غزل شمارهٔ ۷۲
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۷۲ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۷۲ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۷۲ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۷۲ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۷۲ به خوانش مهناز بالازاده
غزل شمارهٔ ۷۲ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۷۲ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۷۲ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۷۲ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۷۲ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۷۲ به خوانش شاپرک شیرازی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
Ba Salam va talabe aff az inkke az alfbae Engelisi estefadeh mikonam
Bahrist Bahre eshgh ke hichash karane nist
ra dar noskhehaye pishin dideham ke benazarm sahihtar ya behtar begooyam monasebtar amad
Sepase bekaran
---
پاسخ: با تشکر، من خود به شخصه نیز در نسخهای «بحریست بحر عشق ...» دیدهام، از آنجا که تا کنون ما تلاش کردهایم دیوان حافظ را مطابق با نسخهی قزوینی نگه داریم، بدل را در حاشیه میگذاریم و اصل را دست نمیزنیم.
سلام این غزل با اون غزلی که من از دیوان حافظ خوندم توی کلمات زیادی فرق داره پس تکلیف ما که میخوایم یه جند بیت ا ز غزلهای حافظ رو حفظ کنیم چیه؟
از پیران شیرازی بپرسید. خواهند گفت:
بحریست بحر عشق که هیچش کرانه نیست..
هم بحر است و هم کرانه.
به نظر می رسد با توجه به مصرع دوم همان "بحر" درست باشد
در بحر بی کرانه جان می سپارند و نه در راه بی کناره
و در باقی مضامین حضرت حافظ، " عشق" به " دریا" مانند شده و نه راه .
و راه بی چاره هم راه بی پایان است نه راه بی کناره.
و البته بعید به نظر نمی رسد که حافض واژه ی "کناره" را برای " بحر به کار برده باشد برای بهتر شدن ردیف بیت و همین باعث ایجاد نسخ مختلف شده است.
پس:
بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست.
{ پی نوشت : تقطیع کلمات در نوشتن توسط فرهنگستان در بسیاری موارد کار اشتباهی بوده است. توضیح بیشتر نمی دهم}
بی گمان بحر است که به کناره (کرانه ).نیاز دارد اگر راه می بود پایان می خواست و.....
حافط به همنوایی سعدی گفته است:
دردیست درد عشق که هیچش طبیب نیست
گر دردمند عشق بنالد غریب نیست ...
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۱۱۴/
شاهد اینکه راه با پایان همایی دارد این بیت از حافظ است
تو خفتهای و نشد عشق را کرانه پدید
تبارک الله از این ره که نیست پایانش
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
ایا شحنه به عقل برمی گردد ؟
مولانا نیز در داستان بایزید اشاره به شغل شحنگی عقل دارد :
عقل خود شحنه است و چون سلطان رسید
شحنه بیچاره در کنجی خزید
ایا حافظ دارد می گوید ما را از بازدارندگی عقل مترسان که ما خودمان عقلمان به این چیز ها می رسد ولی بعد از عاقل شدن عاشق شده ایم ؟؟؟
اگرچه بادانش اندک درجایگاهی نیستم که برنوشته(نسخه)قزوینی راخرده گیرم،به استواری براین باورم که"بحریست بحرعشق که هیچش کناره نیست"ریخت درست این پاره(مصراع) می تواندبود.برهان آشکاربرشمرده شده دوستان ارجمنددکترترابی بزرگوارومحمدسروریان گرامی گواه براین باوراست.
بادرودبرسرکارخانم روفیا
نخست:به درستی برپیوند وبرگشت واژه "شحنه"به خرد درپاره پیشین خود،اشاره فرموده اید.
دودیگر:هرچندپیر بزرگواربلخ در داستان بایزید(که اشاره فرموده اید) ونیزدردیگرجای درهمان دفترچهارم "داستان رایزنی کسی بادیگری که دشمن بودنه دوست"،خردراچون پاسبانی دانسته و درپی آن قرموده"عقل ایمانی چوشحنه عاقلست****پاسبان وحاکم شهردل است"،نخستین سراینده نیست که این کاربردرابه کارگرفته باشدوپیش ازاوخاقانی به زیبایی سروده:"چرخ دراین کوی چیست؟حلقه درگاه راز****عقل دراین خطه کیست؟شحنه راه فنا".
سدیگر:باهمه نوشته شما دربخش فرجامین،هم داستان(موافق)نیستم وبیشتربراین پندارم که حافظ که در بیت پیشین گاهِ دل به مهر دلدارنهادن را خوش دمی دانسته وپیشنهاد دل درگرومهروی نهادن داده،اینک درنوشیدن باده دل دادگی خودرانیازمندپیروی از خردنمی داندوآن پاسبان را درشهردلدادگی هیچ کاره می انگارد.واین اشاره ای است به پندار دیرینه رویارویی مهر وخرد وروشن است که خرد اشاره شده دراین سروده آن خرد خدایی واهورایی که راهبر وراهنماست وپیربلخ آن را"عقل ایمانی"نامیده نمی باشدواشاره داردبه خرد سوداپیشه و سوداگر. پاینده باشید
ساحل گرامی
تازه دریافتم منظور شما را !
شما مصرع دوم را با آهنگی متفاوت از من می خوانید .
شما به گونه ای میخوانید که معنایش این است :
ان شحنه در ولایت ما کاره ای نیست .
من به گونه دیگر میخوانم :
آن شحنه در ولایت ما چنین نیست که هیچ کاره باشد .
به یاد دارم که یکی از استادان گرامی ام اقای حسین الهی قمشه ای با چنین اهنگی می خواندند . به حالت نهیب زدن که تو مپندار ان شحنه در ولایت ما هیچ کاره است !
سرکارخانم روفیا
درودبربانوی فرهیخته ادبستان گنجوروپاسداشت ژرف کاوی وباریک بینی (دقت)شماکه پرسشگرانه یاریم می کنیددرشناخت پهناب(اقیانوس)بی کران ادب پارسی،اگرچه شناگری هستم بسیارناآزموده ونوپا.
نوشته شمابه اندیشه ام واداشت که کدامین خوانشِ لختِ(مصراع) "کان شحنه درولایت ما......" درست می تواندبود؟اگرچه به درستی خوانش خود استوارم.
به گمان من شحنه دراین سروده چهره ای است ناپسندوبازدارنده عاشقان ازهرآنچه عشق فرمانشان می دهد.چراکه دربیت پیشین فرموددل به مهردلداربنه ودراین کارلرزش به خودراه مده که کاری است پسندیده .دراین بیت نیزمی فرمایداینک که دل ازکف داده ومهر ورزیدن را آزمودی ازباده عشق سرمست شو و هشدارخرد راهیچ شمار وباکی به دل راه مده.اگر شحنه دراین شهرهیچ کاره است چراخردازاوبیم ناک است وسراینده راازباده نوشی باز می دارد؟
ازشماودیگریاران گنجوردرخواست راهنمایی دارم. باسپاس، پاینده باشید
بادرود دوباره برسرکارخانم روفیا وهمه یاران گنجور
ازاینکه درپایان نخستین جمله "دراین پهناب"نانوشته ماند پوزش می خواهم. ریخت درست بخش پایانی جمله "اگرچه در این پهناب شناگری هستم بسیارناآزموده ونوپا" می باشد.سپاس
بزرگترین آرزوم اینه که کتاب جدیدی با شعر های جدید از حافظ و سعدی پیدا بشه... یعنی از زیر خاک مثل گنج پیداشون کنند... گرچه با همین اشعارشون هم میشه 1 عمر زندگی کرد ولی خب دوست دارم بازم باشه... تا آخر عمر هم بشینم و شعر های اینا رو بخونم بازم وقت کم میارم از بس که پر مفهوم و زیباست... مثل همین شعر...
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
حافظ جان بهت قول میدم تا آخرین نفسم به بیت اول این شعرت وفادار بمونم...
من هم آنچه قبلا و در نسخه های دیگر دیده ام " بحری است بحر عشق" آمده است و طبعا در کنار دریا و در ساحل جان می سپارند نه در کناره راه.
او را به چشم پاک توان دید چون هلال
هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست..
سلامی چو بوی خوش آشنایی...
دوستان فرهیخته، از دیدگاه بنده اینکه بگوییم "
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست" کاملا معقول و منطقی است، یعنی در این راه هیچ مکانی برای اتراق و استراحت کردن وجود ندارد و اگر عاشق در این مسیر گام نهاد تا فنای در معشوق پیش می رود و در راه جان می سپارد، چراکه امکان توقف و استراحت در کنار راه وجود ندارد.
دیدگانتان روشن ودرک و فهمتان عمیق
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان
:
عبید زاکانی معاصر حافظ میگوید:
دگر مگوی که هر بحر را کناری هست
از آنکه بحر غم عشق را کناری نیست
و شاه نعمتالله ولی چنین گوید:
بحری است بحردل کهکرانش پدید نیست
راهی است راه جان که نشانش پدید نیست
استاد عشق محمدرضا لطفی این شعر را در آلبوم یادواره استاد کسایی کنسرت شهر اصفهان خوانده اند.
راهیست راهِ عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
معنی بیت: راهِ عشق بی کناره است، جاده ایست که شانه وپارکینگ واستراحتگاه ندارد. وقتی کسی برای رسیدن به حقیقت طریق عشق را برمی گزیند وگام دراین جاده می گذارد باید دانسته باشد که این راه پرخطراست،ظلمات است، شیرهم که باشد ازوحشت وبیم وسختیِ راه روباه می شود،پس باید بی ادّعا وفروتن باشد باید که جان درآستین داشته باشد تا درموقع لازم ایثارکند. این راه برای تن پَروری وآسودن نیست. ایثارجان یکی ازشرط های ضروریست هیچ راه فراری پیش رونیست.
استادشهریار شیرین سخن درتایید این بیت، شعرزیبایی دارد حیف است آن را به عنوان گواه نیاورم.
غُرّه مشو که مرکبِ مردانِ مرد را
درسنگلاخ ِ بادیه پِی ها بُریده اند
نومید نیز مباش که رندان باده نوش
ناگه به یک ترانه به منزل رسیده اند.
هرگه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
ازنظرحافظ برای رسیدن به حقیقت، طریقِ عشق تنها راهِ مستقیم وراستین است که به سرمنزل مقصود منتهی می گردد. عشقِ آسمانی وزمینی هردو درنظرگاه حافظ، مقدّس وعزیز وارزشمندهستند. چراکه کسی که عشق زمینی راتجربه نکرده باشد قطعاًدرعشق آسمانی دچارابهام وسردرگمی خواهدشد. عشق های زمینی به مانندِ پُلیست که عاشق را به عشق آسمانی انتقال می دهد. عشق زمینی پیشنیازعشق آسمانیست، کسی که قصد داردبا خداوند عشقبازی کند باید که ازعهده ی عشقبازی ِ بی قید وشرط، با پیرامون خویش شامل طبیعت،حیوانات وهمنوعان خویش سربلندبرآمده باشد وگرنه چگونه خواهدتوانست این راهِ پرخطرراطی کند وگمراه نگردد.
معنی بیت: هرگاه که عشق به تو روی می آورد(فرقی نمی کند عشق به طبیعت،یک حیوان،یک انسان وهرچیزی دیگر) تردید مکن خوب ونیکوست دل بسپار،بگذارآرام آرام عشق تمام وجودت رافرابگیرد وجریان پیداکند.عشق به معنای محبّت ورزیدن، دوستی ودلدادگی (البته نه هوا وهوس وشهوترانی) خیرمحض است واستخاره ومشورت وتردید نیاز ندارد. فرقی نمی کند اهل مسجد بود یامیخانه،خانقاهی بود یا خراباتی، آدمی باهرنژاد وباهرتفکّری عاشق که می شود، به منبع لایزال عشق متصّل شده ودرمسیررستگاری قرارمی گیرد. وقتی که عشق(نه هواوهوس) وجود آدمی را فراگرفت درآنصورت است که فرامذهبی ،فراقومی وفرانژادی می شود ومی تواند بدون تعصّب وکینه وحسد، این بیتِ جهانشمول ونغزو زیبا رازمزمه کند:
همه جا خانه ی عشق است چه مسجد چه کنشت
همه کس طالبِ یارند چه هوشیار وچه مست
ما رازمنع عقل مترسان ومی بیار
کان شَحنه درولایت ماهیچ کاره نیست
شحنه: پاسبان ومامور بازدارنده ، داروغه، دراینجا کنایه ازعقلِ مصلحت اندیش است.
معنی بیت: ما عاشقان ورندان را ازبازدارندگی ِعقل مترسان. ماآن دَم که دل به عشق سپردیم مصلت بینی ومصلحت اندیشی را ازذهن وروان خویش زدودیم. آن ماموروآن پاسبان (عقل) درشهرودیارما کاره ای نیست و هیچ مسئولیّتی ندارد،زبان ِعقل درحضور عشق اَلکن و قاصراست.
عقل درموردِ ملک ومعیشت می تواند واردشود وفتواصادرکند. درسایراموراتِ عاطفی و درحوزه ی محبّت وعشقبازی بیکاره ای بیش نیست.
رندِ عالم سوز را بامصلحت بینی چه کار؟
کارملک است آنکه تدبیر وتامّل بایدش
از چشم خود بپرس که ما را که میکشد
جانا گناه طالع و جُرم ستاره نیست
جُرم ستاره: درقدیم براین باوربودند که اتّفاقات وحوادث، وحالاتِ روحی وروانی آدمیان،تحتِ تاثیرنحوه ی قرارگرفتن ستارگان وافلاک است،دراین باوربعضی ازستارگان نحس(سببِ بدبختی) وبعضی دیگرسعد(سببِ خوشبختی) بودند.اشاره به این باوراست.
معنی بیت: خطاب به معشوق است. جادو وجاذبه ی چشمان توست که ما راهلاک و ازخود بیخودمی کند، تقصیر سرنوشت واقبال وتاثیرستارگان نیست که مارا به این حال وروز مبتلا نموده است.
زچشم شوخ تو کی جان توان بُرد
که دایم باکمان اندرکمین است
او را به چشم ِپاک توان دید چون هلال
هر دیده جای جلوه ی آن ماه پاره نیست
معنی بیت: برای دیدن ِمعشوق باید چشمان پاکی داشت، اوپاک است ودرچشم ناپاک نمی نشیند. همانگونه که برای دیدن هلالِ ماه باید واجدِشرایط بود،جسمی باطهارت داشت برای مشاهده ی معشوق نیزباید قابلیّت پیداکرد باید دیده رااز آلودگی هاشست.
روی جانان طلبی آینه راقابل ساز
ورنه هرگزگل ونسرین ندمد زآهن وروی
فرصت شمر طریقه ی رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست
طریقه ی رندی: عاشقی، مرام ومسلکِ آزاداندیشی،نگرش جهان شمول وفرا قومی وفرامذهبی با محوریّتِ عشق ومحبّت وانسانیّت.
معنی بیت: ای عاشق ، ای رند،ارزش این مرام ومسلکِ رندی را بدان، حُرمت آن رابه نیکی نگاهدار، این عنایتیست که شامل حال توشده است این راه همانندِراه گنجی که دردل خاک نهان شده،رمز وراز وکُد دارد همگان ازرمز وراز آن آگاه نیستند.
زمانه افسر رندی نداد به کسی
که سرفرازی عالم دراین کُله دانست
نگرفت در تو گریه ی حافظ به هیچ رو
حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست
نگرفت در تو: در تو تأثیر نکرد
گریه ها واشک های حافظ اثربخش نبودند و نتوانستند دل سخت تورا نرم کنند متحیّر ومتعجّب مانده ام که چقدر تو سنگین دلی! دل توگویی که چیزی کمترازسنگ خارا ندارد!
باکه این نکته توان گفت که آن سنگین دل
کُشت مارا ودَم عیسی ِ مریم با اوست.!
سپاس فراوان برای توضیحات کاملی که گذاشتید⚘🙏
از چشم خود بپرس که ما را که میکشد!
هاهاهااااااااااااااااااا!....
دوستان چه "کناره" باشد و چه "کرانه" به "بحر" مربوط میشود نه "راه"
به مرتضی که بیتی را گواه آورده:
عزیزم اینجا "راه" با "پایان" مرتبط است و در مصرع نخست "عشق" به واقع "بحر عشق" بوده که شاعر بنا به نیاز وزنی و شکلی از تشبیه بدیهی انگاشته است.
سلام وقت همگی خوش
هرچند از کلمه کناره اولین چیزی که در طبیعت به ذهن ما می رسه کناره دریا هست ولی کناره مختص دریا نیست و نمیشه به همین سادگی اظهار نظر کرد. و به نظر می رسه معنیش اینه که وقتی وارد راه عشق شدی دیگه نمیتونه کناره گیری کنی
به نظر من راهیست راه عشق، موزون تر و قوی تره از بحریست بحر عشقه
تو به ره روان و خلقی به هلاک مانده هر سو
چه غم آب تندرو را ز خرابی کناره
امیرخسرو دهلوی
راه یا بحر؟
تو به ره روان و خلقی به هلاک مانده هر سو
چه غم آب تندرو را ز خرابی کناره
راه عشق یا بحر عشق فرقی نمیکنه منظور مهمه که جفتش میرسونه
با درود، امیدوارم سایت زیبا و جامع گنجور بهاتفاق بزرگان و صاحبنظران، در رفع اصلاحات
نیمفاصلهها،
کاماها،
تشدیدها،
(ی)ها
تمامفاصلهها
و...
برآید تا علاوه بر خوانشی سهلتر برای دوستاران، لذت دیداری و بصری را دوچندان کرده و از ایهامهای لفوی (هماننده ماه پاره (تکهی ماه) و ماهپاره (ماهروی)) برای خوانشگران میتدیتر بکاهد.
با سهپاس بیکران
سلام
به گمان این حقیر در مصرعدوم از بیت سوم به جای:
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
درست تر آنست که بصورت زیر باشد:
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره ایست
چون فحوای دو بیت اول چنان می نماید که ترسی از محتسب در کار عشق نیست.
"بحری ست بحر عشق" یا "راهی ست راه عشق"؟
جمشید پیمان،28 ـ 08 ـ 2019
من هم در نسخه های مختلف دو وجه این مصرع را دیده ام. هم " راهی ست راهِ عشق که هیچش کناره نیست" هم " بحری ست بحر عشق که هیچش کناره نیست" با توجه به شاهدی از خود حافظ، شاید بشود گفت او در اینجا نیز " راهی ست راه عشق که هیچش کناره نیست" سروده است. اما آن شاهد از غزلی است با مطلع : " چو برشکست صبا زلف عنبر افشانش/ به هر شکسته که پیوست،تازه شد جانش" . در میانه غزل می گوید : " تو خفته ای و نشد عشق را کرانه پدید / تبارک الله از این ره که نیست پایانش " ! حافظ در غزلی دیگر می گوید :" از هر طرف که رفتم جز حیرتم نیفزود / زنهار از این بیابان، واین راهِ بی نهایت"! در معنی کرانه دهخدا می گوید : به معنی کران باشد که کنار است ( به نقل از برهان قاطع)!
البته حافظ در جاهای دیگر عشق و دریا را هم با هم آورده است و شاید بشود با اشاره به آنها گفت در اینجا هم " بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست" بوده است! برای مثال در اولین غزلش : "شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل/کجا دانند حال ما سبک باران ساحل ها" که بلافاصله بعد از بیت اول " ... که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها" آمده است" . یا در جای دیگر می گوید : " عشق دردانه ست و من غواص و دریا میکده / سر فرو بردم در آنجا ،تا کجا سر بر کنم" ! باز هم باید گفت : چون نیست خواجه حافظ ،معذور دار ما را! اصل کار معنای بیت است که در هر دو صورت پیدا است! من " بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست" را می پسندم. پ.ن : در بیت با توجه به قافیه انتخابی حافظ ، " کــــــنــــاره " درست است نه " کرانه": بحریست بحر عشق که هیچش کـــــنــــاره نیست / آنجا جز آنکه جان بسپارند چـــــــــاره نیست"!
کسرا ی گرامی .
ابتدا منظور حافظ ار عشق را باید یافت . چرا که رند گویی چون حافظ که کلمات و پیرو ان جملات رندانه و دو معنی بسیار دارد ، میتواند منظور ی غیر از عشق که نوشته شده داشته باشد . انگاه بر سر پیمان بودن کاریست بسیار دشوار
به نام او
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
چو در مسیر عشق قرار گرفتی هیچ راهی که به سلامت از این ورطه خروج نمایی نخواهی یافت!
مگر یک راه و آن سپردن جان حیوانی و تشرف به روح انسانی است.
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
هدف از آمدن در این جهان یافتن او و دل سپردن به عشق اوست بنابراین بهترین لحظه در زندگی زمانی است که او را بیابی و دل در گرو عشق او بسپاری و در آندم هیچ عملی منطقی تر و به صلاحتر از این نیست.
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
ای ظاهربین ما را با ندای عقل و منطق دنیوی از این عشق مترسان زیرا که گرچه جسم خاکی ما در زمین است ولی خود واقعی ما ساکن شهر عشق است و در شهر عشق عقل دنیوی کاره ای نیست .
از چشم خود بپرس که ما را که میکشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست
ای ظاهربین چشم تو قادر به دیدن آنکه ما را با عشق خویش به قربانگاه می کشاند نیست و چون نمی بیند گناه آنرا به گردن طالع و گردش ستارگان و پدیده های ماورایی نسبت می دهد.
او را به چشم پاک توان دید چون هلال
هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست
او را با چشم ظاهر بین دنیوی نمی توان مانند هلال ماه بوضوح و روشنی دید زیرا که تنها چشم معنابین قادر به رویت اوست.
بنابراین او خود را مقابل دیدگان هر نامحرمی هویدا نمی سازد.
فرصت شمر طریقه رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست
منظور از طریقه رندی بطور عام به معنای زیستن در دنیای ظاهری در عین آزادگی و وارستگی از هرگونه قید و بند قوانین و مناسک و زنجیرهای ذهنی است! (هر دینی و هر آیینی و هرگونه امید و خواهشی که از نفس بر می خیزد اگر در راستای رسیدن به عشق او نباشد بندی بر بند های آدمی افزون می کند حتی آرزوی وارستگی و سعادت اخروی نیز بدون عشق به او پرده ای است بر دیدگان و تا این حجاب ها برداشته نشود حقیقت آشکار نمی گردد.)
نگرفت در تو گریه حافظ به هیچ رو
حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست
دعا و التماس و شیون و زاری هیچ اثری در ارتقای مقام انسانیت ندارد و تنها راه تسلیم محض در مقابل خواست اوست که انسان را به معراج می برد.
(چاپهای قدسی و انجوی: بحری است بحر عشق)
راه عشق بی انتهاست(هم سو با بی انتهایی معشوق) چاره ای جز جان دادن نیست( ایهام: جان دادن واقعی و مجازی یعنی مردن از خواسته های جسمی،ذهنی و قلبی)
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
هر لحظه که وجودت را به عشق بسپاری حال خوش- حتی با جان دادن- فراهم است و این حال بهترین کمال و خیر است نیازی به استخاره( در هر دو معنای طلب خیر و یا تفال) نیست.
3-ما را از پیامهای منع کننده عقل که برهم زننده این حال خوش است نترسان، در ولایت ما عاشقان، این نگهبان هیچ کاره هم نیست.( حال خوش، او را از ذهن و دلمان نیز برده است)
4- جان دادن ما را در راز چشمانت بجوی، فلک و ستاره بی گناهند.
5-او چون هلال ظریف است و جز با چشم پاک نمی توان دید.در هر دیده ای جلوه نمی کند.
6-قدردان شیوه رندی باش که پیوسته حال خوش را فرارویت می آورد، چراکه همه به راه گنج دسترسی ندارند.
7- زاری حافظ تاثیری در تو نداشت .مبهوت این دلم که کم از سنگ خارا نیست(ستایش استغنا و رهایی معشوق و قدم گذاشتن در وادی تحیر)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
راهیست راه عشق کە هیچش کناره نیست.به نظره بندە راه و کناره زیباتر و دلنشین تر است به بحر و کرانه.مگر ادمی فقط در بحر جان میسپارد..راهی که جز رسیدن به معشوق کناره ای ندارد و جز جان سپاری چاره ای نیست.
دنبال چه چیزهایی هستیم! «راه» عشق، یا «بحر» عشق؟ چه تقاوتی داره «کرانه» باشه یا «کناره»؟
چه معناهای وسیع و درسها درین غزل هست که کاملا به اونها بی توجهیم. و ... مغز رابگذاشتیم و پوست را برداشتیم :\
بحریست بحر عشق مناسبتر است، چرا؟
چون، تصور کنید که در میان دریایی قرار دارید، از هر درجه ایی از ۳۶۰ درجه اطراف خود که به حرکت در بیایید میتوانید راهی بی انتها را طی کنید!!
ولی:
تصور کنید که در میان راهی (بعنوان جاده ایی) قرار دارید، تنها از مسیر پس و پیش راه است که شما میتوانید راهی بی انتها را طی کنید!! به غیر از این از مسیر راه خارج میشوید و این خطاست. (حال، ممکن است گفته شود که میتوان نقطهٌ را روی خشکی تصور کرد که از آن نقطه میتوان به هر جهت دلخواهی تا بی نهایت حرکت کرد و این نقطه فرضی را منظور گفتهٌ حافظ دانست! در این صورت معنی جدیدی برای"راه" باید در نظر بگیریم که از معنی مصطلح آن خارج است چون راه به معنی از نقطهٌ به نقطهٌ دیگر است، مانند راه تهران به کَرَج و،،،،🌷
با درود به همه عزیزان. به نظر من هم بحر صحیح تر است. چون معمولا در بحر جان میدهند نه در راه.
این غزل را "در سکوت" بشنوید
سلام من با نظر مسیح ارتباط برقرار کردم. در بیت اول با توجه به «چاره نیست» در مصرع دوم، فکر میکنم که «هیچش کناره نیست» به معنای عدم توان کناره گیری کردن (در راه عشق) باشه.
و به همین صورت هم «راه» رو برمیگزینم بر «بحر»
پ.ن: البته خوب «کناره» به همان معنای کران هم برایم قابل قبول است و چه بسا منظور حافظ هردوی این ها بوده که اینگونه بازی با کلمات از جناب حافظ اصلا بعید نیست!
حافظ در جایی دیگر نیز «عشق» را به راه تشبیه کرده:
عجب راهیست راه عشق کانجا
کسی سر برکُنَد کش سر نباشد
از چشم خود بپرس که ما را که میکشد!
معنی ابیات
۱- راه عشق تنها راه برای زندگی حقیقی است و راهی است که هیچ انتها و پایانی ندارد،
- هیچ راهی جز تسلیم جان ( از بین بردن نفس / صفات ناپسند/ دلبستگیهای کاذب ذهن) نیست تا به وصل( حضور خداوند در دل) نایل شد.
۲- هر وقت که دل به عشق( انس الهی) بسپاری ،زمانی خوش است،
- دل به عشق دادن بهترین کار است و در کاری که خیر است معطلی برای استخاره زدن و تاخیر جایز نیست.
۳-ما را با( آینده نگری و حسابگری) عقل که مانع از عاشق شدن است و عشق را منع می کند نترسان و شور محبت و عشق را به ما عطا کن،
- زیرا عقل در وادی عشق نقشی ندارد.نقش او در حد شحنه( پاسبان/داروغه) بودن است که فقط ما را بترساند و عملا هیچ کاره است.
۴- ای محبوب من،از چشم خود که ( از طریق مظاهر نورانی )ما را نظاره می کند،سوال کن که چه کسی ما را به قتل رساند؟
( آنکه دلبستگیهای ذهن و نفس ما را از بین می برد چشم توست).
- بخت و اقبال و ستاره ، جرم و گناهی مرتکب نشده اند.
۵- آن جانان را همچون هلال ماه فقط با چشم پاک( چشمی که از غرور- حسد- کینه - کبر - فخر و .. پاک شده باشد) می توان دید و هر کسی نمی تواند جلوه او را ببیند.
( محبوب خود را در هر دیده ای جای نمی دهد و در هر دیده ای جلوه نمی کند).
۶- قدم نهادن در راه رندی( که همان راه عشق است و نیاز به هوشیاری و زیرکی دارد) را از دست نده،که این راه که در مقابل تو گشوده شده است،
- راهی نیست که بر هر کس و هر وقت گشوده شود.
( راه عشق همچون نقشه گنج است و عموما برای همه افراد آشکار نیست).
گریه و اشک حافظ ( لطیف شدن روح / تواضع) بعنوان راهی برای به رحم آوردن دل محبوب و وصل او اثر نکرد،
- من حیران از آن دل محیوب هستم که دست کمی از سنگ خاره( تخته سنگ) ندارد.
شاید بشود اینطور هم خواند:
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه «ره» بسپارند چاره نیست
گر چه این ضبط را پیش از این در هیچ نسخهای ندیدهام. حدسی بود که پنداشتم شاید راهی به دهی باشد
سلام
بزرگواران واساتید
آیا عبارت" هیچ کاره نیست" را می توان" اصلا ناپسند نیست" هم ایهام گونه تأویل کرد؟
علاوه بر معنی مذکور که شحنه عقل قلمداد می شود....
حافظ در این راه بهره گیری از می را به هیچ عنوان ناپسند نمیداند
در بیت
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
اگر واژه ی "دل" را به جای "ما" به کار می برد، بسیار دلنشین تر میشد
کان شحنه در ولایت دل هیچ کاره نیست
که مقابله ی عشق و عقل بهتر به نظر میرسید.