شمارهٔ ۲۶
الا یا مشعبد شمال معنبر
بخاری بخوری و یا گرد عنبر
نه روحی ولیکن چو روحی مصفا
نه نوری ولیکن چو نوری منور
نفسهای فردوسیانی به خلقت
روانهای روحانیانی به گوهر
چه خلقی که نه جسم داری و نه جان
چه مرغی که نه پای داری و نه پر
همی پوئی و پای تو در تو پنهان
همی پری و پر تو در تو مضمر
رسول بهشتی ز عالم به عالم
برید بهاری ز کشور به کشور
نسیم تو نافه گشاید به صحرا
صریر تو دستان زند بر صنوبر
به خاک اندرت صد هزاران مطرا
به آب اندرت صد هزاران زره در
ز اشکال تو روی دریا منقش
ز آثار تو روی صحرا مصور
الا یا خجسته براق سلیمان
یکی بر سر کوی معشوق بگذر
یکی صورت انگیز بر خاکش از خون
نزار و جگر خسته و زرد لاغر
خروشان و جوشان و بریان و گریان
بری گشته از خواب و بیزار از خور
گذشته بناگوشش از گوشه دل
رسیده دو زانوش بر تارک سر
همه پیش و پیرامن او مخطط
همه چاک پیراهن او معصفر
روان گشته رنجورش از درد هجران
زبان گشته مجروحش از یاد دلبر
ز داغ درونش جوارح جراحت
ز پیکان هجرانش افکار پیکر
به حالی که گر بر صفت بگذرانی
شرر بارد از کلک و طوفان ز دفتر
الا باد مشکین چو این نقش کردی
در آویز در دامن آن ستمگر
بگویش که برخون این سوخته دل
چه عذر آوری پیش دادار داور
اگر شرط مهر آزمائی توانی
بکن پرسشی باری از حال چاکر
بیا ای صنم بر سر راه باری
یکی بر سر راه بگری و بنگر
به تن بین ره صید مجروح از آهم
منقط ز بس قطره های مقطر
فرازش ز خونم چو کوه طبر خون
نشیبش ز اشکم چو دریا ز گوهر
همه خاک و خاره چو لعل بدخشی
همه سنگ ریزه چو یاقوت احمر
بدان ای نگارین که بردندم از تو
بدانسان که آرند اسیران کافر
چو بیمار بر پشت حمال نالان
دو لب از نفس خشک و دو آستین تر
زمانی ستاده چو بر طور موسی
زمانی نشسته چو دجال بر خر
خری بد شراری خری بد طبیعت
خری خفته بالای مفرنج و منظر
دو دستش چنان چون دو چوگان گل کش
دو پایش چو دوخر کمان کمانگر
بخفتی گر از باد پالانش بودی
بماندی گر از سایه بودیش افسر
به هر موی او دیده ای رسته گریان
به هر دیده ای نوحه کردی بر آن خر
زمانی فتادی چو مصروع بیخود
زمانی معلق زدی چون کبوتر
دو بیطاقت و دو ضعیف و دو بیدل
دو بیچاره و دو حزین و دو مضطر
همی ره بریدیم چون بار بستیم
دراین هر دو ره بر عجب مانده رهبر
شنیدم که عیسی چو بر آسمان شد
پیاده شد و ماند خر را هم ایدر
مرا با چنین خر به معراج عیسی
ببردند تا جای پاکان برابر
به دشتی رسیدم به مانند دریا
که کس جز ملایک ندیدیش معبر
نه خورشید کردی بروجش سیاحت
نه تقدیر کردی حدوش مقرر
گیاش از درشتی چو دندان افعی
هواش از عیون همچو کام غضنفر
ز آبش اجل رسته وز باد پیکان
ز خاکش خسک رسته وز خار خنجر
نه جز دیو در ساحتش کس مسافر
نه جز وحش در وحشتش جین ماذر
همی رفتمی در چنان حال لرزان
چو کهف یتیمان عریان به آذر
حضاری پدید آمد از دور گفتی
سپهریست رسته ز پولاد و مرمر
نشیبش ز الماس گسترده مفرش
فرازش ز کافور پوشیده چادر
زبالاش اطلاس پوشیده انجم
به دامانش پنهان شده چادر خور
یکی صورتی چون جهانی مهیا
بر آورده پیکر به فرق دو پیکر
ز وادیش عالم پر از تف دوزخ
زبادش دو دیده پر از نیش نشتر
هوائی پر از آسمانهای سیمین
زمینی پر از بوستانها به زیور
در این آسمان خاره و خار گلبن
در آن آستان چشم نخجیر اختر
طریقت بر این آسمان چون صراطی
چو موی سر زلف خوبان کشمر
به جائی مسلسل به هنجار باران
به جائی شده راست چون خط محور
رهی چون شهابی به پهنای گردون
رهی چو طنابی فرو هشته از جر
رهی هم به کردار زنار راهب
برآویخت از طرف محراب و منبر
گهی دوخته پای او پشت ماهی
گهی برده سر بر رخ نجم ازهر
عدیل و رفیق من من اندر چنین ره
یکی اژدهای خروشان چو تندر
چو بر روی خرافه برکرم پیله
همی رفتمی من بر آن راه منکر
به قوت چو گردون به صورت چو دریا
به تندی چو طوفان به تیزی چو صرصر
چنان اژدهائی که از سهم و بیمش
فسرده شدی بحر و بگداختی بر
من اندر کنارش پشیمان و حیران
همی رفتمی همچو عاصی به محشر
بدینسان شدم تا یکی سنگلاخی
چو قعر جهنم مهول مقعر
یکی وادیئی چون یکی کنج دوزخ
در آکنده مشتی خسیس محقر
گروهی چو یکمشت عفریت حیران
به کنجی چو گور جهودان خیبر
چو دیوان به مطمورهای سلیمان
چو رهبان به کنج ستودان قیصر
سلب سایه و سنگ فرش و غذا غم
هنر فتنه و فخر شور و شرف شر
چو نسناس ناکس چو نخجیر خیره
چو یاجوج بی حد و ماجوج بی مر
همه غافل از حکم دین و شریعت
همه بی خبر از خدا و پیمبر
نه هرگز کسی دیده هنجار قبله
نه هرگز شنیده کس الله اکبر
چو دیوان هندی همه پیر و برنا
چو غولان دشتی همه ماده و نر
گروهی کریهان سگ طبع خس خو
گروهی خسیسان خس خوار خس بر
به یکپاره نان آن کند دیده زن
به یک استخوان این خورد خون مادر
همه دیو چهران و دیوانه طبعان
همه سگ پرستان و گوساله پرور
به هر زیر سنگی گروهی بهیمه
خزیده به یکدیگر اندر سراسر
به یک روزه نان جمله درویش لیکن
رز بدبختی و بدسگالی توانگر
چه دارند این قوم قدی سلیمان
اگر نیستی سهم شاه مظفر
ملک ناصر حق و سلطان مشرق
که جمشید ملک است و خورشید لشکر
بدانجا رسیده که گوینده گوید
نه خالق و لیکن ز مخلوق برتر
چه عز است کآن مر ورا نیست آئین
چه جاهست کآن مر ورا نیست درخور
جهان را به دو گوهر ناموافق
به توفیق ابر و به کردار صرصر
یکی کلک روشن تن تیره صورت
یکی تیغ خونخوار یاقوت پیکر
دو صورت که هر دو منافی نیابند
یکی خاک میدان یکی مشک اذفر
یکی دولت افشاند از تاج محنت
یکی آتش انگیزد از آب کوثر
ایا پادشاهی که از دولت تو
جوان گشت باز این جهان معمر
فلک زان شرف تا شود خاک پایش
شودهر شبی بر بساط مدبر
به روزی که بخت آزمایند مردم
برد هر کس از کشته خویش کیفر
زمین گردد از نعل اسبان معزبل
هوا گردد از گرد میدان معنبر
جهان گردد از خون گران چو دریا
تو چون موج کشتی به ساحل برآور
گهی همچو خورشید بر روی گردون
گهی چون فرامرز بر پشت اشقر
به نوک سنان شمری موت دشمن
به گرز گردان بشکنی ترک و مغفر
سرکینه جویان به تن در گریزد
ز ره بر کتف گردد از هم اجاعر
بدانگه که حمله بری بر معادی
چو ثعبان موسی چو شیر دلاور
ایا پادشاهی که از سهم تیغت
مونث شود در رحم ها مذکر
زمین ار چو دوزخ شود ور چو دریا
زمان ار چو حنظل شود ورچو شکر
منم از زبان و دل خویش ایمن
ز رتبت مصفا ز تهمت مطهر
ز گفتار بدگوی چون گرگ یوسف
ز تلبیس بدخواه چون شیر مادر
میان من و دشمن من شریعت
طریقی نهاده ست سهل و مشهر
اگر گشت راضی به احکام ایزد
وگر سر بتابد زدین پیمبر
به حکم نیاکان او بازگردم
سیاوخش وار اندر ایم به آذر
همی تا موافق نگشت آب و آتش
همی تا مساعد نشد نفع با ضر
همی تا جهان گردد از نور و ظلمت
زمانی مصفا زمانی مکدر
بقا بادت ای شاه در عز و دولت
سر چتر تو گشته با چرخ همسر
همیشه دو چشمت به ترک پریرخ
همیشه دو دستت به زلف معنبر
رخ بدسگال تو از آب دریا
دل دشمن تو پر آذر چو مجمر
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
الا یا مشعبد شمال معنبر
بخاری بخوری و یا گرد عنبر
هوش مصنوعی: ای دوست، تو یا باید از بخاری خوشبو استفاده کنی یا از گرد خوشبوکنندهای به نام عنبر.
نه روحی ولیکن چو روحی مصفا
نه نوری ولیکن چو نوری منور
هوش مصنوعی: من وجودی ندارم، اما مانند روحی پاک و خالص هستم. نه نوری دارم، اما همچون نوری درخشان و تابانم.
نفسهای فردوسیانی به خلقت
روانهای روحانیانی به گوهر
هوش مصنوعی: نفسهای شاعرانی مانند فردوسی، با قدرت و خلاقیتی که دارند، به مانند روحهای مقدس وجود دارند که از جوهر و ذات باارزشی برخوردارند.
چه خلقی که نه جسم داری و نه جان
چه مرغی که نه پای داری و نه پر
هوش مصنوعی: این ابیات به توصیف موجوداتی میپردازد که نه وجود جسمانی دارند و نه روحی. همچنین به موجوداتی اشاره دارد که نمیتوانند حرکت کنند و از ویژگیهای پرواز و بال دار بودن هم برخوردار نیستند. در واقع، این بیان نمادی از بیهویتی و عدم قابلیتهای ظاهری و باطنی است.
همی پوئی و پای تو در تو پنهان
همی پری و پر تو در تو مضمر
هوش مصنوعی: تو در جستوجویی و پای تو در خودت پنهان است؛ همچنان که تو در حال پرواز هستی و بال تو نیز در درون خودت نهفته است.
رسول بهشتی ز عالم به عالم
برید بهاری ز کشور به کشور
هوش مصنوعی: پیامآور بهشت از جهان به جهانی دیگر رفت و بهاری از سرزمینی به سرزمین دیگر پراکنده شد.
نسیم تو نافه گشاید به صحرا
صریر تو دستان زند بر صنوبر
هوش مصنوعی: نسیم تو باعث شکفتن گلها در دشت میشود و صدای تو بر درختان سرو میتازد.
به خاک اندرت صد هزاران مطرا
به آب اندرت صد هزاران زره در
هوش مصنوعی: در زمین تو، به حدی غم و اندوه وجود دارد که قابل شمارش نیست و در آبهای تو، به اندازهای زره و سپر بههم پیوسته است که نمیتوان آنها را شمرد.
ز اشکال تو روی دریا منقش
ز آثار تو روی صحرا مصور
هوش مصنوعی: از زیباییهای تو چهره دریا نقشبرجستهای دارد و از نشانههایت چهره صحرا تصویرسازی شده است.
الا یا خجسته براق سلیمان
یکی بر سر کوی معشوق بگذر
هوش مصنوعی: آگاه باشید که در کنار خیابان معشوق، مظهر خوشبختی و شادی مانند براق سلیمان در حال گذر است.
یکی صورت انگیز بر خاکش از خون
نزار و جگر خسته و زرد لاغر
هوش مصنوعی: یک نفر را میبینیم که بر زمین افتاده و در حالتی آزاردهنده به سر میبرد. او به شدت رنجیده و ضعیف به نظر میرسد، صورتش دچار تغییر شده و رنگش زرد و لاغر است، به طوری که نشان از درد و رنج زیاد او دارد.
خروشان و جوشان و بریان و گریان
بری گشته از خواب و بیزار از خور
هوش مصنوعی: این جمله به حالتی از هیجان و تلاطم اشاره دارد که فرد از خواب بیدار شده و از خوردن یا زندگی روزمره دلزده شده است. او در حالتی ناپایدار و پرشور قرار دارد، گویی به شدت احساساتی و عصبی است.
گذشته بناگوشش از گوشه دل
رسیده دو زانوش بر تارک سر
هوش مصنوعی: گذشته به خاطرش با نغمههای دل نشسته و دو زانو بر سرش قرار گرفته است.
همه پیش و پیرامن او مخطط
همه چاک پیراهن او معصفر
هوش مصنوعی: تمامی افراد دور و بر او به صف ایستادهاند و همه به زیبایی و زرق و برق پیراهن او که رنگی زرد دارد، توجه دارند.
روان گشته رنجورش از درد هجران
زبان گشته مجروحش از یاد دلبر
هوش مصنوعی: آدمی از غم دوری معشوقش بسیار آشفته و ناراحت شده است. خاطرش از یادآوری آن معشوق به شدت زخم خورده و دردناک شده است.
ز داغ درونش جوارح جراحت
ز پیکان هجرانش افکار پیکر
هوش مصنوعی: از درد درونش، بدنش زجر میکشد و جراحتی شبیه به زخم پیکان جدایی، افکارش را آشفته کرده است.
به حالی که گر بر صفت بگذرانی
شرر بارد از کلک و طوفان ز دفتر
هوش مصنوعی: اگر بر ویژگیها و خصایص موجوداتی که میبینی تمرکز کنی، آثار و احساسات عمیقی از دل قلمت به وجود میآید، که همچون شرر و طوفانی در ذهن و احساساتت طغیانی ایجاد میکند.
الا باد مشکین چو این نقش کردی
در آویز در دامن آن ستمگر
هوش مصنوعی: ای باد خوشبو، وقتی که این نقش زیبا را بر در دامن آن ستمگر آویختی، چه زیبا شده است.
بگویش که برخون این سوخته دل
چه عذر آوری پیش دادار داور
هوش مصنوعی: به او بگو که در برابر این دل سوخته، چه دلیلی میتواند برای قاضی و داور عالم بیاورد؟
اگر شرط مهر آزمائی توانی
بکن پرسشی باری از حال چاکر
هوش مصنوعی: اگر به تو اجازه میدهد که عشق و محبت خود را بسنجی، لطفاً بپرس که حال و روز من چگونه است.
بیا ای صنم بر سر راه باری
یکی بر سر راه بگری و بنگر
هوش مصنوعی: بیا ای محبوب، بر سر راه بایست و به من نگاهی بینداز.
به تن بین ره صید مجروح از آهم
منقط ز بس قطره های مقطر
هوش مصنوعی: به خاطر درد و رنجی که دارم، بدنم پر از زخم و جراحت است و این جراحتها ناشی از اشکها و حسرتهایی است که در دل دارم.
فرازش ز خونم چو کوه طبر خون
نشیبش ز اشکم چو دریا ز گوهر
هوش مصنوعی: عروج من همچون کوه طبر است که از خونم بالا میرود و نشیبش مانند دریاست که از اشکهایم مملو از گوهر میشود.
همه خاک و خاره چو لعل بدخشی
همه سنگ ریزه چو یاقوت احمر
هوش مصنوعی: همه چیز در دنیا به نظر بیارزش میآید، ولی در دل خود گنجهای با ارزشی مانند لعل و یاقوت پنهان دارد.
بدان ای نگارین که بردندم از تو
بدانسان که آرند اسیران کافر
هوش مصنوعی: ای نگار زیبا، بدان که با من مانند اسیران کافر رفتار کردند و مرا از تو دور کردند.
چو بیمار بر پشت حمال نالان
دو لب از نفس خشک و دو آستین تر
هوش مصنوعی: مثل یک بیمار بر دوش بارکش، با صدای ناله و دو لب خشک و آستینهایی که از اشک تر شدهاند.
زمانی ستاده چو بر طور موسی
زمانی نشسته چو دجال بر خر
هوش مصنوعی: در یک لحظه، مانند موسی بر کوه طور ایستاده است و در لحظهای دیگر، مانند دجال بر الاغ نشسته است.
خری بد شراری خری بد طبیعت
خری خفته بالای مفرنج و منظر
هوش مصنوعی: خر بدی وجود دارد که طبیعتش نیز بد است؛ خری که در بالای دشت و منظر خوابیده است.
دو دستش چنان چون دو چوگان گل کش
دو پایش چو دوخر کمان کمانگر
هوش مصنوعی: دستهای او مانند دو چوب بازی چوگان و پایهایش مانند دو کمان است که کماندار برانگیخته است.
بخفتی گر از باد پالانش بودی
بماندی گر از سایه بودیش افسر
هوش مصنوعی: اگر خواب رفتهای، چون باد او را به خواب برده است؛ اگر در سایهاش بودهای، چون سایهاش بر سر توست.
به هر موی او دیده ای رسته گریان
به هر دیده ای نوحه کردی بر آن خر
هوش مصنوعی: به هر تار موی او، چشمی اشک میریزد و به هر چشم، بر آن خرم دشتی ناله و نوحه میکند.
زمانی فتادی چو مصروع بیخود
زمانی معلق زدی چون کبوتر
هوش مصنوعی: مدتی مثل یک دیوانه و بیخود در حال افتادن بودی و مدتی مانند یک کبوتر در حال پرواز و معلق زدن بودی.
دو بیطاقت و دو ضعیف و دو بیدل
دو بیچاره و دو حزین و دو مضطر
هوش مصنوعی: دو نفر هستند که تحمل ندارند، دو نفر ضعیف و ناامید، دو نفر گرفتار و بیپناه و دو نفر غمگین و ناچار.
همی ره بریدیم چون بار بستیم
دراین هر دو ره بر عجب مانده رهبر
هوش مصنوعی: ما در مسیر زندگی خود قدم برداشتیم و بار خود را آماده کردهایم، اما در این دو راه، رهبر ما در حیرت و تعجب مانده است.
شنیدم که عیسی چو بر آسمان شد
پیاده شد و ماند خر را هم ایدر
هوش مصنوعی: شنیدم وقتی عیسی به آسمان رفت، به صورت پیاده فرود آمد و خر را هم همچنان در آنجا оставил.
مرا با چنین خر به معراج عیسی
ببردند تا جای پاکان برابر
هوش مصنوعی: مرا با این وضعیت و در این شرایط سخت به مقامات عالی معنوی و روحانی بردند تا در جایی که پاکان و نیکان قرار دارند، حاضر شوم.
به دشتی رسیدم به مانند دریا
که کس جز ملایک ندیدیش معبر
هوش مصنوعی: به دشت وسیعی رسیدم که مانند دریا بود و در آن هیچ کس جز فرشتگان را ندیدم که از آن عبور میکنند.
نه خورشید کردی بروجش سیاحت
نه تقدیر کردی حدوش مقرر
هوش مصنوعی: تو نه به تماشای آسمانها پرداختهای و نه تقدیر و سرنوشت را به گونهای تنظیم کردهای که برای او حدود مشخصی در نظر بگیرد.
گیاش از درشتی چو دندان افعی
هواش از عیون همچو کام غضنفر
هوش مصنوعی: گیاهان آنقدر درشتاند که به دندان افعی میمانند و زیبایی آنها مانند چشمان شیر است.
ز آبش اجل رسته وز باد پیکان
ز خاکش خسک رسته وز خار خنجر
هوش مصنوعی: از آب، مرگ به دور است و از باد، نیزهای به او نمیرسد. او از خاک آزاد و رها شده و از خارهایی که مانند خنجر هستند، به دور است.
نه جز دیو در ساحتش کس مسافر
نه جز وحش در وحشتش جین ماذر
هوش مصنوعی: در این مکان هیچ انسانی جز دیو نمیتواند وارد شود و جز وحشیها کسی نمیتواند در خوف و وحشت اینجا زندگی کند.
همی رفتمی در چنان حال لرزان
چو کهف یتیمان عریان به آذر
هوش مصنوعی: من در حالتی لرزان و ناپایدار میرفتم، مانند یتیمانی که در آتش قرار دارند بیپناه و بیپوشش.
حضاری پدید آمد از دور گفتی
سپهریست رسته ز پولاد و مرمر
هوش مصنوعی: از دور کسی پیدا شد که به نظر میرسید آسمانی از فلز و سنگ مرمر به وقوع پیوسته است.
نشیبش ز الماس گسترده مفرش
فرازش ز کافور پوشیده چادر
هوش مصنوعی: این بیت توصیفی زیبا از یک محیط یا مکان است. در آن میگوید که زمین یا فرش این جا از الماس ساخته شده و بسیار درخشان است، در حالی که سقف یا چادر آن با مادهای خوشبو به نام کافور پوشانده شده است. این توصیف نشاندهندهای از زیبایی و شکوه این مکان است.
زبالاش اطلاس پوشیده انجم
به دامانش پنهان شده چادر خور
هوش مصنوعی: سراسر آسمان با ستارهها درخشان است و چادر شب به آرامی بر دوش زمین افتاده است.
یکی صورتی چون جهانی مهیا
بر آورده پیکر به فرق دو پیکر
هوش مصنوعی: یک چهرهای وجود دارد که تمام زیباییها و جذابیتهای جهان را در خود دارد و در میان دو شکل مختلف قرار گرفته است.
ز وادیش عالم پر از تف دوزخ
زبادش دو دیده پر از نیش نشتر
هوش مصنوعی: از تأثیرات او، دنیای پر از درد و عذاب است، و نگاهش همچون نیشی تیز و آزاردهنده میماند.
هوائی پر از آسمانهای سیمین
زمینی پر از بوستانها به زیور
هوش مصنوعی: هوای اینجا پر از آسمانهای نقرهای است و زمین پر از باغها و زیباییهاست.
در این آسمان خاره و خار گلبن
در آن آستان چشم نخجیر اختر
هوش مصنوعی: در این آسمان پر از ستاره و خار، گلی در آستانهای است که چشم خوشبختی به آن خیره شده است.
طریقت بر این آسمان چون صراطی
چو موی سر زلف خوبان کشمر
هوش مصنوعی: راه و مسیر معنوی مانند خطی باریک است که در آسمان کشیده شده و به ظرافت موهای سر و زلف معشوقان شبیه است.
به جائی مسلسل به هنجار باران
به جائی شده راست چون خط محور
هوش مصنوعی: در اینجا به سمتی اشاره شده که مسلسل (سلاح) به طور طبیعی به باران تبدیل شده و به حالتی مستقیم و درست درآمده که مشابه محور خطی است. این تصویر نشاندهنده تغییر یک وضعیت پرخطر به یک حالت آرام و طبیعی است.
رهی چون شهابی به پهنای گردون
رهی چو طنابی فرو هشته از جر
هوش مصنوعی: رهی در اینجا به یک جسم نورانی و درخشان تشبیه شده است که به سرعت در آسمان حرکت میکند. مانند یک شهاب، او در آسمان میتازد و مانند یک طناب که از بالای بلندی آویزان است، به سمت پائین کشیده میشود. این تصویر میتواند نشاندهندهی سرعت و شدت حرکت رهی در زندگی باشد.
رهی هم به کردار زنار راهب
برآویخت از طرف محراب و منبر
هوش مصنوعی: رهی مانند دینی که راهبهها به دور خود میبندند، از طرف محل عبادت و منبر به خود آویخته است.
گهی دوخته پای او پشت ماهی
گهی برده سر بر رخ نجم ازهر
هوش مصنوعی: گاهی پای او را به پشت ماهی میدوزد و گاهی سرش را بر چهرهی ستارهی درخشان قرار میدهد.
عدیل و رفیق من من اندر چنین ره
یکی اژدهای خروشان چو تندر
هوش مصنوعی: رفیق و همدم من در این مسیر، مانند اژدهایی خروشان و مانند رعد و برق است.
چو بر روی خرافه برکرم پیله
همی رفتمی من بر آن راه منکر
هوش مصنوعی: وقتی که در دنیای خیال و توهم غرق شده بودم، با اطمینان به مسیری میرفتم که دیگران منکر آن بودند.
به قوت چو گردون به صورت چو دریا
به تندی چو طوفان به تیزی چو صرصر
هوش مصنوعی: به اندازهای قوی و محکم مثل آسمان، به زیبایی و وسعت همچون دریا، به تندی و سرعت مانند طوفان، و به تیزی و تندخویی همچون باد سرد و شدید.
چنان اژدهائی که از سهم و بیمش
فسرده شدی بحر و بگداختی بر
هوش مصنوعی: مثل اژدهایی که به خاطر ترس و وحشتش، دریا را سرخ و مملو از خشم میکند.
من اندر کنارش پشیمان و حیران
همی رفتمی همچو عاصی به محشر
هوش مصنوعی: من در کنار او به شدت پشیمان و گیج بودم، مانند گناهکاری که در روز محشر سرگردان است.
بدینسان شدم تا یکی سنگلاخی
چو قعر جهنم مهول مقعر
هوش مصنوعی: به این ترتیب، من به جایی رسیدم که مانند سنگلاخی عمیق و ترسناک شبیه قعر جهنم شدم.
یکی وادیئی چون یکی کنج دوزخ
در آکنده مشتی خسیس محقر
هوش مصنوعی: یک درهای وجود دارد که مانند گوشهای از جهنم پر از عدهای حقیر و پست است.
گروهی چو یکمشت عفریت حیران
به کنجی چو گور جهودان خیبر
هوش مصنوعی: گروهی مانند یک مشت دیو و روح خبیث، در گوشهای مانده و سرگردان هستند، مانند گوری که در خیبر، محلی از یهودیان قرار دارد.
چو دیوان به مطمورهای سلیمان
چو رهبان به کنج ستودان قیصر
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف افرادی میپردازد که در موقعیتهای خاص خود، همانند دیوانی که در خدمت سلیمان هستند یا تارکنشینی که در گوشهای از دنیای خود قرار دارد، به حال و هوای خاصی در آمدهاند. آنها در پی شناخت و دستیابی به حقیقت و معنای عمیقتر زندگی هستند و همچون کسانی که در مرتبهای بالا قرار دارند، به رسالت و نقش خود در جامعه آگاهند.
سلب سایه و سنگ فرش و غذا غم
هنر فتنه و فخر شور و شرف شر
هوش مصنوعی: در اینجا به بیان یک احساس عمیق و تأملی درباره زیباییها و چالشهایی از زندگی میپردازد. با اشاره به حذف بعضی از عناصر جسمانی مانند سایه و سنگفرش و غذا، به نوعی بر اهمیت معنوی و هنری زندگی تأکید میشود. در واقع، بر اثرات مثبت شور و شرف بر زندگی تمرکز دارد و نشان دهنده این است که غم و رنج میتواند به هنری عمیق و پرشور منتهی شود.
چو نسناس ناکس چو نخجیر خیره
چو یاجوج بی حد و ماجوج بی مر
هوش مصنوعی: انسانی بیمقدار و بیارزش، همانند شکارچی متحیر و سرگردان است، مانند یاجوج و ماجوج که از حد و مرز فراتر میروند و هیچ کنترلی بر رفتارشان نیست.
همه غافل از حکم دین و شریعت
همه بی خبر از خدا و پیمبر
هوش مصنوعی: همه از دستورات دین و قوانین شرعی غافل هستند و هیچکس از خدا و پیامبر آگاه نیست.
نه هرگز کسی دیده هنجار قبله
نه هرگز شنیده کس الله اکبر
هوش مصنوعی: هیچ کس تا به حال نشانهای از قبله ندیده و هیچ کسی هم نشنیده که صدای الله اکبر بلند شود.
چو دیوان هندی همه پیر و برنا
چو غولان دشتی همه ماده و نر
هوش مصنوعی: تمام دیوان هندی، چه جوان و چه پیر، مانند غولهایی در دشت هستند که هر دو نوع ماده و نر وجود دارند.
گروهی کریهان سگ طبع خس خو
گروهی خسیسان خس خوار خس بر
هوش مصنوعی: گروهی در دنیا افرادی هستند که به چیزهای بی ارزش و پست عشق میورزند و در مقابل، کسانی هم هستند که از زندگی شاد و با ارزش لذت میبرند.
به یکپاره نان آن کند دیده زن
به یک استخوان این خورد خون مادر
هوش مصنوعی: زن برای یک تکه نان به تنگنا میافتد و تلاش میکند، در حالی که مرد برای یک استخوان، به دیگران ظلم میکند و به احساسات دیگران هیچ اهمیتی نمیدهد.
همه دیو چهران و دیوانه طبعان
همه سگ پرستان و گوساله پرور
هوش مصنوعی: در این دنیا، همه کسانی که ظاهرهای زشت و طبعهای دیوانه دارند، مانند انسانهایی هستند که به سگها و گاوها عشق میورزند.
به هر زیر سنگی گروهی بهیمه
خزیده به یکدیگر اندر سراسر
هوش مصنوعی: در هر گوشهای از زمین، جمعی از حیوانات به صورت مخفیانه و در کنار یکدیگر زندگی میکنند.
به یک روزه نان جمله درویش لیکن
رز بدبختی و بدسگالی توانگر
هوش مصنوعی: در یک روز همه درویشان نان میخورند، اما فردی که ثروتمند است، به خاطر بدشانسی و بدعاقبتی که دارد، از نعمتها بهرهمند نیست.
چه دارند این قوم قدی سلیمان
اگر نیستی سهم شاه مظفر
هوش مصنوعی: این افراد با قد و قامتی مانند سلیمان چه ارزشی دارند اگر سهمی از شاهی مظفر نداشته باشند؟
ملک ناصر حق و سلطان مشرق
که جمشید ملک است و خورشید لشکر
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف شخصیتی بزرگ و سلطنت قدرتمند اشاره دارد. فردی به نام ناصر که به حق و عدالت پایبند است، در اوج قدرت و سلطنت قرار دارد. همچنین، جمشید، که نماد شکوه و عظمت به شمار میرود، به عنوان یک پیشوای برجسته در مشرق زمین معرفی شده و به خورشید که نماد روشنایی و قدرت است، ارتش و سپاهی قوی نسبت داده شده است.
بدانجا رسیده که گوینده گوید
نه خالق و لیکن ز مخلوق برتر
هوش مصنوعی: به جایی رسیده که گوینده میگوید او نه تنها خالق نیست، بلکه از مخلوق نیز بالاتر است.
چه عز است کآن مر ورا نیست آئین
چه جاهست کآن مر ورا نیست درخور
هوش مصنوعی: چقدر عزت و مقام بالایی دارد، اما آن مقام، به او ارتباطی ندارد. چه شانی والا و قابل ستایشی است، اما آن شان، به او تعلق ندارد.
جهان را به دو گوهر ناموافق
به توفیق ابر و به کردار صرصر
هوش مصنوعی: این دنیا را میتوان با دو عنصر متضاد توصیف کرد: یکی باران و دیگری طوفان.
یکی کلک روشن تن تیره صورت
یکی تیغ خونخوار یاقوت پیکر
هوش مصنوعی: یکی انسان با روح و با دل روشن است، و دیگری فردی است که با ظاهری بد و خشن مانند تیغی خونریز و زیبا ولی خطرناک به نظر میرسد.
دو صورت که هر دو منافی نیابند
یکی خاک میدان یکی مشک اذفر
هوش مصنوعی: دو چیز وجود دارند که با هم تضادی ندارند: یکی خاک میدان و دیگری مشک خوشبو.
یکی دولت افشاند از تاج محنت
یکی آتش انگیزد از آب کوثر
هوش مصنوعی: یکی در زندگی برکت و خوشبختی را با زحمات و مشکلات به دست میآورد، و دیگری میتواند از نعمتها و مواهب الهی نیز باعث دگرگونی و تحول شود.
ایا پادشاهی که از دولت تو
جوان گشت باز این جهان معمر
هوش مصنوعی: آیا کسی که به واسطهی قدرت تو جوان شده، هنوز در این دنیای کهنسال زندگی میکند؟
فلک زان شرف تا شود خاک پایش
شودهر شبی بر بساط مدبر
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر آن لیاقت تا جایی که ممکن است به خاک پای او تبدیل شود، هر شب بر سفره تدبیر او به پا میخیزد.
به روزی که بخت آزمایند مردم
برد هر کس از کشته خویش کیفر
هوش مصنوعی: در زمانی که مقدر شده مردم سرنوشت خود را امتحان میکنند، هر کس باید پاسخگوی اعمال و رفتارهای خودش باشد.
زمین گردد از نعل اسبان معزبل
هوا گردد از گرد میدان معنبر
هوش مصنوعی: زمین از نعل اسبان دچار خرابکاری میشود و هوا از گرد و غبار میدان مبارزه آلوده میگردد.
جهان گردد از خون گران چو دریا
تو چون موج کشتی به ساحل برآور
هوش مصنوعی: جهان به خاطر خونهای ریخته شده، مانند دریا به شدت متلاطم خواهد شد و تو مانند موج، کشتی را به ساحل هدایت میکنی.
گهی همچو خورشید بر روی گردون
گهی چون فرامرز بر پشت اشقر
هوش مصنوعی: در برخی مواقع مانند خورشید در آسمان درخشان و توانمند هستم و در مواقع دیگر مانند فرامرز که بر اسب قوی و نیرومندش نشسته، احساس قدرت و شجاعت میکنم.
به نوک سنان شمری موت دشمن
به گرز گردان بشکنی ترک و مغفر
هوش مصنوعی: بیت به توصیف ضربتی سخت و قاطع اشاره دارد که دشمن را تحت تأثیر قرار میدهد. در اینجا به استفاده از سلاح و قدرت برای شکست دادن حریف و از بین بردن موانع اشاره شده است. تصویر ذهنی از یک مبارزهی قوی و پیروزمندانه را به تصویر میکشد که در آن با نیرویی باور نکردنی دشمن را نابود میکند.
سرکینه جویان به تن در گریزد
ز ره بر کتف گردد از هم اجاعر
هوش مصنوعی: کسانی که به دنبال کینهتوزی هستند، به دور از مسیر خود میگریزند و به طرز فزایندهای بر مشکلات افزوده میشود.
بدانگه که حمله بری بر معادی
چو ثعبان موسی چو شیر دلاور
هوش مصنوعی: زمانی که بر دشمن حمله میکنی، همچون ثعبان موسی در برابر فرعون و همچون شیر دلاور شجاع و دلیر باش.
ایا پادشاهی که از سهم تیغت
مونث شود در رحم ها مذکر
هوش مصنوعی: آیا پادشاهی هست که سهم تو از تیغ برمیخیزد و در رحمها، جنسیتی مردانه به وجود میآورد؟
زمین ار چو دوزخ شود ور چو دریا
زمان ار چو حنظل شود ورچو شکر
هوش مصنوعی: اگر زمین به اندازه دوزخ آتشین شود و یا همچون دریا گسترده و بیکران گردد، اگر زمان تلخ و تلختر از حنظل باشد یا شیرین و خوشمزه همچون شکر، اهمیت این حالات کمتر از عشق نیست.
منم از زبان و دل خویش ایمن
ز رتبت مصفا ز تهمت مطهر
هوش مصنوعی: من از زبان و دل خودم آسودهام و از مقام پاکی که دارم، از تهمتها در امانم.
ز گفتار بدگوی چون گرگ یوسف
ز تلبیس بدخواه چون شیر مادر
هوش مصنوعی: از صحبتهای ناپسند بدگویان مانند گرگ، یوسف به ترفندهای بدخواهان مانند شیر مادر، دوری میکند.
میان من و دشمن من شریعت
طریقی نهاده ست سهل و مشهر
هوش مصنوعی: میان من و دشمنم، قانونی مشخص و روشن وجود دارد که مسیر را مشخص کرده است و به راحتی قابل درک است.
اگر گشت راضی به احکام ایزد
وگر سر بتابد زدین پیمبر
هوش مصنوعی: اگر کسی به دستورات خدا راضی باشد و اگر سرکشی کند، به پیامبر نیز آسیب خواهد رساند.
به حکم نیاکان او بازگردم
سیاوخش وار اندر ایم به آذر
هوش مصنوعی: به خاطر حمایت نیاکان خود، به موطن خود برمیگردم و مانند سیاوخش (شخصیت اسطورهای) با شجاعت و عزت به پیروی از آتش و نور حرکت میکنم.
همی تا موافق نگشت آب و آتش
همی تا مساعد نشد نفع با ضر
هوش مصنوعی: تا زمانی که آب و آتش به هم نرسند و سازگاری پیدا نکنند، نفع و ضرر نیز به توافق نخواهند رسید.
همی تا جهان گردد از نور و ظلمت
زمانی مصفا زمانی مکدر
هوش مصنوعی: جهان در حال تغییر است و گاهی روشن و پاک، و گاهی تاریک و ناآرام میشود.
بقا بادت ای شاه در عز و دولت
سر چتر تو گشته با چرخ همسر
هوش مصنوعی: ای شاه، مبارک باد زندگیات در عظمت و دولت، زیرا سرت را چتر حمایت تو به آسمان متصل کرده و با چرخ (مقدرات) همسر شده است.
همیشه دو چشمت به ترک پریرخ
همیشه دو دستت به زلف معنبر
هوش مصنوعی: چشمان تو همیشه به زیبایی صورت کسی دوخته است و دستانت همیشه به موهای فریبنده او گره خورده است.
رخ بدسگال تو از آب دریا
دل دشمن تو پر آذر چو مجمر
هوش مصنوعی: چهره زشت تو همچون آب دریاست و دشمن تو همیشه در دلش آتش خشم دارد، همچون شمعی که در مجمر روشن است.