غزل شمارهٔ ۷۶
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۷۶ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۷۶ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۷۶ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۷۶ به خوانش م. کریمی
غزل شمارهٔ ۷۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۷۶ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۷۶ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۷۶ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۷۶ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۷۶ به خوانش افسر آریا
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
جز آستان توام در جهان پناهی نیست
حواله گاه = محل بازگشت
جماش = شوخ وافسونکار
عنان = دهنه
عنان کشیده = درحال کشیدن دهنه اسب
عنان کشیده رو = تند و با سرعت بران
سیاه = استعاره از موی سیاه
سپر بیندازم = ترک جنگ کنم.
برتابم = برگردم
برگ کاه = بی ارزش
سهی = بلند قد ، زیبا
حمایت =حفظ
معنی بیت 2: چون دشمن به قصدهلاک من، شمشیر برهنه زند، من سپر مقاومت ازدست میدهم و تسلیم می شوم زیرا شمشیر ما ناله شبانه و آه سحرگاهی است که از هرتیغی برنده است.
معنی بیت 4 : اگر روزگار خرمن زندگانی مرا به آتش شد بگذار بسوزد که نزد من این زندگی دو روزه از پر کاهی هم کم ارزش تر است.
معنی بیت 5: بنده چشم شوخ و افسونگر آن سرو سرافرازم که از باده غرور و زیبایی مست است و به کسی عنایت و لطفی نمی کند.
معنی بیت 9: خواجه حافظ به جانان می گوید که تودل حافظ را گرفته ای پس پیش خودت بماند وبه هر گیسوی سیاه و خال مشکینی مسپار زیرا این قبیل کارها حافظ را نمی تواند جز تو عاشق خود کند.
عنان در واقع هم فرمان اسب بوده، هم گاز و هم ترمز
وقتی می خواهند سرعت را کم کنند عنان را می کشند (ترمز) وقتی می خواهند با سرعت برانند عنان را رها می کنند. (گاز)
عِنان کشیده رو ای پادشاهِ کشورِ حُسن
که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست
یعنی سرعتت را کم کن که بر سر هر راه دادخواهی ایستاده و منتظر است در نزد تو که پادشاه کشور زیبایی هستی دادخواهی کند (یعنی آهسته رو و پاسخ عاشقانت را بده)
اگه لطف بفرمایید 🙏 ( کلاچ) رو هم از غزل استخراج کنید
سپاس خواهیم گفت از برای شما 🤲💚
کلاچ ندارد چرا که اتوماته، اتوماته، اتومات....
در تایید فرمایش شما بیت دیگری هم در سایر نسخ نقل شده است از قرار ذیل:
غلام پورشه ی جمّاش آن سهی سروم
که گشته است اتومات و بر آن کلاچی نیست
خواستم پاسخ بدهم دیدم همان پاسخ را آقای بابک چندم نوشته اند
کزین بهم به جهان هیچ رسم و راهی نیست درست است
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
جماش یعنی فریبکار و انکس که پنهانک دوست را بیند و ان به فارسی کیغال کردن باشد
با سلام در مصرع دوم بیت سوم « بهم » صحیح است. کزین بهم به جهان هیچ رسم و راهی نیست. به معنی بهتر
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
عنان کشیده : بمعنی به درنگ و تأنی رفتن و آهسته و نرم راندن (لغت نامه دهخدا)
مباش در پی ازار و هر چه خواهی کن
که در طریقت ما غیر ازین گناهی نیست
در شگفتم که چگونه حافظ از چنین راز بزرگی اگاه شده و با چه شهامتی ان را به زبان اورده است ؟!
این راز بزرگ به عنوان یکی از فرمول های جهان هستی واقعا کار می کند و حتی یک خطا هم در ان راه ندارد !
اگر قصد دارید امتحانش کنید ابتدا باید اراده کنید درباره خوب و بد بودن هر کاری از نو بیندیشید .
و صفحه ذهنتان را به کلی از هر فکر قالبی که از گذشته به ان وارد شده پاک کنید .
در کمال شگفتی خواهید دید اگر از انجام هر کار ازار دهنده ای خودداری کنید احدی با شما مشکلی نخواهد داشت بلکه یگانه خواهید شد .
تازه در می یابید گناه یعنی چه ... یعنی هر چیزی که در خود ظرفیت مردم ازاری دارد و هر کاری غیر از ان ......
شاید خیلی جسورانه به نظر اید ولی جسارت اصلی در نیمه اول مصراع است !
مباش در پی ازار و ...
ایا کسی این جسارت و شهامت را دارد که احدی را نیازارد ؟؟!!
سلام نظر و ایده شما برای من نوجوان بسیار زیبا و جالب بود خیلی دوست دارم بدانم چطور میتوانم با حرف های شما بیشتر آشنا شوم و این روشی که میگویید را بفهمم ، ممنون میشم اگر منبعی معرفی کنید
عنان کشیده یعنی آهسته رفتن برخلاف عنان گسسته
معنی بیت: آهسته برو که همه جا دادخواهانی هستند که منتظر تو هستند که داد آنها را بدهی
سلام
با اجازه این شعر را برای خواندن بیشتر کپی کردیم
ای کاش در اکثر شعرها کلمه های مهم را همچون خانم ملیحه رجایی(کامنت اول) معنی میکردید تا بعضی ها مثل من بیشتر شعر را متوجه شویم. درود بر آنهایی که این کار را می کنند.
سلام
دربیت سوم واژه به ام صحیح است یعنی ازاین بهترم.
عنان کشیده یعنی آرام وبا تانی راه رفتن ودر این شعر حافظ ازجور حکومت قبلی می نالد وبه شاه جدید می گوید که به مردم عنایت بیشتری داشته باشدچنانکه در بیت بعدی می فرماید مباش درپی آزار و هر چه خواهی کن .
نرگس هم استعاره ازچشم است نرگس جماش هم یعنی چشم شوخ ومست
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
چقدر زیبا است! تو حافظ! حافظ همه اعصار!
این شعر توسط استاد شجریان در دستگاه شور در محفل خصوصی خوانده شد
عنانکشیده رو ای پادشاه ِ کشور ِ حُسن
که نیست بر سر ِ راهی که دادخواهی نیست
ستمدیدگان، بر سر ِ راه ِ پادشاهان و ملوک می ایستادند تا دادخواهی کنند و مشکلاتشان را بازگو کنند.
«برسر ِ راه» را یکجا بخوانیم.
به آرامی {و با احتیاط} حرکت کن. چون که در هر گذرگاهی، شخصی به دادخواهی ایستاده است.
بعضی می گویند می و شراب در شعر خیام و حافظ، می معرفت و عرفان است و منظور شراب انگوری نیست:
به نظر من نظر حافظ در این باره صریح و روشن است مهم این است که آزاری از تو به کسی نرسد حالا می خواهی می انگوری بخوری یا می معرفت بنوشی. دین فروشی و تزویر و دروغ بد است وگرنه آدم عرق خور بی آزار چه اشکالی دارد؟
به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست
زحمتی میکشم از مردم نادان که مپرس
تفسیر عرفانی
1. ای یار! در جهان به جز درگاه تو پناهی ندارم؛ خانه ی تو تنها جایی است که می توان به آن پناه برد و برای انجام کاری و حلّ مشکلی به آن مراجعه کرد.
2. هنگامی که دشمن به قصد کشتن من شمشیر بکشد، چاره ای جز تسلیم نیست؛ من با ناله و آه سحرگاهی به جنگ او می روم و از دست او به خدا می نالم.
3. من چرا از خرابات روی بگردانم؟ آنجا پناهگاه روحی و معنوی ما عاشقان است و راهی بهتر از مستی و رندی در کوی میکده برای من نیست؛ زندگی عاشقان و رندان، بهترین زندگی است.
4. اگر روزگار به خرمن عمر من آتش بزند و آن را نابود کند، بگذار بسوزاند؛ زیرا در نظر من این زندگی دور از یار هیچ ارزشی ندارد، برای عاشق نومید، زندگی چه ارزشی دارد؟
5. من بنده و غلام چشم مست و دلفریب آن معشوق زیبا و بلند بالایی هستم که از باده ی غرور و تکبّر سرمست است و به کسی توجه و عنایتی ندارد. او مست زیبایی خویش است و به عاشقان نظری نمی کند.
6. به دنبال آزار و اذیت مردم مباش و جز این هر چه می خواهی بکن؛ زیرا در دین و آیین ما عاشقان رند، گناهی بزرگ تر از آزار خلق نیست.
7. ای معشوقی که پادشاه کشور زیبایی هستی، آهسته حرکت کن؛ زیرا بر سر هر راهی که بگذری، عاشقانه دلباخته ی تو جهت دادخواهی نشسته اند. عاشقانت در همه جا منتظر آمدنت هستند تا شاید توجه و عنایتی ببینند.
8. این گونه که از هر طرف دام های بسیاری می بینم؛ پناهگاهی بهتر از گیسوی تو نیافتم که مرا از این دام ها برهاند. عاشقی بهترین پناهگاه است که انسان را از دام های شیطانی و دنیایی نجات می دهد.
9. ای یار! گنجینه ی دل حافظ را که با زلف و خال سیاه خود ربودی، اینک آن را به آنها مسپار که این چنین کارهای مهم لایق هر راهزن سیاه دلی نیست.
منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول
منبع: راسخون ( پیوند به وبگاه بیرونی/ )
ایکاش این مصرع " مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن " شعار همه اقوام و ملل بود و بر سر در سازمان ملل و دادگاه ها نصب می شد-
همسایه رو آزار ندهیم - حیوانات را آزار ندهیم - همسر و فرزندانمان را آزار ندهیم - همنوع خود را آزار ندهیم - مشتری خود را آزار ندهیم - ارباب رجوع خود را آزار ندهیم -بیمار خود را آزار ندهیم - دانش آموز خود را آزار ندهیم - طبیعت را با فطع درختان و ریختن زباله ها آزار ندهیم - کارگر خود را آزار ندهیم - بدن خود را با پرخوری ورزش نکردن و ... آزار ندهیم -وقتی آزار ندهی پس چه می ماند که انجام دهی ؟ غیر خوبی می ماند ؟ وقتی آزار ندهی آیینه دلت صیقل می خورد زنگارها پاک می شود -- اینه ات دانی چرا غماز نیست زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست -- زنگار که پاک شد دلت روشن می شود با صفا می شود ...........
آیینه ات دانی چرا غمــــــــاز نیست زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست
رو تو زنگـار از رخ خــــود پاک کن بعـــــــــد از آن آن نور را ادراک کن
هــرکسی ز اندازهء روشــــــــــندلی غیب را بیند بقـــــــــــدر صیقــــــلی
هـر که صیقل بیش کرد او بیش دید بیشتر آمــــــــد بر او صـــورت پدید
این بیت از این شعر حذف شده
عقاب جور گشاده ست بال بر همه شهر
کمان گوشه نشینی و تیر آهی نیست
جز آستان توام در جهان پناهی نیست
سر مرا به جز این در حواله گاهی نیست
آستان: درگاه.
سرمرا: برای سرمن.
حواله گاه: محلّ رجوع وبازگشت،جائی که مرتبط بامن ومتعلّق به من است.
احتمالاً این غزل درزمان شاه شجاع وخطاب به اوسروده شده است. حافظ ارادتِ خاصّی به شاه شجاع ِ زیباروی واهل شعر وادب داشته وعاشقانه ترین غزلهایش رابرای اوسروده است.این دو سالهای سال انیس ومونس همدیگربودند. ضمن آنکه حافظ همواره ازاین رابطه ی عاطفی بهترین استفاده را کرده ودرلابلای سخنان عاشقانه، این پادشاهِ خوش قدوقامت را به رعایتِ انصاف،عدالت،مردم داری وفتوّت ترغیب وتشویق کرده است.
معنی بیت: آستانِ بارگاه توبهترین واَمن ترین پناهگاه برای من است. من به غیراز اینجا به جای دیگری تعلّق نداشته ونخواهم داشت. دست تقدیر سر مرا به این آستانه رجوع داده وقرارگاهِ نهایی من همین جاست.
مارابرآستان توبس حقّ خدمت است
ای خواجه بازبین به ترحّم غلام را
عدو چو تیغ کشد من سپر بیندازم
که تیغ ما به جز از نالهای و آهی نیست
عدو: دشمن. دراینجا منظورازعدو دشمنی نیست که به وطن تهاجم کرده باشد. منظورسخن چینان وبدگویانی هستند که ازروی حسادت، سعی می کردند با مطرح ساختن اتّهامات ناروا مثل کُفرورزی، شرابخواری، بی قید وبندی و....حافظ را درنظرگاهِ شاه شجاع تخریب کنند تا پیوند عاطفی آنها ازهم گسسته شود. این ازخدابی خبران ِ حسود، سالها بصورت مداوم تلاش کردند و سرانجام با دستآویزقراردادن بعضی ازغزلیآت حافظ ، اورا متهم به خروج ازشریعت کرده ورابطه ی این دو را ازهم گسستند.
"سپرانداختن" دراینجا برخلاف نظربسیاری ازشارحان کنایه از تسلیم شدن نیست،یعنی درمقابل یاوه ها واتهاماتِ وارده به دفاع برنمی خیزم. ضرورتی نمی بینم که باآنها هم کلام شده وبه دفاع ازخودبپردازم.ایمان دارم که آفتابِ حقیقت سرانجام ازپشت ابرها بیرون خواهدآمد وآنها رسواخواهندشد.حافظ دراینجا به شاه شجاع گوشزد می کند که من نمی خواهم با کینه توزان وارد بحث وجدل شوم آنها را به خدا واگذارمی کنم.
معنی بیت: کینه ورزان ِ جاه طلب ومدّعیان دروغین وقتی برعلیه من توطئه ودسیسه می چینند من مقابله ویا ازخود دفاع نمی کنم، هیچ حاجتی به این کارنیست چراکه مباحثه باآنها که ازابتدا خودرا برحق ودیگران راباطل می پندارند سودی ندارد.(ضمن آنکه آنها درپست های کلیدیِ دستگاهای دولت نفوذ کرده وازقدرت ومقام برخوردارند) اسلحه ی من که درویشی بیش نیستم جزآه وناله چیزدیگری نیست آنها را به خدا واگذارمی کنم.
حافظ توختم کن که هنر خود عیان شود
با مدّعی زاع ومحاکا چه حاجت است؟
چرا ز کوی خرابات روی برتابم
کز این به اَم به جهان هیچ رسم و راهی نیست
دراین بیت نیز به نوعی پاسخ مدّعیان را می دهد وازمرام ومسلکِ رندی دفاع می کند.
خرابات: نقطه مقابل مسجد وصومعه، جائی که رندان ومیگساران وپاکباختگان درآن جا ساکنند وبه عیش وعشرت می پردازند. باتوجّه به اینکه درمسجد وصومعه، زاهدان وصوفیان دائم درریاکاری وتزویرند، حافظ خرابات را که هیچ ریا وتظاهر درآنجا جایگاهی ندارد مقدّس تر وعزیزترازاین مکانها می شمارد.
کزین به اَم: که ازاین بهتر برای من
معنی بیت: من باخواستِ کینه توزان،ازخرابات رویگردان نخواهم شد. من طریق عشق ورندی اختیارکرده ام وازاین بهتر رسم وراهی درجهان نمی شناسم.
من زمسجد به خرابات نه خود افتادم
کاینم ازعهدِ اَزل حاصل فرجام افتاد
زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر
بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست
برمن برگ کاهی نیست: پیش من ارزشِ یک برگ کاه را ندارد.
معنی بیت: زمانه اگرنامساعد است ومن درشرایط سخت قرارگرفته ام اگر دشمنان خرمن وجودم را (به بهانه ی تکفیر وشرابخواری و...) به آتش کینه وحسد بسوزانند باکی نیست بگو بسوزانند که من درویشی مسکین وتُهیدستم ، هیچ چیزی برای ازدست دادن ندارم. زندگی درذلّت برای من ارزش یک برگِ کاه ندارد.
دشمن به قصدِ حافظ اگردَم زند چه باک
منّت خدای را که نیم شرمسار دوست
غلام ِ نرگس ِ جمّاش آن سَهی سروم
که از شرابِ غرورش به کس نگاهی نیست
سهی سرو: خوش قدوقامت
نرگس: استعاره ازچشم
جمّاش: شوخ ،مست، فریبنده، آرایش کننده
معنی بیت: ارادتمند وچاکر چشمان مست ودلفریبِ آ ن خوش قد وقامت( شاه شجاع) هستم که مستِ باده ی غروراست وازروی کِبر وغروربه هیچ کس نگاه نمی کند.
کبر وغرور برای هیچ کس خوب وخوشایندنیست لیکن وقتی ازجانب معشوق باشد به زیبایی وجذابیّتِ او فزونی می بخشد واین خاصیّت عشق است که همه چیز رازیبا می کند.
گرچه ازکِبرسخن با من درویش نگفت
جان فدای شکرین پسته ی خاموشش باد
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعتِ ما غیر از این گناهی نیست
حافظ گویی که این غزل نغز وپُرمایه را به عنوان دفاعیّه سروده است. تمام ابیاتِ غزل درراستای دفاع ازمرام ومسلک رندیست وهرکدام پاسخ دندان شکنی به متشرّعین ِ ریاکار وخشکه مغز می باشد که باجهل ونادانی، رندیهای حافظ را فهم نکرده واورا به ارتکاب گناه متهّم نموده بودند.
حال حافظ دراینجا به این متعصّبین یکسویه نگر با یک منطق فرا مذهبی بامحوریّت انسانیّت پاسخی خُردکننده داده و می فرماید: رندی،خرابات نشینی حتّا باده پرستی درمقابل مردم آزاری که شما مرتکب می شوید گناه به حساب نمی آید. من گناهکارنیستم این شمائید که باآزاردیگران مرتکب گناه شده اید. مادرومنشاء تمام گناهان آزاراست. رندی وخرابات نشینی آزار کسی درپی ندارد. دخالت بیجا درکاردیگران دراندیشه واعتقادات دیگران وتهدید وارعاب وآزار آنها گناهی نابخشودنیست وگناهکارحقیقی شمائید.
معنی بیت: درشریعت ِ ما(مرام ومسلکِ رندی) هیچ گناهی جز مردم آزاری وجود ندارد هرکاری که آزارکسی را درپی نداشته باشد مجازاست.
وچنانچه نیک بنگریم کسی که تصمیم به بی آزاری بگیرد خودبخود درمسیربی گناهی قرارخواهد گرفت. آدمی اگر هرکاری را بادرنظرداشتِ شاخص ومعیارمهّم ِ "بی آزاری" شروع کند هرگزمرتکب هیچ گناهی نخواهدشد چراکه درحقیقت زیرساختِ تمام گناهان آزار واذیت است. با اینکارطبیعت،حیوانات وحقوق همنوعان کاملاً محفوظ شده وجهانی عاری ازخشونت وجنگ وجدل خواهیم داشت.
نقدِبازارجهان بنگروآزارجهان
گرشمارانه بس این سودوزیان مارابس
عنان کشیده رو ای پادشاه کشور حُسن
که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست
عنان: افسار،دهنه
عنان کشیده: باکشیدن افساراسب، بااحتیاط ودرنگ کردن عبورکن تا بتوانی سخنان مظلومان ودادخواهان رابشنوی، تُند وافسار گسیخته مگذر
حُسن: نیکویی وخوبی
دادخواه: مظلوم ،کسی که حقوقش پایمال شده وتقاضای مساعدت واحقاق حق دارد
معنی بیت: خطاب به شاه شجاع است. ای پادشاهِ دیارخوبرویان ها وکشورنیکویی ها، وقتی که درمیان مردم ظاهرمی شوی، بااحتیاط وتوقّف ودرنگ ازکنارمردم عبورکن،شتاب وتندی مکن، دادخواهان برسرهر کوی وبَرزن انتظار تورا می کشند تا شکایات خودراعرضه نمایند.
بازکش یک دَم عنان ای تُرکِ شهرآشوب من
تازاشکِ وچهره راهت پُر زَر وگوهرکنم
چنین که از همه سو دام راه میبینم
بِه از حمایتِ زلفش مرا پناهی نیست
معنی بیت: اینچنین که کینه ورزان ازهرسو دسیسه وتوطئه برای تخریب ونابودی من می چینند،بهترین پناهگاه برای من خودِ شاه شجاع است. اگر درپناه زلفِ اوباشم، وسایه ی اوبرسر من باشد ازنیرنگ حسودان دراَمان خواهم ماند.
یاران همنشین همه ازهم جدا شدند
مائیم وآستانه ی دولت پناه ِ تو
خزینه ی دل حافظ به زلف و خال مده
که کارهای چنین حد هر سیاهی نیست
خزینه: گنجینه، خزانه
خزینه ی دل: دل که صندوقچه ی عشق ومحبّت است به خزینه ای ارزشمند تشبیه شده است.
به زلف وخال مده:خال وزلف سیاه، ازمشخصات و ویژگیهای شاه شجاع بود. می دانیم که زلفِ معشوق دام است وخال نیز دانه ی خال. مرغ دل به طمع دانه)خال) می نشیند وناگهان درمی یابد که درحلقه های زلف گرفتارشده ودرهمانجا به بندکشیده می شود.
معنی بیت: حافظ به معشوق می فرماید:
دل من گوهرارزشمندِعشق تورا باخود دارد پس یک گنجینه ی گرانبهاست. حیف است مگذار درمیان حلقه های زلف گرفتاربماند.(یا گرچه ابتدا دل به زلف وخال توباختم، لیکن عشق من دراین حد نیست من عاشق تمام وجودت هستم دلم را درقلبت بپذیرتادرجه ی عشقمان ارتقا پیداکند. چنین که من شیفته وشیدای توهستم برازنده ی زلف وخال نیست، برازنده ی قلب توست) دلم را به اندرونی ببر ودرمیان قلب خویش جای بده، زلف وخال درقیاس باقلب،هردوسیاهی بی مقدارهستند آنها دراین حدّ واندازه نیستند که چنین گنجینه ی باارزشی را درنزد خودنگاه دارند.
سلطان من خدارا زلفت شکست مارا
تاکی کند سیاهی چندین درازدستی ؟
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
بیت بالا را لطفا با این آیه از قرآن مقایسه کنید :
النساء : 48 إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَری إِثْماً عَظیماً
خداوند (هرگز) شرک را نمیبخشد! و پایینتر از آن را برای هر کس (بخواهد و شایسته بداند) میبخشد. و آن کسی که برای خدا، شریکی قرار دهد، گناه بزرگی مرتکب شده است. (48)
حال کسی بمن بگوید آیا شرک بالاتر از مردم آزاری نیست؟
شرک هم یه نوع آزاره عزیزم. آزار به فطرت پاک خودت. سخن شناس نئی جان من، خطا اینجاست. حافظ خودش حافظ قرآن بوده.
جناب آقای مسلم فلاح
با عرض سلام
کمی بیشتر به این بیت و نیز به معارف اسلامی توجه کنید
اولا حافظ می فرماید در شریعت ما یعنی ایشان ابتدا شریعت را پذیرفته است و صحبت های بعدی در پی آن آمده است.
ثانیا آزار دیگران گناهی است که خداوند آن را نمی بخشد چون حق الله نیست و حق الناس است.
ثالثا آزار را اگر به معنی ظلم بگیریم که همین طور نیز هست شرک را نیز در بر می گیرد. به این حدیث دقت کنید:
اَلظلْمُ ثَلاثَةٌ: ظُلْمٌ لا یَغْفِرُهُ اللهُ، وَ ظُلْمٌ یَغْفِرُهُ، وَ ظُلْمٌ لا یَتْرُکُهُ فَأَمّا الظُّلمُ الَّذی لا یَغفِرُهُ اللهُ فَالشِّرکُ قالَ اللهُ: إنَّ الشِّرکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ﴾ و أَمَّا الظُّلمُ الَّذی یَغفِرُهُ اللهُ، فَظُلمُ الْعِبادِ أنفُسَهُم فی ما بَینَهُم وَ بَینَ رَبِّهِم، و أمَّا الظُّلمُ الَّذی لا یَتْرُکُهُ اللهُ،فَظُلمُ الْعِبادِ بَعْضِهِم بَعْضاً
ظلمی که خداوند آن را رها نمی کند ظلم مردم به همدیگر است
پس با این تفاصیل حافظ راه هر نوع آزار و ستم و ظلم را بسته است کسی که اهل این سه آزار نباشد هیچ کاری نمی کند جز اینکه ثواب و صحیح است
مثالی عرض کنم:
شخصی به پیامبر عرض کرد چکار کنم که رستگار شوم؟
پیامبر فرمود دروغ نگو
این سخن به این معنی نیست که فقط دروغ نگو ولی دزدی بکن و آدمکشی بکن و ..
بلکه یعنی دروغ را که ترک کنی بقیه کارهای بعد راه نفوذشان بسته می شود.
جناب مسلم گرامی . شرکی که باعث ازار دیگران نشود که رنگی از گناه ندارد . ایا شما از مشرکی که ازاری به شما نرساند ناراحت میشوید ؟ اصلا کسی که برای دیگران ازاری ندارد از کجایش معلوم میشود که مشرک است ؟؟!! نتیجتا شرک در همان مردم ازاریست که معظم گناهان است !!!
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن که در طریقت ما غیر از این گناهی نیست
تمامی دستورالعملهای دینی که از طرف ائمه و پیامبران و کتب الهی برای هدایت مردم آمده اند همه برای جلوگیری از ظلم و تعدی است
حتی عبادت خداوند متعال هم برای جلوگیری از ظلم است.خداوند در قرآن می فرمایند
ان الصلوه تنهی عن الفخشاء و المنکر
به درستیکه نماز انسان را از فحشا و منکر نهی می کند
یعنی حتی خداوند که انسان را آفریده به عبادت انسان نیازی ندارد بلکه همین عبادت را نیز در راستای مهربانی و دوری از ظلم تکلیف کرده است.هر گناهی که به ذهن ما می رسد انتهای آن ظلم است.
شرک ، ظلم و آزار نفس انسان است . همانطور که در دسته بندی ظلم گفته میشود 1-ظلم به غیر 2-ظلم به خود 3- ظلم به خدا ( که در واقع همان ظلم به خود است مانند شرک)
هر گناه و سرپیچی از فرمان خالق مهربان عالم یک نوع ظلم و آزار است که در نهایت نفس خود انسان متضرر شده مورد آزار قرار خواهد گرفت و از تکامل و رستگاری انسان باز میماند
با سلام
این شعر زیبای حضرت حافظ با نوازندگی و سرپرستی استاد محمدرضا لطفی و آواز آقای محمد معتمدی همراه با همنوازان شیدا در آلبوم وطنم ایران اجرا شده است در صورت امکان به قسمت <> اضافه فرمایید.
با تشکر
این شعر رو جناب سید محمد معتمدی با آهنگسازی محمدرضا لطفی در قطعه وطنم ایران هم به اجرا گذاشتند و خوندن از دستش ندید
این متن رو جستوجو کنید تا به کلیپش برسید
Mohammad Reza Lotfi and Sheyda Ensemble - Vatanam Iran Live
آستان تو تنها پناه من است( مایه آرامش و حال خوشم) سر سودایی ام، احوال خویش را به این درگاه می سپارد.
عدو چو تیغ کشد من سپر بیندازم
که تیغ( خانلری: تیر)ما به جز از ناله ای و آهی نیست
در برابر بدخواهان حال خوشم به مقابله برنمی خیزم، یک آه و ناله ام برای از میان رفتن دشمنی او( یا اثر دشمنی) کافی است.
3- چرا از شیوه خراباتی خود دست بردارم( خواست دشمن) که بهترین شیوه جهان است( برای رسیدن به حال خوش)
4-( با داشتن این حال خوش) اگر زمانه ناموافق همه دستاورد زندگی ام را بسوزاند، به اندازه برگ کاهی برایم ارزش ندارد.
5- دلبسته و وابسته چشمان فریبنده معشوق موزون اندامم( خانلری: قد) که چنان به خویش فریفته است که جز خود نمی بیند( تکبر صفت حق و زیبنده اوست و در مرحله ذات با خودش عشق می بازد و به کسی نمی پردازد.آنکه خدایی شود نیز در لحظه اتصال به حق می تواند چنین باشد)
6- در پی آزار دیگری نباش، جون در آیین رندان گناهی جز آزردن دیگران نیست( آزار دیگران پیامد از بین رفتن حال خوش در آدمی است)
7- تو پادشاه کشور زیبایی هستی، پس آهسته تر برو که عاشقان بسیاری را آزرده ای و به دادخواهی آمده اند.
8-دام های زیادی در راه است( و از بین برنده حال خوش)به زلف تو پناه می برم( گرچه زلفت هم دام است اما از دام های دیگر نجات می دهد)
9-گنجینه دلم را سرگردان زلف و خالت نگذار( با دل خودت پیوند بده) که هر سیاهی لایق این گنجینه نیست.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
(در این غزل نیز 11 بار واژه "نیست" آمده است با توجه به نسخه قزوینی 8 غزل پشت سر هم، قافیه "نیست" دارد که ایهام به نیستی و فنا دارد)
بیشتر شعرهای حافظ درست تر از هر کتاب و دینی هست
سلام.
راه وجود داره.
یکی راه رو میبینه.
یکی راه رو میشناسه.
حتی یکی راه رو میفهمه.
اما یکی راه رو می ره.
این غزل را "در سکوت" بشنوید
جز آستان تو ام در جهان پناهی نیست
سرمرا بجز این در حواله گاهی نیست
بیت راجع به پناه بردن انسان در آستان حضرت دوست با ما سخن میگوید ، اما از چه چیزی باید به این آستان روی آورده و درپناه او در حاشیه امنیت قرار گرفت؟ ، از متنِ غزل چنین بر می آید انسان برای پرهیز از خطا و یا به زبان دینی گناه کردن در این جهان چاره ای جز پناه بردن به خداوند ندارد زیرا هیچگونه تمهیدات دیگری برای برکنار بودن انسان از امر به خطا توسط هوای نفس یا شیطان موثر واقع نخواهد بود ، در مصراع دوم میفرماید اما خداوند نیز سر ( در اینجا عقل انسان ) را بسوی در حواله می دهد ، این حواله گاه کنایه ای ست از گشودن فضای درونی یا شرح صدر که خداوند در قرآن بارها از آین قابلیت سخن گفته است ،شرح صدری که برای بری ماندن از خطا به انسان عطا فرموده است ، انسانی که از این قابلیت خدادادی خود بهره برده و فضای درونی خود را تا بینهایت خداوند وسعت بخشد امکان ندارد تسلیمِ خواسته نفس یا خویشتنِ کاذبِ خود گردیده و طبعأ هیچ چیزِ بیرونی را در دل و مرکز خود قرار نمی دهد تا از آن آرامش و خوشبختی طلب کند و در نتیجه مرتکب خطا یا گناهی نیز نخواهد شد .
عدو چو تیغ کشد ، سپر بیندازم
که تیغ ما بجز از ناله ای و آهی نیست
هرکجا سخن از عدو یا دشمن باشد ، منظور نفس ،شیطان یا دیو درونی انسان است که تیغ از نیام کشیده و امر به خطا می کند ، اما انسانی که سینه خود را شرح و بسط داده است و می داند چیزهای آفل این جهانی از هر نوعش کمکی به منظور اصلی حضور وی در این جهان نمی کند سپر خود را به کناری انداخته و بوسیله چنین ابزارهایی با آن عدو به ستیزه بر نمی خیزد ، این به معنی تسلیم نیست بلکه منظور عدم استفاده از سپر است که ابزاری ست تدافعی برای این رویارویی ، ابزارهای ذهنی مانند خواندنِ وِرد یا ادعیه کمکی به انسان نمیکند و در نهایت نیز این انسان است که بازنده جدال خواهد بود و تن به خواسته نفسانی و دیو درون می دهد ، حافظ در مصراع دوم پاسخ این سوال را می دهد که پس چه باید کرد ؟ منظور از ناله یادآوری دردهای ناشی از قرار دادن چیزهای بیرونی ست در خود ، که آه یا افسوس و پشیمانی پس از آن درد را برای انسان به ارمغان می آورد ، یعنی وقتی انسان با خواسته عدو یا دیو درون مبنی بر قرار دادن هر چیز مربوط به نفسانیات در مرکز خود مواجه شود باید ناله و دردهای ناشی از آن و افسوس و پشیمانی که در آخرِ کار نصیبش می شود را در نظر آورد ، این تیغ یا ابزار تهاجمی می تواند موثر واقع شود و برای مثال اگر شخصی با فرمان عدو شیفته مقام و جایگاهی ست ، یا به هر نحو ممکن قصد تملک چیزی را دارد و یا حتی از همسر و فرزندان خود ، طلبکارانه طلب خوشبختی می کند ، بوسیله تیغِ ناله و آه می تواند با عدو به مبارزه برخاسته و سربلند از آن بیرون آمده ، ییروز میدان باشد ، نتیجه نهایی دلبستگی ها و تمایلات نفسانی ، ناله و دردهایی مانند رنجش ، کینه توزی و دشمنی، حسادت ، حرص و طمع ورزی ، بدگویی و غیبت ، غرور و تکبر و امثال آن هستند که ثمره چنین دردهایی نیز آه و حسرت و پشیمانی خواهد بود .
چرا ز کوی خرابات روی بر تابم
کز این بهم به جهان هیچ رسم و راهی نیست
پسحافظ برای پرهیز از خطا های ذکر شده در بیت قبل بجز یادآوری ناله و آه به خود ، راه و رسم دیگری را که بهتر از آن وجود ندارد نیز به ما می آموزد و آن روی آوردن به خرابات است ، خرابات لامکانی ست که انسان می تواند در آن به خویشتن خراب گردد تا خویشِ اصلی او امکان ظهور و بروز یافته ، موجب آبادی همه ابعاد وجودی او شود ، یعنی رهایی از منیت و خویشتنِِ دروغین ، در اینصورت انسان سرِ دیو را قطع نموده و یا لااقل او را در کنترل خویش در آورده و نفس سرکش را در بند می کند .
زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر
بگو بسوز که بر من به برگ ، کاهی نیست
زمانه همان فلک یا چرخ هستی ست ، خرمنِ عمر یعنی حاصلِ عمر و چیزهایی که ما در طول زندگی جمع آوری می کنیم ، مانند خانه و املاک ، پول و اتومبیل ، آبرو و اعتبار ، اعتقادات و هر چیز دیگری که ما را با آن توصیف می کنند و در دل یا مرکز توجهِ خود قرار داده ایم ، حافظ در ادامه ابیات قبل میفرماید زمانه ممکن است با حکمِ قضا چیزهای ذکر شده که در نهایت به ناله و آه می انجامند را آتش زده و یک به یک یا یکجا از انسان بگیرد تا به او یادآوری کند تنها خداوند است که باید در میان باشد و نه اینگونه چیزهای آفل و گذرا ، پس سالک و عارفی چون حافظ که فضای درون را گشوده و حواله گاهِ سر و ذهنش درِ کوی حضرت دوست باشد به این سوختنها و حتی آتش زدن همه خرمن اهمیتی نمی دهد زیرا آن چیزها را ساز و برگ و نوا تلقی نمی کند و به اندازه کاهی برای آن چیزهای آفل ارزش قائل نیست . برگِ کاه بی معنی ست و آنچه مصطلح است پرِ کاه میباشد، پس خوانشِ صحیح سکونِ برگ و فاصله بین برگ و کاه است تا بیت معنی خود را بر ما بنماید .
غلام نرگسِ جماش آن سهی سروم
که از شرابِ غرورش به کس نگاهی نیست
نرگسچماش یعنی چشمانِ فریبنده و افسونگر و سرو سهی سروِ راست قامت را گویند ، استعارهای از حضرت دوست ، غرور در اینجا در معنی مثبت خود آمده و مقام کبریایی و بزرگی خداوند است که از شرابِ کِبر و عظمت خود می نوشد ، یعنی قائم به ذات خود است و بی نیاز از همه مخلوقات و کائنات ، پس حافظ میفرماید غلام نرگس و آن نگاه افسونگری ست که قائم به ذات خود است و اگر با قضا و کن فکان خود موجب آتش زدنِ خرمنِ هستی و ساز و برگ های آن میگردد تنها بخاطر رهایی و آزادگیِ شخصِ انسان است ، وگرنه او بی نیاز و مستغنی ست از اینکه انسان بخواهد گنجِ پنهان خداوند را بر روی زمین آشکار کند و نگاه یا چشمِ امیدش در این رابطه به کسی باشد .
مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن
که در شریعتِ ما غیر از این گناهی نیست
بنظر میرسد در پسِ این سخنِ حکیمانه و روشن ، معنای دیگری نیز مدِ نظر حافظ بوده باشد بویژه اینکه پس از آن ابیات کلیدی آمده است ، آزار دیگران به هر صورت ممکن از قبیل رفتار ، گفتار و حتی نگاه و اندیشه بد در حیطه خطا و گناهان است و در شریعتِ رندی و عاشقانه حافظ بجز آنها که چیزی جز نیکویی بر جای نمی ماند گناهی وجود ندارد، آنچنان که فردوسیِ بزرگ نیز در بیتی آورده است؛ "به نیکی گرای و میازار کس/ رهِ رستگاری همین است و بس" اما برداشت دیگری که در ارتباط با ابیات پیشین است اینکه خرمنِ عمرِ انسان از لحاظ مادی که حاصل عمری کار و تلاش انسان و بدون آزار دیگران بدست آمده است ، در صورتیکه پس از این بخواهد به هر صورت موجب آزار دیگران گردد بازهم در زمره گناه و خطای انسان قرار می گیرد و مستوجب به آتش کشیده شدن آن توسط زمانه می گردد ، و خداوند سوء استفاده هدفمند از ثروت ، بویژه قدرت ، زیبایی و جوانی ، اعتبار و آبرو و هر چیز دیگری که ثمره و خرمن عمر انسان است را بر نتابیده ، با حکم قضا و کن فکانِ خود آنها را درهم می کوبد ، پسحافظ میفرماید بوسیله خرمنِ عمر که با سعی خود و الطاف خداوند بدست آورده ای در پیِ آزار دیگران مباش ، در اینصورت جای نگرانی نیست و انسان میتواند از تمامی آن خرمن و ثمره عمر به بهترین نحو بهرمند شده و لذت ببرد .
عنان کشیده رو ای پادشاهِ کشورِ حسن
که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست
در ادامه بیت قبل میفرماید اما درواقع کیست که در این جهان مورد آزار دیگران قرار نگرفته و خود نیز به انحاء مختلف موجب آزار دیگران نشده باشد ؟ صادقانه بخواهیم بگوییم تقریبآ هیچ انسانی یافت نمی شود ، پس اگر پادشاه کشور زیبایی ها ، یعنی خداوند لگامِ یا عنان اسب خود را کشیده و از راه ها گذر کند خواهد دید که در همه راه ها انسانها صف در صف برای دادخواهی در انتظار ایستاد اند ، قاعدتاً راهِ آزار و ضررهای مادی و پولی باید شلوغ تر و دارای ترافیک سنگین تری باشد ، اما راه و گذرگاهِ صدمات و آزارهای کلامی ، غیبت و بدگویی و بدخواهی نیز دست کمی از آن راهِ اول ندارد و مملو از جمعیت است برای دادخواهی ، گذرگاهِ قدرت پرستانِ ظالم را که دیگر مگو و مپرس ، پس راهی نیست که در آن تظلم و دادخواهی به جهتِ انواعِ آزارها وجود نداشته باشد و این همه آزار و ظلم و تعدی ست که گریبانِ انسان را در همه اعصار گرفته ، موجب دردمندی و ناله کلِ بشریت شده است .
چنین که از همه سو دامِ راه می بینم
به از حمایت زلفش مرا پناهی نیست
به همین صورت که در راه های مختلف دادخواهانِ بسیاری را می بینیم نشان دهنده این مطلب است که در این جهان از هر سو دام های فراوان بر سر راه بشریت وجود دارد ، راهی که صدها هزار سال است ادامه دارد اما هنوز شاهد آزار و ظلم و تعدی انسانها به یکدیگر هستیم ، پس هر انسانی برای پرهیز از آزار دیگران فی نفسه باید دل به عنایت و حمایت زلف حضرت معشوق بسته و پناه گاهش همان در دست گرفتن سر زلفِ حضرتش باشد و با کار معنوی خیال دیدار و زنده شدنِ دلش به عشق را در سر بپروراند .
خزینه دل ، حافظ به زلف و خال مده
که کارهای چنین حدِ هر سیاهی نیست
خزینه دل یعنی عمق یا مرکز دل انسان که از روز الست مسکن و مأوای یار و از جنس بینهایت خداوند بوده است ، زلف و خال در اینجا به معنی زیبایی ها و جذابیت های ظاهر اما زودگذر این جهان است ، مقصود از کارهای چنین ، همان کارهایِ معنوی می باشند که حافظ در تک تکِ ابیاتِ پیش از این به آنها پرداخته است، سیاهی در اینجا کنایه از وجودِ جسمانیِ انسان یا دیدنِ جهان بر حسبِ جسم میباشد که در مقابِلِ نور و سفیدیِ جان آمده است ، پسحافظ فروتنانه خویش را سیاه توصیف کرده ودر اندازه ی پادشاهِ کشورِ حُسن و زیبایی ندانسته و ادامه می دهد اما حداقل کاری که او و هر انسانِ عاشقی قادر به انجامش می باشد این است که خزینه ی دل را که جایگاهِ عشق و زندگی می باشد به زلف و خالِ حضرت معشوق نداده و فریفته ی زیبایی هایِ این جهان نگردد، یعنی چیزهایِ این جهانی را در دل و مرکزِ خود قرار ندهد.
به به
نباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
واقعا حافظ اون موقع چیزیو گفته که تا صد سال آینده هم شاید نشه به بعضی آدم های مدعی توضیح داد.
واقعا اینهمه درگیری ها سر دین و عقاید برای چیه؟
وقتی کسی به دیگران آزار نرسونه گناهی نداره و دیگه مهم نیست عقیده اش چیه
اون آدم کارش درسته حالا میخواد اسمش رو اصلا اسلام نذاره
عرفا و انسان های بزرگ از مرز عقاید خشک خودشون گذشتن و به جایی رسیدن که جز محبت و انسان دوستی چیزی نیست
این بیت نشون میده حافظ بیشتر از اینکه مسلمون باشه انسان هست
معنی ابیات
۱- در این دنیا ، من غیر از درگاه تو پناهی ندارم،
- برای من جز سر فرود آوردن به درگاه حضرت محبوب راهی نیست.
۲- وقتی در شرایط جور و ستم خودی ها قرار داریم،مصلحت نیست در مقابل تیغ آنها سپر بگیریم( مقابله نظامی کنیم)،
- راه دیگر ، راه تغییر از طریق برگرداندن دلها با دعا و نیایش است.
۳- چرا باید از کوی خرابات و نظر به محبوب روی یر گردانم،
- در حالیکه بهتر از این راه در جهان ، راه و رسم دیگری تیست.
( دیگر راهها به تقایل و فخر فروشی نسبت به دیگران منتهی می شود و نه به گشودگی نسبت به افراد و آزاد بودن از تنگ نظری).
۴- اگر زمانه با تنگ نظری های مردمانش و سخت گسری های بیجا به خرمن عمر من آتش بزند،
- بگو مرا بسوزان، زیرا که عنر دنیایی من جز برگ کاهی نیست و سوختن برگ کاه امر مهمی نیست.
۵- (در چنین زمانه پر از سخت گیری و تنگ نظری مقدس مابانه) من غلام چشمان خمار آن ماه وشی هستم ،
- که از سر غرور و مستی در مقام کبریایی اش به هیچ کس نظر ندارد.
( تنها با گشودن فضای دل می توان راهی بسوی او باز کرد).
۶- ( در چنین فضایی که گویا همه بر دشمنی با یکدیگر اصرار دارند ، اصلی ترین گناه ، روحیه سیطره و کنترل بر دیگران است). تو در پی آزار دیگران نباش و بعد از آن هر طور خواهی عمل کن،
- که درشریعت عشق ورزیدن، تنها آزار دادن گناه است.
(وقتی عنان خود را به عشق ورزیدن سپردی، حتما به مسیر انسانیت وارد می شوی و جز خوبی از تو عملی سر نخواهد زد)
۷- ای پادشاه کشور حسن( خداوندا) عنان ( مهار) را بکش و آرام حرکت کن تا به اطراف هم نظر کنی،
- و مردمی را (که مورد آزار ظاهر گرایان قرار گرفته اند) بنگر که مظلوم وار در حال دادخواهی اند و بداد آنها برس!
۸- حال که از همه طرف دامهای غفلت از اهداف متعالی را می بینم و به هر بهانه ای به آزار یکدیگر بر خواسته ایم( نباید گمان کرد که خداوند ما را در بن بست قرار داده و راه اصلاح جامعه را بسته است)،
- ابدا اینطور نیست، بلکه راه حمایت زلف او و پناه آوردن زیر سایه رحمتش برای ما گشوده شده است).
۹- حافظ، گنجینه دل خود را به هر زلف و خالی( مظاهر و زیبایی های دنیا) نسپار!
- زیرا آن عشقی که ما را از این همه دام نجات می دهد،کارش دل سپردن به هر زلف و خالی نیست.
عرض ادب محضر همه عزیزان ادیب
این غزل از حافظ، شاعر بزرگ پارسیگو، به یکی از مضامین اصلی شعر او، یعنی عشق و تسلیم در برابر معشوق و بیپناهی انسان در مقابل دنیا، میپردازد. در ادامه به تحلیل محتوایی و ادبی این شعر خواهیم پرداخت.
تفسیر محتوایی 1. بیپناهی انسان در برابر معشوق و دنیادر بیت اول، حافظ با بیانی صریح بیان میکند که جز آستان معشوق، جایی برای پناه بردن ندارد. این آستان، همان نقطهای است که انسان احساس امنیت و آرامش دارد و در مقابل دیگر نقاط جهان، بیارزش و غیرقابلاعتماد است.
2. تسلیم در برابر قهر و لطف معشوقبیت دوم و سوم به مفهوم عارفانهی عشق و تسلیم در برابر قهر معشوق پرداخته شده است. حافظ اعلام میکند که اگر دشمن حمله کند، او سلاحی ندارد جز آه و ناله، که نشانهای از بیقدرتی انسان در برابر ارادهی معشوق و رضایت به مشیت اوست.
3. خرابات و رهایی از بندهای دنیادر بیت سوم، اشاره به "کوی خرابات" شده است که در ادبیات عرفانی به مکان رهایی از قید و بندهای دنیوی و رسیدن به حالتی از فراموشی و فنا در معشوق اشاره دارد. در اینجا حافظ از روی گرداندن از خرابات و قواعد دنیوی انتقاد کرده و آن را بیفایده میداند.
4. تسلیم به نابودی بهدست زمانهدر بیت چهارم، حافظ در مواجهه با مشکلات و سختیهای زندگی، تسلیم و رضایت خود را به مشیت زمانه و قضا و قدر اعلام میکند و میگوید که اگر زمانه بخواهد خرمن عمر او را به آتش بکشد، از آن شکایتی ندارد. این بیت نشاندهندهی ایمان و تسلیم کامل حافظ به سرنوشت و پذیرفتن تمامی رویدادهای زندگی است.
5. عشق به معشوق و بیتوجهی به دنیادر بیت پنجم، حافظ خود را غلام نرگس جَمّاشِ معشوق میداند و از غرور و بیاعتنایی معشوق به دیگران سخن میگوید. او به شکلی شیفته و فروتنانه از این که معشوق به کسی نگاه نمیکند، سخن میگوید و این غرور معشوق را نیز قبول میکند.
6. دعوت به اخلاق و پرهیز از آزاربیت ششم یک پیام اخلاقی دارد که در شریعت و آیین حافظ، تنها گناه واقعی، آزار دادن دیگران است و در غیر این صورت، انسان میتواند هر چه میخواهد انجام دهد. این نگاه به انساندوستی و تسامح حافظ در برابر دیگران اشاره دارد.
7. حمایت زلف معشوق به عنوان پناهدر بیتهای آخر، حافظ معشوق را به عنوان پادشاه زیبایی و کمال میستاید و زلف معشوق را به عنوان پناهگاه خویش میداند. او از زلف و خال معشوق به عنوان گنجینه دل یاد میکند و در نهایت اعلام میکند که رسیدن به این زیبایی و گنجینه کار هر کسی نیست، بلکه تنها افراد خاص و در خور این شأن میتوانند به این مقام برسند.
تفسیر ادبی و نکات بلاغیتلمیح: در بیتهای مختلف این شعر، حافظ به مفاهیم عرفانی و ادبیات سنتی اشاره دارد. به طور خاص، اشاره به "خرابات" که جایگاهی برای رسیدن به فانی شدن و رهایی از خود در برابر معشوق است، تلمیحی به مفاهیم عرفانی و صوفیانه دارد.
استعاره: استفاده از استعارهها در این شعر بسیار چشمگیر است. برای مثال، "تیغِ ناله و آه" که در بیت دوم به کار رفته، نمایانگر استفادهی شاعر از سلاح نرم و عاطفی به جای سلاحهای واقعی است.
تشبیه و مجاز: در بیت پنجم، حافظ خود را "غلام نرگس جَمّاشِ معشوق" میداند که به گونهای مجاز از شیفتگی او نسبت به معشوقش است. همچنین "خرمن عمر" در بیت چهارم استعارهای از زندگی انسان است که ممکن است در برابر مشکلات و ناملایمات دنیوی آسیب ببیند.
پادشاه حسن به عنوان تشخیص: حافظ در این بیت از معشوق به عنوان پادشاه کشور حسن یاد میکند و این نوعی تشخیص (تشبیه به شخصیت انسانی) است که به زیبایی معشوق و شأن بالا و منحصر به فرد او اشاره دارد.
واجآرایی و آهنگ: در بیت "زمانه گر بزند آتشم به خرمنِ عمر" واجآرایی حرف "ز" تکرار شده که نوعی آهنگ خاص و تاثر عاطفی به شعر میبخشد.
تناسب (مراعات نظیر): کلمات "تیغ"، "سپر"، "ناله" و "آه" در بیت دوم، همگی به نوعی تناسب دارند و مفاهیمی مانند جنگ و تسلیم و ابراز احساسات را به ذهن میآورند.
لحن تعلیمی: لحن تعلیمی در این شعر قابل مشاهده است؛ بهویژه در بیت ششم، حافظ مخاطب را به پرهیز از آزار و اذیت دیگران دعوت میکند و این رویکرد او به مسائل اخلاقی، او را به عنوان شاعری آموزگار و اخلاقگرا معرفی میکند.
آرایهی تضاد: در بیت سوم، حافظ از کلماتی مثل "رسم و راه" و "خرابات" استفاده میکند که نوعی تضاد معنایی بین امور دنیوی و امور عرفانی را نشان میدهد.
ارادتمند همه دوستان