره باران فسرده بر درخت ارغوان
آب را آتش بباید تا خورد هر جانور
کز دم باد خزانی پر بلور است آبدان
مخلص من گر به حسن است وای ازین بخت نگون
وعده من گر بهار است آه ازین شخص نوان
تا گل از گل بردمد ترسم که از تصریف دهر
از گلم گل بردمد و آنگه چه سودم زین و آن
این مثل ماند بدان کآن مرد بالا شه خری
گفت تا روید گیاهی کش تو این بار گران
یا برای آنکه در گیتی به انواع هنر
چون منی را ناورد گردون به صد دور و قران
یا برای آنکه رفتم بارها از بهر شاه
دردهان اژدها و دیده شیرژیان
یا به حق آنکه چندین گاه چون دریا به مدح
بهر دست زرفشانت بد زبانم درفشان
یا برای آنکه از قصد عدو دربند گیت
پای گردونسای من شد بسته بند گران
یا به حق آنکه تا آخر زمان گویند باز
کز فلان شه دام ملکه راست شد کار فلان
یا به حق آنکه دارم خسروی جمشید فر
یا برای آنکه داری بنده آصف توان
باشد آن خسرو ز شاهان تابه آدم پادشاه
باشد این بنده ز ساسان تا به کسری از کیان
سایه افکن بر من مظلوم تا چون آفتاب
صیت این معنی رود از قیروان تا قیروان
گرچه بیژن بهر کیخسرو به چاه اندر فتاد
هم به کیخسرو شداو را یار شیر سیستان
زال را گرچه پدر بنهاد بر سیمرغ کوه
هم پدر بازش فرود آورد زان کوه کلان
ورچه یوسف از قضای ایزدی خواری کشید
هم به فضل ایزد آمد او عزیز جاودان
در سفر خواهی شدن بهر صلاح عالمی
من یکی زین عالمم ای عالمی را قهرمان
چین ز روی من ببرگر عزم داری سوی چین
خان ومانم را بمان گر رای داری سوی خان
تا بود رزمت چورزم رستم و افراسیاب
تابود عزمت چو عزم رستم و مازندران
در سفر حفظ خدایت همعنان سایه صفت
گاه رجعت با ظفر گیتی ستان خورشید سان
چون بنای آبتین چتر کیان بالای سر
چو به نیزه سام یل رخش یلی در زیرران
کار ملکت آنچنان گشته به فر مقدمت
کز هوا بر خود بباید مژدها در وازه بان
بس چو آید باز جنت بهر تحسین بهشت
گوید از فضل خدا شیراز ماند در امان
زان سپس در پادشاهی عیش کن با چار یار
هر چهار از استواری پایه تخت کیان
این سخن از راستی تیر است وبروی مهر شاه
تیر و مهر این دو نشان شه بود ای شه نشان
این نه نظمی شاهوار است این کمین را تحفه ئیست
کز رهی دیدی بدیهه پیش تخت اندر عیان
این نتیجه یادگار روزگار آمد زمن
سال تا ریخش ز زی وخی و نون دارد نشان
جاه شاه آمد مدیحم را به صد دفتر امید
عمر شاده آمد ضمیرم را به صد دیوان ضمان
گو بیارد هر که خواند اینچنین ابیات را
خان های خسروانی پر ز گنج شایگان
ز آسمان آمد سخن وز فر مدح شاه بین
این سخن راکز زمین چون برده ام بر آسمان
دی مگر گفتند در حضرت که شعر من همه
وصف پستان چو نار است و لب چون ناردان
یا غزل در نعت قدی همبر شمشماد و سرو
یا سخن در وصف زلفی با نسیم مشک وپان
یا نوید وعده وصلی زیاری دل گسل
یا امید عشوه و بوسی ز ماهی دلستان
اینکه این طرز غریب آورده شد پاک و بری
از عبارتهای شیراز و عیار اصفهان
ترسم از کنجی کرانی قلتبانی گویدم
تو نه از شیرازی آخر از کجائی قلتبان
قافیه آوخ مکرر می شود ورنه به نظم
مدح شروان گردمی و طعن آذربایجان
جز خراسانی و غزنی کس نگوید شعر نغز
بد نگوید ما و را النهری واهل دامغان
من بر انگیزم معانی هین که یابد رمز این
من بپردازم سخن هان تا که داند سر آن
مرد را دانم که دارد شکل و نام خواجگی
گر بخواند راست این را پس مرا نامرد خوان
ور ترا باور نیاید از من این دعوی که رفت
از من این یک امتحان وز تو هزاران امتحان
خر به از اینها چو جوید شاه ازین مشتی عوام
سگ به از اینها چه خواهد شاه ازین خوفی عوان
من که چون جان جوهری را از کسم ناید دریغ
زین خرانم جو دریغ آید دریغا خرخران
تا بود اعدا و ملک و دادو فرمان برزمین
تا بود زلات و گنج وکام و عشرت در زمان
ملک چون اعدا بگیرو داد چون فرمان بده
گنج چو زلت ببخش و کام چون عشرت بران
تا زمین پاید به پای و تا زمان باشد بباش
تا فلک گردد بگرد و تا جهان ماند بمان

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چیست آن گوهر که می زاید ز دو دریا روان
صورت آن در ولیکن باشدش از جزع جان
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف یک گوهر یا چیز با ارزش می‌پردازد که از دو دریا به وجود می‌آید. این چیز زیبا و خاص است، اما به خاطر اینکه از احساسات و آرزوهای عمیق انسان ناشی می‌شود، از خود جان و زندگی ما معنای بیشتری می‌گیرد. در واقع، این گوهر نمادی از چیزهایی است که از عمق وجود ما و ارتباط‌مان با دنیای اطراف به وجود می‌آید.
همچو باران لیک او را از دو خورشید است اثر
کآن دو خورشید جهان بین را از آن باشد زیان
هوش مصنوعی: او مانند باران است، اما تأثیر او از دو خورشید ناشی می‌شود. زیرا این دو خورشید که جهان را می‌بینند، از آن تأثیر منفی می‌گیرند.
آسمان او دورنگ و افتابش مشک فام
و آفتابش را سهیل و زهره ریزان از دهان
هوش مصنوعی: آسمان به دو رنگ است و خورشیدش رنگی تیره مانند مشکی دارد. ستاره‌های سهیل و زهره از دهانش به طرز زیبایی می‌بارند.
همچو شمع است از صفا و شمع را زو صورتی
گاه ریزد در بدن گاهی فتد در شمعدان
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی ویژگی‌های انسانی را توصیف می‌کند. انسان‌ها مانند شمعی هستند که از پاکی و صفا نور می‌افشانند و در زندگی لحظاتی از روشنایی و زیبایی را به اشتراک می‌گذارند. گاهی این زیبایی در وجودشان متجلی می‌شود و گاهی در فضایی که در آن زندگی می‌کنند. این تصویر نشان‌دهنده دو جنبه از وجود انسان است: یکی در درون و دیگری در محیط اطراف.
باشدش روز وداع از چهره دلبر لگن
باشدش شبهای هجران دامن عاشق مکان
هوش مصنوعی: در روز وداع، چهره محبوبش مانند ظرفی است و شب‌های جدایی، دامن عاشق به مثابه مکانی است که در آن ویژه‌گی‌های عشق و دلتنگی را تجربه می‌کند.
ترجمان راز دل باشد که دیده ست ای عجب
ترجمان بی حدیث و رازداری بی زبان
هوش مصنوعی: چشمان انسان می‌توانند عمیق‌ترین احساسات و رازهای دل را بیان کنند، حتی بدون اینکه کلمه‌ای گفته شود. این حقیقت شگفت‌انگیز است که برخی از عواطف و اسرار ما با نگاهی بدون صحبت کردن، به راحتی منتقل می‌شود.
گاه لعل از رشک او در تاب در کوه بدخش
گاه در از لطف از شرمنده در بحر عمان
هوش مصنوعی: گاهی لعل (سنگ قیمتی) به خاطر زیبایی او در تابش نور از کوه‌های بدخشان می‌درخشد، و گاهی هم در دریای عمان به واسطه لطف و مهربانی‌اش از شرم ساکت و خاموش می‌ماند.
گرچه در ریزد بود از رشح جان بی هیچ شک
ور چو لعل آید بود از گوشه دل بی گمان
هوش مصنوعی: اگرچه از جانم ریزش می‌کند بی‌هیچ تردیدی، اما اگر همچون دُر از دل بیرون بیاید، بی‌گمان خواهد بود.
اصل او از فرع جان و دل ولیک از غمزهاش
گاه ازو در دل خروش و گاه ازو در جان فغان
هوش مصنوعی: او از جان و دل برخاسته است، اما گاهی با چشمانش انسان را به شدت تحت تأثیر قرار می‌دهد و باعث می‌شود در دلش ناراحتی و در جانش ناله‌ای به وجود بیاید.
گرچه از دل زاد دل را او همی دارد به رنج
ورچه از جان خاست جان را او همی دارد بجان
هوش مصنوعی: اگرچه دل دچار زحمت و درد است، ولی او به دل خود عشق می‌ورزد. همچنین، اگرچه جان از مشکلات رنج می‌برد، اما او به جان خود هم توجه دارد و به آن عشق می‌ورزد.
خویش نزدیک دل و پیوسته ریزد خون دل
ور نماید رخ به بیگانه به جان نبود امان
هوش مصنوعی: وقتی کسی به دل نزدیک است و محبتش عمیق است، دلش برای او به شدت می‌تپد و حتی ممکن است از عشق و درد به خون دل ریزد. اما اگر آن شخص با دیگران به گرمی رفتار کند و روی خود را به بیگانگان نشان دهد، دل آن عاشق دیگر هیچ آرامشی نخواهد داشت.
هست مردم زاده و از اصل پاک است ای دریغ
گر به خونریزی و غمازی نبودی داستان
هوش مصنوعی: مردم از نژاد خوب و اصیلی هستند و تأسف‌آور است که اگر در خونریزی و بدگویی نباشند، این داستان این‌گونه نمی‌شد.
طفل خرد است و دوان و گرم رو افتان به رو
وز عزیزی دل بود همراه او در هر مکان
هوش مصنوعی: کودک کوچک با شتاب و نشاط از جایی به جای دیگر می‌افتد و در هر مکان همراه او دل عزیزش است.
در کنار آید چو دلبر لیک از بس نازکی
همچو دلبر می نیاید در کناری یکزمان
هوش مصنوعی: وقتی محبوب در کنار می‌آید، اما به خاطر لطافت و نازکی‌اش مثل محبوب دیگر نمی‌تواند در کنار بماند.
لعبتی عریان وگر پوشند بر وی حله ای
از لطافت باز نتوان یافتش در پرنیان
هوش مصنوعی: یک بازیگر برهنه است و اگر بر تنش لباسی لطیف بپوشند، همچنان نمی‌توان او را در پارچه‌ای نرم و زیبا یافت.
او چو زیبق می دود بر رویم و من می کنم
گاهش اندر آستین و گاه در دامن نهان
هوش مصنوعی: او مانند زیبایی که در دنیای من در حرکت است، من هم او را گاهی در آستینم پنهان می‌کنم و گاهی در دامنم.
گر به خانه در بماند خانه را ویران کند
ور سوی ره سر کند باسیل گردد هم عنان
هوش مصنوعی: اگر در خانه بماند، خانه را ویران می‌کند و اگر به سوی راه برود، با سیل هم‌راستا می‌شود.
گوهرش آب و چو آتش خانه سوز و پرده در
آب را دیدی که سوزد همچو آتش خان و مان
هوش مصنوعی: گوهر او مانند آب است و همچنین چون آتش، که خانه را می‌سوزاند. آیا پرده‌ای که در آب است را دیدی که چگونه مانند آتش می‌سوزد و خانه را ویران می‌کند؟
داغ دارم بر روان زو زانکه دارد قصد سر
آب را کس دید کزوی داغ باشد برروان
هوش مصنوعی: من بر اثر محبتش داغی در دل دارم، زیرا او به سر آب می‌رود و کسی ندیده که از او داغی بر دل دیگران بماند.
آتشی کز آب زادی کی توانم کشتنش
چشمه ای کز خانه خیزد چون کنم تدبیر آن
هوش مصنوعی: آتش که از آب به وجود آمده را چگونه می‌توان خاموش کرد؟ و چشمه‌ای که از خانه‌ای می‌جوشد را چگونه می‌توان مهار کرد؟
قصه ها پردازد و مژگان نویسد قصه هاش
بررخ من هر که آن را دید گردد قصه خوان
هوش مصنوعی: اگر کسی به چشمان او نگاه کند، از زیبایی و جذابیت آن به داستانی پر از احساسات و ماجراها تبدیل می‌شود. این نگاه می‌تواند او را به شنونده‌ای علاقه‌مند به روایت‌ها و قصه‌های عاشقانه تبدیل کند.
این به بخت من درآمد نو وگرنه پیش ازین
هیچ عاشق را نبد مژگان دبیر اندر جهان
هوش مصنوعی: این خوشبختی تازه به من رسیده است، وگرنه تا پیش از این هیچ عاشق دیگری در دنیا وجود نداشت که مانند من چشم‌هایش نوشته‌های دل را بفهمد.
من به فرشه یکی تدبیر سازم تادگر
ناید اندر چشمم این اشک فضولی هر زمان
هوش مصنوعی: من برای خودم یک نقشه می‌کشم تا دیگر این اشک‌های فضول و مزاحم همیشه جلوی چشمانم نیاید.
من مبارک نام شه را بهر دفع این بلا
بر عقیق دیده بنگارم به الماس بیان
هوش مصنوعی: من نام نیک آن پادشاه را بر روی سنگ عقیق چشمانم می‌نویسم تا این تهدید را دور کنم و با بیان شیوا آن را به تصویر بکشم.
سعد بن بوبکربن سعد اتابک زنگی آنک
آفتابی کامکار است و سپهری کامران
هوش مصنوعی: سعد بن بوبکر، پسر سعد اتابک زنگی، فردی موفق و برجسته است که همچون آفتاب می‌درخشد و در زندگی‌اش به موفقیت‌های زیادی دست یافته است. او در راه رسیدن به هدف‌هایش مانند آسمان درخشان و پر از امید، به جلو حرکت می‌کند.
آن جهانبخشی که دریا زایدش از آستین
وان جوانبختی که دولت خیزدش از آستان
هوش مصنوعی: آن کسی که به اندازه‌ای بزرگ و با فضیلت است که دریاها از آستین او سرچشمه می‌گیرند، و آن فرد خوشبختی که نعمت و ثروت از آستان او می‌جوشد.
آن خداوندی که گردون در هوای بندگیش
بسته دارد سال و مه همچون و شاقانش میان
هوش مصنوعی: خدایی که آسمان و ستاره‌ها را در اختیار بندگانش قرار داده و زمان و ماه را به میل آنان تنظیم کرده است.
گر ندادی استوارم فکر کن در منطقه
ور نداری باور آنگه بنگر اندر کهکشان
هوش مصنوعی: اگر به من ثابت نکرده‌ای نیکویی خود را، فکر کن که در کجای دنیا هستی. اگر به من اعتقاد نداری، آنگاه به آسمان و کهکشان بنگر.
با بلندی همتی چون قدر خود دارد بلند
با جوانی دولتی چون بخت خود دارد جوان
هوش مصنوعی: با تلاش و اراده‌ای بزرگ، انسان می‌تواند به اندازه‌ی ارزش خود ارتفاعی بلند پیدا کند، و در دوره‌ی جوانی هم می‌تواند با تلاش و پشتکار به موفقیت‌هایی دست یابد که شایسته‌اش است.
خونفشان تیغ تیزش غیرت ابربهار
در فشان دست رادش طیره باد خزان
هوش مصنوعی: تیغ تیز او با غیرت و شجاعتش مانند بهار می‌درخشد و دست رادش را در برابر باد خزان بلند کرده است.
در فضای حضرتش دنیا چو صحن کشتزار
در هوای درگهش دینار چون برگ رزان
هوش مصنوعی: در حریم وجود او، دنیا مانند یک زمین زراعی است و در فضایش، دین و اعتقادات مانند برگ‌های پاییزی به شمار می‌آیند.
ای گذشته در جلال و مرتبت آنجا کزو
وهم دور اندیش و عقل دوربین نارد نشان
هوش مصنوعی: ای کسی که در عظمت و مقام گذشته‌ای، آنجا که خیال‌های دوراندیش و عقل‌های دورنگر به حقیقت نمی‌رسند.
هر کجا رمحت کمر بندد ظفر شد پیشرو
هر کجا تیغت زبان بگشاد اجل شد ترجمان
هوش مصنوعی: هرجا که شجاعت تو به کار بیفتد، پیروزی از آن تو خواهد بود. هرجا که شمشیرت به کار گرفته شود، مرگ به معنای واقعی کلمه به زبان خواهد آمد.
روز رزمت چون درآید جیش فتح از شش جهت
دهر بر دارد به نوعی نسختی از هفت خوان
هوش مصنوعی: زمانی که روز نبرد فرامی‌رسد، پیروزی از هر سمت و سوی این دنیا به دست می‌آید، به نوعی که شبیه به گذر از هفت خوان خواهد بود.
هر که را باشد نهاده دست در دست یقین
زندگی را پای لرزان ماند در رکن گمان
هوش مصنوعی: هر کسی که با یقین و اعتماد به نفس زندگی‌اش را آغاز کند، زندگی‌اش مثل کسی خواهد بود که در پایه‌ای لرزان و ناپایدار قرار دارد. در واقع، شک و تردید، همچنان که پایه‌ای لرزان است، می‌تواند باعث ناپایداری و عدم استحکام در زندگی شود.
اختر اندر برکشد خفتان چون دریازی حسام
مهر سر در دزدد از سهمت چو بفرازی سنان
هوش مصنوعی: ستاره در آسمان به آرامی درخشان می‌شود، مانند کسی که از دریای عشق برمی‌خیزد. محبت در دل شما جا دارد و از سرنوشت شما چیزی را به سرقت می‌برد، وقتی که سپرها را به سوی آسمان می‌فرستید.
مغز گردان گرم گردد دیده شیران پر آب
از فروغ آتشین تیر وتف تیغ یمان
هوش مصنوعی: وقتی که گردان مغز و تفنگ گرم می‌شود، چشمان شیران از نور آتشین تیر و تیغ روشن می‌گردد.
جوشن از خوی زنگ گیرد در بر هر شیر دل
مغفر از تف نرم گردد بر سر هر پهلوان
هوش مصنوعی: زرهی که از آهن ساخته شده و معمولاً برای حفاظت در جنگ استفاده می‌شود، وقتی به خوبی ساخته شود، بر سر هر دلیر و شجاعی خوش‌جلوه می‌شود و نرم و راحت می‌نشیند. این به این معناست که وقتی انسان‌ها با شجاعت و استقامت خود به میدان می‌آیند، ابزار و وسایل دفاعی نیز به بهترین شکل عمل می‌کنند و تناسب و زیبایی را نشان می‌دهند.
می زره پوشد به حرب خصمت آب تیغ رنگ
زانکه برماهی‌ست جوشن بر کَشَف برگستوان
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، دشمنان به‌گونه‌ای با احتیاط و محافظت کار می‌کنند که گویا بر روی یک ماهی زره‌ای قرار دارند؛ زیرا آن‌ها می‌دانند که مواجهه با خطر می‌تواند عواقب خطرناکی داشته باشد.
روز صیدت چون به آواز اندر آید طبل باز
نسر چرخ آید به پرواز از نشاط استخوان
هوش مصنوعی: زمانی که روز شکار تو فرا برسد و صداهای خوشی به گوش برسد، احساس شوری و نشاط در وجودت به پرواز در می‌آید.
پر فرو ریزند مرغان چون بیندازی تو تیر
سم بیندازند غرمان چون تو برداری کمان
هوش مصنوعی: مرغان هنگامی که تیرسم را پرتاب کنی، پر و بال خود را در فضا می‌پراکنند، و وقتی تو کمان را برمی‌داری، آنها نیز به صدای بلند خود می‌پردازند.
دام و دد تازند سربازان قطار اندر قطار
وحش و طیر آیند تازان کاروان در کاروان
هوش مصنوعی: حیوانات وحشی و پرندگان با شتاب و سرعت در حال حرکت هستند، همچون سربازانی که به صف ایستاده‌اند. کاروان‌هایی از آنان یکی پس از دیگری به راه افتاده‌اند و به پیش می‌رانند.
باد انصافت اگر بر خاک کسری بگذرد
آب گردد ز آتش خجلت تن نوشیروان
هوش مصنوعی: اگر باد انصاف بر خاک تاج‌داری همچون کسری بگذرد، آتش شرمندگی نوشیروان را به آب تبدیل می‌کند.
از نهیب احتساب عدل تو هر صبحدم
پرده گل را رفو گر می شود باد وزان
هوش مصنوعی: از تهدید و پیگردی که عدالت تو به همراه دارد، هر صبح با وزش باد، گل‌ها از بین می‌روند و از هم می‌پاشند.
صیت عدلت شد چنان شایع که کبک کوهسار
می خرامد تاکند در دیده با ز آشیان
هوش مصنوعی: شهرت و نام نیک انصاف تو به قدری پخش شده است که حتی کبک‌های کوهستان هم با احتیاط و آرامش در کنار لانه‌هایشان حرکت می‌کنند.
خوان جودت شد چنان نافع که آز گرسنه
زین سپس با سفره پیش آید به روی میهمان
هوش مصنوعی: سفره انعام و بخشش تو به حدی نیکو و مفید است که حتی گرسنه‌ها هم به خاطر آن، با دل خوش و شوق به سمت میهمانان می‌آیند.
مر ترا جمع آمده ست الحمدلله یک به یک
هر چه خوانند از هنرهای ملوک باستان
هوش مصنوعی: خوشا به حال تو که جمع شده‌اند، و به درستی هرچیزی را که از هنرهای پادشاهان قدیمی خوانده‌اند، به نمایش می‌گذارند.
روز بازار ترا بی دولتی گر شد حسود
گو برو بالای دکان الهی نه دکان
هوش مصنوعی: اگر در روز بازار حسودان دست از کار شما بردارند و اجازه دهند، بسم‌الله بگویید و به سمت دکان خدا بروید، نه به دکان‌های دنیوی.
دولت تست آسمانی گرگران آید بر او
گو زمین را نقب زن یا بر فلک نه نردبان
هوش مصنوعی: اگر خوشبختی تو از آسمان بیفتد و به زمین بیاید، باید به زمین راهی پیدا کنی یا راهی به آسمان بسازی.
خسروا در وصف جودت گرچه از فکر من است
خاطری دارم که دریا را صخر کردن توان
هوش مصنوعی: حتی اگر من نتوانم به درستی در مورد سخاوت تو سخن بگویم، اما در ذهنم این احساس را دارم که می‌توان دریا را به سنگ تبدیل کرد، به این معنا که هر چه قدر هم که بزرگ و فراخ باشد، باز هم می‌توان به آن شکلی دیگر داد.
زین نمط جوهرنیابد یعلم الله جوهری
گرچه بیزد از زمین روم تا هندوستان
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که اگر کسی بخواهد به جوهر واقعی و ارزش‌های اصیل پی ببرد، نیاز به تلاش و سفر دارد. حتی اگر از دنیای مادی فاصله بگیرد و به دور افتاده‌ترین مکان‌ها برود، در نهایت شناخت واقعی خود را پیدا نمی‌کند، مگر اینکه با صداقت و تلاش به جستجوی حقیقت بپردازد.
لیکن از تشویر این نامهربان ایام کور
نکته در طبعم فرومانده ست کلک اندر بنان
هوش مصنوعی: اما در این روزگار بی‌رحم، کمبودهایی در وجودم حس می‌شود که نشانه‌هایی از آن در دلم باقی مانده است. کلام من در آینده‌ای روشن و روشن‌تر می‌تواند بیانگر این احساسات باشد.
گوهری زین بحر و کان ارزد تو این بیداد بین
کآسمان خواهد که تا خونم بریزد رایگان
هوش مصنوعی: در این متن شاعر به قیمت و ارزش گوهری اشاره می‌کند که از دریا استخراج شده و می‌گوید این بیداد و ظلمی که در جهان وجود دارد، به اندازه‌ای است که آسمان نیز می‌خواهد خون من بی‌دلیل بر زمین بریزد. به نوعی، او ناراحتی و بی‌عدالتی را به تصویر می‌کشد و نشان می‌دهد که حتی آسمان هم از دیدن این ظلم به خشم آمده است.
می کنم فکری که از فرقم همی خیزد شرار
می زنم آهی که از طبعم همی خیزد دخان
هوش مصنوعی: من به این فکر می‌کنم که از وجودم شعله‌ای برمی‌خیزد و آهی می‌کشم که از دل و درونم ناشی می‌شود.
از تو خواهم داد این نامهربان گردون که تو
هم تو عون داوری هم بر ضعیفان مهربان
هوش مصنوعی: از تو درخواست می‌کنم ای آسمان بی‌رحم که تو در کنار قضاوت‌های ناعدلانه، بر ضعیفان نیز مهربان باشی.
دردمندان را طبیبی مستمندان را پناه
نا امیدان را امیدی زیردستان را امان
هوش مصنوعی: افرادی که درد و رنج دارند نیاز به درمان دارند، کسانی که در شرایط سختی هستند باید حمایت شوند، ناامیدان به یک امید نیاز دارند و افرادی که در زیر فشار هستند باید احساس امنیت کنند.
نیستم حق عالم است اندر پی جاه و قبول
گر نمی دانی تو می داند خدای غیب دان
هوش مصنوعی: من خود را حق نمی‌دانم و به خاطر مقام و پذیرش تلاش نمی‌کنم. اگر تو این را نمی‌دانی، خداوندی که به همه چیز آگاه است، به خوبی می‌داند.
بسکه دیدم جور ننگ ناکسان از بهر نام
بسکه بردم آب روی روح پاک از بهر نان
هوش مصنوعی: به خاطر دیدن ظلم و بدرفتاری انسان‌های ناپاک برای حفظ آبرو و حیثیت، تصمیم گرفتم برای تأمین معیشت، از روح پاکم بگذرم.
گرچه گیرند آستینم طفل چندی همچو اشک
جمله زیر دامنم چون فرخ زیر ماکیان
هوش مصنوعی: هرچند که گروهی از بچه‌ها آستینم را گرفته‌اند و مثل اشک به زیر دامنم ریخته‌اند، اما مانند فرخ که زیر پر مرغ‌ها قرار دارد، احساس امنیت می‌کنم.
گرچه می نتوان گسستن دل ز خلقی نازنین
ورچه می نتوان بریدن دل ز قومی ناتوان
هوش مصنوعی: هرچند که نمی‌توان دل را از عشق و محبت به افرادی دوست‌داشتنی دور کرد، و نیز نمی‌توان دل را از وابستگی به گروهی ناتوان جدا کرد.
چون مرا شد عقل خیره گو تبه شو اصل ونسل
چون مرا شد چشم تیره گو سیه شو خان و مان
هوش مصنوعی: وقتی عقل من به هم ریخت، باید بگویی که اصل و نسبم خراب شده است. وقتی چشمانم تیره شدند، باید بگویی که خانه و کاشانه‌ام نیز تیره و تار شده است.
چون به سیم و زر خطاب آمد نکردم زان کنار
چون به جان آمد حکایت چون نهم جان در میان
هوش مصنوعی: وقتی صحبت از پول و ثروت پیش آمد، به آن اهمیت ندادم؛ اما وقتی بحث به جان و زندگی رسید، می‌دانم چطور باید خودم را در وسط داستان قرار دهم.
چون نبینم سود در مسکن من و پای و رکاب
چون نیارم بود در خانه من و دست و عنان
هوش مصنوعی: زمانی که در مکان و زندگی‌ام سودی نبینم و نتوانم تا زمانی که لازم است در خانه‌ام قدم بزنم و کنترل بر کارهایم داشته باشم، احساس راحتی نمی‌کنم.
این بهاران بود خواهد وین زمان غم مرا
چو شکوفه برف دارد شاخه های بوستان
هوش مصنوعی: این بهار خواهد آمد و در این زمان، غم من مانند شکوفه‌هایی است که بر روی شاخه‌های باغ می‌نشیند و برف را می‌پوشاند.
جای بیجاده کنون بگرفت در زیرا که هست
قطره باران فسرده بر درخت ارغوان
هوش مصنوعی: اکنون جای بی‌جاده به دست آمده است، زیرا که قطره‌های باران بر درخت ارغوان نشسته و جوانه‌ها را خاموش کرده‌اند.
آب را آتش بباید تا خورد هر جانور
کز دم باد خزانی پر بلور است آبدان
هوش مصنوعی: برای هر موجود زنده‌ای لازم است که آبی باشد که توسط آتش گرم شود، زیرا آنچه از وزش باد پاییزی به دست می‌آید، تنها حالتی بلوری و سرد دارد.
مخلص من گر به حسن است وای ازین بخت نگون
وعده من گر بهار است آه ازین شخص نوان
هوش مصنوعی: اگر زیبایی دلیل محبت من باشد، وای بر این تقدیر نامساعد! اگر وعده من به زیبایی مثل بهار باشد، آه از این وضعیت بد.
تا گل از گل بردمد ترسم که از تصریف دهر
از گلم گل بردمد و آنگه چه سودم زین و آن
هوش مصنوعی: تا وقتی که گل شکفته شود، نگرانم که با تغییرات زمان، از وجود من هم چیزی گرفته شود و در آن صورت برای من چه فایده‌ای دارد این شادی و آن روزگار.
این مثل ماند بدان کآن مرد بالا شه خری
گفت تا روید گیاهی کش تو این بار گران
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مردی در جایگاه بالا و با مقام زیاد به او می‌گوید که تا زمانی که تو با این بار سنگین ادامه می‌دهی، گیاهی رشد نخواهد کرد. به عبارتی، اگر از بار و مسوولیت‌های سنگین خود خلاص نشوی، هیچ پیشرفتی نخواهی داشت.
یا برای آنکه در گیتی به انواع هنر
چون منی را ناورد گردون به صد دور و قران
هوش مصنوعی: یا به خاطر اینکه در دنیا به انواع هنر، کسی مثل من را با زحمت و شگفتی بسیار به وجود آورده است.
یا برای آنکه رفتم بارها از بهر شاه
دردهان اژدها و دیده شیرژیان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که من در گذشته بارها به خاطر پادشاه، با خطرات و دشواری‌های زیاد مواجه شده‌ام، همانند ورود به دهان اژدها و دیدن چشمان شیران.
یا به حق آنکه چندین گاه چون دریا به مدح
بهر دست زرفشانت بد زبانم درفشان
هوش مصنوعی: به خاطر حقیقتی که در وجود آن است، بارها مانند دریا به ستایش و عظمت شخصیت‌های بزرگ پرداخته‌ام و زبانم را در وصفشان به کار گرفته‌ام.
یا برای آنکه از قصد عدو دربند گیت
پای گردونسای من شد بسته بند گران
هوش مصنوعی: شاید به این دلیل باشد که به خاطر نقشه‌های دشمن، پای من به گیت بسته شده و به زنجیر سنگینی گرفتار شده است.
یا به حق آنکه تا آخر زمان گویند باز
کز فلان شه دام ملکه راست شد کار فلان
هوش مصنوعی: به حق کسی که تا ابد بگویند فلانی، به خاطر شهرت و موفقیتش، کارهایی انجام داده که باعث افتخار شده است.
یا به حق آنکه دارم خسروی جمشید فر
یا برای آنکه داری بنده آصف توان
هوش مصنوعی: به حق آن کسی که به من قدرت و مقام جمشید داده است، یا به خاطر اینکه تو نیز بنده‌ای از آصف توانمندی.
باشد آن خسرو ز شاهان تابه آدم پادشاه
باشد این بنده ز ساسان تا به کسری از کیان
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که آن خسرو، که از پادشاهان بزرگ است، تا زمانی که آدم به مقام پادشاهی برسد، این بنده نیز از نسل ساسان تا کسری از پادشاهان کیانی به شمار می‌آید. این جمله اشاره به تاریخ و مرتبه‌های پادشاهی دارد و اهمیت آن را در نسل‌ها و زمان‌های مختلف نشان می‌دهد.
سایه افکن بر من مظلوم تا چون آفتاب
صیت این معنی رود از قیروان تا قیروان
هوش مصنوعی: بر من که مظلوم هستم سایه بپروران، تا همچون آفتابی که نورش هر کجا می‌رسد، نام و یاد این معنا از قیر و نوعی خاک به دور پرتاب شود و در همه‌جا طنین انداز گردد.
گرچه بیژن بهر کیخسرو به چاه اندر فتاد
هم به کیخسرو شداو را یار شیر سیستان
هوش مصنوعی: اگرچه بیژن به دلیل مشکلات و چالش‌هایی که داشت، در چاهی افتاد، اما او همچنان به کیخسرو و یار شیر سیستان متصل و وابسته بود.
زال را گرچه پدر بنهاد بر سیمرغ کوه
هم پدر بازش فرود آورد زان کوه کلان
هوش مصنوعی: زال، هرچند پدرش او را بر سیمرغ گذاشته بود، اما باز هم پدرش او را از آن کوه بزرگ پایین آورد.
ورچه یوسف از قضای ایزدی خواری کشید
هم به فضل ایزد آمد او عزیز جاودان
هوش مصنوعی: اگرچه یوسف به سبب تقدیر الهی رنج و ذلت را تجربه کرد، اما در نهایت به لطف خداوند به مقام والای جاودانی رسید.
در سفر خواهی شدن بهر صلاح عالمی
من یکی زین عالمم ای عالمی را قهرمان
هوش مصنوعی: در سفر به دلایل خوب برای اصلاح دنیا، من هم یکی از این دنیا هستم، ای جهانی که قهرمان آنی.
چین ز روی من ببرگر عزم داری سوی چین
خان ومانم را بمان گر رای داری سوی خان
هوش مصنوعی: اگر قصد داری که به چینی‌ها بروی، از زیبایی‌های من غافل نشو. اگر اراده کنی، من هم در کنار تو و در خانه‌ات می‌مانم.
تا بود رزمت چورزم رستم و افراسیاب
تابود عزمت چو عزم رستم و مازندران
هوش مصنوعی: تا زمانی که قدرت و توان تو مانند قدرت رستم و افراسیاب باشد، عزت و اعتبار تو نیز مانند عزم رستم و مازندران خواهد بود.
در سفر حفظ خدایت همعنان سایه صفت
گاه رجعت با ظفر گیتی ستان خورشید سان
هوش مصنوعی: در سفر، همیشه در کنار تو، سایه‌ای از ویژگی‌های خداوند تو را در بر گرفته و در زمان بازگشت به پیروزی، مانند خورشید، نور و درخشش را از جهان دریافت می‌کنی.
چون بنای آبتین چتر کیان بالای سر
چو به نیزه سام یل رخش یلی در زیرران
هوش مصنوعی: آبتین، پدر فریدون، مانند چتری از سر قوم کیانی محافظت می‌کند. او به مانند سام، پهلوان بزرگ ایرانی، با نیرنگ و استقامت در برابر مشکلات ایستاده است، همان‌طور که رخش، اسب افسانه‌ای، زیر بار فشار و چنگال دشمنان ایستادگی می‌کند.
کار ملکت آنچنان گشته به فر مقدمت
کز هوا بر خود بباید مژدها در وازه بان
هوش مصنوعی: کار کشور تو به قدری خوب و عالی شده است که باید به خاطر ورودت به آن، از آسمان بر خود تبریک بگویی و خوشامدگویی را دریابید.
بس چو آید باز جنت بهر تحسین بهشت
گوید از فضل خدا شیراز ماند در امان
هوش مصنوعی: وقتی بهشت دوباره برای ستایش باز می‌شود، از نعمت‌های خداوند می‌گوید که شیراز در امنیت است.
زان سپس در پادشاهی عیش کن با چار یار
هر چهار از استواری پایه تخت کیان
هوش مصنوعی: پس از آن، در دربار پادشاهی به خوشی و شادی بپرداز و با چهار یار خود، هر چهار نفر به استحکام و استواری پایه‌های سلطنت ایران دلخوش باشید.
این سخن از راستی تیر است وبروی مهر شاه
تیر و مهر این دو نشان شه بود ای شه نشان
هوش مصنوعی: این سخن حقیقتی است که به دل به نشانه مهر و محبت شاه نشانه رفته و این دو نشان، علامت وجود شاه است. ای شاه، تو خود این نشان را می‌نمایی.
این نه نظمی شاهوار است این کمین را تحفه ئیست
کز رهی دیدی بدیهه پیش تخت اندر عیان
هوش مصنوعی: این اثر به طور خاص نظم و شکوه خاصی ندارد و در واقع هدیه‌ای است که از راهی به دست آمده و در مقابل تخت نشان داده می‌شود.
این نتیجه یادگار روزگار آمد زمن
سال تا ریخش ز زی وخی و نون دارد نشان
هوش مصنوعی: این نتیجه‌ای است که از روزگار به جا مانده و من سال‌ها در تلاش بوده‌ام تا این ویژگی‌ها و نشانه‌های خود را حفظ کنم.
جاه شاه آمد مدیحم را به صد دفتر امید
عمر شاده آمد ضمیرم را به صد دیوان ضمان
هوش مصنوعی: به خاطر مقام و عظمت پادشاهی، باعث شده است که من به شادابی و خوشحالی بپردازم و امیدهای زیادی برای عمر خود داشته باشم. از طرفی، افکار و احساسات عمیق من به مانند مجموعه‌ای از شعرها و نوشته‌ها، مملو از احساسات و توجهات خوب است.
گو بیارد هر که خواند اینچنین ابیات را
خان های خسروانی پر ز گنج شایگان
هوش مصنوعی: هر کسی که این ابیات را مطالعه کند، به مانند خانانی است که ثروت و دارایی‌های بسیار دارند.
ز آسمان آمد سخن وز فر مدح شاه بین
این سخن راکز زمین چون برده ام بر آسمان
هوش مصنوعی: از آسمان خبری آمد و در آن درباره ستایش پادشاه سخن گفته شده است. این واژه‌ها به قدری با ارزش و والا هستند که مانند یک پیام آسمانی به نظر می‌رسند.
دی مگر گفتند در حضرت که شعر من همه
وصف پستان چو نار است و لب چون ناردان
هوش مصنوعی: دیروز در محفل اشاره شد که شعر من توصیف‌هایی دارد از زیبایی پستان که شبیه به انار است و لب‌هایی که مانند دانه‌های انار جلوه‌گری می‌کنند.
یا غزل در نعت قدی همبر شمشماد و سرو
یا سخن در وصف زلفی با نسیم مشک وپان
هوش مصنوعی: در این ابیات، شاعر به زیبایی‌های طبیعت و نمادهای آن اشاره می‌کند. در یکی از آن‌ها به مقایسه‌ی قد و قامت افرادی که زیبا و دلربا هستند، با درختانی چون شمشاد و سرو پرداخته و در دیگری به توصیف زلفی نرم و دلنشین می‌پردازد که در نسیم خوشبو به رقص درآمده است. این توصیفات نشان‌دهنده‌ی علاقه و تحسین شاعر نسبت به زیبایی‌های طبیعی و انسانی است.
یا نوید وعده وصلی زیاری دل گسل
یا امید عشوه و بوسی ز ماهی دلستان
هوش مصنوعی: یا نوید وصل و پیوندی را به من بگو که دل را شاد کند، یا امید لبخند و بوسه‌ای از آن معشوق دل‌ربا به من بده.
اینکه این طرز غریب آورده شد پاک و بری
از عبارتهای شیراز و عیار اصفهان
هوش مصنوعی: اینکه این نوع جدیدی از بیان ایجاد شده، به دور از واژه‌ها و سبک‌های خاصی است که در شیراز و اصفهان رایج بوده.
ترسم از کنجی کرانی قلتبانی گویدم
تو نه از شیرازی آخر از کجائی قلتبان
هوش مصنوعی: من نگران این هستم که در گوشه‌ای از یک شهر دور افتاده کسی بگوید که تو متعلق به شیراز نیستی، پس از کجا آمده‌ای؟
قافیه آوخ مکرر می شود ورنه به نظم
مدح شروان گردمی و طعن آذربایجان
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به تکرار قافیه و وزن شعر اشاره می‌کند و می‌گوید که اگر این قافیه تکراری نمی‌شد، می‌توانست یک شعر خوب برای مدح و ستایش شروان بنویسد و به طعنه و کنایه درباره آذربایجان بپردازد.
جز خراسانی و غزنی کس نگوید شعر نغز
بد نگوید ما و را النهری واهل دامغان
هوش مصنوعی: تنها خراسانی‌ها و غزنی‌ها اشعار دلنشین می‌سرایند، دیگران شعر زیبا نمی‌گویند، و همچنین ما و مردم نهر و دامغان نیز چنین نیستیم.
من بر انگیزم معانی هین که یابد رمز این
من بپردازم سخن هان تا که داند سر آن
هوش مصنوعی: من معانی را به حرکت درمی‌آورم، پس بیایید هوشیار باشید تا راز وجود من آشکار شود. من باید درباره این موضوع صحبت کنم تا دیگران حقیقت این سر را درک کنند.
مرد را دانم که دارد شکل و نام خواجگی
گر بخواند راست این را پس مرا نامرد خوان
هوش مصنوعی: مردی را می‌شناسم که ظاهری و لقبی مانند خواجه دارد، اما اگر به حقیقت او را بشناسی، می‌فهمی که او مردانة واقعی نیست و می‌توانی او را نامرد بنامی.
ور ترا باور نیاید از من این دعوی که رفت
از من این یک امتحان وز تو هزاران امتحان
هوش مصنوعی: اگر به سخنان من اعتماد نداری که می‌گویم، این تنها یک امتحان بود که من از آن عبور کردم و تو هنوز هزاران امتحان پیش روی داری.
خر به از اینها چو جوید شاه ازین مشتی عوام
سگ به از اینها چه خواهد شاه ازین خوفی عوان
هوش مصنوعی: اگر خر هم از این مردم عادی بهتر باشد، شاه از این گروه چه چیزی می‌تواند بخواهد؟ چون ترس و نگرانی از عوام برای او چه فایده‌ای دارد؟
من که چون جان جوهری را از کسم ناید دریغ
زین خرانم جو دریغ آید دریغا خرخران
هوش مصنوعی: من که مانند جواهر از وجودم کم نمی‌شود، از این خران (آدم‌های بی‌فکر) نمی‌توانم دریغی بکنم. دریغ از این که همچنان بر اسب‌های بی‌ارزش سوارند.
تا بود اعدا و ملک و دادو فرمان برزمین
تا بود زلات و گنج وکام و عشرت در زمان
هوش مصنوعی: تا زمانی که دشمنان، حکومت، عدالت و فرمانروایی بر روی زمین وجود داشته باشد، ثروت، گنج، لذت و خوشی نیز در زندگی باقی خواهد ماند.
ملک چون اعدا بگیرو داد چون فرمان بده
گنج چو زلت ببخش و کام چون عشرت بران
هوش مصنوعی: پادشاهی چون دشمنان را به بند می‌کشد و حق را می‌دهد، گنج را چون عطا و مهربانی تقسیم کن و لذت‌ها را مانند خوشی‌ها و شادی‌ها هدایت کن.
تا زمین پاید به پای و تا زمان باشد بباش
تا فلک گردد بگرد و تا جهان ماند بمان
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که تا زمانی که زمین پابرجاست و زمان ادامه دارد، تو نیز باید بمانی و زندگی کنی. با توجه به اینکه آسمان و جهان در حال تغییر و حرکت هستند، تو هم باید در این روند همراه باشی و در جا نمانی.