گنجور

شمارهٔ ۲۱

به وقت صبح نشیند کسی چنین بیکار
مخسب ساقی و برخیز جان باده بیار
در آب بسته فکن از صراحی آتش تر
که زود بگذرد این خاکدان باد وقار
کرانه جوی ز عقل عقیله جوی فصول
کنار سبزه وطن گیر کاوفتی به کنار
خوش است آن دم مستی که پیش همت مست
بود ممالک عالم حقیر و بی مقدار
چه خوشتر از دل مستی که از نشاط صبوح
چنان شود که نگردد به دور از تیمار
جهان چنین خوش و من عاشق و حضور حریف
نعوذ بالله چون تو به نشکنم زنهار
بیا و باده به دست آر ورنه رندآسا
گروکنم به خرابات جبه و دستار
بخواند این غزل تر چنانکه مستمعان
زدند زه زه و احسنت هر یکی صد بار
سئوال کرد ز ساری هزار دستان نیز
که هان بخوان هم از این بیتکی سه چهار
جواب داد که هین گوش دار پس بر خواند
بدان خوشی که ز جانم برفت صبر و قرار
خوشا به موسم نوروز بوی باد بهار
خوشا به صبحدم آواز بلبل از گلزار
پیام دوست ز باد بهار می شنوم
غلام باد بهارم غلام باد بهار
به ارمغانی من بوی دوست می آرد
چو می کند سحری کاروان باد گذار
غمین به گوشه صحرا نشسته بودم دوش
بدان امید که بادی وزد پیام گزار
هزار جان گرامی فدای باد سحر
که می برد ز ره دور بوی یار به یار
چه خوشتر از نفس صبحدم که از ره دور
به بیدلی خبر خوش رساند از دلدار
چه جانفزای تر است از نسیم باد سحر
که عاشقان را در صبح می کند بیدار
چو ساری این غزل نغز را به آخر خواند
پدید کرد از افق صبح اولین آثار
سپیده دم چو شهنشاه شرق کرد برون
سر از دریچه این سبز گنبد دوار
ندیدم و نشنیدم بدان خوشی سحری
هنوز آن دو غزل می کند دلم تکرار
غلام خاطر آن شاعرم که در گه نظم
بدین صفت سخنی ماجرا کند اظهار

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به وقت صبح نشیند کسی چنین بیکار
مخسب ساقی و برخیز جان باده بیار
هوش مصنوعی: در صبح زود، هیچ‌کس نباید بی‌کار بماند. ای ساقی، بیا و با من باده بیاور تا خوش بگذرانیم.
در آب بسته فکن از صراحی آتش تر
که زود بگذرد این خاکدان باد وقار
هوش مصنوعی: آتش را در آب بریز که این دنیا موقتی و زودگذر است و باید در آن از آرامش و وقار بهره‌مند شد.
کرانه جوی ز عقل عقیله جوی فصول
کنار سبزه وطن گیر کاوفتی به کنار
هوش مصنوعی: به حاشیه‌ی رودخانه، نزد عقل پخته، فصل‌ها را در کنار سبزه‌ی وطن بیاب. آنچه به کناره می‌افتد، دقت کن.
خوش است آن دم مستی که پیش همت مست
بود ممالک عالم حقیر و بی مقدار
هوش مصنوعی: لحظه‌ای که در مستی و شوق به سر می‌بریم، بسیار دلپذیر است؛ زیرا در آن زمان، تمام کشورهای دنیا در برابر عظمت و ارزش وجودی ما کوچک و بی‌معنی به نظر می‌آیند.
چه خوشتر از دل مستی که از نشاط صبوح
چنان شود که نگردد به دور از تیمار
هوش مصنوعی: هیچ چیزی خوش‌تر از دلی نیست که به خاطر شادی صبحگاهی آن‌قدر سرمست و شاداب باشد که هیچگاه از درد و رنج دور نشود.
جهان چنین خوش و من عاشق و حضور حریف
نعوذ بالله چون تو به نشکنم زنهار
هوش مصنوعی: دنیا این‌قدر خوب و زیباست و من عاشق آن هستم، اما ای یار! وجود تو به گونه‌ای است که نمی‌توانم آن را تحمل کنم.
بیا و باده به دست آر ورنه رندآسا
گروکنم به خرابات جبه و دستار
هوش مصنوعی: بیایید و باده را در دست بگیرید، وگرنه من به شکل رند و باده‌خواری در خرابات ظاهر می‌شوم، همراه با لباس و دستار.
بخواند این غزل تر چنانکه مستمعان
زدند زه زه و احسنت هر یکی صد بار
هوش مصنوعی: این شعر را آن‌چنان بخوان که شنوندگان از زیبایی آن بشدت تحت تاثیر قرار بگیرند و هر یک بارها به تحسین و وصف آن بپردازند.
سئوال کرد ز ساری هزار دستان نیز
که هان بخوان هم از این بیتکی سه چهار
هوش مصنوعی: سوالی پرسید از ساری، کسی که هزار دستان دارد، که بگو برایم از این شعر هم سه چهار بیتی بخوان.
جواب داد که هین گوش دار پس بر خواند
بدان خوشی که ز جانم برفت صبر و قرار
هوش مصنوعی: او گفت که حالا به حرف‌هایم توجه کن و سپس با لبخندی به یاد خوشی‌هایی که از زندگی‌ام رفته است، شروع به صحبت کرد.
خوشا به موسم نوروز بوی باد بهار
خوشا به صبحدم آواز بلبل از گلزار
هوش مصنوعی: چه خوب است که در فصل بهار، عطر نسیم بهاری را استشمام کنیم و در صبحگاهان صدای خوش بلبل را از میان گل‌ها بشنویم.
پیام دوست ز باد بهار می شنوم
غلام باد بهارم غلام باد بهار
هوش مصنوعی: در فصل بهار، صدای پیامی از دوست را از وزش باد می‌شنوم و خود را بنده و دلبسته به این باد بهاری می‌دانم.
به ارمغانی من بوی دوست می آرد
چو می کند سحری کاروان باد گذار
هوش مصنوعی: عطر دوستی به هدیه می‌آورد، مانند اینکه باد هنگام سفر کاروان را شگفت‌زده می‌کند.
غمین به گوشه صحرا نشسته بودم دوش
بدان امید که بادی وزد پیام گزار
هوش مصنوعی: دیروز در گوشه‌ای از صحرا نشسته بودم و به این امید بودم که بادی بیاید و پیامی برایم بیاورد.
هزار جان گرامی فدای باد سحر
که می برد ز ره دور بوی یار به یار
هوش مصنوعی: هزار جان ارزشمند را فدای نسیم سحرگاهی می‌کنم که بوی محبوب را از دور به محبوب می‌آورد.
چه خوشتر از نفس صبحدم که از ره دور
به بیدلی خبر خوش رساند از دلدار
هوش مصنوعی: چه چیزی زیباتر از نفس صبحگاه است که از دور خبر خوشی را درباره عشق و محبوب به دل دلتنگی می‌رساند؟
چه جانفزای تر است از نسیم باد سحر
که عاشقان را در صبح می کند بیدار
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی چقدر روح‌نواز است، که عاشقان را در صبحگاه به بیداری می‌آورد.
چو ساری این غزل نغز را به آخر خواند
پدید کرد از افق صبح اولین آثار
هوش مصنوعی: وقتی ساری این غزل زیبا را به پایان رساند، نشانه‌هایی از روز تازه‌ دمیدن در آسمان نمایان شد.
سپیده دم چو شهنشاه شرق کرد برون
سر از دریچه این سبز گنبد دوار
هوش مصنوعی: صبح هنگام، هنگامی که خورشید مانند پادشاه شرق از افق سر بر می‌آورد، نورش از شگفتی پنجره این گنبد سبز رنگی که در حال گردش است، بیرون می‌زند.
ندیدم و نشنیدم بدان خوشی سحری
هنوز آن دو غزل می کند دلم تکرار
هوش مصنوعی: من هرگز آن خوشی سحری را نه دیده‌ام و نه شنیده‌ام؛ اما هنوز هم دل‌ام در حال تکرار آن دو غزل است.
غلام خاطر آن شاعرم که در گه نظم
بدین صفت سخنی ماجرا کند اظهار
هوش مصنوعی: من خود را خدمتگذار یاد آن شاعر می‌دانم که در هر زمان و مکانی، توانسته است داستانی را با این ویژگی‌ها در شعر خود بیان کند.