غزل شمارهٔ ۸۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۸۱ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۸۱ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۸۱ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۸۱ به خوانش پریسا یزدانیان
غزل شمارهٔ ۸۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۸۱ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۸۱ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۸۱ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۸۱ به خوانش فریبا علومی یزدی
غزل شمارهٔ ۸۱ به خوانش احسان حلاج
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
غزل شمارهٔ 81
حافظ » غزلیات
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل
ای بسا در که به نوک مژهات باید سفت
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسیم سحری میآشفت
گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو
گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت
سخن عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت
اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداخت
چه کند سوز غم عشق نیارست نهفت
مسند جم یعنی باد چون سلیمان همان جمشید است و مسند او باد بوده است
میان عاشق و معشوق فرق بسیارست
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
سلام
اقا امین خواهشا جمشید رو به حضرت سلیمان نچسبون.
من دانم که جمشید همان یاما ست که در یم یا جم خلاصه شده و او نیز در فسانه های اریاییها بویژه هندیان فرمانده جهان مردگان است و حاجی پیر وز به نوروز از این روی سیاه میکند که جهان مردگان به نزد یاما ی بزرگ دیده است سلیمان لغزشی کرد و یاما و جمشید نیز چنین کرد ولی چون صاحب دلی چو حافظ گوید بپذیر برادرم که اگر نپذیری سخنان فرشوشتر حکیم را از شهاب شهید چگونه توانی پذرفتن
ابد یعنی اپد و ان یعنی بی پایان بی پد و ازل از اسر بوده است یعنی بی سراغاز و هر دو پارسی هستند
از یارستن نام یارا را داریم که معنی توانا ، نترس ، می تواند نام کودکان بود .
بیت هفتم این غزل در اینجا و تمام تصحیحهای موجود بدین صورت امده .سخن عشق نه انست که اید به زبان ....ساقیا می ده و کوتاه *(کن )*این گفت و شنفت .که چنانچه فعل کن به همین صورت باشد در خوانش بیت سکته ایجاد شده و خوانایی و روانی در ان نیست به نظر این حقیر صورت امده در ذیل بهتر و روانتر خوانده میشود .قضاوت با خوانندگان ....سخن عشق نه انست که اید به زبان ..ساقیا می ده و کوتاه *( بکن )*این گفت و شنفت
اقای امین کیخا.در بیت ششم این غزل درست فر موده اند منظور از مسند جم بادمیباشد اگر در بیت پنجم دقت نمیید میبینید که شاعر در گلستان ارم وقتی میبیند نسیم سحری زلف سنبل را اشته کرده است میپرسد .ای مسند جم .خطاب باد یا همان نسیمک سحری میباشد اما اینکه جمشید همان سلیمان است قضاوتی ندارم
در رابطه با بیت ششم و منظور از مسند جم .البته مراد وخطاب مسند جم گلستان ارم نیز میتواند که در این صورت یکی بودن سلیمان و جم نیز ملغی و منتفی میباشد
سلام آقای گهرویی
به نظر بیت هفتم به همان شکل که در متن آمده است صحیح است.
ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت
آقای چنگیز گهروئیدرود بر شما..نخست این که همینطور سرخود نمی نوان به تغییر کلمات در یک شعر پرداخت. دوم این که این مصرع در همه ی نسخه های خوانده شده از حافظ به همین صورت که ملاحظه می فرمائید ، آمده است. سوم این که افزودن حرف ب بر سر فعل امر "کن" در این جا موجب تخریب وزن شعر می شود.چهارم این که اگر برفرض و از سر تفنن بخواهیم "کن "را به "بکن" تغییر دهیم ناچار باید با یک دستکاری دیگر واژه " کوتاه" را هم بصورت " کوته " در آوریم تا در خوانش مصرع اشکالی پدید نیاید: ساقیا می ده و کـــــو تــــــه بــــــکـــن این گفت و شنفت. این کار هم هیچ ضرورتی ندارد، بنا بر این همان گونه که خود جناب حافظ فرموده است:
ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت!
کلمه راست در لاتین rectus اطلاق میشد مثل عضله راست شکمی rectus abdominis و با right کنونی هم شباهت دارد .
باسلام،ووقت بخیراینجالازم میدانم که یک فال مربوط به این غزل بنویسم که فال اورده است :
شمابیش ازحدمتعارف صراحت
لهجه دارید،هرچندکه دروغ،،،،،،،،،
نمیگویید،امامطابق این ضرب،،،
المثل «جزراست نبایدگفت ،هر،
راست نشایدگفت » هرسخن ،،،
راستی راصلاح نیست برزبان ،،
آوردرازدارباشیدوبادیگران ،،،،،،
درنهایت لطف ومحبت برخورد
کنید.
پیروزوموءیدباشید.
با سلام
این شعر رو استاد ایرج در گلهای تازه شماره 28 و در دستگاه ماهور خوانده و به فرمودهی خود استاد ( در مراسم بزرگداشت استاد پرویز یاحقی ) بهترین اثر او با استاد یاحقی بوده و حقیقتا هم همینطور بوده .. مخصوصا اجرای گوشهی دلکش
سلام
روفیا عزیز، اگر بنده اشتباه نکنم در مصرع سوم "راست" به همان معنی سخن حق است که گفتنش موجب آزردگی خاطر "گل" نمی شود. و بله معادل انگلیسی آن "right" است. اما بعید می دانم Rectus معادل مناسبی باشد.
سلام و ارادت
این غزل زیبای لسان الغیب پس از فرار شیخ ابو اسحق وقبل از دستگیری وقتل او ودر اوایل تسلط امیرمبارزالدین شاه به شیراز می باشد . پیش از اینکه حاکم سختگیر تسلط کامل پیدا نماید این غزل سروده شده است
حافظ در بیت اول ودوم ایهامی به حاکم جدید وتسلط امیرمبارزالدین شاه بدین معنی دارد که از پیروزی خود مغرور مباش که چه بسیار چون تو گل تازه شکفته در این باغ پژمرده شده است.
صبحدم مرغ چمن باگل نوخاسته گفت ، نازکم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
بامدادان بلبل باگل نوشکفته گفت کمتر به خود ببال که در این باغ چه بسیار گل های همسان توشکفته است .
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی ، هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
گل باخنده خود چنین فهماند که ما از حرف راست نمی رنجیم اما هیچ عاشق با معشوق خود بالحن تند وخشن صحبت نداشته است.
شاعر خطاب به خود ودر کمال ناامیدی می گوید اگرهنوز ه در آرزوی دیدار ابواسحق ورجعت آن دوره طلای هستی باید مدت های مدید بانوک مژه ات مروارید اشک خویش را سوراخ کنی
گرطمع داری ازآن جام مرصع می لعل ، ای بسا دُر که بانوک مژه ات باید سفت
تا "ابد" بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت ..
ناگزیر، راه یکی است .. و چه زیباست ..
شاعر در پی تسکین سوز عشق، پا پی میشود به گفتگو و تا از زبانی درمانی فراهم کند
گفت...نگفت....گفتم...گفت...زبان. و آخر میرسد که باید کوتاه کرد این گفت و شنفت ( درس عشق در دفتر نباشد) که سوز غم عشق را نه میتوان نهفت نه میتوان گفت
"گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو
گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت"
چه بیتِ عجیبیه... و تقزیبا بی ارتباط با یقیه شعر. فکز میکنم افسوس حافظ زو میرسونه از رفتن آن "دولتِ بیدارِ ایرانبان" در پیش از حمله اعراب.
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
مرغ چمن: بلبل که درادبیات عاشقانه نماد عاشق است.
گل نوخاسته: گل تازه شکفته شده، گل درادبیات عاشقانه نماد معشوق است.
معنی بیت: هنگام صبح بلبل خطاب به گل تازه شکفته شده گفت: اینقدر نازوعشوه مکن وبه زیبائی خویش دلخوش نباش توتنها ومنحصربفرد نیستی ،گلهای بسیاری به زیبائی ولطافتِ تو دراین باغ شکفته شده است.
نکته ی حافظانه ای که دراین بیتِ پُرمایه ونغزنهفته این است که درحقیقت، دروجودِ بلبل دراینجا عشق حقیقی جریان پیدانکرده که توانسته چنین سخن سخت وخشنی به معشوق بگوید. چراکه اگر کسی به دیده ی عشق به چیزی یاکسی بنگرد آن معشوق می بایست خاص ومنحصربفرد گردد. عشق راستین سببِ شخصیّت وتمایز معشوق می شود وآن راازانبوه جدا می سازد بطوری که هیچ چیزنتواندجای اوراپُرکند.
به فرض اگر کسی عاشق یک حیوانی مانند سگ می شود عشق باعث می شود این سگ ازانبوهِ سگها متمایز وصاحب شخصیّتی خاص گردد. این سگ ازاین به بعد یک سگ درمیان انبوهِ سگها نخواهدبودبلکه نام و شخصیّت خاصی پیداخواهدکرد واگر برای اواتّفاقی رخ دهد هیچ سگی نخواهد توانست جایگزین اوشود. لیکن دراینجاظاهراً درمیان این گل و بلبل ، چنین عشقی جریان پیدا نکرده است.
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
معنی بیت : گل لبخندی زد وگفت آری راست می گویی گلهای زیادی دراین باغ شکفته شده، ازسخن راست تو وازتلخی ِ این حقیقت دلگیرنیستم. آمّا آنچه که باعثِ رنجش خاطرمن شد این است که توبه رغم آنکه ادّعای عاشقی داری به معشوق خویش سخنِ آزارنده وخشن می گویی!همیشه رسم عاشقی اینسان بوده که عاشق به معشوق خود ، سخنان نرم ولطیف می زند وازناز وعشوه ی او به وجد وشعف می آید.
می بینیم که "گل" بادریافتِ همان نکته ای که توضیح داده شد، رنجیده خاطر شده که چرا درچشم بلبل خاص نبوده واوباانبوه گلها یکی گرفته شده است؟ گل انتظاردارد که بلبل، اورامتمایز ببیند نه گلی درمیان گلها! گل دوست داردعاشق او به ایمانی برسد که توانسته باشد نداسردهد:
هزارنقش برآید زکِلکِ صُنع ویکی
به دلپذیری نقش ِ نگارما نرسد
گر طمع داری از آن جام ِ مُرصّع میِ لَعل
ای بسا دُر که به نوکِ مژهات باید سُفت
جام مُرصّع: جام شرابی که با جواهرو مروارید تزئین شده باشد. درقدیم جام پادشاهان وبزرگان را باانواع سنگهای قیمتی مزیّن می نمودند. دراینجا می تواندکنایه ازدهان یارباشد. یعنی به این شکل که: دهان یاربه جامی تشبیه شده که لبها(بالعلگون بودنشان) ودندانها (باسپیدیِ مرواریدگونه اشان) آن رامزیّن کرده وبه جام مرصّع تبدیل کرده اند. سخنان گُهرباریارنیزمی تواندبه جای شرابِ گوارا درنظرگرفته شود که ازدهان او خارج شده وسبب مستی عاشق می گردد.
دُر: مُروارید، دراینجا کنایه از دانه های اشک چشم است.
دُرسُفتن: سوراخ کردن مروارید، دراینجا کنایه ازگریه کردن واشک ریختن به ظرافتِ مروارید سفتن
معنی بیت: اگرطمع به دهان یارکرده ای وحقیقتاً آرزومندِ نوشیدن جُرعه ای شراب ازاین جام مرصّع هستی، تنها آرزو داشتن کافی نیست وتورابه هدف نمی رساند. بایستی گام برداری ودست ازطلب برنداری،می باید رنجها و مشقّاتِ فراوان تحمّل کنی و اشکها بریزی آن هم به ظرافت ودقّتی که برای سُفتن مروارید لازم است. یعنی باتمام وجود گریه کنی وباتمرکزتمام تلاش کنی نه درحدّ معمول.
قصدجان است طمع درلب جانان کردن
تومرابین که دراینکاربه جان می کوشم
تا ابد بویِ محبّت به مشامش نرسد
هرکه خاکِ درمیخانه به رخساره نرُفت
مشام: دماغ ،بینی
"میخانه" دراینجا کنایه ازمیکده ی عشق است.
به رخساره نرُفت: به خاک نیافتاد وباصورت آستانه ی میکده را جارو نکرد. کنایه ازخدمتگزاری صادقانه
معنی بیت: هرکس که ارزش میکده ی عشق رانشناخته وخاکِ آستانه ی این مکانِ مقدّس راازروی اشتیاق بارخسار خویش تمیزنکرده، هرگزتاآخرعمر طعم لذیذِ محبّت را نخواهد چشید. باید همچون خدمتگزاری صدیق، درمیخانه خدمت کرد تا سعادتِ دریافتِ محبّت راپیداکرد.
به کوی میکده هرسالکی که ره دانست
دری دگر زدن اندیشه ی تبه دانست.
در گلستان اِرم دوش چو از لطفِ هوا
زلفِ سنبل به نسیم سحری میآشفت
گلستان ارم: باغ سرسبزوباصفا،باغ بهشت، باغی باشکوه به نام باغ ارم درشیرازکه ظاهراً تفرجّگاه یاقرارگاهِ پادشاهان نامی بوده وحافظ رابه یادِ شوکت وشکوهِ تخت جمشیدانداخته که دربیتِ پیش روبدان اشاره کرده است.
زلفِ سنبل: برگ های گل سنبل به زلف تشبیه شده وتکانهای آنها به برآشفتگیِ زلف
معنی بیت: درباغ ارم دیشب، ،هنگامی که دیدم به لطفِ هوای دل انگیز، زلفِ سنبل به سرانگشتِ نسیم سحرگاهان پریشان می شد (بامشاهده ی این وضعیت خیالاتم برانگیخته شد و درآن حال ِغریب باخویش نجوا کردم درعالم خیال از تخت جمشیدپرسیدم...)
گفتم ای مسندِ جَم جام جهان بین اَت کو؟
گفت افسوس که آن دولتِ بیدار بخفت
مسند : تخت،چیزی یاجائی که برروی آن می نشینند وتکیه می زنند.
جَم: نام جمشید چهارمین پادشاه پیشدادی ،بعضی اوراباسلیمان یکی دانسته اند. درلغتنامه ی دهخدا نیزچنین آمده:
"جَم"نام سلیمان و جمشید هم هست ، لیکن در جایی که با نگین و وحش و طیر و دیو و پری گفته میشود مراد سلیمان است و در جایی که با جام و پیاله مذکور میشود جمشید، و آنجا که با آیینه و سد نامبرده میشود اسکندر.
مسندِ جم: تخت جمشید
جام جهان بین: جام گیتی نما، جام جهان نما. جامی که جمشید اختراع کرد و در آن اوضاع جهان را مشاهده می کرد، این جام بعدها به کیخسرو و دارا رسید. در عرفان از این جام بیشتر به دل تعبیر می شود امّا دراین بیت به معنای جام گیتی نماست.
دولت بیدار:کنایه از دولتی مقتدرو آگاه وهشیار، دولتی توانمند ومسلطّ
بخُفت: ازبین رفت وبه خواب ابدی فرورفت.
معنی بیت:
گفتم: ای تختِ جمشید،آن جام افسانه ای گیتی نما که جمشید به واسطه ی آن ازوقایع وپیشآمدهای روزگارآگاهی می یافت چه شد؟ آن اقتداروعظمتِ افسانه ای کجا رفت؟ پاسخ گرفتم:
دریغ وافسوس که آن دولتِ مقتدر و هشیار که برهمه چیزواقف وآگاه بود باآن همه شوکت وشکوه وقدرت به خوابِ ابدی فرو رفت.
شکوهِ سلطنت وحُسن کی ثباتی داد
زتختِ جم سخنی مانده است وافسرکی
سخن عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت
معنی بیت: ای ساقی جام شرابی بگردان و این گفت وشنود راکوتاه کن سخن عشق چیزی نیست که بتوان به وسیله ی زبان بیان نمود.حتّاقلم نیزازعهده ی این کاربرنمی آید.
قلم راآن زبان نبود که سِرّ عشق گوید باز
وَرای حدِّ تقریراست شرح آرزومندی
اشکِ حافظ خرد و صبر به دریا انداخت
چه کند سوزغم عشق نیارست نهفت
نیارست: نتوانست
معنی بیت: اشک حافظ شکیبایی و خردورزی راازکارانداخته وبه دریا ریخته است. چه چاره اندیشد که سوزوگدازغم عشق رانتوانست پنهان کند،اشک بی اختیارروانه شد وهمه چیزرا تخریب کرد.
گفتم اسرارغمت هرچه بود گومی باش
صبرازاین بیش ندارم چه کنم تاکی وچند
آقای امین کیخا سلام
درباره اینکه ابد همان اپد فارسی باستان و ازل همان اسر است لطفا مدرک و توضیح معتبر ارائه کنید. خوش باشید
درود بر رضا
شرح زیبایی بود سپاس
بامداد بلبل به گل نوشکفته گفت: ناز و غرور کم کن که در این باغ گلهای زیادی چون تو شکوفا شده اند.
گل بخندید، که از راست نرنجیم، ولی
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
حقیقت پذیرفتنی است( خنده گل: پذیرفتن با رضایت و یا تمسخر عاشق ناپخته) اما عاشق، سخن ناخوشایند به معشوق نمیگوید.
3- اگر از جام جواهر نشان عشق می خواهی بنوشی، باید مالامال درد شوی و حتی اشک خونین بریزی- مروارید و یاقوت با مژه هایت به رشته بکشی-(خانلری: در و یاقوت)
4- آنکه با مژه ها خاک میخانه عشق را پاک نکند، هیچ گاه بویی از عشق نمی برد.
5-دیشب در باغ ارم شیراز که لطافت هوا، زلف سنیل را با نسیم سحری پریشان می کرد،
6- ( از فرط حال خوش و با تکیه بر دولت هوشیاری عشق- عشق یعنی آگاهی از فنای خویشتن و رسیدن به پادشاهی لایزال، قابل مقایسه با سقوط جمشید پس از خودخواهی) پرسیدم ای تکیه گاه جمشید، جام جهان نمایت کجاست؟گفت افسوس که آن پادشاهی آگاه، به خواب رفت( به دلیل خارج شدن از سلطنت آگاهی عشق و وارد شدن در خواب تخیلی خودخواهی)
7- ( پس از درک دولت عشق و آگاهی از فنای خویش) سخن عشق بازگو کردنی نیست ای ساقی بی خویشتنم کن و این گفتگو( بی فایده) را پایان ده.
8- گریه بی اختیارم بر خرد و شکیبایی چیره شد( در دریای اشکم گم شد- عشق بر عقل فائق آمد) عشق پنهان کردنی نیست.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
همه مردم مست و هوشیار بدنبال محبوبیت هستند، همه جا چه مسجد و چه عبادتگاه کافران محل راز و نیاز عشق است. از نظر عرفا راه رسیدن بخداوند محدود نیست و حس خداجویی در تمام خداپرستان وجود دارد، حتی عبادتگاه کافران هم محل بروز عشق و صفاست. اینجا منظور از گل هم همین نگاه عرفانی یک عارف است که هر چه دارد جز عشق اون نیست.
کاملا درسته
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشقست چه مسجد چه کنشت
به نظر می رسد، بیت چهارم با این آیه از قرآن کریم قرابت معنایی دارد
ان الذین آمنو و عملوالصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا،
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد، هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت
این غزل را "در سکوت" بشنوید
سروِ خاکی دل خود جمع نمودش تا گفت
که تو پیچند، صبا از تو ملایمتر رُفت
سرو را گفت که آرامتر از او دیدم
به زمانی که زمان بر خَمِ چوگانش خفت
زیر و رو کن تو به چوبی لجنش آید فوق
جویِ آبی که تو از خویش به پاکی میگفت
گو صبا را، تو مَداری دلِ خود، خوش بر سرو
موسمی گر بشوی، او ز تو بد باید گفت
محض مردم نشود زیست فصیحی، دریاب
((ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت))
مهدی فصیحی رامندی
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
کم ناز کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
مرغ چمن کنایه از انسان کاملی ست که پر پرواز یافته و همچون بلبلان عاشقِ گُل است، انسانهایی همچون حافظ و مولانا هستند که عشق شکوفایی هرچه بیشترِ گلهای نوخاسته زندگی را در سر داشته و همه عمر و زندگی را وقف این کار کردند، گل نوخاسته نماد انسان است که بتازگی شکفته شده و در اوجِ جوانی ، زیبایی و کمال عقلی ست، پس عارفان یا مرغانِ چمن در وجودِ چنین گلهایی عشق و خداوند را تشخیص داده، آنان را تجلی خداوند بر روی زمین می بینند، روی سخنِ مرغِ چمن با چنین گلی ست و از او که به عنوان" من یا خویشتن" بپاخاسته است میخواهد کم ناز کند، یعنی اصلآ ناز نکند، ناز در اینجا به معنی بی نیازی ست، یعنی گل نوخاسته گمان می برد آنچه را باید بداند اکنون میداند، در اوج جوانی، نیرومندی و زیبایی ست و نیاز دیگری بجز دستیابی به چیزهای این جهان را در خود نمی بیند، پس حافظ خطاب به چنین گلی میفرماید گلهای بسیاری چون تو شکفته شدند اما باید دید عاقبت کارشان به کجا انجامیده است، آیا سرانجامی نیکو یافتند و به دولت و سعادتمندی رسیدند و یا به درد و رنج و غم مبتلا شده و در عین جوانی پیر و پژمرده شدند . حافظ در غزلی دیگر میفرماید:
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست / عندلیبان را چه پیش آمد ، هزاران را چه شد
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
گل نوخاسته یا انسانی که به کمال جسمی و عقلی رسیده باشد میداند که این سخنی ست حق و انسانِ عاقل هم که به هیچوجه از سخن راست و حقیقت رنجیده نمیشود، او اظهار عدم رنجش میکند اما با زبان ذهن پاسخ بلبلان عاشق یا آن بزرگان را داه و بنوعی گلایه دارد که این چه سخن سخت و خشنی ست که در آغاز راه زندگی به او گفته میشود، مگر نه اینکه انسانهای کامل عاشق گلهای نوشکفته هستند و با هر شکوفایی جدید آنان عاشق تر میشوند ؟ و مگر نه اینکه عاشق به نرمی با معشوق سخن میگوید؟ سخن سخت همچنین بیانگر نیاز گل نوخاسته به کارهای سخت پیش رویش است بشرط اینکه طلبی در او ایجاد شده و بخواهد سرانجام کارش نیکبختی باشد .
گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل
ای بسا دُر که به نوک مژه ات باید سُفت
این بیت از زبان بلبل یا مرغ چمن بیان میشود و محتمل است بیتی دیگر به عنوان مقدمه ، پیش از این بیت از قلم کاتبان افتاده باشد ، پس رو به گل نوخاسته میفرماید منظور حضور انسان در این چمن زندگی عاشقی ست و اگر انسان عاشق بخواهد از آن جام مرصع که جام پادشاهان است می لعل زندگی را بنوشد و به سعادت و نیکبختی برسد باید دست بکار شده و جام مرصع شاهیش را خود بسازد ، جام مرصع مزین به دُر و گوهرهای قیمتی ست و حافظ به زیبایی میفرماید انسان پوینده راه عاشقی باید گوهرهای این جام را بوسیله نوک مژگان لطیف خود سُفت و سوراخ نموده و جام مرصع خود را بسازد ، مژه تمثیلی ست از داشتن چشم نظر ، یا جهان بینی خداگونه و دیدن جهان از منظر چشم خدا ، که عشق مطلق است به هستی . با چنین نگرش عاشقانه به هستی که کاریست بس دشوار و سخت ، سالک میتواند جام مرصع خود را ساخته و با آن از می لعل عشق بنوشد. تعبیر زیبا و شاعرانه ایست و پوینده راه عشق باید همه هستی را مانند دُر و گوهر زیبا ، با ارزش و ستودنی ببیند تا حدی که با سایش مژه بر روی گوهرهای هستی که در منظر چشم عدم بین خود میبیند آنها را سوراخ نموده و به جام مرصع خود بیاویزد . یعنی اینگونه نیست که کسی جام مرصعی سرریز از شراب عشق را به گل نوخاسته پیشکش کرده ، او را به سعادت برساند بلکه او باید چنین جام مرصع شاهانه در خور و شأن خود را خود بسازد .
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هرکه خاک در میخانه به رخساره نرفت
اما این ، همه کار نیست و کار دیگری که پوینده راه عشق باید به آن پردازد رُفتن خاک در میخانه عشق است ، کنایه از بازکردن فضای درونی یا شرح صدر و اگر گل نوخاسته چنین نکند تا ابد یا برای همیشه بوی عشق به مشامش نخواهد خورد ، یعنی دلش به عشق زنده نخواهد شد و فرصتی که خدا یا هستی کل برای زیست انسان در جهان مادی و سپس زنده شدن دوباره اش به خدا در همین جهان مادی فراهم نموده برای همیشه از دست می رود . تکرار بسیار زیاد حضور در میخانه و فضاگشایی پیوسته تا حدی که همه گرد و خاک کوی میخانه عشق بر رخسار عاشق بنشیند ناجی پویندگان راه عشق است . اصولأ کسی که فرصت زندگی در این جهان مادی را گوهری گرانبها می بیند و از آن به منظور اصلی که یکی شدن با خداست بهره می برد ، بطور قطع همه خاک در میخانه عشق را نیز به مژگان و رخسار خود رُفته ، فضای درون را تا بینهایت خدا گشاده و باز میکند .
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسیم سحری می آشفت
گفتم ای مسند جم ، جام جهان بینت کو
گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت
گلستان ارم کنایه ای ست از این جهان مادیست ، دوش میتواند هر لحظه باشد ، هوا در اینجا به معنی خواستن است که آن هم از لطف خداوند و برای تطبیق شرایط زیست انسان که فطرت و ذاتش از جنس خداست در جهانِ ماده میباشد ، یعنی اگر هوا و خواستن از ابتدا وجود نداشته باشد امکان بقای انسان بر روی زمین فرم نیز برای او بوجود نیامده ، او تشخیص نیازهای مادی و جسمانی خود را ندارد که برآورده کند ، اما بتدریج که انسان بینش و جام جهان بین خداگونه خود را تبدیل به بینشجسمی میکند ، پس زلف سنبل یا فکرهای انسان با یک نسیم ملایم سحری آشفته میگردد و هر لحظه حول محور چیزی میگردد ، لحظه ای زیبا رویی را دیده و در فکر بدست آوردنش می رود ، لحظه ای نیز به مقام یا شغل و کار فکر میکند و لحظه ای دیگر به خانه و اتومبیل و لذتهای جسمانی دیگر ، اگر این خواست و هواها از روی هوای نفس و بر مبنای ذهن تمامیت خواه باشند که غالبن همینطور است ، پس آن مرغ چمنِ بیت مطلع غزل از گل نوخاسته می پرسد که هان ای کسی که در مسند پادشاهی مثل جمشید نشسته ای ، آن جام جهان بینی که از روز ازل زندگی یا خدا در اختیار تو قرار داد کجاست و چه شد ؟ جامی که جهان را از دریچه چشم خدا می نگریستی ، اما اکنون جهان را با نگاه جسمی میبینی ، این هوا و خواستن برای امکان بقا و ادامه حیات تو که از جنس هشیاری و خرد خالص خدایی هستی طراحی و پایه ریزی شده است اما تو گل نوخاسته با هوای نفس و قرار دادن چیزهای جسمی در مرکز و درونت ،مسند شاهانه و جام جهان بینت را از دست داده ای ، تو حتی باورها و معنویت را نیز وسیله و ابزار رسیدن به امیال دنیوی قرار داده ای ، در غزل بعد با همین مضمون میفرماید: تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین / کس واقف ما نیست که از دیده چه ها رفت ، پس گل نوخاسته یا انسان دلبسته به باورها و همچنین شهوات دنیوی پاسخی جز ابراز ندامت نداشته و افسوس فرصتی را میخورد که از دست داده است ، در هنگام دمیدن صبح و باز شدن گل وجودش دولت و نیکبختی او نیز بیدار شده بود ، اما با پیروی او از هوا و خواستهای نفسانی، آن نیکبختی بیدار شده بار دیگر بخواب رفت در حالیکه او میتوانست در عین بهره گیری از لذات و نعمتهای این جهان ، هوا و خواستن های حقیقی و مادی خود را بدون ایجاد هرگونه تعلق خاطری برآورده کند ولی عاشق آن چیزها و خواسته ها نگردد که در آنصورت دولت بیدارش همچنان بیدار پابرجا می بود . دولت بیدار همان اصل و هشیاری یا خرد ایزدی ست که در روز الست انسان به حضورش در خود اقرار نمود .
سخن عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت
میفرماید سخن عشق از دل برآید و نه به زبان و گفتگو ، به هر زبانی که انسان بخواهد این معانی و مفاهیم را شرح دهد ناچار باید با فکر و زبان بگوید که برآمده از ذهن بوده و حق مطلب ادا نمیشود . پس خدا یا زندگی که منبع لایزال میِ عشق است از ساقی میخواهد سخن و استدلال های عقلی را کوتاه نموده و هرچه بیشتر تشنگان معرفتش را با شرابی ناب که هدیه زندگی ست سیراب کند ، این درخواست همچنین میتواند از زبان گل نوخاسته باشد زیرا عاشق با زبان استدلال بیگانه است .
اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداخت
چه کند ؟ سوز غم عشق نیارست نهفت
اشک در اینجا ایجاد و ابراز نیاز و طلب است برای وصال به منظور و معشوق ازلی ، و راهکارِ حافظ برای رسیدن به این مقصد خردورزی و سپس صبریست که به وسعت دریاها باشد ، چه کند یعنی چاره و راهکار دیگری نیست و آن اشک نیز غماز است و سوز غم عشق عاشق را که درد فراق است یارای پنهان کردن نیست .
گفتم ای مسند جم جام جهانبینت کو؟
گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت...(:
معنی ابیات
1-صبحدم مرغ چمن با گل نوخواسته گفت
ناز کم کن در این باغ بسی چون تو شکفت
- (در افق درخشش حقیقت به سالک) ,استاد معانی تذکر عالمانه ای به سالک مبتدی داد و گفت:
- به خودت نناز که تو تنها از الطاف الهی بهره مند شدی و دیگران را ازآن کمالات بهره ای نیست.افراد زیادی مثل تو است.
2- گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
- (سالک زنده دل که سراسر نمایش زیبایی و محبت است گفت:حرف درستی زدید) ما از سخن درست آزرده نمی شویم.ولی
-(ادب عشق را فرو نهادی) هیچ عاشقی با معشوق خود با لحن تند صحبت نکرده است!
(درست است که گلهای زیادی آمدند و پرپر شدند و از گلستان رخت بربستند ولی نباید قصه احساس زیبا بودن آنها نفی شود که گویا از آن زیبایی ها خبری نبوده است).
3-گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل
ای بسا در که به نوک مژه ات باید سفت
- (ای انسانی که پای در مسیر سلوک گذاشته ای) اگر میخواهی از جام زرین عشق آتشین بنوشی
-(کار ساده ای نیست) چه بساکه باید با نوک مژه ات مروارید سوراخ کنی تا گشوده شوند.
(به صرف اینکه به مطلبی رسیدید و آنرا حق دانستید وارد وادی معرفت نشده اید.باید ظرافت روح و روان را به میان آورید.روحی که حکایت از محبت است و با افراد رابطه برقرار و گفتگو می کند).
4- تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هرکه خاک در میخانه به رخسار نرفت
-در رسیدن به وادی محبت نه تنها باید شوق محبت به دیگران داشت بلکه
-باید خاک در میخانه (مسلک عشق) را نیز با رخسار خود جارو کنیم(در مسلک عشق و محبت باید خودخواهی و خود بینی را کنار بگذاریم).
5-در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسیم سحری می آشفت
- در گلستان ارم(در منازلی که احوالات روحانی برای سالک پیش میاید)این احوالات از نظر خوبی هوا
-زلف سنبل خودش را با نسیم سحری که میوزید آشفته میکرد.
(حافظ به زیبایی و ظرافت شاعرانه خود بیان میکند که وقتی انسان در مسیر عشق و محبت قدم گذاشت چگونه عالم برایش گلستان میشود و نفحات روحانی چگونه همه چیز را برای او می گشاید).
6- گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو؟
گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت
- (حافظ متذکر میشود که)آن گلستان ارم که جایگاه جم و دیدن حقایق و پایگاه صعود انسان است,اگر با ادامه محبت ادامه نیابد,
-بخت و اقبالی است که فرو می نشیند و از دست می رود.
7-سخن عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت وشنود
-سخن عشق که همان دوست داشتن و محبت است چیزی نیست که بتوان صرفا از آن سخن گفت(بلکه باید در ارتباط با دیگران عملا آنرا تجربه و احساس کرد).
- این یعنی تقاضا کردن از حضرت محبوب که شوق محبت را در دل سالک لبریز کند.قصه دوست داشتن بالاتر از گفتن و شنیدن است و سخن را باید کوتاه کرد.
8-اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداخت
چه کند سوز غم عشق نیارست نهفت
-حافظ در مسیر ایثار و محبت آنچه را که خرد و صبر (تامل و اندیشه) می خواست بدست آورد, کنار میگذارد و حقیقت را با اشک(انتهای رقت احساس) می یابد.
-اشکی که حکایت از سوز عشقی می کند که هیچ چیز او را آرام نمی کند.
اشک حافظ خُرد یا خِرَد ؟
لطفا با این اشاره ها خواننده های تازه کار رو راهنمایی کنین
سلام
آدمی تا زمانی که در مقام صبر قرار داره هیچگونه گلایه وزاری وناله نداره حافظ به دلدار میگه صبر من طاق شده وآن را به دریا انداختم وبجای آن دیگر گریه وشیون واشک را خریدم وجایگزین کردم چه کنم که غم عشق را نمیتوان پنهان کرد
نیارستن = نتوانستن
البته این برداشت خودمه وممکنه خالی از اشتباه نباشه چون دیدم بعضی برداشت خرد ورزی و موارد دیگه از بیت داشتند.
شاد باشی عزیز
مسکین جان همان خِرَد درست است.
اگر به خوانش ها گوش کنید متوجه ی حرکات خواهید شد.
مانا باشی