گنجور

قطعه شمارهٔ ۱۴

دل مَنِه بر دُنیی و اسبابِ او
زآن‌که از وی، کَس وفاداری ندید
کَس عسل بی‌نیش از این دُکّان نخورد
کَس رُطَب بی‌خار از این بُستان نچید
هربه ایّامی چراغی برفروخت
چون تمام افروخت، بادش دَردَمید
بی‌تکلّف هرکه دل بر وِی نهاد
چون بِدیدی، خَصمِ خود می‌پَروَرید
شاهِ غازی، خسروِ گیتی‌سِتان
آن‌که از شمشیرِ او خون می‌چکید
گَه به یک حمله، سپاهی می‌شکست
گَه به هویی، قلبه‌گاهی می‌دَرید
از نَهیبَش، پنجه می‌افکند شیر
در بیابان، نامِ او چون می‌شنید
سَروَران را بی‌سبب می‌کرد حَبس
گَردَنان را بی‌خطر سَر می‌بُرید
عاقبت، شیراز و تبریز و عراق
چون مسخّر کرد، وقتش دَررسید
آن‌که روشن بُد جهان‌بینش بِدو
مِیل در چَشم جهان‌بینَش کشید

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل مَنِه بر دُنیی و اسبابِ او
زآن‌که از وی، کَس وفاداری ندید
به زندگی و خواستهٔ اندکِ گیتی دل درمبند زیرا تاکنون هیچکس، از این جهان راستی و درست‌‌پیمانی ندیده است.
کَس عسل بی‌نیش از این دُکّان نخورد
کَس رُطَب بی‌خار از این بُستان نچید
کسی از خوشی‌های جهان، بدون درد و زخم، بهره‌ نبرده و کسی از جهان، بی‌خار و آسیب، میوه‌ نچیده‌است.
هربه ایّامی چراغی برفروخت
چون تمام افروخت، بادش دَردَمید
روزگار هر از چندگاهی چراغِ بختی را برمی‌افروزد و آنگاه که سراسر فروزان گشت، آن را به بادی فرومی‌نشاند.
بی‌تکلّف هرکه دل بر وِی نهاد
چون بِدیدی، خَصمِ خود می‌پَروَرید
ساده بگویم، اگر خوب بنگری می‌بینی که هرکس به جهان دل بست، سرگرمِ دشمن‌پروردن بود.
شاهِ غازی، خسروِ گیتی‌سِتان
آن‌که از شمشیرِ او خون می‌چکید
«شاه جنگجو»، آن فرمانروای کشورگشای که از شمشیرش خون می‌چکید(«شاه غازی» باژنامی است امیر مبارزالدین محمد را که در روزگارِ حافظ پادشاهی می‌کرد)
گَه به یک حمله، سپاهی می‌شکست
گَه به هویی، قلبه‌گاهی می‌دَرید
و گاهی با یک تازش، لشکری را شکست می‌داد و گاهی با یک فریاد، میانهٔ لشکر را از هم می‌درید،
از نَهیبَش، پنجه می‌افکند شیر
در بیابان، نامِ او چون می‌شنید
آنگاه که شیر در بیابان نام او را می‌شنید، از ترس، ناخن‌هایش می‌ریخت،
سَروَران را بی‌سبب می‌کرد حَبس
گَردَنان را بی‌خطر سَر می‌بُرید
سروران را بیهوده به زندان می‌افکند و مهتران را بی‌دریغ گردن می‌زد،
عاقبت، شیراز و تبریز و عراق
چون مسخّر کرد، وقتش دَررسید
به‌فرجام، آنگاه که همه جا، از شیراز و تبریز و عراق و ...، را فروگرفت، گاهِ نابودی او فرارسید.
آن‌که روشن بُد جهان‌بینش بِدو
مِیل در چَشم جهان‌بینَش کشید
 فرزند نور چشمی‌اش (شاه شجاع) چشمش را داغ نهاد و او را کور کرد. (جهان‌بین در پارهٔ نخست : چشم / جهان‌بین در پارهٔ دوم : بینا و جهان‌بیننده)

خوانش ها

قطعه شمارهٔ ۱۴ به خوانش محسن لیله‌کوهی
قطعه شمارهٔ ۱۴ به خوانش مریم فقیهی کیا

حاشیه ها

1393/11/04 19:02
سیاوش

خواجه این قطعه را درباره واقعه کور شدن امیر مبارز الدین به دست پسرش شاه شجاع نوشته است

1394/12/07 18:03
روفیا

آنجا که حافظ ویژگی های چنان شاهی را بر می شمارد شاه شجاع را وصف میکند یا امیر مبارزالدین را؟
در بیت آخر ضمایر آنکه، او در بدو و ش به کدامیک ( پدر و پسر ) برمی گردد؟

1394/12/07 21:03
سمانه ، م

روفیا جان
درود
تمام قطعه به جز بیت آخر در باره ی شیخ مبارزالدین محمد بن مظفر{ امیر مبارزالدین } است که چه خونریزی ها کرد و ظلمها
بیت آنتهایی بهایی ست که می پردازد ، به دست پسرش شاه شجاع کور میشود{چشمهایش را میل می کشند} و پس از مدتی می میرد ،
طریقه ی میل کشیدن هم بدین صورت بوده که میله ی آهنی را در کوره آتش سرخ می کردند و به چشم محکوم نزدیک میکردند تا کاسه ی چشم از حرارت پخته شود.
ببخشید از سنگدلی صحبت شد
شاد زی پایدار

1394/12/08 16:03
روفیا

سپاسگزارم سمانه جان
یعنی در بیت آخر میفرماید :
آن کسی که نور دیده جهان بین امیر مبارزالدین بود ( شاه شجاع ) همو میل در چشمانش کشید؟

1394/12/08 16:03
سمانه ، م

روفیای عزیزم
درست میگویید ، همین طور است
قلم من چون کلک گهر بار شما دُر افشان نیست
شاد باشید بر دوام

1394/12/08 18:03
بابک چندم

روفیا بانو،
آنکه روشن بد جهان بینش بدو... نور چشمی و یا فرزند که همانطور که جناب سیاوش و سمانه خانوم آوردند شاه شجاع می باشد.
آدم را یاد این سروده می اندازد:
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود...
ولی از شما چه پنهان که در مستندی که سالها پیشتر دیدم ، پژوهشگری در قزاقستان بر روی گله ای از گرگها تحقیق می کرد و پس از چندی تمامی گرگان وی رابه عنوان عضوی از خانواده پذیرفته و کلی با او حشر و نشر داشتند... شاید اینرا باید برای کفتار می سرودند که خبری از تحقیق روی کفتاران ندارم، شاید آنان نیز آنچنان که آورده اند نباشند و این خوی و خصلت فقط از آنِ به ظاهر آدمیان باشد...
البته بنده با تکنیک و ظرافت میل کشیدن آشنایی نداشته و گمانم بر آن بود که میل را فقط داغ کرده و بر چشمان بی نوایی می کشیدند.
گویا سفیر انگلیس در دربار فتحلی شاه در خاطرات خود آورده که فرزندان برومند و خوش چهره لطفعلی خان را دیده که به غلامی گمارده و چشمانشان از حدقه بیرون آورده شده بود، پس از چندی نیز گویا آنان را خبه (خفه) کردند...
شاهان صفوی نیز از قرار (اگر برایشان نساخته باشند) آدمخوارانی داشتند که دشمنان ایشان را زنده زنده میخوردند...واویلا! که در این مهد تمدن و قلب تپنده جهان چه خبرها که نبوده.….
گویا حضرتش در همین باب سروده:
شکوه تاج سلطانی که بیم جان درو درج است
کلاهی دلکش است اما به درد (ترک) سر نمی ارزد...
نکته ای هم پیرامون عراق که می باید عراق عجم باشد، چراکه در خاطره ندارم این پدر عراق عرب را مسخر کرده و جلایریان راشکسته باشد...البته حافظه بنده است و حسابی بر آن نتوان بست...
و ای آوخ که شش بار کلیک کردم و این درج نشد، گویا پست الکترونیکی اجباری شده...خیر است انشا...

1398/10/18 02:01

سر می برید:تنها در این اثر بکار رفته است
گردنان را بی‌خطر سر می‌برید

1403/04/06 14:07
احمدرضا نظری چروده

دربیت

هرکه ایامی چراغی برفروخت

چون تمام افروخت بادش در دمید

صحیح بیت براساس نسخه قزوینی وغنی به این صورت است

هر  به ایامی چراغی برفروخت

چون تمام افروخت بادش در دمید

که ضمیر مبهم "هر" به جای فاعل نشسته است

 

1404/02/27 21:04
دکتر حافظ رهنورد

امیر مبارزالدین (محتسب در شعر خواجه حافظ) پس از شکست از جلایریان در راه برگشت شجاع‌الدین پسرش و یحیا پسر برادرش را سرکوفت می‌زد که شما سستی کردید و من شکست خوردم و خط‌ونشان می‌کشید که به شیراز برسیم هر دوی شما را جزا می‌دهم. این‌دو پسرعمو یک کاسه کردند و در اصفهان او را به بند کشیدند و شجاع شاه شد و مبارزالدین را در قلعه طبرک اصفهان محبوس کرد و میل بر چشمانش کشید که نتواند اقدامی برای شاه شدن دوباره کند. یحیا هم والی اصفهان شد. مبارز در قلعه طبرک ماند تا بمرد.