گنجور

قطعه شمارهٔ ۵

قوت شاعرهٔ من سحر از فرط ملال
متنفر شده از بنده گریزان می‌رفت
نقش خوارزم و خیال لب جیحون می‌بست
با هزاران گله از ملک سلیمان می‌رفت
می‌شد آن کس که جز او جان سخن کس نشناخت
من همی‌دیدم و از کالبدم جان می‌رفت
چون همی‌گفتمش ای مونس دیرینهٔ من
سخت می‌گفت و دل‌آزرده و گریان می‌رفت
گفتم: اکنون، سخنِ خوش، که بگوید با من؟
کـ‌آن شکرلَهجه‌ی خوش‌خوانِ خوش‌الحان می‌رَفت
لابه بسیار نمودم که مرو سود نداشت
زانکه کار از نظر رحمت سلطان می‌رفت
پادشاها ز سر لطف و کرم بازش خوان
چه کند سوخته از غایت حرمان می‌رفت

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوت شاعرهٔ من سحر از فرط ملال
متنفر شده از بنده گریزان می‌رفت
هوش مصنوعی: شاعر من که منبع الهام و قدرتش سحر و جادوست، به خاطر خستگی و دل‌زدگی از من فراری شده و به دور می‌رود.
نقش خوارزم و خیال لب جیحون می‌بست
با هزاران گله از ملک سلیمان می‌رفت
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کشیده می‌شود که سرزمین خوارزم و دل‌باختگی به لب‌های جیحون، به همراه هزاران گله که از سرزمین سلیمان می‌گذرد، اتفاق می‌افتد. این تصویر نشان‌دهنده‌ی زیبایی و عظمت این سرزمین و همچنین خاطرخواهی و آرزوهای افراد در آنجا است.
می‌شد آن کس که جز او جان سخن کس نشناخت
من همی‌دیدم و از کالبدم جان می‌رفت
هوش مصنوعی: آن شخصی که هیچ‌کس به جز او سخن جان را نمی‌شناخت، را می‌توانستم ببینم و در این حالت احساس می‌کردم که جانم در حال جدا شدن از بدنم است.
چون همی‌گفتمش ای مونس دیرینهٔ من
سخت می‌گفت و دل‌آزرده و گریان می‌رفت
هوش مصنوعی: وقتی که به او می‌گفتم: ای دوست قدیمی من، او به شدت جواب می‌داد و با دل‌زدگی و اشک می‌رفت.
گفتم: اکنون، سخنِ خوش، که بگوید با من؟
کـ‌آن شکرلَهجه‌ی خوش‌خوانِ خوش‌الحان می‌رَفت
هوش مصنوعی: در حال حاضر، از خودم پرسیدم: چه کسی می‌تواند با من سخن دلنشینی بگوید؟ در این حال، صدای شیرین و خوش‌نوا به دور می‌رفت.
لابه بسیار نمودم که مرو سود نداشت
زانکه کار از نظر رحمت سلطان می‌رفت
هوش مصنوعی: من بارها درخواست کردم که بروی، اما فایده‌ای نداشت، چون همه چیز به رحمت و نگاه سلطان بستگی داشت.
پادشاها ز سر لطف و کرم بازش خوان
چه کند سوخته از غایت حرمان می‌رفت
هوش مصنوعی: ای پادشاه، با لطف و محبت خود او را دعوت کن، چرا که او به شدت تحت تاثیر درد و ناامیدی قرار دارد و در حال رفتن است.

خوانش ها

قطعه شمارهٔ ۵ به خوانش محسن لیله‌کوهی
قطعه شمارهٔ ۵ به خوانش مریم فقیهی کیا

حاشیه ها

1396/05/26 07:07
نادر..

می‌شد آن کس که جز او جان سخن کس نشناخت
من همی‌دیدم و از کالبدم جان می‌رفت...

1398/11/25 22:01

واژه کالبد تنها در این اثر استفاده گردیده است

1398/11/25 22:01

واژه قوت شاعره تنها در این اثر استفاده گردیده است

1398/11/25 22:01

واژه لابه تنها در این اثر استفاده گردیده است

1398/11/25 22:01

بستر تاریخی
قطعه سال 785ق/762ش//1383م/پس از رحلت شاه شجاع سروده شده است زنجیره ای برای آن در نظر گرفته ایم بنام{ زنجیرهء شجاع گریان برفت.}
در حضور خواجه، در حضور خواننده
بیت 1 : قـوت شـاعره مــن سـحر از فـرط ملال متنفر شده از بنده گــریزان مــیرفت
کلمات: قوت:نیرو-شاعره:اندیشه-من:حافظ-سحر:بامداد{لحظات مرگ شجاع}-فرط:شدت- ملال:دل تنگی -متنفر:دل زده-گریزان:بِتندی بسیار می رفت {از دنیا می رفت.}
برگردان: شاه شجاع مشوق من در سرودن شعر بود بوقت سحر از بندگان خدا دلزده شده بود به سرعت دنیا را ترک می نمود

بیت 2 : نقش خوارزم و خیال لب جیحون می بست با هزاران گله ازملک سلیمان مـیرفت
کلمات: نقش:برنامه-خوارزم:ترکمنستان،جیحون:رودخانه ای در ترکمنستان –می بست:می ریخت-گله:شکایت-مُلک سلیمان:شیراز
برگردان: به شجاع خبر رسید نیروهای امیر تیمور سیستان و بلوچستان را اشغال و از این بابت بسیار غمگین و در تدارک بود به ترکمنستان لشکر کشی او را تعقیب نماید.ولی اجل مهلتش نداد و بسیار اندوهگین شد و در 53 سالگی رحلت نمود

بیت 3 : میشد آنکس که جز او جان سخن کس نشناخت من همی دیدم و از کالبدم جان میرفت
کلمات: می شد:می رفت-آن کس:کسی که –جان:روح- جان سخن:شعر پر مغز-همی :آشکار-کالبد:جسم- می رفت : رحلت می نمود
برگردان: شجاع در حال احتضار و مانند روحی در جسم من بود وقتی او می مرد پنداری روح از تن من خارج می شد

بیت 4 : چون همی گفتمش ای مونس دیرینه من سخت میگفت و دل آزرده و گریان میرفت
کلمات: چون:وقتی-همی :به تأکید-گفتمش:به او گفتم-مونس:همدم-دیرینه:همنشین سی ساله -سخت: دشوار
برگردان: به شجاع نزدیک شدم به او گفتم ای آرام جان سی سال گذشته من مرو ولی او بسختی سخن می گفت و گریان بود زیرا سلطان احمد به ملاقات او آمد و از دیدن او سخت گریست و وصیت کرد

بیت 5 : گفتم اکنون سخن خوش که بگوید با من کان شکر لهجه خوشخوان سخندان میرفت
کلمات: اکنون:حالا-سخن خوش:شعر-که: چه کسی-کان:که آن- شکر لهجه:شاعر- خوش :زیبا-سخندان : با شعور
برگردان: شجاع در حال مرگ بود با خود اندیشیدم حالا که او می میرد پادشاهی مانند او نیست که شعر بسراید شعر بخواند و سخن خوش بگوید پس من با چه کسی گفتگو کنم

بیت 6 : لابه بسیار نمودم که مرو ســود نداشت زانکه کار از نظررحمت سلطان میرفت
کلمات: لابه:زاری-مرو:نمیر-زانکه:بداخاطر-کار:تصمیم-رحمت:توجه-سلطان:خداوند
برگردان: هر قدر زاری نمودم که شجاع نمیر ولی سود نداشت چون اجل قطعی رسیده و خدا تصمیم گرفته بود او بمیرد

بیت 7 : پادشاها ز سر لطف و کرم بازش خوان چه کند سوخته کز غایت حرمان میرفت
کلمات: پادشاها:خداوندا-لطف:مهربانی-زسر:از روی-کرم:بزرگواری-بازش:نجاتش –خوان:صدا بزن -سوخته:بشدت بیمار-غایت:منتها-حِرمان:ماَیوس
برگردان: خداوندا لطف و کرم کن مگذار او بمیرد ولی نه او بسیار سخت بیمار و ناتوان است و خواهد مرد

در حضور اندیشه
شجاع سال 785ق/ 761 ش/1382 م/بسوی غرب ایران لشکر کشید ابتدا به ایزج رفت در باز گشت بر پسرش شبلی غضب نمود در حال مستی دستور داد او را نابینا کنند بلافاصله پشیمان شد . بسوی شوشتر برای سرکوبی شاه منصور رفت ولی به علت طغیان رودخانه نتوانست بجنگد و او را سرکوب نماید بسوی شیراز عزیمت نمود به او خبر رسید امیر تیمور شرق قلمرو او را که سیستان و بلوچستان باشد را تصرف نموده ، بسیار پریشان خاطر شد وقتی به شولستان رسید در شرابخواری افراط کرد بیمار و در بستر افتاد او را به شیراز آوردند اقدامات درمانی موثر نیفتاد وقت سحر روز 22/8/786ق/5/8/762ش/27/10/1383م رحلت نمود در رویداد مرگ ناگهانی و نابهنگام او که مردی 53 ساله بود حافظ حاضر و ناظر بودسرود هائی دارد که این یکی از آنهاست
حافظ این قطعه و قطعه 28 سودی و چندین غزل سروده که همه تحت عنوان شجاع {غزیده شجاع گریان برفت} گرد آوری و طبقه بندی شده است
برگردان روان
شاه شجاع مانند روحی در کالبد من بود زیرا هم شاعر بود و هم شعر را می فهمید بسیار خوب سخن می گفت ، خطی خوش داشت ، قرآن را حفظ بود من او را از سی سال قبل می شناختم و با او دوست بودم دشواریهای بسیاری برای او پیش آمد بسیار رنجور ، بیمار و بحال مرگ افتاد در لحظات مرگ در بالین اوحاضر بودم بسیار غمگین و گریان بود بسختی سخن می گفت دریافتم خواهد مرد از خداوند خواستم نجات یابد ولی بشدت بیمار بود و امکان نجاتش وجود نداشت هرچند تیمور شرق قلمرو او را تصرف کرده و او در تدارک حمله به ترکمنستان و رفتن به لب جیحون بود ولی گویا خدا اراده فرموده بود که بمیرد و آه و ناله و استعانت های ما هم برای نجات ثمری نداشت سر انجام وقت سحر از دنیا رفت و خیال رفتن به لب جیحون را باخود بگور برد.
تعمق
قطعه 20 با 7 بیت در واقع یک سند تاریخی شاعرانه زیر ا:
بیت 1 شجاع قوت شاعرهء حافظ بوده عطش شجاع اورا وادار می کرده شعر[تر] بسراید کمااینکه دلنشینترین اشعار را در یزد سروده.
بیت 2 حافظ محرم اسرار شجاع بوده زیرا شجا ع برنامه حمله به سمرقند و رفتن به لب جیحون را که در واقع یکی از اسرار نظامی و کشوری بوده با او در میان گذاشته و حافظ از آن مطلع بوده.
بیت 3 حافظ می گوید و درست می گوید شجاع شعر را می فهمیده روح آن را دریافت می نموده و در واقع اولین حافظ شناس تاریخ است.
بیت 4 در لحظات آخر به راحتی سخن نمی گفته و سخت گریان بوده زیرا هنوز جوان و آرزوهای بسیار داشته از جمله لشکر کشی به خوارزم و لب جیحون و شاید به دلیل چند دستگی که در دودمان مظفر بوده می گریسته .
بیت 5 حافظ می گوید شجاع خوش لهجه و خوش الحان و مونس جان من بوده علی رغم بی وفایی و جفاکاری شجاع درست می گوید.
بیت 6 و بالاخره بیماری او بسیار سخت بوده که با لابه و دعا بهبود نیافته و اجل حتمی بوده است.
بیت 7 سرانجام حافظ آخرین دعا را در حق او می کند {خداوندا او را نجات بده}آیا از گناهان او صرفنظر نموده
شناسه غزل
حافظ بر بالین بیماری شاه شجاع گذشته نزدیک را مرور می کند وقت سحر روز 22/8/786ق/5/8/762ش/27/10/1383م او میمیرد و حافظ را عزادار می کند.
طبقه‌بندی غزل
شجاع گریان برفت 785 هجری قمری
منبع:
پیوند به وبگاه بیرونی

1402/12/28 19:02
صادق

مصرع آخری رو برایم تفسیر کنید،چه کند سوخته که از غایت حرمان می رفت