گنجور

غزل شمارهٔ ۶۸

ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی‌ست
حالِ هجران تو چه دانی که چه مشکل حالی‌ست؟
مردم دیده ز لطفِ رخِ او در رخِ او
عکس خود دید، گمان برد که مشکین خالی‌ست
می‌چکد شیر هنوز از لبِ هم‌چون شکرش
گر چه در شیوه‌گری هر مژه‌اش قَتّالی‌ست
ای که انگشت‌نمایی به کرم در همه شهر
وه که در کارِ غریبان، عَجَبَت اِهمالی‌ست
بعد از اینم نَبُوَد شائبه در جوهرِ فرد
که دهانِ تو در این نکته خوش استدلالی‌ست
مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد
نیّتِ خیر مگردان که مبارک فالی‌ست
کوهِ اندوهِ فراقت به چه حالت بکُشد؟
حافظِ خسته که از ناله تنش چون نالی‌ست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۶۸ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۶۸ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۶۸ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۶۸ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۶۸ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۶۸ به خوانش زهرا بهمنی
غزل شمارهٔ ۶۸ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۶۸ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۶۸ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۶۸ به خوانش افسر آریا

حاشیه ها

1390/01/16 20:04
منیره

من این شعر را بعد از جستجوی زیادی پیدا کردم .الان که آن را اینجا یافتم واقعا خوشحال هستم .از شما ممنونم به خاطر دسترسی راحت وپیدا کردن سریع آن.پدرم هفت سال پیش این شعر را در شب عروسی من خواند ولی به دلیل وابستگیش به من به شدت احساساتی شده بود وبا بقضی در گلو داشت فقط توانست این تکه از شعر را بخواند:کوه اندوه فراقت به چه حالت بکشم.وبقیه آن را فراموش کرده بود.الان که دارم این را مینویسم یک سال است که پدرم فوت کرده ومرا تنها گذاشته .با خواندن این شعر یاد پدرم افتادم وبا اشکهایم این نامه را مینویسم.لطفا برای شادی روحش یک صلوات بفرستید .ممنون.

1390/10/22 01:12
محسن

سلام
امشب که این متن رو مینویسم شب یلداست.بیت اول این شعر رو برای مراسم هفتمین روز درگذشت پدرم انتخاب کرده بودیم،چند روز دیگه اولین سالگرد پدرمه .امشب که سری به سایت گنجور زدم و خواستم فال بگیرم چشمامو بستم و موسو روی شماره های غزلیات حافظ تکون دادم روی عدد 68 وایستاد تمام خاطرات مثل برق از جلو چشمم گذشتن ،بغض گلومو گرفت و اشکم بی اختیار سرازیر شد آخه پدرم خیلی به حافظ ارادت داشت و بیش از نصف غزلاشو حفظ بود.خدا همه پدر و مادرارو حفظ کنه و اونایهم که دستشون از دنیا کوتاهه غرق در رحمت بی انتهاش کنه...

1391/03/22 11:05
ناشناس

پدر

1391/08/06 00:11
مریم

محسن و منیره جان خدا رفته های شما رو بیامرزه , من این شعر رو خیلی دوست دارم ازین به بعد هر بار بخونم واسه پدرهای مهربونتون فاتحه میخونم .

1391/12/20 10:03
فرهاد پرنیان

با سلام و تشکر از دست اندرکاران این سایت بسیار زیبا
در بیت اول احساس می شود غلط املایی باشد . البته مطمئن نیستم

ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست

حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست

احساس می شود
"حال هجر تو" ملموستر و موزون تر از "حال هجران تو" باشد
متشکرم

1391/12/20 10:03
فرهاد پرنیان

البته با کمی مکث (بصورت ویرگول) بعد از" هجران" ملموس تر بنظر می آید

1392/02/30 14:04
امین کیخا

فرد لغتی پهلویست به معنی تنها و به عربی راه یافته است شادروان صادق هدایت انرا بجای تنها در متون محاوره ای به کار برده مثلا ، فرد رفت نشست او نجا یعنی تنها رفت نشست انجا ، این نوشته از داستان دون جوان کرج بود نوشته هدایت

1393/07/20 13:10
بهزاد

یاد همه رفتگان بخیر ، من هم این بیت اول غزل را از پدر بیاد دارم. جالب اینکه قدیمی ها شاید بدلیل اینکه صدا و سیما و اینتر نت و . . . را نداشتند بیشتر با دیوان شعرا انس داشتند .

1393/07/20 18:10
دکتر ترابی

زبان این غزل زیبا به زبان استاد سخن سعدی نزدیک است و غزل معروف :
دو هفته میگذرد کان مه دو هفته ندیدم
به جان رسیدم ........

1393/07/21 13:10
امین کیخا

اینکه فرد پهلوی است مشکوک است مطمئن نیست .نظرم را باز پس می گیرم .

1393/08/23 01:10
رضا

مصرع اول را این طور هم گفته اند:
ماهم این هفته شد از شهر و به چشمم سالی است
خداوند همه رفتگان را قرین مغفرت و رحمت خود نماید.

1393/12/25 21:02
روفیا

مردم دیده ز لطف رخ او در رخ او
عکس خود دید گمان برد که مشکین خالیست
یعنی مردمک دیده در چهره او از فرط لطافت عکس خود را دید و گمان کرد بر چهره او نقطه سیاهی وجود دارد .
یعنی تنها سیاهی بر صفحه هستی خودبینی است و باقی همه نیکی و زیبایی است .
اگر فقط خودمان را ببینیم فقط سیاهی نصیبمان می شود .

1393/12/11 01:03
مصطفی قلاوند

با سپاس از دکتر کیخواه، بنظر میرسد جوهر فرد در اینجا مراد همان کوچکترین جزء هر عنصر باشد که قابل تقسیم و رؤیت نیست.
بیت آخر چقدر زیبا تداعی میکند؛ بار غم عشق او را گردون نیارد تحمل، چون میتواند کشیدن این پیکر لاغر من؟!...

1396/07/03 19:10
حسین

در بیت اول مصرع دوم در جواب دوستمان آقای پرنیان:
می فرماید حال هجران یعنی غم یا حس و حال فراق و دوری تو چه دانی که چه حال سختی و دشواری است

1396/11/23 09:01
نیکومنش

درود ببکران بر دوستان جان
_ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست
(ماهم این هفته شد از شهر و به چشمم سالی است)
ان ماهرخ که چشم دلم به سیمای او روشن شده بود این هفته از نظرم ناپدید شد (از شهر خویش بیرون رفت) و چهره بر من پوشاند وگویی این جدایی یک سال است که بر من می گذرد و چه می داند کسی که حال هجران و دوری از معشوق چه حال سنگین و غیر قابل وصفی است
2_مردم دیده ز لطف رخ او در رخ او
عکس خود دید گمان برد که مشکین خالیست
به هنگام شهود ان خورشید من که در مقابل روشنایی رخ او قرار گرفته بودم و ماه ،سیمای او را بر من می تاباند تصویر سیاهی از خودم (مردم چشم )از شدت نوررخ او بر روی تصویر او که بر صفحه ماه نقش بسته بود ،به صورت خال سیاهی مشاهده کردم و پنداشتم که این نقش من بر سیمای او ،چون خال زیبای سیاهی است.
3_می‌چکد شیر هنوز از لب همچون شکرش‌‌
گر چه در شیوه گری هر مژه‌اش قتالیست
این غزلیات زیبایی که من در وصف او می سرایم همانند شیری است که از لبان شیرین او بر دهان من جاری می شود هر چند که پس از شهود چهره او هر مژه اش همچون تیر بر دلم فرود می اید و جانم را به لب می رساند
4-ای که انگشت نمایی به کرم در همه شهر
وه که در کار غریبان عجبت اهمالیست
ای معشوقه همچون ماه من که همگان تو را به نشان کرم و بخشش در اسمان به هر ماه و هر روز نشانت می دهند چرا بر عاشقان غریب دور افتاده از رخت ،رخ نمی نمایی و در این کار سستی می کنی
5_بعد از اینم نبود شائبه در جوهر فرد‌
که دهان تو در این نکته خوش استدلالیست
هستی و جوهره عاشق مقیم به وصال دهان تو با لبان او است که عاشق به یمن چنین موهبتی وجود و هستیِ واقعی پیدا کرده و کل وجودش به انوار تو روشن شده و هرچه می سراید از دهان تو می سراید و در این حال است که دیگر نمی توان در خصوص وجود ان عاشق شک و شبهه ای داشت چرا که دیگر به جاودانگی رسیده است
6_مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد
نیت خیر مگردان که مبارک فالیست
این نوید به گوش جانم رسید که دوباره روی بر من خواهی گشود و سیمای خود بر من خواهی نمود، معشوقا این نیت پاک را از من مگردان چرا که این مژدگانی بخت بزرگی در حق من خواهد بود.
_کوه اندوه فراقت به چه حالت بکشد
حافظ خسته که از ناله تنش چون نالیست
غم جدایی از تو چون سنگینی کوه غمی است که بر دل حافظ نالانِ تن
خسته یِ نی اندام مینشیندو جانش را زجر کش می کند
سربه زیر و کامیاب

1396/11/31 18:01

ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست
حال هجران، تو چه دانی که چه مشکل حالیست؟
ماهم : ماهِ من، "ماه" کنایه ازروی ِزیبا، لطیف ودرخشنده ی معشوق است.
این هفته برون رفت: این هفته به جایی دورازچشم من رفت. ازدسترس من خارج شد.
به چشمم سالیست: این چند روزبقدری سخت گذشته که درنظرمن به اندازه ی طول مدّتِ یکسال شده است.
حال هجران : حالِ غریب و اندوهناکِ عاشقی درفراق معشوق. کسی که به دردِ عشق ودوری مبتلانشده و این حال را تجربه نکرده باشد هرگزنمی تواند دشواریِ تحمّل سوز هجران را درک کند. حافظ این مصرع را به نصحیت کنندگان و آنانکه منع عشق می کنند وعاشقی تجربه نکرده اند گفته است.
معنی بیت: این هفته، ویااینکه چند روزیست که محبوبِ خوش سیما و آن عزیزِعزیزترازجانم، مراترک کرده ورفته است، این یک هفته به قدری سخت گذشته که برای من به اندازه ی درازی یکسال است. (البته روشن است که برای عاشق، نه یک هفته بلکه هر ثانیه ی فراق به اندازه ی یکسال است، "هفته" دراینجا به ضرورتِ شعری بکارگرفته شده است.)
درمصرع دوّم: آری ای ناصح و ای کسی که منع عشق می کنی، توکه عاشقی تجربه نکرده ای، چه می دانی که حال عاشق در دورانِ هجران، چقدرتوان سوز وجانکاه است وایّام فراق چقدرکُندسپری می گردد؟
درتاییدِ این مطلب روانشاد، سلطان شهرعشق استادشهریار،یک گام فراتر نهاده وغزل نغزو زیبایی بااین مَطلع سروده است:
دروَصل هم زعشق تو ای گُل درآتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم!
مردم ِ دیده ز لطفِ رُخ او در رُخ او
عکس خوددیدگمان بُردکه مِشکین خالیست
مردم دیده: مردمک چشم
زلطف رُخ او: ازبس که رخساراوپاک و سپید ونورانی مثل آئینه هست.
معنی بیت: ازبس که رخسار لطیف و نورانی ِاوهمانندِ آئینه، عکس همه چیزرا باز می تاباند،مردمکِ چشمانم عکس خود رادررخساراومشاهده کردچنین گمان نمود که درصورتِ اوخال ِ مِشکین می بیند! درحالی که سیاهی ِ خودش رامی دید.
می‌نمایدعکس می دررنگِ روی مَه وَشت
همچوبرگِ ارغوان برصفحه ی نسرین غریب
می‌چکدشیرهنوز ازلب همچون شکرش
گر چه درشیوه گری هر مژه‌اش قتّالیست
"شیرازلب چکیدن" کنایه ازنوجوان بودن وخُردسالیست.
شیوه گری: عشوه وشیوه های دلبرانه بکارعاشقان بستن
قتّال: قتل کننده
معنی بیت: بااینکه درعاشق کُشی، هریک ازمژه هایش آلتِ قتلیست وباشیوه ها وعشوه هایش جان ودل عاشقان رابه یغما می برد لیکن هنوزبه بلوغ کامل نرسیده ونوجوان است ،گویی که هنوز از لب شکّرینش بوی شیرمادرمی‌آید!
از لبت شیر روان بود که من می‌گفتم
این شکر گِرد نمکدان تو بی چیزی نیست
ای که انگشت نمایی به کرم درهمه شهر
وَه که در کارغریبان عجبت اِهمالیست
انگشت نمایی: مشهورهستی
اهمال :سستی وسهل انگاری
"غریبان" دراینجا کنایه ازعاشقان است.
عجبت اهمالیست: عجب توراسستی هست،شگفتا که سهل انگاری می کنی
معنی بیت: تودرلطف وعنایت و بزرگواری شُهره ی شهرهستی وبه همه خوبی واحسان می کنی درشگفتم که نسبت به غریبان(عاشقان خویش) چقدر سهل انگاری وبی توجّهی می کنی!
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است
جانا مگراین قاعده درشهرشما نیست
بعد از اینم نبود شائبه در جوهر فرد
که دهان تودراین نکته خوش استدلالیست
شایبه: شک و تردید
جوهرفرد: کوچکترین جزءِ اصل و عصاره ی هر چیز، هر چیزی که قایم به ذات خودش است. ذرّه که قابل تجزیه نباشد. درقدیم که علم همانندِ امروزتوسعه پیدا نکرده بود درمیان دانشمندان درموردِ همه چیز به ویژه،اتم وجوهرهرچیزی اختلاف نظرها بودوبعضی به دیده ی شک وتردید می نگریستندتاآنکه استدلالی منطقی و محکم ومناسب پیداشود، اشاره به این مطلب است. حافظ بادستمایه قراردادن این موضوع، مضمونی زیبا درموردِ کوچکی دهان یارخَلق کرده است.
خوش‌استدلالی است: مناسب‌ترین دلیل و گواه است.
معنی بیت: ازاین به بعد من هیچ تردیدی دروجودِ "ذرّه ای قایم به ذاتِ خودش و غیرقابل تجزیه" نخواهم داشت زیرا دهان توآنقدرکوچک است که برای اثباتِ این نکته استدلال ومنطقی قابل قبول است. وقتی دهان به این کوچکی وجوددارد بنابراین کوچکترین جزء قائم به ذاتِ خویش نیزدرهرچیزی انکارناپذیراست.
هیچ است آن دهان ونبینم ازاونشان
موی است آن میان وندانم که این چه موست.
مژده دادند که برما گذری خواهی کرد
نیّتِ خیر مگردان که مبارک فالیست
بشارت دادند که قصد کرده ای به ما سری خواهی زد وما را بانعمتِ دیدارخود مستفیض خواهی نمود تصمیم واراده ی خویش را تغییرمده که این نیّت بسیار خوش یُمن ومبارک است.
هرچندکان آرام دل دانم نبخشد کام دل
نقش خیالی می کشم فال دوامی می زنم
کوه اندوهِ فراقت به چه حالت بکشد
حافظ خسته که ازناله تنش چون نالیست
نال: نی باریک و میان‌تهی، کنایه از لاغری
معنی بیت: اندوهِ دوری تو همانندِ کوهی بردوش حافظِ دلخسته است که ازناله وفغان، تن ِ اوهمچون نی لاغر وباریک شده است،حال بااین وضعیّت ،چگونه حافظ خواهدتوانست این بارگران ِ اندوه را به دوش کشد؟
وقت است کزفراق ِ تو وسوزاندرون
آتش درافکنم به همه رَخت وپخت خویش

1396/11/08 09:02
غلامرضا سیسکانی

با سلام خدمت دوستان
بنظر بنده در بیت زیر نال بمعنی نعل اسب است
حافظ خسته که ازناله تنش چون نالیست
نال: همان نعل اسب است که همیشه تحت فشار بوده و در زمانهای گذشته به نال معروف بوده . در حال حاضر افاغنه عزیز که در زمان نبود مرزها هموطن ما بودند نیز به نعل ، نال میگویند

1396/11/16 21:02
نیکومنش

درود و سپاس
اقای سیسکانی عزیز نال در ارتباط معنایی با ناله تن بوده و این تصویر را تداعی می کند که وجود عاشق از جور معشوق چون نی تو خالی شده و ناله های عاشق از نی تن خسته او به گوش می رسد و نمی تواند معنی نعل را داشته باشد .

1396/11/18 14:02
نگار شرفی

روفیا، به نظرم از بیت مذکور میشه درک کرد که انقدر رخ یار زیبا و بی نقصه که اگر انعکاس رخ عاشق در آن بیفته به شکل یه خال سیاه ناچیز روی صورت یار دیده میشه. انقدر زیبایی یار عظیم هست که کل صورت معشوق در مقابل اون به منزله یک خال بیش نیست. و انقدر عاشق در معشوق غرق هست که خود را به عنوان جزئی از کلیت او میبینه. حافظ خال مشکین رو به عنوان یه چیز بد و زشت نمیبینه در اشعارش و در نتیجه تفسیر شما نمیتونه درست باشه

1396/11/18 19:02
روفیا

این ابیات از شیخ محمود شبستری رمز گشاست :
بر آن رخ نقطهٔ خالش بسیط است
که اصل مرکز دور محیط است
از او شد خط دور هر دو عالم
وز او شد خط نفس و قلب آدم
از آن حال دل پرخون تباه است
که عکس نقطهٔ خال سیاه است
ز خالش حال دل جز خون شدن نیست
کز آن منزل ره بیرون شدن نیست
به وحدت در نباشد هیچ کثرت
دو نقطه نبود اندر اصل وحدت
ندانم خال او عکس دل ماست
و یا دل عکس خال روی زیباست
ز عکس خال او دل گشت پیدا
و یا عکس دل آنجا شد هویدا
دل اندر روی او یا اوست در دل
به من پوشیده شد این راز مشکل
اگر هست این دل ما عکس آن خال
چرا می‌باشد آخر مختلف حال
...

1396/11/18 19:02
روفیا

خال در این ابیات نقطه ایست که با امتدادش همه اشکال پدید می آیند.
می شود گفت نماد هستی است.
لیک وجوه دیگری در خال از جمله سیاهی قابل تامل هستند :
از آن حال دل پرخون تباه است
که عکس نقطه خال سیاه است
و دو دیگر وجه سادگی یا بساطت.
بقیه اجزاء صورت همگی مرکب تر از خال هستند. متشکل از چندین رنگ و فرم و جنس هستند. ولی خال تنها یک نقطه سیاه است.
از اینرو شبیه دل ما بسیط و غیر قابل تجزیه است. شبیه خودآگاهی ما. وقتی شما می گویید من به یک حقیقت بسیط اشاره می کنید. نه به همه سلول ها و گلبولهای بدنتان:
به وحدت در نباشد هیچ کثرت
دو نقطه نبود اندر اصل وحدت

1396/11/18 19:02
روفیا

کیست در دیده که از دیده برون می نگرد
یا چه جانست نگویی که منش پیرهنم

1396/11/18 19:02
روفیا

در ابیات بعد شاعر می گوید از آنجا که ما هم به هر حال موجودیت و ادراکی از خود داریم نمیدانم آیا او آینه ایست که عکس دل ما بر وی چون خال سیاهی می نماید یا دل ما آینه ای است که عکس خال او بر آن فتاده.

1396/11/18 19:02
روفیا

گویند عربی زنی اختیار کرده بود چون شب سیاه.
ازو پرسیدند این چه انتخابیست؟ گفت : الناس تعشق من خال بوجنته فکیف بی وحبیبی کله خال
مردم عاشق کسی هستند که یک خال سیاه بر چهره دارد.
حال آنکه یار من کلا خال است!
این داستان به نقش سیاهی در جهان هستی اشاره می کند. که سیاهی نیز در جهان جایگاهی دارد. ولی مانند خال و به اندازه خال نه اینکه همه جهان را فرا بگیرد.

ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی است
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالی است
مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد
نیت خیر مگردان که مبارک فالی است
کوه اندوه فراقت به چه حالت بکشد
حافظ خسته که از ناله تنش چون نالی است
این سه بیت از این قسمت در وبسایت آوای جاوید توسط حمیدرضا فرهنگ خوانده شده است،آدرس صفحه:http://avayejavid.com/SazoAvaz/AvayeJavid_43.html

1397/09/26 02:11
بهروز امامی

می‌چکد شیر هنوز از لب همچون شکرش
گر چه در شیوه گری هر مژه‌اش قتالیست
با احترام به دیدگاه دوستان، چون در این مصرع شکر آمده پس احتمالا مقصود حضرت از «شیر» همانا «شیره و شهد» است، بعبارتی «تضاد» شیرینی در سخن و تلخی در قتل را بیان داشته.

1398/06/09 13:09

دوستان گرامی منظور شاعر اینه که :
با اینکه خیلی جوان است لیکن هنر مند قابلیست !!

1398/06/17 23:09
عباس اشتری

ماهم این هفته شد از شهر و به چشمم سالیست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست
در غزلیات حافظ نسخه مصحح مرحوم دکتر سلیم نیساری این گونه ثبت شده و به نظر ضبط اصح است، نکته هم این که در کنار قیود زمان مثل هفته و ماه و سال، شهر هم که در لغت تازی معنی ماه می دهد آمده و این از رندی لسان الغیب است.

1398/10/22 15:12
محمد

این شعر برای من، یکی از نویدبخش ترین و امیدوار کننده ترین اشعار حافظ هست
مخصوصا جایی که میگه
مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد
نیت خیر مگردان که مبارک فالیست
یادم میاد در یکی از سختترین دوران های زندگیم، مادرم به شدت بیمار بود و در بیمارستان بستری بود و دکتر میگفت به سرطان خون مبتلا شده،
روزی که قرار بود جواب ازمایش اصلی و قطعی بیاد، رادیوی تاکسیی که سوار شده بودم، این شعر رو به عنوان "فال روز" خوند
شب خواهرم با خوشحالی اومد و گفت که جواب آزمایش مامان خوبه و سرطان نداره و خیلی زود از بیمارستان، صحیح و سالم مرخص شد
برای همین هروقت فال میگیرم و این شعر میاد یا این شعر رو میخونم بهم حس خیلی خوبی دست میده

1399/04/14 07:07

در بیان شوق عشق: یار ماه چهره ام هفته ای است که از شهر بیرون رفته که برایم یک سال طول کشیده. فراق و دوری از حال خوش، دشوار است.
مردم دیده ز لطف رخ او در رخ او
عکس خود دید گمان برد که مشکین خالی است
مردمک چشمم در چهره زلال او خود را دید و گمان برد که خال خوش بوست.( هم افرایی عاشق و معشوق و انعکاس آیینه گون در همه چیز حتی زیبایی)
3- از لب شیرینش هنوز شیر می چکد، گر چه با نازهای چشم، هر مژه اش کشنده است.
4- تو که در سخاوت زبانزد همگانی در تعجبم از کوتاهی تو در شوق من غریب.
5- بعد از دیدن دهان زیبا و منحصر به فرد تو تردیدی ندارم که جزء لا یتجزی( جزئی که دیگر تجزیه نشود که برخی از حکما به آن معتقد بوده و بسیاری نه) وجود دارد.
6-بشارت و فال مبارکی رسید که از برابر ما عبور خواهی کرد( و حال خوش دوباره خواهد رسید) ازین کار خیر برنگرد.
7- حافظ که زخمی فراق توست و از ناله بدنش چون نی شده، چگونه کوه فراقت را بر پشت کشد؟!
کانال و وبلاگ:
آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

1399/05/18 16:08
سمانه

ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی است
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالی است
مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد
نیت خیر مگردان که مبارک فالی است
کوه اندوه فراقت به چه حالت بکشد
حافظ خسته که از ناله تنش چون نالی است
این سه بیت از این قسمت در وبسایت آوای جاوید توسط حمیدرضا فرهنگ خوانده شده است،آدرس صفحه:
پیوند به وبگاه بیرونی/

1400/12/17 23:03
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1401/08/18 05:11
برگ بی برگی

ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی ست 

حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالی ست 

ماه در اینجا نمادِ حضور و اصلِ خداوندیِ انسان است که در آغاز ورود به این جهان یار و همراه او بوده است ، این ماه  پس از چند سالی  توسط اطرافیان و شخصِ انسان به محاق می رود ، آنانی که به کم فروغ شدنِ ماه درونی خود پی برده و سعی در بازگشت آن نورِ زیبا در درون خود را دارند طلوع دوباره ماه خود را تجربه می کنند ، اگر سال را عمرِ هفتاد یا هشتاد ساله انسان در نظر بگیریم پس‌نسبتِ هفته به آن عمر معادلِ دو سه سالِ آغازین و طفولیت انسان در این جهان خواهد بود ، پس‌ حافظ می‌فرماید تنها دو یا سه سال ِآغازین عمر انسان است که ، ماه و فروغ حُسن روی حضرت دوست در دل و بطن هر فردی خود نمایی می کند ، اما پس از  آن ، ماه زیبا رویِ او بتدریج به محاق رفته ، انسان خود را از صفاتِ این ماهِ دل افروز محروم نموده و با رفتن به ذهن و ساختِ خویشتنی موهوم و ذهنی بر روی خویش ِ اصلی در تاریکی فرو می رود ، در این حال انسانهایی همچون حافظ که از خرد اولیه خود بهره برده و به فقدانِ آن ماه و یار همراه خود آگاه می شوند ، درخواهند یافت که گویی سال و یا عمری ست که از یار و اصل خود دور افتاده اند ، پس کمر همت بسته و عاشقانه طلب ِ بازگشت و طلوع دوباره ماه خود را در سر پرورانده ، در این راه از هیچ کوششی فروگذار نمی کنند ، در مصراع دوم می فرماید هستند بسیار مردمانی که تا پایان عمر خود به این تاریکی خو می کنند پس غمِ هجرانی نیز  نداشته و همین حال کنونی را خوب و عادی می پندارند ، تو خطاب به همه ما می‌باشد که غالبن از حالِ سخت و درد فروغ بی خبر هستیم اما انسانهایی که غم هجران و دوری از ماه دل افروز خود را احساس می کنند ،‌ عاشقانه با کار معنوی و طلب  سعی در بازگشت آن یار و همراه خود می کنند .

مردم دیده ، ز لطف رخ او ، در رخ او 

عکس خود دید گمان برد که مشکین خالیست 

در ادامه بیت قبل می‌فرماید  اما کارِ عاشقی و طلب بازگشت آن ماه رو به این آسانی ها نیست و سالک طریق عاشقی به مراحلی می رسد که با نظر لطف حضرت دوست شایستگی دیدار لطافت رخسار زیبای آن ماه رویِ درونی را بدست آورده و برای لحظاتی در آن نظر می کند ، سالکِ عاشق آنچه را در آن رخسار لطیف می بیند مردمکِ چشم خود است ، اما گمان می برد آن خال مشکین را دیده است ، خالِ مشکین همان نقطه آغازین هستی یا بینهایتِ خداوند است که بدون بُعد و فارغ از زمان و مکان و جسم می‌باشد  ، بعداز آن نقطه سیاه هرچه موجود گردد امتدادِ آن نقطه یا خال مشکین است که خط بوده و در قالب یا شکل و فرم قرار می گیرد ، حافظ می‌فرماید  سالک گمان می برد به منظور و وصال معشوق رسیده است اما او نمی داند آنچه را دیده است از دریچه مردمک چشم یا نگرش جسمی خود به جهان بوده است در حالیکه برای دیدن آن رخسار لطیف ، چشم حسیِ جهان بین بکار نمی آید و  باید چشم جان بین داشت ، " دیدن روی تو را دیده جان بین باید /  وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است " پس‌هنوز حتی با بازگشت نصف و نیمه ماهِ درونی سالک  ، تا دیدار روی حضرت دوست راه دور و درازی در پیش است  . 

می چکد شیر هنوز از لب همچون شکرش 

گرچه ، در شیوه گری هر مژه اش قتالیست

بنظر میرسد در صورتی که "گرچه" را در ادامه مصراع اول بخوانیم در تبیین معنی بیت مؤثر باشد ، پس‌ حافظ می فرماید اگر‌چه پوینده راه عاشقی هنوز به دیده جان بین نرسیده است اما زندگی یا خداوند هنوز  او را از شیر و شکر لبانش بهرمند می کند ، شیر همان آب زندگی بخش است و همانند شیر مادر که نوزاد برای رشد جسمانی خود به آن نیازمند است ، همه انسان‌های عاشق نیز برای رشد معنوی خود از شیرِ زندگی بهرمند می‌گردند ، شیری که توأم با شکر یا برکاتی شیرین است و از لبانِ زندگی بر زبان بزرگانی مانند حافظ و مولانا  جاری شده و نیازمندانِ عاشق را از آن برخوردار می کند ، در کنارِ عرضه سخاوتمندانه شیر و شکر ،  زندگی یا خداوند به کار دیگری هم مشغول است تا چشمان پوینده راهش به دیده جان بین تبدیل گردد و آنگاه قادر به دیدن و وصال حضرت معشوق گردد ، آن کار و شیوه گری ، پرتابِ تیرهای قضا از مژگان حضرتش می باشد که بر باقیمانده دلبستگی و تعلقات ذهنی و دنیوی سالک فرود می آیند تا یک به یک آن چیزهایی که سالکِ عاشق از آنها طلب امنیت و آرامش و خوشبختی  می نموده است را  بر زمین افکنده و به قتل برساند ، با این خونریزی ست که سالک از آن چیزها و درد های ناشی از آن رهایی یافته و آنگه با کامل شدن ماه درونش ، چشم جان بین خود را باز یافته ، امکان دیدارِ خال مشکین حقیقی در آن رخسار لطیف برای وی فراهم می گردد .

ای که انگشت نمایی به کرم در همه شهر 

وه که در کار غریبان ، عجبت اهمالیست 

مخاطب حضرت دوست است که شهره شهر است در کرامت و بخشندگی ، همه شهر در اینجا منظور کُل عالم هستی ست ، غریبان  یعنی همه انسان‌ها که از اصل خود جدا افتاده اند و در شهرِ این جهان در غریبی روزگار را بسر می برند ، اهمال  یعنی تعللی  که سهوی ست ، پس‌حافظ  از کرامت‌ واسعه حضرت دوست در عجب و شگفتی ست که با وجود طلب و خواستِ پوینده راه عاشقی و کار معنوی و در نهایت هدف قرار گرفتن باقیمانده دلبستگی های ذهنی و دنیوی ، باز هم سالک از لطف پیوسته و جاریِ حضرت دوست بطور کامل برخوردار نشده و دیده جان بین خود را باز نیافته است .

بعد از اینم نبود شائبه در جوهر فرد 

که دهان تو در این نکته خوش استدلالیست

جوهر فرد در لفظ به معنی گوهر یگانه و بی مانند است که در معنیِ کوچکترین ذره غیر قابل تقسیم نیز آمده است و در واقع همان نقطه یا خال سیاه و کنایه از وجود مطلق یا حضرت حق تعالی ست ، پس حافظ با این استدلال هرگونه شائبه ای را در رابطه با اینکه انسان و کل هستی منشعب از آن وجودِ لایزال است و از جنس او ، پس خداوند نیازی به اظهار وجود در جهان دارد را منتفی می داند ،‌ بلکه اگر مشیت او بر آشکار شدن آن گنج پنهان در جهانِ فرم و بخصوص در انسان بوده است همگی از سر لطف و کرامت اوست و منت گذاری بر انسان ، در مصراع دوم  دهانِ حضرت دوست که به‌ اندازه همان ذره جوهر فرد بسته و خاموش است و استدلالی نیکو و خوش برای یگانگی حضرتش ، پس پاسخی برای اظهار شگفتی از کرامتش از آن دهانی که به‌ اندازه ذره ای باز است شنیده نمی شود ، حافظ این سکوت را به رضایت تعبیر کرده و همچنان در انتظار خبری خوش به کار معنوی خود ادامه می دهد .

مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد

نیت خیر مگردان که مبارک فالیست

و سرانجام پیک صبا مژده ای از طرف حضرت دوست می آورد که بر چنین عاشقی که صبر و خاموشی را پیشه خود قرار داده است لطف نموده ، گذری خواهد کرد ، یعنی لحظه ای از نظر وی عبور خواهد کرد و در صورتی که عاشق پس از بیداری بار دیگر به خواب ذهن نرفته باشد امکان دیدارِ آن خال مشکین  را بدست خواهد آورد ، در مصراع دوم حافظ همچنان در بیم و امید بسر می برد که مبادا حضرت دوست از نیت و قصدِ خیر خود روی گردانده ، از نمایان کردن رخسار بر عاشق بیچاره منصرف گردد ، این خوف و رجا در بالاترین مراتب عرفان نیز وجود دارد و حافظ می‌فرماید خداوند تضمینی برای این گذرِ مبارک به هیچ عارفی نداده است پس‌ شخصِ عاشق تا موعد دیدار دست از طلب نمی دارد. 

کوه اندوه فراقت به چه حالت بکشد ؟ 

حافظ خسته که از ناله تنش چون نالی ست 

اما این انتظار باری ست بس سنگین و حافظ یا عاشقی که تنش زخم خورده تیرهای مژگان حضرت دوست شده  و از ناله های شبانگاهی بس نحیف و لاغر شده است چگونه قادر خواهد بود کوهِ غم و اندوه ِ فراقت را به دوش کشیده و این جدایی را تاب آورده ،‌صبر کند ؟ نحیف و همچون نال شدن تنِ که بر اثر زخمِ تیرهاست میتواند زدودن دلبستگی و در نتیجه سبکباری عاشق را در پی داشته باشد،  در واقع تن در اینجا نماد هوشیاری جسمانی عاشق است که تا نالی نشود غمِ سنگینِ  فراق را احساس نمی کند .

 

 

 

1401/12/11 13:03
رضا تبار

معنی ابیات

۱- یک هفته بیشتر نیست که از انس با محبوب محروم شده ام ولی بر چشم و جان من سالی گذشته است.

- زیرا قصه هجران را کسی درک می کند که در وادی محبت قدم گذاشته باشد.

 

۲- با توجه به لطافت  چهره محبوب،آن رخ آنچنان آینه گونه و صاف است که مردمک چشم من ،

- عکس خود را در آن دید و گمان کرد خال سیاهی است که بر چهره محبوب است.

 

۳- در آن دید ملکوتی،انسان سرمست از تجلیات او میگردد،

- اگر چه هر مژه او انسان را تا مرز نابودی و فانی شدن پیش می برد.

 

( این راز محبوب است که چگونه در یک مواجهه ،هم انسان را سرمست جمال و زیبایی خود می کند،هم او را  مقهور هیبت و جلال خود مینماید.).

 

۴- ای محبوبی  که بخشش و کرم تو همه جا را فرا گرفته،

- چه شده که در کار غریبان اهمال میکنی؟

 

۵- از این به بعد در  وجود جوهر فرد ( جزء لا یتجزی= تجزیه ناپذیر) شک نخواهم کرد،

- با دیدن جمال روی تو و لب و دهانی آنچنان یگانه،دیگر شبهه ای برای این نکته نیست.

 

۶- مژده دادند که بر ما گذر خواهی کرد،

- این یک نیت خیر است. پسخیرت را تغییر مده که فال نیک و مبارکی است.

 

( از پیامبر (ص) نقل شده که فرمود: در طول عمر شما ،نسیم لطف و عنایت الهی مکرر میوزد.شما فرصت را از دست ندهید و خود را در معرض این الطاف قرار دهید.

بحار الانوار/ ترجمه موسوی همدانی/ جلد ۲ ص ۲۳۱

ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات  الا فتعرضوا لها)

 

۷-حافظ چگونه کوه فراق و دوری تو را تحمل کند،

- در حالی که تن او از فرط خستگی مانند یک نی شده است.

1402/04/26 01:06
محمد ارثی‌زاد

"کوهِ اندوهِ فراقت به چه حالت بکشد؟
حافظ خسته که از ناله تنش چون نالیست"
 
بدون تردید در میان شاعران فارسی زبان هیچکس به اندازه حافظ علاقه‌مند به موسیقی نبوده است، و این ناشی از آگاهی و اشراف خواجه به ظرایف موسیقی درونی و بیرونی شعر می باشد. چرا که خواجه هم حافظ قرآن بود و آشنا به علم تجوید، و هم آشنا به موسیقی؛ از قرائن پیداست که آواز را نیز خوش می‌خواندند.

ز چَنگِ زهره شنیدم که صبحدم می‌گفت
غلامِ حافظِ خوش لهجهٔ خوش آوازم

 جدای از بحث موسیقی بیرونی، در بیتی که در آغاز کلام آمده‌ است، مثل تعداد زیادی از بیت های سروده شده، ظرایف موسیقی درونی قابل مشاهده است. از آن جمله به کار بردن دو واژه "کوه" و "اندوه" و نیز "فراقت" و "حالت" که زیبایی این مصراع را دوچندان کرده‌اند. چرا که کشیدگی دو مصوت بلند "او" در انتهای کلمات "کوه" و "اندوه" نشان‌دهنده زحمتی‌ست که برای حمل بار هجران (ماهم این هفته شد از شهر و به چشمم سالیست...) متحمل شده‌است، و ضربه‌های پشت سر همی که توسط " َت" در انتهای دو کلمه "فراقت" و "حالت" شنیده می‌شود بیانگر ناتوانی عاشق در برابر آن اندوه بزرگ می‌باشد.

1402/07/26 10:09
امین

درود بر همگی عزیزان و درود بیکران بر روح والا مقام لسان الغیب
واقعا ایهام تناسب بیت اول شاهکاره. ماه که استعاره ای از معشوق هست اما با هفته و سال تناسب دارد... محشر

1402/08/14 17:11
فرهود

معنی نال . (اِ) نای میان خالی (برهان قاطع). نی . (انجمن آرا). نی میان تهی . (غیاث اللغات ) به معنی نی عموماً و نی میان تهی . (از آنندراج ) (بهار عجم ). نی ضعیف و باریک . (بهار عجم ). نی میان خالی و کاواک . نی زرد و باریک . (ناظم الاطباء).

1402/08/17 20:11
فرانسیس سیلور

مردم در چشم او خود را دیدند، و چون خود را در چهره ی او یافتند ندانستند که آن عکس خودشان است، گمان بردند که آن نقطه، خالیست مشکین(!) نه سیرت به گناه نشسته ی خودشان.

1403/07/18 22:10
آریا میرانی

این متن، فال حافظ من بود،

درست وقتی دوری و هجران اجباری از خانه و وطن، چونان دو دست استخوانیِ چسبیده بر گلو، راه نفس‌هایم را سد کرده‌اند. 

کاش این تنِ خسته یارای آن داشته باشد که این کوه اندوه فراقت را بر دوش بکِشد، و کاش آمده باشد که برود، پیش از آنکه برق را از چشم‌هایم بکُشد...

کوهِ اندوهِ فراقت به چه حالت بکُشد؟

حافظِ خسته که از ناله تنش چون نالی‌ست