گنجور

غزل شمارهٔ ۷۳

روشن از پرتوِ رویت نظری نیست که نیست
مِنَّت خاکِ درت بر بصری نیست که نیست
ناظرِ روی تو صاحب نظرانند آری
سِرِّ گیسوی تو در هیچ سَری نیست که نیست
اشکِ غَمّازِ من ار سرخ برآمد چه عجب؟
خجل از کردهٔ خود پرده دری نیست که نیست
تا به دامن ننشیند ز نسیمش گَردی
سیل خیز از نظرم ره‌گذری نیست که نیست
تا دم از شامِ سرِ زلفِ تو هر جا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست
من از این طالع شوریده بِرَنجَم ور نی
بهره‌مند از سَرِ کویت دگری نیست که نیست
از حیایِ لبِ شیرینِ تو ای چشمهٔ نوش
غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلسِ رندان خبری نیست که نیست
شیر در بادیهٔ عشق تو روباه شود
آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست
آب چشمم که بر او مِنَّت خاکِ درِ توست
زیرِ صد مِنَّتِ او خاکِ دری نیست که نیست
از وجودم قَدَری نام و نشان هست که هست
ور نه از ضعف در آن جا اثری نیست که نیست
غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است
در سراپای وجودت هنری نیست که نیست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۷۳ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۷۳ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۷۳ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۷۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۷۳ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۷۳ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۷۳ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۷۳ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۷۳ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۷۳ به خوانش افسر آریا

حاشیه ها

1387/10/03 22:01

آخرین مصرع مصرع اول بیتی از سعدی است:
«در سراپای وجودت هنری نیست که نیست
عیبت آن است که بر بنده نمی‌بخشایی»
غزل 503

1388/04/07 18:07
فربد

به بیت هفتم دقت کنید. این بیت به تنهایی 4 ایهام دارد.

1389/10/05 09:01

بَصَر = چشم ، بینایی
غَمّاز = سخن چین ، پرده در (صیعه مبالغه از غمز)
چشمه نوش = آب زندگانی
سرخ برآمد = قرمز شد
کرده = عمل (کرده خود = عمل خود )
آب چشم = اشک
سفر عشق = اضافه بیانی
نوش = شهد، عسل
دلشده = عاشق
معنی بیت 2: صاحبدلان چشم برجمال تو دوخته اند. آری راز نهان دلبستگی به زلف تو درهر سری می باشد.
معنی بیت 3: اگر اشک من خونین و قرمز شد جای تعجب نمی باشد زیرا هرکه راز عاشق را فاش کند (یعنی اشک) ازکردار ناپسند خود شرمسار خواهد شد.( و صورتش از خجالت سرخ خواهد شد. )
معنی بیت 5: برای آنکه ازگیسوی سیاه تو درهر محفلی سخن گفته نشود، هر صبح با نسیم صبا که قاصد عاشقان می باشد، بگو مگو دارم تا بوی زلف تو را به هرمحفل نبرد.
معنی بیت 8: آشکارشدن راز به خیر و صلاح نمی باشد اگرچه رندان از هرچه در محفلی روی دهد باخبر هستند = رندان به تما م اسرار واقف هستند اما جایز نمی دانند که آنها را فاش کنند .

1390/09/17 13:12
علی

مصرع اول بیت پنجم در نسخه ی دیگر به این صورت آمده:
تا دم از شام سر زلف سیاهت نزنند

1392/03/31 19:05
امین کیخا

صاحب نظران یعنی دیدوران و صاحب نظر دیده ور

1392/03/31 19:05
امین کیخا

شعر نهایت نرمی را دارد و بینهایت مبهم است در جا به جایش و اساسن هرچند شفافیت و ترانمونی از زیبایی زبان است اما مبهم گویی و گنگواژی نیز ارز و اهمیت دارد بیانگارید که میخواهید قراردادی بنویسید که سپستر از ماده هایش شانه خالی کنید مثل انچه در قراردادهای بین المللی مینگارند و گاهی با شرایط سخت به ملت ها واسپارده و تحمیل می شوند انجا جای مبهم نوشتن است و فارسی در کنار نازک بینی گنگ نگاری هم دارد

1392/09/14 06:12
کورش

در دلم جز غم عشقت اثری نیست که نیست
جز سر کوی تومارا گذری نیست که نیست
شب یلدایی گیسوی تو در خاطر من
شب تاریست که برآن سحری نیست که نیست
در شب هجر تو ای مه به تمنای وصال
همچو چشمان ترم چشم تری نیست که نیست
بس که در ها زده ام لیک به رویم در باز
جز در خانه ی تو هیچ دری نیست که نیست
در رصد خانه قلبم همه آفاق رصد شد
به مثال تو نگارا قمری نیست که نیست
همچو من عاشق محکوم به مرگ غم عشق
بر سردار تو رقصنده سری نیست که نیست
بر تو صد نامه فرستادم و پاسخ نرسید
بی خبر گشتم واز تو خبری نیست که نیست
باغ و بستان دلم بذر تو دارد صنما
تو نباشی دل مارا ثمری نیست که نیست
کورش

1393/02/29 14:04
ولی

جز اینکه به این همه زیبایی بیان خیره بشم مطلبی ندارم .
واقعا چطور میشه که یه نفر بتونه به این زیبایی سر به سر واژه ها بذاره.
البته شاید بشه اینجور توجیه کرد که بعضیا شاعرن و بهشون الهام میشه و کسانی هم مثل حافظ ، مولانا ، سعدی و ... به نبوت رسیدن و بهشون وحی میشه.
واقعا بی نظیرن

1393/03/19 17:06
بیداد

در بیت دوم
ناظر روی تو صاحب نظرانند ولی
سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست

1393/03/19 17:06
بیداد

بیت سوم در تصحیح دکتر قمشه ای در جایگاه بیت ششم است و در بیت چهارم
تا به دامن ننشیند ز نسیمت گردی صحیح است

1393/03/19 17:06
بیداد

از وجود این قدرم نام و نشان هست که هست
ورنه از ضعف در آنجا اثری نیست که نیست

1393/04/20 12:07
مغبچه

شعری مسحور کننده سرشار از بازی با کلمات برای پنهان کردن آنچه که در پرده می گذرد...

1393/07/07 09:10
فرهاد کمالی

با پوزش ازخانم رجائی:
مصراع دوم بیت 2:
سّر گیسوی تو غلط است و سر گیسوی تو بدون تشدید مناسبتراست زیرا سر چیزی در سر بودن بمعنی اندیشه و خیال ان چیز در سر بودن است همچنانکه در این بیت هم امده است:
برهم چومیزد آن سر زلفین مشکبار
با ما سر چه داشت زبهر خدا بگو

1393/07/09 21:10
دکتر ترابی

در بیت دوم ، با توجه به روی و صاحب نظران
در مصرع نخست،
راز گیسو درست تر مینماید و هم اگر سر بخوانیم فعل میبایست داشتن و نه بودن میبود.

1393/08/30 22:10
شهاب

سلام دوستان
به نظرتون در بیت نهم کلمه ی (این) نباید (ان) باشد؟
تا بشود اه از ان راه که دران خطری نیست که نیست
زیرا (این) اشاره به راه عشق میکند که دشوار و پرخطر است انگونه که خود حضرت در مصرع قبل گفته (شیر در بادیه عشق تو روباه شود)
حال اگر این راه بیخطر باشد ایا میتواند شیر را روباه کند؟

1393/11/30 12:01
بابک

به شهاب:
دوست عزیز دقت داشته باش که این "نیست که نیست"ها، نفی نفی هستند. مثلا در این بیتی که شما بهش نظر داری، معنی مصرع دوم چنین چیزی می شه: آه از این راه که در آن نیست خطری که نیست. به عبارتی می‌شه: در این راه هر خطری هست. و طبیعتا شیر رو روباه می‌کنه و ایراد شما هم برطرف می‌شه.

1394/01/30 19:03
کانی طاهرشیدا

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست

1394/03/31 12:05
بهرام مشهور

دو نکته را لازم دیدم وقت گذارده و معروض نمایم :
درباره بیت دوّم ، همانگونه که بیداد نوشته مصرع اوّل آن اینگونه درست است ناظر روی تو صاحبنظرانند ولی . اما معنی مصرع دوّم آن را خانم ملیحه رجایی معکوس نوشته اند : آری راز نهان دلبستگی به زلف تو در هر سری می باشد ! که در واقع نمی باشد : سِرّ گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست . دوّم اینکه مصرع نخست بیت ششم را باید سایت محترم گنجور درست کند :
من از این طالع شوریده به رنجم ( یعنی در رنج و ناراحتی هستم ) ور نی ( وگرنه ) ... که اگر عبارت گنجور را درست بدانیم معنی اش متفاوت و گمراه کننده می شود : من از طالع شوریده برنجم ور نی که معنی می دهد من از این طالع شوریده یعنی از این بخت بد می رنجم و گله دارم که درست نیست چرا که در مصرع دوّم آن حافظ خودش خطا را نشان می دهد : بهره مند از سرِ کویت دگری نیست که نیست یعنی انگار که فقط این من هستم که ترا می فهمم با وجود اینکه از طالع شوریده ام در رنج و نعب هستم . امید که تصحیح فرمائید . با تشکر

1394/04/14 04:07
ابراهیم خضرایی

در مورد بیت دوم :
آری: 16 نسخه (801، 803، 813، 821، 822، 824، 825، 827 و 8 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) قزوینی، خانلری، عیوضی، نیساری، خرمشاهی
ولی: 7 نسخه (814- 813، 819، 823 و 4 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) سایه

1394/07/28 12:09
Hamishe bidar

(1) اشعار حاجی سبزواری چنین است:(1) اشعار حاجی سبزواری چنین است:
شورش عشق تو در هیچ سری نیست که نیست.
منظر روی تو زیب نظری نیست که نیست.
نیست یک مرغ دلی کش نفکندی به قفس.
تیر بیداد تو تا پر به پری نیست که نیست.
ز فغانم ز فراق رخ و زلفت، به فغان.
سگ کویت همه شب تا سحری نیست که نیست.
نه همین از غم او سینه ما صد چاک است.
داغ او لاله صفت، بر جگری نیست که نیست.
موسی‏ای نیست که دعوی اناالحق شنود.
ورنه این زمزمه اندر شجری نیست که نیست.
چشم ما دیده خفّاش بود ورنه تو را.
پرتو حسن به دیوار و دری نیست که نیست.
گوش اسرار شنو نیست وگرنه «اسرار».
برش از عالم معنی خبری نیست که نیست.

1394/09/13 09:12
روفیا

گستاخانه پرسش شما را در حد" بضاعت "خود پاسخ میدهم.
نیست که نیست میتواند دو گونه معنا شود:
هیچ سری نیست که فارغ از سر گیسوی تو یا سودای تو باشد،
هیچ سری ابدا در سودای سر گیسوی تو نیست،
حال جنابعالی تک تک این ردیف ها را باید به یکی از این دو معنی برگردانید. ولی به گمانم دست کم بیشتر ابیات معنای نخست را در بر دارند. (چنین نیست که نباشد).
در ضمن من نفهمیدم نیم بیت موردنظر چه منافاتی با اکتشافات هابل دارد.
هابل نیز یکی از راه های کشف سر گیسوی حضرت دوست است دیگر!

1394/09/13 16:12
ایران نژاد

جناب کورش،
من اندکی جبر از پدر این علم حضرت حکیم عمر خیام
اموخته ام ، ازیرا نیست که نیست صد در 100 مانای
مثبت دارد در بیت آخر می فر ماید:
مگر ناخشنودی حافظ سراپای وجودت آگنده از هنر است.
منفی در منفی = مثبت !
با پوزش از استادان

1394/09/13 17:12
Hamishe bidar

جناب ایران نژاد
حق با شماست
منفی در منفی = مثبت
ولی معنی آن از آنکه فرمودید بسیار فراتر است:
در سراپای وجودت هنری نیست که نیست
یعنی هیچ هنری وجود ندارد که در وجود تو موجود نباشد.
و آن "غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است" البته ربتی به هنر حضرت دوست ندارد و فقط یک طور شکایت به نظر میرسد.
ولی به این نکته دقیق شما اشاره فرمودیدکه منفی در منفی = مثبت، یعنی معنی دومی در کار نیست.
با احترام فراوان!

1394/09/13 17:12
Hamishe bidar

ربتی: ربطی

1394/09/14 14:12
کوروش ا.ا

با سپاس از دوستان و بزرگوارانی که بنده را شرمنده ی لطف خویش نمودند...
*****************************
در بیت یازدهم... مصرع اول... میفرماید :
از وجودم قدری نام و نشان " هست که هست "....
لا جرم، با الگوی فوق، به نتیجه ی ذیل دست میابیم...

+ ✖ + = −
منتظر پاسخ سروران هستم...
سپاس...
*************************

1394/09/14 15:12
Hamishe bidar

نه کوروش جان:
+ x + = +
- x + = -
+ x - = -
- x - = +

1401/02/27 13:04
ملیکا رضایی

p,v,q

شبیه آمار و احتمال است ... !

بازی با قرار گیری حروف .

1394/09/14 15:12
Hamishe bidar

از وجودم قدری نام و نشان هست که هست
ور نه از ضعف در آن جا اثری نیست که نیست
به نظر حقیر حافظ در این بیت با کمال ضرافت اشاره به این دارد که این نام و نشان هستند که وجودش را محدود میکنند و ضعف ایجاد میکنند.
این حقیر را به یاد ابیات گلشن راز می اندازد آنجا که میفرماید:
دو خطوه بیش نبود راه سالک
اگر چه دارد آن چندین مهالک
یک از های هویت در گذشتن
دوم صحرای هستی در نوشتن
وقتی فکر میکنم میبینم که تا زمانی که در وجودم قدری نام و نشان هست, انسان از های هویت در نگذشته است و برای همین هنوز ضعف در وجودش دارد.
و البته خداوند بهتر میداند.

1394/09/14 16:12
ناشناس

بیدار جان
میشه ، یک از های هویت در گذشتن رو معنی کنی
ممنون میشم

1394/09/14 19:12
Hamishe bidar

دو خطوه بیش نبود راه سالک
اگر چه دارد آن چندین مهالک
یک از های هویت در گذشتن
دوم صحرای هستی در نوشتن
"های هویت" کبر و غرور است.مقام کبریائی مختص به ذات حضرت دوست است.
و بندهُ سالک باید خود را از کبر و غرور تهی سازد (در گذشتن).
شیخ می فرماید : راه به مقصد 2 قدم است : 1 ، گذشتن از های هویت ؛ 2 ، ثبات در صحرای هستی.
معنی بیت حافظ: (11) تنها از وجودم همین نام و نشان باقی مانده که دلیلی بر بودنست و گرنه هیچ ضعفی نیست که در آن نباشد (یعنی تقریباّ تمام وجود خود را باختم).
البته خداوند بهتر میداند...

1394/09/14 22:12
ن آ

یاد بانوی گرامی ، مرسده بانو ، شاعره ی جوان به خیر
که همین معنا را برای این ابیات آوردند
ولی بوالفضولی ایشان و بانوی دیگری را به سخره گرفتند
و همین باعث شد ما از نظرات و اشعار مرسده بانو محروم بمانیم نظر ایشان را عیناً کپی کردم:
merce نوشته:
سلام
با احترام
دو خطوه بیش نبود راه سالک
اگر چه دارد آن چندین مهالک
یک از های هویت در گذشتن
دوم صحرای هستی در نوشتن
میفرماید : اگرچه مهلکه بسیار است ولی رهرو دو قدم اساسی باید بردارد تا به مقصود برسد
اول از منیّت یا منم زدن بگذرد ذوم این دنیای فانی را به هیچ انگارد .
که بیدار گرامی آنرا کبر و غرور معنا کردند
خواستم بدین بهانه از خانم مرسده بخواهم تا دوباره به جمع دوستان بپیوندند
با درود به ایشان

1394/09/15 01:12
ایران نژاد

حاشیه ای بر گنجور<
در صفحه نخست که نام شاعران آمده است، نکته ای نظر حقیر و به گمانم یکی دیگر از گنجوریان را به خود جلب کرده است ، و آن چهره شاعران است!1
شیخ شیراز به آیت الله صانعی شباهت دارد!! و حافظ و عراقی و وحشی و سلمان به جوانان گیسوان بلند ده های 40& 50 و اسعد گرگانی به زنده یاد لطفی.!!
به گمانم تنها نقاشی چهره شاه ماهان رنگ و روی کهنی داشته باشد. بررسی تک تک آنان از عهده حقیر بر نمی آید . باشد که دیگر دوستان کمک کنند.
و من الله توفیق و....

1394/09/15 14:12
روفیا

ن آ جان
کرد فضل عشق انسان را فضول
زین فزون جویی ظلوم است و جهول

1394/09/15 21:12
ن آ

روفیای گرامی
عشق را با بوالفضولان کار نیست
هر کجا سبز است آن گلزار نیست
ای ترا سینه چو دریا پُر گهر
در قیاس ات کینه و انکار نیست
گر مرا از عشق چون تو بهره بود
می خریدم آنچه در بازار نیست

1394/09/16 03:12
ن آ

تصحیح
گر مرا از عشق ، چون تو بهره بود

1394/09/16 09:12
خداوندگار آواز: سیاوش

درود بی پایان بر حضرت استاد شجریان و همچنین بر روح و نام بلند یگانه تارنواز ایرانزمین که اینچنین زیبا و بیهمتا کلام بلند حضرت حافظ رو با نوا و آوا در هم تنیدند و ساز و آوازی بی نهایت نغز و لطیف و سترگ بنام چشمه نوش آفریدند. بی تردید چنین اثری در تاریخ ادبیات و موسیقی ایران برای همیشه بیتا و جاودان باقی خواهد ماند.

1394/09/19 18:12
Hamishe bidar

"می خریدم آنچه در بازار نیست"
جناب ن آ عزیز: چی میخریدی جانم؟

1394/09/19 23:12
بی در کجا

بیدار همیشه،
به نظر می آید همان که یافت می نشود ، می خریدند
اشکالی دارد؟
چطور دگران آنچه یافت می نشود می جسته اند، حالا که به ایشان رسیده آسمان به زمین آمده و در خرید و فروش بسته؟

1394/10/01 19:01
مجتبی خراسانی

بسم الله الرحمن الرحیم
هندوستان، هند؛ مضمونی برای بیان کثرت
همچو عزم سفر هند که در هر دل هست/رقص سودای تو در هیچ سری نیست که نیست
صائب تبریزی

1395/01/06 08:04

دوستان به نظر من بیهوده کلام رو مغلق و پیچیده میکنید،عزیزای که بعنوا مثال میگن یست که نیست ینی هست!!! ابیات زیر رو چطور توجیه میکنند؟
اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب
خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست
و
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست
با اون استدلال یعنی تا زمانی که از زلف تو صحبت کنن،همینجور پشت سر هم سحره؟!
به عوان یک شاعره معتقدم شعر کاملا عاشقانست و معای زمینی داره و از نیست که نیست هم جهت بازی های وزنی و موسیقی کلام استفاده شده

1395/05/09 12:08
زلف پریشان

این غزل زیبا رو با صدای استاد شجریان و تار استاد لطفی در آلبوم چشمه نوش گوش کنید آواز و تار قشنگ و زیبا و شعر که دیگه هیچی

1395/11/12 16:02
فردوسی

حافظ از اون ور اشاره میکنه میگه این بیتم جا مونده:سیل اشک ار بکند خانه ی مردم نه عجب/کز غمت گریه کنان چشم تری نیست که نیست

1396/01/08 21:04
نادر..

شگفتا!! زیبایی و کمال ظاهری و معنایی در غزلیات حافظ حد ندارد ...

1396/04/01 00:07
حاجی سیسی

رضا بندانی عزیز!
آنچه دوستان گفتند در غایت متانت هست
و در دو بیتی هم که شما ذکر فرمودید معنا همان است
بلکه:
از قضا سکنجبین صفرا فزود..
چون بیت:
اشک غماز من.. با تاکید نفی -در مقابل نفی نفی - سازگار نیست.
معنی بیت مطابق نفی نفی (=اثبات)این است که:
عجیب نیست که اشک پرده در من، سرخ است. چراکه پرده دری کرده و هیچ پرده دری وجود ندارد که از کرده خود خجل نباشد. ( هر پرده دری از کرده خود خجل هست، و سرخی اشک غماز در اثر خجالت هست)
در بیت دیگری که شاهد آورده اید صبا را محرم بدانید. صبا راز نگهدار بوده و غماز نیست.

1396/04/01 01:07
حاجی سیسی

ولی عزیز
روزگارت بر دوام
وحی و الهام حقیقت واحد دارای مراتب هستند
حتی به زنبور عسل وحی شد تا برآوردش شهد شد
اگر مرادت از وحی به سعدی و حافظ در مقابل و مقایسه دیگر شاعران است که اینها را الهام و انان را وحی دانستی بی شک سخنی حق است.
ولی اگر در مقایسه با وحی نبوی میگویی که شهد قران به بار اورد - که بسیار بعید میدانم - باید بگویم مولوی و حافظ و سعدی را نکو شناختی ولی وحی را نه

1396/04/18 20:07
فرخ مردان

نیست که نیست= وجود ندارد که نباشد
اینقدر مطلب، عجیب و غریب نیست.

1396/04/18 20:07
فرخ مردان

آقا یه کامنت عمومی گنجور باید اول تمام حاشیه ها بذاره تا یه عده ای راحت شن:
"استاد x این غزل رو به زیبایی و در اوج هنر و بروش آسمانی و ماورایی خوانده است.توصیه میکنم 100% با صدای روح نواز ایشون گوش کنید. "
ظاهرا استاد به هیچ غزلی رحم نکرده.

1396/06/26 10:08
سینا روشنی

جناب رضا بندانی عزیز!
شاعر/("شاعره!") محترم؛
به نظر می رسه شما در جمع بندی نظرات دوستان "کلام رو مغلق و پیچیده" می بینید وگرنه اگر به شرح جناب حاجی سیسی و خانم رجایی توجه فرمایید، پیچیدگی وجود نخواهد داشت.
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست
یه روز صبح نیست که با صبا جرو بحث (گفت و شنید) نکنم که مبادا از سیاهی زلف های تو [مردم] همه جا حرف نزنند.

1396/08/13 10:11
تماشاگه راز

شیرینی بیت 2 با خواندن بیت زیر از غزل 69 حافظ صد جندان میشود :
گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت
در هیچ سری نیست که سری ز خدا نیست

1396/08/13 15:11
تماشاگه راز

شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان :
نظامی در شرح داستان خسرو و شیرین خود می‌گوید خسروپرویز دارایِ دو معشوقه بود یکی به نام شیرین ارمنی و دیگرشِکَّرِ اصفهانی ومیل دل او بیشتر به سوی شیرین بود و چنین شرح می‌دهد که روزی شیرین در راه سفر به چشمه آبی گوارا رسید و چون در اطراف آن کسی را در آنجا ندید لخت شده و برای آب‌تنی در آن چشمه که نامش چشمه‌نوش بود وارد وخسرو در این حال او را می‌بیندونظامی در این‌باره دادسخن می‌دهد.
حافظ در بیت هفتم اشاره و ایهامی به این موضوع دارد و نیز گوشه‌چشمی به این نکته داستان که شکر اصفهانی درمبارزه رقابت زیبائی و دلبری از شیرین شکست خورد نیز دراین بیت مشهود است. و بدین سبب معنای این بیت به دو صورت ظاهری و ایهام‌دار آن انجام شد.

1396/11/22 01:01
باشد که نامی نرود

مقصود حافظ از ابتدا تا انتهای این شعر گلگی از مریدی دارد که اسرار هویدا میسازد در تک تک بیت ها شوریده حالی حافظ ازین است که مریدی با هویدا سازی اسرار برای خود نامی سازد که به زعم حافظ آن نام جز باعث ضعف کوچکی انسان نیست و در بیت آخر نیز حافظ با وضوح کامل میفرماید که تویی که اینگونه طریقت می پیمایی غیر از رنجوری و اشک دیده و ناخوشنودی حافظ هیچ هنری نداشته ای ...

1396/11/11 18:02

روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
مِنّتِ خاکِ درت بر بَصری نیست که نیست
نظر: فکر،نگرش، اندیشه،نگاه، در اینجا به معنی چشم است.
پرتو: فروغ، بازتاب نور، روشنایی.
منّت: وام دار ومرهون احسان کسی بودن.
بَصَر : دیده، چشم
"نیست که نیست" دراین غزل علاوه براینکه باعثِ زیبایی ،ایهام ،ابهام ،پیچدگیِ کلام وتولیدِ موسیقی ِ حُزن انگیزشده، درهربیت به مقتضای مضمون معنای خاص خودرا دارد.
نیست که نیست: نیست اوّلی به معنای نبوده یا نشده باشد است. "نیست" دوّمی به معنای وجودندارد و مربوط به جمله ی (چشمی که ازنور توروشن نبوده یانشده باشد)وجودندارد.
معنی بیت: چشمی که ازفروغ روشنایی ِ سیمای تومحروم مانده و منوّر نشده باشد وجودندارد. همه ی چشمها ازبازتابش ِ نور رخسارتو بهره مند وروشن شده اند. مصرع دوّم:
چشمی که ازخاکِ درگاهِ توفیض نگرفته باشد وجودندارد.خاک آستانه ی تو شفابخش است، قوّه ی بینایی رافزونی می بخشد .همه ی چشمها وام دار ومرهون ِ خاک درگاه توهستند. نسیم ِلطفِ این خاک به چشمان همه رسیده وهیچ چشمی بی نصیب نمانده است یک نفرمحروم نیست که نیست.
زهی همّت که حافظ راست که ازدُنیا وازعُقبا
نیاید هیچ درچشمش بجزخاکِ سرکویت
ناظر روی تو صاحب نظرانند آری
سِرّگیسوی تودرهیچ سری نیست که نیست
صاحب نظر: کسانی که صاحب بصیرت دل هستند وبه اسرارزیبایی واقف اند.آنها که از لطایف وظرایفِ زیبایی آگاه هستند،نکته سنج وعارف
سِرّ : رمز وراز
گیسو: زلف
ناظر: نگاه کننده،نظرکننده
معنای"نیست که نیست" دراین بیت مشابهِ بیتِ قبلی نیست.به معنای "وجودندارد که ندارد" است.
معنی بیت:نکته ها، لطایف وظرایفِ زیبائی های رخسارتورا صاحبدلان وصاحبظران درک می کنند(مردم عادی فقط تورا زیبا می بینند، امّا این صاحبنظرانند که ازنکته های باریک واسرار زیبایی ِ توآگاه هستند) واین حرفه ای ها ونکته سنجان بهترازهرکسی می دانند که راز زیبائی ِ گیسوان ِ دلکش تو منحصربفرد است. هیچ زلف وگیسویی این ظرایف ورمز وراز ِ گیسوی تو را ندارد که ندارد. تو بی مانند وبی نظیرهستی.
حلقه ی زلفش تماشاخانه ی باد صباست
جان صدصاحبدل آنجا بسته ی یک موببین
اشکِ غَمّاز من اَر سرخ برآمد چه عجب؟
خجل ازکرده ی خود پرده دری نیست که نیست
غَمّاز: خبرچین، فاش کننده ی راز که پرده دری می کندو رسوا می سازد.
سرخ برآمد: به رنگ قرمز بیرون آمد
"نیست که نیست": هیچ پرده دری نیست که شرمنده ی کردار خودنبوده باشد.
معنی بیت: اشک چشمان من که اسرارعاشقی مرا برمَلا کرد اگربه رنگِ سرخ برآمده است تعجبّی ندارد، خطا کاراست باعث رسوایی ِ من شده است، ازهمین رو شرمنده هست ازخجالت صورتش سرخ شده است! مگر نه این است که هرکسی که باعثِ رسوایی ِ دیگری گردد سرانجام ازکرده ی خویش شرمسارخواهدشد؟ دلیل ِسرخیِ اشک من نیزهمین مطلب است، تعجبّی ندارد.
گفتم به دَلق زَرق بپوشم نشان عشق
غمّازبود اشک و عیان کرد رازمن
تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی
سیل خیزازنظرم رهگذری نیست که نیست
دراین بیت پرش ضمیر داریم بدینصورت که ("ش" درنسیمش )مربوط به دامن است. یعنی درمعنا بایدبخوانیم: تا به دامنش گردی ازنسیم ننشیند.
سیل‌خیز: رودخانه یا جائی که بادارابودن شرایط خاص، هرلحظه ممکن است سیل عظیمی به راه افتد. جائی که آبستن ِ سیلاب است.
ازنظرم: ازچشمم
رهگذری نیست: محل گذرگاهی نیست
"نیست که نیست": نبوده باشد وجودندارد
معنی بیت:به امید اینکه،گردی ازنسیم به هوابلندنشود وبه دامن پاکِ معشوق فروننشیند ، من دست بکارشده ام وپیشاپیش تمام ِ گذرگاههایی را که احتمال می دادم معشوق ازآنجاعبورنماید با اشکِ چشمانم شستشو داده ام. آنقدراشک ریخته ام که همه ی گذرگاهها آبستنِ سیل شده است! دراینجا دراشک ریختن مبالغه صورت گرفته است.
می گِریم ومُرادم ازاین سیل اشکبار
تُخم محبّت است که دردل بکارمت
تا دَم از شام سر زلفِ تو هر جا نزنند
باصبا گفت وشنیدم سحری نیست که نیست
شام : سیاهی
نیست که نیست: سحری نیست که با صبا رازونیازنکرده باشم. هرصبح با صبا بگومگو دارم.
معنی بیت: بانسیم صبا هرصبحگاهان گفتگو می کنم تا مبادا ازسیاهی ِ زلفِ معطّر تو درهرجایی دادِسخن سردهد. سحرگاهان دست به دامن بادصبا می شوم، بااو جرّ وبحث می کنم تا درهرجایی صحبت ازسیاهی گیسوان تونکند ودلهاراشیفته وشیدای تونسازد.
عاشق ازبیم آنکه مبادا دیگران نیز دل به معشوق اوببازند راضی نمی شود که ازمعشوق اوتعریف وتمجیدنمایند،بسیاری ازعاشقان حتّا دوست ندارند معشوق راباسایه اش ببینند!.
باسایه تورا نمی پسندم
عشق است وهزاربد گمانی
من از این طالع ِشوریده به رنجم وَر نه
بهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست
طالع : بخت واقبال
شوریده: آشفته، پریشان وبه هم ریخته
به رنجم: دررنج وزحمت هستم
ورنه: وگرنه
نیست که نیست: کسی وجود ندارد که بهرمند نبوده باشد.غیرازمن دگری محروم نیست.
معنی بیت: من ازتو دلگیر نیستم ازبخت واقبال ِ نامساعد وآشفته ی خویش دررنج وزحمت هستم وگرنه لطف وعنایتِ توشامل حال ِهمه ی ساکنان سرکویت هست هیچ کس به غیرازمن وجود ندارد که ازلطف تو محروم بوده باشد همه کامیاب هستند جزمن. ایراد ازتونیست ازبخت ناکارآمد من است.
اشک من رنگ شفق یافت زبی مهری یار
طالع بی شفقت بین که دراین کارچه کرد!
از حیای لبِ شیرین تو ای چشمه ی نوش
غرقِ آب وعرق اکنون شکری نیست که نیست
حیا: متانت ، حیاصفت پسندیده ای که عامل بازدارنده ازارتکاب به گناه است. حیا نقطه مقابلِ گستاخی وبی شرمیست و زیبایی ِشخص رافزونی می بخشد.
چشمه ی نوش: ایهام دارد:1- صفتی برای کسی که لبِ نوشین وسرخ وآبدار دارد. 2- اشاره به داستانِ خسرووشیرین وبازیادآوری آن داستان امّا به زبان حافظانه
درداستان خسروشیرین می خوانیم: خسرو دارای دو معشوقه بود یکی به نام شیرین ارمنی و دیگر شِکّر اصفهانی. روزی شیرین در راه سفر، به چشمه ی آبی گوارا که "چشمه ی نوش" نام داشت رسید و چون در اطرافِ آن کسی را ندید،فرصت غنیمت شمرده لُخت شدتا‌تن خویش به آب بسپارد. ناگهان خسرو سرمی رسد وباقی داستان...... درآنجا شیرین متانت وحیایی ازخودنشان می دهد که سببِ دلدادگی ِ بیشتر خسرو می شود حافظ این مطلب رادستمایه ی خویش قرارداده ومضمونی ناب آفریده است.
منظوراز"عَرَق" همان عرقیست که به هنگام شرم و حیا بررخسارجاری می گردد.
شِکر: ایهام دارد: 1- شکر (خوراکی) 2- شکراصفهانی معشوقه دوّم خسرو
البته حافظ با هنرمندی، نام شیرین وشِکّر اصفهانی وخسرو را بصورت آشکار بکار نبرده وصرفاً واژه هایی که تداعی کننده ی داستان باشند را باهنرمندی درکنارهم چیده تا جویندگان حقیقت وآنها که قبلاً این داستان را مطالعه نموده اند خود به مددِ ذوق خویش به داستان رهنمون گردند.
ضمن آنکه حافظ مضمون را طوری طرّاحی وخَلق کرده که اگرکسانی ازداستان خسرو وشیرین آگاهی نداشته باشندنیزتوانسته باشند معنایی درخور درراستای کلیّاتِ غزل، برداشت نمایند ودست خالی نباشند.
معنی بیت بدون درنظرگرفتن داستان خسرو وشیرین:
ای معشوقی که به یُمن ِ داشتنِ لبهای سرخ وشیرین وآبدار، همانندِ چشمه ی نوشین هستی، ازتاثیرمتانت وحیای تو، شِکری وجودندارد که ازشرمساری خیس ِ عرق نشده باشد.
امّا چراشکر شرمسار شده است؟ ارزش ِشکر به شیرینی اوست، حال که چیزی شیرین ترازخود دیده(لبِ معشوق) حال که چیزی متین وباحیاترازخود دیده، ازشرمندگی عرق کرده وازبین رفته است.
معنی بیت بادرنظرگرفتن داستان اززبان خسرو(عاشق) به شیرین(معشوق):
ای شیرین،ای چشمه ی نوش، ازمتانت وحیای لبهای سرخ وآبدار تو، معشوقه ها ومدّعیان عرصه ی دلبری(شِکّراصفهانی ها) همه ازشرمندگی خیس عرق هستند.هیچکدام به شیرینی ِ تو نیست توبه جای خویش نشستی وآنها رابرسرجای خویشتن نشاندی.
خوش به جای خویشتن بود این نشست خسروی
تانشیندهرکسی اکنون به جای خویشتن
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
وَرنه درمجلس رندان خبری نیست که نیست
مصلحت: صلاح، شایسته
نیست که نیست: خبری وجود ندارد که درمحفل رندان مطرح نبوده باشد.پس هرخبری دراینجا هست.
معنی بیت: صلاح نیست که رندان همه ی مسائل ِ محرمانه وسِرّی را بازگونمایند وگرنه درمحفل ومجلس رندان درموردِ همه چیز صحبت می شود. رندان ازهمه ی اسرار واخبار روزگار آگاه هستند خودشان مصلحت را درافشا نکردن اسرار می بینند. اگراراده کنند وپرده پوشی رابه سویی نهند درمورد همه چیز صاحب نظر وصاحب خبرهستند.
راز درون پرده زرندان مست پُرس
کاین حال نیست زاهدعالی مقام را
شیر در بادیه ی عشق تو روباه شود
آه ازاین راه که دروی خطری نیست که نیست
بادیه:صحرا، بیابان
نیست که نیست: خطری وجودندارد که دراین راه نبوده باشد.
معنی بیت: شیر که نمادِ قدرت وبرتریست دربیابان عشق تو ازترس ووحشت مبدّل به روباه که نمادِ ترس ووحشت است می گردد، طریق عشق تو بسیارخطرناک است. هیچ خطری نیست که دراین راه نبوده باشد ازهرسو صدهاخطرره روان راتهدید می کند. صرفاًبا ادّعا وتکیه بردانش وتواناییِ خویش نمی توان وارد این راه شد وتوفیقی حاصل کرد.
قطع این مرحله بی همرهیِ خضرمکن
ظلمات است بترس ازخطرگمراهی
آب چشمم که براو منّتِ خاک در توست
زیرصد منّتِ اوخاک دری نیست که نیست
معنی بیت: اشکِ چشم من که مرهون خاکِ درگاه تومی باشد ومنّت خاک تورا به گردن دارد به مقام ومنزلتی دست پیدا کرده، که دیگران صدبرابر این منّت، ازاشکِ من منّتِ کشی می کنند. ازآن زمان که ازخاک ِ درگاه تومقام گرفته ام، به یُمن عشق تو، مورد توجّه همگان قرارگرفته ام اینبار آنها از خاک ِدرگاه من، منّت کشی می کنند.
پرتو روی توتادرخلوتم دیدآفتاب
می رود چون سایه هردَم بردروبامم هنوز
از وجودم قدری نام و نشان هست که هست
وَرنه ازضعف در آن جا اثری نیست که نیست
هست که هست: اگرنامی باقی مانده همین هست که دلیل زنده بودن من هست
نیست که نیست: اثری وجودندارد که ندارد. کاملاً ازبین رفته ام
معنی بیت: درطریق عشق تو،ازوجود من فقط نام ونشانی باقی مانده است وگرنه بارمسئولیّتِ عشق تو بسیارسنگین است ومن ازناتوانی وضعف به جایی رسیده ام که گویی هیچ اثری ازمن باقی نمانده است.
توراکه هرچه مُراداست درجهان داری
چه غم زحال ضعیفان ِ ناتوان داری
غیرازاین نکته که حافظ زتو ناخشنود است
در سراپای وجودت هنری نیست که نیست
معنی بیت: درسراپای وجودِ توهمه ی فضائل ونیکویی وهنرهست. به غیرازاین نکته که حافظ ازتوبه کام نرسیده وملول ودلگیر است، همه ی محاسن رایکجا داری، هنری نیست که در سراپای وجودتونبوده باشدفقط حافظ راغمگین می کنی.
درآن شمایل مطبوع هیچ نتوان گفت
جزاینقدرکه رقیبان تند خو داری

1397/04/08 04:07
رضا

به نظرم بیت سوم رو دو جور میشه خوند:
اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب/ خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست
یکی همون که دوستان هم اشاره کردن و به این معنی که اشک پرده در من اکه سرخ شده عجیب نیست، از خجالت سرخ شده چون هر پرده دری از کار خودش خجالت میکشه و معنی دوم: اگه بعد از "برآمد" کمی مکث کنیم "چه عجب" دیگه معنی عجیب نیست نداره و برعکس میشه. به همین شکل "نیست که نیست" ردیف هم معنیش عوض میشه. معنی بیت به این صورت میشه: اگه اشک پرده در من سرخ شده عجیبه چون هیچ پرده دری از کار خودش خجالت نمیکشه و همچین کسی وجود نداره. این معنی دور از ذهن هم نیست چون کسی که پرده دری میکنه معمولا خجل نیست و اگه خجالت بکشه و سرخ بشه باید تعجب کرد. البته معنی اول هم کاملا درسته.

1397/04/16 00:07
مجید

شیر در بادیه عشق تو روباه شود.
شیر =از لبنیات
بادیه=کاسه
روباه=به عربی ثعلب= در فارسی گیاهی است که در فراوری لبنیات و از جمله بستنی مصرف دارد

1397/04/16 02:07
حسین،۱

مجید خان
ماشاالله
گر تو قرآن برین نمط خوانی
ببری رونق مسلمانی

1397/04/18 13:07
مجید

حسین جان. ایهام خواجه حافظ باعث شده که به دنبال معنی دیگری از روباه بگردم.

1397/04/21 03:07
رضا

آقا مجید به نکته جالبی اشاره کرده. اگه دقت کنید در بیت: از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش/ غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست؛ علاوه بر چندین معنی که میشه ازش برداشت کرد به فرمول شربت هم اشاره میشه: آب، شکر، عرق(که منظور در اینجا عرق گیاهیه). و ترکیب شیر، بادیه و روباه(ثعلب) هم بیدلیل نیست و میتونه از شوخی های حافظ باشه. حالا ممکنه واقعا بستنی به شکل امروزی نباشه ولی حافظ معمولا بیدلیل کلمات رو به کار نمیبره و چیزی برای کشف کردن بر عهده خواننده میذاره. شیر با ترکیب شدن با ثعلب شکل دیگه ای پیدا میکنه و با معنی اصلی بیت هم مطابقت داره.

1397/04/22 01:07
مجید

آقا رضا درود بر شما. غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست. عالی بود.

1397/05/04 05:08

با تشکر از فرمایشات اساتید محترم
برداشت این حقیر از بیت؛ از وجودم قدری نام و...
این است که اگر نام و نشانی دارم و یا هستم چون حضرت دوست هست و از هستی اوست که هستم وگرنه در پیشگاه حضرت دوست کسی و موجودی نیست که ضعف نداشته باشد و حتی دیگر موجودات از جمله من(حضرت حافظ خودشان را می فرمایند) از شدت ضعف در حضور حضرت دوست در حد نیستی هستند و هستم.
البته فرمایشات دوستان هم در مورد این بیت صحیح می باشد.
یعنی در وجود حضرت دوست از ضعف تاکیدا اثری وجود ندارد.

1397/05/08 00:08
حمید سجادی

یکی از پیچیده ترین اشعار حضرت همینه!
ترکیب "نیست که نیست " ند تا معنی میده:
1-نیست که نیست،چی کار کنم میگی؟(ببخشید به جهنم)
2-نیست که نیست!!!(اصلا وجود ندارد و نیست که نیست!)
3-نیست که نیست! دلیل نبودن ی چیزی،نبودن ی چیز دیگه است!چرا A نیست؟چون B نیست.مثلا "از وجودم قدری نام و نشان هست که هست"
4-مثل اینکه بگی تو وجودت هنری نمونده که نداشته باشی.هنری نیست که نیست،ینی هنری وجود نداره که نباشه!

1397/05/08 11:08
شیرازی

باسلام
در دیوان حافظ چاپ قدیم اینجانب چهار بیت زیر هست که در چاپ های جدید ندیدم دوستان اظهار نظر بفرمایند
بیت چهارم
کمر کین من خسته چه بندی که ز مهر
بر میان دل جانم کمری نیست که نیست
بیت دوازدهم به بعد
نه من دل شده از دست تو خونین جگرم
از غم عشق تو پر خون جگری نیست که نیست
از سر کوی تو رفتن نتوانم گامی
ورنه اندر دل بیدل سفری نیست که نیست
تو خود ای شعله رخشنده چه داری در سر
که کباب از حرکاتت جگری نیست که نیست
در ضمن نسیمت در بیت چهارم صحیح تر نیست؟؟

1397/09/03 22:12
سیدمسعود

با سلام به دوستان و اساتید بزرگوار
به نظر این حقیر کلیه این " نیست که نیست " ها به معنی " هست " می باشد
در بیتی که می گوید
از وجودم قدری نام و نشان هست که هست
می گوید
اگر هنوز وجود دارم آن نام و نشان من است نه خود وجودم
یعنی" هست "اول مربوط به نام و نشان و "هست" دوم مربوط به " وجودم " می باشد
این " نیست که نیست " ها در این غزل چندان پیچیده نیست لکن گروهی که ذهنشان از این ترکیب به کاربرد عوامانه آن در گویش فارسی رفته که مثلا
یکی می گوید فلان چیز نیست
و دیگری در جواب می گوید نیست که نیست به جهنم که نیست
یا مثلا کاربرد "نیست که نیست " به معنی تاکید بر نبودن چیزی
مثل اینکه کسی می گوید
هرچه می گردم فلان چیز را پیدا نمی کنم و انگار نیست که نیست مثل اینکه آب شده و به زمین فرو رفته
این نوع کاربرد های عامیانه در گویش ما باعث شده تا ترکیب " نیست که نیست " در غزل فوق را پیچیده تصور کنیم
در حالی که باید در همه ابیات به مقدمه چینی استادانه حافظ در مصراع اول توجه کنیم تا در مصراع دوم به معنی " هستِ مطلق " که از "نیست که نیست " فهمیده می شود ، دست یابیم
با تشکر و عذر خواهی

1402/06/10 11:09
تورج رامان

جناب سیدمسعود به درستی اشاره کرده اند که بسیاری از "نیست که نیست" تعبیر امروزی و به نوعی بر اساس گفتار عوامانه می کنند. امروزه در فارسی، بیشتر در گفتار و حتی در نوشتار، "نیست که نیست" معنای نفی میدهد: "همه جا را گشتم اثری از کیف پول نیست که نیست"، ولی اگر بخواهیم از تعبیری که بصورت منفی در منفی، معنی مثبت استنباط کنیم میگوییم "نیست که نباشد"، مثال "در این مرکز خرید برای همه نیازهای شما، هیچ خدماتی نیست که نباشد" (یعنی برای همه نیازها، خدمات ارائه میشود و همه جور خدمات دهنده موجود میباشد). احتمالا در زمان حافظ، "نیست که نیست" همان معنای مثبت امروزی "نیست که نباشد" میداد و نه "نیست که نیست" منفی امروزی. و یا اینکه حافظ این تعبیر را با ظرافت در این غزل زیبا ابداع و تعبیه کرده، که بعید میدانم حافظ از تعبیری که برای مخاطب زمان خودش ناآشنا و غریب بوده بهره برده باشد و به احتمال زیاد استنباط مثبت و ایجابی (و نه سلبی) از عبارت "نیست که نیست" برای مخاطبش شناخته شده بوده. وگرنه "در سراپای وجودت هنری نیست که نیست" بیشتر معنی هجو و ذم میداد (در کل وجودت هیچ نکته مثبتی نیست) در حالی که قصد حافظ مدح شاهد و ستایش از بی نقصی و کمال اوست (وجود تو هیچ کم و کسری ندارد، هیچ هنر و حسنی نیست که در وجود تو نباشد).

1398/01/18 16:04
مجید

جناب کورش فکر میکنم کمی اشتباه برداشت کردید. نیست که نیست در واقع یعنی نیست که نباشد. مثلا خبری نیست که نیست یعنی خبری نیست که نباشد و همه خبر ها هستند.

1398/03/28 02:05
بابک قندریز

با کمال احترام به صاحبنظران عزیز
آیا بیت آخر "غیر از این نکته که حافظ ز تو نا خشنود است" معنی کل شعر را به شدت زمینی نمیکند؟ همیشه بسیاری از سروران مفاهیم اشعار حافظ را عرفانی و آسمانی میدانستند و مخاطب را "حق"، اما در این بیت به وضوح دیده میشود که مخاطب شاعر، یک موجود بسیار غیر آسمانی است که حافظ از او نا خشنود هم میباشد، نهایتا تمام و کمال بودن هنر در ذات مخاطب با نا خشنودی حافظ در تضاد است.

1398/03/08 09:06
م - ط

« قدری نام و نشان هست » موجب نایخوشنودی اوست

1398/03/08 16:06
م- ط

« قدری نام و نشان هست » موجب نابخشنودی اوست

ذکر تشرف حافظ شیراز خدمت ولی عصر علیه السلام؛
آری، بعد از غیبت کبری هزاران نفر از اقشار گوناگون در طلب گوهر وصل، ترک تعلقات نموده و در نهایت به فیض زیارت آن حضرت نائل گشته و می ­شوند؛ ولی حافظ اجازه بازگو کردن دیدار خود را نداشته و می ­بایست آتش این عشق را چون رازی سر به مهر حفظ کند.
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز / ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
* * *
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست / که آشنا سخن آشنا نگه دارد
البته وصال حضرت کار آسانی نبوده و نیست؛ زیرا او محبوب عالی مقام است و به سادگی نمی ­توان به قرب او دست یافت. اما حافظ خستگی ناپذیر است و دست از جستجو برنمی دارد. او بدون لحظه ای درنگ همواره منزل به منزل در طلب دوست لحظه های عمر را سپری می کند و نشان استراحت گاه محبوب را از باد صبا و نسیم سحر جویا می شود.
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست / منزل آن مه عاشق کش عیّار کجاست؟
و در جای دیگر می گوید:
ز کوی یار بیار ای نسیم صبح غباری / که بوی خون دل ریش از آن تراب شنیدم
و سرانجام حافظ شیرازی زیارت جمال باهر النور امام زمان ـ علیه السلام ـ را چنین بیان می کند:
در خرابات مغان نور خدا می بینم / این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم
جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو / خانه می بینی و من خانه خدا می بینم
خواهم از زلف بتان نافه گشایی کردن / فکر دورست همانا که خطا می بینم
و شرایط دیدار و حال خود را چنین توصیف می کند:
سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب / این همه از نظر لطف شما می بینم
واین نظربازی حافظ شیرین سخن، نتیجه محبت الهی است که عایدش شده است؛
دوستان عیب نظر بازی حافظ مکنید / که من او را ز محبان شما می بینم

1398/04/20 22:07
یکی (ودیگر هیچ)

به نام او
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
منت خاک درت بر بصری نیست که نیست
روشنایی جلوهء جمال تو در هیچ منظری که با چشم سر مشاهده می گردد نیست که البته اینطور است و نباید که باشد!
لیاقت و سزاواری دیدن خاک در کویت برای هیچ چشم مادی وجود ندارد که البته اینطور است و نباید که باشد!
ناظر روی تو صاحب نظرانند آری
سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست
بله اینطور است که تنها اولیا و بلند نظران شاهد جلوهء زیبای تو هستند.
سر رشتهء پرتو انوار الهی ات در هیچ سری موجود نیست (تنها آنان که از سر گذشته اند قادر به یافتن سر این رشته هستند)که البته اینطور است و نباید که باشد!
اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب
خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست
اشک من که احازه به او نمی دادم راز دل مرا فاش کند با خون دیده ام جاری گشت تا مرا رسوا سازد و اسراری را که من در دل خویش نهان داشتم هویدا سازد.
هیچ رسواگر و پرده دری از کردهء خویش نادم و پشیمان نیست و حقیقت همین است چرا که ذات او اینگونه است.

1398/05/23 23:07
یکی (ودیگر هیچ)

به نام او
تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی
سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست
تا آن هنگام که عنایتی از سوی او نشود و ذره ای از نور او بر خیال ما نتابد هیچ راهی به دریای بیکران عشق او وجود ندارد و تنها هنگامی که نور او بر خیال ما بتابد سیل اشک های ما می تواند سد مقابل دیدگان را بشکند .
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست
بخاطر اینکه مدعیان داد سخن از سیاهی زلفان تو(در حقیقت درخشش انوار الهیت) در هر کوی و برزنی سر ندهند حتی با نسیم صبحگاهی نیز راز دلم را در میان نمی گذارم مبادا که غمازی کرده و این راز را برملا سازد.
من از این طالع شوریده برنجم ور نی
بهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست
من از اینهمه رنج و عذاب و سختی که برای رسیدن به خاک درگاه تو می کشم رنجیده و آزرده می شوم ولی این حقیقت را دریافته ام که ارزش راه به سختی آنست و اگر این طریق عنایت تو نباشد هیچ راه دستیابی به خاک درگاهت وجود ندارد و البته که باید چنین باشد!
از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش
غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست
ای سرچشمهء عشق و شیرینی از آنجاییکه تو شیرینی درک جلوهء جمالت را نصیب هر پرده دری نمی گردانی بنابراین در عالم خاکی هم اکنون اثری از پرتو شکرنشان جمالت وجود ندارد و باید که اینگونه باشد!
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
صلاح این است که راز وصال تو پنهان باشد و بجز آزادگان و سر باختگان راه او کسی اطلاعی از آن ندارد و باید که چنین باشد.
شیر در بادیه عشق تو روباه شود
آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست
آنان که در ابتدای راه عشق تو همچون شیر توانمند بودند در اثر مصایب و مشکلات عدیده در این راه مبدل به روباه هزم اندیش و ناتوان گشتند و در این راه انواع خطرات و لغزش ها (درحد فراتر از تصور) وجود دارد.
آب چشمم که بر او منت خاک در توست
زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست
آنقدر آب از چشمانم جاری گشت تا لیاقت خاک درگاهت را با هزار منت کسب نمایم!
بدون جاری شدن آب چشم هیچ دیده ای به دیدار خاک درگاهش نخواهد رسید و باید که چنین باشد.
از وجودم قدری نام و نشان هست که هست
ور نه از ضعف در آن جا اثری نیست که نیست
آنقدر در عشق او برای خویش نام نشانی کسب نمودم تا در آنسو بقا یافتم و هست شدم.
وگرنه هیچ موجود ضعیفی در آنسو هستی نمی یابد و باید که چنین باشد!
غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است
در سراپای وجودت هنری نیست که نیست
ای حافظ یار از تو راضی نیست (که تو هنوز اینجایی!) و تنها هنر تو کسب رضایت اوست و غیر از این راهی نیست و باید که چنین باشد!

1398/05/15 11:08
مجتبی کاوه

با سلام. به نظرم تکرار واژه نیست در پایان ابیات به معنای تاکید نیست. مثلا ما گاه برای تاکید میگوییم (هر چی بهش گفتم تو گوشش نرفت که نرفت)، در این جمله واژه نرفت برای تاکید دوباره آمده. اما در این غزل تکرار داستان دیگری دارد. مثلا در مجلس رندان خبری نیست که نیست معنایش چنین است؛ خبری نیست که در مجلس رندان نیست، یا بعبارت در مجلس رندان همه گونه خبری هست. با در نظر گرفتن این نکته معنای بیشتر ابیات این غزل کاملا برعکس میشود که نشان از توانایی بالای شاعر است.

1398/08/30 14:10
حمید شرق

معمولا برخی از مردم عادی واژه ها را درست تلفظ نمی کنند. واژه (صاحب) در بیت دوم از این قاعده مستثناست . مردم عادی درست و خواص آن را نادرست تلفظ می کنند!!! واژه صاحِب با کسر (ح) صحیح است نه با فتح آن!! (SAHEB)

1398/10/20 08:01
کامیاب

این یکی شیر است اندر بادیه / آن یکی شیر است اندر بادیه
این یکی شیر است که آدم می خورد / و آن یکی شیر است که آدم می خورد
بادیه هم به معنی بیابان هم به معنی کاسه و ظرف است

1399/05/14 04:08
استاد بی‌نام

سلام
ممنون از جناب فرح اندوز بخاطر خوانش خوبشون. متاسفانه ایشون بیت
شیر در بادیه عشق تو روباه شود
آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست
رو در خوانش جا انداختند.

1399/06/31 11:08

چشمها از نور چهره ات بینایی می گیرند و هر روشن بینی، سپاسگزار خاک درگاه توست( نیست: 26 بار تکرار شده، ایهام به فنا)
ناظر روی تو صاحب نظران آری(چاپ های قدسی و سایه: ولی)
سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست
آگاهان فقط می توانند مشاهده گر چهره ات باشند گرچه در ژرفای وجود،هر سری در سودای عشق توست( بیان شوق دائمی آدمی و این که پیوسته جویای گمشده خویش است)
3- جای شگفتی نیست که اشک خونین بر غم عشقت می ریزم، هر که راز عشقت را فاش کند شرمگین است( خانلری: اشک من گر ز غمت سرخ برآمد)
4- تا بر دامنت حتی از نسیم گردی ننشیند، در هر گذرگاهی از چشمانم سیلی از اشک روانه می کنم.
5- تا از گیسوان سیاهت سخن نگویند، هر پگاه (خانلری: نزند)با صبا گفتگو دارم.
6-اگر حال خوش دست نمی دهد از بخت پریشان من است وگرنه همگان بهره مند درگاه تواند( در عمق وجود خویش او را می یابند گرچه در ظاهر انکار کنند)
7- ای چشمه شیرینی و کامروایی و حیا، شهد و شکر با وجود لبانت، خیس عرق شده است( ایهام به داستان آب تنی شیرین و حیای او)
8-راز این حال خوش نباید بازگو شود وگرنه در مجلس رندان همه رازها آشکار است.
9- در صحرای عشقت، شیر روباهی ناتوان است، وای ازین راه که هر نوع خطری در آن وجود دارد‌.
10- اشکهایم منت از خاک درگاه تو دارند، وانگهی از طرف دیگر،همگان وام دار سخنم شده اند.
11- من در پرتو او نیست شده ام، و نام و نشان بسیار اندکی( که لازمه بودن در این جهان است) از من باقی مانده، و گرنه هر ناتوانی که بجویی در من هست.(تضاد زیبای هست که هست ونیست که نیست)
12- غیر ازین که حافظ از تو کامروا نمی شود،سراسر وجودت هنر است
کانال و وبلاگ
آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

1399/07/02 15:10
سپیدار

سلام میشه راجع به بیت آخر یه توضیح بدین
ظاهرا غزل در باره خداوند است
چرا حافظ ناخشنود است?
ایا این اشاره به نارضایتی انسان دارد که با تمام نعمات خداوند باز ناشکر وناسپاس هست؟

1399/07/03 12:10

درود بر شما این ناخشنودی مربوط به این است که عاشق به کام دل نمی رسد یعنی معشوق به او کام نمی دهد و بالاخره این که ناز دارد و این ناز حسن است

1400/12/17 23:03
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1401/01/09 17:04
علیرضا قنبری‌نیا

غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است

در سراپای وجودت هنری نیست که نیست

نیست که نیست=منفی در منفی=مثبت=نیست که نباشد

-حضرت میفرمایند: در وجودت هنری نیست که نباشد(در وجودت تمام هنرها وجود دارد) جز همین که حافظ از تو ناخشنود است.

- در زبان عامیانه نیست که نیست بمعنی همان نیستی هست و معنی عامیانه بیت اینگونه است: در وجود تو هنری نیست جز همین که حافظ از تو ناخشنود است(تنها هنر تو همین ناخشنودی حافظ است)

مسحور کننده است این شعر

1401/04/22 06:07
برگ بی برگی

روشن از پرتو نورت نظری نیست که نیست 

منت خاک درت بر بصری نیست که نیست 

اگر  پرتو را  تشعشع  نور یا بازتاب  وجه جمالی حضرت دوست  در نطر بگیریم که در کل هستی تجلی یافته است و  نظر را دیدنی حقیقی ، یعنی نگاه به این پرتو نور  با چشم دل و یا چشم  خداوند ، پس به این نتیجه می‌رسیم که هیچ نظرگاه و جهان بینی روشن‌ تر و شفاف تر از دیدن بر حسب چشم عدم خداوندی به جهان وجود ندارد ، یعنی انسان با هر نگاه  بجز چشم و نظرگاه خداوند که جهان را نظاره کند ، نگاهی جسمی و  تاریک به جهان خواهد بود و بدون شک موجب گمراهی و ضلالت وی ،  بنظر میرسد تا اکنون  بشریت به این روشنی نظر بطور وسیع و همه گیر دست نیافته و همین نگاه تاریک جسمی ست ک موجب گرفتاری های انسان بصورت انفرادی و اجتماعی شده است .در مصرع دوم میفرماید نکته جالب اینکه همه انسانها به ذات  در ضمیر خود دارای بصر و چشم روشن و عدم بین میباشند که ناشی از هم جنس بودن انسان با خداوند است و بار منت خاک کوی حضرتش یعنی این هم جنسی با او  از همان روز الست بر چشم روشن همه انسانها وجود داشته و دارد ، پس در این جهان نطر یا چشمی‌نیست که به ذات و بالقوه  از  این نگاه  روشن عدم بین بی بهره بوده و زیر منت خاک درگاهش نباشد،  در قرآن از این خاک در با عنوان شرح صدر نام برده و در آیات تاکید شده که قابلیت گسترده شدن درونی به همه انسانها داده شده است ، پس اگر انسان جهان را با این نظر روشن و وسعت دید نمی بیند علت را بایستی در جایی دیگر جستجو کرد .

ناظر روی تو صاحب نظرانند آری 

سر  گیسوی تو در هیچ سری نیست  که  نیست 

حافظ ادامه میدهد این درست است که صاحب نظرانی هستند  که هستی و جهان را با  آن نگاه روشن بین ذاتی خود نظاره میکنند و هرچه با این چشم حسی خود ببیند آنرا در حقیقت روی و جمال تو (حضرت دوست ) می بینند ، اما  در سر  آنان نیز  سِر گیسوی حضرتش نهفته است  و سری در جهان وجود ندارد که با این راز بیگانه باشد ،  اما این چه رازی ست که در همه سرها وجود دارد ، سر انسان در ادبیات عارفانه  مرکز فکرها و ذهن است که نشأت  گرفته از سلول‌های جسمی مغز هستند و برایند آن فکرها  چیزی نیستند جز تبدیل نگاه روشن بین انسان به نگاهی جسمی و تاریک ، به عبارتی انسان بوسیله فکرهای خود عینکی ذهنی  بر چشم روشن بین خود گذاشته و از آن پس گیسوی حضرت دوست  یا جهان  را بر حسب دید جسمی و مادی نظاره گر می شود ، گیسوی حضرت معشوق  کنایه از کثرت هستی  و زندگی در جهان فرم است که اگر انسان با چشم روشن بین خود آن را ببیند راهنمایی ست برای دیدار روی یا وصال حضرتش ، اما وقتی انسان با عینک ذهنی و جسمی به این گیسو بنگرد  قصد تصاحب آن زیبایی ها  را کرده و مشکل او از همین جا  آغاز میشود . صاحب‌نظران و بزرگانی چون  حافظ ، مولانا ، فردوسی ، عطار و سعدی  در آغاز دوره زندگی خود و در جوانی این نگاه جسمی به گیسو و زیبایی های جهان را تغییر داده و بار دیگر بوسیله چشم روشن ذاتی و خدایی خود نظاره‌گر جهان شدند  ، پس هرچه می بینند  روی و جمال حضرت دوست است و  با همین دید و جهان بینی  به دیدار روی او نایل شدند .

اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب ؟ 

خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست 

غماز به معنی دیدن و نشان دادن آمده است ، اشک سرخ کنایه از تحمل درد آگاهانه  به منظور زدودن دردهای ناشی از نظاره جهان با چشم ذهنی و مادی ست ، حافظ میفرماید  چنین اشک سرخی که غماز بوده  و  بازتابی ست از  دلبستگی  های دنیوی ، جای تعجب ندارد زیرا هر انسانی به ذات میداند که چه رفتار و کرداری نیک و پسندیده است و چه عملی بد و زشت بوده و پرده دری به حساب می آید ، و این اتفاق درونی یعنی شرم از گفتار و عمل بد ، اثبات کننده وجود چشم روشن خداوند در ضمیر و نهاد هر انسانی ست ، پس همگی این قوه تشخیص را دارند و ضرورتی برای نصیحت دیگران و یادآوری کارهای نیک و بد به آنان وجود ندارد .

تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی 

سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست 

انسان در بدو تولد دامنی پاک و عاری از هرگونه گرد و آلودگی دارد ، اما گردی که نماد آشنایی چشم روشن بین انسان با دنیای جسمی ، حسی و مادی انسان است به لطف نسیم و عنایت خداوند بر هر دامنی خواهد نشست که به آن عقل معاش یا دیدن بر حسب ذهن ، فکر و ماده نیز گفته می‌شود ، اگر این نسیم حیات بخش در آغازین روزهای حیات انسان از وزیدن باز بماند ، بقا و ادامه حیات در جهان ماده و فرم  نیز برای بشر  میسر نخواهد بود و سیل بی شمار رهگذران این جهان را نظاره گر نخواهیم بود ، یعنی بقای انسان در این جهان مادی بخطر خواهد افتاد .

تا دم از شام سر زلف تو هرجا نزنند 

با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست 

حافظ در ادامه  بیت قبل  می‌فرماید  اما این گردی که نسیم لطف خداوند بوده و بر دامن هر انسانی می نشیند قرار نیست تا ابد ادامه داشته باشد تا جایی که رنگ اصلی دامن دیده نشود ، یعنی ادامه ابزار ذهن و تغییر دایمی دیدن جهان بر حسب اجسام و فراموشی دید روشن بین اصیل که جهان را از دریچه چشم خدا می دید  ، یعنی فراموشی همه صفات خداوند که در الست به انسان هدیه دادند ، حافظ می‌فرماید پس از این تغییر نگاه است که انسان به هر کجا پای بگذارد سخن از شامی و تاریکی سر زلف حضرت معشوق  می زنند ، کنایه از تعلق خاطر به چیزهای این جهان ، یعنی همه جا صحبت از کم یا زیاد شدن پول و ثروت  ، اعتبار و مقام ، نیاز به تایید و توجه ،  و در یک کلام  افزایش هرچه بیشتر گردها بر روی دامن است ، کمتر جایی سخن از چگونگی و کیفیت عبور از این جهان گذرا و رسیدن به مرحله پس از حیات جسمانی به میان می آید ، حافظ می‌فرماید بمنظور  دوری گزیدن از چنین سخنان گرد افزایی ، هیچ سحری نیست که با صبا گفتگو نکنم ، صبا باد موافق زندگی ست که از دم ایزدی وزیده و جانها را به جانان زنده میکند ، سحر در اینجا به معنی هر لحظه است ، یعنی انسان بمنظور کاستن از گردهای دامن  نباید لحظه ای از دامن حضرتش دست بکشد تا بوسیله ذهن خود و اطرافیان اسیر شام و تاریکی زلف حضرت معشوق نگردد و چشم روشن بین خود را از دست ندهد .

من از این طالع شوریده برنجم ور نی 

بهرمند از سر کویت دگری نیست که نیست 

حافظ  اینکه انسان با هشیاری یا خرد خالص خدایی پس از ورود به جهان ماده ناگزیر است برای تطبیق شرایط جسمی خود با این جهان ، دید و نظر روشن خود را که پرتوی از آن نور کل است برای مدتی ترک نموده و بوسیله چشم ذهن و فکر خود ، جهان پیرامونش را تجربه کند از شوربختی انسان می داند ، عاشقانی چون حافظ از این بخت شوریده خود ، رنجیده خاطر هستند زیرا این امر را فراق از جانان میدانند ، اما در عین حال در مصرع دوم  اذعان میدارد که اگر نبود این احساس داغ فراق و جدایی انسان از اصل خود ، پس عاشقان چگونه از سر کوی حضرتش بهرمند می شدند ؟در  واقع  حافظ می‌فرماید چگونه انسان میتواند  از این فراق و جدایی راضی باشد و شکوه ای نکند ؟ فقط انسان عاشق است که غم این جدایی را درک نموده و از این امر رنجیده خاطر است  ، این رنجش به معنی شروع کار معنوی و سعی وافر برای وصل دوباره به معشوق است .

از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش 

غرق آب و عرق ، اکنون شکری نیست که نیست 

اما چرا بیشتر ما انسانها  علیرغم دارا بودن چشم روشن و عدم بین خداوند در اندیشه بازگشت و وصال حضرتش نیستیم و تمنای لب شیرین و زندگی بخش  او را نداریم ؟ او  که چشمه نوش است و هر لحظه برای وصال اعلام آمادگی میکند تا از آن آب حیات چشمه اش به ما تشنگان بنوشاند  ، حافظ می‌فرماید مشکل  از ما و حیاست که عاملی مهمِ نبودنِ طلب ِ آن لب شکرین در ما انسانها می باشد ، حیا می‌تواند حیای حقیقی باشد که انسان به دلیل کثرت خطاهایش از حضرت معشوق داشته و بدلیل اینهمه بی وفایی و انکار الست اکنون شرمسار خداوند بوده و خود را شایسته تمنای لب یا وصال حضرتش نمی داند  ، در مصرع دوم غرق آب و عرق شدن که امروزه هم مصطلح است به معنی شرمساری و شرمندگی در حد اعلای آن میباشد ، پس حافظ بجای ما انسانها از خدا یا زندگی عذرخواهی و اظهار شرمندگی می کند ، که به بخاطر خطاهای گذشته و حیا یا شرمساری ناشی از آن ، انسانِ خود را لایق  لب شیرین حضرتش ندانسته و به همین دلیل اکنون پس از گذشت هزاران سال ، انسان های شکرین  مانند حافظ و مولانا  بندرت یافت می شوند ، شکرین هایی که  بنا بر مباهات خداوند به فرشتگان  برای خلق انسان  ، اکنون بسیار کمتر از حد انتظار  هستند تا علاوه بر برخورداری خود از  شکر و برکت زندگی ، سایرین را نیز از آن بهرمند کنند . مولانا نیز در این رابطه می‌فرماید :

تو مگو ما را بدان شه بار نیست  / با کریمان کارها دشوار نیست 

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز 

ورنه در مجلس رندان خبری نیست  که نیست 

حافظ می‌فرماید مصلحت نیست که او واضح تر از این رازهای زندگی را برملا کند  ، عرفا با تأسی به قرآن و پیغامهای الهی که با رمز و راز ، بصورت تمثیل و سربسته در قالب داستان بیان شده است ، پیغامهای خود را به همان صورت و  با تمثیل و نماد بیان می‌کنند ، پیش از این منصور حلاج که آشکارا اسرار و رازها را از پرده بیرون افکند  به همین جرم بردار شد ! ، در مصرع دوم ادامه  میدهد  اگر فاش تر از این سخن بگوید بیم آن می رود که در مجلس رندان  یا هنگامه وصال  خبری از چنین پیغامهای معنوی از جانب حضرتش نباشد  و لسان الغیب  و مخاطبانش از آن محروم شوند .

شیر در بادیه عشق تو  روباه شود 

آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست 

حافظ به  یکی دیگر از موانعی که موجب انگشت شمار بودن شکری ها شده است اشاره میکند که انسان بنا بر ضمیر و ذات خدایی خود بطور فطری خواستار پیوستن به اصل خود و وصال حضرتش میباشد و بدوا" همچون شیر غرش کنان پای در این وادی پرخطر میگذارد اما پس از درک سختی های آن و نیاز به پرهیز از ادامه خطاهای گذشته بتدریج خوی مکارانه روباه را بخود گرفته و ریاکارانه وانمود به عاشقی میکند اما درواقع نمی تواند از هوا و هوسهای ذهنی خود بگذرد ، افسوس که در راه عاشقی خطرهای بسیاری در کمین پویندگانش بنشسته  است ، که اگر چنین نبود ، چه بسیار انسانهایی که شکری شده و سربلند به سرمنزل مقصود می رسیدند .

آب چشمم که بر او منت خاک در توست 

زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست 

آب چشم علاوه بر معنی اشک که ناشی از طلب و توفیق پیمایش راه عاشقی ست کنایه از آب زندگانی ست که بر نظرگاه روشن بیت اول جاری شده است و بزرگانی چون حافظ که مانند شیر در این بادیه پای نهادند و در ادمه راه نیز شیر  باقی ماندند ، به این آب ، دیدگان خود راشسته و روشنی چشمان خود را باز یافتند ، البته که این توفیق بدون عنایت حضرتش امکان پذیر نبوده  و چنین بینش روشنی مرهون خاک درگاه آن معشوق ازلی ست ، چنانچه در بیت اول نیز گفته شد خاک درگاه دوست کنایه ای ست از باز کردن و وسعت بخشیدن به فضای درونی ، و اکنون که حافظ یا دیگر بزرگان با این گشادگی سینه به رشد و تعالی  رسیده و در این بیابان همچون شیر به راه خود ادامه می دهند ، برکات این حضور و چشم روشنشان  ، شامل کل کائنات  و هستی میگردد و خاک دری نیست که مرهون و وامدار  چنین شیرانی نباشد ، یعنی کل هستی از برکات چنین انسانهایی که جانشان به جانان زنده شده است بهره می برند .

از وجودم قدری نام و نشان هست که هست 

ور نه از ضعف در آن جا اثری نیست که نیست 

شیرانی چون حافظ که جانشان به خدا زنده شده است همه ابعاد وجودی شان در اختیار خدا یا زندگی قرار میگیرد و همین ابیاتی هم که بر زبانشان جاری میگردد از سمت و سوی خدا یا زندگی ست ، حافظ میفرماید  آن مقدار کمی که از نام  ونشان او بر جای مانده است  ضعف اوست و آن همان مقدار گرد کمی ست که از آغاز زندگی مادی برای رفع و رجوع نیازهای جسمانی خود بر دامنش نشسته بود و او چیزی بر آن نیفزوده است  ، در مصرع دوم میفرماید  اگر از این ضعف بگذریم از هیچگونه ضعف دیگری برای این شیر در پیمایش این بادیه پرخطر اثری نیست  که نیست و همه عاشقان وصلش  باید اینگونه باشند .

غیر از این نکته که حافظ ، ز تو ناخشنود است 

در سراپای وجودت هنری نیست که نیست 

در پایان حافظ باز هم شکسته نفسی کرده و خود را برای ناخشنودی حضرت معشوق  مثال  زده میفرماید همه کارهای معنوی ذکر شده برای توفیق شیر گونه پیمایش این وادی پر خطر بدون خلوص نیت مورد رضایت حضرتش واقع نخواهد شد هرچند اگر سرتاپای وجودت را هنری نباشد که در بر نگرفته باشد ، هنر در اینجا به معنی کارهای معنوی از قبیل مراقبه و تذهیب نفس و همچنین انتقال این مفاهیم از طریق هنر شعر حافظانه میباشد ، به بیانی دیگر اگر رهپویان  وادی عشق  به همه هنرها و مهارتها آراسته باشند  باز هم لطف و  رضایت حضرت معشوق شرط اصلی وصال است و بجز این خوشنودی حضرت دوست  سالک راه بجایی نخواهد برد .

ا

 

 

 

 

 

 

 

1401/09/24 02:11
سفید

 

آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست...

 

1401/10/31 11:12
فرلیلی

اینطور که من متوجه شدم، شاعر نیست دوم رو به منظور تاکید نیاورده. این «نیست» دوم، از قسمت اول مصرع گرفته شده و برای ایجاز و ابهام و وزن دادن به شعر، بعد از نیست اول گذاشته شده.

من این شعر رو اینطور قابل فهم میکنم برای خودم:

فرمول: «واژه قبل از نیست که، اول میاد + قسمت اول مصرع + نباشد(نیستِ واژه آخر)» 

 

نظری نیست که روشن از پرتوِ رویت نباشد

بر بصری نیست که مِنَّت خاکِ درت نباشد

ناظرِ روی تو صاحب نظرانند آری

در هیچ سَری نیست که سِرِّ گیسوی تو نباشد

اشکِ غَمّازِ من ار سرخ برآمد چه عجب

پرده دری نیست که خجل از کردهٔ خود نباشد

تا به دامن ننشیند ز نسیمش گَردی

رهگذری نیست که سیل خیز از نظرم نباشد

تا دم از شامِ سرِ زلفِ تو هر جا نزنند

سحری نیست که با صبا گفت و شنیدم نباشد

من از این طالع شوریده بِرَنجَم ور نی

دگری نیست که بهره مند از سَرِ کویت نباشد

از حیایِ لبِ شیرینِ تو ای چشمهٔ نوش

اکنون شکری نیست که غرق آب و عرق نباشد

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز

ور نه خبری نیست که در مجلسِ رندان نباشد

شیر در بادیهٔ عشق تو روباه شود

آه در وی خطری نیست که از این راه نباشد

آب چشمم که بر او مِنَّت خاکِ درِ توست

خاکِ دری نیست که زیرِ صد مِنَّتِ او نباشد

از وجودم قَدَری نام و نشان هست که هست

ور نه اثری نیست که از ضعف در آن جا نباشد 

غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است

هنری نیست که در سراپای وجودت نباشد

1401/12/14 16:03
رضا تبار

معنی ابیات

 

۱-هیچ نظری نیست که روشن باشد ، مگر اینکه از پرتو روی تو روشن شده باشد،

- هیچ چشمی نیست که وام دار خاک درگاه تو نباشد

 

.( کسی نیست که به جایی رسیده باشد ،مگر به لطف ارتباط باحقایقی که از طریق تو به ظهور آمده است).

 

۲- صاحب نظران و کسانی که اهل اندیشه و نظر هستند، همه از پرتو نظر  به روی تو به این جایگاه رسیده اند،

- هیچ سری نیست که آرزوی گیسوی تو در آن نباشد.( محبت تو در هر سری هست)

 

۳- اشک غماز( بر ملا کننده راز) من، اگر خونین شده جای تعجب نیست،

- بلکه جزایش همین است زیرا راز مرا فاش ساخته است.

 

( کسی نیست که نسبت به عظمت تو و پرده دری و افشای راز که خواه ناخواه  پیش می آید خجل نباشد و صورتش سرخ و گلگون نشود).

 

۴- برای اینکه بر دامن حضرت محبوب گزدی از نسیمش ننشیند،

- چاره ای نیست که از دیده ام سیل اشک جاری شود و تمام راهها را برای او آب پاشی کنم.

 

۵- گفت و شنود سحر گاهی من ( سحر حضور) با باد صبا( انفاس الهی) ادامه دارد،

- تا راز سر زلف تو را در همه جا قاش نکند

 

( سر زلف که محل و ماوای کسانی است که وصل شده اند ، چیزی نیست که به وصف آید و عاشقان نگران هستند که نا اهلان با بکار بردن آن اصطلاحات از عمق اشارات آنها بکاهند).

 

۶- من از اقبال و قسمت آشفته خودم در رنج هستم وگرنه،

- کسی نیست که از سر کوی تو بهره مند نگردد.( همه از تو برخوردار می شوند به غیر از من که از بخت بد خود در رنجم).

 

۷- ای چشمه شهد! ( محبوب مطلق)از حیای لب شیرین تو( فیض و لطف کامل که حلاوت و شیرینی آن غیر قابل فراموشی است)،

- هیچ شکری نیست که از خجالت غرق آب و عرق شود)،

 

۸- در راستای شرح عشق نمی توان همه اسرار آن را فاش کرد( فاش کردن اسرار ربوبیت کفر است/ همه ظرفیت شنیدن آن را ندارند)،

- وگرنه در مجلس رندان( عارفان طریقت ) که آن مسیر را طی کرده اند،از همه اسرار آن باخبرند و خبری نیست که آنان بی خبر باشند.

 

۹- ( من که هیچ هستم) شیران با همه شکوه و عظمت شان در مقابل هیبت و جلال عشق  تو مانند روباه می شوند.زیرا تحمل آن عشق کار هر کسی نیست،

- راه چنان صعب و پر از انواع خطر ها است که نیاز به پاکبازی خاص دارد.( هیچ خطری نیست که در آن نباشد).

 

۱۰- آب چنین چشمی که با نظر به عظمت تو جاریست،خاک آستان تو بر آن منت دارد،

- در برابر خاک سر کوی تو ، دری تیست که زیر بار منت  اشک من نیاشد.

 

۱۱- تنها از وجود من نام و نشانی باقی مانده،

- وگرنه (به جهت احاطه عشق تو) از من هیچ نمانده و هر ضعفی که تصور کنی در وجود من هست.

 

۱۲- غیر از این نکته که حافظ از فراق تو ناخشنود است،

هیچ هنری نیست که نداشته باشی.

 

( امید است که همین را هم برطرف کنی و فراق را به وصال مبدل سازی)

1402/02/14 00:05
فریدون سلیمانی

درود،  این نیست!!  کمی تا اندکی بکنایه هست 🙏

1402/02/14 00:05
فریدون سلیمانی

 

اشکِ غَمّازِ من ار سرخ برآمد چه عجب؟

خجل از کردهٔ خود پرده دری ( هست  ) ✓که نیست

1402/07/09 15:10
ایمانوئل

صرفا جهت راهنمایی : 

در فلسفه و منطق نفی نفی نمیشود مثبت. آن گزاره ای که نفی شده است در نفی دوباره خودش میشود. 

مثال : آگاهی برابر است با نفی جهل. حال نفی (نفی جهل) میشود جهل. باید توجه کنید که (نفی جهل) خود یک گزاره محسوب میشود، مثل خود و ناخود که ناخودی بخودی خود معنا و مفهوم مستقل دارد. 

از این منطق در یک مدل مغالطه استفاده میشود، توسل به جهل، مغالطه ای که در آن شخص ادعا می‌کند که یک گزاره درست است به این دلیل که نقیض آن ثابت نشده‌ است. یا بالعکس یک گزاره را نفی میکند چون درستی آن در ظاهر اثبات نشده است ولی برای او شده است!!

1402/11/15 14:02
نوید ارجمند

همکاری استاد شجریان و استاد لطفی بسیار بسیار این ابیات رو محسوس تر کرده واقعا زیباست

 

1403/01/18 00:04
علی صداقت

دقیقا

1403/06/29 16:08
امیر امیری

در بیت دوم سر(sare) گیسو به فتح س درست است یعنی سودای گیسوی تو در سر هیچ سری نیست که نیسا

سرِّ گیسو غلطه یعنی سِر و راز تو در هیچ سری نیست که نیست یعنی در همه سرهای عالم است وقتی رازی در همه سرها هست دیگر راز نیست،

وانگهی جای سِرّ در دله نه در سر

متاسفانه یکبار اینو آقای شجریان اشتباه خونده و همه از ایشون تبعیت کردن