گنجور

شمارهٔ ۱۷

خبر دهید مرا کآن پسر خبر دارد
که کار من زغمش روی در خطر دارد
خبر ندارم در عشق او ز کار جهان
ولی جهان ز من و کار من خبر دارد
همه فسانه عالم مرا فرامش گشت
بلی فسانه من عالمی ز بر دارد
ببرد یاد وی از یاد من غم دو جهان
غلام آن غم عشقم که این هنر دارد
فدای عشق چنین یار باد جان و تنم
اگر چه بنده تن و جان مختصر دارد
غمش درآمد و جانم ز برگ مهمانش
تنی ضعیف و دلی ریش ما حضر دارد
سرم همی رود و من نمی روم به سرش
که یار با من سرگشته خود چه سر دارد
سرم پر است در اندیشه جدائی او
که او سری پر از اندیشه سفر دارد
ز بیم روز وداعش به نقد جانم سوخت
گر او ندارد عزم سفر وگر دارد
هنوز روز وداعش ندید و خونبار است
دو چشم من که چو دریا و کان گهر دارد
بلای درد فراقش کسی تواند برد
که جان از آهن و پولاد سخت تر دارد
هزار ناله کنم هر سحر بدان امید
که یار گوش سوی ناله سحر دارد
اثر نمی کندش در دل و نمی داند
که ناله سحر بیدلان اثر دارد
مرا به دیدن و نادیدن آفتاب رخش
ز اشک لعل شب و روز دیده تر دارد
دریغ و درد که از چشمم آنچنان رخ را
دریغ دارد و آنگه در او مقر دارد
هزار منت بر من نهد به هر نظری
رخی که دشمن از و بهره و نظر دارد
تبارک الله یارب که دیده در باغی
که سرو لاله و لاله بنفشه بر دارد
قدش که جان روان است چون روا دارم
که گویمش صفت سرو غاتفر دارد
رخش که ماه سخنگوست کی کنم صفتش
که نور مشتری و طلعت قمر دارد
لبش که آب حیات است چون توانم گفت
که گونه رطب و لذت شکر دارد
جهان ندید و ندارد چو او دگر حوری
خدای عزوجل درجنان مگر دارد
دهان ندارد و گویند کو سخن گوید
میان ندارد و دیدند کو کمر دارد
به بی دهانی نطقش در از شکر ریزد
به بی میانی کوهش کمر ز زر دارد
قد و خد و خط و خال لبانش فته ماست
ز جان و دل دلم این فتنه دوستتر دارد
قضای عشق دلم را شکست لیک چه باک
که مجد تن به قضا دادن این قدر دارد
قضا نیارد نی نی شکستن این دل را
که داغ طاعت دستور دادگر دارد
نهال صاحب دیوان زلال کوثر جان
که از سعادت بیخ و ز فر ثمر دارد
بهاء دین که از و دین بها و عزت یافت
چنانکه ملک زرایش شکوه و فر دارد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خبر دهید مرا کآن پسر خبر دارد
که کار من زغمش روی در خطر دارد
هوش مصنوعی: به من خبر بدهید که آن پسر از وضع من باخبر است، زیرا مشکلات من به خاطر غمش زندگی‌ام را به خطر انداخته است.
خبر ندارم در عشق او ز کار جهان
ولی جهان ز من و کار من خبر دارد
هوش مصنوعی: من از مشکلات و چالش‌های دنیا در عشق او بی‌خبرم، اما دنیا به خوبی از من و کارهایم آگاه است.
همه فسانه عالم مرا فرامش گشت
بلی فسانه من عالمی ز بر دارد
هوش مصنوعی: تمام داستان‌های جهان از یادم رفته است، اما داستان من دنیایی را از دل برمی‌دارد.
ببرد یاد وی از یاد من غم دو جهان
غلام آن غم عشقم که این هنر دارد
هوش مصنوعی: غمی که برای عشق من وجود دارد، آن‌قدر قوی است که حتی یاد او هم نمی‌تواند از ذهنم برود. این غم به قدری نیرومند است که باعث می‌شود من به هیچ چیز دیگری در دنیا فکر نکنم.
فدای عشق چنین یار باد جان و تنم
اگر چه بنده تن و جان مختصر دارد
هوش مصنوعی: فدای عشق یارم، چه بدن و روح من فدای او باشد، هرچند که جسم و روح من بسیار ناچیزند.
غمش درآمد و جانم ز برگ مهمانش
تنی ضعیف و دلی ریش ما حضر دارد
هوش مصنوعی: غم او به جانم افتاده و جسمم ضعیف شده است، در حالی که دل شکسته‌ام به خاطر حضور او این‌گونه است.
سرم همی رود و من نمی روم به سرش
که یار با من سرگشته خود چه سر دارد
هوش مصنوعی: سر من در فکر و خیال است و من به آن فکر نمی‌کنم، زیرا یار من که حالش آشفته است، چگونه می‌تواند به سر و سامان برسد؟
سرم پر است در اندیشه جدائی او
که او سری پر از اندیشه سفر دارد
هوش مصنوعی: ذهن من پر از فکر جدایی اوست، در حالی که او نیز مشغول تفکر درباره سفر خود است.
ز بیم روز وداعش به نقد جانم سوخت
گر او ندارد عزم سفر وگر دارد
هوش مصنوعی: از ترس روز جدایی‌اش، جانم به شدت در عذاب است، چه او تصمیم به سفر داشته باشد و چه نداشته باشد.
هنوز روز وداعش ندید و خونبار است
دو چشم من که چو دریا و کان گهر دارد
هوش مصنوعی: چشم‌های من هنوز روز جدایی او را ندیده‌اند، اما به شدت پر از اشک و غم هستند، انگار که مانند دریا و معادن جواهر پر از درد و اندوه‌اند.
بلای درد فراقش کسی تواند برد
که جان از آهن و پولاد سخت تر دارد
هوش مصنوعی: کسی می‌تواند بر مشکلات جدایی او غلبه کند که روح و اراده‌اش به اندازه‌ای محکم و قوی باشد که از جنس آهن و فولاد سخت‌تر باشد.
هزار ناله کنم هر سحر بدان امید
که یار گوش سوی ناله سحر دارد
هوش مصنوعی: هر صبح هزار بار ناله و فریاد می‌زنم به امید اینکه محبوبم به ناله‌های صبحگاهی‌ام گوش دهد.
اثر نمی کندش در دل و نمی داند
که ناله سحر بیدلان اثر دارد
هوش مصنوعی: او نمی‌فهمد که ناله‌های صبحگاهی برای دل‌های بیدار تاثیر دارد و بر دلش هیچ اثری نمی‌گذارد.
مرا به دیدن و نادیدن آفتاب رخش
ز اشک لعل شب و روز دیده تر دارد
هوش مصنوعی: من به خاطر دیدن یا ندیدن چهره‌ات، چشمانم از اشک‌های لعل مانند شب و روز، پرآب‌تر شده است.
دریغ و درد که از چشمم آنچنان رخ را
دریغ دارد و آنگه در او مقر دارد
هوش مصنوعی: متاسفانه، از دیدن چهره‌ات دلم می‌گیرد و به شدت احساس ناراحتی می‌کنم، چون که آن نگاه زیبای تو را از من دریغ می‌دارد و در دل خود نگه می‌دارد.
هزار منت بر من نهد به هر نظری
رخی که دشمن از و بهره و نظر دارد
هوش مصنوعی: هر بار که چهره‌ات را می‌بینم، انگار هزار نفر منت بر من می‌گذارند؛ حتی اگر دشمنان هم از تو و زیبایی‌ات بهره‌مند شوند.
تبارک الله یارب که دیده در باغی
که سرو لاله و لاله بنفشه بر دارد
هوش مصنوعی: خدا را شکر که چشمانم باغی را می‌بیند که در آن سروها و لاله‌ها و لاله‌های بنفشه در حال شکوفایی هستند.
قدش که جان روان است چون روا دارم
که گویمش صفت سرو غاتفر دارد
هوش مصنوعی: وقتی قد و قامتش به قدری زیبا و لطیف است که جان را به شوق می‌آورد، چگونه می‌توانم او را با توصیف درخت سرو مقایسه کنم؟
رخش که ماه سخنگوست کی کنم صفتش
که نور مشتری و طلعت قمر دارد
هوش مصنوعی: چهره این اسب که مانند ماه زیباست را چگونه توصیف کنم، در حالی که نورش مثل نور سیاره مشتری و صورتش مانند چهره ماه دارد؟
لبش که آب حیات است چون توانم گفت
که گونه رطب و لذت شکر دارد
هوش مصنوعی: لبان او مانند آب حیات هستند، چگونه می‌توانم بگویم که گونه‌اش مثل خرما و لذت شیرینی دارد؟
جهان ندید و ندارد چو او دگر حوری
خدای عزوجل درجنان مگر دارد
هوش مصنوعی: هیچ موجودی در این دنیا و حتی در بهشت نمی‌تواند به زیبایی و کمال او باشد.
دهان ندارد و گویند کو سخن گوید
میان ندارد و دیدند کو کمر دارد
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف موجودی می‌پردازد که فاقد دهان است ولی صحبت می‌کند و همچنین در حالی که میان ندارد، دارای کمر است. این توصیف به نوعی بازی با الفاظ و تخیل اشاره دارد و نشان‌دهندهٔ ویژگی‌های غیرمعمول یک موجود است.
به بی دهانی نطقش در از شکر ریزد
به بی میانی کوهش کمر ز زر دارد
هوش مصنوعی: در بی‌زبانی، سخنش مانند عسل شیرین است و در بی‌میانی، کمرش از طلا تشکیل شده است.
قد و خد و خط و خال لبانش فته ماست
ز جان و دل دلم این فتنه دوستتر دارد
هوش مصنوعی: ظاهر و جمال و نقش و خط و خط خالی که بر لبان اوست، تماماً گویی از جان و دل من می‌جوشد و من این جذبه و فتنه را بیشتر از هر چیزی دوست دارم.
قضای عشق دلم را شکست لیک چه باک
که مجد تن به قضا دادن این قدر دارد
هوش مصنوعی: شرط عشق دل مرا به درد آورد، ولی مهم نیست، زیرا تن به سرنوشت دادن این اندازه ارزش دارد.
قضا نیارد نی نی شکستن این دل را
که داغ طاعت دستور دادگر دارد
هوش مصنوعی: سرنوشت اجازه نمی‌دهد که دل من بشکند، زیرا درد و رنجی که از اطاعت و خدمت به خدا دارم، گویای سرنوشت من است.
نهال صاحب دیوان زلال کوثر جان
که از سعادت بیخ و ز فر ثمر دارد
هوش مصنوعی: درختی که دارای روحی پاک و زلال است، از خوشبختی ریشه‌اش و از شادابی میوه می‌دهد.
بهاء دین که از و دین بها و عزت یافت
چنانکه ملک زرایش شکوه و فر دارد
هوش مصنوعی: بهاء دین به مقدار و ارزشی دست یافت که همانند شاهان و پادشاهان، افتخار و شکوهی دارد.