گنجور

غزل شمارهٔ ۷۰

مردم دیدهٔ ما جز به رُخَت ناظر نیست
دل سرگشتهٔ ما غیرِ تو را ذاکر نیست
اشکم احرامِ طوافِ حَرَمَت می‌بندد
گرچه از خونِ دلِ ریش دمی طاهر نیست
بستهٔ دام و قفس باد چو مرغ وحشی
طایر سِدره اگر در طلبت طایر نیست
عاشقِ مفلس اگر قلبِ دلش کرد نثار
مَکُنَش عیب که بر نقدِ روان قادر نیست
عاقبت دست بدان سروِ بلندش برسد
هر که را در طلبت همتِ او قاصر نیست
از روان بخشی عیسی نزنم دَم هرگز
زان که در روح فَزایی چو لبت ماهر نیست
من که در آتشِ سودای تو آهی نزنم
کِی توان گفت که بر داغ، دلم صابر نیست
روز اول که سرِ زلفِ تو دیدم گفتم
که پریشانیِ این سلسله را آخر نیست
سر پیوند تو تنها نه دلِ حافظ راست
کیست آن کِش سَرِ پیوند تو در خاطر نیست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۷۰ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۷۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۷۰ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۷۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۷۰ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۷۰ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۷۰ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۷۰ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۷۰ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۷۰ به خوانش نازنین بازیان

حاشیه ها

1387/10/03 18:01

مصرع آخر شعر، مصرع اول یکی از غزلهای سعدی است:
«کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست
یا نظر با تو ندارد مگرش ناظر نیست»
غزل 115
نحوه‏ی ارجاع به شعر سعدی در این غزل بدیع و هنرمندانه است.

1394/05/30 20:07
احمد علی غلامی

پیوستگی اندیشه از گذشته و تداوم بیان مفاهیم معرفتی ( خصوصیت ایرانی ) با بیان کاملتر در این غزل به خوبی دیده می شود.
استفاده از اندیشه گذشتگان و بهبود مفاهیم و بیان تازه در این غزل مشاهده می گردد.
آنچه این عزیز بزرگوار ما نوشته اند دقیقا صحیح می باشد لسان الغیب البته در این غزل از بزرگوارانی چون سعدی شیرازی، عماد‌فقیه، خواجو‌کرمان بهره جسته است ولی بیانی تازه تر و روشن تر از مفهوم " نظر" در این سیستم فکری می باشد.
سعدی:
کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست یا نظر با تو ندارد، مگرش ناظر نیست
عماد‌فقیه:
شب ‌و روزم ‌به ‌جز ازیاد تو درخاطر نیست بلکه در‌خلوت دل ‌غیرتو ‌خودحاضر نیست
خواجو‌کرمانی:
هیچ‌کس نیست که ‌منظور مرا ‌ناظر نیست گرچه بر منظرش ادراک نظر قادر نیست
( تاریخ: 8 / 5 / 1394 )

1396/01/11 12:04
نادر..

نگاه، حیران از جادوی نقش ها و رنگ ها بود
و عقل چاره گر، در پی نشان ..
آنگاه که شاه عشق را،
دل به پیشباز می رفت ...

1396/08/11 04:11
تماشاگه راز

شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان:

حافظ این غزل را از سعدی اقتباس کرده و مطلع و مقطع آن به ترتیب تلمیح وتضمینی از مفاد دو مصراع مطلع غزل سعدی است و در سایر مضامین خود نیز به غزل سعدی چشم داشته است.
این غزل زیبای سعدی را عماد فقیه و خواجو نیز استقبال کرده‌اند لیکن حافظ برتری و تسلط خود را در این استقبال به معرض نمایش گذاشته است.
سعدی
کیست‌آن‌کش‌سر‌پیوند‌تودر‌خاطر نیست
یا نظر با تو ندارد، مگرش ناظر نیست
عماد‌فقیه
شب ‌و روزم ‌به‌جزازیاد تو درخاطر نیست
بلکه در‌خلوت دل‌غیرتو‌خودحاضر نیست
خواجو‌کرمانی
هیچ‌کس نیست که‌منظور‌مرا‌ناظر نیست
گرچه بر منظرش ادراک نظر قادر نیست
در این باره توجه خوانندگان محترم را به این نکته معطوف می‌دارد که استقبال شاعری از شاعر دیگر پس از انتخاب همان وزن و قافیه و ردیف به دو نحو انجام می‌گیرد:
1- شاعر مضمونی را که در بیتی مشاهده می‌کند بدون اینکه الزامی به استعمال همان قافیه را داشته باشد با قافیه دیگری و به نحو دیگر و ترجیحاً بهتر بازگو می‌کند.
2- برای کلمه قافیه‌یی که مضمونی از قبل آفریده شده است شاعر مضمونی لطیف‌تر در همان قافیه می‌آفریند.
حافظ دراین غزل چیره‌دستی و مهارت خود را در این دو مورد نشان می‌دهد که به منظور نمونه چند موردآن بررسی می‌شود:
الف: سعدی برای کلمه قافیه (طاهر) مضمونی چنین آفریده است:
نه حلال است که دیدار تو بیند همه کس
که حرام است بر آن کش نظری طاهر نیست
مضمون زیباست و بدین نکته اشاره دارد که دیدن روی تو برای کسی که نظر پاک ندارد حرام است اما حافظ درپاسخ سعدی دست بالاتر را گرفته و می‌گوید:
اشکم احرام طواف حرمت می‌بندد
گرچه از خون‌دل ریش دمی طاهر نیست
این مضمون بسیار عمیق و لطیف است و در برابر نظریه سعدی می‌گوید نظر من پاک نیست و سبب ناپاک بودن آن هم این است که اشکم با خون دل مخلوط و به مانند پرده‌یی جلو نظرگاه مرا گرفته و در عین ناپاکی، احرام بسته تا به گرد حرم شریف و جایگاه دائمی تو یعنی دیده من بگردد. مشاهده می‌شود، طاهر بودن که یکی از شروط اصلی احرام است، طواف کردن حرم شریف که گشتن به دور آن را ایجاب می‌کند و تشبیه مردمک دیده به حرم و جایگاه محبوب همه در یک مضمون و یک بیت و در کمال بلاغت آورده شده است مقایسه این دو مضمون اقوی دلیلی است برگفته قبلی این ناتوان که هرگاه حافظ به مانند سعدی به سرودن غزلهای عاشقانه یکدست و بدون ایهام و منظور بازگو کردن رویدادهای واقعه، می‌پرداخت مقام بالاتری از سعدی را احراز می‌کرد.
ب: سعدی برای کلمه (قادر) چنین مضمونی آفریده است: بر همگان روشن است که چاره درد عاشق سودایی صبر است که آن هم بر آن قادر نیست و حافظ می‌فرماید بر عاشق مفلسی که دلش را به مانند سکه از رایج افتاده، نثارتو کرد خورده مگیر چرا که این بی‌نوا به نقد رایج دسترسی ندارد و دراین مضمون ایهامی هم نهفته، و آن ایهام در معنای کلمه (روان) مستتر است که به ظاهر نقد رایج و در باطن برنقد روان و جان اشاره دارد. ایهام دیگر در استعمال کلمه قلب دل نهفته که هم معنای قلب و دل هم‌معنای سکه دل قلب هر دو از آن مستفاد می‌شود و امتیاز این مضمون بر مضمون بیت سعدی این است که مضمون سعدی به کرات توسط شعرا بازگو شده در حالی که مضمون حافظ بویژه با ایهامات آن تا این زمان کسی نسروده بوده است.
ج: برای کلمه (قاصر) نیز مضمون حافظ از نظر بلاغت و روانی کلام بر شعر سعدی ترجیح دارد. سعدی می‌فرماید:
التفات از همه عالم به تو دارد سعدی
همتی کان به تو مصروف شود قاصر نیست
و حافظ می‌فرماید:
عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد
هرکه را در طلبت همت او قاصر نیست
***

1396/11/05 23:02

مردم دیده ی ما جز به رُخت ناظر نیست
دل ِسرگشته ی ما غیر تو را ذاکر نیست
مردم دیده: مردمک چشم.
ناظر: نگاه کننده، نظر کننده،
"نظربازی" یک مبحث پیچیده درمیان عارفان است وموافقان ومخالفان جدُی دارد. اغلبِ عرفا بانظرکردن درزیباهای پیرامون خویش، به ویژه درچهره های دلبران (فارغ ازجنسیّت وسن وسال)به منبع مطلق زیبایی که همانا خداوند است رهنمون می گردند. بعضی ازسطحی نگرانِ کوته فکر،نظربازان را به لااُبالیگری، فساداخلاقی وبی بندوباری متّهم می کنند وبراین باورند که نظربازان درپوشش عرفان، به دنبال لذّت جویی ِ شهوانی هستند.!
ذاکر: یادکننده، ذکرگوینده.
سرگشته: حیران وسرگردان
معنی بیت: چشمان ما (عاشقان) جزبه زیباییهای صورت تو(معشوق)،به چیزی یاکسی دیگرنمی نگردند.میل واشتیاقی برای دیدن چیزهای دیگرندارند. دل شیدا وحیرت زده ی ما نیزجز ذکرنام ویادتو، زمزمه ای برزبان ندارد وسخنی جزاین نمی گوید.
ذکررخ وزلف تودلم را
وردیست که صبح وشام دارد
اشکم احرام ِ طوافِ حَرمَت می‌بندد
گرچه ازخون دل ریش دَمی طاهر نیست
احرام بستن: قصد وآهنگِ کاری کردن،چنانکه حاجیان بابستن احرام آماده ی طوافِ حرم خداوند می شوند.
طواف: گردِ چیزی گشتن ازروی میل واشتیاق
حرم: مکان وجایگاهِ مخصوصِ معشوق
امّا احرام بستن اشک چیست؟ وچگونه می خواهد طواف کند؟
"حرم " دراینجاهمان مردمکِ چشمان عاشق است که مکان وتکیه گاه معشوق است.اشک شاعرقصد دارد ازروی اشتیاق، گِردِ مردمکِ چشم وبه عبارتی جایگاهِ معشوق بچرخد.
طاهر: پاک وبی آلایش، امّاچرااشک شاعرپاک نیست؟
برای اینکه آلوده به خون دل است وخون نجس است واحرام بستن دچارمشکل می شود.
معنی بیت:(حاجیان قصد کعبه کرده ) لیکن اشکِ چشمان من قصدِ احرام بستن وگردیدن به گِردِ حرم تو(مردمکِ چشم) را دارد بااینکه مدام آلوده به خون دل است وشرایط احرام بستن ندارد ولیکن آنقدراشتیاق دارد که باهمین آلودگی نیز می خواهد احرام ببندد.
احرام چه بندیم چوآن قبله نه اینجاست
درسعی چه کوشیم که ازمَروه صفا رفت
بسته ی دام و قفس بادچومرغ وحشی
طایر سدره اگر در طلبت طایر نیست
طایر سدره: پرنده درخت سدره‌المنتهی، کنایه از جبرئیل.
طایر: طیران کننده، پرنده
معنی بیت: پرنده ی بهشتی وجبرئیل نیز اگر دراشتیاق تو وگِرد بام تو بال وپر نزند، همواره بسانِ مرغان وحشی گرفتاردام وقفس هست. برای هرکسی آزادی تنها درصورتی میسّر خواهدشد که به هوای تووگِردبام توپر وبالی بزند وگرنه هرکه بوده باشد اسیر ودربند خواهدبود.
جلوه گاه طایراقبال باشدهرکجا
سایه اندازد همای چترگردون سای تو
عاشق مُفلس اگر قلب دلش کرد نثار
مکنش عیب که بر نقد روان قادر نیست
قلب دل: دل تقلّبی، سکّه ی نادرست و بی ارزش
نقد روان: نقد رایج، سکّه درست که بین مردم رایج است وارزش دارد. ضمن آنکه نقد روان، معنای روح وروان ِ عاشق را نیز دربردارد. بدین معنی که : خُرده مگیر که چراعاشق تو دلش را داده لیکن هنوز زنده است ونتوانسته جانش را نثارکند،عذرش رابپذیر که ضعیف است وقادربه ایثارجان نیست اززنده بودنش شرمنده است.
معنی بیت: عاشقِ بی نوا ومِسکین اگر نتوانست بیشترازدلش، که درمقابل عشق عزیزتوچیزی بی بها وهمچون یک سکّه ی تقلّبیست نثارکند براو ایراد وخُرده مگیر زیرا تمام توانایی اوهمین بوده که تقدیم تونموده است.
دل دادمش به مژده وخجلت همی برم
زین نقدقلبِ خویش که کردم نثاردوست
عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد
هرکه را درطلبت همّتِ اوقاصرنیست
قاصر: کوتاه
همّت: اراده، عزم
معنی بیت: هرکسی که درعشق توکوتاهی نکند وتورا با تمام وجود درخواست کند سرانجام دیریازود قامتِ والای تورا درآغوش خواهدکشید وبه وصال تو دسترسی پیدا خواهدکرد.
از روان بخشیِ عیسی نزنم دَم هرگز
زانکه درروح فزایی چولبت ماهر نیست
روان‌بخشی: زندگی و روح دوباره به مرده بخشیدن.
روح‌فزایی: روح و روان‌بخشیدن.
معنی بیت: ازحضرت عیسی که قدرتِ زنده کردنِ مردگان را داشت، ازاین پس یادنخواهم کرد چراکه لبانِ نوشین تو درروح بخشیدن به مردگان، مهارت بیشتری ازعیسی دارد!
انفاس ِعیسی ازلبِ لعلت لطیفه ای
آبِ خِضِرزنوش لبانت کنایتی
من که در آتش سودای تو آهی نزنم
کی توان گفت که برداغ ،دلم صابر نیست
سودا: معامله ،خیال،اندیشه
معنی بیت: منی که درآتش خیال تو می سوزم امّا حتّا یک آه ازسر سوزش نمی کشم، چگونه می توان گفت که طاقت ِ دردندارم؟ من صبورم وطاقتِ تحمّل جگرسوزترین دردها رادارم.
آن راکه بوی عنبر زلفِ توآرزوست
چون عودگوکه برسرسودا بسوز وساز
روز اوّل که سر زلف تو دیدم گفتم
که پریشانی این سلسله را آخر نیست
"سلسله" کنایه از زلف یار، دراینجا سلسله به معنای پشت سرهم بودن و پیوستگی هست نه زنجیر، زیرا سخن ازپی درپی بودنِ پریشانی زلف است که تمامی ندارد.
معنی بیت: اوّلین روزکه گیسوانِ پریشانِ تورادیدم دانستم وباخودگفتم که این قصّه سر درازخواهدداشت وپریشانی زلفِ تورا پایانی نخواهدبود.
سر پیوند تو تنها نه دل حافظ راست
کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست
سرپیوند: خیال پیوستن، اشتیاق رسیدن به وصال.
معنی بیت: تنها دل شیدایِ حافظ نیست که خیال پیوستن به تو وهوای رسیدن به وصال تو رادرسرمی پروراند، بسیاری درآتش سودای تو می سوزند ومی سازند.
کیست آن کسی که چنین آرزویی را در سر نمی‌پروراند؟
بازگویم نه دراین واقعه حافظ تنهاست
غرقه گشتند دراین بادیه بسیاردگر

1397/10/16 23:01
مهدی ابراهیمی

من که شبها ره تقوا زده‌ام با دف و چنگ
این زمان سر به ره آرم چه حکایت باشد
"حافظ"
-------------
من که
شب
ها
رَهِ
تَق
وا
زده‌ام
با
دف و چنگ
این زمان
سر
به ره
آ
رم
چه
ح
کا
یت
با
شد
"حافظ"
-------------
به گفته ی آقای سیدمحمدجواد عظیمی مؤلفِ پایان‌نامه‌ای با موضوعِ «موسیقی شعر فارسی» مصرع «من که شبها رهِ تقوا زده‌ام با دف و چنگ» در این غزلِ حافظ موسقیایی‌ترین شعر حافظ است. به گفته ی ایشان این موضوع را استاد سایه کشف و استاد شفیعی کدکنی نیز در کتابِ «موسیقی شعر» خود این مسأله را طرح کرده است. در این مصرع کمترین تکرار واکه‌ها آمده است.
-------------
من که در آتشِ سودایِ تو آهی نزنم
کی توان گفت که بر داغ دلم صابر نیست
"حافظ"
من که در
آ
تَشِ
سو
دا
یِ تو
آ
هی
نزنم
کی
تَ
وا
ن
گفت
که بر
دا
غ
دلم
صا
بر
نیست
"حافظ"
هر که‌را با خطِ سبزت سرِ سودا باشد
پای ازین دایره بیرون ننهد تا باشد
"حافظ"
-------------
هرکه
را
با
خطِ سبزت
سرِ سو
دا
با
شد
پا
ی ازین
دا
یره
بیرون ننهد
تا
با
شد
"حافظ"
هر که را با خطِ سبزت سرِ سودا باشد
(پا)ی ازین (دایره) بیرون ننهد(تا)(با)شد
"حافظ"
دوپا دو نقطه ی تا، دایره خطِ یار
اگر می خواهد(با)شد باید (در)(تا)شَد
و در آن ( تا_ خط)، پابرجا شَد.

1398/03/31 10:05
پریوش

وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن است

1398/03/31 10:05
پریوش

وزن غزل - فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن است

1398/07/07 23:10
محمد

در خونش آقای قاسمی موسیقی عقب شعر چیه؟ بنظرم تار می نوازن لطفا کمک کنین من دانشجوی رشته زبان و ادبیات فارسی هستم هفته ء آینده انشاالله این شعر رو می خونم در برنامه بزرگداشت حافظ عزیز

1398/11/29 01:01

تعبیر «سدرة المنتهی» در قرآن در سوره نجم به کار رفته و آیات دربردارنده آن، در مقام توصیف معراج پیامبر(ص) و کیفیت دریافت وحی است.
ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّیٰ ﴿8﴾ فَکانَ قَابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنَیٰ ﴿9﴾ فَأَوْحَیٰ إِلَیٰ عَبْدِهِ مَا أَوْحَیٰ ﴿10﴾ مَا کذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَ‌أَیٰ ﴿11﴾ أَفَتُمَارُ‌ونَهُ عَلَیٰ مَا یرَ‌یٰ ﴿12﴾ وَلَقَدْ رَ‌آهُ نَزْلَةً أُخْرَ‌یٰ ﴿13﴾ عِندَ سِدْرَ‌ةِ الْمُنتَهَیٰ ﴿14﴾ عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَیٰ ﴿15﴾
سپس نزدیک شد و بسیار نزدیک شد، تا به قدر دو کمان، یا نزدیک‌تر، و خدا به بنده خود هر چه باید وحی کند وحی کرد، دل آنچه را که دید دروغ نشمرد، آیا در آنچه می‌بینید با او جدال می‌کنید؟ او را دیگر بار هم بدید، نزد سدرة المنتهی، که آرامگاه بهشت نزد آن است.
آیات 7-11 درباره دیدار پیامبر(ص) با منبع وحی است و آیه 12 به انکار این دیدار از سوی مخاطبان پیامبر اشاره دارد. قرآن در ادامه، دیدار پیشین پیامبر را یادآور می‌شود که در نزد «سدرة المنتهی» بوده است.
در روایات نیز به سدرة المنتهی اشاره شده، از جمله از پیامبر(ص) روایت شده است:
سپس پروردگارم با من سخن گفت و من نیز با او سخن گفتم و بهشت و جهنم و عرش و سدرة المنتهی را دیدم و سپس به مکه بازگشتم.[1]

1399/05/05 07:08

پیوسته چشمانمان به چهره ات خیره می ماند و در دل بی قرارمان یاد تو جاودان است.
اشکم احرام طواف حرمت می بندد
گرچه از خون دل ریش دمی طاهر نیست
اشکم احرام می بندد تا به دور کعبه ات طواف کند ولی هر لحظه از خون دلم ناپاک می شود.
3-چو مرغان وحشی بسته قفس باد ، مرغ عرش نشین اگر با رسیدن به سدره المنتهی، از شوق پرواز به سویت باز ماند.
4-اگر عاشق بیچاره ات سکه تقلبی دل خویش را پیشکش می کند، خرده نگیر، توان پرداخت جان ندارد.(خانلری: قلب دلت:برای تو)
ایهام:نقد روان: پول رایج.روح، قرینه: روان بخشی در بیت 6
5- هر آنکه همت بلند داشته باشد سرانجام به آن سروبلند ( معشوق - حال خوش)دست پیدا می کند.
6- در پیش تو از جان بخشی عیسی سخن نمی گویم، زیرا که به جان افزایی لبهای تو نمی رسد.
7- چگونه می گویی بر داغ شکیبا نیستم در حالی که در آتش عشقت( به جهت درک لذت آن) حتی آه هم نمی کشم.
8- از روز نخست که موهای زیبایت را دیدم، گفتم پریشانی این زنجیر جاودانه است( درد عشق پیوسته هست، برای بریدن از ماسوای دوست و وصول به حال خوش)
9-شوق پیوستگی با تو فقط برای من نیست، کیست که در این اشتیاق نباشد( میل جان آدمی به اصل خویش)
وبلاگ و کانال
آرامش و پرواز روح

پیوند به وبگاه بیرونی

1400/12/17 23:03
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1401/09/22 04:11
برگ بی برگی

بسته دام و قفس باد چو مرغ وحشی

طایرِ سدره اگر در طلبت طایر نیست

طایر یا مرغِ سدره یعنی فرشته و فرشته نیز نمادِ عقلِ انسان است ، پس‌حافظ می‌فرماید اگر عقلِ انسان در طلبِ حضرت دوست به پرواز در نیاید ، همان بهتر که اسیر دام و قفس باشد ، زیرا عقلِ لجام گسیخته یا این مرغ وحشی که آزاد و رها باشد  لطماتی جبران ناپذیر به انسان و انسانیت و جهان پیرامون خود وارد می کند ، با نگاهی گذرا به تاریخ بشریت از هابیل و قابیل گرفته تا چنگیز و تیمور  و از دو جنگِ بزرگ جهانی در دوره معاصر تا امروز می‌توان دید که بشریت از عقل وحشی و سرکشِ خود چه بهره ها می‌برد تا هرچه بیشتر منابع طبیعت را در جهت امیال نفسانی خود تخریب کرده و با ساخت سلاح هایی هرچه مخرب تر بتواند انسان های بیشتری را به قتل رسانده ، شهر و ساختمان‌های بیشتری را تخریب کرده و کودکان بیشتری را آواره و بدون سرپرست گرداند ،  این عملکردِ و قدرتِ عقل وحشی در ارتباط با تخریب و ویرانی تنها یکی از دستاوردهای طایرِ سدره است که در وی هیچگونه طلبی برای یکی شدن با اصل خود وجود ندارد ، اما پرسش اینجاست که ادیان گوناگونی که برای هدایت و راهنمایی این عقلِ وحشی آمدند نیز اسیرِِ مرغ وحشی عقل خود و در نتیجه موجب فساد و ویرانی شدند ، از جنایاتی که مسیحیت با حاکم شدن بر جوامع بشری در حق بشریت به انجام رسانید تا امروز که داعش و طالبانها میراث دارِ آنان شده اند ، پس‌ حافظ از درگاه خداوند می‌خواهد اگر طایر سدره یا عقل انسان در طلب و جستجوی حقیقتِ زندگی بر نمی آید این مرغ وحشی را در دام و قفس محبوس کند .

عاشق مفلس اگر قلبِ دلش کرد نثار 

مکنش عیب که بر نقد روان قادر نیست 

 حافظ در ادامه می فرماید پیروانِ ادیان نیز به این دلیل بصورت فردی یا جمعی تسلیمِ عقل لجام گسیخته خود شده و اختیار امور خود را به دست آن مرغ وحشی می دهند که در عاشقی مفلس و فقیر هستند ، این فقر  ، فقرِ آگاهی و شناخت است ، پس‌عابد و زاهدی که اعتقاداتش تقلیدی ست ، همان آموخته ها از پدران و اطرافیان خود را بکار برده  و چشم  بسته ، بدون تحقیق همانند سایر سفاکان عالم ، با مجوزهای شرعی پر‌ پروازی مضاعف به مرغ وحشی عقل خود می دهد تا هرچه بیشتر در آسمانِ جهل و نادانی جولان دهد ، حافظ می‌فرماید همه اینها بدلیل باورهای تقلبی  ست که در دل و مرکز خود قرار داده و طایر سدره اش آن باورهای تقلبی را با درختِ سدره که در بهشت امنیت و آرامش قرار دارد اشتباه گرفته ، گِرد و حول محور آن اعتقادات تقلبی و پوسیده می گردد ، چنین عقلی مجوز هرگونه ظلم و جنایتی را در حق هم نوع خود صادر می کند ، در مصراع دوم می‌فرماید اگر چنین شخصی با دیدگاه های مذهبی در عوضِ باورهای تقلبی و جعلی ، قادر بود نقد یا سکه طلای نابِ که روان و جان اصلیِ خدایی او و هر انسانی ست را هزینه و نثار کند کار به اینجایی که هستیم نمی کشید ، پس‌عیبی بجز این بی خردی و نادانی بر او وارد نیست . نقدِ روان اصل و مغز دین است و باورهای پوسیده تقلبی پوسته آن ،‌ پوسته ای که عاشقِ مسکین نثار خداوند یا زندگی کرده و می‌پندارد مورد پذیرش قرار می گیرد ، درواقع عاشق مفلس عاشقِ باورهای تقلبی ست که در دل خود قرار داده است و نه عاشقِ خدا .

1401/12/11 18:03
رضا تبار

معنی ابیات

۱- مردمک چشم ما به هر کجا می نگرد ،غیر از جلوه های تو چیزی نمی بیند،

- دل حیران ما غیر از یاد تو چیزی در خود ندارد.

 

۲- اشک چشمم برای طواف حرم تو احرام بسته( اطراف چشمم را اشک محبت تو فرا گرفته است)،

- اگر چه دل مجروح من یک لحظه از خون دل پاک نیست.

 

۳- اگر هر مرغ بهشتی( انسان دارای قدر و ارزش) بسوی تو و در هوای تو پرواز نکند،

- همان بهتر که مانند مرغ وحشی( بی قدر و منزلت)  در دام و قفس( دنیا پرستی) اسیر باشد.

 

۴- ای جانان، اگر عاشق بی چیز قلبش را بتو هدیه کرد،

- بر او خرده نگیر، زیرا قادر به پرداخت نقد روان( سکه رایج/  در اینجا روح انسان) نیست که نثار تو کند.

 

۵- هر کس در طلب تو اراده و عزم والایی داشته باشد،

- بالاخره دستش به آن سرو بلند می رسد( به وصال نایل میشود/ حجاب بین او و حضرت محبوب کنار می رود).

 

۶- در حضور تو هرگز از روان بخشی حضرت عیسی(ع) که مردگان را زنده می کرد و روح می بخشید سخنی نمی گویم،

- زیرا در روح افزایی و حیات بخشی مثل تو مهارت ندارد.

 

۷- من در آتش محبت تو حتی آهی هم نمی کشم،

- پس چگونه می توان گفت  دلم  داغ تو ( تحمل عشق تو )را ندارد.

 

۸- روز نخست که سر زلف تو ( تجلیات الهی) را دیدم گفتم،

- که پریشانی این زنجیر نهایت تدارد( هر قدر این زلف پریشان تر شود به همان نسبت دلها پریشان تر می شود و چون این پریشانی زلف غایتی ندارد پس پریشانی دلها هم انتها ندارد).

 

۹- آرزوی وصل تو نه تنها آرزوی دل حافظ است،

- بلکه کیست آنکس که هوای وصل تو در خاطرش نباشد( در خاطر همه آرزوی وصل تو وجود دارد)

 

 

1402/10/09 03:01
nabavar

عقابی در قفس

غمم  تنهایی  و  تنها ،   درون  این   قفس  نیست
و یا گشتی به گلزار و چمن بی خار و خس نیست

غم من    آسمان  ِ     آبی    و    رنگین      کمانش
کنار  ِجوی  و  یار  و  خلوتی  در   دسترس نیست

سفر    با    قایقی    و    بادبانی    بر    فرازش
نگاهی   بر  افق  ،  دریای ِ  آرامم  هوس   نیست

سَرَم    بر   بالشی    ابریشمین   در  اوجِ    رویا
کنار ِ  بسترم   شمعی  و  یاری  هم  نفس  نیست

ولی   پرواز   این   زاغان   و  این   پرخاشگر  بوم
به  پیری  می بَرَد د ما را ، کسی فریاد رس نیست 

اَلا  ای  چرخ ِ گردون  بس کن این نا مردمی هارا
برفت آن  پر بها عمر و  جوانی  ، باز  بس نیست؟

”نیا“  همچون  عقابی  بال و پر  بسته به سر بردی”
ترا  جایی  بدور  از  زاغ  و این  کنج  قفس نیست؟ 
------------------------

1402/11/22 20:01
راشد میرزاده

مصراع (کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست) از سعدی و مطلع غرلی از طیبات است و مصرع دوم آن اینست:
یا نظر در تو ندارد مگرش ناظر نیست

1403/02/02 06:05
خوشه چین بانو

عجب تصویرگری بیت دوم زیباست👌 

«اشکم احرام طواف حرمت می بندد »

چشم من حرم توست تو در چشم من جای داری ،  به هر چه نگاه می کنم تورا می بینم 

رواق منظر چشم من آشیانه توست.....

یا

شاه نشین چشم من تکیه گه خیال توست....

وباید طاهر  باشد تا دور تو بگردد اما چون از خون دلم است پاک وطاهر نیست