غزل شمارهٔ ۷۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۷۱ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۷۱ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۷۱ به خوانش زهرا بهمنی
غزل شمارهٔ ۷۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۷۱ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۷۱ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۷۱ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۷۱ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۷۱ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۷۱ به خوانش شاپرک شیرازی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
در بیت پنجم، قادر حکمت اشتباه و عالی همت درست است. قادر حکمت فاقد معنیست
---
پاسخ: با تشکر، متن مطابق تصحیح قزوینی-غنی است و در این نسخه بدل هم برای عبارت مورد بحث نیاورده. تغییری داده نشد.
دربارهٔ ترکیب «قادر حکمت» در بیت پنجم این مقاله را ببینید:
این چه استغناست، یارب! پیشنهادی دربارهٔ یک بیت از دیوان حافظ
فکر میکنم در مصرع آخر، بین (اندر) و (بند) یک فاصله لازم باشد
سلام
به قول مرحوم حاج محمد رضا آقاسی شاعر معروف اهلبیت :
بنده آنم که لطفش دایم است / با من و بی من به ذاتش قائم است
این جه استغناست، باید در مصرع بعد با "نیاز" بجای "مجال" تکمیل شود
دکترجلالیان از قول هاشم جاویددر مورد بیت چهارم میگوید:
چیست این سقف بلند استاده بسیار نقش
که به نظرم از" نقش ساده " خیلی گویا تر به نظر میاد
بلند استاده زیباست، ولی بلند ساده بسیار نقش بسیار حافظانهتر است. به جز تتابع صفات، پارادوکس زیبا و عجیب بسیارنقشی در عین سادگی خیلی حافظانه است. آسمانی که به ظاهر ساده است، اما از سویی چندان ستاره دارد که گویی مرصع است و از سوی دیگر، با ما نقشبازی میکند. روزگارمان هر لحظه با نقش و نقشهی آسمان دگرگون میشود.
با صدای بی نظیر محمدرضا شجریان...
بیدق = مهره سرباز در شطرنج
در ارتباط با بیت نهم لسان الغیب ، استاد حسین محمدی ( پیر طریقت سلسه شاه نعمت الله ولی در خراسان) متخلص به آشنا میفرمایند :
قامت ناساز و بی اندام ما هم آن اوست
پس چه غم تشریفش ار کوتاه یا کوتاه نیست
در مصرع نخست: آیا ظاهرپرست، صفتی برای زاهد است، به این معنا که هر زاهدی ظاهرپرست است یا صفتی برای برخی از زهاد است؟
زهد به معنی دوری گزینی از زیور دنیا است و البته این راه زهد را همه ی مومنان و باورمندان نرفته اند این زهد با آغاز اسلام هم آغازنشده است که در دین های مسیحی و مانوی و بودایی زهد های گزاف گونه ای دیده می شود که سالیانی پیشتر از آغاز اسلام دیده شده اند در باره ی مزدیسنا یا دین زردشتی به زهد باوری ندارد ( بیشاکم ) و مرد سیر را در پیکاردن با دیوان دلیر تر می داند و مردی که همسران باردار و فرزندان فراوان دارد بهتر می داند . درباره ی امامان بزرگوار هم این رو کردن به زهد مانند هم نبوده است برای نمونه علی بن ابی طالب و علی بن الحسین ( زین العابدین ) ( علیهما سلام ) آشکارا زاهد هستند ولی امام حسن مجتبی ( ع ) به نظر میانه رو تر است و اسب سوار می شده اند و جامه زیبا می پوشیده اند بهرسو در روزگاری که زهد رویه مومنان مسیحی و بودایی و مانوی بوده است دین اسلام بسیار آسانگیر تر به نظر می رسیده است اما حافظ به نظر می رسد زاهد را در برابر عارف قرار داده است در نوشته هایش از عارف پشتیبانی می کند و کسی را که آگاهی را ار میان جان بدست می آورد را برتر از کسی میداند که نسک و دفتر و دستک می خواند . بهرسو این یک بخشبندی درست نیست و همه زاهدان جان خشک نبوده اند ولی رندی که حافظ آن را دور زدن ظاهر و چسبیدن به مغز دینداری می داند همه ی چیزی بوده است که در آن دوره حافظ ستوده است . ریا گویا در روزگار حافظ فغان می کرده است و این نامکامی رنج دهنده جان مومنان را می آزرده است .
دانشور گرامی، جناب امین کیخا! بسیار سپاسگزارم که پرسشم را پاسخ گفتید و مرا مرهون دانش و منش خویش فرمودید. خوبیها جبران ناپذیرند و آنچه دیگران در برابر خوبی مینمایند اندازهی توانشان در نمودن درک خوبیِ نیکوپیشگان است. بزرگی سزایتان
جناب ناشناس؛ گمان باطل حقیر بر این است که "ظاهر پرست" صفت غیر احتزاری برای زاهد است. یعنی حافظ عزیز نمی خواهد بفرماید که زاهدان ظاهر پرست از حال ما اگاه نیستند و ظاهران غیر ظاهر پرست از حال ما آگهند. بلکه زاهد در معنای عرفانی یعنی کسی که واجد مقامی است که در حد خود به ظواهری جمود داشته و سعی داشته از آنها کناره گیری کند. خواه ناخواه این گونه کسی منکر "حال" افرادی است که در مراتب بالاتر هستند می باشد. حالا اگر توانست به "حال" یا "مقام" بالاتری دست یابد دیگر نمی توان صفت نا اگاهی را به وی نسبت داد و طبیعتا "هر چه گوید"ش در اینجا، جای اکراه و ملال دارد چون دیگر بیگانه نیست و آشناست و انکار آشنا، جای گله دارد. اما تا وقتی که در مقام زهد است درجات بالاتر را درک نمی کند و نه تنها گفتن های وی در انکار اهل الله، جای اکراه ندارد که یک چیز طبیعی است که کل یعمل علی شاکلته. البته شاید با تسامح بتوان ظاهر پرست را صفت احترازی برای زاهد گرفت که در این صورت، مقصود این می شود زاهدهای غیر ظاهر پرست، که به سبب غیر ظاهر پرستی یی که معلول واجد مقامات بالاتر از زهد شدن است، از حال ما آگاهند. انتهای نظر الکی من. راستی مستر سعید! اگر انسان کم مطالعه است و شیوه ی نگارش این صفحه را کهن و قدیمی و مرده می داند مقصر کم مطالعگی اش است و قرار نیست اهل فضل و کمال و ادب، سطح خود را نازل کنند که در هر دم از باغ نزول بری خواهد رسید. بهتر است من و جنابعالی و توده ی مردم کمی مطالعه ی کتب ادبیات فارسی را بیشتر در برنامه مان قرار دهیم و در معقولات دخالت نفرماییم!
جناب طهماسبی، ضمن احترام به شما و استادتان عرض می شود که این شعر استاد شما: «قامت ناساز و بی اندام ما هم آن اوست/پس چه غم تشریفش ار کوتاه یا کوتاه نیست» اگر به صورت مجزا مورد بحث قرار گیرد باز بحثی جداست و می توان محملی نیمه صحیح بر آن یافت. اما اگر ناظر به بیت شریف جناب حافظ عزیز باشد باید گفت که بیت استاد شما دارای مغلطه و سفسطه است. حافظ حداقل می خواهد این را بگوید که اگر نقصی در پذیرش نور روی دهد از جانب ماست وگرنه نور شریف خداوندی با حجم فجیعی هر دم در حال آمدن است. بماند که اگر حافظ جان زنده می بود نقیضه ای بر بیت استادتان می نوشت و می فرمود که خطا و نقص و ناسازی بر قلم صنع نرفته که بعد بیاییم آن را هم منتسب و منسوب به «او» بدانیم. این هم نظر الکی دوم بنده.
درود و مهر بر شما - با شما هم داستان هستم - آن نوشته را بنده سالها پیش نوشتم و بی گمان با اندیشه ای که آن گاه در سر بود - اکنون نیک میدانم که نه «او»یی هست و نه «تو»یی
به قول آقای ترابی ، زحمت افزا میشوم؛
در دو بیت اول این غزل خواجه به ایجاز ، رویارویی شریعت ( زهد) و طریقت ( عرفان ) را در میان می نهد.
زاهد ظاهر پرست که همه چیز می داند و سالک خراباتی که در جستجوی دانستن است.
ازین رو مراد از ظاهر پرستان جمله زاهدان است.
در بیت چهارم این سقف بلند ساده است و بسیار نقش ؟؟ گمان نمی برم ! میباید همان استاده بوده باشد.
درود
دوستان لطف میکنید کمی در باب این 2 بیت توضیح بفرمایید این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست
صاحب دیوان ما گویی نمیداند حساب
کاندر این طغرا نشان حسبه لله نیست
آیا این به نوعی شکواییه است ؟
صاحب دیوان مقصود کیست ؟
حسبه الله یعنی چه ؟
تشکر
مرتضی جان
امیدوارم درست منظور حافظ را فهمیده باشم
میگوید خداوندا ، این چه بی نیازی ست و چه حکمتی و سیاستی ست که بر ما مقدر است که حتی نمیتوانیم آهی از سینه بر آوریم
در بیت بعدی حافظ از حساب دار دولتی که مقرری او را بدون مهرو امضا و نشان رسمی و آن علامت حسبه الله {برای رضای خدا} که نشان اعتبار دستور بوده و در بالا و سمت چپ نامه و فرمان {طغرا} مهر میکرده اند
شکایت دارد و میگوید او از حسابداری چیزی نمیداند
پاینده باشی
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
دنیا هیچ عیبی ندارد، عیبی که می بینیم ناشی از نگرش معیوب است...، لازم نیست دعا کنیم تا این دنیا تغییر کند، بلکه باید دعا کنیم که نگرش معیوب ما تغییر کند؛ تا بتوانیم ببینیم دنیا همیشه درست و کامل بوده است.
عیبی که در بیرون می بینیم در واقع در درون ماست.
این شعر زیبا را خواننده یگانه ملکه موسیقی زبان فارسی گیتار ایران هایده ی مرحومه بسیار توصیف نشدنی به آوازی دلنشین خوانده اند.
سلام
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
عجب بیتی ست این بیت...
تشریف علاوه بر معنی شرف دادن معنی زیبای دیگری نیز دارد که امروزه منسوخ شده و آن خلعت پوشانیدن به کسی است.
حافظ علیه الرحمه در اینجا ، به زیبایی ، کوتاه بودن خلعت فیض و رحمت الهی بر قامت انسانها را ، از قابلیت نداشتن آنها می داند و چه تعبیر زیبایی : قامت ناساز بی اندام ما.
و تصریح می فرماید که فیض و رحمت خالق هستی همیشه ساری و جاری
است.بی کم و کاست.
خلعت اعطایی از مبدا فیض بر تن بی اندام است که کوتاه می نماید!
با درود با کمی تغییر باید بیت معروف اسرار "اشعار حافظ" را نه تو دانی و نه من وین خط مقرمط نه تو خوانی ونه من.. به گمان من بحث نقد و حتا ویرایش اشعار کهن بی معنیست و جذال "این مباد ! آن باد" که نه تنها به کسی برای فهم شعر کمک نمیکند بله به روح شعر نیز اسیب میزند . بیگمان حافظ و دیگران در موقع نوشتن این بیت ها در بند کلمه گزینی نبوده اند و انچه هست و مانده چنین بوده یا اندکی متفاوت فرقی ندارد .... متاسفانه مد شده هر کس می اید و بند را تغییر تفسیر و .. میکنذ . بگزاریم هر کس با درک خوشی اشعار را بخواند و بفهمد
بیت چهارم چنانچه زنده یاد سعیدی سیرجانی می گوید "چیست این سقف بلند استاده ی بسیار نقش" است که هم از نظر معنا با مصرع دوم همخوانی دارد و هم از منظر زیبایی کلام. سعیدی سیرجانی می گوید ، نقل از حافظه، که صفت مرکب فاعلی هم اکنون نیز از سوی پارسی زبانان افغانستان و تاجیکستان در زبان روزمره به کار می رود.
فرزام گرامی،
یکصدو یک در صد همان که زنده یاد سعیدی سیرجانی گفته است و ایران نژاد میگوید درست است،
اگر بسیار نقش است چگونه ساده می باشد؟؟!
چون بنظر من در نگاه اول ساده هست و می خواسته تضاد ایجاد کنه که تفکر ایجاد بشه.
سلام، در مورد بیت ششم (صاحب دیوان...) آیا میتوان گفت منظور اصلی حضرت حافظ به نوعی دوری از ظاهر سازی و ریا و تزویر است؟ یعنی مثلا چون نشان ظاهری حسبه الله نیست پس صاحب دیوان آن را بی اعتبار میداند؟
فکر میکنم بیت "تاچه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند"درستش این باشه که "تا چه رخ بازی نماید بیدقی خواهیم راند"
بیت پنجم:
وین چه استغناست یارب وین چه عالی همتست
کاین همه درد و نهان هست و مجال آه نیست
استغنا یکی از هفت وادی عطار هست
و زخم نهان هم فاقد معنی و هم غیر منطقی است
معمولا درد نهان هست، زخم که عیان هست
در پاسخ به کاوه گرامی:
تاچه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
زبان حافظ است، حافظ گرانمایه میفرماید تا ببینیم در بازی چه پیش خواهد آمد فعلا یک سرباز میرانیم اما در دل این جمله ساده که در شطرنج هم بیان میشود همان منظور شما نیز وجود دارد یعنی اینکه سربازی را میرانیم تا ببینیم رخ چه بازی خواهد کرد
شیرینی کلام حافظ و ماندگاری آن به همین رندی در چینش واژه ها نیز هست
شاد باشید
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست
با توجه به مفهومی که حافظ از زهد نشان میدهد,(ودرابیاتی ازغزلیات او با صفت :خشکی وبی انعطافی, وریا, خودبینی,بدخوئی,عجب..یاد میشود)ظاهرپرستی صفت یا آفت زهد است؛زاهد ظاهرپرست است,همه زهاد ظاهرپرستند واستثناندارد.اگر کسی زهد داشت وظاهرپرستی نداشت, او زاهد خوانده نمیشود.
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
کسی که به استواری راه خویش, باور دارد؛ ازراه به در نمیشود .زاهد چون فقیه برظاهر میتند واستواری ندارد ولذا کژمیرود.یکی از کژیهای او درشت گویئ درحق رندخراباتی است.سالک راه که به استقامت خود وراه خویش ایمان دارد این برخوردهارا خیر میبیند واهل شکایت نیست.حافظ دراینجا روایتی ازتفاوت زاهد وعارف ونوع برخورد این دو نگارش داده است .به قول خودش اهل گله ورنجش خاطر نیست:
(وفاکنیم وملامت کشیم وخوش باشیم—که درطریقت ماکافری است رنجیدن).
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
شطرنج رندان مهره شاه ندارد.معلوم نیست دربازی شطرنج رندان چه رخ دهد؟هرچه باشد ما مهره پیاده را میرانیم.(بیدک معرب :پیادک؛ باید به صورت حالی وصفتی خوانده شود ونه اسمی وبه صورت نکره عرب!)کنایه ازاینکه :ماازبازی روزگار خوفی نداریم.چیزی برای باختن دردست ما نیست.چیزی شبیه این بیت یانزدیک به این مضمون: (درویش رانباشد برگ سرای سلطان—مائیم وکهنه دلقی کاتش درآن توان زد)
چیست این سقف بلند ساده ی بسیارنقش
زین معما, هیچ دانا در جهان آگاه نیست
سقف آسمان سرنوشت وبخت وتقدیر و..ساده وبلند است, اما پرنقش ونگار ورمزآلود هم هست ؛واین خود معمائی است که کسی نتوانسته رازش رابگشاید.زیر این سقف فقط تسلیم وسکوت:( دردایره قسمت ما نقطه تسلیم ایم – لطف؟آنچه تو اندیشی؛ حکم؟ آنچه تو فرمائی؛)چون هیچ نمیدانیم,حق اعترا ض وشکایت هم نداریم .شکایت باید ازروی علم عرضه شود.
این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست
خطاب به خدا (واززبان خودفروشان ودورنگها وظاهرپرستان)میپرسدکه: توآیااز سر استغنا واز روی قدرت,نسبت به درد ورنج مردم نظر نمیکنی؟برای تو که قدرت مطلق داری وابدا نیازمند خلق خود نیستی,اصلا درد وآه وناله مفهومی دارد, آیا؟این همه زخم هست وکسی را حتی مجال آهی نیست!آیاازدل مردم خبرداری؟
صاحب دیوان ما گویی نمیداند حساب
کاندر این طغرا نشان حسبة لله نیست
این بیت در توضیح بیت پیشین است .ازفرط بی اعتنائی که ازروی قدرت واستغنا ی او هست,انگار که نمیداند برما چه میگذرد؟
ما که همیشه گفتیم "حسبی الله" ولی درعمل نشانی از این ادعا ندیدیم!
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
درگاه خدا,حاجب ندارد؛دربان ندارد؛کبرونازی برای ورود به درگاه او دیده نمیشود.هرکس بخواهد بدان درگاه میرود, وهرکس هرچه دلش خواست میگوید وکسی اورا مانع نمیشود.
بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود
خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست
اما هرکسی برمبنای فکر وعمل خودش ؛خویش را محروم میکند؛ولذا نمیتواند بدان درگاه روکند .چراکه رفتن به آنجا یکرنگی میخواهد وخودفروشان دورنگ وصدرنگ, وزاهد ظاهر پرست وپر شکایت ازدرگاه او محروم اند.
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
بنابراین علت را باید درخویش بجوییم ونه درخدا.سایه اوبرسر همه ما هست؛قامت ناساز ما مردم اما لایق بهره مندی نیست.حافظ,انگار آنهمه پرسش را اززبان خودفروشان مطرح کرده بود وجوابش را نیز بیان کرد.
بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است
ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
مردم بنده خدا نیستند؛بنده شیخ و...هستند واین بندگی خلق را,عبادت خدا میپندارند.مشکل این است.با این همه که علت درخود این زاهدان وعابدان و.. هست, ازخدا گله دارند!
حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربیست
عاشق دردی کش اندر بند مال و جاه نیست
مشرب حافظ ونوع نگرش او اما, چون که عالی ومتعالی است,برصدر نشسته است.چرا که دربند مال وجاه نبوده است. وزندانیان مال وجاه اما درذیل این دایره(بل که بیرون ازآن) قرارگرفته اند ورفعت معنوی نصیب آنان نشده ودرذلت روحی اند .
بانو هایده گرانقدر نیز بخشی از این غزل باشکوه را خوانده است...
با درود بیت پنجم به صورت زیر است لطفا تصحیح شود
این چه استغناست یا رب! وین چه عالی همتست!
کین همه درد نهان هست و مجال آه نیست
از اصطلاحات شطرنج در شعر حافظ
**************************
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
******************
در غزل دیگری هم بیت زیر نیز حائز اهمیت است
که اصطلاح (ضرب و تعبیه) بکار رفته
( در ضرب ، ،، تعبیه)
مباش غره به بازی خود که در خبر است .....( و یا به عبارت صحیح)( در ضرب است مناسب تر مینماید)
هزار تعبیه در حکم پادشاهانگیز
بیت فوق در غزل ( دلم رمیده لولی وشیست شور انگیز) میباشد اغلب نسخ بنابه سلیقه خذفش کرده اند
که در این بیت ،بازی و ضرب و تعبیه و پاد و شاه و شاهانگیز همگی از اصطلاحات شطرنج هستند.
از ابیات دشوار و بحثانگیز حافظ است و استادان بزرگی به شرح آن پرداخته و نکاتی از آن را به سرانگشت دانش خود گشودهاند و البته پرونده آن همچنان گشوده باقی مانده است. بعضی چاپها مثل دیوان حافظ به تصحیح غنی، قزوینی این بیت را ندارند.
تعدادی از نسخههای قدیمی “در خبر است “آوردهاند، اما اکثر نسخ از ضبط “درضرب است” حمایت میکنند:
مباش غره به بازی خود که در ضرب است
هزار تعبیه در حکم پاد شاهانگیز
..........
این بیت حتی بترتیب زیر هم میتواند باشد:
مباش غره به بازی خود که در ضرب است
هزار تعبیه در حکم پاد ساز انگیز
..........
ضرب ” در شطرنج، به معنی زدن مهره حریف است. به عنوان نمونه کمال اصفهانی این اصطلاح را اینگونه در کنار سایر اصطلاحات این بازی به کار برده است:
ز لعب تیغ تو در ضرب خصم شهمات است
به اسب و پیل چه حاجت، یکی پیاده بران
این ضبط، چنانکه برخی از استادان دقیقالنظر هم فرموداند، حافظانهتر به نظر میرسد، چرا که “در ضرب است “تناسبات دقیقتری را نسبت به ضبط ظاهرا سرراست “درخبر است” در بیت برقرار میکند. در فرض این روایت، بازی و ضرب و تعبیه و پاد و شاه و شاهانگیز همگی از اصطلاحات شطرنج هستند.
این تناسبات روایت “درضرب است” را از ضبط “درخبر است “بسی مرغوبتر مینمایاند، بهویژه اینکه در خبر بودن به معنی در حدیث و روایت بودن در اینجا هیچ معنی قابل قبولی ندارد و به معنی “مشهور است” نیز، چنانکه برخی استادان حافظشناس ، پیشنهاد کردهاند، این اشکال را دارد که چنین شهرتی در شعر حافظ سابقه ندارد و درجای دیگری نیز ادعا نشده است. باید پرسید این شهرت از کجا آمده است و اصلا یعنی چه که مشهور است که هزار تعبیه در حکم پادشاهانگیز وجود دارد؟!
برای درک بهتر معنی بیت خوب است اصطلاحات در ضرب و تعبیه را کمی دقیقتر بررسی کنیم.
“ضرب ” در شطرنج، به معنی زدن مهره حریف است. به عنوان نمونه کمال اصفهانی این اصطلاح را اینگونه در کنار سایر اصطلاحات این بازی به کار برده است:
ز لعب تیغ تو در ضرب خصم شهمات است
به اسب و پیل چه حاجت، یکی پیاده بران
اصطلاح تعبیه نیز در اگرچه در لغت معانی متعددی مثل آراستن لشکر و حیله کردن و چیزی را در چیزی قرار دادن و نهان کردن و…دارد، در شطرنج به معنی چیدن مهرههای بازی است (ویا ترکیب در شطرنج که در یک حرکت و وضعیت مهره میتواند چندین منظور گنجانده شود ). راحهالصدور در توضیح شیوههای گوناگون شطرنجبازی پیشینیان اینگونه ضرب و تعبیه و …را درکنار یکدیگر آورده است:
آلتها همان شانزده است و لون و سیر و ضرب همچنان، اما تعبیه از جانبین به شکلی دیگر.
امیرمعزی نیز اصطلاح شطرنجی تعبیه را اینگونه در کنار اصطلاحات متناسب با آن به کار برده است:
تا با شه شطرنج گه تعبیه بر نطع
باشد فرس و بیدق و فیل و رخ و فرزین،
احباب تو چون شاخ گل اندر مه نیسان
اعدای تو چون برگ رز اندر مه تشرین
حال که معانی درضرب و تعبیه را در شطرنج به یاری شواهد تاحدودی دانستیم، به فضای بیت حافظ بازمیگردیم و آن را معنی میکنیم:
به بازی خود فریفته و مغرور مشو و خیال نکن که شطرنجباز قهاری هستی ، زیرا که هزار تعبیه، و مهرهآرایی شگفت بر صفحه شطرنج تقدیرو در(ترکیب) کار ضرب و زدن مهرههای توست و در حکم و اختیار بازیگر سرنوشت قرار دارد که میتواند درصورت غفلت، شاه تو را کیش بدهد و مات کند!
به زبان سادهتر شطرنجی تقدیر و ترکیبش هزار شیوه مهرهارایی در آستین دارد که درکار زدن مهرههای تو و کیش دادن و تهدید شاه توست.
همچنین این احتمال را هم از نظر دور نمیتوان داشت که ممکن است تعبیه مجازا به معنی خود لشکر و سپاه آراسته و آماده رزم باشد. عربها امروزه هم تعبیه را به همین معنی و معادل نیروی رزمی داوطلب (بسیج) به کار میبرند. بر اساس این احتمال می توان گفت:
به شطرنجبازی خود مغرور مباش که هزار تعبیه (لشکر) در تحت حکم پادشاه انگیز تقدیر در حال نبرد و ضرب (زدن مهره) هستند که هر لحظه ممکن است، غافلگیرانه، شاه تو را مات و برکنار کنند!
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
درحق ماهرچه گویدجای هیچ اکراه نیست
این غزل جزونغزترین وپُرمایه ترین غزلیّات حافظ است. برای پی بردن به اندیشه ها وباورهای حافظانه، کافیست این غزل را خواند ومعناهای عمیق آن رادریافت. اغلب ابیات این غزل در راستای تبیینِ عقایدِ رندانه سروده شده وبسانِ آوردگاهیست که دریکسو شریعتِ زاهدانه باسلاح ِ ریا وتظاهر وکینه ودر سوی دیگر،حقیقتِ رندانه وحافظانه با سلاح راستی ودرستی وبی آزاری صف آرایی کرده اند. دراین آوردگاه خواهیم دید که چگونه عقایدِ خواجه درتقابل با باورهای زاهدانه، سرافراز وظفرمندانه میدان راترک کرده وباورهای خشکِ زاهدانه، شکست خورده پشتشان به خاک می مالد.
زاهد: کسی که با پرهیزگاری و دوری جستن از لذِات دنیا،وبا گوشهنشینی سعی دررسیدن به بهشت موعود رادارد.
امّاچرا "زاهدِ ظاهرپرست"؟ برای اینکه زاهدان باسطحی نگری مغرور به زُهدِ خشکِ خویش هستند وبه ظاهرانسانها توجّه دارند وازروی ظاهر آنها قضاوت می کنند. به ویژه درآن روزگاران که رندان ظاهری گناه آلود داشتند همواره موردِ نقدِ غیرمنصفانه ی زاهدان قرارمی گرفته وبه اتّهاماتِ ناروا متّهم می شدند ازهمین رو حافظ آنها راظاهرپرست می نامند.
اِکراه: اجبار، انزجار، بی میلی، کراهت، ناخواست، نفرت ، رغبت دراینجا به معنی نفرت است. یعنی هرچه بگویند ما کینه ونفرت به دل نمی گیریم،به تجربه می دانیم که آنها خشکه مغزهستند بنابراین ازآنها انتظاری بیش ازاین نداریم.
معنی بیت: زاهدانِ ظاهرپرست که ازدرون وباطنِ ما رندان بی خبرند درموردِ ما قضاوتِ نادرست می کنند وهر اتّهامی را به ما می چسبانند ما ازآنها چیزی به دل نمی گیریم. آنها به تجربه ثابت کرده اند که سطحی نگر وقشری هستند،ازاین کوته فکران انتظار نداریم که ازدرونِ پرده باخبرباشند وحال مارا به درستی دَریابند.
رازدرونِ پرده زرندان مست پُرس
کاین حال نیست زاهدِ عالی مقام را
درطریقت هرچه پیش ِسالک آیدخیر اوست
درصراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
طریقت: راهی خارج ازشریعت، طریق ِ عشق ورندی.
سالک: ره رو ِراه طریقت، درنظرگاهِ حافظ مطمئن ترین راهِ رستگاری و صراطِ مستقیم همان طریق عشق ورندیست.
معنی بیت: درطریق عشق ورندی، که رهرو به پیرامون خویش ازوَرای عینکِ عشق می نگرد همه جا راآبی می بیند،هراتّفاقی که رُخ دهد مبارک ومیمون است، دراین مَسلک وبا این نگرش،همه جا خانه ی عشق است وهمه کس طالبِ یار وکسی دراین راه گمراه ومطرودومغضوب نیست.
همه کس طالب یارند چه هشیار وچه مست
همه جا خانه ی عشق است چه مسجدچه کُنشت
تا چه بازی رُخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه ی شطرنج رندان را مجال شاه نیست
"رُخ" ایهام دارد وبه دومعنا بکارگرفته شده است. 1- مُهره ای ارزشمند درشطرنج 2-اتّفاق افتادن ورقم خوردن بدین معنا که: 1- تاببینیم مهره ی رخ چه بازی خواهد کرد 2- تاببینیم بازی به چه شکلی پیش خواهد رفت.
بیدق: مهره ی پیاده درشطرنج.
خواهیم راند: حرکت خواهیم داد.
"بیدقی خواهیم راند" باتوجّه به ارزش کمتر این مُهره درقیاس بامُهره های دیگر، دراینجا کنایه ازاین است که ما رندان، بازی را درنهایتِ سادگی، باکمال فروتنی و خاکساری حرکت خواهیم کرد،مغرور ومتکبّر نیستیم .
عرصه: صفحه، پهنه، میدان.
مَجال: فرصت و جولانگاه، امکان عمل.
حافظ به مددِ نبوغ اعجاب انگیز خویش، حرکات وشیوه های بازی برروی صفحه ی شطرنج رابا مَنش ومرام رندانه درعرصه ی زندگی درهم آمیخته و مضمونی ناب وپُرمایه خَلق کرده است. دراین بیتِ زیبا ونغز، واژه ها آنچنان ماهرانه درکنارهم چیده شده که درلایه های عمیق ترمعنا،مخاطبین از خصوصیّات خاص ِ رندان آگاه می گردند بی آنکه آشکارا اشاره ای به این مفاهیم اخلاقی شده باشد.اعتماد به نفس والای رندان ، مهارتِ فوق العاده ی آنها دربازی شطرنج ِ سرنوشت، مناعتِ طبع،فروتنی، شهامت وآزادگیِ رندان درژرفای معنا موج می زند
معنی بیت: برای ما رندان مهم نیست که بازی به چه صورت پیش برود وچه اتّفاقی رقم بخورد، ما با اعتماد واطمینان به نفس، مُهره ی پیاده ی خود را حرکت خواهیم داد حریف (زاهدان،مدعیّان، وواعظان و...) به هرروشی که دوست دارد عمل کند مابه مهارتِ خویش ایمان داریم وسرانجام پیروز میدان خواهیم شد.
معنای"عرصه ی شطرنج رندان را مجال شاه نیست" ژرفای عمیقی دارد. اوّل اینکه رندان هیچ اهمیّتی به مقام کسی نمی دهند وشاه وگدادرنظرآنان یکیست. دوِّم اینکه رندان در بازی شطرنج اینقدر مهارت دارند که به حرکتِ مُهره ی شاهِ خود وحمایتِ او تکیه نمی کنند وبا مهره های پیاده،کار حریف رایکسره می کنند. سوّم اینکه چنان شاه ِحریف رابه ناگهان غافلگیر کرده وکیش ومات می کنند که مجالِ حرکت پیدانمی کند!
شاه اگرجُرعه ی رندان نه به حُرمت نوشد
التفاتش به مِی صافِ مُروّق نکنیم
چیست این سقفِ بلند ساده ی بسیارنقش
زین معمّا هیچ دانا درجهان آگاه نیست
بعضی ازشارحان عزیزکه معنای قابل درکی برای "ساده ی بسیارنقش" پیدا نکرده اند، با دست درازی درشعرخواجه به جای ساده "اِستاده" به معنای ایستاده راجایگزین کرده اند تا ازدشوارفهم بودن ِ "ساده ی بسیارنقش" بکاهند! درحالی که زیبایی وشیرینی شعر خواجه، درهمین تناقضاتِ نغز وپرمایه ایست که با هنرمندی بکارگرفته وآدمی رابه حیرت و اندیشه وا می دارد.
معنای "ساده ی بسیارنقش" این است که سقفِ آسمان به رغم آنکه درروز بسیار ساده به نظرمی رسد باتاریک شدن هوا وفرا رسیدن شب،اندک اندک اوضاع دگرگون شده و نقش ونگار خیال انگیزی درپهنه ی بیکران آسمان تجلّی پیدا می کند.
حافظ دراینجا سئوال بی پاسخ ِ چیستیِ هستی وپیچیدگی ِبنای کائنات را که ازآغاز هستی،ذهن بشر رابه خودمشغول کرده مطرح نموده وسپس خودنیزبه آن پاسخ داده است. پاسخی که به جای رفع ابهام، سئوال را صدچندان سخت تر کرده است! این همان روش حافظانه است روشی راستین وبی ادّعا. به جای لاف وگزاف وخرافه پردازی،پرده ازحقیقتی تلخ برداشته وبا شهامت می گوید: " نمی دانم وهیچ اندیشمند دیگری نیزتاکنون نتوانسته پاسخ روشنی ارایه نماید." شهامتی که اگرهمگان دارا بودند جهان ما اینک رنگ ورویی دیگرداشت وجایی برای این همه خرافاتی که مارا احاطه نموده نبود.
معنی بیت: این آسمان آبی ِ بلند که در روزها بسیارساده وبی نقش ونگار، امّاشبها بافروغ چشم نواز ستاره ها بسیار پیچیده وپُر نقش ونگار واسرارآمیز می شود چیست وچه رازی دراین دگرگونی نهفته است؟ معماراین بنا ونقّاش این نقش ونگار چه هدفی ازآفرینش این چرخ داشته است؟ چراهیچ اندیشمندی پاسخ این معمّا را نمی داند! ونمی تواند مردم راقانع کند که هدف ازخلقتِ این بنا چیست؟
حدیث ازمطرب ومی گوورازدهر کمترجو
که کس نگشود ونگشاید به حکمت ای معمّارا
این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است؟!
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست
بعضی ازشارحان که نتوانسته اند روحیّه ی اعتراض وعصیانِ حافظانه رابرتابند، دربرداشتِ معنا ازاین بیتِ اعتراضی، به بیراهه رفته و ادّعا کرده اند که حافظ دراین بیت اززبانِ معترضین سخن گفته است!! درحالی که بانگاهی گذرا نیز می توان این نکته رادریافت که حافظ با شهامت وبی باکی ِ حافظانه ای که درتمام غزلیّاتش ازخود نشان داده، دراینجا نیز باهمان بی باکی اززبان خودش حرف می زندنه اززبان دیگران.
اینان نمی داند که حافظ همواره خدارا به عنوان دوستی صمیمی درنظرگرفته وازاین منظربا اورازنیاز می کرده است وبعضی اوقات نیزهمانندِ یک دوست دربرابراو نشسته و ازشدّتِ درد واندوهِ، شِکوه وناله سرمی داده است.
اینان ازاین حقیقت غافلند که حافظ ازروی خشم وکینه باخداوند حرف نمی زند، اتّفاقاً برعکس اوازمنظر ِ عشق ودلدادگی، ومحبّت وصمیمیّت سخن می گوید. ازحافظ عزیز،عاشقانه ترین غزل ها را درمورد خداوند سراغ داریم، اوچگونه می تواند با خداوند که دربیشترغزل ها به عنوان معشوق ازلی بوده باخشم وکینه سخن بگوید؟!
حافظ درعین حالی که بهترین عاشقانه هایش را تقدیم خداوندکرده، آنجانیزکه درعرصه ی زندگانی تحتِ فشارهای روحی روانی طاقت ازکف می دهد ویا با ابهامی رودررو می شود، آنجاکه دردها واندوه ورنج فَوران می کند وطاقت فرسا می شود،صمیمانه درد دلها رانیز به پیشگاهِ اومی برد تا نشان دهد که اوقصد ندارد همچون زاهدان ریاکار،بندگی را باچاپلوسی وبُزدلی آلوده کند.
استغنا: بینیازی
قادر: قدرتمند، پابرجا، نیرومند.
"وین چه قادر حکمت است" : این چه دانش وچه توانایی وچه تدبیر هست؟
معنی بیت:
خدایا مگرتوازهمه چیز وهمه کس بی نیاز نیستی؟ مگرتوبرهمه چیز دانا وقادرنیستی، پس این چه بی نیازیست ،این چه دانائیست واین چه رازیست که این همه درد بی درمان، این همه رنج توانسوز هست وحتّافرصتِ آه کشیدن نیزبرای کسی نیست؟!
حافظ خداوند رایک دوست صمیمی می شمارد وهمانندِ زاهدان ازاونمی ترسد بلکه دغدغه های فکری وسئوالاتِ خود را نه درجایی دیگر که درپیشگاهِ او مطرح می سازد. اوبه مهربانی ولطفِ بی عنایتِ دوست اعتماد واطمینان کامل دارد ونیک می داند که او ازاین صمیّمیت واین شجاعت وشهامت ناخرسند نخواهدشد. حافظ می خواهد به ما نشان دهد که خداوند موجودی ترس انگیز نیست! بلکه برعکس او دوستی رحیم ومهربان ودوست داشتنیست ومی توان تمام شِکوه ها وگِله هارا به درگاهِ اوبُرد. این نکته تنهایکی از تفاوت های نگرش حافظانه با نگرش زاهدانه هست. حافظ باطرح این اعتراض ها می خواهد موتوراندیشه ها راروشن سازد تا جویندگان حقیقت آزادانه قضاوت کنند وبه این پاسخ برسند که آیا ترس بهتراست یاعشق؟ ودر ارتباط باخداوند، آیا ترس ِ بُزدلانه که ناشی ازبی اعتمادی به کرم خداوندیست ارزشمنداست یا دوستیِ صمیمانه که با اطمینان به بخشش او،امکان گِله وشِکوه نیز میسّرمی گردد؟
نمی کنم گِله ای لیک ابر رحمتِ دوست
به کشته زار جگرتشنگان نداد نَمی
صاحبِ دیوانِ ما گویی نمیداند حساب
کاندر این طُغرا نشان حسبة لله نیست
صاحب دیوان: وزیروزارت مالیه،خزانهدار دولت ویارئیس دیوان ِمحاسبات امور مالی که طبیعتاً باید به فنون وقوانین حسابداری نیز مسلّط باشد. امّادراینجامی بینیم که درسایه ی آشفتگی ِ نظام اجتماعی، این وزیر یا مسئول ِ بی کفایت، ازحسابداری وامور مالی هیچ چیزی نمی داند.! ظاهراً ایّام فتنه انگیز واوضاع بی سروسامان بوده، اختلاس ودزدی رواج داشته وصاحب دیوان نه تنهاواکنشی نشان نمی داده بلکه حمایت نیزمی نموده است!
طُغرا: علامت،فرمان، نشان ،مُهر، طُغری به چند خط منحنی تودرتو گفته می شد که اسم شخص در ضمنِ آن گنجانیده میشده و بیشتر در روی مسکوکات یا مُهر نقش می بسته است.این مُهررا در قدیم بر سر نامهها و فرمانهای دولتی مینگاشتند وبه آن نامه ها اعتبارمی بخشیدند.
حسبة لله: امیدِ مُزد وثواب ازخداوند داشتن، برای رضای خدا، درآن روزگاران عبارت "حسبهالله" که در سمت چپِ بالای طغرا و فرامین دولتی، نوشته می شد،بیانگرقانونی بودن واعتبار نامه بوده است. لیکن ظاهراً درنامه ی موردِ نظرحافظ این عبارت نوشته نشده بوده که بیانگربی اعتباربودن آن است.
معنی بیت: زمانه طوری به هم ریخته که مسئولِ دیوانِ محاسباتِ اینجا، گویی که الفبای حساب وکتاب نیز نمی داند! حق رابه ناحق می دهد و درنامه ها و فرامین ِ دولتی هیچ نشانی ازمُهرحسبه للّه هم دیده نمی شود.
یکی ازدلایل اعتراض وگِلایه ی حافظ به درگاهِ خداوند دربیتِ قبلی، درهمین نکته نهفته است. چراکه ازگلایه های حافظ کاملن روشن است که اوضاع سیاسی- اجتماعی ِ جامعه بشدّت آشفته بوده وسلاح دردست ناصلاح افتاده بوده، درچنین روزگاری قطعاً نالایق ها پُست های حسّاس وکلیدی رااشغال کرده وباچپاول وغارتِ خزانه ،روزگاررابرمردم سیاه می کردند که حافظ اینچنین برآشفته شده وشکایت به درگاهِ خداوندبرده است.
زانقلاب زمانه عجب مَدار که چرخ
کزین فسانه هزاران هزارداردیاد
هر که خواهدگوبیا وهرچه خواهد گو بگو
کِبرونازوحاجب ودربان بدین درگاه نیست
می دانیم که شرایطِ ورودبه شریعت وخروج ازآن بسیارسخت است حتّا درشرایطی اگرکسی ازشریعت خارج شده باشد ریخته شدن خون او واجب می شود. به همین سبب حافظ که بنیانگذار مَسلکِ رندیست، سعی کرده برخلافِ شریعت، ورود وخروج دراین مَسلک رابرپایه ی میل واراده ی رهروان قراردهد یعنی هرکسی می تواند این بنابه اراده ومیل خویش،این مَسلک راقبول یا ازآن خارج گردد برهیچ کسی اجبار واکراهی نیست.
کِبر: خوپسندی، تکبّر، غرور
حاجب : پردهدار، نگهبان، دربان.
معنی بیت: دراین مَسلک ومَرام(رندی)، هیچگونه اکراه واجبار برکسی نیست، هیچ نگاهبان وماموری وجود ندارد،هرکسی می تواند این مرام رندی رابپذیرد واگرمطابق میلش نبود آن رانپذیرد.
ما نه رندانِ ریائیم وحریفان نفاق
آنکه اوعالم سِرّاست بدین حال گواست
بردرمیخانه رفتن کاریکرنگان بُوَد
خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست
میخانه: جایی که رندان درآنجا به میگساری می پردازند وبا باده رنگِ ریا می شویند وبه مستی وراستی می رسند.
یکرنگان: آنانکه رنگ وریایی ندارند، افرادی که درکارخود تظاهر وتزویرنمی ورزند،صادق ودرستکارند.
خودفروشان: آنها که به منظور چاپلوسی برای دیگران، یارسیدن به جاه ومقام، ارزش خودرا نادیده گرفته وزیرپا له می کنند.
معنی بیت: هرکسی نمی تواند طریق ِ رندی پیش گرفته وبه میخانه قدم بگذارد. آنهاکه ارزش ِواقعی ِخودرا نمی دانندوآن رادر رسیدن به ثروت ومقام پایمال می کنند لیاقتِ واردشدن درمیخانه را ندارند. میخانه جای خودکم بینان وضعیفان نیست بلکه کسانی دراین مکان مقدّس وارد می شوند که دارای منش ومرام هستند.
تااَبدبوی محبّت به مشانش نرسد
هرکه خاک درمیخانه به رخساره نرُفت
هرچه هست ازقامتِ ناسازبی اندام ماست
وَرنه تشریف توبربالای کس کوتاه نیست
ناساز: بی قواره،نامیزان،ناجور
بیاندام: بدشکل وبی ترکیب، نامتناسب
تشریف: خلعت
بالای کس: قد وقامت کس
معنی بیت: خطاب به معشوق اَزلیست. لطف وعنایتِ توقابل وشایسته ومتناسب است، خلعتی که توعطامی کنی ایرادی ندارد زیبا وبرازنده است عیب وایراد ازوجودِ ماست که این خلعت برتنِ ما برازنده بنظرنمی رسد. ما ازوجودمان مراقبت نکرده وآن راازتناسب خارج کرده ایم وبه اصطلاح بی قواره شده است ازهمین رو هدیه ای که توبرما عطا فرموده ای براندام ما ناسازمی نماید.
به طهارت گذران منزل پیری ومکن
خلعتِ شیب چو تشریفِ شباب آلوده
بنده ی پیر خراباتم که لطفش دایم است
ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
درموردِ"پیرخرابات"پـیـرمـُغـان"پیرمی فروش"قبلن توضیحات مفصّل داده شده است.
معنی بیت:ای شیخ، من ارادتمند ومُرید پیرمی فروش هستم که هیچگاه لطف وعنایتش قطع نمی شود، لیکن لطفِ تو وزاهد گاهی هست وگاهی نیست. من خواستار لطفی هستم که پیوسته ومدام جاری باشد.
بعضی بااستناد به ابیاتی ازاین دست:
"گفتم شراب وخرقه نه آئین مذهب است گفت این عمل به مذهبِ پیرمغان کنند"
که تعدادآنهانیزکم نیست براین باورند که منظور حافظ ازپیرخرابات وپیرمی فروش،"زرتشت" می باشد وچنین نتیجه می گیرند که حافظ گرایشی به مذهب زرتشت داشته است. بعضی نیزپارافراترنهاده ومعتقدند که حافظ در اواخرعمرگرانقدرخویش به مذهب زرتشت بازگشته بود.
شایدحافظ شخصیّتِ زرتشت راازآن جهت که شعارهای ایده آلی همچون پندارنیک،گفتارنیک وکردارنیک وشعارهایی درپرهیز ازجنگ وخونریزی وعشق ورزیِ بی قید وشرط، مطرح نموده، دوست می داشته وبه وی ازصمیم قلب ارادت می ورزیده است. لیکن ارادت داشتن،صرفاً دلیل زرتشتی بودنِ حافظ نیست. بنظرنگارنده احتمالاً " پیرمُغان وپیرخرابات" ازساخته های ذهنیّاتِ حافظ بوده و این شخصیّت خیالی اصلاً وجودِ خارجی نداشته،وحافظ به قصدِ پیروی ازیک شخصیّتِ خیالی که وابستگیِ مذهبی نداشته باشد اوراخَلق کرده است. او"پیرخرابات" باویژگیهایی خاص آفریده،تا درهیچ مذهبی نگنجد!.
هرجا که حافظ ازجانبِ "پیرخرابات یامغان" مطلبی، حدیثی یابه قول خودش فتوایی بیان می کند،هیچ سند ومدرکِ رسمی ارائه نمی کند. ومادرهیچ کجا کتابی یاسندی تاریخی درموردِ پیرمُغان وزندگی نامه ی اونداریم. کاملاً روشن است که حافظ، باهنرمندی وبه مَددِ نبوغ خویش، دست به آفرینش اوزده تا باورها واعتقاداتِ خاص ومنحصربفردِ خویش رااززبانِ اونقل کند. چراکه این بهترین شیوه ی مبارزاتی درزمانِ بسته بودنِ فضای سیاسی جامعه است وحافظ به زیبایی این شیوه راابداع وباموفقیّت به انجام رسانده است. اوپیرمغان یاخرابات را ازآن سبب نیز برگزیده که درمذهبِ اوشراب خوردن حلال است. حافظ دارای اعتقاداتِ فرامذهبی بوده است. دریک تعریفِ ساده می توان چنین گفت که: به استنادِ باورهایی که ازاوسراغ داریم، اودرچارچوبِ هیچ یک ازمذاهب وفرقه هاقرارنمی گیرد. اوانسانی آزاداندیش ووارسته ازهرگونه تعلّقاتِ قومی وفرقه ایست.
درخرابات مغان نورخدا می بینم
وین عجب بین که چه نوری زکجامی بینم
حافظ اَر بر صَدر ننشیند ز عالی مشربیست
عاشق دُردی کش اَندر بندِ مال و جاه نیست
صدر: سینه، مکان بالا، بالای مجلس، مقام بالا.
عالی مشربی: بلند همّتی، عالی مَنشی
دُردیی کش: کسی که ازتهیدستی نمی توانست شرابِ صاف وگرانبها بنوشد ناچاراً ازشراب ناخالص که ارزان تر بوده استفاده می کرد.
معنی بیت: اگرحافظ درصدرمجالس نمی نشیند ازبلند همّتی وبی توجّهی به تجمّلات وجاه ومقام است زیرا عاشق دُردنوشی مثل حافظ،ازروی افتادگی به صدرنشینی درمجالس نمی اندیشد اومتواضع وفروتن است و به پاکی باطن ودرون می اندیشدنه ظاهر.
حافظ افتادگی ازدست مده زانکه حسود
عرض مال ودل ودین برسرمغروری کرد.
آقا رضای گل مرسیییییی
زاهد ظاهرپرست رویارویی شریعت ( زهد) و طریقت ( عرفان ) نیست.
حافظ از فقها و علمای اسلام است که باور به شریعت دارند، و در اینجا تقابل زهد عامیانه و ظاهری با حقیقت زهد است.
بعضی ترک دنیا می کنند و زهد در پیش میگیرند که چیزی در عوضش بدست بیاورند که یا آبرو و عزت دنیایی است، یا تحسین دیگران است و یا بخاطر ثواب زهد است.
اما حقیقت زهد رها شدن از غیر خداست هر چیزی که باشد از جمله مقام، آبرو، شهرت و حتی بهشت و ثواب های بهشتی.
عارف و زهد عارفانه آن است که دل اسیر این عناوین و تعلقات نباشد و دل فقط در بند محبوب باشد.
امام علی علیه السلام ثروت هنگفتی از نخلستان ها و باغ هایشان بدست می آورد، اما دلش اسیر مال و قدرت و شهرت نبود، چون کسی که اسیر قدرت و شهرت باشد تساهل و تسامح خواهد داشت، اما حضرت در شورای تعیین خلیفه شرایط رو نپذیرفت و خلافت به عثمان رسید. و البته در جای خودش برای خلافت تلاش کرد وقتی ننتیجه نداد به فتنه انگیزی و تخریب و ... دست نزد.
پس حقیقت زهد نداشتن نیست، بلکه اسیر نبودن است.
یه وقت کسی ثروت دارد ولی اسیر ثروت نیست و راحت بذل و بخشش میکند، و گاهی کسی ندارد و مدام در حسرت و آرزوی ثروت است.
مصرع اول بیت پنجم بصورت زیر اصلاح شود:
«این چه استغناست یا رب وین چه نادر حکمت است»
در اینجا حافظ از بینیازی و عظمت مقام آن پادشاه مطلق سخن میراند و این نکته که ما با همه زخمهای نهان مجال یک آه نداریم خود نشان این است که اقتدار و عظمت بیپایان الهی پاسخگوی همه شکوهها خواهد بود.
«بندهٔ پیر خراباتم که لطفش دائم است»
یعنی باید خود رابه پیر مغان ، که لطف و حکمت محض است، تسلیم نمود
چیست ایت سقف بلند ساده بسیار نقش؟
منجم معاصر جناب محمدابراهیم سرفراز غزنی کتابی نوشته اند تحت عنوان سیر اختران در دیوان حافظ و در این کتاب با استناد به اشعار مختلف حافظ ثابت نموده اند که جناب حافظ به علم نجوم و صور فلکی، آشنایی بلکه تسلط داشته اند. عبارت "ساده بسیارنقش" هرچند متناقض می نماید ولی مگر حافظ از هر صنعتی منجمله تناقض برای زیبایی کلام استفاده نمی کند؟ سقف بلند مسلما اشاره به آسمان دارد. آسمانی که در شب به ظار بسیار ساده است: یک زمینه سیاه و نقاط سفید. ولی همین نقاط سفید صدها شکل زیبا و پیچیده یا همان صور فلکی را تشکیل می دهند که مردم باستان درباره آن بسیار افسانه ها ساخته اند و حافظ نیز از آنان آگاه بوده، ولی از حقیقت این داستان و ماهیت ستارگان که بدون شک بسیار پیچیده است هیچ دانشمندی در جهان آگاه نیست.
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست.
اکثرا واژه مجال را در معنای امروزین آن و معادل واژه فرصت تصور می کنند. حال آن که مجال بر وزن مفعل، اسم مکان و به معنای جولانگاه است و در متون قدیم اغلب به همین معنا به کار می رفته
یک چند در این مجال بازی کردیم-رفتیم به صندوق عدم یک یک باز
در شطرنج مهره شاه هر چند مهم ترین مهره می باشد ولی جزو ضعیف ترین مهره ها از نظر محدوده حرکات به حساب می آید. این مهره فقط در مراحل پایانی بازی که اکثر مهره ها از دست رفته اند وارد عمل شده و به کمک معدود مهره های باقیمانده می شتابد. ولی در مراحل آغازین و میانی بازی اغلب پشت مهره های دیگر سنگر می گیرد تا از گزند حمله حریف در امان بماند. چرا که حمله به شاه معادل باخت می باشد. برعکس در ابتدای بازی پیاده ها از اهمیت بالایی برخوردارند و شروع بازی با گسترش آنان همراه است. با یک آرایش مناسب پیاده ای حتی می توان کنترل وسط بازی را به خوبی در دست گرفت. در مراحل پایانی بازی نیز پیشروی پیاده تا پایان صفحه شطرنج به ارتقای آن به یک سوار می انجامد. من تصور می کنم حافظ حتی به شطرنج و تاکتیک ها و استراتژی های آن نیز تسلط داشته که می گوید "با این که شاه مهم ترین مهره است ولی عرصه شطرنج جای جولان دادن او نیست. بلکه برای کسب پیروزی سربازان را به پیش می رانیم تا چه پیش آید".
چه زیبا و کم نظیر است ساز و آواز زخم نهان از حنجرهی بزرگ مرد موسیقی ایران محمد رضا شجریان، گر چه همهی آثار این هنرمند جانانه است لیکن این ساز و آواز بسیار دلنشین و درمان برای دل است.
پیشنهاد من شنیدن آن است.
سپاس از گنجور
با سلام
بیت آخر به جای کلمه ((ننشیند)) باید ((نشیند)) باشد که معنا و مفهوم صحیح داشته باشد.
سلام دوستان میشه قبل از نقد وبررسی معنی غزل ها رو بنویسید که ما بی سوادها از معنی ش بهره ببریم
شاه نشینی در شطرنج خوش نشینی است که با منطق رندان ناسازگار است. شاه فدایی می طلبد و سرباز آماده فذا شدن است.
با سلام:
من معلمم، من به یقین می دانم که هیچ نمی دانم کاملا یقین دارم و لذا هر لحظه در حال مطالعه هستم و ارتباط بسیار نزدیکی با خدا دارم چون اون در مقام استغناست و من در مقام فقر و حسبی الله( خدای مرا بس) دیشب تا صبح نمی خواستم بخوابم، چرا؟ چون از خدا یک سوال داشتم
چرا خدایا با این که با تمام وجودم می خوام یک کاری رو انجام ندم ولی انجام می دم مشکل کجاست چه کارکنم؟
آیا کاری که انجام دادم غلط بوده یا درست بوده؟
خدایا می دونی که عاشقتم می دونی که برام بسی من اینو بهت ثابت کردم و توام خودت همون طوری که حودت می دونی گفتی به من که حق قوله تعالی علیک ان لا اله الله یعنی اثبات کردی که من لا اله الا الله بودنم بر تو محقق کردم حالا با دادن بچه ای که همه دکترا می گفتن غیر ممکن ما داشته باشیم و تو ممکنش کردی. تو می بینی من خیلی روزا روزه ام ولی می بینی نمی تونم غذا نخورم وقتی غذا می خورم اخلاقم بهتر می شه و انرژیم بیشتر تو به من علم لدنی دادی ولی خودت می دونی که من به یقین می دونم که هیچی نمی دونم می دونی که
لان لم یهدنی ربی لاکونن من القوم الضالین
خلاصه نمی خواستم تا صبح بخوابم و گه گاه از ته قلب اشک می ریختم و می گفتم
لا الله الا هو الحی القیوم چون در ملکوت هاتفی به من گفته بود وقتی هر چی تلاش کردین موفق نشدین حالا می گین
لا الله الا هو الحی القیوم
که خوابم برد روی صندلی و دیدم که یکی گفت بدترین استاد کسی که فرهنگ نداره اینو که هنوز نفهمیدم یعنی چی یا بهتره بگم هنوز کشف نکردم ولی دیدم یک شعری گفتم مثل
صد.... در اینجا یک تقصیر نکنند......... راه نیست.
و بعدش که چشام داشتم باز می کردم این شعر به قلبم اومد که استاد هایده خوندن و جوابم گرفتم به لطف حافظ که
یعنی فکر کنم درست کشف کرده باشم که
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم هیچ کس گمراه نیست
چون یکبار وقتی چشمام بسته بود دیدم که استاد عرفانی که علم لدنی داشت و یک خانم جوان بود و تنها یک شاگرد داشت که شاگرش پسری خوش تیپ و هم سن و سال خودش بود و اون خانم مجرد بود کسی به امر خدا کشت و می خواستن دارش بزنند برداشت به شاگردش گفت من همه علوم به تو آموختم من که سائل حقیقت بودم گفتم این علوم که تو می گی همه کتاباش موجود بود خودش می خوند احتیاجی به تو نداشت با خنده تمسخر آمیزی به اون عده که می بردن دارش بزنند گفت :"اینم حاصل اندیشش" و در آن زمان کشف کردم که همه اون انسانها اون کتابها رو خوندن و در این داستان اهمیت حاصل اندیشه رو درک کردم ولی در حال حاضر حاصل اندیشه من این شد که من با یکرنگی در طریقی که درست می دانم به کمک هدایت هر لحظه خدا به پیش می رم و هر چه پیش بیاد خیرم در اون بوده.
ولی هنوز نفهمیدم یا بهتر بگم کشف نکردم چرا بدترین استاد استادی که فرهنگ نداره. البته من ترکی شنیدم kültürsüz.
Gerçekden kesinlikle hiç bir şey bilmediğimi biliyorum
صاحب دیوان ما گویی نمیداند حساب
کاندر این طغرا نشان حسبة لله نیست
فکر میکنم به محتسب طعنه میزند و میگوید گویی دیوان الهی بر خلاف دیوان حکومتی از حساب چیزی نمیداند. چون مثل دیوان حکومتی نشان «حسبهالله» در فرمان الهی نیست.
بیت بعدی هم تکمیلکنندهی این بیت است:
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
و در بیت بعد میگوید آنچه مانع ورود به آن درگاه میشود، نه یک محاسبهگر و دربان در آن درگاه، بلکه عدم یکرنگی و خودفروشی انسان است:
بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود
خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست
بیت بعدی هم سه بیت قبل را تایید میکند و میگوید کاستی انسان موجب عدم وصال میشود و نه وجود دربان و محاسبهگر دیوان الهی در آن درگاه:
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
ساده بسیار نقش یعنی ساده مینماید اما درون ان بسیار نقش دارد .
که تو گر توانی ان را بیابی و گر نتوانی از ناتوانی و قامت ناسازگار توست !! وگرنه امکان فهم وجود دارد !!
چیست این سقفِ بلند اِستادهی بسیار نقش؟
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خوهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
خواجه بسیار زیبا بیتی چند ایهامی ساخته :
رخ به معنای سیمرغ و عنقا نیز هست و با باز ارتباطی هوشمندانه دارد.
پارادوکس ها :
(مهره رخ با مهره بیدق یا سرباز ) (شاهان و رندان) (سیمرغ با باز ) (عرصه به معنای فضای جلو عمارت با یکی دیگر از معانی رخ :برج و قلعه )
مقایسه می کند.
راند ایهام زیرکانه ای دارد : به معنی " یک دور از بازی " نیز هست و با رند جناس دارد.
مجال نیز معانی زیادی دارد : توان - فرصت - جولانگاه و عرصه
یک مُهره پیاده ای می رانیم تا ببینیم وضع بازی چه می شود . عرصۀ شطرنج رندان جولانگاه حرکت شاه یا بازی با شاه نیست و فعلا نمی توان شاه را راند . مقصود اینکه در این روزگار برای رندان آزاد منش این امکان نیست که با شاه بازی کند یعنی به دستگاه سلطنت تعرض نمایند لذا با پیادگان خرده پا بازی می کنیم تا چه پیش آید . [ بیدق = مُهره پیاده شطرنج / عرصه = صفحه شطرنج / مجال = محل جولان ، امکان حرکت ]
در این بیت وضع یک شطرنج باز وصف شده است . هنگامیکه حرکت مؤثری به نظرش نمی رسد . ناچار برای گذراندن وقت و رسیدن به فرصت مناسبت ، پیاده ای حرکت می دهد و منتظر بازی حریف می ماند .
منبع
پیوند به وبگاه بیرونی
لطفا یکی معنی بیت سوم رو به من بگه
امیر حسین گرامی
دوستان در حاشیه های قبلی تا اندازه ای مانای این بیت را آورده اند
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
میگوید : در بازی شطرنج زندگی ، ابتدا سرباز را حرکت میدهیم تا ببینیم مهره ی رُخ چه می کند. منظورش شاید این باشد که ما کار خودمان را می کنیم تا ببینیم روزگار چه بازی می کند ،
مصرع دوم هم اشاره به آزادگی و دل به دریا زدن رندان دارد که از هیچ نمی هراسند چون راه آنان راه درست است ،
شاه در شطرنج مهره ی بسیار کار آمدی ست، ولی زندان در بازی زندگی مجال به او نمی دهند
پوزش
رندان دوم را زندان نوشتم
این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست
روحشان شاد حضرت حافظ چه زیبا سروده است و این بیت شامل حال و احوال این روزهای ماست
جا دارد از استاد و حنجره طلایی ایران زمین ،محمدرضا شجریان تشکری کنیم چون بنده شعر های حافظ و با صدای ایشان شناختم به امید سلامتی کامل استاد شجریان
کاش میشد صدای ترا بوسید
همین کسی که شما از خوانندگیش انتقاد می کنی تو یه مجلسی بهش گفتن در مورد امام علی بخون خیلی عصبانی شد و گفت من شراب خوردم چطور میتونم اسم آقا را به دهن نجسم بیارم ، هایده کسی بود که باطنش از ظاهرش خیلی زیباتر بود اما امسال شما چی ؟؟؟
از اسلام فقط تو سر خانوما زدن رو یاد گرفتید که اونم از روی حسادته شما بهتر از هایده بخون ما گوش بدیم
.
در بیت سوم کلمهای داریم به نام بیدق
به معنای "پیادهنظام" در بازی شطرنج؛ که کنایه از مهرههای سرباز میباشد.
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند... عرصهی شطرنج رندان را مجال شاه نیست!
میگوید حالا هر اتفاقی که میخواهد در عرصه زندگی بیفتد، بیفتد؛ فلک هر "بازی" که خواهد بر سر ما برانگیزد؛
ما -که سربازان پیادهایم- با همان بیچیزی، بیتجهیزی و بیامکاناتی خود با اعتمادی که به نفس داریم خواهیم تاخت و مایی که "رندیم و گدا" به چشممان شاه و سرباز، دارا و ندار، ضعیف و توانا یکیست... چشم به تمهیدات یا الطاف شاه و گماردگانش که اسبان و فیلان و وزیران باشند (زاهدان و خودبینانِ غره به دم و دستگاهان) نداریم و با اتکا به خود مسیر را طی کرده و خود شاه و وزیر و "رخ" میشویم. (از قوانین شطرنج)
"عرصهی شطرنج رندان را مجال شاه نیست" میتواند اشاره به دست بستن شاه مقابل باشد. بدین روش که رندان بییراق چنان ماهرانه سختیها و موانع را پشت سر میگذارند که شاه مقابل مجال تمهیدچینی و کیاستورزی نداشته باشد.
نیز میتواند حکم تایید بر مفلسی رندان باشد. به آن معنی که عرصهی شطرنج رندان را ساز و برگ آنچنان نباشد که بتوانند با شاه، دست به مهرهی روزگار شوند و باید با همان اسباب کم بسازند و بتازند.
این غزل را استاد افتخاری به زیبایی هر چه تمام تر اجرا نموده اند. به نحوی که اجرا کاملا هموزن و همسنگ ارزشمندی و گرانبهایی غزل می باشد.
سلام و عرض ادب و ارادت خدمت حافظ پژوهان ارجمند و سپاس از حضور ایشان در این سایت و ارسال تفاسیر و نظراتشان. اما روی سخنم در ین حاشیه با اشخاصی است که بر این عقیده اند که حضرت حافظ العیاذ بالله کافر و ملحد بوده. در جواب به محضرشون عارضم که اگر به خودشون زحمت بدن و دیوان حافظ رو بخونن متوجه میشن که ایشان فردی موحد بوده اند.
ابیاتی مثل:
1-هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ/ از یمن دعای شب و ورد سحری بود
2- صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ/ هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم
3-چون احمدم شـفـیع بود روز رسـتخیز
گو این تن بـلاکش مـن پـرگنـاه بـاش*
آن را که دوستی علی نیست کافر است
گـو زاهـد زمانـه و گو شـیخ راه بـاش*
امـروز زنـده ام بـه ولای تـو یا عـلی
فردا به روح پـاک امامان گـواه بـاش
قبر امام هشـتم و سـلطان دیـن رضـا
از جان ببوس و بر در آن بارگاه باش
اما اینکه فقهای خشک مذهب و خشک مغز متعصب و متظاهر حضرت خواجه را کافر و ملحد خطاب میکردند، از این جهت بوده که افکار و اعمال و همچنین رای های باطل ایشان را به نقد می کشیده و در صدد احیای دین حقیقی و آزاد کردن مردم از بندگی جهل و تلبیس آنان بوده است.
دانشمندان، لطفا این ابیاتی را که دوستمان آقای علی در حاشیه نوشته و منسوب به حافظ هستند (چون احمدم شفیع بود روز رستخیز) بررسی کنند و نظری دهند که حتی در آرامگاه ایشان هم کنار یک غزل دیگر قرار دارد (!) تا من از این سردرگمی خارج شوم که با این که از نظرم بدیهی است از حافظ نیست در جایی توضیح مفیدی در موردش نیافتم که درست توضیح بدهد چرا؟ و اگر اشتباه نکنم این را یادم هست که در یکی از نسخه ها برخلاف بقیه نسخ این غزل اضافه شده بوده (که کسی که آن نسخه را نوشته حتما اضافه کرده بوده).
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
ممنون از آقای رضا برای توضیحات بسیار آگاهانه شون.من مستقیم میرم سراغ معانی ایشون
زاهد، که قبله اش بیرونی است از حال خوش ما آگاه نیست و آنچه درباره ما می گوید سبب ناخوشی ما نیست( می دانیم که او نچشیده است ایهام به لا اکراه فی الدین- دین حال خوش-)
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ایدل کسی گمراه نیست
در نظر رونده طریق حق، هر آنچه در لحظه روی می دهد نیکوست. ای دل تردید نکن در صراط مستقیم گمراهی وجود ندارد(تفسیر حمد/ 5-7:مرا راه منمای به جای دیگر، مرا با تو خوش است.معارف بهاء ولد/168)
3- تا بازی زمان (ایهام: تا مهره رخ)چه نقشی بزند، پیاده ای جلو می رانیم، در شطرنج رندان آگاه، شاه جایگاهی ندارد( پیاده خود شاه است)
4-این آسمان سراسر آبی و پر از نقش ستارگان چیست؟! رازی است که هیچ دانایی نمی داند.
5-ای خدا این چه بی نیازی است و چه سرنوشت قدرتمندی( خانلری:قادر حاکم: ایهام به معشوق)که با این همه زخم عشق فرصت یک آه نیست( یا به سبب غلبه معشوق و یا استیلای حال خوش عشق)
6- رئیس دیوان ما( ایهام به معشوق)گویی حساب سرش نمی شود چرا که در بالای مهرش نشان حسبه للله(رایگان) نیست.ایهام: بدون مهر به ما رایگان داده است یا هیچ کاری را محض رضای خدا انجام نمی دهد.
7- این درگاه( معشوق) جای غرور و فخرفروشی نیست هر کسی بخواهد می آید و هر چه خواهد می گوید( در بیت قبل، هر چه خواسته گفته است و این بی ادبی نیست ، غلبه حال خوش است)
8- تنها یکرنگانی که صفای درون دارند، می توانند به میخانه روند( و شراب حال خوش بنوشند) خودفروشان( آنان که بیرون را بر درون ترجیح داده اند) به این میخانه راه ندارند.
9- هر کاستی و ناخوشی که هست از قامت ناموزون ماست وگرنه لباس فاخر تو بر اندام کسی کوتاه نیست( در وادی فقر می باید خواسته های بی شماری را که اندام جان را ناموزون کرده پیراست)
10-پیوسته پیرو پیرخراباتم که حال خوشش همیشگی است، چه آنکه حال خوش پیر و مرشد همیشگی نیست.( خانلری: واعظ به جای زاهد: صحیح تر است چه آنکه زاهد که در بیت اول گذشت گاهی هم حال خوش ندارد)
11- اگر بر صدر مجلس رندان صاحب وقت نشسته ام به خاطر همت(قزوینی: مشرب) عالی است
آنکه جام حال خوش را تا ته سرکشیده، در اسارت شهرت و ثروت نیست.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
به نام مهربان
این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست
خواجه باب تحیر و شگفتی و حیرت به پیشگاه الهی گشوده و می فرماید که بار الها از این همه بی نیازی که به من بخشوده ای در شگفتم و نمی توانم حکمت این بخشش متعالی تو را دریابم چرا که در دل و جانم هزاران زخم از کشاکش زندگی نقش بسته و سوز ان مرا چنان به خود مشغول کرده است که حتی فرصت و مجال و توان نالیدن از ان زخم ها را ندارم چرا که خویشتن را تسلیم امر تو کرده ام و هرگونه شکایتی مرا از مسیر رضا و بندگی بیرون خواهد کرد ...
چیست این سقف بلند سادۀ بسیار نقش
زین معمّا هیچ دانا در جهان آگاه نیست
ملا احمد نراقی در کتاب خزائن خود می گوید: همانا مراد از «این سقف»، نفس ناطقۀ انسانی است، بلندی آن چون از عالم امر است، «سادگی»به جهت بساطت آن، «پر نقشی» به جهت آن که انموذج عالم آفاق است یا مظهر جمیع أسماء و صفات الهیّه است. [خزائن، ملا احمد نراقی: ص 507.]
شاعر نوشته "زاهد" و این یعنی استثنا و ننوشته "زاهدان" تا همه رو دربر بگیره؛ تعدادی واژگان در شعر و نثر ادبی استعاره و ایجاز هستن و نمی شه توضیحی پاش نوشت و گاهی هم منظور شاعر از فلان واژه، تعابیر دیگری هست؛ شعر نوشتن، ذهن خلاق می خواد و مثل طرح یک جدول است و شاعر چندان دستش باز نیست تا مثل یک نوشته راحت حرفشو بزنه و این بر عهده خواننده ی شعر است تا شعرِ شاعری که اگه چندان تفهیم نیست، مثل یک معما حل کنه
این غزل را "در سکوت" بشنوید
زاهد ظاهر پرست از حالِ ما آگاه نیست
در حقِ ما هرچه گوید جایِ هیچ اکراه نیست
زاهد در اینجا یعنی قشری بین یا کسی که جهان و زیبایی هایِ آن را لایقِ دیده شدن نمی داند و ظواهر یا قشرِ دین و همچنین خدایی ذهنی را برای خود ترسیم کرده، او و باورهایِ خود را می پرستد، بدیهی ست چنین دیدگاهی از حالِ عاشقان بی خبر باشد و حتی در برابرِ آنان موضع گیری و مخالفت کند، در غزلی دیگر می فرماید؛
رازِ درونِ پرده زِ رندانِ مست پُرس
کاین حال نیست زاهدِ عالی مقام را
پسحافظ در مصراع دوم ادامه میدهد اگر این زاهدِ عالی مقام هرچه هم که در حقِ رند و عاشقی چون حافظ بگوید باکی نیست و جایِ اکراه نمی باشد، یعنی به او بر نمی خورد.
در طریقت هرچه پیشِ سالک آید خیرِ اوست
در صراطِ مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
پس حافظ در ادامه می فرماید سالکی که طریقتِ عشق را برگزیده است نباید نگرانِ سخنان و طعنه های زاهد باشد و نه تنها نسبت به او بلکه هرگونه دشواری که در این راه پیش آید را به فالِ نیک گرفته و در صراطِ مستقیمِ عاشقی طیِ طریق کند، زیرا در این راهِ مستقیم ِ عاشقی تا کنون کسی گمراه نشده است زیرا معشوق خود راه را به سالک بنماید و از خطرِ گمراهی برهاند. بر خلافِ نظر برخی شارحان این کار جبر نیست، بلکه تسلیم در برابرِ خداوند و عدمِ واکنش به اتفاقات بیرونی ست و با این شرحِ صدر است که خود را به خدا می سپارد تا به سلامت ره پیموده و به مقصد برسد. حافظ صراطِ مستقیم را که در سوره حمد آمده و نمازگزاران از خداوند می خواهند تا آنان را بسویِ آن هدایت کند در واقع همان طریقتِ عاشقی می داند که کسی در آن گمراه نخواهد شد.
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنجِ رندان را مجالِ شاه نیست
خداوند یا زندگی همواره در حال بازی شطرنج با ما انسانها ست و ما پیوسته قصدِ بردنِ این بازی را داریم ، بیدقی یا پیاده در شطرنج که حرکت اولیه از آنِ اوست کنایه از متعلقات ِگوناگون دنیوی ست و همه ما انسانها به عنوان مهره هایی از آن بهره می بریم تا خود را از مات شدن در صفحه شطرنجِ زندگی مصون داشته و به حاشیه امنیت و آرامش ببریم، تمامیِ صفات و تعیناتِ ما از جمله آن بیدقی ها هستند اما در اینجا بنظر می رسد باورهایِ رنگارنگِ ما مورد نظر باشند، رُخ نماد روزگار و چرخ هستی ست که در هنگام بازیِ انسان با زندگی به یکباره می تواند هرچه از این دست بیدقی ها را که ما در سر راهش قرار دهیم ، یک به یک باحرکت عمودی یا افقی از میان برداشته ، از جریانِ بازی خارج کرده، خود به جای آن بنشیند و با جلوه گری توجه انسان را به شاهِ جهان معطوف کند، پسحافظ میفرماید اما بازیِ رندانِ عاشق با شاهِ جهان به گونه ای دیگر است یعنی از همان ابتدای بازی شاهِ خود را از صفحه شطرنج خارج کرده و مجالِ بازی به او نمی دهد و با شروعِ بازی مات شدن خود را اعلام میکند، یعنی نیستی می گردد در برابرِ آن وجود و هستیِ مطلق ، پساز آن بیدقی ها و همه مهره های خود را در معرضِ رُخِ حضرت دوست یا چرخ روزگار قرار می دهد تا ببیند روزگار با آن چه می کند، یعنی ترکِ تعلقات می کند و اگر روزگار آنرا از صفحه شطرنج و جریانِ زندگی خارج کرد شادمانه مهره های دیگر خود را به میدان فرستاده ، در معرض حرکتِ رُخ زندگی قرار می دهد تا همگی از بازی خارج و در برابر شاهِ جهان مهره دیگری برای بازی نداشته باشد ، این مات شدن همان رستگاری و سعادتمندی ست که رندِ عاشق عمری در پی آن بوده است ، اکثریت قریب به اتفاق ما انسانها این کار را دیوانگی دانسته ، به هر نحو ممکن سعی در حفظ مهره های خود و قصد مات کردنِ آن شطرنج باز قهار را داریم اما رندانِ زیرک و عاشق می دانند که باید در این بازی و هر بازی دیگر در برابر شاهِ جهان خود را از پیش بازنده اعلام کرده و تسلیم شوند ، در اینصورت است که اگر روزگار یا رُخِ حضرت دوست از هدف قرار دادن مهره های ما صرف نظر کند ، انسان می تواند در حینِ کسب معرفت و ادامه راه عاشقی، بهترین بهره ها را از امکانات و نعمتهای دنیوی و بیدقی های خود نیز ببرد، مولانا هم ابیات بسیاری در دیوان شمس در این باره سروده است :
عاشق ماتِ ویَم تا ببرد رختِ من / ور نه نبودی چنین گردِ قمارم طواف
ای شه شطرنج فلک ، مات مرا برد تو را
ای ملک ، آن تخت تو را تخته این نرد مرا
گرچه صد ره مات گشتی مُهره دیگر بباز
گرچه چون تاری، ز زخمش زخمه دیگر بزن
اما اگر ما بخواهیم بازی را از شاه ببریم میفرماید:
به هر پیاده شهی را به طرح مات کنند / بسی مثال خمیرت دراز و گرد کنند
یعنی خداوند با همکاری چرخ روزگار و حتی بوسیله یک مهره پیاده و اتفاقاتی بسیار کوچک با طرح یا قانون کن فکانِ خود ، به یکباره انسانِ لجوج را مات کرده ، آنقدر مانند خمیرِ خام او را دراز و گرد کند (انواع بلا و دردهای ریز و درشت بر او وارد می کند ) تا سرانجام بر سر عقل آمده و آماده پخته شدن گردد .
چیست این سقفِ بلندِ ساده بسیار نقش
زین معما هیچ دانا را در جهان آگاه نیست
سقف بلندِ ساده همان آسمان است که خداوند رزقِ انسان را در آن قرار داده است، اما گویی معنی رزق را نفهمیده و زاهد و زاهد مآبان از هر باور و مسلکی، هر کدام به فراخورِ حال و بنا بر ذهنیتِ ظاهر پرستی و منفعت طلبانه خود نقشی بر این سقفِ بلند زده و با نقشهایِ خود آن سادگی و بی رنگیِ آسمان را پوشانیده اند به نحوی که دیگر ورایِ اینهمه باورهای نو و کهنه، رنگِ سادگی و بی پیرایگیِ آسمان که فضایِ بینهایتِ یکتایی ست دیده نمی شود، در ادامه می فرماید آیا این معمایی غریب نیست، واقعاََ چرا اینهمه باور و نقش هایِ جور واجور باید وجود داشته باشد که هرچه جنگ و جدل است نیز برخاسته از همین تفاوتِ نقش هاست، اما هیچ عالم و دانشمندی در جهان به دلیل و فلسفه وجودِ این تنوعِ نقش ها پینبرده و آگاه نشده است، البته پاسخ در قرآن سوره نحل آیه ۹۳هست که می فرماید اگر خداوند می خواست همه انسانها را یک امت خلق می نمود و اختلافِ اقوام ......، بنظر میرسد حافظ این آیه را مدِ نظر داشته است.
این چه استغناست یا رب، وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخمِ نهان هست و مجالِ آه نیست
حافظ همان مبحثِ بیتِ قبل را ادامه داده میفرماید جالبتر از نقشهایی که بر آسمانِ یکرنگی زده اند این است که هرکدام از این سلائق و باورها خود را مستغنی و بی نیاز از دیگر باورها می داند، برای مثال زاهدِ ظاهر پرست در احوالِ رندِ عاشق نظر نمی کند تا او را هم ببیند و فقط نقشی را که خود بر آسمان زده است می بیند، در حالیکه خداوند قادر بوده است همه امتها را امتی واحد بیافریند و از اینهمه اختلاف جلوگیری کند، حکمتِ این کار در چیست؟، یکی از تفاوتهایِ زاهدِ ظاهر پرست و مقلد با عارفِ محقق در پرسش از خداوند است، حافظ در بینِ عرفایِ مدرن و دگر اندیشِ زمانِ خود بیشترین پرسش های بحث برانگیز را از رب و پروردگارِ خود داشته است، در مصراع دوم ادامه می دهد حکمتِ این کار نیز همچون زخمهای نهانی که انسان از اینهمه تفاوتِ دیدگاه برداشته است پوشیده است، زخمهایِ پی در پی که مجالِ آه کشیدن هم به انسان نمی دهد، از جنگهایِ چند صد ساله صلیبی و حمله وحشیانه مغولها و در دورانِ معاصر نیز دو جنگِ بزرگ جهانی و پدیده داعش و جنگهایِ داخلی و منطقه ای و تدارک جهان برای جنگهای بیشتر همگی زخمهای نهانی هستند که فرصتِ آه و افسوس را نیز به بشریت نمی دهند.
صاحبِ دیوانِ ما گویی نمی داند حساب
کاندر این طغرا نشانِ حِسبَهََ لله نیست
منظور از صاحبِ دیوان در اینجا روزگار یا چرخِ هستی ست که فرامینِ خداوند یا زندگی را اجرا می کند، پس حافظ در ادامه میفرماید روزگار را چه شده است که اینهمه جنگ و جدل برایِ باورها و نقش هایی که هیچ پشتوانه ای ندارند براه انداخته است، خداوند فرمانی را صادر نموده است که اگر انسانها بر مبنایِ نقش هایِ ذهنیِ خود با یکدیگر درآویزند فلک دخالتی نکند، اما این طغرا نشانِ حسبهََ لله را ندارد، یعنی خداوند به اینهمه مصیبت که بر سرِ انسانها می آید رضایت ندارد، و فرمان معتبر و لازم الاجرا نیست، پس ای فلک یا روزگار، دخالت کن و بگونه ای شرایط را رقم بزن که نقشها منجر به درد و زخمِ بی امانِ انسانها نگردد.
هرکه خواهد گو بیا و هرچه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
اما جافظ بخوبی آگاه است که فلک طغرا و فرامین الهی را که حتی نشانِ حسبهََ لله و رضایتِ خداوند را نداشته باشد لازم الاجرا می داند و قانونِ طبیعتِ این جهان نیز همین است و جبری درکار نیست، پس حافظ راهکار را برای در امان ماندنِ انسانها از کینه توزی و دشمنی و جنگهایِ خانمانسوز، علیرغمِ تفاوتِ نقشها و باورها، آزادیِ بیان می داند، یعنی مطلبی که انسان معاصر اکنون به آن رسیده است، میفرماید به هر انسانی با هر اعتقاد و گرایشی که دارد و حتی به زاهدِ صورت پرست نیز بگویید به درگاه و کویِ آزادی آمده و هرچه می خواهد را بگوید و از نقش هایش دفاع کند، دیگری هم چنین کند و به نوبت گفت و شنود کنند، درگاهِ آزادیِ بیانی که نه کبر و غرور دارد و نه ناز و ادا، نه نگهبان و نه حاجب و پرده داری بر آن گماشته شود که اگر چنین کنند این درگاهِ آزادی در انحصارِ گروهی خاص قرار گرفته و بی خاصیت می گردد، فقط در اینصورت است که تعاملِ بینِ فِرَق و نقشهای گوناگون برقرار و جهان رویِ آرامش را خواهد دید.
بر درِ میخانه رفتن کارِ یکرنگان بوَد
خود فروشان را به کویِ می فروشان راه نیست
پس از آنکه انسانها با نقش هایِ مختلف و رنگارنگ در درگاهی بنامِ آزادیِ بیان به اظهارِ عقاید و باورهایِ خود پرداختند، زمانِ تصمیم فرا می رسد، پس آنانی که یک رنگ و با خویش صادق هستند باور پرستی، ظاهر پرستی و خرافه پرستی را رها کرده و به کویِ می فروشان راه می یابند تا از شرابِ خردِ ایزدی برخوردار شده و به اصلِ خود زنده شوند، اما خود فروشانی که اصلِ زیبا و خداییِ خود را به منافعِ دنیویِ خود و یا بدتر از آن به دنیایِ دیگران بفروشند راهی به کویِ می فروشان نخواهند داشت. همچنین خود فروشان کسانی هستند که هرچه بگویند و یا انجام دهند حتی در بیانِ باورهایِ ذهنیِ خود و عبادات و زهدِ ریاکارانه، در واقع به عرضه و بیانِ خود مشغول بوده و قصدِ فروشِ خود را به بهایِ تایید و توجه دیگران دارند.
هرچه هست از قامتِ ناسازِ بی اندامِ ماست
ور نه تشریفِ تو بر بالایِ کس کوتاه نیست
اما چرا برخی از ما انسانها یکرنگ نبوده و با وجودِ اینکه به حقیقت و حقانیتِ راهِ عاشقی پی می بریم باز هم خود فروشی کرده، به بیانِ خود می پردازیم و با ستیزه و مقاومت راهِ میخانه عشق را بر خود می بندیم؟ مگر نه اینکه انسانها همگی برابر و از یک گوهر پدید آمده اند؟ پس چرا تعدای میتوانند به کویِ می فروشان راه یابند ولی اکثریت از آن باز می مانند؟ حافظ میفرماید تشریف و لباسِ انسانیت را که خداوند برایِ همه به اندازه و به قواره دوخته است، آنجه موجب می شود این لباس بر اکثریت انسانها بدقواره و کوتاه بنظر بیاید بدلیلِ قامتِ ناساز و بدقواره ای ست که برایِ خود درست کرده ایم، اندام که دارایِ ایهام بوده و علاوه بر معنیِ متداولش به معنی اسلوب و روش نیز آمده در اینجا کنایه از چهار بُعدِ وجودیِ انسان است که بر اثرِ تعینات و صفاتی که بر مبنایِ باورها و اعتقاداتِ تقلیدی برای خود مهیا نموده، خراب و درهم ریخته و ناموزون شده است.
بنده پیرِ خراباتم که لطفش دائم است
ور نه لطفِ شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
حافظ در ادامه میفرماید به منظورِ موزون کردنِ قامت و تصحیحِ بی اندامی آنچه مهم و اولویت است بندگیِ پیرِ خرابات یا مُرشد و راهنمایی آگاه است که لطفش دائم است و همواره در هر شرایطی پذیرایِ انسان می باشد و البته که خواست و طلبی باید باشد که بتوان خدمت و بندگیِ پیرِ را نمود و از رهنمون هایِ گشاد دستانه او برخوردار شد و سپس با یکرنگی به کویِ می فروشان راه یافت تا تشریفِ حضرتِ دوست برازنده قامتش گردد، در مصراع دوم اما لطفِ شیخ و زاهد دائم و همیشگی نیست، شیخ در قدیم به معنیِ پیر و یا بزرگِ مرام و مسالک نیز آمده است و میتوان اینگونه استنباط کرد که از مکاتبِی بجز مکتبِ عاشقی و رندیِ موردِ نظرِ حافظ، گهگاه پیش آمده که از بینِ مکتبِ شیخ و زاهد نیز پدیده هایی ظهور کردند که اندام یا شیوه خود را موزون و قامت را بلند نموده و بجایِ مقلد بودن محقق شدند و شایسته تشریف، اما این رویه ای دائمی نیست.
حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربی ست
عاشقِ دُردی کش اندر بندِ مال و جاه نیست
حافظ خود را هرگز در مرتبه پیر و راهنما معرفی نمی کند و از صدر نشینی پرهیز می نماید زیرا از میخانه و سرچشمه ای عالی شراب نوشیده است و به همین جهت القاب و عناوین و صدر نشینی را به هیچ می انگارد، او عاشقی دُرد کش است، و اینچنین رندِ عاشقی را با مال و مکنت و جاه و مقام چه کار؟ دُرد نوش به تنها چیزی که می اندیشد استمرارِ رسیدنِ شراب است، آن هم از نوعِ عالیِ آن. دُرد کشی در فرهنگِ رندیِ حافظ تمثیلِ تحملِ تلخیِ ته مانده شراب و رسوباتِ دَرد آلودِ آن است که بواسطه خواستِ رند مبنی بر پذیرشِ سرزنش و ملامتِ زاهدانِ صورت و مذهب پرست به کامِ خود می ریزد تا علاوه بر پنهان نمودنِ سلوکِ معنویِ خود، تابو شکنی کرده و با سربلندی فریاد برآورد که اصلِ ماجرای دینداری مربوط به نوشیدن یا ننوشیدنِ شراب نیست، بلکه هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست.
کاین همه زخمِ نهان هست و مجالِ آه نیست...
معنی ابیات
۱- زاهد ظاهر پرست( عابد ظاهر بین) از صفای دل ما باخبر نیست،
- پس هرچه زاهد درباره ما بگوید ،ما از گفته های او با وجود کریه بودن نمی رنجیم.
۲- در مسیری که روی به خدا دارد ، هرچه برای عارف پیش آید خیر اوست،
- در مسیر الی الله گمراهی دیگر معنا نمی دهد.
( گمراهی موقعی است که انسان در راه نباشد و در بی راهه قدم زند).
۳- جهان مانند صفحه شطرنج میدان بازی است و اتفاقات زیادی در آن روی می دهد.مانند یک شطرنج باز ابتدا مهره بیدق( پیاده) را حرکت می دهیم.
- در میدان شطرنج امکان حرکت دادن شاه نیست.
(شطرنج باز هنگامیکه حرکت موثری به ذهنش نمی رسد،بناچار و برای گذرانیدن وقت و رسیدن به فرصت مناسب پیاده ای را حرکت می دهد و منتظر بازی حریف میماند.عرصه شطرنج مجال نمی دهد تا مهره شاه را حرکت داده و کیش و مات شود.)
۴- حقیقت این آسمان ساده و پر از نقش چیست و در چه مسیری حرکت می کند و چه نقشی در عالم دازد؟
- هیچ دانایی در آن حد دانش ندارد که از معماهای این عالم آگاه شود( جز اینکه در مسیر رجوع به حق گام بردارد).
۵- ای پروردگار عالم ! این چه بی نیازی از خلق و این چه حکمت نیرومندی است،
- که نسبت به زخمهای نهانی که زاهدان تنگ نظر بر جان عاشقانت می زنند مجال آه کشیدن هم نیست.
۶- آنقدر نسبت به ما بی توجهی شده که صاحب دیوان( لقبی که به وزیران داده می شد)گویا از روز حساب باکی ندارد،
- که در این طغرا( منشور و فرمان) خبری از مهر حسبی الله نیست( مهری که در کنار فرمان ها می زدند حاکی از اینکه این فرمان از محاسبه الهی دور نیست).
۷- بگو هرکس می خواهد بیاید و هر چه می خواهد بگوید
- در این درگاه(آستان الهی) پرده دار و دربان غرور و نازو افاده ندارد.
۸- رفتن به میخانه ( مکان عرضه انس الهی) کار عاشقان یکدل و یکرنگ است( کسی که ظاهر و باطنش یکی باشد)،
- هرگز خودنمایان ریاکار را بکوی می فروشان راه نمی دهند.
۹- ای قادر حکیم، هر عیب و نقص و اشکالی که هست و هر زخمی که به ما می رسد از خود ما است( اشکال از آنهایی است که وقتی الطاف تو شامل حالشان شده گمان کرده اند که رخصت و فرصتی برای تجاوز به حقوق انسانها به آنها داده شده است)،
- وگرنه احسان تو بر همه کامل است.
۱۰- من ارادتمند پیر مغانم( پیر دانا/ انسان کامل ) هستم که لطف ربانی او سراسر زندگی مرا فرا گرفته و دایمی است،
- این غیر از حالتی از دیانت است که شیخ و زاهد در مقابل من قرار می دهد،حالتی که پایدار نیست و نمی توانم با آنها زندگیم را معنا ببخشم.
۱۱- حافظ اگر زندگی ساده و مردمی پیشه کرده و صدر نشینی( قبول منصب) را طالب نیست،از بلند نظری او است،
- زیرا عاشق عارف در بند مقام و مال نیست.
سلام عرض ادب در این غزل زیبا زیبا زیبا بیت
تا چه بازی رخ نماید بیدَقی خواهیم راند
عرصهٔ شطرنجِ رندان را مجالِ شاه نیست
نظرم را جلب نمود چرا که انگار حافظ جان بی پروا و آشکارا نحوه افکار عمل و رفتار خود را در این بازی زندگی بیان و تبیین می نمایند توضیح می دهند انسانی که به آگاهی رسیده است یا انسانی که به هوشیاری دست یافته و سپس مست شده است و خود را از انانیت رها کرده و اختیار را از خود سلب نموده و فاقد هرگونه ادعایی است در بازی زندگی خود را تسلیم و مانند سربازی مطیع اوامر صاحب اختیار نموده است باری صحنه شطرنج زندگانی وی فقط یک شاه دارد و وی مانند سرباز انجام وظیفه و فرمانبرداری میکند این انسان مقابل ابلیس است که بازی را با انانیت و مهره شاهی که برای خود لحاظ نموده بود شروع و بازنده زودهنگام بازی شد شرط بردن در این بازی تسلیم شدن است تا تحت ولایت و سرپرستی ولایت امر قرار بگیریم تا شاهد مقصودرا در آغوش بگیریم انشاا.. سایر ابیات این غزل نیز خواننده را به این مفهوم راهنمایی می کنند زنهار زنهار که ابلیس تنها نخواهد بود بکوشیم که تسلیم باشیم اگر معروضات فوق را در دوکلمه خلاصه نماییم می شود بندگی و توکل کردن و تداعی آیات شریفه ای است مکرراً حضرت حق بندگانش را امر به توکل می نماید مانند
آیه ی 51 سوره ی توبه : اهل ایمان می بایست توکل نمایند و آن را که توکل نیست ایمانی نه دارد.
این غزل شاهکاره. از تک تک کلمات زیبایی میچکه.
شاهکار حضرت حافظ و شاهکار آواز خسروی آواز شجریان بزرگ
تا چه بازی رخ نماید بیدَقی خواهیم راند
عرصهٔ شطرنجِ رندان را مجالِ شاه نیست
یعنی چه
درپاسخ به دوست گرامی
پیش ازاین که معنی کنیم باید به تناسبهای کلمات توجه داشه باشیم. مثل شطرنج بیدق، شاه رخ، حافظ زمانه وروزگارخود را صفحه شطرنجی تشبیه کرده است که هرکس نقشی برعهده دارد ونقش رندان پاکباز ازهمه قوی تر است.
معنی .تاببینیم چه بازی ونقشی در روزگارواقع میشود،مانیز سربازی وپیاده ای به عرصه می فرستیم.یعنی مانیز نقش خودمان را بازی می کنیم.
اما درعرصه بازی شطرنج رندان، شاه مجال جولان دادن وتاخت وتاز را ندارد وبلافاصله مات میشود.
یعنی شاه قدرت وتوانایی درافتادن با مارا که رندیم، ندارد.باید حواسش راجمع کند وما را دست کم نگیرد. نیز خود سرباز وقتی به پایان صفحه می رسد قدرتش به اندازه شاه زیاد میشود.سرباز را نباید دست کم گرفت