گنجور

شمارهٔ ۸

کارم ز دور چرخ به سامان نمی‌رسد
خون شد دلم ز درد، به درمان نمی‌رسد
با خاک ره ز روی مذلت برابرم
آب رخم همی‌رود و نان نمی‌رسد
پی‌پاره‌ای نمی‌کنم از هیچ استخوان
تا صدهزار زخم به دندان نمی‌رسد
سیرم ز جان خود به سر راستان ولی
بیچاره را چه چاره چو فرمان نمی‌رسد
از آرزوست گشته گرانبار غم دلم
آوخ که آرزوی من ارزان نمی‌رسد
یعقوب را دو دیده ز حسرت سپید گشت
وآوازه‌ای ز مصر به کنعان نمی‌رسد
از حشمت اهل جهل به کیوان رسیده‌اند
جز آه اهل فضل به کیوان نمی‌رسد
از دستبرد جور زمان اهل فضل را
این غصه بس که دست سوی جان نمی‌ رسد
حافظ صبور باش که در راه عاشقی
هر کس که جان نداد به جانان نمی‌رسد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: حمیدرضا محمدی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کارم ز دور چرخ به سامان نمی‌رسد
خون شد دلم ز درد، به درمان نمی‌رسد
هوش مصنوعی: کار من تحت تاثیر چرخ فلک به نتیجه نمی‌رسد و دل من از درد پر شده است، ولی به درمان نمی‌رسد.
با خاک ره ز روی مذلت برابرم
آب رخم همی‌رود و نان نمی‌رسد
هوش مصنوعی: در این بیت، سخن از حالت ذلت و فقر بیان شده است. راوی با حالتی از ناتوانی و نیاز، در کنار خاک راه ایستاده و احساس می‌کند که از چهره‌اش آب می‌افتد، اما حتی نانی برای خوردن ندارد. زندگی او به شدت دچار کمبود و دشواری است.
پی‌پاره‌ای نمی‌کنم از هیچ استخوان
تا صدهزار زخم به دندان نمی‌رسد
هوش مصنوعی: من برای چیزهای کم‌اهمیت و بی‌ارزش تازگی نمی‌زنم و آسیب نمی‌رسانم، زیرا در برابر صدهزار زخم و درد بزرگ، این زخم‌های کوچک هیچ اعتباری ندارند.
سیرم ز جان خود به سر راستان ولی
بیچاره را چه چاره چو فرمان نمی‌رسد
هوش مصنوعی: من به دنبال راه راست هستم و جانم در این مسیر در حال پرواز است، اما بیچاره، وقتی که دستوری نرسد، چه می‌تواند بکند؟
از آرزوست گشته گرانبار غم دلم
آوخ که آرزوی من ارزان نمی‌رسد
هوش مصنوعی: آرزوی من باعث شده که دل‌ام پر از غم شود. افسوس که به آرزوهایم به راحتی نمی‌توانم برسم.
یعقوب را دو دیده ز حسرت سپید گشت
وآوازه‌ای ز مصر به کنعان نمی‌رسد
هوش مصنوعی: یعقوب به قدری دلتنگ فرزندش یوسف بود که چشمانش از غم و حسرت سفید شد و خبر و آوازه‌ای از مصر به سرزمین کنعان نمی‌رسید.
از حشمت اهل جهل به کیوان رسیده‌اند
جز آه اهل فضل به کیوان نمی‌رسد
هوش مصنوعی: کسانی که نادانی دارند و فقط به ظاهر و تجملات توجه می‌کنند، به اوج نمی‌رسند. تنها کسانی که درک و دانش دارند، می‌توانند به عمق واقعی ارزش‌ها و فضیلت‌ها دست یابند و این دستاورد از راه سعی و تلاش به دست می‌آید.
از دستبرد جور زمان اهل فضل را
این غصه بس که دست سوی جان نمی‌ رسد
هوش مصنوعی: زمانه به قدری نامناسب و سخت شده است که حتی فرزندان علم و فضل نیز از دستبرد آن در امان نیستند. این غم و اندوه برای آن‌ها بسیار سنگین است، به طوری که نمی‌توانند به جان خود دسترسی پیدا کنند و از آن محافظت کنند.
حافظ صبور باش که در راه عاشقی
هر کس که جان نداد به جانان نمی‌رسد
هوش مصنوعی: صبور باش، زیرا در مسیر عشق، تنها کسی به معشوق نمی‌رسد که جانش را برای او ندهد.

خوانش ها

شمارهٔ ۸ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
شمارهٔ ۸ به خوانش محسن لیله‌کوهی
شمارهٔ ۸ به خوانش شاپرک شیرازی

حاشیه ها

1388/02/01 08:05

این غزل از اینجا نقل شده:
پیوند به وبگاه بیرونی

1388/06/21 21:09
مهسا

به نظر من این غزل بسیار مشکوک است و علی رغم داشتن زیبایی معنایی، صلابت و موزونی همیشگی غزل حافظ را ندارد.

1392/10/16 02:01
محبت الله

خانم مهسا سلام
به نظر من درسته که بعضی اشعار سست ترند. اما سه نکته را باید در نظر داشت:
اول اینکه حافظ هم مثل بقیه آدمها دوره های مختلف فکری داشته تا پخته شده و مضمون شعرش متعالی تر شده باشد.
دوم مهارت در شعر است. قطعا اشعار اولیه حافظ ولو از نظر مضامین عالی هم بوده باشند، از حیث اسلوب و سبک کارش مهارت سالهای بعدش را ناشته است.
نکته سوم و مهمتر، "حال" شاعر در زمان سرودن شعر متفاوت است. گاهی بالا و گاهی پایین تر است. گاه مست و گاه خمار!

1393/08/28 17:10
خنیـاگر

کارم ز دورِ چرخ به سامان نمی‌رسد
خون شد دل‌ام ز دَرد و به درمان نمی‌رسد
با خاکِ راه، راست شدم هم‌چو باد و، باز
تا آبِ روی می‌رسدم نان نمی‌رسد
پِی‌پاره‌یی نمی‌کَنم از هیچ استخوان
تا سَدهزار زخم به دندان نمی‌رسد
سیرم ز جانِ خود - به دلِ راستان - ولی
بی‌چاره را چه چاره چو فرمان نمی‌رسد
از دست‌بُردِ جورِ زمان، اهلِ دَرد را
این غصه بس که دست سوی جان نمی‌رسد
از حشمت، اهلِ جَهل به کیوان رسیده‌اند
جز آهِ اهلِ فضل به کیوان نمی‌رسد
تا سَدهزار خار نمی‌روید از زمین
از گُل‌بُنی گُلی به گلستان نمی‌رسد
از آرزوست گشته گران‌بارِ غم دل‌ام
آوخ که آرزوی من آسان نمی‌رسد
یعقوب را دو دیده ز حسرت سپید شد
وآوازه‌یی ز مصر به کَنعان نمی‌رسد
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پ‌ن: نوشتنِ واژه‌ی پـارسیِ «سَد» [یکسَد] با واچ (واتِ) «ص» نادرست است، و این واژه هم باید مانندِ واژه‌ی پـارسیِ «سِدا» با واچِ «س» نوشته شود. من به راستی در شگفتم و نمی‌دانم که چرا و چه‌گونه هیچ‌یک از «پارسی‌زبانان» تا کنون از خود نپرسیده‌اند که چرا واژه‌ی پـارسیِ «سَده» [به چَمِ «یکسد سال» یا همان «یک قَرن»، که خود، از همان واژه‌ی پـارسیِ «سَد» سرچشمه گرفته و پدید آمده است] را با واچِ «س» می‌نویسند، ولی واژه‌ی «سَد» را با «ص»؟!!! ... به هر روی دوباره یادآوری و گوشزد می‌کُنم که نوشتنِ این «واژه‌ی پـارسی» هم مانندِ واژه‌ی پـارسیِ «سِدا» با واچِ «ص» نادرست است و باید با واچِ «س» نوشته شود.
شوربختانه از این دست «نادرست‌اِنگاری‌ها» و «نادرست‌نویسی‌ها و نادرست‌نِگاری‌ها» کم نیستند.
مانندِ واژگانِ «اَروس» و «اَروسک» و «اَروسی» که نوشتنِ‌شان با واچِ «ع» نادرست است و باید با واچِ «ا» نوشته شوند، و در شماری از شهرها و روستاهای «ایرانِ گرامی‌تر از جانِ‌مان» نیز به گونه‌ی «آروس» [با «آ»] خوانده و بیان می‌شوند - که این هم خود نشان از «ا-آ» بودنِ واچِ نخستِ این واژگان، و نادرست بودنِ واچِ «ع» دارد - ولی شوربختانه هم‌چنان با واچِ «ع» نوشته می‌شوند!
باری ... این پِی‌نوشت را به ناگزیر نوشتم تا مباد باز هم یکی از «خود-داناپندارانِ خود-خوش‌مزه‌پندار» گمان بَرَد که از من «گاف» گرفته است و من از روی «نادانی» و «ندانستن»، واژه‌ی «سَد» را به جای نوشتن با واچِ «ص» با واچِ «س» نوشته‌ام.
درباره‌ی این چکامه [این «غزل»] هم باید بگویم که این چکامه از زنده‌یـادِ جاویدنـام، خواجه «حافـظ شیـرازی» است و از «غزل‌های نابِ آن بـزرگِ گرامی» به شمار می‌آید. من که همه‌ی هستی و زندگی‌ام با «دیوانِ رِندِ مِهرپیشه‌ی شیـراز» گذشته است و می‌گذرد، در شگفتم که چه‌گونه می‌شود کسی چنین چکامه‌یی را - که از بسیاری از چکامه‌های دیگرِ «خواجه حافـظ» هم ناب‌تر و گیرآتر است - [جدا از «از آن خواجه حافـظ بودن یا نبودنش»] «چنین» و «چنان» بشمارد و بخواند!!! ...
این را هم بگویم که گفته‌ی آن دوستِ دیگر درباره‌ی «هنگامه(دوره‌)های گونه‌گون در زندگی و کار و سُرایشِ یک چکامه‌سُرا» هم سد درسد درست است، هرچند که این جا نمی‌توان به این پرسینه‌ی فراخ‌دامن پرداخت. تنها یک نمونه‌ی مهندِ این هنگامه‌های گونه‌گون و دگرگونی‌ها این است که «گرایش‌های ا‌س‌ل‌ا‌م‌ی و م‌س‌ل‌م‌ا‌ن بودنِ خواجه حافـظ و از بَر بودنِ ق‌ر‌آن» تنها به هنگامه‌ی آغازینِ زندگیِ آن بـزرگِ گرامی برمی‌گردد. هنگامه‌یی که از خُردسالی تا آغازِ جوانیِ ایشان را در بر می‌گیرد.
«جهان‌بینی و بینش و نگرش و گرایش‌ها و گِرَوِش‌ها و باورها و دیدگاه‌ها و خوی و مَنشِ راستینِ هنگامه‌ی پختگی و کلان‌سالیِ خواجه» که گرایش به آمیزه‌یی از «کیشِ مِهر» و «بِهدینی» و «رِندی» است و بارها به روشنی و رَسایی در چکامه‌های ایشان بازگو شده است را از لابه‌لای چکامه‌هایشان می‌توان دریافت. افسوس که این جا نمی‌توان بیش از این در این زمینه سخن گفت. همین اندازه
تنها همین را همواره و همیشه بدانید و هیچ‌گاه و به هیچ روی از یاد نبرید و فراموش نکُنید که ایشان به هیچ روی «م‌س‌ل‌م‌ا‌ن» نبوده‌اند، و افزون بر این، شوربختانه بَندها و بخش‌های شماری از چکامه‌های ایشان در نگارش‌هایی مانندِ نگارشِ زنده‌یـادان «قزوینی» و «غنی» [در نگارشِ پُرکاربُرد «قزوینی-غنی] با نادرست‌نویسی‌های فراوان همراه است.
نگارشِ درستِ این چکامه هم همین است که برای‌تان نوشتم ...

1393/08/28 17:10
خنیـاگر

من تنها نیم‌نگاهی به آغازِ غزلی که در این تارنما نوشته شده است انداختم و دریافتم که نادرست است، و نگارشِ نخستین و درستِ آن نیست.
اکنون که [پس از نوشتنِ دیدگاهِ نخست‌ام] خواندمش، از همان دو سه بَندِ نخست، دریافتم که چرا آن بانو، «این غزل» را به «صلابت و توازنِ دیگر غزل‌های خواجه حافـظ» نمی‌دانستند، و اکنون دریافتم که سخنِ ایشان یکسر درست است، چون آن نگارشی که از «این غزل» در این تارنما نوشته شده است، «نگارشِ درستِ این غزل» نیست، و اگر من هم آن را می‌خواندم و کسی هم به من نمی‌گفت که از آنِ «خواجه حافـظ» است، به هیچ روی آن را از آنِ هیچ سُراینده‌ی ناموَر و سرشناسی نمی‌پنداشتم.
امیدوارم آن دوست دوباره بازگردند و نگارشی که من از «این غزل» دارم و نوشته‌ام را بخوانند. بسیار دوست دارم که پس از خواندنِ این نگارش، دیدگاهِ ایشان را بدانم ...

1393/08/28 17:10
خنیـاگر

با بیانِ پوزش و شرمندگی باید بگویم که بَند (بیتِ) واپسینِ «این غزل» از زیرِ کِلک‌ام گریخته و پاک شده بود؛
...
حافـظ، صبور باش که در راهِ عاشقی
آن کس که جان نداد به جانان نمی‌رسد

1393/08/28 20:10
دکتر ترابی

خنیاگر گرامی، من در باره سد وصد اندیشیده و بدین جارسیده ام : گویا از برای گمراه نشدن است که 100 را صد مینویسیم تا با سد اشتباه نشود چنانکه شصت 60 و شست ، ور نه 100 سال را سده میگوییم و جشن سده که پنجاه شب و پنجاه روز به نوروز است.
دو دیگر که غزل خواجه را به درستی باز نویسی فرموده اید و نبشتارتان خود خنیاست، خامه تان روان و پرتوان باد، بیش باد کم مباد.

1394/09/21 22:12
رضا

متن صحیح غزل وتوالی درست ابیات که جناب خنیاگر بدرستی نشته اند ، برگرفته از حافظ به روایت شاملوست.

1397/04/13 22:07
محمدرضا

سیرم ز جان خود به سر ِ راستان ولی ...
یعنی قسم به سر راستمردان روزگار که سیرم از این زندگی ...
چرا برخی دوستان نگارش (دل راستان) را بر (سر راستان) ترجیح می دهند ؟

1399/11/24 17:01
امید نقوی

درود بر شما.
در بیت پنجم «گرانبار» درست است و باید فاصله «گر» و «انبار» حذف شود. پیروز باشید