شمارهٔ ۳۰
بر من زمانه کرد هنرها همه وبال
وز غم بریخت خون جوانیم چرخ زال
در تنگنای حلقه این اژدهای پیر
شد چون لعاب افعی در حلق من زلال
کلکم ز دست بستد تیر حسود طبع
بر من کمین گشاد سپهر کمان مثال
افعی ست با من این تتق سبز زرنگار
ما در خیال آنکه عروسی ست با جمال
بس زود بگسلد ز هم این ششدر کهن
ایمن شویم ز آفت این هفت کوتوال
یک صبحدم ز باد دم سرد برکشیم
از روی این عماری زنگارگون هلال
چون زلف یار کرد مرا چرخ خیره سر
چون خال دوست کرد مرا دهر تیره حال
چرخا چه خواهی از من عور برهنه پای
دهرا چه جوئی از من زار شکسته بال
ای روزگار سفله علی رغم بخت من
گوهر به سنگ بشکن و در تاج نه سفال
عیسی زنده را به دوسیم سیه مخر
وز زربساز سم خر مرده را نعال
از چشم باز توخته کن لقمه های بوم
وز ران شیر ساخته کن طعمه شغال
ای چشم بخت خفته شو و زین سپس مبین
وی شاخ کام خشک شو و زین سپس مبال
ای دل هزار جور دمادم کش و مجوش
وی تن هزار زخم پیاپی خور و منال
ای پای پیل فتنه مرا خردتر بکوب
وی دست چرخ سفله مرا سخت تر بمال
از مالشی که یافت دلم روشنی گرفت
روشن شود هر آینه آئینه از صقال
از زخم تو چو طبل ننالم به هیچ روی
ورخود ز پشت من به مثل برکشی دوال
درشست حادثات چو ماهی بمانده ام
نه روی استقامت و نه رای ارتحال
گردون چو دام ساخت چه درمان جز انقیاد
ایزد چو حکم کرد چه چاره جز امتثال
فرسوده گشتم از کف هر کوب چون نمک
آلوده گشتم از دهن خلق چون خلال
کارم تمام گشته و با نور همچو بدر
نقصان گرفت و تیره شد از غایت کمال
مخفی شدم ز تهمت بدگوی چون قمر
نابوده هیچ با رخ خورشیدم اتصال
ترسم چو از محاق تواری برون شوم
در من کشند مرد وزن انگشت چون هلال
در کنج انزوا ز نهیب عری خصم
فارغ نیم دمی چو شه رقعه ز انتقال
وقتی چنین که شاخ گل از خاک بردمید
طالع نگرکه بخت مرا خشک شد نهال
شش ماه شدکه می نشناسم ز روز شب
ترسم که اخترم به سر آید دراین وبال
بر من نتافت روز زمستان فروغ مهر
بر من نجست وقت بهاران دم شمال
راضی شدم به فرصت دشمن در این عنا
سیر آمدم ز جان و جوانی دراین ملال
عیبم همین که نیستم از نطفه حرام
جرمم همین که زاده ام از نسبتی حلال
هستم ز نسل ساسان نز تخمه تکین
هستم ز صلب کسری نز دوده نیال
دارم به قدر خویش هنر ریزه وز آن
دارد زمانه بامن مسکین سر جدال
شعری به خوش مذاقی چون چاشنی وصل
کلکی به نقشبندی چون صورت خیال
نه رنگ همتم ببرد زنگ بغض و بخل
نه پای همتم بخلد خار جاه و مال
زفتی ندیده چشم کس از من به وقت جود
لا ناشنیده گوش کس از من گه سئوال
جز با هنر نبوده دلم را نشست و خاست
جز با کتب نبوده مرا هیچ قیل و قال
تشویر رد کس نبرد صدق این سخن
گر بر محک عقل زنندم بدین خصال
عمرم ز سی گذشت و نگشتم به عمر شاد
جان در فراق رفت و ندیدم رخ وصال
فصل ربیع عمر چو سی سال بود رفت
زان باقی ام چه سود اگر هست شصت سال
دل را نشاط لهو نباشد پس از شباب
خورشید را فروغ کم آید گه زوال
گر سنگ خاره گوش کند ماجرای من
رحمت کند بر این تن بیچاره لامحال
ای مرغ صبح خوان به نوا این سخن بخوان
در بارگاه شاه جهان گر بود مجال
دانم که شه ز بهر سخن باز جویدم
داند اگر که نیست دراین فن مرا همال
هم در حمایت آوردم عفو شهریار
هم در پناه گیردم الطاف ذوالجلال
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بر من زمانه کرد هنرها همه وبال
وز غم بریخت خون جوانیم چرخ زال
هوش مصنوعی: زندگی به من هنرهای بسیاری آموخت که همگی برایم دردسر شدند و از غمهای زندگی، جوانیام به هدر رفت.
در تنگنای حلقه این اژدهای پیر
شد چون لعاب افعی در حلق من زلال
هوش مصنوعی: در شرایط سخت و دشواری که داشتم، احساس میکردم مانند مایعی شفاف و زلال درون من وجود دارد که به تازگی به وجود آمده، درست مثل لعاب افعی.
کلکم ز دست بستد تیر حسود طبع
بر من کمین گشاد سپهر کمان مثال
هوش مصنوعی: همهی شما تحت تأثیر تیر حسد قرار گرفتید و به خاطر آن، آسمان مانند کمانی که به سوی من نشانه رفته، آمادهی شلیک است.
افعی ست با من این تتق سبز زرنگار
ما در خیال آنکه عروسی ست با جمال
هوش مصنوعی: با من این رنگ سبز و زیبا مانند افعی است، در حالی که در خیال خود تصور میکنم که زیبایی مانند یک عروس است.
بس زود بگسلد ز هم این ششدر کهن
ایمن شویم ز آفت این هفت کوتوال
هوش مصنوعی: زودتر از آنکه فکرش را بکنیم، این گنبد کهن ممکن است از هم بگسلد. پس بیایید از خطرات این هفت نگهبان در امان باشیم.
یک صبحدم ز باد دم سرد برکشیم
از روی این عماری زنگارگون هلال
هوش مصنوعی: در سپیده دم یکی از روزها، نسیم خنکی را بزنیم و از روی این دایرهی زنگاری (به معنای مکانی که از زنگار پوشیده شده) که شبیه به هلال است، بگذریم.
چون زلف یار کرد مرا چرخ خیره سر
چون خال دوست کرد مرا دهر تیره حال
هوش مصنوعی: چون که زلف یار مرا گیج و متعجب کرد، مانند اینکه دنیا به من حالتی سخت و تیره بخشیده است.
چرخا چه خواهی از من عور برهنه پای
دهرا چه جوئی از من زار شکسته بال
هوش مصنوعی: ای گردونه سرنوشت، از من چه میخواهی؟ من در این جهان پراز مشکلات و آسیبها، تنها یک موجود بیپناهم که در حال شکست و آسیب دیدن است.
ای روزگار سفله علی رغم بخت من
گوهر به سنگ بشکن و در تاج نه سفال
هوش مصنوعی: ای روزگار ناگوار، با وجود اینکه خوشبختی من را نادیده گرفتهای، ارزشمند و گرانبها را به چیزهای بیارزش و خُرد تبدیل کن و در تاج و تخت قرار بده.
عیسی زنده را به دوسیم سیه مخر
وز زربساز سم خر مرده را نعال
هوش مصنوعی: عیسی زنده را نباید به دو سیم سیاه گره بزنی و زینت زرین بر روی تن خر مرده قرار دهی.
از چشم باز توخته کن لقمه های بوم
وز ران شیر ساخته کن طعمه شغال
هوش مصنوعی: به چشمهای باز تو دقت کن و لقمههای موجوداتی را که به دام میآورند، درست کن، و از گوشت حیوانات قویتر استفاده کن تا شکارچیان ضعیفتر را فریب دهی.
ای چشم بخت خفته شو و زین سپس مبین
وی شاخ کام خشک شو و زین سپس مبال
هوش مصنوعی: ای چشمان بخت، بیدار شو و از این پس به کارهای بیهوده نگاه نکن، همچون شاخهای که دیگر بار نمیدهد، از این پس خود را درگیر مسائل بیفایده نکن.
ای دل هزار جور دمادم کش و مجوش
وی تن هزار زخم پیاپی خور و منال
هوش مصنوعی: ای دل، با هر حال و وضع ممکن زندگی کن و نگران نباش. ای بدن، زخمها و دردهای زیادی را تحمل کن و ناامید نشو.
ای پای پیل فتنه مرا خردتر بکوب
وی دست چرخ سفله مرا سخت تر بمال
هوش مصنوعی: ای پای بزرگ فتنه، مرا بیشتر خرد کن و ای دست چرخ بدبختی، مرا بیشتر فشرده و تحت فشار قرار بده.
از مالشی که یافت دلم روشنی گرفت
روشن شود هر آینه آئینه از صقال
هوش مصنوعی: به خاطر نوازشی که دلم دریافت کرد، روشنی و روشنایی پیدا کردم. هر بار که آئینه را صیقل میزنم، نور بیشتری میگیرد.
از زخم تو چو طبل ننالم به هیچ روی
ورخود ز پشت من به مثل برکشی دوال
هوش مصنوعی: اگر از زخم تو به هیچ وجه ناله نکنم و اگر تو از پشت سر من، مانند یک ضربه به صدا درآوری، هیچ چیزی نخواهم گفت.
درشست حادثات چو ماهی بمانده ام
نه روی استقامت و نه رای ارتحال
هوش مصنوعی: در میان اتفاقات و مشکلات زندگی مانند ماهی در آب شناور ماندهام؛ نه میتوانم به راه ثابت و پابرجایی ادامه دهم و نه توانایی ترک این وضعیت را دارم.
گردون چو دام ساخت چه درمان جز انقیاد
ایزد چو حکم کرد چه چاره جز امتثال
هوش مصنوعی: آسمان مانند دام ساخته شده است و بنابراین راهی جز تسلیم بودن وجود ندارد. زمانی که خداوند حکمی صادر میکند، نمیتوان راهی جز اطاعت از آن اختیار کرد.
فرسوده گشتم از کف هر کوب چون نمک
آلوده گشتم از دهن خلق چون خلال
هوش مصنوعی: خسته و از پاافتاده شدهام از برخوردهای مکرر، مانند نمکی که از زبان مردم به من رسیده و مرا آسیبدیده کرده است.
کارم تمام گشته و با نور همچو بدر
نقصان گرفت و تیره شد از غایت کمال
هوش مصنوعی: کار من به پایان رسیده و با وجود زیبایی و نورانیاش، به تدریج کاهش یافته و به خاطر کمال و اوجش، به تاریکی گرایش پیدا کرده است.
مخفی شدم ز تهمت بدگوی چون قمر
نابوده هیچ با رخ خورشیدم اتصال
هوش مصنوعی: من از بدگوییها و تهمتها پنهان شدهام، مانند قمر که ناپیداست و هیچ پیوندی با چهرهی خورشید ندارد.
ترسم چو از محاق تواری برون شوم
در من کشند مرد وزن انگشت چون هلال
هوش مصنوعی: میترسم وقتی که از تاریکی و غیبت تو خارج شوم، در درون من مانند انگشت هلالی، ضعف و ناتوانی به وجود آید.
در کنج انزوا ز نهیب عری خصم
فارغ نیم دمی چو شه رقعه ز انتقال
هوش مصنوعی: در گوشهای دور از دیگران، بیآنکه از تهدید دشمن بترسم، لحظهای آرامش دارم؛ مانند پادشاهی که نامهای از تغییرات دنیا در دست دارد.
وقتی چنین که شاخ گل از خاک بردمید
طالع نگرکه بخت مرا خشک شد نهال
هوش مصنوعی: زمانی که گل از خاک جوانه زد و به شکوفایی رسید، نگاهی به سرنوشت خود بینداز که چگونه بخت من همچنان در حال پژمردگی است.
شش ماه شدکه می نشناسم ز روز شب
ترسم که اخترم به سر آید دراین وبال
هوش مصنوعی: شش ماه است که روز و شب را نمیشناسم و نگرانم که ستارهام در این حالت بد به پایان برسد.
بر من نتافت روز زمستان فروغ مهر
بر من نجست وقت بهاران دم شمال
هوش مصنوعی: خورشید در روزهای سرد زمستان بر من تابش نکرد و در بهار هم، باد شمالی به من نفوذ نکرد.
راضی شدم به فرصت دشمن در این عنا
سیر آمدم ز جان و جوانی دراین ملال
هوش مصنوعی: به خاطر دشمن، به شرایط سخت و ملالتبار راضی شدم و به این وضعیت عادت کردم، حتی اگر این وضعیت از من جوانی و جانم را بگیرد.
عیبم همین که نیستم از نطفه حرام
جرمم همین که زاده ام از نسبتی حلال
هوش مصنوعی: من تنها عیبم این است که از نطفهای حرام به دنیا نیامدهام و گناهی که دارم این است که از نسلی حلال متولد شدهام.
هستم ز نسل ساسان نز تخمه تکین
هستم ز صلب کسری نز دوده نیال
هوش مصنوعی: من از نسل ساسانیان و از خانوادهای برجسته و پرآوازه هستم، من از نسل کسری، پادشاهی بزرگ و معروف، میباشم.
دارم به قدر خویش هنر ریزه وز آن
دارد زمانه بامن مسکین سر جدال
هوش مصنوعی: من به اندازه تواناییام هنری دارم و زمانه نیز با من، که در وضعیت ناگواری به سر میبرم، در حال جدال است.
شعری به خوش مذاقی چون چاشنی وصل
کلکی به نقشبندی چون صورت خیال
هوش مصنوعی: شعری که به اندازهی چاشنی برای وصل خوشمزه است، مانند نقش و نگاری است که به زیبایی یک خیال شباهت دارد.
نه رنگ همتم ببرد زنگ بغض و بخل
نه پای همتم بخلد خار جاه و مال
هوش مصنوعی: نه رنگ همتم تحت تأثیر بغض و حسادت قرار میگیرد، نه اجازه میدهم مشکلات و موانع دنیا، مانع پیشرفتم شوند.
زفتی ندیده چشم کس از من به وقت جود
لا ناشنیده گوش کس از من گه سئوال
هوش مصنوعی: هرگز چشم کسی نتوانسته مرا ببیند، و در هنگام بخشش من، هیچ گوش شنوندهای نتوانسته صدای مرا بشنود، حتی وقتی که سوالی میشود.
جز با هنر نبوده دلم را نشست و خاست
جز با کتب نبوده مرا هیچ قیل و قال
هوش مصنوعی: دل من تنها با زیباییها و هنرها آرام میگیرد و برمیخیزد. هیچگونه بحث و جنجالی برای من وجود نداشته است جز در دنیای کتابها.
تشویر رد کس نبرد صدق این سخن
گر بر محک عقل زنندم بدین خصال
هوش مصنوعی: اگر کسی درستی این سخن را بر اساس عقل و استدلال خود مورد بررسی قرار دهد، هرگز نمیتواند به آن شک کند و خلاف آن را بپذیرد.
عمرم ز سی گذشت و نگشتم به عمر شاد
جان در فراق رفت و ندیدم رخ وصال
هوش مصنوعی: عمر من بیش از سی سال سپری شده و من هرگز در این عمر شاد نبودهام. جانم در جدایی رفته و نتوانستم چهرهی محبوبم را ببینم.
فصل ربیع عمر چو سی سال بود رفت
زان باقی ام چه سود اگر هست شصت سال
هوش مصنوعی: عمر انسان در بهار زندگی، یعنی در سی سالگی، به سرعت گذشت. حالا که از آن زمان گذشته و شصت سال عمر کردهام، چه فایدهای دارد اگر هنوز باقیماندهای از عمر باشد؟
دل را نشاط لهو نباشد پس از شباب
خورشید را فروغ کم آید گه زوال
هوش مصنوعی: دل بعد از جوانی دیگر شادی و خوشحالی نمیگیرد، همانطور که نور خورشید در زمان غروب کمنور میشود.
گر سنگ خاره گوش کند ماجرای من
رحمت کند بر این تن بیچاره لامحال
هوش مصنوعی: اگر سنگی سخت به داستان من گوش دهد، رحمت خواهد آورد بر این بدن بیچاره که چارهای ندارد.
ای مرغ صبح خوان به نوا این سخن بخوان
در بارگاه شاه جهان گر بود مجال
هوش مصنوعی: ای پرنده صبح، با صدای نغمهات این سخن را در حضور پادشاه جهانی که اگر فرصتی باشد، سر بده.
دانم که شه ز بهر سخن باز جویدم
داند اگر که نیست دراین فن مرا همال
هوش مصنوعی: من میدانم که پادشاه به خاطر سخن، به دنبال من میگردد، و او میداند که اگر در این هنر مهارت ندارم، از من ناامید خواهد شد.
هم در حمایت آوردم عفو شهریار
هم در پناه گیردم الطاف ذوالجلال
هوش مصنوعی: من از محبتی که شهریار به من دارد بهرهمند شدم و همچنین از رحمت و نعمتهایی که خداوند بر ما میبارد، در امان هستم.