غزل شمارهٔ ۸۰
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۸۰ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۸۰ به خوانش حسین محبی
غزل شمارهٔ ۸۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۸۰ به خوانش عاطفه آقایی نژاد
غزل شمارهٔ ۸۰ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۸۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۸۰ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۸۰ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۸۰ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۸۰ به خوانش داود وفایی سیاوشانی
غزل شمارهٔ ۸۰ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۸۰ به خوانش شاپرک شیرازی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
گر نهادت همه این است، زهی پاکْ نهاد!
ور سرشتت همه این است، زهی نیکْ سرشت!
بر عمل تکیه مکن خواجه، که در روز الست
تو چه دانی قلمِ صُنع به نامت چه نوشت؟
باغِ فردوسْ لطیف است، ولیکن زنهار
تا غنیمت شمری سایهی بید و لبِ کِشت!
برگرفته از :
حافظ، شمسالدین محمد؛ دیوان حافظ؛ به روایت احمد شاملو؛ چاپ یازدهم؛ تهران:مروارید، 1386.
نسخه احمد شاملو فاقد ارزش علمی و ادبیست.
لطفا به این نسخه ضعیف و بیمنبع اعتنا نکنید🙏🏻
در نسخه خطی که من در اختیار دارم این غزل سه بیت اضافه تر دارد
رند انکس که با سخن ساده معنی پیچیده ارزو دارد و به برخی از انچه جامعه پذیرفته می تازد.درزبان فرانسه icnoclast چنین است یعنی به icon ها ی جامعه می تازد و انها را نمی پذیرد
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هر چه گوید جای اکراه نیست!
سلام ببخشید در نسخه ما که غنی-قزوینی است در بیت سوم به جای ((جا خانه)) {جانانه} آمده است
سلام ببخشید نگاه کردم همان جا خانه درست است
زهد یعنی پارسایی، عبادة بندگی ، تقوی پرهیزگاری است .
نماز به فارسی گمان میکنم کلید فهمش در لری باشد نم nem به لری کوتاه و خم است پس نماز به معنی خمیدن در برابر پروردگار است . ( شاید ) . کر ker به لری یعنی خم و curve انگلیسی همریشه ان است . کرنش هم در فارسی از همین خمیدن است . کریا را به تازگی برای تابع در ریاضیات درست شده است ( در کتاب اختر فیزیک دکتر ملایری) برابر function است .
گر نهادت همه این است زهی نیک نهاد
ور سرشتت همه اینست زهی نیک سرشت
بیت که در بالا اشاره شد از قلم افتاده بود و یک بیت مانده به آخر باید اضافه شود
گناه کردن را ارثی میدانسته خواجه در بیت ششم مشهود است
اسانگیری در ایمان حافظ اشکار است .
ایمان باورداشت ، باور ، گروش است
یه بار به من گفت هیچ کس نمیتونه شعر منو تفسیر کنه.فقط باید بخونن و حالشو ببرن.
متاسفانه در اینجا دوستان انتقاد پذیر نیستند ..
هرکسی ساز خودشو میزنه ... یکی گفت غلط رو باید "غلت" بنویسیم .. اما میبینم که اقای گوهری غلط را بکار بردند ...
ماموندیم که کدوم درسته ...
لطف کنید اطلاعات درست به ما بی سوادا بدین . ممنون
"عجیب و غریب" درسته. "قریب" یعنی "نزدیک".
رضای گرامی حمید رضا گوهری استاد همه ماست .
...در بین غزلیات حافظ این غزل از معدود غزلهایی است که میشه گفت علاوه بر وحدتی که نهان و درون فرم غزل در بین تمامی ابیات جای گرفته یک وحدت رو و به قول معروف وحدت موضوعی وجود داره...
شفیع کدکنی جایی میخوندم که گفته بود اینکه ابیات یک غزل با همدیگر مرتبط نیست در دیوان حافظ، عیب نیست و حتی یک شاعر امریکایی با کشف این فرم ، این فرم رو مهم تلقی کرده و اساس کارش قرار داده...
در این شعر هم با شروع عیب جویی حافظ از زاهدی که با لباس زهد و گفته های خشک اندرزگونهاش دست به عیب جویی از مردمان میزنه، و گویی این غزل توضیح شماتت بار حافظ به یک کودک(حافظ به طور رندانه ای زاهد رو به سان کودکی که از دایره خود تخطی و تجاوز کرده شماتت میکنه) نادانه که تنها در خلوتی که خودش برگزیده دست به نظریه پردازی و به قول معروف فتوا صادر کردن میزنه...
اشعار شاهکار حافظ غامض و سخت اند و این به اعتقاد من از جمله شاهکار های حافظه که از قضا مضمونی ساده و اشکار داره و نمیدونم چرا دست به توضیحی چنین بیهوده بر این غزل شیرین زدم...
درود به مرتضی مولوی بزرگوار
چنانکه شما می دانید و در نوشته تان آشکار است سخن شاخه شاخه آوردن و از موضوع داستان بیرون رفتن و باز گشتن را در عربی افتنان یا استطراد می گویند که یک زیبایی در هنر بدیع است . برای نمونه نوشته های عربی که افتنان یا استطراد دارد باید از جاحظ نام برد که نویسنده ی پر کار بسره ای است ( بصره -بسره ) که نوشتارش آموده و مزین به این هنر بدیعی است .
برای اینکه از پارسی هم چیزی گفته باشم .به پارسی شاخه چند واژه دارد که به شما هدیه می دهم یکی ازگ و آزغ و نیز لاغ که دو واژه دور از ذهن ولی نژاده هستند .
آقای حمید رضا گوهری متوجه این هستیم که شما شعر دوست هستید ولی نصیحت و سخن طعن آمیز بغیر از آزار و دلخراشیدن سود دیگری ندارد. فکر میکنم که حافظ این بیتها را برای شما گفته باشد :
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
و همچنین:
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
از بیت سوم به وحدت وجود تعبیر میشه و یعنی اینکه خدا در عین وحدت ، در بین همه ی موجودات و اشیا و ... کثرت دارد
عزیزان سلام
چه خوب است که به اصل شعر توجه کنیم و کاری به ریزه بینی در کلمات نداشته باشیم
آخر دیوان حافط قرآن نیست که بگوییم غلط شده است
با عرض پوزش از گستاخی این حقیر
باسلام ودرودبه دوستان
یک فال دررابطه با این ،،
غزل لازم میدانم درج کنم،
که:
دلت ازکسی پراست در
مساءلی که مربوط به آن نمشوداظهارنظر
میکندوباعث رنجش تومیشوداوبسیاربه،،
زندگی توحساس میباشد،سعی کنیدخودرا
نگران نکنیدوازغم وغصه بپرهیزیدوبدانید
اگراشتباهی ازشماسربزنددربرابرخداوند،،،
بزرگ مسءول هستید،درپایان آنچه برخود
نمی پسندی بردیگران نیزمپسند،
خداوندنگهدارتاننننننننن.
باسلام وشب بخیربه دلیرمردان پاک سرشت نه شیطت طنین،
باری یک فال رودررابطه بااین غزل لا زم میدانم دراین ساعت درج
کنم وفال مذکور،:
دلت ازکسی پراست در
مساءلی که مربوط به آن نمیشوداظهارنظر
میکندوباعث رنجش تومیشوداوبسیاربه،،،
زندگی توحساس میباشد،سعی کنیدخود،
رانگران نکنیدوازغم وغصه بپرهیزیدوبدانید
اگراشتباهی ازشماسربزنددربرابرخداوند،،،،
بزرگ مسءول هستید،درپایان آنچه برخود
نمی پسندی بردیگران نیزمپسند.
دست ،حق نگدارتان،،،،،،،،،،بدرود
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگری بر تو نخواهند نبشت
از استاد اندیشمندی آموختم که حافظ بیش از دگران به مقوله گناه پرداخته و جایگاه ویژه آن در رشد آدمی به سوی کمال را بررسی کرده است.
ایشان فرمودند واژه گناه واژه ای پارسی بوده و از پارسی به عربی مهاجرت کرده و در قرآن هم که آمده است :
لا جناح علیکم آن طلقتم النساء
در واقع معرب واژه پارسی گناه به کار رفته است!
آن ترک که آن سال به یغماش بدیدی
اینست که امسال عرب وار بر آمد
یکی از بزرگترین فلاسفه بعد از مرحوم ملا صدرا و دو شاگردانش فیض و فیاض که داماد وی هم بودند، مرحوم حاج ملا هادی سبزواری است که شاعر خوبی هم بوده. البته ایشان در شعر هر چند در حد حافظ نبود ولی عمق اشعار آن مرحوم هم بسیار ژرف هستند. این شعر حافظ حقیر را به یاد این غزل از آن مرحوم می اندازد.
ملا هادی سبزواری می فرماید:
چون دست قضا رشته اعمار برشت
بگسیختنش خامهٔ تقدیر نوشت
از حکم ازل نه رسته برناونه پیر
وز دام اجل نجسته زیباونه زشت
افشاند در این مزرعه هر کس تخمی
ناچار بباید دِرَوَد حاصِل کشت
امروز بپای خم می سر مستی
فرداست که بر تارک خم باشی خشت
یکچند اگر گسیخت پیوند ازل
در عاقبت انجام بآغاز سرشت
بردار دل ار چه مُلک دارا داری
کین دار فنا بباید از دست بهشت
برگشت باو هرچه از او گشت پدید
گر ز اهل کلیسیاست و از اهل کنشت
با دوستی پنج تن از کاخ سپنج
اسرار رواین پنج به از هشت بهشت
حافظ معروف است به اینکه هیچ وقت یک کلمه را در یک بیت دو بار استفاده نمیکند مگر به دو معنی متفاوت که این کمال قدرت بیان ایشان را نشان میدهد: مثال:
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
حال سؤال حقیر:
سر تسلیم من و خشت در میکدهها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
"خشت" اول معنی "آجر خام" میدهد، معنی "خشت" دوم چیست؟
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
معنی "بهشت" اول "پردیس" است؛ درست؟
معنی "بهشت" دوم "از دست بداد" است یا چه معنی دارد؟
خشت در میکده به معنی در خم است.
درود همیشه بیدار گرامی
پاسخ پرسش نخست تان را نمیدانم.
ولی گمان میکنم بهشت دوم از مصدر هشتن به معنای وانهادن است.
از دست دادن به معنای lose عملی ناخواسته است به سبب سهل انگاری. ولی هشتن به معنای drop عملی خود خواسته و آگاهانه است.
همان که پدرمان انجام داد. وقتی که به وسوسه حوا جانش تن داد و از آن سیب یا گندم کذایی میل نمود دقیقا می دانست دارد چه میکند و با این وجود بهشت را وانهاد!
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم
راستی ای دوست
این همیشه بیداریتان از جنس insomnia است یا از جنس awakening ؟؟
همیشه بیدار،
امیدوارم بیداری باشد و نه بی خوابی،
دو دیگر خشت به گمانم بطور عام مانای آجر نیز دارد ، چه خشت خام داریم ، آجر خام نداریم
( آنچه در آیینه جوان بیند
پیر در خشت خام آن بیند)
در مصراع نخست مراد از خشت درگاه میکده است ، و در بخش دوم مراد خشتی است که گویا زیر سر مردگان مینهند.
و بر سر خشت رفتن ،که داستان زادن است.
خشت بر دریا زدن ، بر آب زدن و.....
بانو روفیای گرامی: از شما ممنونم پس بهشت به معنی هشتن است، خیلی ممنون.
در باره اسم سؤال دقیقی فرمودید: جواب این است که از جنس awakening البته این یک آرزو است و fact نیست
لغت نامه دهخدا
خشت . [ خ ِ ] (اِ) آجر خام و ناپخته . (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). پاره ای گل که آن را در قالبی ریزند و چون شکل قالب بخود گرفت قالب را از آن خارج کنند وسپس آن پاره گل ، شکل قالب گرفته ، را در آفتاب گذارند تا خشک شود و بعد آن را در ساختمانها بکار برند. می گویند خشت بهتر از آجر عایق گرما و صدا است . این پاره گل را گاه به جای «خشت « »خشت خام » نیز می گویند و چون خشت خام را بپزند آجر میشود. لَبِن :
مغ از نشاط سبدچین که مست خواهد شد
کند برابر چرخشت خشت بالینا.
سر تسلیم من و خشت در میکده ها ، اگر به مانای سر سپردگی به پیر مغان باشد، که به گمانم چنین است ، خشت به مانای عام است و به یقین خشت خام نیست ( چه حتا خرد خام به می خانه می برند از برای پختگی) وگر خشت تنها خام است نیازی به افزودن صفت خام نیست
مگر که مردن بر در میخانه مراد شاعر بوده است . که باتوجه به حال و هوای غزل دور می نماید
و اما به عنوان یک شکل هندسی نیز باید این واژه را از نظر دور نداشت ، بر ورق بازی و در شلوار کسان و آنچه با آن میکنند حریفان.
و از شوخہ گذشته اگر درگاه میخانه پا توغ خواجه از خشت (خام) بوده است با رفت و آمدهای پی در پی حافظ خیلی زود از میان رفته نه از خشت نشانی می مانده است نه از خشت نشان.
بیدار همیشگی،
در همان دهخدا در معنی خشت هم چنین آمده است:
بعضی از شواهدی که برای خشت یعنی خشت خام آمد، برای خشت به معنی آجر نیز قابل انطباق باشد.
ناظم الاطبا.
هر چیز چهارگوشه کلان از سیم و زر و ......
درخشیدن تیغ و ژوبین و خشت
تو گفتی به زر اندر، آهن سرشت فردوسی
و خشت اول گر نهد معمار کج... ناگته پیداست خشت اول خشت خام نمی تواند باشد
یعنی معنی خشت اول شد خشت خامی که میشناسیم. تکلیف دومی چه شد؟ گو سر و خشت یعنی چه؟ یعنی بگو برو بمیر؟ یعنی بگو برو سرت به خشت بخورد؟ اگر این باشد معنی همان خشت را میدهد که شنیدم حافظ از به کار بردن یک کلمه بیش از یک بار در یک بیت اجتناب میکند.
جناب بیدار ،
همین گونه است که میفرمایید، خشت مصرع نخست در گاه میخانه است و آن دیگری خشتی که سر مردگان بر آن می نهند.
بی توجه به خام و پختگی
و بزرگ حکیم ، فردوسی می فرماید:
سپهر بلند ار کشد زین تو
سرانجام، خشت است بالین تو
زندگیتان دراز و روزگارتان به کام باد
( در باره عربی نویسی برخی از نا گنجوریان به همین بسنده کنیم که گنجور جایگاه سخن سرایان پارسی گوی است. و عاقل یکف....)
دم شما گرم بزرگوار. پس اولی یعنی سر تسلیم فرود آوردن و دومی یعنی مردن.
دوست گرامی: در باره حرف شما " که گنجور جایگاه سخن سرایان پارسی گوی است" باید بگویم که خود همین سخن سرایان پارسی گوی خیلی زیاد عربی گفتن و نوشتند.
اشعار حافظ، سعدی و مولانا پر از ابیات عربی است. این ابیات و واژه ها آنقدر هستند که اگر کسی عربی بلد نباشد آن ابیات را نمیفهمد.
باعث افتخار من میبود اگر بعد از زبان آلمانی، اینگلیسی، فرانسه و فارسی زبان عربی را به اندازه حرف زدن بلد بودم.
اگر کسی بخواهد همه واژه ها و کلمات عربی را از گنجور بردارد که گنجوری باقی نمیماند دوست گرامی!
آیا آفرینش آسمان و زمین و ارزاق ، در شش روز است یا هشت روز!؟
پرسش
قرآن می گوید: آفرینش آسمان ها و زمین چند روز طول کشید؟ پروردگار شما، خداوندی است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید (56) سورة الأعراف پروردگار شما، خداوندی است که آسمانها و زمین را در شش آفرید (3) سوره یونس همان (خدایی) که آسمانها و زمین و آنچه را میان این دو وجود دارد، در شش روز آفرید(59) سورة الفرقان او کسی است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید(7) سورة هود آیات فوق صراحتا گویای آن است که خداوند آسمان ها و زمین را در شش روز خلق فرمود. اما مطابق آیات زیر:
ءبگو آیا شما به آن کس که زمین را در دو روز آفرید کافر هستید و برای او همانندهایی قرارمیدهید؟! (9)سورة فصلت او در زمین کوههای استواری قرار داد و برکاتی در آن آفرید و مواد غذایی آن را مقدر فرمود، ء اینها همه در چهار روز بودء درست به اندازه نیاز تقاضا کنندگان! (10)سورة فصلت سپس به آفرینش آسمان پرداخت، ... در این هنگام آنها را بصورت هفت آسمان در دو روز آفرید... (11و 12 ) سورة فصلت خوب حالا به محاسبه بپردازیم: 2 روز (برای آفرینش زمین) + 4 روز( برای آفرینش برکات) + 2 روز (برای آفرینش آسمان ها) = 8 روز ، و نه 6 روز نتیجه: 6 = 8 ؟! مشکل از کجاست؟ از معجزه محمّدبن عبدالله یا از ریاضیات؟
پاسخ
در ابتدای پاسخ مناسب است نگاهی به آیات مورد مناقشه بیاندازیم:
الأعراف، 54: إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیَّامٍ : پروردگار شما، خداوندی است که آسمانها و زمین را در شش روز [شش دوران] آفرید .
الفصلت، 9: قُلْ أَ إِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذی خَلَقَ الْأَرْضَ فی یَوْمَیْنِ : بگو: آیا شما به آن کس که زمین را در دو روز آفرید کافر هستید.
الفصلت، 10: وَ جَعَلَ فیها رَواسِیَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَکَ فیها وَ قَدَّرَ فیها أَقْواتَها فی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلین : او در زمین کوههای استواری قرار داد و برکاتی در آن آفرید و موادّ غذایی آن را مقدّر فرمود،ء اینها همه در چهار روز بودء درست به اندازه نیاز تقاضا کنندگان!
الفصلت ، 12: فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فی یَوْمَیْنِ : در این هنگام آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز آفرید.[1]
روز از نظر قرآن
مراد از کلمه « یوم » در آیات مورد بحث پارهای از زمان است ، نه روز به معنای معمولی و معهود ذهن ما ، چون روز از نظر ما ساکنان زمین عبارت است از مقدار حرکت کره زمین به دور خودش ، که یک دور آن را یک روز و یا به عبارتی؛ یک شبانه روز مینامیم، اطلاق روز بر پارهای از زمان بسیار شایع است، از آن جمله کلام خدا است که میفرماید:" ما این ایام را در بین مردم جابجا میکنیم".[2] و نیز میفرماید:" پس آیا در انتظار آنند که همان ایامی که امتهای گذشته داشتند داشته باشند[3]"، و امثال این موارد که ایام در پارهای از زمان اطلاق شده است.»[4] اما باید توجه داشت که اگرچه روز به این معنا است ولی اشکال با آن مرتفع نمی شود لذا به این سؤال باید جواب داده شود.
تقدیر روزی زمین در چهار روز:
سؤال این است؟ چگونه در آیات فوق(سوره فصلت) آفرینش زمین را در دو روز، و کوهها و برکات و غذاها در چهار روز، و در دنباله این آیات، آفرینش آسمانها را نیز در دو روز ذکر کرده که مجموعا هشت روز میشود؟ در حالی که در آیات فراوانی از قرآن مجید آفرینش آسمانها و زمین مجموعا در شش روز، یا به تعبیر دیگر در شش دوران، بیان شده است .[5]
مفسران در پاسخ این سؤال راههایی را انتخاب کردند:
راه اول که مشهور و معروف است اینکه: آنجا که میگوید: "اربعة ایام" (چهار روز) منظور تتمه چهار روز است، به این ترتیب در دو روز اول از این چهار روز زمین آفریده شد، و در دو روز بعد سایر خصوصیات زمین، به اضافه خلقت آسمانها در دو روز مجموعا شش روز (شش دوران) میشود.
نظیر این تعبیر در زبان عرب و تعبیرات فارسی نیز وجود دارد که فی المثل گفته میشود: از اینجا تا مکه ده روز طول میکشد، و تا مدینه پانزده روز، یعنی پنج روز فاصله مکه و مدینه است و ده روز فاصله اینجا تا مکه، البته اگر آیات متعدد آفرینش در شش روز نبود چنین تفسیری پذیرفته نمیشد، ولی از آنجا که آیات قرآن یکدیگر را تفسیر میکنند، و قرینه یکدیگر میشوند، تفسیر بالا بخوبی قابل قبول است.
راه دیگری که تعداد کمی از مفسران آن را انتخاب کردهاند این است که:
اربعة ایام (چهار روز) مربوط به آغاز خلقت نیست بلکه اشاره به فصول چهارگانه سال است که مبدء پیدایش ارزاق و پرورش مواد غذایی انسانها و حیوانات است.[6]
راه سوم: درباره رزق و روزی، واژه "قدّر" به کار برده شده است، در حالی که درباره خلقت آسمان و زمین واژه "خلق" به کار گرفته شده است. یعنی این چهار روز تقدیر ارزاق است نه خلقت آن. با این بیان شاید اصل اشکال به کلی از بین برود؛ زیرا اشکال جایی است که ایام تقدیر روزی را در ردیف خلقت بیاوریم (همان طور که کاربر انجام داده است)، در غیر این صورت، اشکال از اصل زائل می شود.
با توجه به مطالب یاد شده «ایامی که در این آیات برای خلقت آسمانها و زمین آمده، چهار روز است دو روز برای خلقت زمین، و دو روز برای به پا داشتن آسمان های هفت گانه، بعد از آنکه دود بود و اما ایامی که در آن روزی ها درست شده ایام تقدیر آنها است، نه خلقت روزی ها ، و آنچه که در کلام خدا مکرر آمده این است که خدا آسمانها و زمین را در شش روز آفریده، نه مجموع خلق و تقدیر روزی را.»[7]
بنابراین نه مشکلی در معجزه آن حضرت وجود دارد و نه در ریاضیات !! بلکه مشکل از این است که بدون اینکه در علمی تخصص داشته باشیم و بدون اینکه به متخصص آن رجوع نماییم ، قضاوتی در مورد آن داشته باشیم.
[1] مکارم شیرازی ناصر، ترجمه قرآن(مکارم)، دار القرآن الکریم (دفتر مطالعات تاریخ ومعارف اسلامی) ء قم، چاپ دوم، 1373 ش.
[2] آل عمران، 140.
[3] یونس، 102.
[4] طباطبایی سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 17 ، ص 362 و 363 ، دفتر انتشارات اسلامی جامعهی مدرسین حوزه علمیه قم ء قم، چاپ پنجم، 1417 ق.
[5] اعراف، 54.
[6] مکارم شیرازی،ناصر،تفسیر نمونه،ج20،ص225.
[7] طباطبایی سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، همان ، ج 17 ، ص 363 و 364 .
ماله کشان یعنی کسانی که ماله میکشن ... چقدر شما تفسیر دروغ میکنید یوم به معنای پاره ای از زمان هست بابا یوم یعنی روز معنایی من دراوردی میکنین چرا ...
زانک از قرآن بسی گمره شدند
زان رسن قومی درون چه شدند
مر رسن را نیست جرمی ای عنود
چون ترا سودای سربالا نبود
کسی که فقط در قرآن در پی تناقض میگردد و کوبیدن کلام خداوند را در سر دارد معلوم است که گمراه میشود.
چون پری را ایـن دم و قانــون بــود
کردگــار آن پــری را چــون بود
گرچه قرآن از لـب پــیغمـبر اســت
هر که گوید حق نگفته کافر است
در بشر "روپوش" کرده است آفتاب
فــهم کـن والله اعلــم بـالصــّواب
درباره بیت ششم و دوبار بکار بردن لغات هم شکل"بهشت"، عرض شود که ما در افغانستان یعنی در زبان فارسی دری مصدر "هشتن" با تلفظ "اِشتن"(بدون "ه") به معنای رها کردن و زمین گذاشتن داریم.
اگر تلفظ به همین صورت یعنی بدون تلفظ "ه" باشد، قافیه ها آهنگین تر خواهد بود.
با سپاس
درود بر همه ی ناقدان وسخنوران عزیز.
من باب جسارت:
در بیت آخر آیا روز ازل نباید که اجل آمده.
خطا در نوشتار است یا در پندار من؟
1- هشت از مصدر هشتن و به معنی ترک کردن و رها نمودن است.
2-در بیت چهارم به جای خشت اول ، خاک آمده و این واژه مناسبتش با سر بر خاک نهادن قابل توجیه است ومقبول طبع و خشت دوم همان خشت خام است که بر لحد گور نهند . و کنایه از کسی است که لایق مردن است . هرچند که در معنی ساده خشت یا مجازا خاک باشد نیز دور از نظر نیست؛در این صورت چیزی است معادل خاک بر سر آن مدعی که....... باد.
3- بیت آخر نیز اجل صحیح است نه ازل و در معنی مرگ است.
با عرض پوزش خدمت بزرگان در صورت وجود کج فهمی در برداشت این جانب . آیا ممکن است منظور از خشت دوم مهر نماز باشد
گرامی علی خان
سر تسلیم من و خشت در میکدهها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
خشت مصرع دوم به مانای خشتِ قبر {گور } است
میگوید' اگر فهم نمی کند برود بمیرد .
مانا باشید
درود بر دوستان عزیزم
در مصرع فوق، "و" مفهوم برابری را می رساند به دلیل عدم فهم سخن:
سری همانند خشت ..
تا به حال نشنیده بودم سر را با خشت مقایسه کنند
ولی به قول خیام :
از تن چو برفت جان پاک من و تو
خشتی دو نهند بر مغاک من و تو
و آنگاه برای خشت گور دگران
در کالبدی کشند خاک من و تو
از نادر..عزیز ممنونم ولی. نظر مهناز بانو را می پسندم
پایدار باشید
سر تسلیم من و خشت در میکده ها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
سر(اول)= کلّه آدمی
سر(دوم)= کار(مثل سر و کار)
خشت(اول)= آجر(دراینجا فارغ از صفت پخته یا خام بودن)
خشت(دوم)= بیهوده(آب در خشت زدن کنایه از کار بیهوده کردن)
گو= گویا، مثل اینکه
حاصل بیت=اگر در میکده سر بر خشت می نهم(سجده میکنم)و مدعی (کسی که به ناروا ادعای فهم و دانش میکند)گر نکند فهم سخن (به منظور اصلی من از این عمل پی نبرد) گو سر و خشت(مثل اینکه کار بیهوده ای انجام داده ای)البته در این بیت و بیت آخر برخلاف بقیه مخاطب خود اوست
درخشیدن تیغ و ژوبین و خشت
تو گویی که زر اندر آهن سرشت
اینجا خشت به معنی نیزه کوچک
با تشکر از شما جناب حمید رضا گوهری
اما واژهی "عجیب و قریب" شما اشتباهی فاحش است که بیگمان "غریب" صحیح میباشد.
جناب امین کیخا Iconoclast را معادل «رند» در زبان فارسی یا به عبارت دقیقتر در شعر حافظ میدانند حال آنکه Iconoclast (به معنای شمایلشکنی، آیکونشکنی، یا بتشکنی) به حرکتی مذهبی برای از بین بردن شمایل و تصاویر مذهبی توسط معتقدان به خود آن مذهب گفته میشود. در مسیحیت ارتدکس شرقی و پروتستانیزم به مخالفان پرستش شمایل Iconoclast میگویند. حال آنکه رند به معنای «حیلهگر و زیرک و غدار» است که در شعر حافظ کنایه از شخص عارف به معنی و طناز است. یکی از دلایلی که شعر حافظ را غیر قابل ترجمه میکند نبودن معادلهای کافی در زبانهای دیگر برای چنین اصطلاحاتی است
سلام دوستان ، روفیا جان کاملا درسته بهشت دوم یعنی وا نهادن هنوزم لر زبانان از جمله حقیر از این واژه استفاده میکنیم
سپاس از همه عزیزان
و غریب درسته چون قریب یعنی نزدیکی
نه مرا طاقت غربت نه تورا خاطر قربت ، دل نهادم ب صبوری ک جز این چاره ندانم
با سخن آقای گوهری نیک موافقم که فرموده اند در مصرع الزاماً چه به تبعیت از اوزان شعری و چه به تبعیت از گفتار، به یک حرف ربطی به مثابه اسامی اشاره یا کلمه ای تک هجایی مرتبط با معنا نیاز است. هر چند که با تصحیح قزوینی مطابقت داده شد.
انتخاب از من و از توست، چه دوزخ چه بهشت
آخرِ کارِ کس از روز ازل حق ننوشت
مایه ی نیک و بدِ من همه از من باشد
هر کسی آن درَوَد غاقبت کار که کشت! (حافظ)
خوشه چین گشتی و از بختِ خودت نالانی
دانه و آب و زمین بود، نرفتی سرِ کشت
مایه ی ساختن از بهر همه یک سان است
مسجد و میکده سازند از آن یا که کنشت
زاهدی؟باش،ولی پای برون آر زِ پوزار کسان
پیله کم کن که حریف تو چه بگسست و چه رِشت
کفر و ایمان کسی را که به نامت نزنند
نکنی فهم گر این نکته،بگویم سر و خشت!
من و میخانه و جامی که به دوزخ بَرَدَم
زمزم و کعبه تو را باشد و شش دانگِ بهشت
«شعر از: جمشید پیمان»
برخی پرسیده اند منظور از خشت در گو سر و خشت چیست، منظور این است که اگر مدعی مطلب را نمی فهمد مثل این که سرش مانند خشت است یعنی قدرت فهم ندارد
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان
این غزل را حافظ در استقبال غزل خواجو سروده
خواجوکرمانی:
منزل ار یار قرین است چه دوزخ چه بهشت
سجده گه گر به نیاز است چه مسجد چه کنشت
و از آنجا که اعمال و رفتا رو تنقیدات ناهنجار و زشت زاهدان قشری، این عارف دریادل و بصیر را همیشه در حالت اعتراض و مقابله با آنها نگاه میداشته، تاروپود این غزل را هم با جوهر افکار وعقاید خود منقش و غزلی را ساخته و پرداخته که به صورت مجموع و یکجا و دربست به حالت ضربالمثل درآمده است. و در مواردی که سخن و کلام اقتضا کند از طرف گوینده به عنوان شاهد کلام خوانده میشود و این شیرینکاری از نوادری است که ریشه در صدق و اصالت نظریه و گفتار شاعر دارد.
1- بیت اول تلمیح است به آیه شریفه 164 سوره انعام و موارد مشابه به آن:(… وَلاتکْسِبُ کُلَّ نَفْسٍ اِلا عَلَیْها وَلاتَزِرُ وازِرَهً وِزَرً اُخْری…) یعنی هیچ کس کاری جز بر ضرر خویش نمیکند و هیچ باربرداری بار دیگری را برنمیدارد… و حافظ شروع غزل را طنز و تعریض در به کاربردن ترکیب وصفی پاکیزه سرشت! برای زاهد شروع و حاصل اعتراض خود را به آیه شریفه مذکوره بالا متکی میسازد و به دنبال مطلب در بیت دوم به او میگوید: تو برو و خود را نگاه کن و در فکر اعمال خود باش که هرکسی کشته خود را میدرود. توضیحاً کلمه (باش) مصطلح زبان محاوره و معنای آن (تماشا کن) میباشد. بطور مثال گفته میشود: این را باش. یعنی این را نگاه کن. و منظور شاعر این است که ای زاهد پاکیزه سرشت!! به کار مردم چه کاری داری؟ به اعمال خود بنگر. این مضمون را قبل از حافظ، نظامی گنجوی درشرفنامه چنین آورده است:
اگر نیکم وگر بدم درسرشت
قضای تو این نقش در من نوشت
در بیت سوم، شاعر به منظور ذکر دلیل و تفهیم زاهد میفرماید: هر کسی در هر حالی که هست چه هشیار و چه مست درصدد دسترسی به محبوب خود بوده و مکان راز و نیازا یعنی مسجد یا کلیسا چندان در نفس امر ذی مدخل نیست. و در بیت چهارم درثابت قدمی به عقیده خود ابرام نموده و به مدعی یا زاهد پاکیزه سرشت! میگوید اگر معنی کلام مرا نفهمیدی برو بمیر و سرت را به خشت لحد بگذار.
در بیت پنجم این غزل که به عقیده این بنده درجای مناسب خود قرار ندارد شاعر خطاب به زاهد میفرماید نخواسته باش که با برداشت غلط خود از شریعت مرا از لطف پروردگار نومیدسازی و تو با چه معیار و مقیاسی خوبی و بدی را میسنجی و چه اطلاعی را نحوه رفتار پرودگار در پس پرده روز حساب داری که چنین پیش داوری میکنی؟ بعد در بیت ششم حال خود را با آدم ابوالبشر مقایسه کرده و خود را مجبور میداند نه مختار و غزل را با طنز زیبایی به پایان میبرد. حافظ درمقطع غزل میگوید: ای حافظ هر زمان خواستی بمیری سری به خرابات زده جامی بنوش و مطمئن باش که بدون عذاب فشار قبر و حشر و نشر و سؤال موقعی که سراز خمار مستی برداشتی مشاهده میکنی که در بهشت هستی.
***
با درود فراوان ،توصیه میشود سرایش این غزل بی بدیل را از زبان شیوای دکتر ولایتی، که در یک برنامه ی زنده ی تلویزیونی اظهار فضل نموده اند، بشنوید تا پاسخ تمام سوالات و مجهولات فکریتان را در این باب دریابید....
😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😃😃😃😃😄😄
سلام مصرع دوم بیت پنجم بدین صورت اصلاح میشود:
نا امیدم مکن از سابقهٔ لطف ازل
تو چه دانی که پس پرده که خوب است و که زشت
بیت هفتم:
بر عمل تکیه مکن خواجه که در روز ازل
تو چه دانی قلم صنع به نامت چه نوشت
و بیت هشتم:
باغ فردوس لطیف است ولیکن زنهار
تو غنیمت شمر این سایهٔ بید و لب کشت
حذف اینگونه ابیات ، دریغ داشتن مردم از هدیههای بهشتی حافظ است!
عیبِ رندان مکن ای زاهدِ پاکیزه سرشت
که گناهِ دگران بر تو نخواهند نوشت
عیب رندان مکن: عیبجویی وبدگویی مکن،سرزنش مکن
رندان: آنها که صاحب معرفت وآگاهی هستند و به خود،خدا وجهان پیرامونی، ازورای عینکِ عشق نگاه می کنند. به بسیاری ازقوانین ِ خشک ودست وپاگیر اجتماعی،فرهنگی،سیاسی وحتّا مذهبی پایبندنیستند واغلب قوانین زندگانی را خود ویا به مددِ بینش ودانش خودوضع می کنند. رندان درنظرگاهِ حافظ به رغم آنکه ظاهری گناه آلود دارند ولااُبالی هستند باطنی پاک وضمیری روشن دارند.
"زاهدِ پاکیزه سرشت" باچاشنی طعنه وطنز است معنای معکوس داردمثل زاهدِ عالی مقام، امروزه هم چنین طعنه زدن معمول است برای مثال به کسی که شخصیّت ندارد می گویند جناب باشخصیّت! یا به جاهل ونادان گویند آقای دانشمند!
معنی بیت: ای زاهدی که ادّعای پاک باطنی می کنی وخودرا ازهمه پاکیزه ترمی شماری! رندان راازظاهرشان قضاوت مکن،عیب جویی وبدگویی مکن، اگرهم گناهکارهستند توآسوده خاطرباش گناهِ آنان را به حساب تونخواهندنوشت.
حافظ که خود سرحلقه ی رندان جهان است دراینجاازیکی ازقوانین طلاییِ رندانه وحافظانه را رونمایی می کند. منطقی دلنشین،زیبا، اخلاقی، فرا قومی وفرامذهبی که درهمه جای این کُره ی خاکی کاربُرد دارد. حافظ با ارایه ی این منطق، نشان می دهد که قانونِ رندانه وحافظانه ی اوبا قانون امربه معروف ونهی ازمنکر زاهدان ِ متشرّع تفاوت اززمین تاآسمان دارد.
اگرکسی به دنبال کشفِ ریشه ویا چرایی ِ اختلاف نظرهای حافظ با علما وفقهایِ متعصّبِ آن دوران بوده باشد باید درلابلای نگرش های اینچنینی جستجوکند که تعدادِ آنها نیزکم نیستند وتقریباً به تعداد ابیاتِ شعرهائیست که حافظ سروده است.
کمال سِرّمحبّت ببین نه نقص گناه
که هرکه بی هنرافتد نظربه عیب کند.
من اگرنیکم وگر بدتو برو خود را باش
هر کسی آن دِرَوَد عاقبتِ کار که کِشت
خود را باش: مواظب خودت باش، خود را نگاهداری کن.
دِرَوَد : دروکند،برداشت نماید
عاقبت کار: پایان کار، روزرستاخیز
درادامه ی سخن معنی بیت:
ای زاهد، منِ رند اگر گناهکارم یا نیکوکار،به توارتباطی ندارد درکار دیگران فضولی نکن. تو مواظب رفتار وکردارخود باش وبدان که هر کس سرانجام آن رابرداشت خواهد کرد که کاشته است.
ای زاهددرروزرستاخیزمیزان رستگار بودن ونبودن آدمیان به نیّات است نه اَعمال، بنابراین چه بسا کسانی که به ظاهر اعمال نیک دارند لیکن ازآنجا که نیّاتشان پلید وناپسند می باشدهرگزرستگارنخواهندشد.هیچکس ازنیّتِ باطنی دیگری خبرندارد ونمی تواند درموردِ آنها قضاوت کند.
برآستانه ی میخانه گرسَری بینی
مزن به پای که معلوم نیست نیّتِ او
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه ی عشق است چه مسجد چه کُنشت
کُنشت: آتشگاه ومعبد زرتشتیان
معنی بیت: هرکسی دراین دنیا چه مست وچه هوشیار،باهرعقیده وباوری که دارد درجستجوی یار گمشده ی خویشتن است، بنابراین وقتی نیّت آدمی نزدیک شدن به معشوق اَزلی باشد چه درمسجد به رسم مسلمانان به عبادت بپردازد،چه درآتشگاه به رسم زرتشتیان، هردو قابل قبول است وهیچ تفاوتی باهمدیگر ندارند. درروزقیامت مبنای رسیدگی به اَعمال نیّات خواهد بود نه رفتار.
ترسم که روزحشر عنان درعنان رود
تسبیح شیخ وخرقه ی رند شرابخوار
سر تسلیم من و خشت در میکدهها
مدّعی گر نکند فهم ِسخن گو سر و خشت
معنی بیت: من ِ رندِ خراباتی که برای رسیدن به معشوق اَزلی طریق عشق رابرگزیده ام خودرا به این مَسلک تسلیم نموده ام وسر ارادت به خشتِ آستانه ی میکده ها نهاده ام. اگر مدّعی وزاهد وواعظ، این موضوع راشنیدند و قادربه درکِ حال وروزمن نبودند، زیادتوضیح نده، بیهوده خود را خسته نکن فقط بگو سرحافظ بود وخشتِ آستانه ی میکده. آنها ظاهربین هستند وجزیک سر ویک خشت چیزی نمی بینند. آنها اصلاً به نیّات وباطن آدمیان توجّهی ندارند وازظرایف ولطایفِ رندیبی خبرند، باآنها به زبان خودشان سخن بگو. آنها ازرمز وراز پناه بُردن به میکده ها چیزی نمی فهمند.
بامدّعی مگوئیداسرارعشق ومستی
تابیخبربمیرد در دردِ خودپرستی
ناامیدم مکن از سابقه ی لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت؟
سابقه ی لطفِ ازل: خداوند لطیف ومهربان است ونسبت به همه ازازل مهربان بوده وخواهدبود.
روی سخن همچنان با زاهد ومدّعیِ کج فهم است. معنی بیت:
(ای زاهد باحرفهای بی پایه واساس خود ازآتش دوزخ وقهرالهی سخن مگوی توازشریعت برداشت نادرست داری وخداوند رانامهربان معرّفی می کنی) مرا ازالطاف خداوندی که بی وچون وچرا ازاَزل شامل حال همه ی بندگانش بوده وتااَبد جاری خواهدبود ناامید نکن توظاهرآدمیان رامی بینی ودست به قضاوتِ نادرست می زنی! اصلاً توچه می دانی که درپشتِ پرده،ازنظرخداوند چه کسی خوب وچه کسی بد است؟
نه من از پرده ی ِتقوا به دَرافتادم و بس
پدرم نیز بهشتِ ابد از دست بِهِشت
تقوا: پرهیزگاری،پاک دامنی
بهشت اوّلی: جنّت، روضه ی رضوان
بِهِشت دوّمی : ازدست داد، وانهاد
معنی بیت: تنها من نیستم که نمی توانم پرهیزگاری کنم،تنها من نیستم که کنجکاوهستم وکارهایی انجام می دهم که نباید انجام دهم. پدرم نیزاز روی کنجکاوی دربهشت میوه ای راچشید که نباید می چشید ودرنتیجه بهشت را باهمه ی نعمتهایش ازدست داد. وقتی کنجکاوی راخداوند درذاتِ ماآدمیان قرارداده است نمی توانیم کنجکاو نباشیم.
پدرم روضه ی دضوان به دوگندم بفروخت
من چرا ملک جهان رابه جوی نفروشم
حافظا روز اَجل گر به کف آری جامی
یک سرازکوی خرابات برندت به بهشت
روز اَجل:روز فرا رسیدن مرگ آدمی.
خرابات: مکانی که رندان درآنجا ساکن هستند.
معنی بیت: ای حافظ، اگرسعادت داشته باشی درروزی که مرگ فرامی رسد جام شرابی به دست بیاوری ومستانه جان به جان آفرین تسلیم کنی، اطمینان داشته باش که ازکوی خرابات مستقیماً به بهشت انتقال پیدا می کنی وازعذاب قبر وسئوال وجواب خلاص می گردی.
حافظ دربیت پایانی، تیرخلاص را به زاهدِ زخمی می زند وبنیان تمام باورها واعتقادات اورافرومی ریزد. اودراین بیت خرابات را مکانی مقدّس معرّفی می کند چراکه درخرابات ریا وتظاهر ونیرنگ وجودندارد، دنیادوستی،جاه طلبی،بدگویی،عیب جویی،قضاوت دیگران، فضولی، دروغ ودَغلکاری جایی ندارد وهرچه هست عشق است ومستی وراستی.
گرزمسجدبه خرابات شدم خُرده مگیر
مجلس وَعظ درازاست وزمان خواهد شد.
با سلام به نظر من شاید در میکده ها کوتاه می ساختند که هنگام ورود به آن مکان بایستی فرد سر خود را خم نماید و تسلیم به همان معنی باشد یا عاریه باشد و در صورتیکه فرد در هنگام ورود سر خود را خم نکند محققا سرش با خشت بالای درب برخورد می نماید . و در نهایت میتوان گفت افتادگی آموز اگر طالب فیضی هرگز نخورد آب زمینی که بلند است . با تشکر
درسته ای زاهدان به ما چه دارید کار بگزارید در خشم و قضب خداوند بسوزیم به شما چه
باسلام. مصرع دوم بیت: سر تسلیم من و خشت در میکده ها/ مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت...سر و خشت از نظر من ایهام دارد 1- خاک بر سر مدعی باد یا خشت گور و خاک گور قسمتش باد 2 - مدعی اگر باور ندارد یا نمیفهمد بگو بیاید دمِ درِ میکده و خشت را و سرم را ببیند
ایراد های اساسی به افسانه انتخاب محل دفن پیکر حافظ
جمشید پیمان،
یک ــ این افسانه را ادوارد بروان در کتاب تاریخ ادبیات ایرانش مطرح می کند اما نه به این صورت و با این طول و تفصیل . نه خود اودارد بروان گفته است که این قصّه را از کدام منبع و ماخذ گرفته است و نه تا کنون حافظ پژوهان در این باره سند و مدرک معتبری ارائه کرده اند! ادوارد براون می نویسد : "...هم از زمان حافظ حکایتی منقول است که در لطائف غیبیه ذکر نشده است و آن این است که چون شاعر وفات یافت، بعضی از تخطئه کنندگان وی مانع از آن شدند که او را در قبرستان دفن کنند. چون در این باب بر آن شدند که از دیوان او فالی برگرفته و هرچه از آن فال حاصل شد، حاکم قضیه باشد؛ دیوان را به تفأل گشودند این بیت مناسب برآمد:
قدم دریغ مداراز جنازه حافظ
که گرچه غرق گناه است، میرود به بهشت"
می بینید که قصه دروغین رایج نیز با آنچه ادوارد براون گفته است تفاوت های فراوان دارد، حتا شعری که براون به عنوان شاهد آورده است از غزلی دیگر است و ربطی به غزل با مطلع: عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت" ندارد!
دو ـــ جامع حافظ ـــ که اسمی از او نیست اما به محمد گل اندام شهرت دارد ـــ در مقدمه ای که بر دیوان حافظ نوشته است با صراحت اشاره می کند که در زمان زندگی حافظ شعر های او مدون نشده بودند و او چند سال پس از مرگ حافظ به جمع آوری آنها پرداخته است!
سه ـــ وقتی که شعر های حافظ در زمان خودش از طرف او یا بوسیله کس دیگری بصورت مجموعه و یک کتاب تدوین نشده بود، در میان آن غوغای ادوارد بروان ساخته و دیگران بر آن شاخ و برگ افزوده، کتاب حافظ از کجا پیدا شد؟
چهار ــ بر فرض محال که چنین غوغائی بر سر محل تدفین حافظ در گرفته بود. آیا این منطقی و باور پذیر است که مخالفان حافظ که او را تکفیر کرده و به هیچ روی او را قبول نداشته اند برای تعیین محل تدفینش به شعر های او متوسل شوند؟ و از خودش که به زعم آنها کافر و نامسلمان است بپرسند که آیا در گورستان مسلمان ها خاکش کنند یا جای دیگر؟
پنج ـ اگر حافظ از طرف مفتی شهر تکفیر شده و اجاز دفنش در گورستان مسلمان ها را نمی داده است، چه کسی را یارای آن بوده است که روی فتوای مفتی حرفی مخالف بزند، بویژه که عوام الناس هم جمع شده بودند تا نگذارند جنازه را به مصلای شیراز ببرند!
شش ـــ اگر مفتی شیراز و سایر ملایان حافط را تکفیر کرده بودند، چطور ممکن بود بر اساس نظر خود حافظ ، فتوایشان را بشکنند؟
هفت ـــ هیچ سند و مدرک معتبری مبنی بر تکفیر حافظ چه در زمان حیاتش و چه بعد از وفاتش وجود ندارد. در مقابل اسناد فراوان وجود دارد که نشان می دهد حافظ در درازای زندگی شاعریش یعنی از حدود بیست سالگی تا هنگام مرگ ، اغلب اوقات مورد تعظیم و تکریم بزرگان دین و شاهان انجو و مظفری و مردم شیراز بوده است! او البته برای موقع و مقام شاعریش و اعتبارش نزد شاهان و وزیران وقت، و نیز مخالفت آشکارش با زاهدان ریائی و دین فروشان و صوفیان دکان دار، مورد حقد و حسد قرار گرفته بود، حتا علیه او سعایت و توطئه هم کرده بودند، اما کسی او را به بی دینی و بد دینی متهم نکرده بود !
باری، این افسانه ها نه تنها به مقام و ارزش حافظ نمی افزاید، که باعث گسترش خرافه می گردد.
با سلام و تشکر فراوان: خواهش می کنم در صور امکان این متن را که کامل است، جای حاشیه ای که پیش تر( دیروز) فرستادم بگذارید :
ایراد های اساسی به افسانه انتخاب محل دفن پیکر حافظ
جمشید پیمان، 12 ـ 01 ـ 2019
شما در گوگل بنویسید " ماجرای خاک سپاری حافظ"! ده ها سایت را پیدا می کنید که همگی آنها این داستان را ذکر کرده اند:
"ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺣﺎﻓﻆ از دنیا می رود ﺑﺮﺧﯽ ﻣﺮﺩﻡ ﮐﻮﭼﻪ ﻭ ﺑﺎﺯار ﺑﻪ ﻓﺘﻮﺍﯼ ﻣﻔﺘﯽ ﺷﻬﺮ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻣﯿﺮﯾﺰﻧﺪ ﻭ ﻣﺎﻧﻊ ﺩﻓﻦ ﺟﺴﺪ ﺷﺎﻋﺮ ﺩﺭ ﻣﺼﻼﯼ ﺷﻬﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ … ﺑﺎﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺷﺮﺍﺏ ﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﺑﯽ ﺩﯾﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺩﺭﺍﯾﻦ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻦ ﺷﻮﺩ .ﻓﺮﻫﯿﺨﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﺍﻧﺪﯾﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺷﻬﺮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﺑﺮﻣﯿﺨﯿﺰﻧﺪ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﮕﻮ ﻣﮕﻮﯼ ﻭ ﺟﺮ ﻭ ﺑﺤﺚ ﺯﯾﺎﺩ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯿﺎﻥ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﮐﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻓﺎﻝ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺁﻣﺪ ﺑﺪﺍﻥ ﻋﻤﻞ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ .ﮐﺘﺎﺏ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻏﺰﻝ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ﻣﯿﺸﻮﺩ :ﻋﯿﺐ ﺭﻧﺪﺍﻥ ﻣﮑﻦ ﺍﯼ ﺯﺍﻫﺪ ﭘﺎﮐﯿﺰﻩ ﺳﺮﺷﺖ – ﮐﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﺩﮔﺮﺍﻥ ﺑﺮ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻧﻮﺷﺖ – ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﻧﯿﮑﻢ ﻭ ﮔﺮ ﺑﺪ ﺗﻮ ﺑﺮﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﺵ – ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺁﻥ ﺩِﺭﻭَﺩ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﮐﺎﺭ ﮐﻪ ﮐﺸﺖ – ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﻃﺎﻟﺐ ﯾﺎﺭﻧﺪ ﭼﻪ ﻫﺸﯿﺎﺭ ﻭ ﭼﻪ ﻣﺴﺖ – ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﭼﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﭼﻪ ﮐﻨﺸﺖ ……..ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺣﯿﺮﺕ ﺯﺩﻩ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﻭ ﺳﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺰﯾﺮ ﻣﯽ ﺍﻓﮑﻨﻨﺪ . ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺩﻓﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﯽ ﭘﺬﯾﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻓﻆ ” ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻐﯿﺐ ” ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ ﺷﺪ.
منبع : ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺍﺩﺑﯿﺎﺕ ﺍﯾﺮان"! در بعضی سایت ها هم نوشته اند: منبع؛ تاریخ ادبیات ایران، تالیف ادوارد بروان!!
امّا توضیحی مختصر درباره این افسانه سازی:
یک ــ این افسانه را ادوارد بروان در کتاب تاریخ ادبیات ایرانش مطرح می کند اما نه به این صورت و با این طول و تفصیل . نه خود اودارد بروان گفته است که این قصّه را از کدام منبع و ماخذ گرفته است و نه تا کنون حافظ پژوهان در این باره سند و مدرک معتبری ارائه کرده اند! ادوارد براون می نویسد : "...هم از زمان حافظ حکایتی منقول است که در لطائف غیبیه ذکر نشده است و آن این است که چون شاعر وفات یافت، بعضی از تخطئه کنندگان وی مانع از آن شدند که او را در قبرستان دفن کنند. چون در این باب بر آن شدند که از دیوان او فالی برگرفته و هرچه از آن فال حاصل شد، حاکم قضیه باشد؛ دیوان را به تفأل گشودند این بیت مناسب برآمد:
قدم دریغ مداراز جنازه حافظ
که گرچه غرق گناه است، میرود به بهشت"( تاریخ ادبیات ایران ص 417 و 418)
می بینید که قصه دروغین رایج نیز با آنچه ادوارد براون گفته است تفاوت های فراوان دارد، حتا شعری که براون به عنوان شاهد آورده است از غزلی دیگر است و ربطی به غزل با مطلع: عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت" ندارد!
دو ـــ جامع حافظ ـــ که اسمی از او نیست اما به محمد گل اندام شهرت دارد ـــ در مقدمه ای که بر دیوان حافظ نوشته است با صراحت اشاره می کند که در زمان زندگی حافظ شعر های او مدون نشده بودند و او چند سال پس از مرگ حافظ به جمع آوری آنها پرداخته است!
سه ـــ وقتی که شعر های حافظ در زمان خودش از طرف او یا بوسیله کس دیگری بصورت مجموعه و یک کتاب تدوین نشده بود، در میان آن غوغای ادوارد بروان ساخته و دیگران بر آن شاخ و برگ افزوده، کتاب حافظ از کجا پیدا شد؟
چهار ــ بر فرض محال که چنین غوغائی بر سر محل تدفین حافظ در گرفته بود. آیا این منطقی و باور پذیر است که مخالفان حافظ که او را تکفیر کرده و به هیچ روی او را قبول نداشته اند برای تعیین محل تدفینش به شعر های او متوسل شوند؟ و از خودش که به زعم آنها کافر و نامسلمان است بپرسند که آیا در گورستان مسلمان ها خاکش کنند یا جای دیگر؟
پنج ـ اگر حافظ از طرف مفتی شهر تکفیر شده و اجاز دفنش در گورستان مسلمان ها را نمی داده است، چه کسی را یارای آن بوده است که روی فتوای مفتی حرفی مخالف بزند، بویژه که عوام الناس هم جمع شده بودند تا نگذارند جنازه را به مصلای شیراز ببرند!
شش ـــ اگر مفتی شیراز و سایر ملایان حافط را تکفیر کرده بودند، چطور ممکن بود بر اساس نظر خود حافظ ، فتوایشان را بشکنند؟
هفت ـــ هیچ سند و مدرک معتبری مبنی بر تکفیر حافظ چه در زمان حیاتش و چه بعد از وفاتش وجود ندارد. در مقابل اسناد فراوان وجود دارد که نشان می دهد حافظ در درازای زندگی شاعریش یعنی از حدود بیست سالگی تا هنگام مرگ ، اغلب اوقات مورد تعظیم و تکریم بزرگان دین و شاهان انجو و مظفری و مردم شیراز بوده است! او البته برای موقع و مقام شاعریش و اعتبارش نزد شاهان و وزیران وقت، و نیز مخالفت آشکارش با زاهدان ریائی و دین فروشان و صوفیان دکان دار، مورد حقد و حسد قرار گرفته بود، حتا علیه او سعایت و توطئه هم کرده بودند، اما کسی او را به بی دینی و بد دینی متهم نکرده بود !
باری، این افسانه ها نه تنها به مقام و ارزش حافظ نمی افزاید، که باعث گسترش خرافه می گردد.
این اجرا هم از این شعر هست.
ای کاش راهی برای افزودن اجراهای تصویری از آپارات و یوتیوب و ... هم به صورت تعبیهشده وجود داشت...
پیوند به وبگاه بیرونی
زین مدعیان کاشف اسرار ندیدیم
یک شاهد زیبا رخ می خوار ندیدیم
از خیل رفیقان و رقیبان و اساتید
یک شخص ز معنا خبر دار ندیدیم
حاشیه ها بسیار جالب بودند
سر تسلیم من و خشت در میکده ها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
خشت /xešt/
معنی:
1. از مصالح ساختمانی بهصورت مکعبی از گِل که در قالب ریخته و خشک کردهاند.
2. [قدیمی] نوعی نیزۀ کوچک که در جنگهای قدیم به کار میرفت: ◻︎ چنان بود تیرش که ژوپینگران / شمردند هر تیر خشتی گران (اسدی: 73)، ◻︎ یکی خشت زد بر سرین قباد / که بند کمرگاه او برگشاد (فردوسی: 1/298).
فرهنگ عمید
خشت در ابیات گوناگون:
نیکخواهانم نصیحت میکنند
خشت بر دریا زدن بیحاصلست(سعدی)
نه در خشت و کوپال و گرز گران
که آن شیوه ختم است بر دیگران(سعدی)
لاف از سخن چو در توان زد
آن خشت بود که پر توان زد(نظامی)
خشت از سر خم برکند باده ز خم بیرون کند
وانگه به قمعی افکند در قصعهٔ مروانیه(منوچهری)
خشت گل زیر سر و پی سپر آئید به مرگ
گر به خشت و به سپرمیر کیائید همه(خاقانی)
کارها کردند، اما پست و زشت
ساختند آئینهها، اما ز خشت(پروین اعتصامی)
تو اکنون همانا بکین آمدی
که با خشت بر پشت زین آمدی(فردوسی)
باز این سستی این ناموسکوش
کو فرو مرد از یکی خش خشت موش(مولوی)
تا چند زنم بروی دریاها خشت
بیزار شدم ز بتپرستان کنشت(خیام)
در دست به از تخت فریدون صد بار
خشت سر خم ز ملک کیخسرو به(خیام)
خاک تن من به باده آعشته کنید،
وَز کالبدم خشتِ سَرِ خُم سازید.(خیام)
پیر خمار تو را خشت سر خم نکند
تا گل قالبت از باده مخمر نکنی(فروغی بسطامی)
یکی بر فرق تاج زر نهاده
یکی خشت لحد برسرنهاده(وحشی)
ای پی سهم خشت دارانت
خشت دارم چو مردگان بالین(سنایی)
نیست بر بالای دست خاکساری هیچ دست
خشت خم می نوشد اول، باده سرجوش را(صائب)
خشت عقل از قالبش بیرون فتاد
خانهٔ عاقل نگر تا چون فتاد(شاه نعمت اله)
به نظر من برخلاف دوست عزیزم که گفته اند حافظ گناه کردن را ارثی می دانسته ،برعکس عمل حضرت آدم را نوعی انتخاب آگاهانه برای گذشتن از بهشت ابدی برای رسیدن به معشوق ازلی و ابدی می دانسته و دلیل آن هم مصرع اول همان بیت است ((نه من از پرده تقوی بدر افتادم وبس))لذا لابد ای نعمل پدر را گناه نمیدانسته بلکه رفتاری مشابه عمل خود در رسیدن به عشق میدانسته است.
باسلام به دوستان دانشمندخواستم درموردمصرع چهارم نظرخودرابیان کنم وقتی میت رادفن میکنندسراورا روی خشت قرار میدهند .خواجه درحقیقت وصییت میکند وقتی من تسلیم مرگ شدم سر مرا روی خشت در میکده قراردهید واگر مدعی درک این کار مرا نکرد به اوبگوتوسرت راروی هرخشتی خواستی بگذار(گوسروخشت)درحقیقت دراین مصرع دونوع خشت وجودداردکه هرکس درانتخاب ازاداست
باعرض معذرت ازدوستان درمتن ارائه شده یه جای کلمه بیت مصرع به کاررفته که بدین وسیله اصلاح میشود
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
ما در کردی کرمانشاهی بهشت دوم که فعل است و به معنی نهادن را تقریبا به همین صورت استفاده میکنیم؛ هیشت
این کلمه باید خیلی قدیمی باشه
{ سر تسلیم من و خشت در میکدهها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت }
خشت دوم همان مهر نماز است.
باتوجه به بیت قبلی و اتمام آن با "چه مسجد چه کنشت" اینطور برداشت میشود که هنگام ورود به میکده کمی سر خم میشده و اگر مدّعی وزاهد و واعظ با ارادت به می و سر تعظیم فرود آوردن مقابل میخانه مشکلی دارند بگذار به سجده و پیشانی نهادن بر روی مهر بیاندیشند.
احمد شاملو به سال 1354 روایتی نو از دیوان حافظ ارائه نمود که بر آن مقدمه ای نیز نوشت ان کتاب در همان سال توسط انتشارات مروارید در بچاپ رسید. در انجا این غزل اینگونه تصحیح شده:
عیب رندان مکن ، ای زاهد پاکیزه سرست!
که گناه دگران بر تو نهواهند نوشت.
من اکر نیکم اگر بد تو برو خود را باش!
هر کسی ان درود عاقبت کار، که کشت.
گر نهادت همه این است، زهی نیک سرشت!
ور سرشتت همه این است، زهی نیک سرشت!
بر عمل تکیه مکن خواجه، که در روز ازل
تو چه دانی قلم صنع به نامت چه نوشت؟
نا امیدم مکن از سابقه لطف ازل،
تو چه دانی که پس پرده ، چه خوب است و چه زشت؟
همه کس طالب یارند، ، چه هشیار و چه مست؛
همه جا خانه عشق است، چه مسجد چه کنشت.
باغ فردوس لطیف است؛ ولیکن- زنهار!-
تا غنیمت شمری سایه بید و لب کشت!
نه من از خانه تقوا به در افتادم و بس،
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت.
سر تسلیم من و، خشت در میکده ها!-
مدعی گر نکند فهم سخن، گو سر و خشت!
حافظا! روز اجل گر به کف آری جامی
یکسر از کوی خرابات برندت به بهشت!
سلام و درود بی کران
صرفا خواستم تشکر کنم از زحمات فراوان و دوست داشتنی شما دوستان بابت چنین سایت ارزشمند ، زیبا ، سبک و کاربردی
دست مریزاد ، پاینده باشید و برقرار
این غزل زیبا رو شادروان میرزا رضا ظلی در دستگاه چهارگاه با همراهی پیانو با هنرمندی اجرا کرده اند.
گروه موسیقی بدخشان (بدخشان آنسامبل - رقص و موسیقی کوههای پامیر)، از منطقه دره بدخشان در کوههای پامیر شمال شرق افغانستان و جنوب تاجیکستان، این قطعه را به زیبایی با لهجه اصیل دری و موسیقی مقامی اجرا کرده اند که خالی از لطف نیست. این منطقه همان جایی است که ناصرخسروی قبادیانی اواخر عمر زیست و مذهب اسماعیلی را در آن رواج داد. ساکنان دره بدخشان نیز امروزه اسماعیلی مذهب بوده و به امامشان آقا خان اقتدا میکنند و قبر ناصرخسرو را زیارت میکنند. موسیقی آن منطقه نیز بسیار ویژه هست، در عین حال که مقامهای قدیم را حفظ کرده رنگ و بوی موسیقی منطقه هندوکش و ماورالنهر را نیز تا حدی دارد. از آنجا که این منطقه و مناطق اطراف از اولین مکانهای زایش و گسترش فارسی دری امروزی (به لطف و رهن دربار ادب پرور سامانی) بودند، به گمان بنده تلفظ بسیاری لغات در لهجه دری افغانستان یا تاجیکستان به تلفظ و ادای اصلی آن در زمان فردوسی و سعدی و حافظ نزدیکتر است تا آنچه که در ایران امروزی رایج است (در طی سالها در اثر مجاورت با دیگر زبانهای ایرانی و غیر ایرانی و لهجه های فارسی مناطق دیگر لهجه فارسی ایران به این شکل امروزی درآمده است.) بویژه تاثیر رادیو و تلویزیون در گسترش لهجه استاندارد تهران (که باز به گمان من بر اساس لهجه استاندارد ادبی تفرش، آشتیان و فراهان شکل گرفته است، اکثر قریب به اتفاق دیوانیان دربار قاجار از این خطه بودند و فارسی رسمی یا کتابی تهران امروز مدیون آن کاتبان و دیوانیان است) در سراسر ایران غیرقابل چشمپوشی است. به هر روی شنیدن این غزل با لهجه اصیل دری، لطف و صفای خاصی دارد که دوستان را به شنیدن آن دعوت میکنم.
درود به همراهان دانا
سر تسلیم من و خشت در میکدهها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
نظرات زیبا و متنوعی در باب کلمه خشت نگاشته شده بود. می توان در مصرع اول مفهوم دیگری را هم برای کلمه خشت متصور شد. ناگفته پیداست که در پی تفسیر سخن حافظ نیستیم و فقط برداشت خود را بیان می کنیم.
گاهی خشت کنایه از بنا و ساختن و ساختمان نیز می باشد. مثلا می گوییم خدا خشت فلانی را نزده یا خشت اول چون نهد معمار کج ...
به معنی بنا و شروع بنا است.
(برداشت بنده): حافظ در این مصرع به آفرینش آدم و پیمان ازلی اشاره می کند: سر من از روز ازل و تأسیس این میخانه در تسلیم پیمان و رضا بوده است.
در مصرع دوم برخی دوستان نوشته اند حافظ می گوید هرکس نمی فهمد برود سرش را روی خشت لحد بگذارد و بمیرد.
بعید می دانم چنین منطق و نفرینی را بشود به حافظ منتسب نمود.
شاید می خواهد بگوید روزی سرت به سنگ می خورد، روزی متوجه میشی ولی با سختی و شکست
اگر پند خردمندان به شیرینی نیاموزی/فلک آن پند با تلخی بیاموزد تورا روزی
در نسخه ای که استاد شجریان بر اساس آن این غزل را اجرا کرده اند دو تفاوت دیده می شود. نمی خواهم بگویم چون استاد این طور اجرا کرده اند پس به این دلیل درست است.
سر تسلیم من و خشت در میکدهها
به این شکل خوانده اند: سر تسلیم من و خاک در میکدهها
سر تسلیم را بر خاک می گذارند نه بر خشت. و تعبیر این که منظور از خشت در اینجا خشت بالای در میکده بوده که افراد مجبور به خم شدن شوند، به نظر تعبیر درستی نمی آید و حافظ با کمبود کلمه مواجه نبوده که بخواهد چنین تعبیری را بیاورد.
خاک میکده و خاک در میکده سه بار دیگر هم در غزلیات حافظ آمده است
و این مصرع:
تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
به این شکل خوانده اند:
تو چه دانی که پس پرده که خوب است و که زشت
به نظر می رسد این خوانش صحیح تر باشد چون دو کلمه «که» پشت سر هم قرار نمی گیرند
با عرض پوزش از رک گویی
یک دوست متوهمی ادعای مندرآوردی کرد و سنگی به چاه انداخت و عقال محل همه بر سر چاه آمدند و در پی توضیح و توجیه آن ادعای کشککی بی مبنا که احتمالا دلالت بر تفکر آخوندی و دینداری تقلیدی ایشان دارد افتادنند
دریای شورانگیز چشمــانت چه زیبــاست آنجا که باید دل به دریا زد همینجاســت
در من طلــوع آبی آن چشــم روشـــــن یادآور صبح خیــــال انگیـــــــز دریاس
عنقا شکار کس نشود دام بازچین
کان جا همیشه باد به دست است دام را
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما
معنی لغات و شرح غزل شماره 80 دیوان حافظ
*زاهد پاکیزه سرشت: تعبیری طنز امیز است.زاهدی که دیگران و خاصّه عاشقان را ملامت می کند و متظاهر و ریاکار است.
* عاقبت کار : روز قیامت
*خود را باش: مراقب خودت باش
*همه کس طالب یارند: هر کس بسته به درک و مرتبه کمال خود در پی آرزویی است.
* کِنِشت: عبادتگاه کافران
* گو سرو خشت: یعنی خشت حواله سرش و یا اینکه بخاطر بی مغزی سرت با خشت یک قیمت دارد.
*لطف ازل: انچه پروردگار پیش از خلقت مادی به انسان ابراز کرده و انسان مورد لطف خداوند قرار گرفته است.
*تقوی: در اینجا دینداری با معیار اهل ظاهر
*پدرم: حضرت ادم
*
1_ ای زاهد که طینت پاکیزه (در ظاهر ) داری، رندان را سرزنش نکن، چون گناه دیگران را به حساب تو نمی گذارند. رندان خود جوابگوی گناهان خود هستند پس تو ملامتشان نکن .
2_ من خوب باشم یا بد، تو برای رستگاری خود تلاش کن، در روز قیامت هر کس نتیجه کاری را که انجام داده می گیرد.
3_ همه مردم مست و هوشیار بدنبال محبوبیت هستند، همه جا چه مسجد و چه عبادتگاه کافران محل راز و نیاز عشق است. از نظر عرفا راه رسیدن بخداوند محدود نیست و حس خداجویی در تمام خداپرستان وجود دارد، حتی عبادتگاه کافران هم محل بروز عشق و صفاست.
4_ سر من در برابر خشت میکده ها فرود می آید، اگر تو که ادعا نداری مفهوم حرف من را متوجه نمیشی برای اینکه در سر تو بجای مغز آجرست و فرقی با خشت ندارد (یا خشت حواله سرت باد).
5_تو با ملامت کردنت من را نسبت به مهر خداوند قبل از آفرینش که به من گفته مایوس نکن، من به لطف و بخشش او امید دارم، تو چه میدانی در روز جزا که پرده ها از میان برداشته می شود چه کسی مورد قبول و چه کسی مورد غضب درگاه اوست ؟ مرا از لطف خداوند نسبت به بندگانش که جاری و ساری است نا امید مکن .
6_ نه اینکه من به دلیل گناهکار بودن از خلوت عبادت خود رانده شدم ، بلکه ارثی است از حضرت آدم (= پدرم) هم از بهشت جاویدان بیرون رانده شده است (اشاره به حکایت خوردن میوه ممنوع و رانده شدن آدم بر روی زمین).
7_ اگر باطن تو اینگونه است که نشان می دهی و یا خلقت تو به این خوبی است خوشا به سعادتت چه باطن و خلقت خوبی داری؟! طعنه به زاهدی که او را ملامت می کند .
8_ حافظ اگر روز مرگ جام شرابی به دست بیاوری(بر اثر مستی مرگ) فشار قبر را احساس نکرده و یک راست به بهشت خواهی رفت، میتوان گفت در اینجا نگاهی عارفانه مانند نگاه مولانا به مرگ داردو مرگ را تولد در جهان دیگر دانسته و خوشحال از جدا شدن این دنیا میداندو معتقد است که چنین انسانی که با روی باز به وصال محبوب می رود جهنمی برایش وجود ندارد .
از رندان پاکباز عیبجویی نکن ای زاهد پاک سرشت( نا آزموده رنجهای عشق)آنچه را که گناه رندان می پنداری برای تو نمی نویسند. من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش( خانلری:کوش) هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت به جای ارزیابی دیگران در تعالی خود بکوش( و وصول به حال خوش) هر کسی میوه دریافت های درونی خویش را می چیند.
3- همه چه مست و چه هوشیار، جویای یار بی آلایش و زلال از بدی هایند( سبحان) هر پرستشگاهی چه مسجد و چه کنیسه جایگاه عشق ورزی با اوست.
4-من که پیوسته مست حال خوشم، تسلیم خشت در میخانه ام مدعی اگر از این راز بی خبر است بگو سرت را به سنگ بکوب(ایهام: به خشت میخانه بکوب، یا من بکوبم- سرت با خشت برابر است- سرت را روی خشت بگذار و بمیر- مردن سزای آنکه ازین راز بیخبر است)
5- از سرنوشت ازلی که با عشق خداوند بخشنده نوشته شده (لحظه صفر آفرینش) ناامیدم نکن، چه می دانی کدام جان زیباست و کدام زشت؟
6-با این حال خوش( بهشت نقد) فقط من از پاکدامنی( متصور تو) بیرون نیفتاده ام پدرم نیز بهشت جاودان را از دست داد.( خانلری: خلوت تقوی.همچنین یک بیت اضافه دارد)
7 - اگر در لحظه مرگ جامی به دست آوردی( حال خوش را تا پایان زندگی حفظ کنی)بی درنگ از این کوی خراب، خود به بهشت می روی( خانلری: برو تا به بهشت) دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
با سلام
به نظر حقیر، معنی بیت
سر تسلیم من و خشت در میکده ها
مدعی گر نکند فهم سخن، گو سر خشت
به این صورت است که
با دیدن سردر میکده ، باید سر تسلیم فرود آورد، مدعی اگر متوجه نیست، بهش بگید بخاطر اینکه سرت به خشت نخوره باید سرت رو پایین بیاری
کُنِشْت واژه ای پارسی است یعنی کارنامه (آننچه می کنی)
کنِشْت ( همگون با سرشت و بهشت و نوشت و ...) Kenesht
واژه ای عبری است که در انگلیسی هم به همین
ترتیب استفاده میشود — Kenesset
و بهتر است متوجه این نکته بوده و
به روش درست در خواندن از آن استفاده کنیم
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
----------
یکی از اساتید نوشته:
حافظ معروف است به اینکه هیچ وقت یک کلمه را در یک بیت دو بار استفاده نمیکند مگر به دو معنی متفاوت که این کمال قدرت بیان ایشان را نشان میدهد: مثال:
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
------------>
این به نظر می آید که در ردیف شعر
یک کلمه نباید تکرار شود.
ولی در نقاط دیگر اگر با مسما باشد
امکان استفاده بار دیگر را دارد وو به نوعی
هنر شعری هم هست
حال سؤال حقیر:
سر تسلیم من و خشت در میکدهها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
“خشت” اول معنی “آجر خام” میدهد، معنی “خشت” دوم چیست؟
با سلام خدمت دوستان عزیز
بنده حدود 60سال دارم و متوجه نمیشوم بحث استفاده از لغات فرهنگهای دیگر در یک زبان دیگرچه مغوله ای است؟!.
آیا اگر بنده به به میخی بنویسم و به زبان هخامنشیان صحبت کنم،ایرانی اصیل میشوم؟
آیا لغات و کلمات و زبان و گویش حق ندارند که مشابه هر موجود زنده ای رشد و تکامل و پیشرفت و گسترش یابند.
آیا زبانها حق ندارند غنی سازی شده و کلمات فرهنگهایی دیگر را به زبانشان اضافه کنند؟؟
با سلام مجدد
آیا حروف لاتین بدون استفاده از حروف مصر زمان قبل از فرعون،میتوانست شکل بگیرد؟!.
آیا زبان لاتین همان زبان فرعون !؟است؟
حاشیه ها بسیار پر بار بود.
در خصوص هشتن(در بیت ششم)توجه به این نکته ضروری است که هشتن به معنای گذاشتن یا رها کردن از روی اختیار است. نه از روی نا آگاهی و نادانی.
در بیت آخر ازل درست است نه اجل
درود
همان اجل درست است
روز ازل روز آغازین خلقت است و روز اجل روز معهود پایان عمر است روزی که مهلت رفتن است
حافظ اگر در روز مرگ جامی به کف بیاوری مستقیما از کوی خرابات به بهشت می روی
یعنی باید ساکن کوی خرابات باشی تا مجوز ورود به بهشت بگیری
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز
اگرطمع به دهان یارکرده ای وحقیقتاً آرزومندِ نوشیدن جُرعه ای شراب ازاین جام مرصّع هستی، تنها آرزو داشتن کافی نیست وتورابه هدف نمی رساند. بایستی گام برداری ودست ازطلب برنداری،می باید رنجها و مشقّاتِ فراوان تحمّل کنی و اشکها بریزی آن هم به ظرافت ودقّتی که برای سُفتن مروارید و رنج گل
از گلابگیر لازم است. یعنی باتمام وجود گریه کنی وباتمرکزتمام تلاش کنی نه درحدّ معمول.
سر تسلیم من و خشت در میکدهها
بخوانید سرّ تسلیم من (راز مقابله نکردن من) و همچنین سرّ خشت در میکدهها (راز بنای میکده ها که بوسیله یک خشت مخصوص داشتند برای شناسایی که بر همه آشنا نبوده)
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
و ماها همه مدعی میباشیم چون هنوز دنبال معنی خشت اول و خشت دوم هستیم، خیر پیش
بنده مطلب بالا را با عجله نوشتم و درج شد و بعد متوجه شدم بیان واضح نیست.
بنده شگرد دیگری در خواندن بکار گرفتم و آن مصرع را از آخر به اول خواندم.
نخست آخر بیت دوم (، گوسر و خشت) را به معنی صریح سر= کله و خشت=خشت خواندم، و بر همین مبنا قسمت اول بیت دوم (مدعی کر نکند فهم سخن) اشاره خواهد بود به اشنباه وفهم خواننده در خواندن بیت اول اگر کلمه «سر» و «خشت» را به مانند تکرارش در آخر بیت دوم بخواند، یعنی کلمه اول بیت اول «سر»به معنی کله نیست، در نتیجه آنرا باید ِسرّ ( به معنی راز) خواند.
حال اگر بیت اول آغاز شود با ِکمه سرّ (راز)، مفهوم بیت میشود راز سستی حافظ و راز نشانه سر در میکده، ؛ و مدعی این راز را نداند.
بقول انگلیسی clear as well mud
با سلام به همه دوستان.
و سپاس از گردانندگان سایت گنجور.
خوانش همه خوب بود، ولی آقای داوود وفایی سیاوشانی به نظرم بهتر بود.
خدا رحمت کنه حافظ عزیز رو که اینقدر قشنگ شعر گفتند.
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
به نظر من به کار بردن صفت پاکیزه سرشت نوعی طعنه به زاهد است و حافط با زرنگی خاصی به زاهد عیب گیرنده می گوید تو خودت جوری حرف میزنی که انگار سرشتت پاک و بری از گناه است . مثل خود ما که در بحث ها می گوییم " بله شما درست میگی آقای همه چیز دان "
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
دلواپس گناه کردن دیگران هم نباش و دست از امربه معروف و نهی از منکر بکش چون گناهی که من مرتکب میشم ( که البته از نظر زاهد گناه هست ) به پای حساب تونمینویسند. به قول امروزی ها هرکی رو توقبر خودش میزارن.
این غزل را "در سکوت" بشنوید
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
رند عارف یا پوینده راه معنویت است که زیرک و چالاک بوده ، از طریق راه عاشقی یا به عبارتی نگاه عاشقانه به جهان و هستی قصد رسیدن به منظور و مطلوب خود که کمال معرفت ست را دارد ، در طرف دیگر زاهد قرار دارد که او نیز همانند کلیه ابنای بشر از سرشت و ذات پاک خدایی برخوردار است و همان منظور را دنبال میکند اما او خود را در یک سوی و خدای جسمی ساخته ذهن خود را در سویی دیگر می بیند و همواره سخن از خشم و غضب و قهر خداوند می راند ، او با ایجاد ترس و جدایی در دل مردمان به خیال خود قصد کمک و ارشاد دیگران داشته و پیوسته در کارشان دخالت میکند ، حافظ بزرگترین مانع برای درک صحیح انسانهای با ایمان از حقیقت دین را همین زهاد می داند که قشر و پوسته را اصل گرفته و با مغز دین بیگانه اند ، پس زاهد مسیر و راه عاشقی و رندی را گناه دانسته و حکم به تکفیر پویندگان راهش می دهد ، حافظ به زاهد اطمینان میدهد که اگر گناهی بر این کار باشد در نامه اعمال او نمی نویسند پس بهتر است در کار دیگران دخالتی نکند .
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت
این بیت به ما یادآوری میکند که هر کسی موظف به کار بر روی خود بوده و نباید به کار دیگران کاری داشته باشد ، زاهد راه و شیوه عاشقی رندان را نمی پسندد و به همین جهت عیب جویی میکند ، برای مثال تمثیل و نمادهای عارفانه شراب و میخانه و زلف یار یا خرابات را ترویج فسق میداند و کاری خارج از شرع ، اما حافظ میفرماید نتیجه کار و محصولی که انسان درو میکند مهم است ، و درواقع نیز چنین است ، زاهد خشک مغز میتواند نفرت پراکنی کرده و اسیدپاش پرورش دهد ، اما عارفانی مانند حافظ عشق و دوستداشتن را ترویج میکنند " ببین که تفاوت ره کز کجاست تا بکجا " پس نتیجه و خروجی کار در انتها و هنگام درو به ما میگوید که کدام راه درست است و نه ادعاهای واهی .
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
انسان زنده شده به هشیاری و خرد خدایی طالب یار است اما یار حقیقی که سعادتمندی خود را در رسیدن به این یار می بیند ، انسان مست به انواع شهوات این جهانی نیز در پی یار است و معشوق مجازی خود را که گمان میبرد میتواند او را به نیکبختی برساند در این جهان جستجو میکند ، پول و ثروت ، اتومبیل لوکس ، خانه بزرگ و املاک ، همسر زیبا روی و امثال آن یارهای مجازی انسان مست شده به شرابهای این جهانی ست . در مصرع دوم برای اینکه کسی به گمراهی نیفتد اصل همه ادیان را خانه عشق میداند و آنچه موجب آفت شده است را زهد ریایی ، رها کردن مغز و چسبیدن به قشر میداند ، منظور همه ادیان و بویژه ادیان ابراهیمی آموزش عشق ورزی ست ، هم به همنوع خود از هر رنگ و نژاد و باوری ، و هم به کل هستی و سایر موجودات و طبیعت .
سر تسلیم من و خشت در میکده ها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
حافظ میفرماید راهکار دستیابی به این عشقورزی ، تسلیم و گشودن فضای درون یا شرح صدر است ، خشت در میکده ها همان خاک درگاه و کوی دوست میباشد که در معماری خانه های عشق ذکر شده در بیت قبل یعنی همه ادیان بکار رفته است ، یعنی گشاده کردن فضای درون انسان تا بینهایت خداوند که هدف اصلی تمامی ادیان است ، چرا که در و کوی حضرتش بینهایت است و انسان که او نیز از جنس خداوند است میتواند این فضا را تا بینهایت باز کند ، در قرآن از آن با عنوان شرح صدر نام برده شده و فرموده است مگر به تو سینه ای فراخ عطا نکردیم ، گذشت و بخشش خداوند بینهایت است و انسان نیز میتواند از این فضای گشاده برای بخشش رنجها، زدودن کینه ها ، کنترل خشم ، رهایی از حسد ، بخل و حرص و طمع ها بهره ببرد . زاهدان خشک مغز از این شرح صدر بی نصیب بوده و هرکس را که در دایره باورهای او نباشد دشمن فرض نموده و با کینه توزی بر او خشمگین شده و تا زهر خود را بر وی نریزد رهایش نمیکند . او مسجد را خانه عشق نمی داند ، بلکه تریبونی برای ترویج باورهای خود تصور میکند. کار مهم دیگری که رهپویان عشق باید بر آن همت گمارند و حافظ پیش از فضا گشایی بر آن تاکید کرده است تسلیم و رضایتمندی ست ، سر تسلیم میتواند معنی مصمم به تسلیم شدن را بیان کند و همچنین بدلیل اینکه "سر" نماد ذهن است و هرگونه ستیزه گری و واکنش که نقطه مقابل تسلیم است از سر و ذهن انسان بر میآید حافظ بخوبی از این ترکیب بهره برده است ، پس تسلیم امر قضا و کن فکان الهی شدن و پذیرش اتفاقات بدون اینکه آنها را به خوب و بد تقسیم کنیم یکی از شروط دیگر ی ست که همراه با شرح صدر راه را برای رسیدن و زنده شدن رهپویان عشق به حضرت دوست هموار میکند ، در مصرع دوم می فرماید اگر زاهدان و مدعیان اینگونه مفاهیم عرفانی را درک نمیکنند بدلیل خُشک مغزی آنان است که گویی همچون خِشتِ خام بوده ، راه چاره در هم کوبیدن و فروریختن آن است ، با این کار سر ذهنی شان متلاشی شده ، از زندان خود ساخته ذهن رهایی می یابند و آنگاه است که آب زندگی در همه ابعاد وجودی و از جمله در سر و فکرها شان جریان یافته ، چنین سخنانی را بخوبی فهم خواهند نمود .
نا امیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
سابقه به معنی سابق است ، یعنی لطف ازلی که شامل حال انسان شد و خداوند در الست با نفخه و لطف و عنایتش انسان را از جنس خود و خود را رب انسان نامید ، این لطف کنونی در بخشش انسان نیز سابق است بر قهر حضرتش ، یعنی اولویت دارد ، پس حافظ میفرماید زاهدان ریایی غالبن با ترسی که از خدا در مخاطبین خود القا میکنند موجب نا امیدی انسان شده و او را از مسیر راه معرفت و عشق ورزی باز میدارند ، شخص با یادآوری خطاهای گذشته اش خود را لایق ورود به وادی معرفت نمیداند حافظ میفرماید کسی از روی خطاهای گذشته نباید قضاوت شود یا خود را قضاوت کند ، در پس پرده عالم غیب حال انسانها ملاک زیبایی یا زشتی شان است ، مولانا در این رابطه میفرماید : تو مگو ما را بدان شه بار نیست / با کریمان کارها دشوار نیست ، و انسانها با خطاکاری خود بر صدف ضرر زده اند و درواقع گوهر وجودی آنان سالم و عاری از هر گونه گزندی ست . " کس نیابد بر دل ایشان ظفر / بر صدف آید ضرر نی بر گهر . پس از ضرورتهای دیگر برای شروع کار معنوی عدم نا امیدی از لطف حضرت دوست است که بر قهرش مقدم بوده و ارجحیت دارد .
نه من از پرده تقوا به در افتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
در ادامه بیت قبل میفرماید همگی انسانها خطا کار هستند اصولأ طرح خداوند این بوده است که هوا و خواستن در انسان ایجاد شود تا بتواند امکان زیستن در زمین و جهان فرم را بدست آورد ، این خواستها گاهی از مدار خرد جدا گردیده و انسان افراط را پیشه خود کرده خطا یا گناه میکند ، پس انسان رهپوی عشق تصور نکند فقط او بوده که از مسیر تقوی و کنترل نفس خود خارج شده است ، بلکه حضرت آدم ابوالبشر نیز چنین کرد و با وسوسه شیطان از مسیر پرهیز خارج شده و درنتیجه بهشت نیکبختی و آرامش خود را از دست داد ، اما خداوند توبه پذیر است و امکان عذرخواهی را برای آدم ( انسان ) فراهم نمود تا هر زمان که انسان به خدا یا اصل خود بازگردد خداوند او را اجابت کند .
حافظا روز اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت
اجل به معنی فرار رسیدن زمان و موعد چیزی ست که علاوه بر تداعی معنی لحظه مرگ ، بنظر میرسد در اینجا منظور فرارسیدنِ زمانِ قیامتِ فردی ست که لحظه بیرون آمدن انسان از قبر ذهن میباشد و در ادیان نیز به آن اشاره شده است ، پس هر روز یا لحظه ای که قیامت یا آخر زمان فردی انسان فرا رسد و او بتواند جامی از آن می عشق و آگاهی را بدست آورد ، روز یا لحظه ایست که انسان از خرابات این جهان مادی یکسر و بدون اتلاف وقت به بهشت آرامش و خوشبختی ابدی خواهد رفت .خرابات در اینجا به معنی جهان مادی و ذهن بکار رفته است، یعنی جهانی که در مقایسه با جهان معنا ویرانه ای بیش نیست .
نسخه خطی ۱۳۱۷ ه ج
سه بیت کم شده
بر عمل تکیه مکن خواجه که در روز ازل
تو چه دانی قلم صنع بنام که نوشت
گر نهادت همه این است زهی پاک نهاد
ور سرشتت همه این است زهی پاک سرشت
باغ فردوس لطیفست ولیکن زنهار
تو غنیمت شمر این سایه بید و لب کشت
حافظ در ابیات زیر زاهد پاک سرشت را مورد خطاب قرار می دهد.زاهد پاک سرشت زاهدی است که نیت و باطن پاک دارد و بدنبال رعایت دیانت است اما اهل عیب گیری است و یر آن تاکید می کند.مشکل زاهد نوعی تحجر است که او را به عیبجویی می کشاند انهم عیبجویی از رندان و نه از فاسقان و کفار! با توجه به اینکه زاهد پاکیزه سرشت است ، شایسته است به جای عیبجویی از دیگری ،با وسعت نظر و نگاه خوش بینانه بنگرد تا از دینداری خود محبت را به دیگران بچشاند نه داروی تلخ فرار از بقیه انسانها را.نهی از منکر موقعی معنا دارد که منکری کاملا مشخص صورت گرفته باشد نه هر کسی نسبت به ما منکر حساب شود.
به انهایی که ایمان آورده اند بگو از مردمی که به ایام الهی ( روز وعده های خدا مثل قیامت) امیدوار نیستند درگذرند تا خدا عاقبت هر قومی را به پاداش اعمال خود برساند.( آیه ۴۵ سوره جاثیه)
معنی ابیات
۱- ای زاهد پاک سرشت( ای زاهدی که فکر می کنی در خلقت اساسا پاک و طاهر آفریده شدی) از رندان( عارفان زیرک/ نام دیگر عاشقان محبت که اهل معرفتند و به یاطن شریعت نظر دارند) عیبجویی نکن،
- زیرا گناه دیگران را بحساب تو نخواهند نوشت.
۲- من اگر خوب یا بد هستم بتو ارتباطی ندارد.تو در اصلاح خود بکوش،
- زیرا در قیامت هر کس آن چیزی را درو خواهد کرد که در شخصیت خود کاشته است.
( راه رستگاری بخود آمدن خود است .جستجو در شخصیت انسانها نوعی فرو رفتن در اعمال دیگران است و باعث غافل شدن از خود می گردد)
۳- چه آنها که زاهدانه و هوشیارانه و چه آنها که عاشقانه و با دلدادگی راه بازگشت به پروردگار را برگزیده اند،هردو طالب محبوب خود هستند،
- ( و اگر درست بنگری در این تفاوتها یک چیز مشترک است و آن عشق به معبود است) همه جا مکان عشق به اوست، چه این عشق به عنوان مسلمان در مسجد باشد و چه به عنوان مومن به دین موسی( ع) در کنشت( معبد یهودیان).
۴- من در برابر خشت در میخانه( باطن عارف/ محل مناجات بنده با حق از طریق عشق و محبت) سر تسلیم فرود می آورم،
- اگر مدعی معنای این سخن را درک نکردبگو این سر من و خشتی که میتوانی یر سر من بزنی/ از سر ناچاری سر خودت را به خشت بزن/ تا سرت به سنگ لحد نخورد نخواهی فهمید. زیرا دوگانگی بین من و خودت را تحمل نمی کنی).
۵- ای زاهد مرا از سابقه لطف پروردگار نا امید نکن
( زیرا فرموده: رحمت من بر غضبم سبقت دارد. پس چرا پیش از آنکه مردم را مشمول رحمت الهی بدنی ، آنها را مشمول غضب الهی میدانی؟)،
- در حالی که از پس پرده خبر نداری که جه کسی خوب است و چه کسی بد!
۶- ( اینکه به نظر شما ) من گاهی از پرده تقوی بیرون افتاده ام به اقتضای بشر بودن است(اقتضای خطا در انسان است ولی این خطا فطری و ذاتی نیست).،
- پدرم حضرت آدم( ع) نیز بهشت را به سبب خطا از دست داد( پس چرا از خطاهای دیگران نمی گذریم؟).
۷- ای حافظ اگر در روز اجل ( که بنا است از این عالم به عالم ابدی سیر کنی) توانسته باشی جامی از شراب محبت از حضرت دوست بگیری ( و در حالت مستی محبت به حق از دنیا بروی)،
- بدان که یکسره تو را به بهشت می برند به شرطی که زندگی را به سبک خراباتی تعریف کرده باشی ( و زاهد باید به تک تک عیبهایی که از دیگران گرفته جواب دهد).
-
شرح و تفسیر غزل 80 حافظ را می توانید در سایت ادبستان شیراز بشنوید
اشعار حافظ به نحوی شریعت رو با عشق معادل میدونه همونطوری که در بیت آخر میخونیم نوشته شده که
اگر در روز مرگت بتونی جام عشق را در دست بگیری تو را یکسره از میکده به بهشت میبرند.
در مقاله شراب در شعر حافظ هم به این نکته اشاره شده بود که گفتم لینک بدم دوستان بخونن
"نه من از پردهی تقوی به در افتادم و بس
پدرم نیز بهشتِ ابد از دست بهشت"
نه من از پردهی تقوی ... ( ضبط قزوینی_غنی و استاد_سایه )
نه من از خلوتِ تقوی ... ( ضبط دکتر خانلری )
نه من از خانهی تقوی ... ( ضبط قدسی )
سودی در شرح مفصلی که در اواخر قرن دهم بر دیوان حافظ نوشته است، به هر سه مورد اشاره میکند.
نسخهها چه میگویند:
بر اساس نسخههای نیمهی اول قرن نهمیِ مورد استفادهی دکتر خانلری ۸ نسخه "خلوت تقوی" و ۳ نسخه "پردهی تقوی" ضبط کردهاند. اضافهی "خانهی تقوی" در هیچیک از نسخههای مذکور نیامده است.
مفردات و زیبایی شناسی:
هر سه کلمهی پرده، خلوت و خانه برای پوشاندن و جدا کردن کاربرد دارند با این تفاوت که پرده و خانه امری محسوس و خلوت امری عقلی و نامحسوس میباشد، اضافه شدن این کلمات به "تقوی" که آن نیز به نوعی امری است محدود کننده و پوشاننده؛ اضافه تشبیهی با وجه شبهِ "پوشاندن" خواهد ساخت.
پردهی تقوی: حافظ میگوید: "نه که فقط من نتوانستم تا ابد پرهیزگار بمانم..." در این ترکیب پرده با واژهی "در" در فعل "به در افتادن" بسیار متناسب است، و اصطلاح "پرده دری" را نیز به ذهن متبادر میکند.
خلوتِ تقوی: اگر این بیت را با خلوت بخوانیم از لحاظ معنی تفاوت چندانی با پرده نخواهد داشت، ولی واژهی "خلوت" به خاطر ارتباط کنج عزلت با "تقوی" و نیز خلوت بودن بهشت در زمان حضور آدم، زیباتر به نظر میرسد.
هرچند "خانهی تقوی" نیز به خاطر ارتباط خانه و در قابل تامل است، اما چون خانه در هیچیک از نسخه های ذکر شده نیامده است، صرف نظر کردن از آن ایرادی نخواهد داشت.
نتیجه گیری:
برای انتخاب یکی از "پرده" یا "خلوت" که هر دو در جای خود زیبایی هایی دارند میتوان داوری را به اکثر و اقدم نسخ واگذار کرد، که در این صورت بدون شک "خلوت تقوی" امتیاز بیشتری خواهد داشت.
پس ارجح خواهد بود که در دیوان حافظمان واژه "خلوت" را نیز ولو داخل پرانتز در کنار "پرده" درج کنیم.
برخی از دوستان در بیان مطالب خویش چنان سخن همی رانند که حتی هفت جدمان نیز از فهم سخن ایشان عاجز مانند!!!
تورو خدا این چه مسخره بازی که یه عده در آوردین؟! مثلاً قراره هرکسی در حد سوادی که داره معنا یا مفهوم شعر بزرگای این مملکت رو به یه زبون ساده و قابل فهم برای عموم توضیح بده. اما بعضی از دوستان با یه ادبیاتی حرفاشونو نوشتن که حتی خود این شعرا هم متوجه نمیشن!
مثلا میخواین چی بگین؟! آقا همهتون دکتری دارید!! بخدا از وقتی این مدارک تقلبی پولی اومده خجالت میکشم بگم اصلا درس خوندم.
و اما در مورد شعر : تو بیت چهارم (سر تسلیم و ...)
یه تفسیرهایی دیدم که اگه خود حافظ بنده خدا بیاد از تعجب شاخ درمیاره!!! من مطمئنم میگه :
بابا !!! من اولش گفتم عیب جویی نکن! گیر نده به هر چیزی! بعد تو بیت چهارم اومدم گفتم :
وقتی وارد مسجد یا زیارتگاه یا یه مکان مقدس میشیم و پیشونیمو روی آجر ورودی اونجا میذارم ، مسخره نکن و نگو چی میگی!!!
مدعی گر نکند فهم!! سخنگو سر و خشت!!
تو ممکنه نفهمی و مسخره کنی ، اما پیشونی من با اون خشت حرفها داره!!
وسلام! جون خودتون تفسیر نکنید!
با عرض درود.
من بنظرم در بیت؛ پدرم نیز بهشتِ ابد از دست بهشت،
باید به این شکل بوده باشه؛
پدرم نیز بهشتِ ابد از دست بکشت.
بمعنی کشیدن یعنی دست از بهشت کشید،
در اینصورت از تکرار واژهی بهشت جلوگیری میشه
🌺
درود و سپاس
دوست عزیز بهشت دوم که به معنی جنت و فردوس نیست که شما فرمودید که تکرار بهشت.
بهشت دوم در واقع جناس تام است از مصدر هشتن و هلیدن
گر نهادت همه این است، زهی پاکْ نهاد!
ور سرشتت همه این است، زهی نیکْ سرشت!
بر عمل تکیه مکن خواجه، که در روز الست
تو چه دانی قلمِ صُنع به نامت چه نوشت؟
باغِ فردوسْ لطیف است، ولیکن زنهار
تا غنیمت شمری سایهی بید و لبِ کِشت!
این سه بیت در پایان شعر و پیش از بیت پایانی عنوان شده اند. منبع: تصحیح دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، انتشارات گلوازه چاپ اول سال 1375
سرِ تسلیمِ من و "خاکِ" درِ میکدهها ...
درِ میکدهها که "خِشت" ندارد!
گذشته از این، برای تسلیم، طرف خم می شود و به سرانگشتِ تبرک، خاک را لمس میکند؛ اما خشت(در مصرع بعد) کارکرد دیگری دارد؛ حافظ برای "مدعی" تجویز میکند تا سر خود را به آن بکوبد!
در چند نسخهی خطی از دیوان حافظ دیدهام که مصرع زیر را اینگونه آوردهاند و به عقل نیز صحیحتر است؛
"تو چه دانی که پس پرده که خوب است و که زشت"
اینگونه که گنجور دو "که" را پشت هم آورده نازیباست و نادقیق. از کسی چون خواجه حافظ دور است.
این مصرعی که شما فرمودید در ابیات پایینتر هست یک مصرع که نمی شود در دو بیت تکرار شود
من اگر نیکم و گر (1) بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود (2) عاقبت کار که کشت (3)
برای رفع سه اشکال در این بیت حافظ این بیت پیشنهاد می شود
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
عاقبت هر که درو کرد همانرا که بکشت