گنجور

شمارهٔ ۲۲

گر زلف پریشانت در دست صبا افتد
هر جا که دلی باشد در دام بلا افتد
ما کشتی صبر خود در بحر غم افکندیم
تا آخر از این طوفان هر تخته کجا افتد
هر کس به تمنائی فال از رخ او گیرد
بر تخته فیروزی تا قرعه کرا افتد
گر زلف سیاهت را من مشک ختا گفتم
در تاب مشو جانا در گفته خطا افتد
آخر چه زیان افتد سلطان ممالک را
کو را نظری روزی بر حال گدا افتد
آن باده که دل‌ها را از غم دهد آزادی
پر خون جگر گردد چون دور به ما افتد
احوال دل حافظ از دست غم هجران
چون عاشق سرگردان کز دوست جدا افتد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: حمیدرضا محمدی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر زلف پریشانت در دست صبا افتد
هر جا که دلی باشد در دام بلا افتد
هوش مصنوعی: اگر زلف آشفته تو به دست باد بیفتد، هر جایی که دلی وجود داشته باشد، در دام مشکلات گرفتار می‌شود.
ما کشتی صبر خود در بحر غم افکندیم
تا آخر از این طوفان هر تخته کجا افتد
هوش مصنوعی: ما تحمل خود را در دریاى غم گذاشته‌ایم و تا پایان این طوفان، هر بخش از زندگی‌مان به کجا برود، می‌پذیریم.
هر کس به تمنائی فال از رخ او گیرد
بر تخته فیروزی تا قرعه کرا افتد
هوش مصنوعی: هر کسی که به امیدی از چهره او سراغی بگیرد، بر تخته شانس و خوشبختی می‌نشیند تا ببیند قرعه نصیب چه کسی می‌شود.
گر زلف سیاهت را من مشک ختا گفتم
در تاب مشو جانا در گفته خطا افتد
هوش مصنوعی: اگر من زلف سیاه تو را مشک ختا نامیدم، در این حال عزیزم، در گفته‌ام خطا می‌کند.
آخر چه زیان افتد سلطان ممالک را
کو را نظری روزی بر حال گدا افتد
هوش مصنوعی: برای سلطانی که در حکومت خود به حال تهیدستان نگاهی می اندازد، چه خسارتی ممکن است پیش آید؟
آن باده که دل‌ها را از غم دهد آزادی
پر خون جگر گردد چون دور به ما افتد
هوش مصنوعی: آن شرابی که دل‌ها را از غم رها می‌سازد، وقتی به ما می‌رسد، دلی پر از درد و غم به همراه می‌آورد.
احوال دل حافظ از دست غم هجران
چون عاشق سرگردان کز دوست جدا افتد
هوش مصنوعی: حافظ در این بیت به وضع دل خود اشاره می‌کند و می‌گوید که او مانند عاشق سرگشته‌ای است که به خاطر درد جدایی از معشوقش، در رنج و غم به سر می‌برد. احساسات و اندوه او ناشی از دوری از کسی است که به او محبت و عشق ورزیده است.

خوانش ها

شمارهٔ ۲۲ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
شمارهٔ ۲۲ به خوانش محسن لیله‌کوهی

حاشیه ها

1396/09/03 15:12
Hamed Salehi

ما کشتی صبر ( خویش ) در بحر غمت افگندیم
تا آخر از این طوفان هر تخته کجا افتد

1396/09/03 15:12
Hamed Salehi

آخر چه زیان افتد سلطان ممالک را
کور ها نظری روزی بر حال گدا افتد
بجای خود خویش و بجای افکندیم افگندیم و کو را کور ها
حامد صالحی از دیار مولانا بلخ

1397/04/23 12:06
حمید

این شعر زیبا را سلطان آواز احمد ظاهر فقید خوانده است

1397/07/23 06:09
رهی رهگذر

Hamed Salehi آقای صالحی، این غزل طوریکه در متن اصلی تحریر شده درست میباشد. "خویش" خارج از وزن است و "افکندیم" و "افگندیم" مترادف اند. "کورها ..."بیت را بی مفهوم میسازد. درود

1397/10/19 07:01
فیض بارش

جناب صالحی،
"کور ها" اصلن شعر را بی مفهوم و شاعر رند را زیر سوال می برد، واژه "کو را" خیلی خوب معنی شعر را افاده میکند و جناب رهی دهگذر خیلی خوب را تان تشریح کرده

1397/12/24 20:02
بهزاد

پرخون جگر گردد چون دُر بما افتد
درست می باشد

1399/01/11 02:04
صائب خراسانی

زیبایی این شعر را واقعاً اگر میخواهید درک کنید در یوتوب ( احمد ظاهر - گر زلف پریشانت ) بنویسید. و با آواز سلطان صدا یک بار گوش دهید.تشکر

1399/09/22 16:11
اسد احسان

هر کس به تمنائی فال از رخ او گیرند
تا بر تخته فیروزی قرعه کرا افتد
اینجا شما نوشتید بر تخته فیمروزی لطفاً ان را اصلاح کنید.
تشکر

1399/12/11 04:03
علی۶۱۲

درود بر همگی.
نمیدونم منظور آقای صالحی عزیز از نوشتن این مطلب چی بوده!
واژه ی «خویش» با واژه ی «خود» از لحاظ وزن امکان جایگزینی ندارند.اصلا نیازی به تخصص ندارد و فقط با خواندن بیت مشخص می شود که واژه ی «خود» مناسب است و واژه ی «خویش» وزن شعر را به هم می ریزد.و اما در مورد مصرع دوم که میفرمایید «کور ها» نوشته شود به چه دلیل؟چه مفهومی می دهد این واژه؟«کو را» یعنی «که او را» ، «کور ها» یعنی چه؟چرا باید «کور ها» نوشته شود؟با جایگزین کردن واژه ی مورد نظر شما بیت چه معنا و مفهومی پیدا می کند؟
شما که از دیار مولانا بلخ هستید دیگه چرا؟!!!!

1399/12/11 04:03
علی۶۱۲

آقا بهزاد «دُر» به چه معناست؟منظور شما دُر به معنای سنگ قیمتی است یا منظورتان همان دور است که شما دُر مینویسید؟
- باده ای که باعث شادی و از بین رفتن غم از دل ها می شود وقتی دور (به معنای نوبت) به ما برسد پر خون جگر گردد . . . که مفهوم کاملا مشخص است.حال منظور شما از دُر چیست نمیدانم.درود و سپاس.

1403/07/12 18:10
سمیر سادات

درود برشما دوست عزیز دور نیست دَور است

دَور =زمان و وقت ما که افتد

1400/02/05 19:05
ماهان

با سلام. این شعر رو داریوش رفیعی به صورت آواز و تصنیف خوانده است. این اثر از داریوش رفیعی بسیار کمیاب میباشد.

1403/07/18 09:10
بهرام خاراباف

گرزلف پریشانت دردست صبا افتد
هرجا که دلی باشددردام بلاافتد(حافظ)

ظاهرا صبابایدزلف راپریشان کنداما دراینجازلف ازقبل پریشان هست بعددردست صبا می افتدودرمصرع بعد،دل ،زلف پریشان است وصبا؛بادبلا .اینگونه آشنای زدایی در بیتهای بعدی غزل هم ادامه می یابد

ماکشتی صبرخویش دربحرغم افکندیم
تا آخرازین طوفان هرتخته کجاافتد

در تصورمعمول بحرغم موجب تکه تکه شدن تخته های کشتی می شود اما دراینجاطوفان اشاره به کشتی صبردارد(که ما خودآنرابه بحرغم انداختیم)

هرکس به تمنایی فال ازرخ اوگیرند
برتخته فیروزی تا قرعه که راافتد

همان تخته تکه تکه شده بیت قبل دراین بیت به تخته فیروزی تعبیرشده.و(او) اشاره داردبه کشتی صبری که درتلاطم افتاده تا چگونه ازآن براید

آن باده که دلهاراازغم دهد آزادی
پرخون جگرگرددچون دوربه ماافتد

مطابق باذهنیت مالوف خون جگر خوردن توام بادرداست.اما دراینجاضمن اینکه به باده ناب اشاره داردموجبات آزادی ازغم رافراهم می آورد

احوال دل حافظ ازدست غم هجران
چون عاشق سرگردان کزدوست جدا افتد

درنهایت برخلاف همه تصورات معمول غم ،هجران، پریشانی ،تکه تکه شدن کشتی صبوری ،برای عاشق سرگردان همچون دوستانی هستندکه احوال دل را ازآن جدایی نیست
پیوندهای درون اجزای بیتهای جداافتاده  بانخهای نامرئی دراین غزل قابل توجه است.مثلاعاشق سرگردان وزلف پریشان.ویا احوال دل حافظ ازدست غم هجران بادلی که دردام بلا افتاه.
وپاردوکسی که دراین مصرع است
آن باده که دلهاراازغم دهد آزادی
به قطع نمی شودگفت باده ای که شمارا آزادمی کند.می شوداینگونه هم تعبیرکرد آن با ده ای که ازدرون غم آزادی می دهد
باتوجه به اینکه درمصرع بعداشاره می کند به باده ای که مثل خون جگرسرخ است
پیوند به وبگاه بیرونی