گنجور

غزل شمارهٔ ۷۸

دیدی که یار، جز سَرِ جور و ستم نداشت
بشکست عهد، وز غمِ ما هیچ غم نداشت
یا رب مگیرش ار چه دلِ چون کبوترم
افکند و کُشت و عزتِ صیدِ حرم نداشت
بر من جفا ز بختِ من آمد وگرنه یار
حاشا که رسمِ لطف و طریقِ کَرَم نداشت
با این همه هر آن که نه خواری کشید از او
هر جا که رفت، هیچ کَسَش محترم نداشت
ساقی بیار باده و با محتسب بگو
انکارِ ما مَکُن که چنین جام، جم نداشت
هر راهرو که ره به حریمِ درش نبرد
مسکین بُرید وادی و ره در حرم نداشت
حافظ بِبَر تو گویِ فصاحت که مدعی
هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۷۸ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۷۸ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۷۸ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۷۸ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۷۸ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۷۸ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۷۸ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۷۸ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۷۸ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۷۸ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۷۸ به خوانش محمدرضاکاکائی

حاشیه ها

1393/08/29 21:10

چند سال پیش که از طرف یکی از دوستان خود ضربه خورده بودم به فال حافظ مراجعه کردم تا نظرش بدانم قبل از آن با این غزل آشنایی نداشتم کتاب را باز کردم و این غزل جوابم آمد.

1396/01/17 23:04
بیژن

بیت 5 بجای محتسب " مدعی " درست است . محتسب یک عامی است اورا چه رسد که انکار جامی کند که جم نداشت !

1403/06/26 23:08
سینا cna

یک نکته: 

مُحتَسِب مقامی در ساختار دولت‌های اسلامی بود که در رأس نهاد حسبه قرار می‌گرفت.

در دوره اموی و عباسی دامنه فعالیت‌های آن به تدریج گسترش یافته و تقریباً تمام امور مربوط به امر به معروف و نهی از منکر را دربر گرفته بود.
( منبع: ویکیپدیا فارسی محتسب)
به عبارتی به نظر می‌رسه تو این بیت داره به محتسب اتفاقا اشاره می‌شه، شاعر داره به یک محتسب که در حال امر به معرف و نهی از منکر شراب خوردن است، می‌گوید که خرده نگیر که این جام شراب من از جام جم باارزش‌تر است.

1396/08/18 03:11
تماشاگه راز

تفسیر عرفانی
1. دیدی که معشوق، تصمیمی جز ظلم و ستم د رحق عاشقان نداشت و عهد و پیمانی را که با ما بسته بود، شکست و از غم و رنج ما غمی به دل خود راه نداد و ناراحت نشد. معشوق، به عهد و پیمان خود وفادار نیست.
2. خدایا! اگرچه معشوق، دلم را که مانند کبوتر حرم او بود، به خاک و خون کشید و حرمت صید حرم را نگه نداشت، ولی تو گرفتارش نکن و انتقام مرا از او مگیر. اگرچه او به من رحم نکرد، تو به او رحم کن.
3. آنچه از جور و جفا بر من رسیده، از بخت و سرنوشت من بوده، و گر نه دور است از معشوق ما که لطف نکند و با جوانمردی و کرامت بیگانه باشد؛ مهربانی او همیشگی است. دوری از معشوق، نتیجه سرنوشت بد من است نه بی وفایی معشوق.
4. هر کس که در راه عشق، سختی و بدنامی و بیچارگی را تحمل کند؛ هر کجا که برود، مورد احترام واقع می شود؛ هر کس از او خواری کشید. پیش همه عزیز می شود.
5. ای ساقی! شراب بیاور و به ما بنوشان و به داروغه ی شهر بگو که:عشق و مستی ما را منکر مشو و ما را اذیت و آزار نکن و بدان که جمشید نیز چنین جایی نداشته است؛ دل آگاه و راز دان عاشقان از جام جمشید -که همه ی اسرار جهان را می شد در آن دید -برتر است.
6. آن عارفی که راه به حریم کوی معشوق نبرد و به وصال او نرسید، همانند آن رونده ای است که بیابان ها را طی کرد ولی به حرم کعبه راه نیافت و بی نصیب ماند. عارف باید به آیین و راه و رسم سلوک آشنا باشد تا راهی به معرفت حق پیدا کند.
7. ای حافظ! در میدان فصاحت و سخنوری از همه پیشی بگیر و بهتر از همه شعر بگو؛ زیرا مدعی لاف زن نه تنها فضل و هنری ندارد، بلکه از بی هنری خویش نیز آگاهی ندارد.
منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول
منبع: راسخون ( پیوند به وبگاه بیرونی/ )

1396/11/16 00:02

دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت؟
بشکست عَهد وز غم ما هیچ غم نداشت!
سرجوروستم داشتن: درسرقصدِ بیداد وجور کردن، تعمّداً ستمکاری نمودن
عهد: پیمان
ازغم ما هیچ غم نداشت: اندوه وغصّه ی ما برای او هیچ اهمیّتی نداشت.
معنی بیت: ای دل، دیدی یار چگونه درحقّ مابیداد کرد؟ او ازابتداهدفی جز ستمکاری درسرنداشت ازهمین رو عهد مان رانادیده گرفت وپیمانمان رابشکست اندوه وناراحتی ماهم برای اوهیچ اهمیّتی نداشت!
دلا مَنال زبیداد وجوریار که یار
تورانصیب همین کرده است واین داداست
یا رب مگیرش اَر چه دل چون کبوترم
افکند وکُشت و عزّتِ صیدِ حَرم نداشت
یارب مگیرش: خداوندا اورد نادیده بگیر، ازاوچشم پوشی کن
اَرچه: گرچه
دل چون کبوترم: دل به کبوتری تشبیه شده که به حرم وبارگاه یارپناه برده است.
عزّتِ صیدِ حَرم نداشت : حُرمت واحترام حرم را نگاه نداشت. وقتی که انسانی یا حیوانی به حرم پناهنده می شود او به حُرمتِ حرم دراَمان می ماند وکسی حق ندارد اورا بکُشد یا اذیت کند. امّا ظاهراً معشوقِ حافظ خیلی سنگین دل بوده که این حُرمت رانیززیرپا گذاشته است!
معنی بیت: خداوندا ازگناهِ معشوق من چشم پوشی کن، اوازسنگین دلی مرتکبِ بی حُرمتی به حَرم خود شد وکبوتردل مرا که به حَرم اوپناه بُرده بود صید کرد وباخشم اوراکُشت. امّا من راضی نیستم که این گناه را در کارنامه ی او ثبت کنی یااورابه مجازات برسانی.
حافظ عاشق تمام عیارووفاداراست به رغم آنکه معشوق ِ جفاکار عهدوپیمان شکسته وکبوتردل اورادرحرم کُشته، لیکن اوهمچنان پایبنداست وهیچ شکایتی ندارد.
دگربه صیدحرم تیغ برمَکش هشدار
وزآن که بادل ما کرده ای پشیمان باش
بر من جفا ز بختِ من آمد وگرنه یار
حاشاکه رسم ِلطف وطریقِ کرَم نداشت
حاشا: هرگز،ابداً
معنی بیت: جورجفایی که برسرمن آمد ازطرفِ بختِ نامساعد واقبال ِ ناسازگارم بود، معشوقِ من اهل جور وجفانیست، هرگز اورسم رفاقت ولطف وبزرگواری را زیرپا نمی نهد.
بخت حافظ گرازاین دست مدد خواهدکرد
زلفِ معشوقه به دست دگران خواهدبود
با این همه هر آن که نه خواری کشید از او
هرجاکه رفت هیچ کسش محترم نداشت
معنی بیت: با این همه جور وجفایی که من دیدم به رغم ِ سخت وتحمّل سوز بودنش، راضی هستم! برای اینکه هرکس درراهِ عشق، خواری وخفّت نکشد صاحب عزّت واحترام نمی شود، هرجا برود ازهمه بی حُرمتی می بیند. امّاهرکس که مثل من خواری بکشد درعوض هرجا برود مورد احترام قرارمی گیرد.
مکن زغصّه شکایت که درطریق طلب
به راحتی نرسیدآنکه زحمتی نکشید
ساقی بیار باده و با مُحتسب بگو
انکارما مکن که چنین جام، جَم نداشت
محتسب: مامورامربه معروف ونهی ازمنکر، ضمن آنکه لقبِ امیر مبارزالدّین (پدرشاه شجاع) نیز "مُحتسب" بود. بدان سبب که گویند او قبل ازبه حکومت رسیدن فردی شرابخوار وعیّاش بوده امّاپس ازبه حکومت رسیدن، ازروی مصلحت رنگ عوض کرده و نقاب ِ دینداری به صورت زده بود.
انکار: مخالفت، باور نداشتن، قبول نداشتن.
جام جم: گویند که جمشید جامی افسانه ای داشته وبانگریستن به آن ازوقایع روزگارآگاه می شد. حافظ می گوید جام شرابِ ما ارزشمند ترازجام افسانه ای جمشیداست.
معنی بیت: ای ساقی شراب بیاور وبا محتسب بگوکه باما بِه ازاین باشد، با مامخالفت نورزد با اوبگوتابداند که جامی شرابی که مادردست داریم جامی بسیارارزشمنداست چنان ارزشمند که حتّا جام جم نیز بدان نمی رسد.
محتسب نمی داند اینقَدَر که صوفی را
جنس ِخانگی باشد لَعل ِ رُمّانی
هر راهرو که رَه به حریم ِدرش نبُرد
مِسکین بُرید وادی ورَه درحرم نداشت
حریم : پیرامون، اطراف.
حَرم: جایگاه ویژه ی معشوق،خلوتگاه یار
بُرید وادی : بیابان را طی کرد.
معنی بیت: هرجوینده ی حقیقت (همچون من) که موفّق نشدبه حریم ِ حرم ِ یار راه پیداکند ووارد گردد، بیچاره به رغم آنکه رنج ومشقّاتِ راه راتحمّل کرد،باآنکه بیابانِ خطرات و مشکلات را پشت سرگذاشت لیکن ازناسازگاری ِ اقبال، نتوانست به سرمنزل مقصود ورودپیدا کند .
تکیه برتقواودانش درطریقت کافریست
راهرو گرصد هنردارد توکّل بایدش
حافظ بِبَرتوگوی فصاحت که مدّعی
هیچش هنرنبود وخبرنیزهم نداشت
مدّعی: کسی یاشاعری که به کرامت یا چیزی که ندارد ادّعامی کند.
فصاحت: بلاغت وروانیِ کلام
گوی: کنایه ازکاپ یاجامی که به برندگان مسابقات داده می شود.
معنی بیت: ای حافظ بااطمینان خاطر بدان که جام مسابقه ی بلاغت ،روانی وشیوایی کلام ازآن ِ توست ازهمین حالا توجام ِ فتح رابه خانه ببر، مدّعیان و حریفانِ توازهنرشاعری وسخنوری، نه تنهاهیچ نمی دانند بلکه خبری نیزازاین عرصه به گوششان نخورده است.
چوسِلک دُرّخوشاب است شعرتوحافظ
که گاه لطفِ سَبق می بردزنظم نظامی

1397/08/15 14:11
محدثه

خاقانی:
دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت
ما را شکار کرد و بیفکند و بر نداشت
حزین لاهیجی:
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد صیاد رفته باشد
شاطر عباس صبوحی:
باکم از کشته شدن نیست، از آن می‌ترسم
که هنوزم رمقی باشد و قاتل برود

1397/10/26 02:12
امیررضایزدی نژاد

دوستان محبت فرموده دربیت پنجم"محتسب" رو به "مدعی" تغییر بدن تا عزیزانِ خواننده هم به اشتباه تعبیروتفسیرنفرمایند.
ببینیددربیت5و7یعنی آخرین بیت-حضرت حافظ دارن از خودشون-محاسن وخوبیاشون تعریف میکنند.درواقع به معشوقشون یادآوری میکنندکه اونیکه ادعا میکنه ازمن بهتره(مدعی)و خودشوعاشقترازمن نسبت بتو نشون میده بطوریکه باعث شده منوفراموش کنی، درجریان باشه که به گَردپای ماهم درهنر(حالاهرهنری.چه شاعری-چه عاشقی-و...ویاحتی ازلحاظ تیپ و قیافه ظاهری!وغیره)نخاهدرسید وچون طبل توخالیست.مصرع آخرم میگه: ومتأسفانه طبق معول اونایی که کمترمیدونن-بیشترحرف میزنن وبیشترادعاشون میشه! وبه عیوب خودشون آگاه نیستند.اما یکسره باهمونعِلم وعقلِ ناقصون بری بقیه ایرادمیگیرن!
مصرع2بیت5میگه: به این مدعی و دراصل به امثال این مدعیابایدگفت:دنیافقط1حافظ بخودش دیده.بهتره بیخودی وجودمارو منکرنشن.که مثلاًبخان ارزش ماروپیش چشم معشوقمون کم کنن و بی ارزش ومعمولی جلوه بدن.چون امکانش نیست.
"که چنین جام-ج نداشت"،منظور وجودنازنین خودحضرتِ حافظِ.خودش رو به اون جام جهان نما تشبیه کرده.و میگه من حتی از اون جامی هم که جمشیدداشت، بسیارباارزشتروبالاترم .پس مدعی دیگه چه حرفی واسه گفتن داره!؟(وبه اصطلاح عامه: بایدجمع کنه بره دنبال کارش انقدرم واسه معشوقه ما ادعانکنه که دربرابر ما هیچی نیست).
درکل دراین شعرحافظ از بی وفایهای یار و دلایلش گِله مندبوده و چون یامطمئن بوده یاحدس میزده پای نفرسومی در بینه که معشقش ی دفعگی اینقذه! بی مهر و وفاشده- مجبور به بیان حقایق درموردخودش ورقیب شده.
البته اونچه مسلمه اینه که گویابنابه عللی حافظ(ره)بنابه عللی برای مدتی از دربارشاه شجاع دور و رانده شده بودن.
و دراین بین شاعر یا شاعرانی، فرصت غنیمت شمرده و قصدپُرنمودن جای ایشان رانزدشاه شجاع داشته اند.
که حافظ هم اینگونه حالیشون میکنه که کسی نمیتونه جاشو پیش شاه بگیره و فقظ ادعاشون میشه!:
حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعی
هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت!
باتشکرفراوان از تهیه کنندگان و گردانندگان سایت.

1399/08/24 09:10

معشوق پیوسته ستمکار است و پیمان شکن و بی اعتنا به غم عاشق (بیان راز دل با خود یا مخاطب)
یارب مگیرش ارچه دل جون کبوترم
افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت
خدایا او را به این ستم بازخواست نکن هرچند کبوتر دلم را به زمین انداخت، کشت و حرمت عشق را هم نگه نداشت( نهایت بی اعتنایی معشوق و مستی او به زیبایی خویشتن)
3-بلکه این ستم از سرنوشتم بوده و معشوق جز طریقه مهربانی و بخشش ندارد.
4-با همه این ستمها، هر که در پیشگاهش خوار نشد، در هیچ درگاهی احترام و اعتبار نیافت( به طور پلکانی، ابتدا ستم معشوق، سپس اثبات پاکی او و در نهایت ذکر مقام والای دوست- در بیت 6 هم ادامه می یابد)
5-اکنون ساقی شراب بیاور ( حال خوش آگاهی) و با مدعی( قزوینی: محتسب) بگو مقام ما را انکار نکن که جمشید هم چنین جام شرابی نداشت.
6-هر رونده ای که به درگاه او نرسید، با بیچارگی به مسیر خود ادامه داد و به حریم عشق دست نیافت( تصویر زندگی)
7- حافظ تو ( با این آگاهی و حال خوش) سعادتمندی( قزوینی فصاحت)در حالی که مدعی ناآگاه است که هیچ هنر و برتری ای ندارد.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

1400/12/17 23:03
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1401/04/27 11:06
برگ بی برگی

دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت 

بشکست عهد ، وز غم ما هیچ غم نداشت

عارفان پرتوی از آن نورِ کُل یا نفخه الهی یا جانی که امتدادِ جانان است را یار گویند که یار و همراه انسان می گردد تا در این جهان  یاری رسانش باشد در امر آشکار نمودنِ گنجِ پنهان خداوند در جهانِ ماده ، ولی انسان که پس از حضور در این جهان و بنا به طرح خداوند و ضرورت بقای جسمانی ، با چیزهای مادی این جهان آشنا می شود ، با کمکِ نزدیکان خویشِ جسمی و ذهنی جدیدی بر روی خویشِ اصلی می‌تند و از آن پس بر مبنای خویشتنِ جدید امور مادی و دنیوی مربوط به تنِ خود را اداره می کند ، اما بنا بر این بوده است این خویشتنِ جدید پس از گذشت چند سال و در همان دوران کودکی بار دیگر جای خود را به یار و یا همان خردِ و نورِ منشعب شده از آن نورِ کُل داده و اجازه دهد یار و خویشِ اصلی با یاری رساندن به خویشتنِِ جدید امور مادی و معنوی انسان را اداره کند ، ولی انسان علیرغم دریافت پیغامهای خداوند از طریق پیامبران و بزرگانی چون حافظ و مولانا کارِ بازگشتِ به یار و خویشِ اصلی را جدی نگرفته و بر حفظِ صد در صدیِ خویشِ تنیده شده بر مبنای نگرش ذهنی به جهان اصرار می ورزد ، بالطبع یار یا اصل خدایی انسان نیز بر سر پیمان خود نمانده و با گریز از عمقِ دل انسان ، جور و ستم را پیشه خود می سازد ، با این جدایی مابین خویشتنِ ذهنی و مادی انسان با جنس خدایی و یار حقیقی ، شادی ذاتی اولیه دوران کودکی نیز از درون وی رخت بر بسته و غم وجود انسان را دربر می‌گیرد  اما یار حقیقی انسان به هیچ وجه از این غم پدیده آمده متاثر نمی شود زیرا می داند  همین غم میتواند زمینه ساز آگاهی و خرد انسان شده و او با پی بردن به علل و منشأ  این غم  کار معنوی بر روی خود را شروع و مقدمات بازگشتِ خویشِ اصلی و یار همیشگی خود را فراهم آورد .

یا رب مگیرش ، ارچه  دل چون کبوترم 

افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت 

مگیرش یعنی مانعش نشو و اجازه بده به کار خود ادامه دهد ، حافظ دل انسان را کبوتری میداند که پس از حضور در این جهان و گرفتار شدن در ذهن هر دم بر بامی می نشیند ، یک روز  بر بام جوانی و زیبایی خود ، روزی دیگر بر بام مقام و منصب ، روزی بر بام اتومبیل گران قیمت و روزی هم بر بام خانه و باغ و ویلا  ،  این کبوتر دل در پاره ای مواقع  موفق به برداشتنِ دانه دلبستگی ها از روی زمین و بدست آوردنِ همه یا بخشی از آن چیزها می گردد ،  اما یار نیز بیکار ننشسته  و بطور پیوسته سعی در کشتنِ این کبوتر دل داشته و در این کار لحظه ای تردید نمی کند ، این یار حقیقی حتی به صیدهای  کبوتر دل انسان که خود را رقیبِ یار می داند نیز رحم نمی کند  یعنی احترام و عزت چیزهایی که انسان با سعی بسیار و بعضا" با مکر و حیله بدست آورده است را رعایت  نکرده و همگی یا چند تایی از آن تعلقات را نابود کرده و از انسان بازپس میگیرد تا عهد و میثاق  انسان را به او یادآوری کند اما تعداد کمی از انسانها منظور یار از این جور و ستم را دریافته و دانه های جمع آوری شده خود را به حاشیه می رانند تا فضای درون برای بازگشت یا حضور دوباره یار آماده گردد و حافظ سرآمدِ آنان است که با وجود این بظاهر جور و ستم ها  ، از خدا طلب میکند این یار را از او نگرفته و جدا نکند  زیرا آن  یار  استاد این کار بوده ، کار خود را بخوبی و درستی به انجام می رساند .

بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه  یار 

حاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشت

بخت در اینجا علاوه بر معنی خوش شانسی به معنی سرنوشت و حکمت الهی یا آنچه بر انسان مقرر شده نیز  آمده است  ، پس‌در این بیت نیز حافظ یار و خویشِ حقیقی خود را مبرا از هرگونه جور و ستمی میداند و بلکه این جفا را از خوش اقبالی میداند زیرا اگر لطف و کرم و حکمت خداوند  یا آن یار حقیقی نبود و انسان جفا یا ناکامی در امور جاری زندگی را تجربه نمی کرد چه بسا در جستجوی علت جفا و ناکامی خود بر نیامده و تا پایان عمرِ جسمانی  توفیقی در راه معنوی نمی یافت و عمر یا فرصت طلایی زیست این جهان بمنظور  یکی شدن با محبوب خود را برای همیشه  از دست می‌داد ، حافظ این  توفیق را از  لطف و عنایت یار  میداند و نه از شایستگی خود . البته که این امر نفی  اختیار انسان نیست و از نظر حافظ و دیگر  بزرگان ، این بخت با طلب انسان رابطه عینی دارد .در رابطه با ناکامی و جفای روزگار که موجب طلب در بازگشت انسان به خدا میگردد مولانا  نیز بیت مشهوری دارد : 

عاشقان از نا مرادی های خویش / با خبر گشتند  از مولای خویش 

با این همه هر آن که  نه خواری کشید از او 

هر جا که رفت هیچ کسش محترم نداشت 

حافظ میفرماید این جفا و ستم ظاهر از سوی یار حقیقی که در باطن موجب صدمه زدن و خواری منیت یا کبوتر دل سالک راه معنوی ست در واقع  زمینه رشد و تعالی او را فراهم می آورد بنحوی که بدون این معنویت ، در  هیچ کجا  احترام‌ و قدر و منزلتی ندارد ، منظور صرفآ  عدم احترام نزد مردم و جامعه  نیست زیرا  انسانی که به معنویت حقیقی رسیده باشد نه حاضر به خودنمایی ست و نه نیازمند احترام در نزد اشخاص و کسان جامعه  ، بلکه بنظر میرسد منظور این باشد که انسان پس از رهایی از ذهن و تعلقات  جسمانی و پس از بازگشت  به یار حقیقی و زنده شدن به اوست که کل کائنات او را محترم داشته و نه تنها اوضاع درونی ، بلکه اوضاع بیرونی و مادی وی نیز بر مدار توفیق قرار گرفته و به بسامان میگردد یا به قولی درهای رحمت بر روی وی گشوده میگردند .برای مثال دانشمند باشد و یا هنرمند و یا تاجر ، با خلاقیتی که از طرف زندگیست  در آن کار به اوج رسیده و موفق می‌شود. سوره مریم  آیه ۷۱ نیز به همین مطلب پرداخته، ‌می فرماید هر انسانی ابتدا باید از جهنم گذر کند که اگر بسلامت و با موفقیت عبور کرد سپس به بهشت وارد می شود ، بزرگانی مانند حافظ و مولانا  همان خواری کشیدن در ذهن را جهنم و احترام و آرامش پس از بازگشت خویش و یار اصلی را بهشت تفسیر نموده اند ، برخی از ما انسانها هرقدر هم که از ذهن و توهماتِ ذهنیِ خود خواری بکشیم با حفظِ حسادت ،کینه ، نفرت و دشمنی ، اصرار به باقی ماندن در این جهنم داریم ، در حالیکه به راحتی و با بهره بردن از آموزه‌های بزرگان می توانیم از توهماتِ ذهنیِ خور خلاصی یافته،  به بهشتِ آرامش و امنیت وارد  ، و احترامِ کُلِ کائنات را بدست آوریم .

ساقی بیار باده و با محتسب بگو 

انکار ما مکن که چنین جام ، جم نداشت

ساقی در اینجا رمز خدا و یا انسان کامل است که پیغامهای زندگی بخش را بصورت باده خرد ایزدی دریافت و به تشنگان و پویندگان راه معنویت  می چشاند  ، محتسب نماینده و تمثیل انسانهایی ست که قشر و پوسته دین را اصل گرفته و به مغز  یا اصل دین اهمیتی نمی دهند  ، پس‌حافظ به چنین انسانی می‌فرماید بهتر است او سالکان طریق معنویت را که به جام باده و شراب خرد ایزدی دست یافته اند انکار و نفی و تکفیر  نکند زیرا چنین جامی بسیار برتر از جام افسانه‌ای جمشید شاه است ، جمشید  امور جاری دنیوی ملک خود را در آن جام مشاهده می نمود و انسان عاشق و سالک  بوسیله این جام ، کل هستی و همچنین ملک وجودی خود را از منظر چشم خداوند در آن مشاهده  میکند ، 

هر راهرو که ره به حریم درش نبرد

مسکین برید وادی و ره در حرم نداشت

حافظ میفرماید  اما دانستن همه این نکات معرفتی  با لفظ و بیان  ، کافی نیست و مهم است که سالک یا راهروی راه معنویت این کلام را به فعل درآورده و با کار پیوسته بر روی خود ، خود را هرچه بیشتر بر حریم درگاهش که همان فضای گشاده و باز درونی ست نزدیک کرده ، موجبات بازگشت یار را فراهم کند  ، پویندگان راه معنوی که در میانه راه بُریده و توان گذار از این وادی را نداشته باشند یعنی نتوانند به شرح و بسط سینه و درون خود بپردازند مسکینانی هستند که دستشان تهی بوده ، از یاریِ یار خود بی نصیب و راهی به در حریم حضرت دوست نخواهند یافت .

حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعی 

هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت 

مدعی میتواند همان محتسب باشد که از طریق باورهای اعتقادی خود موفق به شرح سینه خود نشده و در میانه راه به عبث بودن این جهد پی برده و تهیدستانه از راه یافتن به حریم درگاهش باز می ماند  که این از نهایت بی هنری وی بوده و خبری هم از سعادتمندی و احترامی که در پی گشایش فضای درونی بدست می آید  ندارد  ، اما بزرگانی همچون حافظ که که به این رشد و تعالی رسیده و به بینهایت خدا زنده شدند گوی سبقت را در بیان اینگونه مفاهیم عرفانی در قالب شعر و غزل با فصیح ترین بیان  از سایرین ربوده اند  زیرا خداوند از طریق آنان با انسانها  سخن میگوید .

 

 

 

 

 

 

 

1401/11/04 16:02
قطره …

با سلام 

سپاس از تفسیر دلنشین و رسای شما ،سوالی ذهنم را درگیر کرده بود که در متن این حاشیه نگاری به پاسخ آن پی بردم ،انشالله خیرو برکت الهی نصیب شما شود.

1402/02/16 12:05
برگ بی برگی

درود بر شما ، امید که قطره وجودمان به دریایِ بینهایتِ یکتایی پیوسته، با آن یگانه درآمیخته و به وحدت برسد.

1401/12/16 17:03
رضا تبار

در عرفان نظری اسماء جمالی اسامی است که باعث ظهور حق و اعطای کمال و نعمت بر خلق میگردد( نظیر : رحیم، رزاق،لطیف،...) در عرفان عملی تجلی آنها باعث انبساط و انس سالک میگردد.اسامی جلالی عبارتند از اسمایی که از عظمت و کبریایی حق تعالی حکایت می کند و باعث خوف او یا منع نعمت و یا کمال در خلق میشود.( نظیر متکبر،عزیز، قهار، مغتنم،...) ودر عرفان عملی موجب قبض و هیبت در سالک میگردد.

در ابیات زیر حافظ از صفات و اسماجلالی میگوید:

معنی ابیات

۱- آیا دیدی که تجلی انوار جلالی پروردگار هیچ التفاتی به سالک داشته باشد؟(او حتی دل سوختگی سالک را نیز به چیزی نمی گسرد تا رعایتش کند)،

- او هیچ اعتنایی به هجران سالک و غمی که پیش آمده ندارد.

 

۲- یا رب، این نور اسم جلالی را از من نگیر ،هرچند دل کبوتر گونه مرا،

- گرفت و سر برید و حتی رعایت این دل را نکرد که کبوتر وار به گرد حرم تو می گردد.

 

۳- این نوع برخورد با من سخت است،( زیرا می خواهم خودی در میان داشته باشم  وگرنه نور جلال حضرت محبوب)،

- جز رسم لطف و طریق کرم نیست.

 

۴- بنابراین سالک باید از منیت های ذهنی خود بدر آید،

- هر که این سختی را نکشد و بجهت خام بودنش هر جا قدم بگذارد،جایگاه و احترامی ندار( زیرا نتوانسته از خود بگذرد)

 

۵- ای ساقی که شراب فنا فنا و بیخود شدن از خود عطا می کنی ( و انسانها با آن نور شراب ،عبادتشان دیگر از سر تکلیف  نیست بلکه از سر عشق است)، به محتسب بگو:( مامور نهی کننده دینی که گرفتار ظاهر است و مردم را در محدوده ای ظاهر پرس و جو می کند  و گمان می کند دینداری تنها در همین محدوده است) 

- چنین احوالاتی را انکار نکن که انسان با تمام عالم وجود یگانه می شود و بدین معنا چنین جامی را جام جم یعنی جمشید هم نداشت.( جامی که جمشید در آن همه عالم را می دید).

 

۶- هر سالک که به حریم محبوب راه نیافت و سختی تجلی جلالی را نچشید و با  نفی منیت ها به حضور بیکرانه وجود نرسید،

- این بیچاره راه را طی کرد ولی سلوک او ناقص بود  و به حریم انس حقیقی نرسید.

 

۷- حافظ ( تو که به حضور رسیدی) با نظم کلام شیوای خود گوی فصاحت را از مدعیان ربودی،

- مدعیانی که نه تنها هنر ندارند ،حتی خبری هم از حقیقت بیکرانه ندارند.

 

 

 

 

1402/02/16 13:05
برگ بی برگی

درود بر  شما ، عالی و مختصر و مفید

1403/08/27 14:10
کوروش شاملو

عرض ادب و احترام 

این شعر از حافظ شیرازی است و هم به لحاظ محتوایی و هم ادبی دارای پیچیدگی و عمق فراوانی است. اینجا به تفسیر محتوایی و ادبی آن پرداخته می‌شود:

تفسیر محتوایی

بیت اول: شاعر با حسرت و اندوه بیان می‌کند که معشوق، غیر از ستم و بی‌وفایی، چیزی برای او به ارمغان نیاورد. شکستن عهد معشوق نشان‌دهنده بی‌توجهی او به وفاداری و احساسات عاشق است. معشوق در برابر غم شاعر بی‌تفاوت است و همین بی‌اعتنایی، غم و اندوه شاعر را افزایش داده است.

بیت دوم: شاعر از خدا می‌خواهد که معشوق را به خاطر رفتار ظالمانه‌اش مواخذه نکند. او دل خود را به کبوتر تشبیه می‌کند که اسیر دست صیاد شده و این تصویر، رنج و شکنجه‌اش را به تصویر می‌کشد. در اینجا "صیاد حرم" به‌معنای معشوقی است که با وجود جذابیت و قداست، ارزش صید خود را نگه نداشته و دل عاشق را شکار کرده است.

بیت سوم: حافظ می‌گوید که جفای یار نه از بدطینتی او، بلکه از بخت بد خود اوست؛ زیرا به‌عقیده او، یار همواره اهل لطف و بزرگواری است. این جمله ممکن است نشان‌دهنده تسلیم شاعر به سرنوشت و یا عذرخواهی تلویحی او از یار باشد، به این معنا که خطا در واقع به شانس شاعر بازمی‌گردد.

بیت چهارم: شاعر به تجربه دریافته که هر کس نزد یار تواضع و فروتنی نکرده و خود را به خواری نینداخته، به مقامی درخور نرسیده است. در این بیت شاعر از عرفانی سخن می‌گوید که بر اساس آن، خضوع و فداکاری در عشق واقعی ارزش دارد.

بیت پنجم: شاعر با حالت اعتراضی به ساقی می‌گوید که باده بیاورد و به محتسب (نماینده شرع و قانون) بگوید که آن‌ها را انکار نکند. این باده نه به‌عنوان یک نوشیدنی، بلکه نمادی از حقیقت و ادراک معنوی است که حتی در جام جم، که نماد دانش و بصیرت پادشاهی است، یافت نمی‌شود.

بیت ششم: در این بیت، حافظ راهروهایی را به تصویر می‌کشد که به حریم درگاه معشوق راه نیافته‌اند. او بیان می‌کند که بسیاری از افراد بی‌تجربه و سطحی، از رسیدن به این درگاه عاجز هستند، و چنین افراد در وادی عشق راهی به سوی حقیقت پیدا نمی‌کنند.

بیت هفتم: حافظ در این بیت به خود و توانایی‌هایش در سخنوری اشاره دارد و می‌گوید که در عرصه فصاحت و بلاغت، او بالاتر از همه است. او همچنین به مخالفان و منتقدان خود اشاره می‌کند و می‌گوید که آنان هیچ هنر و دانش حقیقی ندارند.

تفسیر ادبی و نکات بلاغی

تشبیه: در این شعر از تشبیهات متعددی استفاده شده است. مثلاً دل شاعر به کبوتر تشبیه شده که اسیر چنگال صیاد شده است. این تصویر حس نرمی و ظرافت دل شاعر را بیان می‌کند که در برابر ستمگری معشوق آسیب‌پذیر است.

استعاره: استفاده از "جام جم" به عنوان استعاره‌ای برای دانایی و بصیرت است. این استعاره، نشان‌دهنده این است که معرفت و حقیقت در عشق و از طریق شراب عرفانی (به‌معنای عشق الهی و عارفانه) به دست می‌آید و نه از راه ظاهری.

کنایه: در بیت پنجم، کنایه‌ای زیبا از حقیقت در مقابل قوانین ظاهری دیده می‌شود. حافظ از ساقی می‌خواهد که باده بیاورد و به محتسب بگوید که انکار نکند. این بیان کنایه‌ای از برتری عشق و حقیقت بر قضاوت‌های خشک و ظاهری است.

حسن تعلیل: در بیت سوم، شاعر بیان می‌کند که جفای معشوق به علت بخت بد اوست، نه از بدطینتی معشوق. این توضیح شاعرانه برای علتی غیرمنطقی و عرفانی، باعث زیبایی بیشتری در شعر شده است.

تضاد: در بیت چهارم، تضادی میان خواری و احترام وجود دارد. شاعر می‌گوید که هر کس که در نزد یار تواضع نکرده، محترم نبوده است. این تضاد به معنای واقعی از ارزش‌های عرفانی در عشق اشاره دارد.

ایهام: "جام جم" در بیت پنجم ایهامی دارد، زیرا علاوه بر اشاره به جام سلطنتی، معنای بصیرت و دانایی را هم تداعی می‌کند. این ایهام خواننده را به تفکر و تفسیر دوباره وامی‌دارد.

طنز تلخ: در بیت هفتم، حافظ با نوعی طنز تلخ به منتقدان و رقبای خود طعنه می‌زند و به کنایه از ناتوانی آنان در هنر سخنوری سخن می‌گوید. این نوع طنز به سبک و زبان خاص حافظ در مقابله با منتقدان اشاره دارد.

نتیجه‌گیری

این شعر بیانگر دیدگاه عارفانه و عاشقانه حافظ به زندگی و عشق است. او از ستم یار و بی‌وفایی معشوق گلایه دارد، اما این گلایه‌ها با زبانی طنزآلود و کنایی همراه است. استفاده از تصاویر شاعرانه و عرفانی مانند "کبوتر"، "جام جم"، و "صیاد حرم" به خواننده کمک می‌کند که به عمق احساسات و افکار حافظ پی ببرد. در نهایت، حافظ با توجه به توانایی‌هایش در سخنوری و هنر، خود را بالاتر از منتقدان می‌بیند و به خواننده یادآوری می‌کند که هنر و معرفت واقعی در درک و پذیرش حقیقت عشق نهفته است.