گنجور

شمارهٔ ۴۵

در این زمانه نخواهم شد آشنای کسی
چرا که رنگ ندارد برم حنای کسی
در آن دیار، که کس تب برای کس نکند
دگر چگونه توان مرد از برای کسی؟
کنون که نیست وفا در نهاد نوع بشر
مباش منتظر وعدهٔ وفای کسی
گرت هواست که چینی گلی ز باغ مراد
رضا مشو که رود خار غم به پای کسی
از این سپس نتوان گفت (صابرم)، صابر
کسی بود، که نمی‌نالد از جفای کسی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در این زمانه نخواهم شد آشنای کسی
چرا که رنگ ندارد برم حنای کسی
هوش مصنوعی: در این زمانه، نمی‌خواهم با کسی دوست شوم، زیرا به نظر می‌رسد که هیچ کسی برای من جذابیتی ندارد.
در آن دیار، که کس تب برای کس نکند
دگر چگونه توان مرد از برای کسی؟
هوش مصنوعی: در آن سرزمین، جایی که هیچ‌کس برای دیگری دل‌تنگی نمی‌کند، چگونه ممکن است انسانی برای کسی دیگر فداکاری کند؟
کنون که نیست وفا در نهاد نوع بشر
مباش منتظر وعدهٔ وفای کسی
هوش مصنوعی: حالا که وفا در ذات انسان‌ها وجود ندارد، نباید منتظر وفای کسی باشی.
گرت هواست که چینی گلی ز باغ مراد
رضا مشو که رود خار غم به پای کسی
هوش مصنوعی: اگر آرزو داری که گلی از باغ آرزوهای خوب به دست بیاوری، بهتر است دست به کار نشوی، زیرا ممکن است با درد و غم مواجه شوی.
از این سپس نتوان گفت (صابرم)، صابر
کسی بود، که نمی‌نالد از جفای کسی
هوش مصنوعی: از این پس نمی‌توانم بگویم که من صابر هستم، زیرا صبر به معنای این است که کسی از بد رفتاری دیگران حسرت و شکایت نداشته باشد.