شمارهٔ ۳۶
ببین که عشق تو افروخت آتش اندر آب
مراست کشتی تن غرق اشک همچو حباب
هوای کوی تو از سر نمیرود ما را
هزار، بار شویم آب اگر، به شکل حباب
زبی حسابی ابنای روزگار افسوس
که سد باب حسابست رأیشان به حساب
خران و گاو کجا آیت کلیم کجا
فغان که آب ندانند تشنگان ز سراب
به بانگ چنگ بدل شد غریو جنگ چو داد
صلای صلح به عالم شه رفیع جناب
کشید خیمه انسان بر آسمان تقدیر
که هست صلح و عدالت ورا عمود، و طناب
ز جام ساقی باقی بنوش می «حاجب »
از آنکه شاهد واحد ز رخ کشید نقاب
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ببین که عشق تو افروخت آتش اندر آب
مراست کشتی تن غرق اشک همچو حباب
هوش مصنوعی: عشق تو چنان شعلهای در وجود من برپا کرده که حتی در دل آب هم حس آتش را دارم. جسم من در اشک فرورفته و مانند حبابی در حال غرق شدنه.
هوای کوی تو از سر نمیرود ما را
هزار، بار شویم آب اگر، به شکل حباب
هوش مصنوعی: میل و آرزوی ما برای دیدار تو هرگز از دل ما دور نمیشود، حتی اگر هزار بار هم در آب غوطهور شویم و به صورت حباب درآییم.
زبی حسابی ابنای روزگار افسوس
که سد باب حسابست رأیشان به حساب
هوش مصنوعی: نسلهای روزگار به خاطر حساب و کتابهایشان متاسفند، زیرا در درک حقیقت و واقعیت به انحراف رفتهاند و این موضوع آنها را از درک درست بازداشته است.
خران و گاو کجا آیت کلیم کجا
فغان که آب ندانند تشنگان ز سراب
هوش مصنوعی: خرها و گاوها در کجا هستند و آیهای که در آن از حضرت کلیم (موسی) سخن گفته شده، در کجا؟ آه از این که تشنگان، آب را از سراب نمیتوانند تشخیص دهند.
به بانگ چنگ بدل شد غریو جنگ چو داد
صلای صلح به عالم شه رفیع جناب
هوش مصنوعی: صدا و نغمه چنگ به قدری بلند و دلنشین شد که صدای جنگ به آرامش تبدیل گردید، زمانی که شاه بزرگوار با صدای صلح در دنیا اعلام کرد.
کشید خیمه انسان بر آسمان تقدیر
که هست صلح و عدالت ورا عمود، و طناب
هوش مصنوعی: انسان با اراده خود، ساختن یک زندگی پر از آرامش و عدالت را در سرنوشت خود فراهم کرده است، جایی که اصول و ارزشهای اساسی، مانند ستون و ریسمان، بنیاد آن را تشکیل میدهند.
ز جام ساقی باقی بنوش می «حاجب »
از آنکه شاهد واحد ز رخ کشید نقاب
هوش مصنوعی: از لیوان ساقی بنوش و باقیمانده را دریافت کن، زیرا آنکه یکتاست، پردهی صورتش را کنار زده است.