گنجور

شمارهٔ ۷

من و صلاح و سلامت؟ کَس این گمان نَبَرَد
که کَس به رِندِ خرابات، ظَنِّ آن نَبَرَد
من این مُرَقَّعِ دیرینه، بَهرِ آن دارم
که زیرِ خِرقه کِشَم مِی، کسی گمان نَبَرَد
مَباش غَرّه به عِلم و عمل، فقیه! مُدام
که هیچ‌کَس زِ قضای خدای، جان نَبَرَد
اگرچه دیده بُوَد پاس‌بانِ تو، ای دل
به‌هوش باش، که نقدِ تو، پاس‌بان نَبَرَد
سخن به نزدِ سخن‌دان، اَدا مَکُن حافظ
که تحفه، کَس، دُروگوهر، به بَحر و کان نَبَرَد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: حمیدرضا محمدی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

شمارهٔ ۷ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
شمارهٔ ۷ به خوانش محسن لیله‌کوهی

حاشیه ها

1388/02/30 21:04

متن این غزل از این نشانی برداشت و نقل شده است:
پیوند به وبگاه بیرونی

1391/08/23 08:10
میثم آیتی (شاعر)

بیت سوم دو سیلاب کم دارد که اصل بیت چنین است:
اگر چه دیده بُوَد پاسبانِ تو ای دل

به هوش باش که نقد تو پاسبان نبرد

1391/08/23 08:10
میثم آیتی (شاعر)

سایتی بعنوان مثال:
پیوند به وبگاه بیرونی

1392/07/12 02:10
سیامک خاکسارحقانی

در دیوان حافظ به نصحیح مرحوم خلخالی، انتشارات "حافظ نوین" ، سال 1379 ، صفحه ی 348، ابیات این غزل به صورت زیر آورده شده است:

من و صلاح و سلامت کس این گمان نبرد/که کس به رند خرابات ظن آن نبرد
من این مرقع دیرینه بهر آن دارم/که زیر خرقه کشم می کس این گمان نبرد
مباش غره به علم و عمل، فقیه مدام/که هیچکس ز قضای خدای جان نبرد
مشو فریفته رنگ و بو قرح در کش/ که زنگ غم ز دلت جز می مغان نبرد
اگر چه دیده بود پاسبان تو ای دل/به هوش باش که نقد تو پاسبان نبرد
بسعی کوش اگر مزد بایدت ای دل/کسی که کار نکند اجر رایگان نبرد
سخن به نزد سخندان ادا مکن حافظ/که تحفه کس در و گوهر به بحر و کان نبرد

1392/07/12 02:10
سیامک خاکسارحقانی

سیامک خاکسارحقانی نوشته:
در دیوان حافظ به تصحیح مرحوم خلخالی، انتشارات “حافظ نوین” ، سال 1379 ، صفحه ی 348، ابیات این غزل به صورت زیر آورده شده است:
من و صلاح و سلامت کس این گمان نبرد/که کس به رند خرابات ظن آن نبرد
من این مرقع دیرینه بهر آن دارم/که زیر خرقه کشم می کس این گمان نبرد
مباش غره به علم و عمل، فقیه مدام/که هیچکس ز قضای خدای جان نبرد
مشو فریفته رنگ و بو قدح در کش/ که زنگ غم ز دلت جز می مغان نبرد
اگر چه دیده بود پاسبان تو ای دل/به هوش باش که نقد تو پاسبان نبرد
بسعی کوش اگر مزد بایدت ای دل/کسی که کار نکند اجر رایگان نبرد
سخن به نزد سخندان ادا مکن حافظ/که تحفه کس در و گوهر به بحر و کان نبرد

1398/02/01 13:05
محمدامین

سلام و درود
مباش غرّه به علم و عمل، فقیه زمان
که هیچکس، ز قضای خدای جان نبرد
دیوان حافظ، چاپ قدسی، غزل 248، ص201.