گنجور

شمارهٔ ۱۴

جانا تو را که گفت که احوال ما مپرس
بیگانه گرد و قصهٔ هیچ آشنا مپرس
ز آنجا که لطف شامل و خلق کریم توست
جرم نکرده عفو کن و ماجرا مپرس
خواهی که روشنت شود احوال سوز ما
از ذره پرس قصه ز باد هوا مپرس
من ذوق سوز عشق تو دانم نه مدعی
از شمع پرس قصه ز باد صبا مپرس
هیچ آگهی ز عالم درویشیش نبود
آن کس که با تو گفت که درویش را مپرس
از دلق‌پوش صومعه نقد طلب مجوی
یعنی ز مفلسان سخن کیمیا مپرس
در دفتر طبیب خرد باب عشق نیست
ای دل به درد خو کن و نام دوا مپرس
ما قصهٔ سکندر و دارا نخوانده‌ایم
از ما به جز حکایت مهر و وفا مپرس
حافظ رسید موسم گل معرفت مگوی
دریاب نقد وقت و ز چون و چرا مپرس

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: حمیدرضا محمدی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جانا تو را که گفت که احوال ما مپرس
بیگانه گرد و قصهٔ هیچ آشنا مپرس
هوش مصنوعی: عزیز من، کیست که به تو بگوید احوال ما را نپرس؛ به بیگانگان بپیوند و از داستان هیچ آشنایی چیزی نپرس.
ز آنجا که لطف شامل و خلق کریم توست
جرم نکرده عفو کن و ماجرا مپرس
هوش مصنوعی: به خاطر مهربانی و کرامت تو، که اینها شامل حال ما شده است، ما را ببخش و از ماجرای خطاهایمان نپرس.
خواهی که روشنت شود احوال سوز ما
از ذره پرس قصه ز باد هوا مپرس
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از حال و هوای پُرزرد ما باخبر شوی، به دانه‌ای که در باد می‌رقصد نگاه کن و از وزش باد چیزی نپرس.
من ذوق سوز عشق تو دانم نه مدعی
از شمع پرس قصه ز باد صبا مپرس
هوش مصنوعی: من احساس شوق و سوز عشق تو را خوب می‌دانم؛ نه اینکه از کسی بپرسی، مثل این که از شمع بخواهی داستانش را تعریف کند یا از باد صبا چیزی بپرسی.
هیچ آگهی ز عالم درویشیش نبود
آن کس که با تو گفت که درویش را مپرس
هوش مصنوعی: هیچ اطلاعاتی درباره زندگی درویش وجود نداشت، آن کسی که به تو گفت در مورد درویش سوال نکن، خودش از حال او چیزی نمی‌داند.
از دلق‌پوش صومعه نقد طلب مجوی
یعنی ز مفلسان سخن کیمیا مپرس
هوش مصنوعی: از کسی که فقط در ظاهر زهد و تقوی را نمایش می‌دهد، چیزی نخواهی یافت. پس از افراد بی‌نوا و فقیری که به نظر می‌رسند، در مورد معجزات و معانی عمیق سوال نکن.
در دفتر طبیب خرد باب عشق نیست
ای دل به درد خو کن و نام دوا مپرس
هوش مصنوعی: ای دل، در دفتر طبیب دانا، موضوع عشق وجود ندارد. پس به درد عشقت عادت کن و از درمان آن سوال نپرس.
ما قصهٔ سکندر و دارا نخوانده‌ایم
از ما به جز حکایت مهر و وفا مپرس
هوش مصنوعی: ما داستان‌های تاریخی و بزرگ مانند سکندر و دارا را نمی‌دانیم، پس از ما درباره‌ی عشق و وفاداری چیزی نپرس.
حافظ رسید موسم گل معرفت مگوی
دریاب نقد وقت و ز چون و چرا مپرس
هوش مصنوعی: حافظ می‌گوید: اکنون زمانی است که باید از زیبایی‌ها و نعمت‌های شناخت بهره‌برداری کنیم. در این لحظه مهم، به جای نگرانی درباره جزئیات یا مسائل دیگر، بهتر است به ارزش موقعیت کنونی توجه کنیم و از آن بهره‌مند شویم.

خوانش ها

شمارهٔ ۱۴ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
شمارهٔ ۱۴ به خوانش فریبا علومی یزدی
شمارهٔ ۱۴ به خوانش محسن لیله‌کوهی
شرح صوتی شمارهٔ ۱۴ به خوانش محمدرضا ضیاء

حاشیه ها

1388/02/01 08:05

متن این غزل از اینجا نقل شده:
پیوند به وبگاه بیرونی

1389/08/04 16:11

که ( ضمیر مبهم = چه کسی )
جانا ( ای محبوب = منادا )
خلق کریم( اخلاق بخشندگی)
روشنت شود ( برای تو واضح شود)
موسم ( زمان )
معنی ابیات :
1: جانا چه کسی به تو گفت که از ما احوالی مپرس ؟ عجبا که تو را از راه بدر کرده که حال و احوال هیچ آشنا را نپرسی به تو گفتم این طور رفتار مکن
2: از آنجا که لطف شما شامل همه می باشد پس خلق بخشندگی شما اقتضا می کند جرم و گناهی که از ما صادر نشده عفو کنی و از ما چرا مپرسی
6:از دلق پوش صومعه انتظار عشق جانان داشتن مانند این است که از ورشکستگان درباره اکسیر چیزی سوال کنی چون آنان اهل ریا هستند و از محبت جانان خیلی فاصله دارند
7: در دفتر پزشک عقل باب عشق وجود ندارد پس با عقل درمان عشق میسر نمی باشد پس ای دل با درد و رنج عشق عادت کن و ازداروی آن مپرس

1391/08/23 09:10
میثم آیتی (شاعر)

متن کامل این غزل چنین است:
جانا! تو را که گفت که احوال ما مپرس؟
حال شکستگان کمند بلا مپرس؟
یاران شهر خویش و غلامان خود مجوی
بیگانه گرد و قصه هیچ آشنا مپرس؟
نقش حقوق خدمت و اخلاص بندگی
از لوح سینه پاک کن و نام ما مپرس؟
هیچ آگهی ز عالم درویشیش نبود
آن کس که با تو گفت که درویش را مپرس!
زآن جا که لطف شامل و خلق کریم توست
جرم نکرده عفو کن و ماجرا مپرس!
ما قصه سکندر و دارا نخوانده ایم
از ما به جز حکایت مهر و وفا مپرس!
من ذوق سوز عشق تو دانم، نه مدعی
از شمع پرس قصه، ز باد صبا مپرس!
خواهی که روشنت شود احوال سر عشق
از ذره پرس حال، ز باد هوا مپرس!
در دفتر طبیب خرد باب عشق نیست
ای دل! به درد خود کن و نام دوا مپرس!
از دلق پوش صومعه نقد طلب مجوی
یعنی ز مفلسان صفت کیمیا مپرس!
حافظ! رسید موسم گل، معرفت مگوی
دریاب نقد وقت ز چون و چرا مپرس!
منبع: پیوند به وبگاه بیرونی/

1392/11/05 11:02
ناشناس

باد هوارو از کجاتون درآوردید!

1394/03/23 20:05
behzad

دوستان به نظر میرسه باد صبا درست و بهتر از باد هوا باشه چون از نظر معنی بعضی از شعرا باد صبا را دروغگو میدانند و غیر قابل قابل اعتماد
همچون خاقانی که میگه
،باد صبا دروغ زن است و تو راست گوی
آنجا برغم باد صبا می‌فرستمت،،

1394/03/04 22:06
روفیا

از دلق پوش صومعه نقد طلب مجوی
نقد طلب یعنی تنها نقدینگی که آدمی در بازار عشق و معرفت میتواند داشته باشد و حقیقتا چون کیمیا مس وجود انسان را به زر بدل می کند .
دلق پوش صومعه یعنی کسی که لباس ویژه ای به تن می کند تا مریدانی بیابد یا تایید خلق را جلب کند . هنوز نقد طلب را نیافته تا از این نیازهای ابتدایی خلاص شود

1394/03/04 22:06
روفیا

هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
حتی عشق های زمینی هم اگر حقیقی باشند از این کارکرد بی بهره نیستند و یک استغنای درونی نسبت به خواسته های ابتدایی به ارمغان می آورند .

1399/01/05 10:04
اسماء جوان

ما را وقوف نیست که باد هوا کجاست
از ناشناس پرس تو از آشنا مپرس .

1399/03/28 11:05
Amirabbas

سلام،
چرا در بیت های سوم و چهارم ، مصرع های دوم تکراریست؟ به نظرم اشتباهی رخ داده،
از شمع پرس قصه...

1399/06/03 10:09

در مقالهٔ «در حاشیهٔ دیوان حافظ خرمشاهی و جاوید» به قلم «رضا ضیاء» منتشره در مجلهٔ «آیینهٔ پژوهش سال 28م شمارهٔ 3م، مرداد و شهریور 96» قابل دریافت از این نشانی صفحهٔ 89 بخش «عدم ذکر غزلهایی که در نسخ شش‌گانهٔ مشورتی هست و در قزوینی نیست» این غزل از غزلیات مسلم حافظ دانسته شده.

1400/03/11 01:06
گدای درب خانه ی حافظ

مشخص است که این اشعار منتسبی در دوره ی جوانیِ حضرت حافظ سروده شده اند