شمارهٔ ۳۶
ببین که عشق تو افروخت آتش اندر آب
مراست کشتی تن غرق اشک همچو حباب
هوای کوی تو از سر نمیرود ما را
هزار، بار شویم آب اگر، به شکل حباب
زبی حسابی ابنای روزگار افسوس
که سد باب حسابست رأیشان به حساب
خران و گاو کجا آیت کلیم کجا
فغان که آب ندانند تشنگان ز سراب
به بانگ چنگ بدل شد غریو جنگ چو داد
صلای صلح به عالم شه رفیع جناب
کشید خیمه انسان بر آسمان تقدیر
که هست صلح و عدالت ورا عمود، و طناب
ز جام ساقی باقی بنوش می «حاجب »
از آنکه شاهد واحد ز رخ کشید نقاب
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.