غزل شمارهٔ ۶۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۶۹ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۶۹ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۶۹ به خوانش طوبی برزگر
غزل شمارهٔ ۶۹ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۶۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۶۹ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۶۹ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۶۹ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۶۹ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۶۹ به خوانش اهورا هورخش
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
مصرع دوم بیت دوم از آن سعدی است:
«دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست
با غمزه بگو تا دل مردم نستاند»
غزل 218
در مصرع دوم از بیت اول صحیح "در رهگذری نیست " میباشد و نه "در رهگذر نیست" که اینجا ذکر شده
---
پاسخ: نقل نسخهٔ قزوینی همین است (کیست) و بدل نیاورده.
بله، در بیت اول و در مصرع دوم
(( در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست ))
صحیح است.
در نسخه قزوینی و در تمامیه نسخه های صحیح و علمی ، در این شعر ، مصرع دوم بیت اوّل همین گونه ذکر شده است.
و خدمت دوست عزیزم امیر جان باید عارض شوم که(( در رهگذری نیست که دامی ز بلا نیست )) به هیچ عنوان صحیح نبوده و سندیت علمی و ادبی نیز ندارد، امّا در خیلی از نسخه های کارشناسی نشده بعید نیست که چنین چیزی ذکر شده باشد.
{{ من همینجا جا داره که واقعاً از همه دوستان از صمیم جان خواهش کنم که لطفاً اطلاعات درست و صحیح را به حاشیه اضافه نمایند، تا اطلاعات غلط به خوانندگان و دوست داران شعر و ادبیات داده نشود و همچنین به این روش میراث کهن و ادبی سرزمین ایران در این سایت به صورت الکترونیک و به همیاری دیگر عزیزان حفظ شود.}}
روی و ریا برابر نهاده شده اند پس میشود گفت روی میکند یعنی ریا میکند
از بهر خدا زلف مپیرای که ما را
شب نیست که صد عربده با باد صبا نیست
وقتی این بیت رو می خونم از شدت لذت هیچی نمیتونم بگم
سلام :
بیت نهم مصرع دوم کلمه ی (سرّی) تشدید لازم دارد
با پوزش از دوستانی که که بر ثبت در رهگذر کیست پای می فشارند؛
با توجه به ردیف غزل نیست و دو بار تکرار آن در مصرع نخست، بی هیخ تردیدی ثبت درست
در رهگذری نیست می باشد
کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست
در رهگذری نیست که دامی زبلا نیست
بابت موضوع مصرع دوم که دوستان نظر داده بودند باید بگم استاد حسام الدین شراج در تصیف زلف دو تا می خونن که در رهگذری نیست که دامی ز بلا نیست آلبوم عشق و مستی
شاید همین امر باعث شده باشه دوستان شک کنن به این کلمه ضمن اینکه ایشون مصرع دوم بیت دوم و هم دنبال تو بودن خوندن به جای همراه تو بودن
حالا این سوال هم برای من پیش آمده که این دنبال تو بودن شعر سعدی بوده حافظ وام گرفته یا برعکس!
سلام ، می خواستم توضیح یا معنی مصرع "تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است " رو بدونم ؟
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
**************************************
**************************************
کس نیست که افتادۀ آن زلف دو تا نیست
در رهگذر کیست که ................. نیست؟
این دام بلا: 13 نسخه (801، 813، 818، 821، 822{آن دامِ بلا}، 823، 824، 843 و 5 نسخۀ متأخّر یا بی تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال
دامی ز بلا: 19 نسخه (803، 825، 827 و 16 نسخۀ متأخّر یا بی تاریخ؛ یک نسخۀ بی تاریخ: «دام ز بلا») قزوینی- غنی، سایه، خرمشاهی- جاوید
32 نسخه غزل 70 و بیت مطلع آن را دارند. از نُسَخ کاملِ کهنِ مورّخ، نسخۀ مُوَرّخ 819 غزل را ندارد.
**************************************
**************************************
علیرضای عزیز
اگر قرار باشد فکر کنیم شاعری از دیگری بیتی را اختباص کرده یا تاثیری گرفته، این حافظ است که از سعدی ایده گرفته چون جناب سعدی قرن هفت میزیسته و حافظ در قرن هشت قمری.
دلجویی از افراد دور از وطن بر اثر یادآوری اهالی شهر از ایشان است
وقتی شهروندان به نیکویی غریبان را در یاد دارند و بدیشان بذل توجه میکنند سبب دلجویی غریبان میشوند
کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست
در رهگذری نیست که دامی ز بلا نیست
به کار بردن واژه افتادن از سوی حافظ برایم جالب بود.انگلیسی ها هم همین واژه افتادن را برای عاشق شدن به کار می برند:
To fall in love
!
گویی عشق دامی است که آدمی در آن می افتد!
گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت
در هیچ سری نیست که سری ز خدا نیست
خدا { قافیه } درین بیت و بیت آخر:
ای چنگ فروبرده به خون دل حافظ
فکرت مگر از غیرت قرآن و خدا نیست
تکرار شده که در غزل معمول نیست
تیمار غریبان سبب ذکر جمیل است. یعنی توجه به غریبان و دلجویی از آنان سبب میشود تا از آدم به نیکی یاد کنند.
کس نیست که افتاده ی آن زلفِ دوتانیست
دررهگذرکیست که دامی زبلانیست
غزلی ناب،پُرازمضامین بِکروشاعرانه وعاشقانه که علاوه برخیال انگیزی وکام بخشی،همچون آینه ای باورهاواعتقاداتِ شاعررا نیز انعکاس داده ودل وجان ِ آدمی راصفامی بخشد. ضمنِ آنکه تمام ابیاتِ این غزل زیبا ونغزخطاب به معشوق است. معشوق دراین غزل گاه زمینی وگاه آسمانیست تا مخاطبین دریک سفر رفت وبرگشتِ خیال انگیز اززمین تاآسمان وبلعکس، میهمانِ افتخاریِ خواجه ی رندان عالم باشندوازهنرنماییِ شگفت انگیزاین اعجوبه ی تمام روزگاران حظِّ روحانی ببرند.
زلفِ دوتا: ایهام دارد: 1-زلفی که ازفرق سربه دوقسمت تقسیم کنند.2- زلف دوتاشده ،خمیده
افتاده: گرفتارشده دردام عشق که همان حلقه های زلف است. افتادگی ،تواضع وتسلیم شدن رایکجا درذهن مخاطب تداعی می کند.
دررهگذرکیست: در گذرگاهِ ومحلّ عبورچه کسیست.
معنی بیت: (زلفی که ازدوسو برآن رخسارماه آویخته ای همه رامجذوبِ وشیفته وشیدا کرده است.) کسی نیست که دلباخته وتسلیم جاذبه ی آن زلفِ دوتانشده باشد. ویازلفِ خمیده وسرکج تو همان دام عشق است و همه به دام افتادگانند،برای هیچ کس راه گریزی نیست. زیرا در گذرگاهِ هیچ کسی نیست که ازاین دام هاگسترده نبوده باشد.
حافظ کلِّ جهان رایک میدان عشقبازی می بیند و براین باوراست که آدمی ازهر گذرگاهی عبورکندقطعاً با حلقه ی زلفی،چشم فتنه انگیزی ،چاهِ ذقنی،فریبِ خط وخالی،جاذبه ی لعل لبی ویاجادوی قدوقامتی روبروشده و به دام عشق می افتدوهیچ گریزی نیست! چنانکه دربیت های پیش رو خواهیم دید حافظ معتقداست که زاهد وصوفی نیز که بظاهر باعشق مخالفت می کنند ازبه دام افتادگانی هستند که خودشان نمی دانند ویانمی خواهند باور کنندکه عاشق شده اند! امّاحقیقت با خواستن ونخواستن ِزاهدان یاباورکردن ونکردنِ صوفیان تغییری نخواهد کرد.
چون چشم تو دل میبرد از گوشه نشینان
همراه تو بودن گنه از جانب ما نیست
معنی بیت:
ای معشوق عزیز،ازآنجا که چشمانِ دلفریبِ توبه جادوی جاذبه، دل ازگوشه نشینانی که به کُنجی پناه برده اند می ستاند ومی رباید،پس تقصیرمانیست که به دنبال توروان هستیم!اینکه ما به دنبال توهستیم تومارابه دنبال خویش می کشانی، توباجاذبه وکششی که در چشمان خود داری طنابی برگردن ماانداخته وهرجاکه دلت می خواهدمی بری! ماخطاکارنیستیم.
دراین بیت نکته ای که وجوددارد این است که حافظ بابکارگیری واژه یِ "دنبال" "دنباله ی چشم" رانیز درذهن مخاطب متبادرساخته تا تصویر واضح تری ازمعنای بیت خَلق کند. باتوجّه به اینکه به آخرین نقطه و قسمتِ بیرونی چشم را"دنباله ی چشم" می گویند،شنونده متقاعدمی گرددکه عاشقانی که به دنبال معشوق روانند همانندِ دنباله ی چشم، گویی که بخشی ازچشمانِ معشوق شده وچاره ای جزرفتن به دنبال اوندارند.!
همچنین بکارگیریِ واژه ی "گوشه نشینان" نیزنشان ازهوشمندی ونبوغ خاصّ شاعراست. گوشه نشینان ضمن آنکه درروشنی تصویرِ "دنباله ی چشم" کارسازمی افتد به مخاطب نیز کمک شایانی می کندتابپذیردکه گناه ازجانبِ عاشقان نیست چراکه عاشقان گوشه نشینی انتخاب کرده بودند که ازاین دامها نجات پیداکنند، این دلرباییِ چشمان یاراست که گوشه نشینان رابدنبال خودمی کشاند. همچنین "گوشه نشینان" رساننده ی این نکته هم هست که معشوق ازروی غروربه اینها مستقیم نگاه نمی کند وباگوشه ی چشم می نگرد درنتیجه اینان گوشه نشینانِ چشمان اوهستند.
روی تو مگر آینه لطف الهیست
حقا که چنین است و در این روی و ریا نیست
ای معشوق چهره ی زیبای تو مگرآئینه وانعکاس دهنده ی فروغ لطفِ خداوندیست که اینچنین به دلهاآرامش می بخشد وجانهاراباصفا وباطراوت می سازد؟ در مصرع دوّم پاسخ می دهد: آری به راستی که جمالِ تو جلوه ای ازجمال حق است ودراین سخن هیچ تردید ودروغ وفریب نیست.
نرگس طلبد شیوه ی چشم تو زهی چشم
مسکین خبرش از سِر و در دیده حیا نیست
زهی: مرحبا آفرین
مِسکین: بیچاره
سِر: راز
گل نرگس شیوه ی مستانه ی چشم توراطلب می کند وقصد دارد طرزنگاه کردن تورا بیاموزد مرحبا به جادوی چشمان توکه نرگس راشیفته ی وشیدای خودکرده است. بیچاره نرگس ازرازجادوی چشمان تو بی خبراست وداردتلاش بیهوده انجام می دهد!. نرگس چقدربی شرم وحیاست که باگستاخی می خواهد طرزنگاهِ تورا تقلیدکند.
از بهر خدا زلف مپیرای که ما را
شب نیست که صد عَربده با باد صبا نیست
مپیرای: پیرایش مکن، پیرایش یعنی کوتاه کردن واصلاح کردن مو جهت افزودن به زیبایی
عَربده: دادوبیدادکردن وفریادزدن ازروی مستی
محض رضای خدا زلفِ خودراازبهر پیرایش بازمکن چراکه حتماً بادِصباخبردارخواهدشد ونافه ی (عطر) جانبخش زلفت رابه مشام ِمردم خواهدرساند. شبی نیست که من برسراین موضوع صدعربده برسرباد صبانکشم وبااودعواومجادله نکنم.صبامنتظرفرصت است تا توزلفت رابگشائی واوشمیم دلنوازگیسوانت رادرفضا بپراکند وتوخود می دانی که این موضوع چقدربرای عاشقت تحمّل سوز وآزارنده است. درجای دیگردرهمین زمینه می فرماید:
حافظ چونافه ی زلفش به دست توست
دَم درکش اَرنه بادِصبارا خبرشود
بازآی که بی روی تو ای شمع دل افروز
در بزم حریفان اثر نور و صفا نیست
ای معشوق عزیزبه نزدِ عاشقانت بازگرد که بی شمع دلفروزرخسارتو، محفلِ عاشقان وهم پیاله ها درظلمت فرورفته واثری ازنوروشور وشوق وجود ندارد.
تیمارِ غریبان اثرِ ذکرِ جَمیل است
جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست؟
تیمار: رسیدگی وخدمت کردن ،دلجویی کردن ازروی محبّت ودلسوزی
ذکر: یاد،یادمان،ورد
جمیل:نیکو،خوب وخوشایند
این بیت به سببِ آنکه درنگاهِ گذرادشوارفهم می نمایدبسیاری ازشارحان به خطا رفته ومتاسّفانه معانیِ غیرقابل قبولی ارایه داده اند وازمنظوراصلی ِ شاعردور شده اند! درحالی که بااندکی تامّل ودقّت می توان به راحتی به منظور شاعرپی بُرد.
حافظ درمصرع اوّل قائده ای مرسوم ومعمول رامطرح نموده وسپس باپرسش ازمخاطب (معشوق) این پیام ونکته رابازگوکرده که مگرشما طبق این قائده عمل نمی کنید؟
حال ببینیم قائده ی معمول چه بوده است.
حافظ درمصرع اوّل می فرماید: مطابق قائده ای که شنیده ایم دلجویی ازغریبان دراثرتعریف ها وذکرهای خوب اتّفاق می افتد. یعنی ابتداغریبان به ذکرجمیل می پردازند و ازخصلت های نیکوکاریِ صاحب خانه می گوید وصاحب خانه نیزمتقابلاًپس ازشنیدنِ تعریف ها وتمجیدهابا قرارگرفتن در معذوراتِ اخلاقی، ازغریبان دلجویی وغمخواری می کنند.این قائده درهمه ی شهرها مرسوم ومعمول است.
درمصرع دوّم می فرماید: جانا، ای معشوق عزیزتر ازجان، مگراین قائده درشهرشما رعایت نمی شود که ماهرچه به ذکرجمیل می پردازیم وازنیکی ها وخوبی های شما می گوئیم هیچ واکنشی نشان نمی دهید و ازغریبان دلجویی نمی کنید؟
دی میشد و گفتم صَنما عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
"عهد" درمصراع اوّل به معنی پیمان ووفاداری
"عهد" درمصرع دوّم ایهام دارد هم به معنای دور وزمانه هم به معنای پیمان ووفاداری
غلطی: دراشتباهی
معنی بیت: دیشب یادیروز معشوق درحال عبورورفتن بودگفتم ای معشوق به عهد وپیمانمان وفادارباش وعمل کن گفت: ای خواجه ی عاشق تودراشتباهی! دراین دوروزمانه که کسی وفاداری نمی کند چه توقّعی داری؟
گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت؟
در هیچ سری نیست که سرّی ز خدا نیست
پیرمُغان:
درموردِ "پیرمغان" قبلاً توضیحات زیادی داده شده است. درست است که به روشنی مشخصّ نیست که منظورازپیرمغان چه کسی است، واحتمال قوی این است که این"پیر" اصلاً وجودِ خارجی نداشته ویک شخصیّتِ خیالی بوده است. حافظ ازآنجا که وسواس زیادی برای انتخابِ راهنما وپیرداشته، ناگزیر در کارگاهِ خیال دست به آفرینشِ یک پیری روشن ضمیربه سلیقه ی خود زده، به او شخصیّتِ کامل بخشیده،سپس وی رابه عنوان الگو و شاخص قرارداده تارفتارهای خودرا با اوتنظیم کند.
به هرحال پیر مغان ِ حافظ،هرکه بوده باشد باتوجّه به ویژگیهایی که ازاوتوصیف کرده یک انسانِ کامل،آگاه،پاک نیّت ونیک رفتاری بوده است.
به ترکِ خدمتِ پیرِ مغان نخواهم گفت
چراکه مصلحتِ خود درآن نمی بینم.
خلاصه اینکه حافظ به عشق وانسانیّت ومحبّت می اندیشد. اوخودبه تنهایی یک مذهب ومَسلکِ تمام عیاربا محوریّتِ انسانیّت است وعشق درسرلوحه ی باورها واعتقاداتِ اوست. حافظ حافظ است وهیچ برچسبی براندیشه های جهانی اونمی چسبد.
جنگِ هفتادودوملّت همه راعذربنه
چون ندیدند حقیقت رهِ افسانه زدند.
معنی بیت: اگرمن پیرمغان رابه عنوان مرشد وراهنما انتخاب کرده ام برمن خُرده مَگیرید، من به دیدگاهی رسیده ام که برپایه ی این نگرش،درهرسرسرّی ازاسرارخداوند نهفته وازهرکس به سوی آن معشوق راهیست. یعنی به اندازه ی تعدادآدمیان درروی زمین راهی به سوی خالق بی همتا وجود دارد وهیچکس نمی تواندادّعا کند که فقط این راه است که به آن منبع ِلایزال متّصل است!
همه کس طالب یارند چه هشیار وچه مست
همه جاخانه ی عشق است چه مسجدچه کُنشت
عاشق چه کند گر نکِشد بار ملامت
با هیچ دلاور سپر تیر قضا نیست
تقدیرعاشق این است که سرزنش ها وملامت ها راتحمّل کند ودَم برنیارد. اوبایدتنها به عشق بیاندیشد وخوش باشد وملالتی ازملامت ها به دل راه ندهد. هیچکس نمی توانددرمقابل تقدیر ومشیّتِ الهی مقاومت کند.هرچقدرکه قوی ودلاور وبی باک باشی سپری پیدا نخواهی کرد که درمقابل اراده ی خداوندی برسر بگیری وبگریزی. مشیّتِ الهی براین است که سینه ی عاشق آماج حملاتِ کج اندیشان باشد وتیرملامت ها وخنجرسرزنش هابرآن فرود آید. بنابراین عاشقان باید که بی هیچ چون وچرایی دوام بیاورند وبه عشقبازی ادامه دهند وهرگزازاین آزارهارنجیده خاطرنگردند.
وفاکنیم وملامت کشیم وخوش باشیم
که درطریقتِ ماکافریست رنجیدن
در صومعه ی زاهد و در خلوتِ صوفی
جز گوشه ی ابروی تو محرابِ دعا نیست
گفتیم که حافظ جهان رامیدان عشقبازی می بیند وبراین باوراست که همه ی آدمیان فارغ ازمذهب ها ومسلک ها درحال عشقبازی بامعشوق اَزلی هستند.لیکن بعضی هابه فراخورمعرفت وذوقی که دردل دارند به این نکته واقف هستند وباجان ودل عشقبازی می کنند وبه همان میزان نیزحظِّ روحانی می برند وبعضی دیگرواقف نیستند وبامخالفت باعشق خودرا ازآن حظِّ معنوی محروم می سازند.اینان به هردین ومذهب ومسلکی بوده باشند درحال عشقبازی بامعشوق اَزلی هستند گرچه خودرابه خواب زده وبراین حقیقت جاهل مانده وبرخودستمی عظیم کرده اند.
معنی بیت: درعبادتگاهِ صوفی ودرمسجدِ زاهد وعابد وهرمعبد وخانقاهی، محرابِ دعایی جز کمانِ ابرویِ معشوق نیست وهمه دراین محراب به رازو نیازمی پردازند اگرچه بعضی مخالفند وانکارمی کنند امّا حقیقت همین است وبس.
ابرویِ دوست گوشه ی محرابِ دولت است
آنجابمال چهره وحاجت بخواه ازاو
ای چنگ فروبرده به خون دل حافظ
فکرت مگر از غیرتِ قرآن و خدا نیست
دراینجا روی سخنِ حافظ بامتشرّعینِ متعصّب ویک سویه نگراست که حافظ رابه ناحق به بهانه ی پرداختنِ به عشق، متّهم به اِرتداد وکفرورزی نموده اند. حافظ دراین بیتِ پایانی به آنهاتذکّرداده وگوشزدمی کند که:
ای کسانی که باگستاخی "حافظِ قرآن" را به ناحق تکفیرمی کنید وچنگتان راآماده ی فروکردن به سینه اوکرده اید، ازقرآنی که درسینه ی اوست شرم کنید مگراندیشه وافکارشما درراستای دفاع ازخدا وقرآن وتلاش برای حفظِ حُرمتِ قرآن نیست؟ پس به خودبیائید وبدانید که تُهمت زده و تصمیم به شکافتنِ سینه ای گرفته اید که حافظِ قرآن است.
به شُکر تهمتِ تکفیر کز میان برخاست
بکوش کز گل و مُل دادِ عیش بستانی
جفا نه شیوهٔ دینپروری بود حاشا
همه کرامت و لطف است شرع یزدانی
رموز سرّ اناالحق چه داند آن غافل
که منجذب نشد و از جذبههای سبحانی
درون پرده ی گل غنچه بین که میسازد
ز بهر دیده ی خصم ِ تو لعل پیکانی
طربسرای وزیر است ساقیا مگذار
که غیر جام می آنجا کند گرانجانی
ز حافظانِ جهان کس چو بنده جمع نکرد
لطایفِ حَکمی با کتابِ قرآنی
**********************
*********************
در بیت آخر
(ی چنگ فروبرده به خون دل حافظ
فکرت مگر از غیرت قرآن و خدا نیست)
بجای واژه (غیرت) حرمت منطقی تر مینماید
در مضمون این بیت هم منظور همین است که باید
حرمت قرآن و خدا نگه داشته شود و چنگ فرو بردن در جایی
که مخزن قرآن و مسکن خداست (هتک حرمت است)
غیرت چندان مناسب نست
به نام او
کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست
در ره گذری نیست که دامی ز بلا نیست
هیچ موجودی وجود ندارد که اسیر و به خاک افتاده در مقابل یکی از دو پرتو جلوهءجمالت و یا ذات بی مثالت نباشد.
در راه وصال تو هیچ گذرگاهی وجود ندارد که سراسر آن دام و بلا و مصیبت نباشد!
چون چشم تو دل میبرد از گوشه نشینان
همراه تو بودن گنه از جانب ما نیست
زیرا که زیبایی چشم تو حتی از خلوت گزینان و کنج عزلت نشینان نیز دلربایی می کند چرا که تو همیشه همراه ما هستی و ما نمی توانیم از تو دوری گزینیم بنابراین گناه این مطلب از سمت ما نیست.
روی تو مگر آینه لطف الهیست
حقا که چنین است و در این روی و ریا نیست
جلوهء روی تو آینهء لطف الهی است که در تمامی موجودات منعکس گردیده است . بدون شک اینگونه است و هیچگونه شبهه و تردیدی در آن نیست.
نرگس طلبد شیوه چشم تو زهی چشم
مسکین خبرش از سر و در دیده حیا نیست
برای دیدن از چشم تو باید که اشک بسیار از دیدگان ما جاری شود ولی اکثریت چشم ها در دیدن تو درمانده و بدبخت هستند زیرا که با چشم سر و خیره می نگرند در صورتیکه این چشمان خیره سر اشکی نمی ریزند تا از میان اشک و آه جلوهء حقیقت بر آنان آشکار گردد.
از بهر خدا زلف مپیرای که ما را
شب نیست که صد عربده با باد صبا نیست
به خاطر خدا اینهمه آینهء جمالت را در مقابل دیدگان ما جلوه نده ! زیرا که همانها که تا بحال چشم ما دیده باعث گردیده که شبها چون مستان از نسیم الطاف تو عربدهء مستانه سردهیم.
بازآی که بی روی تو ای شمع دل افروز
در بزم حریفان اثر نور و صفا نیست
دوباره و دوباره ها جلوه گری کن و هستی ما را چون شمع سوزانده و نور بتابان زیرا که بدون جلوهء روی تو در محفل عاشقانت نور و صفایی نیست.
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست
دلجویی از آنان که جلوهء تو را مشاهده نمی کنند تاثیراتی است که ذکر زیبایی آن جلوهء بر دلهایشان نقش می بندد .
ای جان من تو بخاطر اینکه بطور مستقیم جلوهء او را نظاره گری این آیین را نمی شناسی!
به نام او
دی میشد و گفتم صنما عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
دیروز که عزم رفتن از منظر ما داشت به او گفتم که وعدهء دیداری که به عاشقان خود داده ای را بجای آور و چهرهء خود را بر من آشکار کن !
گفت که این پندار از بنیاد اشتباه است و هرگز کسی با چشم سر مرا نخواهد دید!
گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت
در هیچ سری نیست که سری ز خدا نیست
گر چه انسان کامل دوران راهنمای من در این راه شد ولی تفاوت چندانی نداشت زیرا که در نهایت این ذات الهی است که از درون هدایت گر ما به سوی ذات خویش است و خود اوست که در همه جلوه نموده است.
عاشق چه کند گر نکشد بار ملامت
با هیچ دلاور سپر تیر قضا نیست
عاشق خدا چاره ای جز تحمل مذلت های دنیای بیرون ندارد زیرا که در این راه چنین مقدر گردیده و هیچ سپر و راه گریزی حتی برای اولیاء او نیز وجود ندارد و همه ناگزیر از طی این مسیر صعب العبور می باشند.
در صومعه زاهد و در خلوت صوفی
جز گوشه ابروی تو محراب دعا نیست
آنانکه در خلوت صومعه ها و دیرها به عبادت و زهد و پارسایی اشتغال دارند و یا صوفیان و درویشان چله نشین و خلوت گزین که طریقت تو را می پیمایند همگان به امید کسب دیدار تو عبادت می کنند.
ای چنگ فروبرده به خون دل حافظ
فکرت مگر از غیرت قرآن و خدا نیست
ای آنکه قصد ریختن خون دل حافظ کرده ای
آیا اندیشه ای جز این می توان داشت که تمام این مصائب جز برای آن است که حافظ بیانگر سخن تو و جلوه گاه خدایی تو باشد؟!!
اگر در مصرع دوم بیت اول در رهگذری نیست بیاوریم ، میشود چهار بار لغت نیست در یک بیت . که از زیبایی شعر میکاهد و احتمال بسیار شاعر هنرمند اینگونه نمیسراید . پس صحیح ان است که از در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست استفاده شود !!!
به نظر اینجانب !
حسین 2 گرامی
حافظ خود را پیرو پیر مغان و شخص مقابل را پیرو قران دانسته .
از این روی اینگونه سروده !! و اینچنین به او خطاب کرده !!
درودبرهمه حافظ دوستان مثل همیشه ازتفسیر ومعانی استاد گرانقدررضافوق العاده لذت بردم
آدمی ای نیست که گرفتار زیبایی زلفت که از دو سو بافته شده نباشد.و کیست که در راهش دام عشق پهن نشده باشد؟
-16بار تکرار "نیست" در غزل ایهام تناسب به فنا دارد.
2- چشمت که از زاهدان و عارفان دل می برد، عذر گناه همراهی ما با تو را می پذیرد.( این بیت در خانلری بیت 8 است)
3- بی تردید چهره ات آیینه لطافت حق است آری حقیقتا تو جلوه اویی
4- آفرین بر چشمت که نرگس آرزوی افسونش را دارد بیچاره مست توست،بی خبر و از روی گستاخی چنین آرزویی کرده
5- به خاطر خدا زلفت را آراسته نکن.شبی نیست که عربده های عاشقانه را به باد صبا نسپاریم
6- دوباره بازگرد که بی روی تو در مجلس روشنایی و انس نیست
7-انس و دلداری غریبان به خاطر نام نیکوست، مگر در شهر تو ای جان من چنین رسمی نیست؟!
8-روز تمام میشد که گفتم ای معبود جانم، پیمانت را به جای آور.گفت اشتباه می کنی در این عشق وفا نیست( ناز از معشوق و نیاز از تو جاودانه است)
9-تفاوتی ندارد که راهنمایم پیر مغان باشد یا دیگری، هر سری در بردارنده رازهای حق است.
10-عاشق جز پذیرش سرزنش عشق راهی ندارد هر دلاوری در برابر سرنوشت، سپر می اندازد( در نسخه خانلری بیت دیگری است:در برابر خورشید ادعا نکن که چشمه روشنایی هستی همه بزرگان می دانند که سهی ستاره کم فروغی است)
11- چه به صومعه زاهد روی آوری و چه به خلوت صوفی( در خانلری، حافظ) همه محرابشان ابروی توست- زیبایی ات فراگیر است-
12- ای که سبب خون دل خوردن حافظی چرا از قرآن و خداوند- که در دل اوست- پرهیز نمی کنی.
- بیت در خانلری نیست و به سبب ترکیباتی مثل چنگ زدن و غیرت قرآن ضعیف است.
کانال و وبلاگ:
آرامش و پرواز روح
با سلام.
میخواستم بدونم منظور شاعر از عبارت((زلف دوتا)) چیه؟
چون بار ها در شعر حافظ و سایه به این عبارت برخورد کردم.ممنون.
گرامی محمد
فرهنگ فارسی عمید
⟨ زلف دوتا: [قدیمی] زلف تاخورده و پیچیده؛ گیسوی تابیده.
طرز درست مصرع2بیت1 :
در رهگذری نیست که دامی زبلا نیست
)یعنی برای نظربازان همه طرف تله عشقی هست. مثل شهری ست پرظریفان وزهرطرف نگاری
این غزل را "در سکوت" بشنوید
کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست
در رهگذری نیست که دامی ز بلا نیست
زلف نماد جهان فرم و تجلی وجه جمالی حضرت معشوق است که دوتا یا خمیده است و همین پیچ و خم ، انسانهای بسیاری را به بیراهه می برد ، عاشقان با نظر به تجلیات خداوند بر روی زمین آنها را جسم نمی بینند ، بلکه هرچه می بینند هم اوست که زیبایی مطلق است و به این ترتیب افتاده و گرفتار عشق دیدن روی حضرتش شده ، با خود می اندیشند که در پس زلفی اینچنین چه خورشیدی پنهان است پس سر زلف را گرفته تا راهنمایشان شود و در رهگذر مسیر زندگی و عاشقی پیش می روند ، این عاشقان حقیقی در آتش دیدار می سوزند و چه بلاها بر سر این رهگذر در انتظارشان است ، اما انسانهایی که هنوز دلهاشان به عشق زنده نشده و زیبایی های این جهان را جسم می بینند در رهگذری دیگر طی طریق می کنند نیز در خم و انحنای زلف افتاده و گرفتار میشوند ، آنان نیز اسیر دامهایی در آن رهگذر خواهند شد ،پس در این جهان کسی خارج از این حلقه زلف نیست و بنظر میرسد حافظ قصد بیان فرق بین این دو انسان و تفاوتهای دو دام را دارد .
چون چشم تو دل می برد از گوشه نشینان
همراه تو بودن گنه از جانب ما نیست
گوشه نشینان همه انسانها هستند که از عالم بینهایت و معنا پای به این جهان محدودیت و ماده نهاده و گوشه نشین شده اند ، چشم حضرت معشوق همان چشم نظر و دیدن جهان از منظر چشم خداوند است ، پس کسانی که این جهان فرم را از دریچه چشم خدا می بینند دل از دست داده ، عاشق دیدار و پیوستن به اصل خود شده ، یار و همراه معشوقی میشوند که قصد اظهار خود در این جهان فرم از طریق انسان را دارد ، پس حافظ دل باختن به چنین یار و همراه بینهایتی توسط انسان که او نیز از عالم معنا و ادامه آن خرد کل است ولی در قالب این جسم خاکی ، را گستاخی و گناه انسان نمی داند بلکه آن چشم عدم بین که جهان را بجز عشق نمی بیند و پرتو ذات خداوند است در انسان ، موجب این دلدادگی شده است.
روی تو مگر آیینه لطف الهی ست ؟
حقا که چنین است و در آن روی و ریا نیست
رخسار این پرتو ذات خداوند در انسان که حافظ یار می نامدش آیینه لطف الهی ست ، لطف الهی از این جهت که اگر خداوند روح خود را در انسان خاکی نمی دمید انسان نیز همچون سایر مخلوقات با عشق بیگانه بود ، پس هر عاشقی که به شرف دیدار این روی و رخسار یار درونی نایل شود میتواند چهره اصلی خود را که بازتاب و انعکاس رخسار خداوند است در آن ببیند و این بیانی ریاکارانه و تعارف نبوده ، بلکه حقیقت محض است .
نرگسطلبد شیوه چشم تو ، زهی چشم
مسکین خبرش از سر و در دیده حیا نیست
نرگس در اینجا نماد همان چشم حسی ست ، شیوه چشم یعنی فریب و چشم مکر خدا ، پس انسانها که ذاتاً از جنس خداوند هستند طالب و خواستار یکی شدن با یار و رسیدن به وصال معشوق ازلی میشوند و عجب چشم و نگرشی شگرف و عجیب است این چشم و اینگونه بینش ، عجیب از این لحاظ که خداوند از روح خود در انسان میدمد ، سپس در الست پیمان برای این هم جنسی و بازگشت به اصل خود از انسان پیمان گرفته و آنگاه با پیرایش زلفش در جهان ماده او را بر سر دوراهی قرار میدهد تا بین زلف و دیدار رویش یکی را انتخاب کند ، آیا این شیوه و مکری شگرف از آن خیرالماکرین نیست ؟ در مصرع دوم مسکین همان فقیر است در معنای مثبت خود ، یعنی فقر مطلق نسبت به خداوند و استغنای کامل از غیر او ، چنین انسانی از سر خود که نماد و منشآ فکرها و ذهن است بی خبر است ، یعنی رهایی کامل از ذهن خود و این آغاز عاشقی ست پس از آن طلب ، همچنین در چشمان این مسکین عاشق اثری از حیا نیز وجود ندارد ، یعنی رها کردن خطاهای گذشته چرا که اگر خطاهای گذشته اش را رها نکند رویی برای بازگشت به حضرتش نخواهد داشت و این حیا مانع بزرگی برای ادامه راه و موجب نامیدی وی برای وصال میگردد .انسانهایی که خود را مسکین و نیازمند به این بازگشت نمی بینند در خم زلف درجا میزنند تا سرانجام دریابند که از سیاهی این زلف و جهان ماده نصیب و بهره ای نخواهند برد و با قضای الهی شاید که آنان نیز روزی مسکین و عاشق شده و از انحنای زلف رهایی یافته و در پی دیدار رخسار آن یار بپا خیزند .
از بهر خدا زلف مپیرای که ما را
شب نیست که صد عربده با باد صبا نیست
اما مسکینان مدعی عشق نیز آسوده رها نخواهند شد ، مراد از شب در اینجا هر لحظه است که مورد آزمون الهی قرار میگیرند تا مسکینی خود را به اثبات رسانند ، پس زندگی یا خدا بوسیله پیرایش و تزیین زلف یا به نمایش و در معرض دید گذاشتن جاذبه های این جهان مادی ، میزان تحمل عاشق مسکین را امتحان میکند ، عاشقان راستین فریب زینت و پیرایش زلف را نمی خورند اما بسیاری از مدعیان عاشقی نیز فریفته زلف شده و از راه عاشقی باز می مانند و غالبن خود نیز خبر نداشته و گمان میکنند هنوز در راهند . در مصرع دوم حافظ میفرماید او برای سربلندی در این امتحانات سخت هر لحظه ارتباط خود را از طریق باد صبا با خداوند حفظ کرده و با فریاد بلند می خواهد که اینهمه زیبایی های این جهان مادی را در معرض دید او پیرایش نکرده و جلوه ندهد ، مبادا که دل از دست داده و بجای عشق رخساره که منظور اصلی ست ، عاشق زلف حضرتش شود . باد صبا را باد موافق نامیده اند که انسان پس از گشایش فضای درونی یا شرح صدر ،از پیغامهای این باد یا نفخه الهی و دم ایزدی برخوردار میشود.
باز آی که بی روی تو ای شمع دل افروز
در بزم حریفان اثر نور و صفا نیست
اما مسکینان عاشق نیز در امان نبوده و گهگاه با رفتن به ذهن ، یار و همراه یا حضور خود را بطور موقت از دست میدهند ، عاشقان حقیقی خیلی زود به غیبت آن شمع دل افروز پیمیبرند و درصدد جبران برآمده ، بازگشت دوباره او را طلب می کنند ، زیرا بدون آن یار روشنایی دهنده دلها در بزم حریفان یا عاشقان رونقی دیده نمی شود و آن نور وصفای باطنی از دل عشاق رخت برمی بندد ، پس عاشق مسکین حقیقی با این بی رونقی پی به غیبت یار می برد و با اصلاح خطای خود ،حضور دوباره اش را خواستار میشود .
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست ؟
ذکر جمیل یعنی برشمردن زیبایی های معشوق با الفاظ زیبا ، دعاهای سحری از این جمله هستند ، اما حافظ غریبی را که از شهر خود دور افتاده و به شهر و دیاری ناآشنا وارد شود مثال زده می فرماید اگر آن مسافرِ غریب با بَیانی زیبا از زیبایی ها و خوبی مردمان آن شهر سخن بگوید ، پسمردم ، آن غریبه را تیمار می کنند یعنی به او سرپناه و غذایی می دهند ، این تیمار نتیجه آن ذکر و تعریف های مسافرِ غریب است ، حافظ از جانان یا خداوند میپرسد مگر این قاعده و قانون در شهر و ملکوت شما کابردی ندارد ؟ ظاهرآ کار نمی کند و درواقع روی سخن حافظ با کسانی ست که با ادعیه های زیبا و صوتی زیبا تر گمان می کنند بزم آنان نور و صفایی یافته و شمع دل افروز آنان باز می گردد ، حافظ میفرماید چنین ذکرهای جمیل اگر توأم با کار معنویِ حقیقی نباشد تاثیری بر صفای درونی آنان نداشته و اگر هم داشته باشد خیلی زود کور سوی پدید آمده به خاموشی می گراید و در نتیجه تیماری نیز در کار نخواهد بود ، کار معنوی حقیقی یعنی شرح صدر یا باز کردن درونِ انسان تا بینهایت خداوند و دوری گزیدن از حرص و حسد ، کبر و غرور ، کینه و دشمنی ، خشم و امثال آن ، و در عوض تمرینِ دوست داشتن و عشق ورزی به همه انسانها فارغ از نژاد و اعتقاداتشان و دیدن جهان از دریچه چشم خداوند ، در اینصورت آن شمع دل افروز بازگشته و درون انسان سرشار از نور و صفا می گردد .
دی می شد و گفتم صنما عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
دی یا دیروز و بهتر که بگوییم در لحظه که آن یار و حضور از انسان دور می شود ، انسان علیرغم بی وفایی خود توقع و تقاضای وفای به عهد از طرف زندگی یا خداوند را دارد تا با وصالش به مرتبه فنا برسد ، زندگی یا حضور پاسخ میدهد که ای خواجه و انسان ارجمند، اندیشه ات از بن غلط و اشتباه است ، اول که برابر الست وفای به عهد باید از اینسو باشد که بارها نقض عهد کرده ای و غیر او را در دل قرار داده ای و دوم اینکه وصالی در کار نیست و هرچه می بینی راه است که تا بینهایت باید بپیمایی ، به او نزدیک میشوی ولی هرگز حتی اندیشه ات به ذات او راه نخواهد یافت . "در این عهد" همچنین می تواند به معنیِ در اینچنین عهدی باشد ، یعنی عاشق می خواهد همانگونه که پیشتر چیزهایِ این جهان را از آنِ خود کرده و از آنها طلبِ سعادتمندی می نموده، امروز هم که عاشق شده، یار را از آنِ خود کرده و بر او مالک شود، اما پاسخِ یار و حضور این است که سخت در اشتباهی، اینچنین عهدی نبوده است و اگر هم گمان برده ای بوده است در آن وفای به عهدی نخواهد بود.
گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت
در هیچ سری نیست که سری ز خدا نیست
پیر مغان نماد راهنمایان معنوی ست که رها شده از هرگونه باور و اعتقادات تقلیدی به رشد و تعالی انسانها کمک میکند ، کاری که حافظ ، مولانا ، عطار و سایر بزرگان عرفان در ایران و دیگر بزرگان در دیگر نقاط جهان با زبان و فرهنگ های مختلف انجام داده اند تا شاید بشریت با شناخت خود و جهان ، برای خود و دیگران زندگی بهتری را رقم بزنند ، حافظ میفرماید همگی این راهنمایان از یک سرچشمه به انسانها آب حیات را می نوشانند و چه تفاوتی دارد که در کدام سمت و سوی زندگی میکنی ، در همه ادیان و فرهنگها پیر و راهنمای معنوی وجود دارد ، و این نیز سرّی ست از اسرار خداوند که در جای جای جهان ، با زبان و فرهنگ های گوناگون اسرار الهی توسط عرفا و بزرگان برای مردم بیان شود .
عاشق چه کند گر نکشد بار ملامت
با هیچ دلاور سپر تیر قضا نیست
ملامت در اینجا به معنی عتاب حق تعالی ست که بوسیله تیرهای قضا و کن فکان خود هر چه غیر از خود را که در دل و مرکز مسکین عاشق قرار دارد هدف قرار میدهد و اینهمه از لطف و عنایت حضرتش میباشد ، برتر پنداشتن باورهای تقلیدی نیز از جمله آن چیزها هستند و پهلوان کسی ست که دلیرانه آن باورها را در معرض تیرهای قضای حضرتش قرار دهد بدون هرگونه مقاومت و سپر کردن آن اعتقادات برای ایمنی از تیرهای لطف حضرت دوست ، پس عاشق چه کند اگر بار ملامت و عتاب را نکشد ؟ مولانا میفرماید جز که تسلیم و رضا کو چاره ای ، در کف شیر نر خونخواره ای .معنی کلی بیت اینکه حرکت پوینده راه عاشقی با یدک کشیدن باورها و تعصبات کور بسیار کند شده و راه یک شبه را صد ساله می پیماید
در صومعه زاهد و در خلوت صوفی
جز گوشه ابروی تو محراب دعا نیست
پس در ادامه دو بیت پیشین میفرماید اهمیتی ندارد که در چه مرام و مسلکی هستی ، مهم این است که بجز گوشه ابروی حضرت معشوق محراب دیگری را مکان دعا و عبادت قرار ندهی ، ابروی حضرت دوست تجلی جمالی حضرتش بر دل عاشق است که هرچه را از این منظر مشاهده کند زیباست و دوست داشتنی ، پس نگاه پوینده راه عاشقی به کل هستی و از جمله انسانها از هر نژاد و باور ، نگاهی عاشقانه خواهد بود و هیچ دعایی ارزنده تر از این دعا نیست .
ای چنگ فرو برده به خون دل حافظ
فکرت مگر از غیرت قرآن و خدا نیست ؟
پس دل حافظ که از اینهمه تفکیک و جدایی اعتقادات تقلیدی خون شده و هرچه فریاد بر می آورد که کل هستی یک جریان زندگی و یک خرد بیش نیست گوش شنوایی پیدا نمی شود و حتی با تکفیر او برای بیان این اندیشه های ناب ، بر دل خون شده اش چنگ زده و دردِ او را مضاعف می کنند، در مصرع دوم فکرت به معنی اندیشه و اندیشیدن است و غیرت در اینجا یعنی قرآن و خداوند هرگونه اندیشه باطلی را بر نتابیده و محو می کند، پس حافظ میفرماید مگر نه اینکه اندیشه و تعقل خواستِ قرآن و خداست و شما هم که دم از قرآن و خدا می زنید ، پس چگونه این نو اندیشی ها را بر نمی تابید و در تحجر عمر را سپری می کنید . قرآن و خداوند هر چه را غیر حق بداند همانطور که در دو بیت قبل گفته شد بوسیله تیرهای قضا محو و نابود میکند اما اندیشه های حافظ هر روز بالنده تر و زنده تر عاشقان را مجذوب خود میکند ، آیا همین دلیل کافی نیست که به حقانیت این اندیشه پی برده و آن را بکار بریم تا از خون دل و دردها رهایی یابیم ؟
حافظ در ابیات زیر از وصف رب النوع زیبایی در عالم و خطاب به او چنین میگوید:
معنی ابیات
۱- در عالم هیچ کس نیست که تحت تاثیر جلوه های عالم که مظهر اوست قرار نگرفته باشد،
- و چه کسی را میتوان یافت که در مسیر زندگی اش و در مقابلش دامی از بلا و امتحان( نسبت به زیبایی ها) قرار نداشته باشد.( تا که معلوم کند بالاخره اهل دنیا است یا اهل ملکوت؟ اسیر زندگی تنگ دنیا شده یا جمال را برگزیده؟
۲- وقتی جمال تو دل از آنهایی که از زیبایی دل بریده اند، می رباید.
- پس گناه از جانب ما نیست که بجای زهد،مسیر عشق را انتخاب کرده ایم.
گوشه نشین= تارک دنیا/ خلوت نشین/ زاهد/ کسی که از ترس ارتکاب گناه به خلوت و عزلت پناه ببرد.
۳- ای مظهر جمال مگر روی تو آینه لطف الهی است که انسان اینچنین تحت تاثیر آن قرار میگیرد،
- حقیقت این است و غیر این نیست که جمال تو اشارات ملکوتی است و هیچ تزویر و ریایی نیست.
۴- چشم تو آنچنان دلها را بخود جلب می کند و حقایق را میگشاید که گل نرگس باهمه زیبایی اش طالب آموزش از چشم تو است( تا بداند چگونه زیبای اش را به ظهور آورد)،
- و چه چشمی در تو است که نرگس مسکین از سر خود خبر دارد ولی در دیده اش آن حیایی که در تو ظهور کرده در آن نیست.
۵- آنچنان جلوه های تو زیباست که نیازی به آرایش و پیرایش ندارد تا زیبا تر نشان دهد،
- در همین اندازه اش ،شبی نیست که ما با باد صبا( پیام آور پاکی ها برای شب زنده داران) صدها عربده نداشته باشیم.
۶- ای شمع دل افروز، دوباره جلوه خودت را بر جان ما نمایان کن،
- که اگر نور تو نباشد،جمع دوستان سرد و بدون صفا و پاکی است.
۷- اگر غریبان گرفتار تنهایی نیستند به جهت ذکر زیبایی است،
- همه جا این قاعده است که انسان با یاد زیبایی ها از غربت و تنهایی رها می شود.
۸- دیروز گفتم:ای بت دلربا! به آن عهدی که با هم بستیم که مرا رها نکنی پایبند باش!
- گفت در تصور غلطی هستی .صاحب عشق( خداوند) از طرف خود با کسی چنین عهد ی نبسته است.این عاشق است که باید رسم دلدادگی پیشه کند تا شرایط تجلی انوار الهی( روحانی) فراهم شود.
۹- اگر پیر دانا( انسان کامل و ایده ال از نظر حافظ) راهنمای من شد و مرا راهنمایی کرد،تقدیر ما بوده ،
-وگرنه این خواسته اولیه هر انسانی است که بدنبال حق و حقیقت است و در هیچ سری( فکری) نیست که اینچنین نباشد.
* هر کسی سرنوشت خود را از تقدیری که پیر دانایی امثال حافظ - مولوی -عطار و غیره داشته اند جدا کند در ظلمات دوران گرفتار میشود
۱۰- مگر جز این است که عاشق در مسیر عشق و تقدیری که برایش رقم زده ،باید طعنه ها را تحمل کند،
- هیچ دلاور مردی نمی تواند به کمک سپر ، تیر قضا ( اراده و تقدیر الهی) را از خود دور کند.
۱۱- گشوده گی حضرت محبوب دعای کسی است که در طلب وصال او باشد،
- چه آن کس در صومعه ،زاهد باشد و چه در خلوتگاه ،صوفی .
.
۱۲- ای کسی که انگشتان خود را در دل حافظ فرو برده ای و سبب دلخونی او شدی،
- بیمی از غیرت خدا و قرآن نداری( که مرا اینچنین بیقرار کرده ای)