غزل شمارهٔ ۷۴
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۷۴ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۷۴ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۷۴ به خوانش محمد ابراهیمیان
غزل شمارهٔ ۷۴ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۷۴ به خوانش م. کریمی
غزل شمارهٔ ۷۴ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۷۴ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۷۴ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۷۴ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۷۴ به خوانش فریبا علومی یزدی
غزل شمارهٔ ۷۴ به خوانش احسان حلاج
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
اصلاح حاشیه :
کارگه کون و مکان = جهان هستی و عالم ماده
سِدرِه و طوبی = سِدرِه المنتهی و درخت بهشتی طوبی
جِنان = جَنت ، بهشت
پنج روز = کنایه از مدت کوتاه عمر
رقم = نشان کردن و نوشتن
این همه نیست = هیچ مهم نیست
صحبت = مصاحبت
خوش = خوب
لب = ساحل
نزار = لاغر و ضعیف
معنی بیت 3 : آسایش درسایه سدره المنتهی و درخت بهشتی طوبی را به بهای منت کشیدن قبول مکن ای سرو خوش خرام که اگر نیک فکر کنی خواهی دید ارزش ندارد.
معنی بیت 4: آسایش آن باشد که بی خون دل خوردن به دست آید و اگر چنین نباشد باغ بهشت را با کوشش سخت و طاقت فرسا بدست آوردن ارزش ندارد.
معنی بیت 7 : ای پارسا از نقش غیرت و بازی خداوندی ایمن مباش و مغرور عبادتت مباش بلکه بدان که از صومعه تا دیر مغان ر اهی نمی باشد ( تلمیح داستان شیخ صنعان )
به نظر حقیر این غزل خلاصه وعصاره دیوان حافظ و چه بسا عصاره فلسفه هستی است.در اینجاحافظ خیلی به خیام نزدیک شده وکاملا حضور خیام محسوس است!
درخصوص معنی بیت3که خانم ملیحه معنی کردن بایدازایشون پرسید:پس تکلیف عبارت پایه ای"ز پی سایه مکش"چی میشه؟؟!!!
ب عقیده مخلص معنی بیت مذکور میتوانداین باشد:
برای دست یافتن به بهشت مادی که خلاصه لذات آن سایه درخت ورودهای گواراست(وسایرلذات مادی)،خودرا اسیر بندگی و خوارکردن عقاید و فرامین دست وپاگیر و موهوم(سایه) مکن که اگربادیده باز و نظر بلند و به دقت بنگری انچه که فلسفه حیات انسان است بدین گونه نیست و نیازی به اینهمه خوارشدن وزهد و پیروی از عقاید تنگ نظرانه نخواهدبود!
باسلام به نظرمن دربیت3منظورحافظ میتونه این باشه که سرو به دلیل قامت بلندش نمیتونه درسایه درخت سدره وطوبی که درختان کوتاه قامتی هستند قراربگیره پس درنتیجه میشه اینطور تفسیرکرد که حافظ بهشت موعودرو برای انسانی به بزرگی خودش حقیر میدونسته
سلام به نظرمن حافظ در بیت سه گفته که سرو در سایه درختان کوتاه قامت بهشتی نمیتونه قرار بگیره ومعشوق زمینی خودشو بسیار بالاترو زیباتراز بهشت ونعمتهای بهشتی میدونه
من گمان میکنم که خواجه فرموده سدره و درختان بهشت بدون دیدار یزدان پاک هم بی ارجند و کوشش ما در دنیای مادی برای بدست اوردنشان را نمی ارزند
با سلام و تشکر از زحماتتان در خصوص ادبیات ایران در خصوص غزل شماره 74 عرض مختصری دارم که بیت ماقبل آخر در مجموعه شما جا افتاده است بیت بدین شکل می باشد :
ازتهتک مکن اندیشه و چون گل خوش باش
زانکه تمکین جهان گذران این همه نیست .
نام حافظ رقم نیک پذیرفت ولی
پیش رندان رقم سود و زیان این همه نیست
این بیت جا افتاده در مجموعه ای از دیوان حضرت حافظ که متعلق به ÷در اینجانب بوده و حدودا عمری بالغ بر 80 سال دارد نگاشته شده است .
ضمنا در کتاب حافظ آقای شاملو نیز این بیت به همین شکل آورده شده است .
بیت چهارم باز نویسی دقیقی از یکی از رباعی های خیام است که میگوید:
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان، برداشتمی من این فلک را زمیان.
از نو فلک دگر چنان ساختمی، کآسوده به کام دل رسیدی آسان.
در اینجا حافظ نیز مانند خیام (و بسیاری دیگر) فلسفه بهشت و حکمت الهی زیر سوال میبرد.
بیت سوم اشاره به دو موضوع قرآنی دارد "سدره" و "طوبی". در سوره نجم اشاره میشود که اهل مکه از توصیفهای محمد ذر باره بهشت خورده میگرفتند و او را متهم میکردند که آنها را از پیش خود ساخته است. در آیه 14 آمده است که چنین نیست و محمد آنها را در کنار درخت "سدره المنتهی" جایی که "جنته الماوی" (خانه بهشت) قرار دارد به چشم خود دیده است. و طوبی در آیه 29 سوره رعد آمده است: الذین آمنو و عملو صالحات طوبی لهم و حسن مآب. "آنهایی که ایمان آوردند و کارهای صالح انجام دادند طوبی برای آنان است و پایانی خوش".
حافظ میگوید ای انسان آزاده (سرو روان) منت این توصیفها و این وعده های بهشت را مکش، که اگر درست نگاه کنی ارزشی ندارند!
استاد کدام است جناب دکتر ترابی، اینجا در محضر خداوند سخنی چون حافظ همه شاگردند. بهتر نیست در باره غزل حافظ بنویسیم تا رباعی خیام؟ ... به گفته معروف، شقشقیته هدرت!
این غزل زیبا رو استاد شجریان در برنامه گلهای تازه 92 در دستگاه سه گاه خوانده هست
گوش دادن این برنامه خالی از لطف نیست
فرهاد نادیده اما بسیار گرامی:
این کمترین شاگرد شاگردان است و ای بسا از همین روست که مانای قول معروف را نمی داند.
حافظ در بیت سوم منظورش را بسیار روشن ارائه کرده است و نیازی به تفسیر و تاویل نیست. در اینجا فقط یک بیتِ شاهکار از حافظ را می آورم که در آن مقصود بیت سوم این غزل را با زبان و بیان دیگر و در اوج زیبائی و منتهای تاثیر گذاری ادا کرده است:
گرچه گردآلود فقرم شرم باد از همّتم
گر به آب چشمه ی خورشید دامن تر کنم.
جناب دکتر ترابی گرامی، شما لطف دارید. "شقشقیه هدرت، ثم قرت" به گمانم منصوب است به علی بن ابیطالب که منظور از ان این است "شعله ای زبانه کشید، و سپس فرو نشست" و البته شقشقیه به معنی ورم کردن گلوی شتر است در هنگامی که هیجان زده یا عصبانی میشود.
سپاس جناب فرهاد، من که نام خانوادگیم از کنیه آن حضرت می آید بایست میدانستم، اما نادانیم را خوشبختانه با پرسیدن جبران کرده ام و از آن حضرت نقل است که:
من علمنی حرفا فقد.......و سپاس دوباره که به من آموختید.
سلام دوستان
در بیت ِ "منت سدره و طوبی ز پی سایه مکش
که چو خوش بنگری ای سرو روان، این همه نیست"
روی واو ِ سرو، علامت سکون میتونه باشه؟
مثل شادروان
سروْ روان، و به این معنا بگیریم که روانش همچون سرو از سدره و طوبی بلندبالاتر (با ارزش تر) است...
آمیز گرامی، به نکته بسیار جالبی اشاره کردید. اگر چه از نظر معنی آنچه شما میگویید میتواند درست باشد، ولی باید توجه کنید که از نظر وزن عروضی سروروان (با سکون واو) با سرو روان (با کسره واو) میتواند متفاوت باشد. در اینجا وزن شعر با سرو روان (با کسره واو) درست است.
همچنین، حافظ ترکیب "سرو روان" (با کسره را بیشتر بکار برده است. مانند:
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایه آن "سرو روان" ما را بس
من و همصحبتی اهل ریا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
پاینده باشید و علاقمند
دولت ان است که بی خون دل اید به کنار
میگویند خواجه نصیر هلاکو خان را با خود به حمام سنتی برد . مشت و مال و اب گرم و نوشیدنی های گوارا ...
هلاکو خان بسیار شاداب شد و پرسید این حمام در اسلام حرام نیست ؟
خواجه پاسخ داد نه ...
خان مغول گفت خیلی عجیب است . این اولین بار است که میبینم یک اب خوش از گلویم پایین میرود که حرام نیست !!!
یا به قول امروزی ها :
وصیتنامه لری چیست ؟
هر چیز که خوشتان بیاید حرام است !!!
البته بنده میخواهم بگویم این ظاهر داستان است و دین حقیقی برای زدودن اندوه و خون دل امده و اگر دینداری ما از این کارکرد بی بهره است باید در حقانیت ان شک کنیم .
به نظر من حافظ و خیام با این همه نبوغ نمیتوانسته اند مردانی راحت طلب و لاابالی باشند . شما یک انسان لا ابالی می شناسید که از دهانش در و گوهر ببارد ؟؟
حافظ میگوید اگر بهشت را میخواهی با دین پر از مرارت و خون دل بدست اوری نمی ارزد بلکه این دین اصلا دین نیست . بلکه هرگاه سراپا خوشی و خرمی و رضایت و صلح بودی انگاه بدانکه دیندار شده ای و در سایه امن درخت طوبی به سر میبری !
روفیا بانوی عزیز
درود بر شما که بااحترام از خیام نام برده اید و او را به حق نابغه دانسته اید
خیام یکی از بزرگانی ست که بسیار مورد علاقه ی من است . همیشه به آزادگی این مرد بزرگ آفرین گفته ام.
در مورد رباعی خیام نیز با جناب فرهاد بیشتر موافقم
که فاعل در مصرع ”کاسوده به کام دل رسیدی آسان “
مستتر است
با احترام
مرسده
سلام
مرسده عزیز
دلیل دوست داشتنی بودن خیام و حافظ اینست که انها دیگر خودشان نبودند تا از زبان خود و در راستای حفظ منافع خود سخن بگویند .
کلامی که برای خود میگوییم بوی گدایی میدهد . گدایی محبت گدایی تایید گدایی هویت ...
اصلا ادمی که نیست چه لازم دارد . چه چیز برای او تهدید به شمار میرود . همین که نه بیم دارد نه امید (طمع) چشم او را بیناتر و زبانش را بی پرواتر می کند . دریافت هایش گسترده تر و تراوشاتش غنی تر است .
تنها چنین کلامی پس از قرنها و در آن سوی مرزها خواننده دارد زیرا رایحه استغنای این کلام مرز های زمان و مکان را در می نوردد .
بسم الله
بیت اول:جناب خواجه از آفرینش هستی و اندیشه ی مخلوقاتی که گرفتار هستی اند صحبت میکند. و در مصرع بعد اندیشه ای متعالی را راهبردی برای پیشرفت و به سعادت رسیدن بیان می دارد.
بیت دوم:ایشان اشاره ای به شریفه ی آفرینش انسان در قرآن و هدف از خلقت انسان به نام اشرف مخلوقات دارد که اگر در غیر اینصورت عمل شود و در این مسیر انسان حرکت نکند دیگر آن بها و ارزش را نخواهد داشت.
بیت سوم:ایشان در بخش بندی هدف متعالی والاترین اندیشه را خواستار است که رسیدن به حضرت حق است و خود را به خاطر دیگر چیزها به مخاطره نینداختن راهکاری برای نیل به این هدف میداند که در دنیای مادی این اندیشه را بنام تمرکز برخواسته یاد میکند.
بیت اول:جناب خواجه از آفرینش هستی و اندیشه ی مخلوقاتی که گرفتار هستی اند صحبت میکند ودر مصرع بعد اندیشه ای متعالی را راهبردی برای پیشرفت و به سعادت رسیدن بیان می دارد.
بیت دوم:ایشان اشاره به آیه ی شریفه ی آفرینش انسان در قرآن و هدف از خلقت انسان بنام اشرف مخلوقات دارد که اگر در غیر این صورت عمل شود و در این مسیر انسان حرکت نکنه دیگر آن بها و ارزش را نخواهد داشت.
بیت سوم:خواجه در بخش بندی هدف متعالی والاترین اندیشه را خواستار است که رسیدن به حضرت حق است و خود را بخاطر دیگر چیزها به مخاطره نینداختن راهکاری برای نیل به این هدف می داند که در دنیای مادی این اندیشه را بنام تمرکز برخواسته یاد میکند.
پرسشی درباره تاریخچه حضور نام. درخت طوبی در فرهنگ بشری دارم .
کلیسای بسیار دیدنی ای در بارسلون وجود دارد که شاهکار معماری آنتونی گایودی است و یک سوی آن خانواده عیسی مسیح و تولد او به همراه درختی حجاری شده و آن سو صحنه به دار آویختن عیسی ،
میخواستم بدانم آیا در ادیان دیگر نیز به چنین درخت مقدسی اشاره شده است ؟
روفیا گرامی،
"tree of Life" را یک جستجوی اینترنتی بکنید و سری به ویکی پیدیا زده پاسخهایی می یابید.
تلفیق بیت 4 و 6 یه نتیجه ی فوق العاده ای رو میرسونه...حافظ عزیز روح بزرگت شاد.
:)
روفیای گرامی،
طوبی می گویند نام درختی بهشتی است چنان بزرگ و پر شاخ و برگ ،که بر سر جمله بهشتیان سایه می افکند.( در صورت لزوم!!)
و البته با درخت زندگی که نام بستری ازرگهای خونی
در تن زنان است ارتباط ندارد.!!
بستری از رگهای خونی ؟!
جفت را میفرمایید ؟؟
بسیار سپاسگزارم بابک گرامی
پیشتر این صفحه را خوانده بودم ولی نمیدانم چرا چیزی دستگیرم نشده بود .
حال میدانم که درختی در فرهنگ ایران باستان و یهودی بوده است که در فلسفه و اسطوره شناسی و مذهب استعاره ایست از شبکه ارتباط پیچیده تمام اجزای حیات بر روی زمین .
شجره نامه نیز جدا از این درخت نیست .
مهم این است که فهمیده بودند شبکه ای وجود دارد !
در فرهنگ ایران باستان و یهودیت قورباغه ای در ریشه درخت مامور از بین بردن این شبکه حیات است و در ایران باستان دو ماهی نیز از سوی اهورامزدا برای نگهبانی از قورباغه و جلوگیری از این امر گمارده شده اند .
فیلمی دیدنی نیز با عنوان pan's labyrinth دیده بودم که در آن درختی بود که در ریشه آن قورباغه چاقی زندگی میکرد . حال میفهمم داستان قورباغه چه بود !!
ممنونم بابک گرامی .
روفیای گرامی،
گرچه آن نیز زندگی بخش است اما آن درختی دیگر است
برای ذهن جسجو گر شما دشوار نیست ، جوینده یابنده است.
اما باور داستان غورباغه اهریمن و ماهیان اهورا نیاز به منابعی فراتر از ویکی پدیا دارد، که خود در نسخه ایتالیایی می گوید صحت این مطالب نیاز به مدارک بیشتر دارد!!
به اصطلاح داشنامه آزاد است!! و هر بی سوادی چون من نیز میتواند بر گنجینه بد آموزی های آن بیفزاید.
شیوه اندیشگی پدران ما بر آزمودن استوار بوده است یافتن آتش را در شاه نامه ها با افسانه پرومتیوس مقایسه کنید و فرزند آوری مشی و مشیانه را که خود از دو شاخه ریواس زاده میشوند ....و
تقدس درخت در سرزمین های خشک و کم آب ایرانی
نیاز به هیچگونه نماد شناخت ندارد زندگی وابسته به آب و درخت بوده است .
سرو کاشمر ، سرو ابرکوه ...و هزاران درخت کهن در جای جای ایران ویج این قلب تپنده جهان
Wow
I think i got u
نگفتم جوینده یابنده است؟؟
bravissima!!
دوستان در بیت سوم به نظر من هیچ حرفی در باره بهشت نزده فقط منظور حافظ این بوده با این که درختهایی به بزرگی طوبی باز هم با چرخش آفتاب سایشون محو میشه(یعنی به بندگی زیاد نناز که احتمال زایل شدنش هست) البته از بعد زمینی و اون سرو خرامان رو مستقیم با شخصی که مخاطب قرار داده نسبت داده و اون رو به این نام خطاب کرده و در اینجا منظور درخت ی که بخواد با طوبی قیاس کنه نیست
ضد قرانی ترین شعر حافظ است! بیتهای 1 تا 6 هر یک در مخالفت با آموزه های قران هستند. و این غزل با توجه به بیتهای 6 و 8 در انتهای عمر حافظ باید سروده شده باشد.
چه جالب که بعضی چه اصرار کودکانه ای دارند که حافظ را شراب خوار معرفی کنند.
آقا اصلا حافظ هم شراب خوار است و هم ملحد و هم شاهد باز. دعوا که نداریم. شما این طور فرض بفرمایید.
هر چند اگر انسان از عرفان چیزی نمی داند به جایی بر نمی خورد بگوید بلد نیستم. ندانستن عیب نیست. خود را به دانایی زدن یا در موضوعات تخصصی اظهار نظر کردن، عیب است.
به امید روزی که مردم سرزمین من، اندکی خردمندانه تر در هر وادی سر بکشند و اظهار فضل نمایند.
نظرات اکثرا تمایل دارند که برسونند حضرت حافظ بهشت رو بهای ناچیز بدونه و از طرفی کشیدن ریاضت در راه دین رو ناپسند میدونه و دین رو بدون ریاضت میخاد .
اولا که بهشت چند طبقه است و هرکس مطابق با اعمالش به جایگاهش میرسد و دوما مقصود حضرت رسیدن به معشوق است او میفرماید که وقتی من به معشوق نظر کنم دیگر بهشت هم فراموش میکنم کدام عاشقی وقتی بفکر معشوق است بفکر چیز دیگر می افتد . لازمه ی دیدار با خداوند بودن در بهشت است خداوند اگر بهشت پاداش کمی برای مومن بود بخودش زحمت آفریدنش نمیداد در همین بهشت است که صورت معشوق پدیدار میشود هرکه در پله بالاتر دیدار بیشتر .
اگر منظورتون از ریاضت و سختی کشیدن است بهتر است بدانید این ریاضت ها در نظر شما سخت و رنج آور است برای عاشق این ریاضت ها لذت تمام است .فرهاد برای شیرین کوه کند برای فرهاد لذت بخش ترین کار بود ولی از دید مردم شکنجه و ملالت آور . حضرت میفرماید دین من اینطور که میگویند سخت و بدون لذت نیست همین سختی نباشد لذت ندارد . شما می رو به شراب و راحتی معنا میکنید ولی حضرت هرچه از دوست رسد را می قلمداد میکند هربار که پیکی میرسد سر میکشد .
در عرفان کجا دیدید سالک سوال پرسد یا مخالفت کند یا برنجد .خداوند میفرماید اولیا خدا هیچ گاه محزون نمیشوند .
من حقیر رو عفو بفرماید اگه درشتی کردم .
جناب هیچ،
از طبقات بهشت فرمودید( خداوند بالا و برترین را به ما عنایت فرماید)
به یاد مورمونها افتادم، فرقه ای با نفوذ و در حال گسترش که به پیروان سفارش میکنند تا میتوانند زن بگیرند و فرزند بیاورند، چه هر روح در بندی که آزاد و به جهان آورند جایی بالا و بالاتر در بهشت نصیبشان خواهد شد،
و البته خداوند خود آگاه تر است
چه با هر روح........
در برنامه گلهای شماره 16
نادر گلچین بخشهایی ازین غزل رو خوندند
حقیر نمیداند که چگونه بعضی این شعر را ضد قرآنی !!! میدانند
و پراندوه که کمترین آگاهی را هم از مفاهیم عرفان اسلامی ندارند
آن بیتی که عزیزان اشاره کردند(بیت 3)
منظور این نیست که سدره و طوبی همه خواب و خیال است(که نیست و علم و فیزیک کوانتوم چیزی خلاف اینرا می گوید و جای مطرح کردنش این مکان نیست)
و اما بیت مورد نظر
منت سدره و طوبی ز پی سایه مکش**که چو خوش بنگری ای سرو روان این همه نیست
قبل از بیان منظور این بیت یک نگاهی به بیت قبل بنداریم مفهوم این بیت 3 قابل درک تر میشود
از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است** غرض این نیست وگرنه دل و جان این همه نیست
در این بیت جناب حافظ می فرماید غرض از لذت و جام و شراب و می و ساقی و... جانان(محبوب ، معشوق و به اصطلاح عرفا خداوند است) است
وگرنه دل و جان بدون او هیچ ارزشی ندارد
و اما بیت مورد نظر
به دنبال سدره و طوبی بهشت نباش و سختی براش نکش و نخواه که بر زیر سایه ی اینان قرار بگیری
که چو خوش بنگری ای سر روان سهم تو بیشتر و بالاتر از اینان است
حضرت امیر المومنین علی علیه السلام
در دعای کمیل به ایزد منان می فرماید:
من تو را نه برای شوق بهشتت و نه از ترس جهنمت پرستیدم بلکه تو را شایسته ی پرستش یافتم...
و جایگاه اولیاء الهی بهشت و سدره و طوبی نیست بلکه مکانی که هیچ احدی توان تحمل آن را ندارد...
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان :
صورت ظاهر این غزل شرح طرز فکر و برداشت شاعر از نحوه زندگی و صرف فرجه حیاتگذر است و مجملی است از بینش و برداشت او از دستورات عبادی شریعت و حالت محض وایمان وتواضع واقعی او نسبت به آفریدگار:
بیت اول: نظر شاعر به بیارزشی جهان مادی.
بیت دوم: غرض نهایی از حیات، که سالک عارف باید جهت وصل جانان از جان بگذرد.
بیت سوم: تنقید از شیوه عمل متعبدان قشری که عبادت را برای رفتن به بهشت انجام میدهند.
بیت چهارم: عقیده به اشراق و تفکر درباره مبداء و نزدیک شدن به معبود بدون تحمل عبادات شاق.
بیت پنجم: گریز از مشقات تهیه سازو برگ زندگی پنج روزه عاریتی و زیست با طمأنینه وارامش خیال.
بیت ششم: قدر وقت دانستن و در کمال استغنا و خوشی وبیخیالی زیستن.
بیت هفتم: به خود مغرور نبودن و تسلیم محض مقدرات شدن و تنفید از عباداتی که به طمع اجر و مزد انجام میشود.
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست
حاصل: محصول
کون و مکان: هرآنچه که در جهان هستی می بینیم، کلّ کاینات وهرچه دراوست
اسباب: ، وسایل،هرآنچه که هست ومی بینیم
باده: شراب
"این،همه نیست" : اینهایی که می بینیم همه ی آنچه که وجود دارد نیست، گوشه ای ازآنچه که هست می بینیم. ما ناتوان هستیم ازدرکِ همه ی اسباب جهان.چیزهای زیادی هست وما ازآنهابی خبریم.
بسیاری از آدمیان، براین باورند که هدف اصلی ِ خلقت ومرکزآفرینش هستند. فکرمی کنند اینقدرمهّم هستند که چرخ عظیم فلک به سببِ اینکه اینها لقمه نانی به کف آرند وبه غفلت نخورندمی چرخد!
برخی دیگرنیزباتوسعه ی روزافزون علم ودانش، ودرکِ بی کرانگیِ جهان ِ هستی براین باورند که کُره ی زمین وآدمیانش درصحفیه ی کائنات آنقدرناچیزوکم اهمیّت است که عددی به حساب نمی آید چه رسدبه اینکه مرکز آفرینش بوده باشدویا موردِ توجّهِ ویژه ی خالق هستی قرارگیرد!
به هرحال عظمت هستی بسیارفراترازدرک وفهم آدمیست وروزبروزپیچیدگی معمّای هستی فزونی می یابد وپاسخ قانع کننده ای برچیستی وچرائیِ هستی وهزاران سئوال دیگر پیدا نمی شود.
حافظ عزیز نیز که استاد بی بدیل ِ طرح سئوال وبه نقدکشیدن باورهاست این غزل را درهمین راستا و با نیّتِ طرح پرسش خَلق نموده است. اوبابه نقدکشیدن اعتقادات وباورها، مسئولانه می خواهد انسانهای خفته رابیدارسازد. او مشتاق است که موتوراندیشه های انسانها را روشن کند به این امید که صاحبان اندیشه ازحیطه ی ساده لوحی وخوش باوری قدمی فراترگذاشته وبه حقیقت نزدیکترشوند. این غزل درکل سعی دارد مرغ اندیشه ی آدمی را به پروازدرآورده، از سقفِ باورهای کهنه عبوردهد وبه آسمان لایتناهی برساند.
به منظورقرارگرفتن درفضای حافظانه ودرک روشن ِمعنا ومفهوم این غزل،بهترآن است که با مرور ِ این سئوال به استقبال ازاین غزل نغز وپُرمایه برویم:
آیا به راستی ابروبادومه وخورشید وفلک درکارند تا ما لقمه نانی به کف آریم وبه غفلت نخوریم؟! همین؟! آیا محصول کون ومکان اینقدرناچیزاست؟!
معنی بیت: محصولاتِ کارخانه ی عظیم هستی، این چیزهایی نیست که ما می بینیم ومی پنداریم که چرخش ِ چرخ فلک برای این است که مازاده شویم، نانی به دست آوریم،تولیدمثل کنیم وسرانجام دردل خاک آرام گیریم!
باده پیش آر که داستان به همین جا ختم نمی شود! باده پیش آرتابه عیش وعشرت بپردازیم، شاید درحالت سُرور وشادمانی پی به چیزی بُردیم! زندگانی ما،دانش،باورها واعتقادات ما تنها ذرّه ای بسیارناچیز ازتولیداتِ کارخانه ی هستی اَند وتمام اینهایی را که تاکنون ما کشف کرده ودراختیارداریم همه ی ماجرا نیست. کُره ی زمین وکلّ آدمیان، درمقابل صفحه ی بیکران هستی آنقدرضعیف وناچیزاست که به مانند یک نقطه ی کوچکی به حساب می آید. درچنین شرایطی عیش وشادمانی بهترین گزینه هست زیرا ماباشادبودن است که خواهیم توانست باجریان هستی همسوشده ودست به طرّاحی واکتشاف بزنیم.
بیاتاگل برافشانیم ومی درساغراندازیم
فلک راسقف بشکافیم وطرحی نو دراندازیم
از دل و جان شرفِ صحبتِ جانان غرض است
غرض این است وگرنه دل و جان این همه نیست
ازدل وجان:ازعمق دل وژرفای جان،باتمام وجود
شرف: آبرو،عزّت،حُرمت، افتخار،
غرض این است: هدف وآرمانِ اصلی این است.
دل وجان این همه نیست: دل وجان به تنهایی اینقدر اهمیّت ندارد. اگرجانان نباشد دل وجان چیزی جزبارگران نیست.
معنی بیت: باتمام وجود وازاعماقِ درون، تمنّای هم صحبتی وهمنشینی با معشوق راداریم ومنظوراصلی ما(عاشقان) رسیدن به وصال است اگرغیراین باشد که دل وجان اینقدرارزش واهمیّت ندارد، دل درکنار دلدار وجان در برجانان معنا وارزش واقعی خودراپیدا می کنند هدف وآرزوی نهایی پیوستن به معشوق است وبس. دست ازاین آرزوبرنخواهیم داشت.
دست ازطلب ندارم تاکام من برآید
یاتن رسد به جانان یا جان زتن برآید
منّتِ سدره و طوبی ز پیِ سایه مَکش
که چوخوش بنگری ای سروِروان این همه نیست
منّت کشیدن : تمنّا کردن،طلب ودرخواست کردن دراینجا طلب کردن به هربهایی حتّابا خواروذلیل کردن ِ خود.
سِدره وطوبی: دودرختی معروف دربهشت. گویند این درختان، به داشتن سایه و شاخههای فراوان و میوههای متنوع شهرت دارند. بطوری که هر شاخه ا ی از آنها به سوی غرفه ای از غرفههای بهشت کشیده شده تابهشتیان درکمال آسایش ورفاه بهره مندگردند.
"این همه نیست" به همین موضوع اشاره دارد حافظ می فرماید ای زاهدِ تاجر ومعامله گر ! اگربه خاطررسیدن به سایه ومیوه ی این درختان، عبادت می کنی و به خود زحمت می دهی، به نتیجه ای نمی رسی، اشتباه متوجّه شده ای ! اصلاً ماجرا ازاین قرارنیست. خودت رازیاد اذیت نکن ،بیش ازاین خودرا تحقیرمکن اینگونه که تو برداشت کرده ای نیست زنهارفریب مخور.
"سرو ِ روان" خطاب به مخاطبِ غزل است مانند ای جان، ای عزیز. چون دراینجا صحبت ازدرختان سدره وطوبی شده، به جای ای عزیز، "سرو روان" بکارگرفته شده تا هماهنگی ظاهری وباطنی ِ واژه ها حفظ شود وبین آنها پیوندِ معنایی وجود داشته باشد. ضمن آنکه حافظ با بکارگیری ِ این واژه قصد دارد به مخاطب یادآوری کند که توخود یک سرو روان هستی پس درحسرتِ سایه ی درختانِ سدره وطوبی نباش خودبهترازآنهایی! اگرشاخه های آنها به غرفه های بهشتی سرک می کشند توخود نیز می توانی به هرکجا که بخواهی روان گردی،به خودت بیا.
معنی بیت: ای عابد وزاهدِ به طمع ِسایه ومیوه ی درختان بهشتی، اینقدرخودراتحقیرمکن،منّت مکش،التماس نکن اگرنیک نگاه کنی خداوند تورا مثل سرو روان آفریده وبه تو ارزشی والابخشیده است. توبهترازطوبی وسدره هستی، تو که خود می توانی برای دیگران سایه هدیه کنی به سایه ی سدره وطوبی طمع داری؟
هُمایی چون توعالیقدر وحرص استخوان تاکی؟
دریغ آن سایه ی همّت که برنا اهل افکندی!
سایه ومیوه ی طوبی اینقدرارزش ندارند که بخواهی به هروسیله وبه هرطریق که شده به آنها برسی. برای رسیدن به آنها گریه وزاری و....نکن ( باید خودِ دوست را هدف قراربدهی نه سایه ومیوه ی درختان بهشتی را !! آرزوها وآرمانت راوسعت بده، غرض ومقصودنهایی باید خوددوست باشد نباید به چیزی کمتر ازاو راضی شوی!)
باغ بهشت وسایه ی طوبی وقصرحور
باخاک کوی دوست برابر نمی کنم
دولت آن است که بی خون دل آید به کنار
وَر نه با سعی و عمل باغ جِنان این همه نیست
دولت: خوشبختی، سعادت، رستگاری
باغ جِنان: باغ بهشت.
معنی بیت: رستگاری وسعادتِ حقیقی آن است که آدمی ازدست مبارک دوست(معشوق ازلی) هدیه ای دریافت کند. بهشت وآرمیدن درسایه ی طوبی وسدره اگر قراراست با گریه وزاری والتماس وخون دل حاصل گردد چندان ذوقی ندارد. خوشبختیِ واقعی درنظرگاهِ حافظ عبارت ازآن است که عاشق زمانی که هیچ امید وانتظاری ندارد ناباورانه،موردِ عنایت ولطف معشوق قرارگیرد به ناگهان غافلگیرشود وببیندمعشوق سرفراگوشش آورده وبه آوازحزین می گوید: ای عاشق دیرینه ی من خوابت هست؟
البته که باید عاشق این قابلیّت وشایستگی را داشته باشد تاچنین دولتی نصیب او گردد. پیدا کردن این قابلیّت ازطریق منّت کشی والتماس وزاری میسّر نیست همین که عاشق صادق باشد،بی آزارباشد، شادمان باشد ونسبت به پیرامون خویش بی قید وشرط عشق ورزی نماید قطعاً درچنین مسیری قرارخواهد گرفت وروزی قرعه ی این چنین دولتی بنام اوخواهداوفتاد.
به ناامیدی ازاین درمرو بزن فالی
بُوَدکه قرعه ی دولت به نام ما افتد
پنج روزی که در این مرحله مهلت داری
خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست
پنج روز: اشاره به مهلت اندک زندگانیست. دورمجنون گذشت ونوبت ماست
هرکسی پنج روزه نوبت اوست.
خوش بیاسای: شادمانه زندگی کن، غم دنیای دَنی مخور،طلبِ روزی ننهاده مکن
چنانکه ملاحظه می شود حافظ درهرفرصتی که دست می دهد مخاطبین خودرا به سرور وشادی وخوشی تشویق می کند. زیرا او که پیامبرراستین عشق وشادمانیست نیک می داند که : کسی که شاد ومسرورباشد به آسانی می تواند به پیرامون خویش نیز شادی هدیه کند هرگز یک تندخو وعبوس غمگین نمی تواند به اندازه ی فرد مسرور وشادمان نیکی ومحبّت کند.
زمان اینهمه نیست: گمان مبر که این عمر زمان زیادیست،چشم برهم بزنی مهلت به پایان رسیده است.
معنی بیت: دراین دنیا مهلت زیادی نداری بنابراین زنهار دراین پنج روزه ای که نوبت به تورسیده،همچون غنچه فروبسته ظاهرنشوی جهد کن ازپرده بیرون آیی وچون گل شادمانه وعاشقانه زندگی کنی. زمان همانندبرق وباد درگذراست مبادا گمان کنی که هنوزفرصت هست وزمان زیادی دراختیارتوست.
سخن درپرده می گویم چوگل ازغنچه بیرون آی
که بیش ازپنج روزی نیست حکم میرنوروزی
بر لب ِ بَحر فنا منتظریم ای ساقی
فرصتی دان که زلب تابه دهان اینهمه نیست
بحر فنا: دریای نیستی ونابودی
زلب تا به دهان این همه نیست: فاصله ای بین لب ودهان نیست، فاصله ای بین نیستی و زندگی نیست فرصت غنیمت شمرو شتاب کن. درمصرع دوّم "لب" به معنای نیستی آمده بدان سبب که درمصرع اوّل برلب بحرفنا بودیم. دهان نیزبه معنای زندگی آمده،بدان سبب که آدم زنده قادربه خوردن ونوشیدن است پس دهان تداعی کننده ی زندگیست ودرنهایت، فاصله ی لب تا دهان به زیبایی، فاصله ی مرگ وزندگی راترسیم وملموس ترکرده است.
معنی بیت: ای ساقی، تعجیل کن باده بیاور که هرآن ممکن است نفسی که فرومی رود فرانیاید تعلّل مکن فرصت غنیمت دان همه برلبِ دریای نیستی درانتظار بسرمی بریم شراب بیاورومارا ازاین اضطراب رها کن.
وقت راغنیمت دان آنقدرکه بتوانی
حاصل ازحیات ای جان این دَم است تادانی
زاهد ایمن مشو از بازی غیرت زنهار
که ره ازصومعه تا دیر مُغان این همه نیست
بازی غیرت: حسد، رشک بردن،خواهش دل، دراینجا بازی عوالم درونی
زنهار: آگاهباش ، هشیارباش.
صومعه: مکان وعبادتگاه صوفیان
دیرمغان: مکان وعبادتگاهِ زرتشتیان
حافظ بدان سبب این دورا درتقابل هم قرارداده که دردیرمغان نوشیدن شراب مجاز ودرصومعه غیرمجازاست. زاهد ساکن صومعه(به ظاهرازشراب بیزار) وحافظ ازارادتمندان دیرمغان (دوستارشراب)است .
ای زاهد اینقدرآسوده خاطرمباش که درصومعه ازوسوسه ی شراب نوشیدن دراَمان هستی! هشیارباش، ناگهان به بهانه ای مُنقلب می شوی، دچارتمنّا وخواهش دل می شوی وبیکباره خودرا دردیرمغان می یابی که درحال نوشیدن شراب هستی! چراکه این دومکان فاصله ی زیادی باهمدیگرندارند ویک دگرگونی ِ درونی کافیست که تورا ازصومعه به دیرمغان منتقل کند.چنانکه شیخ صنعان نیزناگهان به بهانه ی عشقی زمینی متحوّل شد وپس ازهفتادسال زُهد وتقوا ساکن میکده شد ودین ودل بربادسپرد.
زاهدِپشیمان راذوق باده خواهدکُشت
عاقلا مکن کاری کآوردپشیمانی
دردمندیّ ِ منِ سوخته ی زار و نزار
ظاهراً حاجتِ تقریروبیان این همه نیست
زار و نزار: آشفته خاطر،ضعیف و لاغر.
تقریر: برقرارکردن،اقرار،نوشتن
بیان ِاشتیاق،دردمندی وسوزدل ِ من ِ آشفته خاطر وناتوان، نیازی به این همه شرح واقرار ندارد بدون شرح وبیان نیزازحال وروزم پیداست درچه وضعی هستم.
بیان شوق چه حاجت که سوزآتش دل
توان شناخت زسوزی که درسخن باشد
نام حافظ رقم ِ نیک پذیرفت ولی
پیش رندان رقم سودوزیان این همه نیست
رقم نیک: نقش نیک، به نیکنامی مشهورشد
رقم سود و زیان: میزان سود و زیان، حساب سود و زیان.
معنی بیت: درست است که نام حافظ درمیان نیکنامان ثبت شد امّا درنظرگاهِ ما رندان، ننگ ونام معیار سود وزیان نیست و چندان اهمیّتی ندارد. برای ما باطن واندرون مهّم است تا به وضعیّت و قابلیّتی برسیم که دولت، بی خونِ دل به کنارآید ولطف وعطای معشوق شامل حال ما گردد.
ازننگ چه گویی که مرا نام زننگ است
وزنام چه پرسی که مرا ننگ زنام است
سپاسگزارم، اقا رضا به زیبای، روانی، چشمه
بسم الله الرحمن الرحیم
با عرص سلام، قبل از هر چیز باید قاطعانه عرض کنم، کسی که شعر حافظ را ضد قرآنی و ضد دین می پندارد، نه حافظ را شناخته، نه قرآنرا و نه دین مبین اسلام را، و او حتی الف بای عرفان را هم نمی داند.
و اما بعد، به عرض دوستداران راستین حافظ می رسانم که یک مبحثی در عرفان هست که شاید بتوانیم با جمله زیر وارد آن شویم:
حسنات الابرار سیئات المقربین
یعنی آنچه برای خوبان (مومنین) خوب به حساب می آید، برای مقربین بد به حساب می آید.
حالا به این بیت شعر توجه کنید:
خدایا زاهد از تو حور می خواهد قصورش را ببین
به جنت می گریزد از درت یارب شعورش را ببین
و یا به این بیت از سعدی توجه کنید:
خلاف طریقت بود کاولیا
تمنا کنند از خدا جز خدا
حالا به این روایت توجه کنید:
الدنیا حرام علی اهل الآخره و الآخره حرام علی اهل الدنیا، و هما حرام علی اهل الله.
یعنی دنیا حرام است برای اهل آخرت، و آخرت حرام است برای اهل دنیا (دنیا طلبان) ، و هر دو این ها (هم لذت های دون دنبایی و هم لذت های بهشتی و آخرتی) حرام است برای اهل الله، یعنی برای مفربین، کسانی که به مم تر از خود خدا به چیزی راضی نمی شوند و لذت های بهشت را در مفایسه با همجواری حق تعالی ناچیز می پندارند، نه اینکه منکر بهشت باشند، و نه اینکه ماوای آنها بهشت نباشد، بالاخره انسان چه در دنیا و چه در آخرت، هم جای و مکان دارد و هم روزی می خورد.
امیدوارم توانسته باشم مطلب را تا حدودی بیان کنم.
البته چندان امیدی به کسی که با قرآن کریم و اسلام عزیز عناد دارد، ندارم
حاصل کارگه کـــون و مکان این همه نیست
بــاده پیش آر که اسبــاب جهان این همه نیست
از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است
غرض ایـن است وگرنه دل و جان این همه نیست
بر لــب بــــحر فنــا منتظریــم ای ســاقی
فرصتی دان که ز لـب تا به دهان این همه نیست
این سه بیت در وبسایت آوای جاوید توسط حمیدرضا فرهنگ خوانده شده است،آدرس صفحه:
پیوند به وبگاه بیرونی
یا لطیف
از همه عزیزانی که در اینجا نظر داده اند استدعا دارم مفهوم دو واژه در این غزل حافظ را برای بنده شرح دهند تا درک بهتری از آنچه مراد حافظ بوده بیابیم:
باده در بیت نخست
رندان در بیت پایانی
سپاسگزار خواهم بود و پس از دریافت نظر دوستان به بررسی این غزل خواهیم پرداخت.
شاد و سربلند باشد
به نام او
متاسفانه اساتید! کلهم اجمعین به صحرای برهوت زده اند!
همچنانکه شاعر می فرماید : خشت اول چون نهد معمار کج تا ثریا می رود دیوار کج !!!
این شعر فراتر از درک همپالکی های حافظ و حتی هواداران ظاهر الصلاح معاصر می باشد!
برای درک عمق معنی می بایست سالک و راهدان (آنهم نه هر سلکی و سلوکی !)بود .نه هر استاد لولی وش ! یا عشق ادبیاتی با خورجینی از اشعار فکاهی مجوز ورود به عرصهء سیمرغ می یابد که در حد همان مگس وزوزی کرده و عرض خود می برد!
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست
ای سالک راه عشق تمام این جهان و هرچه در آنست در حقیقت وجود خارجی ندارد و سایه ای از خیال اوست ( حتی خود ما ! به همین دلیل است که ما وجود او را درک نمیکنیم و فقط سایهء خیال اوست که بویی از آن به مشام ما خورده )
خیال او را قبله و نظرگاه خویش ساز زیرا که بغیر آن هر چه که پیرامون خود به عنوان جهان واقعی می پنداری در حقیقت وجود خارجی ندارد!
از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است
غرض این است وگرنه دل و جان این همه نیست
وقتی از دل و جان سخن می گوییم معنای آن کسب افتخار سخن گفتن از اوست (جان جانان -خداوند) تنها هدف و اندیشهء ما همین است و گرنه در جهان حقیقی دل و جانی وجود ندارد!
منت سدره و طوبی ز پی سایه مکش
که چو خوش بنگری ای سرو روان این همه نیست
ای سالک عشق!
خود را مقید به مناسک و آیین هایی که مدعی وصال تو به یار هستند نگردان زیرا همگان در سایه و تاریکی هستند و نور حقیقت برآنان نتابیده است.
ای بلند منظر اگر با چشم حقیقت بین نظاره کنی خواهی دید که تمامی آنان سایه اند و فاقد وجود حقیقی می باشند.
دولت آن است که بی خون دل آید به کنار
ور نه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست
عظمت و بزرگی و فر و شکوه همه همراه تو هستند (ولی در جهان حقیقی!) چه نیازی به خون دل خوردن در عالم اوهام است جز اینکه موهومات تو را به بند کشیده و از وجود تو هستی خود را تداوم می بخشند!
تنها راه نجات بی عملی و تصحیح دید و نظرگاه است یعنی بجای نظاره به سایه ها و موهومات می بایست نظر به سمت نوری که از درون می تابد نمود.(تسلیم و اسلام راستین اینچنین باشد.)
پنج روزی که در این مرحله مهلت داری
خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست
این زمان اندک در مقابل ابدیت بی زمانی را مهلتی برای درک این معنی بدان که او از سر عشق چه شوکت و عظمتی را به تو عنایت فرموده است.
تمثیل آدم و حوا و اینکه شکوه و عظمت عشق الهی را درک نکردند بیانگر این حقیقت می باشد که جهان موهومات از روی لطف او پدید آمد تا ایشان و ابنایشان ارزش جایگاه عنایت شده به خویش را در حد کمال درک نمایند .
بنابراین آسوده باش زیرا زمانی در جهان حقیقی وجود ندارد و تو هم اکنون در جایگه عنایت شدهء خویش هستی ولی ابتدا باید اینجا را می دیدی تا عظمت عشق او را نسبت به خود درک نمایی.
بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی
فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست
ای بخشندهء شراب الهی و ای روح القدس در انتهای این جهان فانی به انتظار فنا گشتن در حقیقت باقی هستیم.
با من حقیقی خویش فاصلهء چندانی نداریم و چشم امید ما به عنایات توست.
زاهد ایمن مشو از بازی غیرت زنهار
که ره از صومعه تا دیر مغان این همه نیست
تو ای زاهد به تو هشدار می دهم با این رویه که در پیش گرفته ای از خط اصلی بازی دور گشته ای!
در اینجا ذکر این نکته ضروریست که ما به خودی خود از عشق هیچ درکی نداریم و هرکه می گوید عاشق خداوند است کذاب است و در ره باطل گام نهاده ! حقیقت عشق اینست که منبع و سرچشمه عشق اوست و صد در صد کمال عشق هم اوست.
پس در سایه عشقی و حتی درکی از عشق موجود نیست!
تنها راه دستیابی به عشق گره زدن خویش به پرتو انوار الهی و کشیده شدن به سمت منبع عشق است و در این راه هر چه سبکبارتر باشیم بیشتر به سوی منبع کشیده می شویم.
زاهد در صومعهء خویش دسترسی به انوار عشق ندارد ولی بدان نکته واقف نیست که در حقیقت صومعه و خراباتی وجود ندارد و تنها با اصلاح منظر توانایی دیدن پرتوهای عشق در هر مکانی میسر است.
دردمندی من سوخته زار و نزار
ظاهرا حاجت تقریر و بیان این همه نیست
ظاهر قضیه اینگونه می نماید که من شرح دردمندی خویش و احتیاجاتم را اعتراف کرده و بیان می کنم ولی در حقیقت هیچکدام از اینها وجودی خارجی ندارد و توهمی بیش نیست.
(بلکه من شادم و خرسند از اینکه اینهمه را دیدم و ارزش و جایگاه خویش را بدرستی درک نمودم.)
نام حافظ رقم نیک پذیرفت ولی
پیش رندان رقم سود و زیان این همه نیست
من با نام حافظ به نیک نامی رسیده ام ولی شادی من از اینروی نیست زیرا که در نزد آنانکه از قید و بند رها گشته اند معانی نیک و بد و سود و زیان وجود ندارد.
کم گفتید و گُزیده همچون دُرً ، درود بر شما
تقریباً تمامی آنچه را که جناب فرهاد نوشته کاملاً دقیق و معتبر است حتی رباعی خیام مصرعش به اینجا ختم می شود که " کاسوده به کام دل رسیدی آسان" و کازاده ! غلط است دستکم دو دلیل : نخست در اصل کتاب رباعیات خیام که ادوارد فیتز جرالد از روی آن اشعار خیام را به انگلیسی ترجمه کرده همین کاسوده به کام دل رسیدی آسان قید شده . می توانید بروید کتابخانه سلطنتی بریتانیا و بنگرید یا حداقل می توانید در دائره المعارف بریتانیکا بجوئید . دوم این که منطق هم ، کاسوده را می گوید . اساساً به کام دل رسیدن ، آسودگی را می طلبد و نه آزادگی را ! اینطور نیست دوستان ؟
بیت ششم این غزل به احتمال قریب به یقین از این رباعی کمالالدین اسماعیل که در رثای فرزند مغروقش سروده است ملهم است:
آنرا که بوصل تو پناهی نبود
بهتر ز عدم پناه گاهی نبود
تو در دهن گوری و من بر لب گور
از لب به دهن دراز راهی نبود
(منبع حافظ نامه اثر بهاالدین خرمشاهی صفحه 383)
سلام فکر میکنم وزن این شعر اشتباه درج شده و وزن صحیح آن به صورت فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن است
حاصل کارگه کـــون و مکان این همه نیست
بــاده پیش آر که اسبــاب جهان این همه نیست
از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است
غرض ایـن است وگرنه دل و جان این همه نیست
بر لــب بــــحر فنــا منتظریــم ای ســاقی
فرصتی دان که ز لـب تا به دهان این همه نیست
این سه بیت در وبسایت آوای جاوید توسط حمیدرضا فرهنگ خوانده شده است،آدرس صفحه:
پیوند به وبگاه بیرونی/
دستاورد این جهانی در خور اعتنای تو نیست.شراب بیاور که وسعت توانایی هستی ناچیز است.
از دل و جان، شرف صحبت جانان غرض است
غرض این است وگرنه دل و جان این همه نیست( خانلری: همه آن)
جان و دلت در حضور او ارزش می گیرند. این هم نشینی همه وجود توست وگرنه دل و جان به تنهایی تهی اند.
3- تو والاتر از آنی که سایه درخت سدره و طوبی را بجویی(تو با جلوه حال خوش، چون درخت سدره سایه ات گواراست) .ای سرو معتدل وقتی با حال خوش، نیک توجه می کنی بهشت نیز چیزی نیست.
4- سلطنت حقیقی آن است که بی دغدغه به دست آید( هدیه و دریافت آن سویی باشد)وگرنه با خون دل بهشت نیز جایگاهی ندارد( خانلری: سعی عمل: کار دولتی)
5-این 5 روز مهلت عمر را با حال خوش بیاسای که مجال چندانی نیست( زمان بی اهمیت، در لایه های درون ما نیست)
6- (و اکنون)بر لب دریای نیستی ایستاده ایم، ساقی فرصت را غنیمت شمار که گذران بودن زمان چون فاصله کوتاه میان لب و دهان است.
7-ای زاهد از غیرت حق( پنهان کردن دوستانش حتی در حجاب گناهان) در امان نیستی که بین پرستشگاه و میخانه فاصله زیادی نیست( تلمیح: عشق شیخ صنعان به دختر ترسا)
7- و من چنان سوخته درد عشقم که بیانش بی اهمیت است( الفاظ و افکار در برابر عشق ناچیزند)
8- گرچه شهره خوبان شده ام، اما رندان به جایگاهی دیگر چشم دوخته اند که خوشنامی یا بدنامی برایشان بی اهمیت است.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
در نظریه هوش هفتگانه گاردنر، هوشی داریم به اسم existential inteligence یا هوش وجودی. هوش وجودی به میزان تعمق افراد در سالهای اساسی بر میگرده. مثل حضور ما در این جهان، تولد، مرگ و چیستی حیات و...
جالبه که به طرز وحشتناکی در این شعر حافظ ما مصداق این نوع از هوش رو میبینیم. مخصوصا در مصرع: بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی!
این چیزی هست که در خیام هم به کرات دیده میشه و حقیقتا جالبه
این غزل را "در سکوت" بشنوید
از بیت "بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی"استفاده می شود: که خواجه را کمال فنا دست داده، و در پی بقاء باللّه بوده. میگوید: محبوبا! حال که مرا با تجلّیات خود فانی ساختی، انتظار دارم که از لبت (که نوع دیگری از تجلّیات توست)، آب حیات ابدیام بخشی، تا باقی به تو گردم، و در عین اینکه با همهام، بی آنکه توجّه به همه داشته باشم، از مشاهداتت بی بهره نباشم؛ که:《إلهی! أمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إلَی الآثارِ...》
و ممکن است (به قرینه ابیات قبل و بعد) مراد خواجه از بیت، تقاضای فنا و وصال باشد. بخواهد با این بیان تمنّای آن را بنماید و بگوید:
برگ نوا تبه شد و سازِ طَرَب نماند
ای چنگ؛ ناله برکش وای دف! خروش کن
ساقی! که جامت از می صافی تُهی مباد!
چشم عنایتی به منِ دُرد نوش کن
سر مست در قبای زَرْ افشان چو بگذری
یک بوسه، نذرِ حافظِ پشمینه پوش کن
رک. جمال آفتاب
حاصل کارگه کون و مکان این ، همه نیست
باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست
حافظ در ابیات دیگری نیز این جهان را کارگاه خوانده است و در اینجا نیز به همین مطلب اشاره میکند ، کل جهان مادی اعم از جماد و نبات و حیوان در کار هستند و تسلیم در برابر هستی کل تا انسان نیز به کار اصلی خود یعنی کار معنوی و تسلیم شدن مبادرت ورزد ، اما چون نیک بنگریم خواهیم دید کون و مکان کار خود را بدرستی به انجام می رسانند بجز انسان که حاصل سعی عناصر دیگر هستی را نیز با ستیزه گری و عدم تسلیم در برابر خداوند بر باد میدهد و حافظ میفرماید بنای هستی کل این است که حاصل اینهمه کار جهان بسیار بیشتر از آنچه اکنون هست باشد یا به عبارتی آنچه هست ، همه آنچه باید باشد نیست . حافظ در مصرع دوم به علت حاصل ناچیز و اندک این کارگاه پرداخته و این عدم توفیق را نتیجه بهره گیری انسان از اسباب ذهنی میداند که نتیجه ، وضعیت کنونی انسان بصورت فردی و بشریت بطور جمعی میباشد ، پس انسان برای رهایی از این ناکامی های فراوان که از هزاران سال پیش از این تا کنون ادامه دارد باید از اسباب دیگری که خدا یا هستی کل برای رستگاری او برقرار و مهیا کرده است بهره ببرد و آن باده خرد ایزدی ست . اسباب های ذهنی این جهان از قبیل تسبیح و سجاده و دلق یا زنار بندی و زیارت اماکن خاص در هر دین و باوری ، همه ماجرا نیست ، یعنی کاربردی برای تبدیل شدن انسان ندارند و دلیل آن نیز حاصل چند هزار ساله کارگه کون و مکان است که بسیار کم و ناچیز میباشد ، بجز پیامبران و اولیای خدا و عرفای بزرگ ایران و جهان که با آثار ارزشمند خود همچون ستاره هایی در آسمان هستی می درخشند ، تقریبآ مابقی حاصل کار نزدیک به صفر است و مؤید این مطلب دردهای جمعی و جنگهای چندین هزار ساله است که تا اکنون نیز ادامه دارد .
از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است
غرض این است وگر نه دل و جان این همه نیست
صحبت در اینجا به معنی مجالست و هم نشینی ست ، پس حافظ میفرماید منظور از حضور انسان در این جهان بدست آوردن شرافت هم نشینی یا یکی شدن و وصل به جانان یا خدا و زندگی ست آن هم از دل و جان و با اشتیاق و نه با زور و اجبار ، حافظ در مصرع دوم دلیل و نشانه این غرض و منظور حضور انسان در جهان و ضرورت یکی شدن با هستی کل را اینهمه تکثر دل و جان می بیند ، یعنی اگر چنین غرض شریفی در کار نبود که ضرورتی برای حیات با این ابعاد گسترده وجود نداشت ، پس غرض و منظور خداوند از چنین خلق عظیمی تجلی خود در جهان فرم است و بخصوص بیان و اظهار خویشتن از طریق انسان .
منت سدره و طوبی ز پی سایه مکش
که چو خوش بنگری ای سرو روان این همه نیست
اما چگونه است که انسان تاکنون و حتی پس از ابلاغ رسالت توسط پیام آوران الهی به این امر مهم یعنی شرافت مصاحبت و همنشینی با زندگی یا عشق دست نیافته است ، حافظ میفرماید بدیل اینکه انسان پیغامهای رسولان را بدرستی دریافت نکرده و از سدره و طوبی ، سایه یا همان همنشینی و وصال که سایه امنیت و آرامش است را طلب میکند ، اینگونه عبادات در حقیقت بده بستان و سوداگری تلقی میگردد که حافظ در ابیات بسیاری آن را کاری ریا کارانه میداند و در بیت بعدی نیز به همین مطلب اشاره میکند ، در مصرع دوم حافظ ، انسان را سرو روان خطاب میکند ، سرو روان که نام نوعی سرو نیز میباشد بیانگر توانایی انسان است در تعالی و پیشرفت در همه امور و از جمله امور معنوی ، فقط انسانهای متحجر هستند که این قابلیت رونده بودن خود را که با نگرش خوش به جهان هستی میتوان دریافت انکار میکنند و بر اساس ذهنیت پیشینیان در منت کشی از سایه طوبی و سدره بهشت هستند تا لابد در زیر سایه آن لم داده و از حوریان بهشتی و دیگر لذتهای بهشتی بهرمند شوند ، حافظ میفرماید اگر با چشم عدم بین و عشق به جهان بنگریم درخواهیم یافت که این ، همه ماجرا نیست .
دولت آنست که بی خون دل آید به کنار
ور نه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست
در ادامه بیت قبل بوده و خون دل کنایه از تولید درد برای خود و دیگران است ، مذهب پرستی به طمع بهشت که در بیت قبل اشاره شد خاص متحجرانی ست که پندار کمال داشته و به دیگرانی که در زمره آنان نیستند درد وارد نموده ، آنان را کافر و خارج از دین قلمداد میکنند، حافظ میفرماید با این خون کردن دل خود و دیگران و تولید درد ، نیکبختی و دولت یا بهشت حقیقی مورد نظر برای هیچ انسانی بدست نخواهد آمد و تنها راه رسیدن به رستگاری فضای گشوده درونی و شرح صدر ست که با مهرورزی و عدم ایجاد خون دل بدست می آید . سعی و عمل ، همان اعمالی ست که زاهد ریایی برای رسیدن به خدای ذهنی خود و طوبی و سدره انجام می دهد ، حافظ میفرماید انجام عبادات ذهنی آنچنانی که همراه با آزار و ایجاد درد برای خود و دیگران بوده و کینه توزی و نفرت پراکنی را در پی داشته باشد هرگز راه به باغ جنان نخواهد برد .
پنج روزی که در این مرحله مهلت داری
خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست
حافظ و عرفا این زندگی در قالب جسمانی را نیز مرحله ای از سیر تکاملی انسان میدانند و مهلتی که هستی کل به انسان داده است تا از این فرصت بدست آمده زندگی همانند سرو رونده در جهت رشد و کمال خود بهره برده و سربلند به مرحله بعد برسد ، مرحله پس از مرگ که نمی دانیم چگونه است اما میدانیم که روندگی سرو همچنان ادامه خواهد داشت و جایی برای توقف و سکون (بهشت ذهنی ) وجود ندارد ، خوش بیاسای یعنی با شادی درونی ودر زیبایی کامل ، عشق و انبساط درونی این روزگار را سپری کن زیرا که زمان محدود است و اینهمه که فکر میکنی فرصت نداری ، پس سرو رونده باش .
بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی ...
فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست
عاشقانِ حضرت دوست بر لب دریای فنا و نیستی از خود کاذب در انتظار شراب عشق از دست ساقی ازلی هستند ، این مصرع شعاری ست که غالب مدعیان عاشقی بر زبان می رانند ، در مصرع دوم میفرماید این شعار عاشقان فرصتی ست که از لب یعنی بیان این مفاهیم عارفانه باید به دهان ، یعنی وصال معشوق رسید و این راهی نیست که اینهمه طولانی باشد ، بنظر میرسد منظور این باشد که درک و بیان شعارهایی از قبیل اینکه " ای ساقی ، ما در لب دریای معرفتت در انتظار شراب هستیم " آسان است و هر کسی میتواند مدعی باشد اما صرفآ به الفاظ و بیان از لب ، و عاشق حقیقی کسی ست که در لب دریای فنا انتظار آب را نکشیده ، بی درنگ خود را به بحر یکتایی زند تا به ساحل نجات یعنی دهان معشوق برسد پس اگر اراده و صداقتی در گفتار وجود داشته باشد از حرف تا عمل ، راه اینهمه طولانی و دور و دراز نیست .
زاهد ایمن مشو از بازی غیرت ، زنهار
که ره از صومعه تا دیر مغان این همه نیست
بازی غیرت یعنی حضرت دوست هر غیری را که انسان بجای حضرتش در دل قرار داده و دلبسته یا عاشقش شود بر نتابیده و به هر نحو ممکن به آن آسیب میرساند تا انسان دریابد که آن چیز غیر از اوست و آفل ، پس نسبت به اصلاح دید و نظر خود بکوشد ، این بازی شامل زاهدی که بجای خدا پرستی ، مذهب و باور پرست باشد نیز میگردد ، یعنی خدا یا هستی کل اجازه عاشق شدن انسان بر باورها را نیز به انسان نداده و او را در رسیدن به حضور بی مراد و ناکام میکند تا او هم مانند دنیا پرستان در یابد که این مذهب پرستی نیز غیر حق بوده و باید از دل زاهد برود تا خدا جایگزین آن شود . حافظ در مصرع دوم برای اثبات ناکامی زاهد برای رسیدن به خدا ، گوشزد میکند اگر راهی که زاهد میرود و خدایی ذهنی را که می پرستد حقیقت بود پس چرا اینقدر مسیرش طولانی ست ، هفتاد سال عبادت کرده ولی هنوز در حال درد پراکنی بوده و لبریز از خشم و کینه است ، کار معنوی حقیقی که اینقدر نباید به درازا کشد ، از صومعه که در اینجا نماد همه ادیان است تا دیر مغان که فضای گشوده و بینهایت خداوندی ست اینهمه راه نیست . با این بیت متوجه میشویم چرا حاصل کارگه جهان اینقدر کم و ناچیز است ، سعی و عمل بیهوده بر مبنای ذهن ، حاصلی به همراه نخواهد داشت .
دردمندی من سوخته زار و نزار
ظاهرآ حاجت تقریر و بیان اینهمه نیست
حافظ میفرماید اوضاع و احوال خراب انسان بصورت انفرادی و بشریت بصورت اجتماعی ، بخودی خود نشان دهنده دردمندی اوست ، پس ظاهرآ بنظر میرسد نیازی به اینهمه توصیف و بیان این واضحات نباشد ولی درواقع نیاز است تا کسی(بزرگانی مانند حافظ ) احوال انسان به او یادآوری کند ، پس کافیست انسان نگاهی به اوضاع خراب خود کند تا دردمندی خود را ببیند ، و او دریابد چگونه عمر عزیزش سوخته است و حالی زاز و نزار دارد ، در صورتیکه قرار نبوده اینگونه باشد که او با حضور در این جهان اینهمه درد و غم را متحمل شود .
نام حافظ رقم نیک پذیرفت ولی
پیش رندان رقم سود و زیان این همه نیست
نامِ حافظ با بیان چنین غزلهای بی نظیری به نیکی رقم خورد ، اما نزد رندانِ عاشق و زیرکی همچون حافظ چنین نیک نامی چه سود و اهمیتی دارد ، سود و زیان حقیقی آن است که ببیند حاصلِ عمرش برای وفای به عهد الست به ثمر نشسته و دلش به عشق زنده شده است یا خیر .
درود بردوستان جان سروران گرامی تک تک عزیزانی دراین سایت پربار گنجور شرکت میکنند واقعاکه دست مریزاد روح حضرت حافظ شاد، چه کارستانی کرده بیت به بیتش دنیاییست ازادبیات،
برلب بحرفنا منتظریم ای ساقی
فرصتی دان که زلب تاله دهان این همه نست،
این بیت خدایارچققققدر مفاهیمش.......!!
چقدر خوب است اکثرحاشیه های عزیزان و آموزنده،
یک یادآوری خدمت دوستانی که دستی درشعر وادبیات بخصوص موسقی وآواز دارند اینکه وقتی این غزل را بااجرای استادان بهاری وشجریان درگلهای تازه 192
میشنوی خود دنیای دیگری دارد هزاران تفسیر وتحلیل تفکر پیرامون اجرایش
تابی نهایت زیبا ودلنشین
حق یارویاور همه آرزوی سالی خوب پیش روی همه مردم جهان، مخلص همه
مریدوعاشق شیدای شجریان ✋✋
معنی ابیات
۱- حاصل و محصول عالم( زندگی دنیایی) به این اندازه نیست که تو انتظار داری،
- باید راه عشق ورزیدن را پیش گرفت( تا گرفتار پوچی و بی حاصلی نشویم) زیرا ابزارهای مادی دنیا هیچ ارزشی ندارند و قابل اعتماد نیستند.
۲- مقصد دل و جان همنشینی و هم صحبتی با جانان( خداوند) است،
- وگرنه دل و جان ارزشی ندارد و نمی توان آنرا برای هر چیزی مصرف کرد.( به هر چیزی نمی توان دل بست).
۳- برای رسیدن به آسایش خاطر در سایه،نباید منت سدره و طوبی( نام دو درخت بهشتی) را کشید،
- ای سرو روان( انسان) اگر متوجه جایگاه قدسی و والای حضور خودت در عالم باشی،حتی بر سدر و طوبی هم نباید آنقدر ها حساب باز کنی.
( سدر و طوبی سایه های حقیقت و محل سکنی گزیدن حقیقت هستی هستند/ سدر و طوبی برای رسیدن به حقیقت هستند نه برای رسیدن به سایه آرامش آنها در بهشت).
۴- اقبال خوش آن است که بدون زحمت حاصل شود،
- وگرنه بهشتی که با سعی و تلاش زاهدانه بدست آید چیز مهمی نیست و زهد موجب جنت نمی شود.
( دولت و وصال جانان آن است که بدون زحمت حاصل شود و گرنه باغ بهشتی که با اسباب دنیوی حاصل شود چندان اعتبار ندارد)
۵- در مدت کمی که در این دنیا فرصت داری،
- خوش باش و زمانی آسوده زندگی کن ، زیرا به آنچه که به آن زمان می گویند و به آن اعتماد می کنی هیچ است.
( دغدغه های ظاهر گرایان نباید تو را در رنج و سختی بیندازد و تو بایستی در همین دنیا خود را در آغوش حضرت محبوب احساس کنی).
۶- ای ساقی ( خداوند) بر لب دریای فنای تو منتظر هستیم( تا منیت های خود را در دریای بیکران حضور تو فنا کنیم.)
- این فرصت احساس فنا در دریای حضور همه جانبه تو، مانند فاصله لب تا دهان خیلی کم است،نه بیشتر.
( کافیست رویکرد خود را اصلاح کنیم تا به وصال پروردگاری برسیم که با ما هیچ فاصله ای ندارد.)
۷- ای زاهد به عبادت خود مغرور مشو واز قهر خدا برحذر باش،
- زیرا بین صومعه( عبادتگاه) و دیر مغان( جایگاه عارفان و عاشقان محبت الهی) آنقدر فاصله ای نیست( هردو محل ستایش پروردگار است).
۸- همه میتوانند متوجه دردمندی من سوخته راه حقیقت شوند،
- پس نیازی به این همه شرح و بیان ندارد.
۹- اگرچه نام حافظ به نیکی معروف شده،ولی چه فایده!
- پیش رندان(نام دیگر عاشقان/ افراد زیرک و چابک) رقم سود و زیان اعتباری ندارد( پیش رندان اعتبار به ذات و جوهر فرد است نه نیک نامی او )
-
وزن شعر رو اشتباه درج کردید...
"فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن" درست است
سلام دوست عزیز این یک اختیار شاعری وزنی است که شاعر میتواند در این وزن فعلاتن جای رکن اول عروضی فاعلاتن استفاده کند بنابر این وزن این شعر دیبا گونه درست است
همه چیز را تحلیل عرفانی کردن درست نیست.
در آنجا که حافظ می فرماید
منت سدره وطوبی ز پی سایه مکش
که چو خوش بنگری ای سرو روان این همه نیست
یا در آنجا که می فرماید
دولت آن است که بی خون دل آید به کنار
ورنه با سعی وعمل باغ جنان این همه نیست
آیا نمی توان گفت که حافظ به عنوان یک انسان که تحملی محدود دارد اعتراض کرده ؟
همه چیز را به عرفان وعالم بالا ربط ندهیم
حتی در زبان خداوندگار عرفان حضرت مولانا نیز داریم
گر فراق بنده از بد بندگی است
گر تو با بد بد کنی پس فرق چیست
جای دوری نرویم رباعیات استاد خیام پر از انواع اعتراض است.
بهتر است این گنجینه ها را بخوانیم .لذت ببریم .پاس بداریم وبه فرزندانمان بیاموزیم۶