اطلاعات
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: حمیدرضا محمدی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در هر هوا که جز برق اندر طلب نباشد
گر خرمنی بسوزد چندان عجب نباشد
هوش مصنوعی: در هر زمانی که جز جستجوی روشنی و آگاهی نباشد، اگر به اندازهی زیادی از چیزهای بیارزش نابود شود، جای تعجبی ندارد.
مرغی که با غم دل شد الفتیش حاصل
بر شاخسار عمرش برگ طرب نباشد
هوش مصنوعی: پرندهای که به خاطر غم دلش به دوستی با آن دچار شده، در طول عمرش دیگر نمیتواند به شوق و شادی برگی بر روی شاخههایش داشته باشد.
در کارخانهٔ عشق ازکفر ناگزیر است
آتش که را بسوزد گر بولهب نباشد
هوش مصنوعی: در دنیای عشق، اگر آتش وجود نداشته باشد، همه چیز به وسوسه و کفر دچار میشود و در این وضعیت، عشق نمیتواند به درستی شکل بگیرد.
در کیش جانفروشان فضل و شرف به رندیست
اینجا نسب نگنجد آنجا حسب نباشد
هوش مصنوعی: در جامعهای که افراد خود را بفروشند، دانش و فضیلت مهم است و جایگاه اجتماعی براساس رندی و تردید میشود. در این فضا، نسب و اعتبار خانوادگی معنایی ندارد و به هیج وجه نمیتواند نشانهای برای ارزش انسانی باشد.
در محفلی که خورشید اندر شمار ذرهست
خود را بزرگ دیدن شرط ادب نباشد
هوش مصنوعی: در جمعی که خورشید در آنجا به تعداد ذرات کوچک دیده میشود، بزرگنمایی از خود نشانهی بیادبی است.
می خور که عمر سرمد گر درجهان توان یافت
جز بادهٔ بهشتی هیچش سبب نباشد
هوش مصنوعی: بنوش که اگر عمر جاودان هم پیدا کنی، تنها دلیل وجودیاش جز شراب بهشتی نخواهد بود.
حافظ وصال جانان با چون تو تنگدستی
روزی شود که با آن پیوند شب نباشد
هوش مصنوعی: روزی میآید که عشق و وصال محبوبی چون تو به دست خواهد آمد، زمانی که مشکلات و سختیهای زندگی وجود نداشته باشد و دیگر شبهای تنهایی تمام شده باشد.
حاشیه ها
متن غزل از این منبع نقل شده:
پیوند به وبگاه بیرونی
این بیت واقعا جای تامل دارد :
در محفلی که خورشید اندر شماره ذره است
خود را بزرگ دیدن شرط ادب نباشد ...
شاید کتابی است در یک بیت ، بیشتر تامل کنیم !!!
1397/07/05 11:10
فتح اله پهلوانزاده
چرااین غزل در حافظ قزوینی نیست؟
1398/05/05 06:08
عبدالعزیز میرخزیمه
در مورد بیت سوم که میفرماید :
در کارخانهء عشق از کفر ناگزیر است /
آتش که را بسوزد گر بولهب نباشد
به نظر می رسد شکل صحیح تر ضبط این بیت به شکلی که ذیلاً خواهد آمد، باشد که در آن از کارگاه هستی سخن می رود نه کارخانهء عشق ، و اینکه در عالم هستی کفر هم جایگاهی حساب شده دارد و وجودش ضرورت دارد چرا که تا کفری نباشد ، ایمان معنا و یا جلوه ای نخواهد داشت :
در کارگاه هستی از کفر ناگزیر است /
آتش که را بسوزد ؟ گر بولهب نباشد
برای اینکه در کارگاه هستی از جهت اینکه جهان هستی جهان اعداد و اضداد هست فلذا اگر ایمانی هست کفر هم در کنارش ضرورت تام و تمام دارد ، ولی اینکه بین عشق و ضرورت کفر بتوانیم نسبتی برقرار کنیم دشوار است مگر اینکه عشقی چون شیخ صنعان را در خاطر بیاوریم که معشوقش کافر کیش بوده و در نتیجه شیخ را هم به کفر میکشاند که البته این مورد خاصی بوده و عمومیت ندارد ، حضرت حافظ هم در جایی دیگر از معشوق کافر کیشی سخن به میان آورده :
چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم /
که دل به دست کمان ابرویی ست کافرکیش