شمارهٔ ۴۳
سپیده دم چو دمیدن گرفت بوی چمن
هوا ز ژاله گهر بست بر عذار سمن
بت سمن بر سیماب سینه سرو آسا
به کف چمانه درآمد چمان چمان به چمن
چکان چکان خویش از گل زناز بر قرطه
کشان کشان سر زلف دراز در دامن
نماز برد بر قامتش چو راهب سرو
سجود کرد بر عارضش سمن چو شمن
ربود خوب ز نرگس به نرگس پر خواب
شکست پشت بنفشه به زلف پر ز شکن
نشست و ناله ز مرغان صبحخیز بخاست
گشاد چهره و گل پاره کرد پیراهن
رقیب را و رهی را چو حلقه بر در ماند
درآمد از در شادی و آنگهی با من
ز روی لطف بپیوست همچو می با جام
ز راه مهر بر آمیخت همچو جان با تن
مرا ز شادی آن آهوی ختن از دل
دمی به کام بر آمد چو بوی مشک ختن
هزار گوهر شهوار چشم گوهر بار
فشاند در قدم آن نگار سیم ذقن
دو بوسه داد مرا از پی سه جام شراب
یکی امید فزای و دوم خمار شکن
و گرچه داد مرا خوش بشارتی که شدم
به جان و دل رهی آن زبان وکام و دهن
بشارتی به امید و امان اهل زمان
به یمن موکب و فرقدوم صدر ز من
خجسته سایه و خورشید پایه شمس الدین
که آفتاب زمین است وسایه ذوالمن
گزیده سامان آن خواجه حمیده سیر
فریضه فرمان آن صاحب ستوده سنن
به نفس پاک ولی و به جود عام علی
به نام شهره حسین و به خلق خوب حسن
به نور رای چو افکند سایه بر ملکت
زمانه گفت زهی آفتاب سایه فکن
کفش صحایف آمال را زند ترقین
دلش وظایف ارزاق را کند روشن
ایا شبیه تو نادیده دهر صافی فهم
و یا نظیر تو نازاده چرخ صائب ظن
اگر تجللی نور دلت فتد بر طور
اساس طور شود همچو سرمه در هاون
ز نظم ملک فلک ذهنت ار براندیشد
نجوم نقش شود مجتمع چو نقش پرن
و گر ز تفرقه و رنج خاطری که مباد
نظر کنی سوی این خنگ سرکش توسن
ز بیم فکرت تو دسته گل پروین
بسان نعش ز هم بگسلد در این گلشن
چو ابر دست تو باران جود درگیرد
بسا که گرید و نالد سحاب در بهمن
خدنگ غیرت کف تو چون روان گردد
محیط ژرف شود چون قدیر در جوشن
به جرم کیوان زان نسبت است آهن را
که کرد وقف سراپای دشمنت آهن
به کلک فتوی ازان دست می برد بر جیس
که حکم سفک کند تا نماندت دشمن
به قصد خصم تو بهرام چون کمین گیرد
کجا برآرد سر بدسگالت از مکمن
اگر نه پیروی ذات تو کند خورشید
چراغ چرخ شود بی فتیله و روغن
مغنی سومین طارم ارنه بر کامت
دمی زند شود آواز مزمرش شیون
وگرنه تیر کمان قد شود به خدمت تو
قدر بدوزد کلک و کفش به تیر محن
مه ار جوی ز هوای تو کم کند در دل
قضا به آتش نکبت بسوزدش خرمن
جهان پناها آب لطافت سخنت
ز روی لوح دل من بشست گرد حزن
چو تر و تازه به پرسش درآمدی تر شد
زبان بنده به آزادی تو چون سوسن
به فرق قدر تو بر فکر من به قدر نثار
هزار در ثمین ریخت بی قبول ثمن
بدان خدای که صباغ صنعش از دل خاک
به رنگ مختلف آرد نتایج معدن
که یک لطیفه ز درج درت به لفظ قبول
مرا به آید از صد خزانه در عدن
ز بس که دیدم رنج و عنا ز جور لئام
ز بس که خوردم جام جفا ز دست فتن
سرم ملول شد از جستن دنا ودنی
دلم نفور شد از دیدن دیار و سکن
از آن ز شاهی مرغان ملول شد سیمرغ
که یافت فرق خروس لئیم با گرزن
گذاشت طوطی و طاووس و باز را و همای
ز ننگ صبحت خفاش و بوم و زاغ وزغن
هزار جوهر کان پیش نهمتم یک جو
هزار جان بر سیمرغ همتم ارزن
فرشته ئیست مرا در دماغ صائب فکر
که روح پاک همی بخشدم به جای سخن
نزول آن به دل وجان تیره ممکن نیست
چه مرد اهلی جبریل باشد اهریمن
کجا به نفس بهیمی در آید این معنی
که نفس ناطقه در شرح آن بود الکن
کجا به راستی این سخن رسد کژدان
کجا معارضی این نمط کند کودن
مسافریست لطیف و غریب گفته من
ولی به چاه عنا در چو یوسف و بیژن
سخن سخیف و رکیک آن بود که در پستی
وطن به دامن صاحب سخن کند موطن
چهار ربع زمین نظم ونثر من دارد
ز مصر تا به ختا و ز روم تابه ختن
حکیم جوهر باقی رسد معانی را
ز پارس جوهر من تحفه بر سوی مسکن
شهان سلغری از عشق طرز من در خاک
به دست واقعه بر خود همی درند کفن
بقای ذات تو جاوید باد تا باشی
هزار نسل مرا چون پدر به پاداشن
سر حبیب ترا تاج فخر بر تارک
تن عدوی ترا تیغ قهر بر گردن
سرای جاه ترا از شرف ستون سما
نهال عمر ترا از بقا غصون و غصن
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سپیده دم چو دمیدن گرفت بوی چمن
هوا ز ژاله گهر بست بر عذار سمن
هوش مصنوعی: هنگامی که سپیده دم آغاز به روشن شدن کرد، بوی چمن در هوا پیچید و قطرههای شبنم مانند مروارید بر صورت گل سمن نشسته بود.
بت سمن بر سیماب سینه سرو آسا
به کف چمانه درآمد چمان چمان به چمن
هوش مصنوعی: چهره زیبا و دلربا بر سینهای لطیف و نرم مانند سیماب است، گویی به آرامی و با ناز در میان گلها قدم میزند و زیباییاش را به رخ میکشد.
چکان چکان خویش از گل زناز بر قرطه
کشان کشان سر زلف دراز در دامن
هوش مصنوعی: باران باریدن و چکیدن، وقتی که گلهای زناز بر روی زمین ریخته میشوند، به آرامی و با احتیاط، موهای بلندش را در دامنش به حرکت درمیآورد.
نماز برد بر قامتش چو راهب سرو
سجود کرد بر عارضش سمن چو شمن
هوش مصنوعی: نماز بر قامت او چون عبادت یک راهب است و او به خاطر زیباییاش مانند درخت سمن سر به سجده آورده است.
ربود خوب ز نرگس به نرگس پر خواب
شکست پشت بنفشه به زلف پر ز شکن
هوش مصنوعی: زیبایی چشمنواز و دلربای نرگس، خوابآلودگی خاصی را به تصویر میکشد، همچنان که زلفهای پر از پیچ و تاب بنفشه، بستر شادی و حسرت را به هم میزند.
نشست و ناله ز مرغان صبحخیز بخاست
گشاد چهره و گل پاره کرد پیراهن
هوش مصنوعی: او نشسته و از آواز پرندگان سحرگاهی متاثر شده است، با خوشحالی چهرهاش را گشاده و لباسی که بر تن دارد را مانند گل چیده شدهای پاره میکند.
رقیب را و رهی را چو حلقه بر در ماند
درآمد از در شادی و آنگهی با من
هوش مصنوعی: رقیب و راه، همچون حلقهای بر در باقی ماندند، اما شادی از در وارد شد و سپس با من همراه شد.
ز روی لطف بپیوست همچو می با جام
ز راه مهر بر آمیخت همچو جان با تن
هوش مصنوعی: به خاطر لطف و محبت، همچون شراب که در جام مینشیند، او با مهربانی به پیوستگی درآمد و مانند روح که با بدن متحد است، در دل و جان من نشست.
مرا ز شادی آن آهوی ختن از دل
دمی به کام بر آمد چو بوی مشک ختن
هوش مصنوعی: به خاطر شادی آن آهوی ختن، لحظهای در دل من خوشی ایجاد شد، مانند بوی خوش مشک ختن که خوشایند است.
هزار گوهر شهوار چشم گوهر بار
فشاند در قدم آن نگار سیم ذقن
هوش مصنوعی: هزار جواهر و زیبایی به چشم آن معشوق میتابد و در برابر او، این زیباییها همچون جواهراتی در پای آن محبوب قرار میگیرند.
دو بوسه داد مرا از پی سه جام شراب
یکی امید فزای و دوم خمار شکن
هوش مصنوعی: دو بوسه به من داد؛ یکی پس از نوشیدن سه جام شراب. یکی از آن بوسهها به من امید و انرژی تازهای داد و دیگری خمار و کسالت مرا برطرف کرد.
و گرچه داد مرا خوش بشارتی که شدم
به جان و دل رهی آن زبان وکام و دهن
هوش مصنوعی: با وجود اینکه خوشحالی زیادی به من رسیده که به عشق و علاقهام راه یافتهام، اما زبان و کلام من همچنان در بیان این احساسات ناتوان است.
بشارتی به امید و امان اهل زمان
به یمن موکب و فرقدوم صدر ز من
هوش مصنوعی: خبر خوشی به اهل زمان داده شده است، به خاطر وجود مهمانی و نورانی که از من تابیده میشود.
خجسته سایه و خورشید پایه شمس الدین
که آفتاب زمین است وسایه ذوالمن
هوش مصنوعی: سایه خوشیمن و خورشید پایدار شمسالدین، که مانند آفتاب بر زمین میتابد و سایه ذوالمن را به همراه دارد.
گزیده سامان آن خواجه حمیده سیر
فریضه فرمان آن صاحب ستوده سنن
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف ویژگیها و مقام یک شخصیت محترم اشاره دارد که در مسیر زندگیاش به اصول و ارزشهای الهی و فرهنگی پایبند بوده است. او از دستورات و فریضههای مذهبی پیروی کرده و در رفتار و کردار خود، مورد ستایش و احترام دیگران قرار گرفته است.
به نفس پاک ولی و به جود عام علی
به نام شهره حسین و به خلق خوب حسن
هوش مصنوعی: نفس پاک و خالص علی و بخشندگی او باعث شده که نام حسین در دنیا معروف شود و خوبیهای حسن نیز بر همگان آشکار باشد.
به نور رای چو افکند سایه بر ملکت
زمانه گفت زهی آفتاب سایه فکن
هوش مصنوعی: وقتی که نور خرد بر سرزمین حاکمیت افکنده شد، زمانه گفت: چه خوش است که سایهای بر این نور بیفتد.
کفش صحایف آمال را زند ترقین
دلش وظایف ارزاق را کند روشن
هوش مصنوعی: کنید که آرزوهایش را به قدمهای قوی و مطمئن به جلو میبرد و نیازهای زندگیاش را نیز به روشنی مشخص میسازد.
ایا شبیه تو نادیده دهر صافی فهم
و یا نظیر تو نازاده چرخ صائب ظن
هوش مصنوعی: آیا در این دنیا کسی مانند تو با فهم روشن و صاف وجود دارد؟ یا آیا میتوان به کسی مثل تو که در برابر چرخ زمان، بینقص و بینظیر است، پیدا کرد؟
اگر تجللی نور دلت فتد بر طور
اساس طور شود همچو سرمه در هاون
هوش مصنوعی: اگر نور محبت و ایثار در دل تو بتابد، مانند سرمهای خواهد شد که در هاون کوبیده میشود و به زیبایی و شفافیت میرسد.
ز نظم ملک فلک ذهنت ار براندیشد
نجوم نقش شود مجتمع چو نقش پرن
هوش مصنوعی: اگر ذهن تو به نظم و ترتیب آسمان فکر کند، ستارهها به گونهای در کنار هم قرار میگیرند که مثل نقش و نگارهای زیبا به چشم میآیند.
و گر ز تفرقه و رنج خاطری که مباد
نظر کنی سوی این خنگ سرکش توسن
هوش مصنوعی: اگر از جدایی و ناراحتی نگران هستی، به این اسب سرکش و ناآرام ننگر.
ز بیم فکرت تو دسته گل پروین
بسان نعش ز هم بگسلد در این گلشن
هوش مصنوعی: به خاطر نگرانی و فکر تو، گلهای زیبا مانند جسدی در این باغ از هم جدا میشوند.
چو ابر دست تو باران جود درگیرد
بسا که گرید و نالد سحاب در بهمن
هوش مصنوعی: وقتی دست تو مانند ابری باشد که باران generosity را به همراه دارد، ممکن است که ابرها در بهمن گریان و نالان شوند.
خدنگ غیرت کف تو چون روان گردد
محیط ژرف شود چون قدیر در جوشن
هوش مصنوعی: وقتی کسی با غیرت و شجاعت خود از چیزی دفاع کند، مانند این است که پرچم آن ارزشها را در دست دارد و در این مسیر، محیط اطرافش به گونهای تغییر میکند که عمیق و با قدرت میشود، درست مانند اینکه قدرت و بزرگی در وجودش نمایان شود.
به جرم کیوان زان نسبت است آهن را
که کرد وقف سراپای دشمنت آهن
هوش مصنوعی: به خاطر جرم کیوان ارتباطی که با آهن دارد، آهن را برای تمام وجود دشمنّت وقف کرده است.
به کلک فتوی ازان دست می برد بر جیس
که حکم سفک کند تا نماندت دشمن
هوش مصنوعی: با قلم خود حکمی صادر میکند که بر اساس آن، اگر کسی دشمن باشد، باید از بین برود تا دیگر وجودش مزاحمتی ایجاد نکند.
به قصد خصم تو بهرام چون کمین گیرد
کجا برآرد سر بدسگالت از مکمن
هوش مصنوعی: به خاطر نیت دشمن، بهرام در کمین مینشیند. پس کجا میتواند سر بدخواهی تو را از مخفیگاهش بیرون آورد؟
اگر نه پیروی ذات تو کند خورشید
چراغ چرخ شود بی فتیله و روغن
هوش مصنوعی: اگر خورشید به ویژگیهای تو پیروی نکند، پس چراغ دنیای آسمان بدون فتیله و روغن خواهد بود.
مغنی سومین طارم ارنه بر کامت
دمی زند شود آواز مزمرش شیون
هوش مصنوعی: اگر خوانندهای در مقام سوم بر نیاید، پس آوازش به جای خوشی، به شعری اندوهین بدل میشود.
وگرنه تیر کمان قد شود به خدمت تو
قدر بدوزد کلک و کفش به تیر محن
هوش مصنوعی: اگر نباشی، کمان و تیر از خدمت تو بینصیب میمانند و قلم و کفش، چنان تاخته میشوند که گویی در تیرکمانی نهچندان خوب گرفتار شدهاند.
مه ار جوی ز هوای تو کم کند در دل
قضا به آتش نکبت بسوزدش خرمن
هوش مصنوعی: اگرماه از عشق تو کم شود، دل که تقدیرش چنین است، در آتش بدبختی خواهد سوخت.
جهان پناها آب لطافت سخنت
ز روی لوح دل من بشست گرد حزن
هوش مصنوعی: دنیا پناهی است، و کلام شیرین تو گویی که غبار اندوه را از دل من پاک کرده است، انگار با آب لطافتی که در خود دارد، روی دل مرا شسته است.
چو تر و تازه به پرسش درآمدی تر شد
زبان بنده به آزادی تو چون سوسن
هوش مصنوعی: وقتی تو با طراوت و شادابی صحبت شروع کردی، زبان من هم به خاطر آزادی تو شکوفا و روان شد، مانند گلی که تازه باز شده است.
به فرق قدر تو بر فکر من به قدر نثار
هزار در ثمین ریخت بی قبول ثمن
هوش مصنوعی: به خاطر اهمیت و ارزشت، فکر من به اندازه پر کردن هزار ظرف گرانبها از چیزهای باارزش است، اما این بخشش و نثار من، قابل قبول و بینیاز از پاداش نیست.
بدان خدای که صباغ صنعش از دل خاک
به رنگ مختلف آرد نتایج معدن
هوش مصنوعی: بدان خدایی که هنرمندیاش از عمق زمین رنگهای گوناگونی را برای محصولات معدن میآفریند.
که یک لطیفه ز درج درت به لفظ قبول
مرا به آید از صد خزانه در عدن
هوش مصنوعی: یک نکته زیبا از وجود تو به زبان میآید که از صدها گنجینه در بهشت هم برایم ارزشمندتر است.
ز بس که دیدم رنج و عنا ز جور لئام
ز بس که خوردم جام جفا ز دست فتن
هوش مصنوعی: به خاطر درد و زحماتی که از نادرستی و زشتی انسانها کشیدهام و به خاطر تلخیهایی که از رفتار فریبنده دیگران چشیدهام، به شدت خسته و آزردهخاطر هستم.
سرم ملول شد از جستن دنا ودنی
دلم نفور شد از دیدن دیار و سکن
هوش مصنوعی: سرم از تلاش و کوشش برای رسیدن به آرزوهایم خسته شده، و دلم از دیدن مردم و شهرهای مختلف بیزار است.
از آن ز شاهی مرغان ملول شد سیمرغ
که یافت فرق خروس لئیم با گرزن
هوش مصنوعی: سیمرغ، پرندهای افسانهای از تیرهمرغها، به خاطر تفاوتی که میان ارزش و مقام خودش و یک خروس حقیر مشاهده کرد، از مقام سلطنت و زندگی با شکوهش خسته و ناراحت شد.
گذاشت طوطی و طاووس و باز را و همای
ز ننگ صبحت خفاش و بوم و زاغ وزغن
هوش مصنوعی: طوطی و طاووس و باز را کنار گذاشت و در عوض به خاطر ننگ خود، خفاش و بوم و زاغ و وزغ را انتخاب کرد.
هزار جوهر کان پیش نهمتم یک جو
هزار جان بر سیمرغ همتم ارزن
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به ارزش و عظمت تلاش و همت خود اشاره میکند. او میگوید که همهی گنجینههای گرانبها و تواناییهایی که دارد، در برابر اهداف بلندش چیزی نیست. به عبارتی، هرچقدر هم که سرمایه و قوای مادی یا معنوی داشته باشد، باز هم برای رسیدن به آرزوهای بزرگ و والا، تنها به یک درصد از آنها نیاز دارد. در واقع، او از این میگوید که همت و ارادهی قویتر از هر چیزی است و به انسان قدرت میدهد تا به اوجها برسد.
فرشته ئیست مرا در دماغ صائب فکر
که روح پاک همی بخشدم به جای سخن
هوش مصنوعی: فرشتهای در ذهن من وجود دارد که به من الهام میدهد و باعث میشود که روح پاک خود را به جای کلمات بیان کنم.
نزول آن به دل وجان تیره ممکن نیست
چه مرد اهلی جبریل باشد اهریمن
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که درک و دریافت نیکی و روشنایی برای کسی که در دل و جانش تاریکی و بدی وجود دارد، ممکن نیست. حتی اگر آن فرد به ظاهر انسانی بزرگ و نیکو باشد، اما اگر در درونش اهریمنی وجود داشته باشد، نمیتواند آن روشنایی را دریافت کند.
کجا به نفس بهیمی در آید این معنی
که نفس ناطقه در شرح آن بود الکن
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که چگونه میتوان این مفهوم را به بیان آورد در حالی که نفس ناطقه (عقل و درک انسان) در توضیح آن ناتوان و خاموش است.
کجا به راستی این سخن رسد کژدان
کجا معارضی این نمط کند کودن
هوش مصنوعی: این سخن را کجا میتوان گفت که شخص نادانی با کجفهمی بتواند در برابر آن چیزی بگوید یا انتقاد کند؟
مسافریست لطیف و غریب گفته من
ولی به چاه عنا در چو یوسف و بیژن
هوش مصنوعی: مسافری زیبا و نامانوس را توصیف کردهاند، که برخلاف ظاهرش، در دل چاه حوادث و مشکلات گرفتار است، مانند یوسف و بیژن که هر کدام در شرایط سختی قرار داشتند.
سخن سخیف و رکیک آن بود که در پستی
وطن به دامن صاحب سخن کند موطن
هوش مصنوعی: سخن بیارزش و زشت این است که کسی در برابر خودخواهی و پستی وطن، به شخصیت سخنور بیاحترامی کند و او را به بهانههای بیمحتوا خوار کند.
چهار ربع زمین نظم ونثر من دارد
ز مصر تا به ختا و ز روم تابه ختن
هوش مصنوعی: تمام نقاط دنیا از مصر تا ختن و از روم تا ختا به نظم و نثر من مربوط میشود.
حکیم جوهر باقی رسد معانی را
ز پارس جوهر من تحفه بر سوی مسکن
هوش مصنوعی: حکیم، معناهای پایدار را از جوهر ارزشمند خود به عنوان هدیهای به سوی منزل خود میفرستد.
شهان سلغری از عشق طرز من در خاک
به دست واقعه بر خود همی درند کفن
هوش مصنوعی: سلطنتهای سلغری به عشق من توجه دارند و من در خاک به سر میبرم؛ سرنوشت، کفن من را به دست خود گرفته است.
بقای ذات تو جاوید باد تا باشی
هزار نسل مرا چون پدر به پاداشن
هوش مصنوعی: امیدوارم که وجود تو همیشه پایدار بماند تا اینکه هزار نسل بعد از من، تو را همچون پدرم به یاد داشته باشند و از تو تقدیر کنند.
سر حبیب ترا تاج فخر بر تارک
تن عدوی ترا تیغ قهر بر گردن
هوش مصنوعی: این جمله به طور کلی به این معناست که بر روی سر دوستت، نشانهای از افتخار قرار دارد و بر گردن دشمن تو، نشانی از قدرت و قهر. به عبارت دیگر، این گفته به رابطهی بین دوست و دشمن و تفاوت وضعیت آنان اشاره دارد.
سرای جاه ترا از شرف ستون سما
نهال عمر ترا از بقا غصون و غصن
هوش مصنوعی: خانهی تو به اندازهی والای آسمان باعظمت است و عمر تو همچون شاخههایی از درخت بقا و پایداری خواهد بود.