گنجور

غزل شمارهٔ ۷

صوفی بیا که آینه صافیست جام را
تا بنگری صفای می لعل‌فام را
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی‌مقام را
عَنقا شکار کَس نشود دام بازچین
کآنجا همیشه باد به دست است، دام را
در بزم دور، یک‌دو قدح درکش و برو
یعنی طمع مدار وصال دوام را
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش
پیرانه‌سر مکن هنری ننگ و نام را
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدمْ بهشتْ، روضهٔ دارُالسَلام را
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است
ای خواجه بازبین به تَرَحُّم غلام را
حافظ مرید جام می است ای صبا برو
وز بنده بندگی برسان شیخ جام را

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صوفی بیا که آینه صافیست جام را
تا بنگری صفای می لعل‌فام را
ای صوفی بیا که آینه‌یِ جام، صافی است تا صفایِ می ِ سرخ را ببینی. صوفی و صافی و صفا، آرایه‌های جناس و اشتقاق دارند. «را» در مصراع ِ نخست، رایِ فکّ ِ اضافه است. جام در زلالی و صافی، به آینه تشبیه شده. غزل با صدا کردن و فراخواندن ِ صوفی شروع می‌شود که بیاید و چیزی را ببیند. انگار که در ادامه‌ی صحبتی پیشین، می‌خواهد چیزی را به کسی نشان دهد.
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی‌مقام را
در ادامه‌ی خطاب‌اش به صوفی، پس از نشان دادن ِ صفایِ می ِ لعل‌فام، ادامه می‌دهد که اگر به دنبال ِ راز ِ درون ِ پرده ای، آن را از رندان ِ مست بپرس. که زاهد ِ عالی مقام، این حالت و این کیفیت را ندارد؛ و از این عشق و محبّت هم برخوردار نیست؛ که بتواند راز ِ درون ِ پرده را بداند یا اگر می‌داند، بتواند به پرسش ِ تو پاسخ بدهد. رند ِ مست و زاهد ِ عالی‌مقام در تقابل با هم آمده‌اند. و صوفی را کسی توصیف کرده که به دنبال ِ آگاهی از راز ِ درون ِ پرده، از زاهد ِ عالی‌مقام پرسان است. و شاعر، صفایِ می ِ لعل‌فام را و رندان ِ مست را آگاه‌تر و مهربان‌تر دانسته و به صوفی توصیه کرده که اگر راز ِ درون ِ پرده را می‌خواهد، آن را از رندان ِ مست (می‌تواند خود ِ شاعر باشد) بپرسد.
عَنقا شکار کَس نشود دام بازچین
کآنجا همیشه باد به دست است، دام را
کسی نمی‌تواند عنقا را شکار کند. تو نیز دامی که چیده‌ای را برچین! که آن‌جا (جایی که به قصد ِ شکار ِ عنقا دام گسترده‌اند) چیزی جز باد به دست ِ دام نیست. باد به دست بودن کنایه از دست خالی برگشتن و چیزی به دست نیاوردن است. عنقا شکار ِ کس نخواهد شد. و از این که بخواهی دامی بگستری و عنقا صید کنی منصرف شو! چون که آن‌جا و در آن کار، همیشه دام ِ تو چیزی صید نخواهد کرد جز باد!
در بزم دور، یک‌دو قدح درکش و برو
یعنی طمع مدار وصال دوام را
در بزمی که به هر کسی به نوبت پیمانه‌ئی شراب می‌چشانند، یکی دو قدح سربکش و برو. این به آن معنا است که امیدوار نباش که وصال، همیشگی باشد. تنها می‌توان یک دو قدح در کشید و رفت و انتظار ِ وصال ِ همیشگی داشتن، کاری عبث است. بزم ِ دور استعاره از زندگی باشد. مثل ِ مهمانی‌یی که چند مدتی هر کسی در آن ساکن است.
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش
پیرانه‌سر مکن هنری ننگ و نام را
ای دل! روزگار ِ جوانی گذشت و در آن روزگار گلی از باغ ِ عیش نچیدی. اکنون که پیر شده‌ای، به خاطر ِ آبروی خودت هنری مکن! مکُن هنری، یا هنری مکن را من تعبیری طنزآلود و کنایه‌آلود می‌بینم! هنری نکن، کار ِ خارق‌العاده‌ئی نکن! کار ِ خطرناکی نکن! به عبارتی، آن زمان که جوان بودی و برای جوانان، عیش و چیدن ِ گل ِ عیش مُجاز تلقی می‌شود (به‌عبارتی قابل ِ توجیه است و بی‌آبرویی ِ کم‌تری بر آن هست) این کار را نکردی! حالا که پیر شده‌ای، سر ِ پیری به خاطر ِ حفظ ِ آبرویِ خودت دستکم شاهکار خلق نکن!
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدمْ بهشتْ، روضهٔ دارُالسَلام را
سعی کن تا عیش ِ نقد را در دست داشته‌باشی. به این دلیل که آدم هم روضه‌ی دارالسلام و باغی که در آن آسایش و سلامت داشت را رها کرد، چون که آبخور، نصیب، چشمه‌ی آب ِ کوثر یا چشمه‌یِ جاودانگی در آن باقی نمانده بود. به‌عبارتی بهشت هم جاودانی و ابدی نبود. پس بکوش تا از هر آن عیشی که در حال برای تو میسر است، بهره‌مند شوی. بهشت در اینجا، به عنوان فعل استفاده شده است؛ از «هشتن» به معنای «رها کردن» یا «پایین گذاشتن» که با واژه «بهشت» به معنای «پردیس»، «جنّت» یا «مینو» جناس تام دارد. 
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است
ای خواجه بازبین به تَرَحُّم غلام را
من در درگاه و محضر ِ تو بسیار خدمت کرده‌ام و از این بابت، حقّ ِ خدمت بر گردن ِ تو دارم. ای خواجه! به پاس ِ این خدمت، به ملاطفت و ترحّم و بنده‌نوازی، اعتنا و توجهی به من که غلام و چاکر ِ تو ام بکن.
حافظ مرید جام می است ای صبا برو
وز بنده بندگی برسان شیخ جام را
1. حافظ خواهنده و خواستار ِ جام ِ می است. ای صبا برو و به شیخ ِ جام و دارنده‌یِ جام از طرف ِ من اظهار ِ ارادت و بندگی بکن و بگو که حافظ جام ِ می می‌خواهد. 2. اگر تو مرید ِ شیخ و مراد ِ خودی، حافظ، مرید ِ جام ِ می است. ای صبا! برو و به شیخ ِ جام بندگی و ارادت مرا برسان. هر سالکی در طریقت، مرید ِ شیخی است. و شاعر اعلام می‌کند، که مرید ِ جام ِ می است و شیخ ِ او نیز، شیخ ِ جام است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۷ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۷ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۷ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۷ به خوانش زهرا بهمنی
غزل شمارهٔ ۷ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۷ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۷ به خوانش زهرا شیبانی
غزل شمارهٔ ۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۷ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۷ به خوانش سهراب سیفی
غزل شمارهٔ ۷ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۷ به خوانش محمد خزائی
غزل شمارهٔ ۷ به خوانش احسان حلاج
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۷ به خوانش محمدرضا ضیاء

حاشیه ها

1389/10/19 06:01
شادان کیوان

در گذشته که امکان نگهداری شراب نبود شراب را هر سال می انداختند و همان سال هم مصرف میکردند( "می دو ساله" حد اکثر اشاره ایست که من در دیوان خواجه دیده ام) باری، شراب را هم قاعدتا در ماههای آخر تابستان که انگور میرسید میانداختند و تا چلهُ دختر رز سراید و شراب از غلغل بیفتد و چون آینه صاف شود، به ماههای آبان و آن حوالی میرسیدند. بنا براین خواجه باید این غزل را در حوالی ماه آبان سروده باشد و صوفی که در دیوان خواجه همواره شخصیت منفی دارد را دعوت میکند که بیا و شراب را که چون آینه صاف شده ببین شاید از بی خبری و بی خردی بدر ایی! ضمنا به تشابهات بین کلمان صوفی، صافی و صفای که در این بیت استفاده شده اند توجه بفرمایید.
بیت دوم هم برای خود شاه بیتی است و عصیان شاعر را در مقابل زهاد بظاهرعالیمقام اما دکاندار و کاسب نشان میدهد.
در بیت پنجم کلمهُ هنری را باید بر وزن سپری(عمرش سپری شد) خواند و معنای آن اینست که سر پیری نام و ننگت را ببازی مگیر.
در بیت بعد هم کلمهُ بهشت بمعنای فرو هشتن و از دست نهادن است که با کمی لغزش و باشتباه ، با کلمهُ بهشت بمعنای روضهُ رضوان درهم میامیزد و اینها همه از زیباییهای غزلیات خواجه است.

1402/08/26 22:10
جاوید مدرس اول رافض

تضمین غزل شماره ۷
عطر صبا چو روح ببخشد مشام را
ساقی صلای باده بده خاص و عام را
مطرب به نغمه گو که جهان گشته  کام را
................
صوفی بیا که آینه صافیست جام را
تا بنگری صفای می لعل‌فام را
**************

راز پرستش از نظر بت پرست پرس
ز آوای عاشقان بَلاَی الست پرس
از بلبل، هزار که مست از گلست پرس
.‌‌‌...............
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی‌مقام را
***************
خورشید و ماه را چو بر آری ز آستین
سر ها چو گوی و زلف تو چوگان عنبرین
هر تار مو چو دام دلی گشته این چنین
.‌‌‌‌‌‌.......................
عَنقا شکار کَس نشود دام بازچین
کآنجا همیشه باد به دست است، دام را
***************
هر کِشت را که کِشته؟ همو می کند درو
حاصل چه گشته در عمل، آنست آبرو
در مهلتی که داده سپهرت زره مرو
..............
در بزم دور، یک‌دو قدح درکش و برو
یعنی طمع مدار وصال دوام را
***************
امنست وکامیار جهانت ،بلی زعیش
در تنگدستی ار که بسازی پلی زعیش
وانگه که شد، جهان بمرادت یلی زعیش
................
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش
پیرانه‌سر مکن هنری ننگ و نام را
***************
گر زین قلم فراز سخن نقش سنگ ماند
هر رهگذر ز نقشه سنگت فَسانه خواند
کس نیست کو مراد دلش جاودانه راند
...........
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدمْ بهشتْ، روضهٔ دارُالسَلام را
************
انس است بنده را زجنابت چو الفت است
مجلس فروزی تو مباهاتِ جَلوت است
عدل و کرام رانی و آن کُنه رافت است
..................
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است
ای خواجه بازبین به تَرَحُّم غلام را
*************
در ستر آبرو و ز دشمن خفا برو
پر آفت است راه دلا بی بلا برو
در کار عیش و نوش چو یابی صلا برو
.................
حافظ مرید جام می است ای صبا برو
وز بنده بندگی برسان شیخ جام را
******
جاوید مدرس رافض

1391/02/02 00:05

و البته حافظ مرید شیخ الاسلام احمد جامی عارف سده ی 5و 6 بوده است

1391/08/02 21:11

همین مصرع اول دقیقا تصریح دارد که حافظ رند نه تنها مرید شیخ جام نبوده . بلکه کاملا با زهد خشک امثال او مخالف بوده . شیخ جام در شکسنتن میخانه ها وحد زدن بر نوشندگان معروف است . برخی گفته اند چون حافظ مرید جام می است پس جام می شیخ حافظ است. معنی دوم این است که به شیخ احمد جام خبر دهید که من برخلاف میل شما مرید جام باده ام . این جام کجا آن جام کجا . در این صورت باید مصرع دوم چنین بود : از بنده بندگی برسان نه : وز بنده . در بعضی نسخ به جای شیخ جام شیخ خام آمده که از نظر موسقی ومعنی طنز آمیزش زیباست . لطفا شیخ تراشی نکنید

1402/09/16 14:12
شعر تربت جام Shearjam.blogfa.com

در اینجا باید ابتدا حافظ و سپس شیخ جام را درست شناخت. اولا حافظ مخالف زهد ریایی بوده نه هر نوع زهدی. ثانیا شیخ جام کسی نبوده که به زهد ریایی دچار بوده باشد. در مصراع اول بیت آخر آمده:

حافظ مرید جام می است ای صبا برو

اینجا حافظ جام می را  به عنوان اشاره به ایام جوانی شیخ احمد جامی ذکر کرده است. شیخ جام در جوانی عیاش و خوشگذران بوده و در همان جوانی یکباره متحول می شود و به عرفان روی می آورد و چندین اثر نفیس هم از خود مانند انس التائبین، کنوز الحکمه، رساله سمرقندیه و... بجای می گذارد.

در مصراع دوم نام شیخ جام را ذکر می کند و رسما خود را بنده و مرید وی می داند و این نکته را می گوید که حتی شیخ جام هم با آن مرتبه ی والا باده نوش بوده است و این با دیگر مفاهیم ابیات منافات ندارد. 

1393/07/27 09:09
ف. ق

سلام و خسته نباشید .
در مورد صوفی توضیح مختصری لازم است داده شود که در ذیل آورده می شود:
صوف در لغت پشم گوسفند را گویند ، و چون طایفه صوفی اکثر پشم پوش بودند به صوفی مرسوم شده اند .
در ضمن از عادات شعری است که به صوفیان زراق و مرایی یعنی به سالوسانی که تظاهر به صوفیگری می کنند ، تعریض کنند . اما به صوفیان اهل مشرب هیچ گونه جسارت نمی کنند چون این گروه اخیر همیشه مقید به حال خود بوده و به طعن و تعریض کسی اعتنا نمی کنند .

1393/07/27 15:09
ف. ق

در بیت پنجم نیز هنری را بصورت یاء وحدت به معنی یک نوع هنر باید تلفظ کرد و مقصودش به بازی گرفتن نام و ننگ در پیری نیست . ( با عرض پوزش از شادان کیوان ) مقصود حافظ عزیز اینست که تو که در جوانی به وصال معشوق خود و جانانت نرسیدی حالا در زمان پیری و سپیدی موی و روی هنری از خود نشان بده تا بلکه یک نام و ننگ ( شهرت و آوازه ) عاشقانه به دست آوری . به اصطلاح گوشه چشمی از خود نشان بده خم ابرو و گیسوی کمندی را به کار بگیر تا به شهرت و نام و آوازه در عشق دست یازی .

1393/07/27 15:09
ف. ق

در بیت پنجم نیز هنری را بصورت یاء وحدت به معنی یک نوع هنر باید تلفظ کرد و مقصودش به بازی گرفتن نام و ننگ در پیری نیست . ( با عرض پوزش از شادان کیوان ) مقصود حافظ عزیز اینست که تو که در جوانی به وصال معشوق خود و جانانت نرسیدی حالا در زمان پیری و سپیدی موی و روی هنری از خود نشان بده تا بلکه یک نام و ننگ ( شهرت و آوازه ) عاشقانه به دست آوری . به اصطلاح گوشه چشمی از خود نشان بده خم ابرو و گیسوی کمندی را به کار بگیر تا به شهرت و نام و آوازه در عشق دست یازی .
با نگاهی بر شرح دکتر ستارزاده

1393/07/27 15:09
ف. ق

در مورد شیخ جام :
دکتر ستازاده در پاورقی آورده اند : شیخ الاسلام احمد نامقی جامی معروف به ژنده پیل که درسنه 451 متولد شده و در 536وفات یافته است . و جامی در نفحات الانس شرح حال مفصلی از او نگاشته که مجموع از خشکی و تعصب او حکایت می کند و ذوق لطیف و حال و وسعت مشربی که از یک نفر صوفی باید انتظار داشت فاقد است . و غالب اوقات او به امر معروف و نهی از منکر گذشته است و در رعایت ظواهر شرع مبالغت تام داشته و مخصوصاً مزاحم میخواران بوده و خم و خمخانه می شکسته است ...

1393/07/15 22:10
آمیز

پرسش دارم
دوستان بیت ششم: "در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند، آدم بهشت روضه دارالسلام را"
به چه معناست؟
آبخور معنی "قسمت (تقدیر)" میده؟

1393/07/16 21:10
رسته

در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آبخور = قسمت، روزی، نصیب
از لغتنامهٔ دهخدا، با دوبار کلیک روی کلمه به آن خواهید رسید.

1393/07/19 00:10
امین کیخا

حالا که آبخور را نوشتیم بهتر است آبخوست را هم بنویسیم .خوستن به معنای فشردن است .آبخوست یعنی چیزی که آب آن را فشرده است .جزیره می شود برای فشردن لغت دیگری هم داریم و آن هاویدن است که هاون را ازش امروز داریم . خایسک به معنای پتک شاید از این خوستن باشد ولی هنوز دلاسوده نیستم .

1393/08/01 22:11
آمیز

ممنون از آقای رسته، و آقای کیخای باحال
آقای کیخا، ممنونم از توضیحاتتون، یکی از عشقای من اینه که ببینم واژه ها رو حلاجی میکنین. از تفریحات خودمم هست این رفتن به پشت واژه ها.
حالا میتونم بپرسم چرا آبخور بمعنای "تقدیر"ه؟
یعنی چطور شد که آبخور (که فکر میکنم همون آخور توی طویله باشه، چون ما بچه که بودیم، گاو و طویله داشتیم، اینطور بوده که اول آبخور بوده به مرور شده آخور، درسته؟)، کسوت ِ تقدیر رو به تنش کرد
ممنون

1393/08/02 01:11
امین کیخا

با درود به تو آمیز مهربانم
آبخور و آخور یکی به نظرم می رسد ولی به گمانم شعر می گوید چنانکه سرچشمه ی خوشی و کام راندن بهشتی برای آدم پاینده نبود برای شما هم نمی ماند پس به کامرانی هر روزانه ات بپرداز و روزگار به آرزومندی نگذران !
ولی آ گاهی واژگان را وارون میکند مانند بردن ( وردن ) که آ گرفته است شده آوردن ! ولی آ گاهی تنها کاروازه ( فعل ) می سازد و حالت تاکید را می رساند مانند آترمیدن که به تازگی ساخته شده است برای تعیین کردن .
بسیار فروتنی کرده ای ببخشید اگر پرگویی ای شده است . فروتنی شما چیزی است که استادان ادبوری باید بیاموزند هر چند که به شما نمره ی ناخوبی داده باشند .

1393/08/02 01:11
امین کیخا

تقدیر را ناصر خسرو بُوِش و باشش نوشته است فردوسی بودنی را برگزیده است . امروز ما تقدیر را سرنوشت می گوییم ولی به گمانم منظور رسته از تقدیر خود سرنوشت نبوده بلکه روزی سرنوشته ی هر کسی بوده است . به این ترتیب آبخور هر کس روزی هر کسی است .
اما تقدیر به معنای اندازه کردن در عربی هم هست به فارسی این لغت می شود کویزیدن زیرا کویز پیمانه بوده است پیمودن امروز بیشتر طی کردن شده است و معنای اندازه کردن را کمتر می رساند .

1393/08/10 22:11
آمیز

آقای امین کیخای دوست داشتنی
عالی بود آقا مثل همیشه. مخصوصاً اون قسمتی که در مورد نقش "آ" بود.
قبلاً در مورد "شامیدن" و "آشامیدن" هم که اولی برای دفع آبه و دومی جذب آب، فکر کرده بودم راجع به این "آ" ی زبل.
ممنون. آقا جان من هر وقت حالشو داشتین همینطوری راجع به ریشۀ افعال و واژه ها بگین برامون.
زنده باشین
^_^

1393/08/10 23:11
دکتر ترابی

جنابان کیخاو آمیز
کندن و آکندن که خالی و پرکردن است و فند و آفند
و همزه فارسی به جای آ در ایران و انیران و ....
باقی و برقرار بوید.

1393/08/11 14:11
امین کیخا

درود و سپاس به هر دو بزرگوار

1393/10/30 18:12
کیوان

آوردن و بردن ، آسودن و سودن ، آرمیدن و رمیدن ، آسغدن و سختن؛ آگاه و گاه، آواختن(آواز) و واختن(وازیدن)... نکته مهم این است که آ نفی ارزشی میسازد حال آنکه دیگر نایی ساز ها همانند نا و ان و ا نفی پاد ارزشی هم میسازند مانند نامرد ، انیران؛ بی نفی ساده بر روی اسمها میسازد که اثباتش هم با است. بی کار ، با کار، بی کس ، با کس

1393/11/30 19:01
w۲.f

بیشترین حاشیه مختص به کدام شعرازکدام شاعر است؟

1393/11/02 14:02
w۲.f

بیشترین حاشیه مربوط به کدام شعر از کدام شاعر است؟

1393/12/03 05:03
احمد

شاید منظور از شیخ جام خود شراب باشد که شیخ داخل جام می است. حافظ میگوید ارادت مر به شراب داخل جام برسان

1393/12/03 11:03
پرده نشین

در بیت پنجم حافظ میگوید شما که در جوانی کار شایسته ای انجام ندادی در پیرانه سری نام ننگ را هنر ندان ... مثال بازنده ای که در آخر بازی جهت جبران باخت حرکتی باصطلاح انتحاری انجام میدهد!

1394/01/17 16:04
س.کشاورز

با عرض سلام به همه ی دوست داران ادب فارسی.
مصرع آخر را می شد اینگونه هم خواند:
وز بند بندگی برهان شیخ جام را
در این خوانش، مصرع اول میتواند آزادی حافظ و اطلاق او را در عبارت {مرید جام می} نشان دهد و از بند بندگی رستن در مصرع دوم که قرینه آن در مصرع بعد است، این معنی را تکمیل کند.البته این پیشنهادی از طرف یک فرد غیر متخصص است.در پناه خدا باشید

1394/03/03 11:06
روفیا

سلام بر امیز گرامی و دیگر دوستان
حتما میدانید که بهشت در مصرع دوم از مصدر هشتن به معنای رها کردن یا drop است .
حال شاید بتوان رابطه ای میان بیت مورد نظر و این بیت ها یافت :
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم
یا
گر تو مقامرزاده ای در صرفه چون افتاده ای
صرفه گری رسوا بود خاصه که با خوب ختن
در مجموع چنین بر می اید که ادمی خطر کردن و قماربازی را دوست دارد و نقد را رها می کند و در جستجوی ناشناخته ها خود را به اب و اتش میزند . شاید همین امر انسان را بران داشته هرگز در یک نقطه متوقف نشود و پیوسته بپوید و بجوید .
کرد فضل عشق ما را بوالفضول
زین فزون خواهی ظلوم است و جهول

1394/04/07 17:07
محمد یوسفی

یکی از ابیات تفکرانگیز حافظ، بیتی است در همین غزل:
در بزم دور، یک دو قدح درکش و برو
یعنی طمع مدار وصال دوام را
ناپایدار بودن زندگی، و از این رو دانستن قدر آن، از مضامین پرتکرار دیوان حافظ است: بزم و مهمانی ای برپاست، در آن جا با گردش می از تو پذیرایی می کنند، بنوش (یک دو قدح، نه بیشتر!) اما گمان مبر که این مهمانی دائمی است؛ قدرش را بدان، چند قدح بنوش اما طمع همیشگی بودن آن را از سر بیرون کن و با پذیرش این واقعیت که در این جهان "وصال دوام" میسر نیست، برخیز و بی آن که کوچکترین کدورتی به دل راه دهی (به خاطر ترک چنین مجلسی)، پی زندگی ات برو ...
[خوشحال می شوم دیگر دوستان نظر خود را در باره ی این بیت بنویسند؛ فکر می کنم در باره ی این بیت بسیار سخن توان گفت ...]

1394/04/17 03:07
بابک

در بزم دور یک دو قدح درکش و برو
یعنی طمع مدار وصال دوام را
محمد عزیز،
سپاس از تفسیر و توضیحت،
در ادامه آن یک دو کلامی که به ذهن ناقص و بیان قاصر بنده می آید را در حد بضاعت خود اضافه می کنم، چنانچه کم و کثری داشت ببخشا:
می دانی که حافظ سلطان بلامنازع ایهام است، و نه پیش و نه پس از او هیچ کس نتوانسته چنان گستره ای در شعر بوجود آورد. این بنده بر این باورم که او اینرا از خیام برداشت کرده و به وام گرفته، لیک آنرا به شدت گستره داده.
اگر شاعر دیگری چنان کرده که یک مصراع و یا بیت ضد و نقیض به نظر می آید و بر آن دو معنی که شاید نهایتاً در تضاد هم باشند که خواننده را مبهوت میکند، حافظ اینرا به ورای دیگری کشانده چنانکه گاه فقط یک مصراع او از ژرفا تا عرش را پوشش میدهد و از آن چندین و چند برداشت می توان گرفت، که این خود یکی از شاهکارهای بزرگ اوست ولی باز هم نه تمام هنرش.
شاید پس از این نگاه شما و دیگری نیز با این بنده موافق گردی که حافظ نادره ای است که گیتی بر خود ندیده!
*چنانچه شخصی گمان به غرض یا غلّو و اغراق در بیانم کرد، دعوت می کنم خود به قضاوت نشیند:
در بیت مورد نظر شما "بزم دور" میتواند یک برهه ای کوتاه از زمان باشد مثل همان جشن یا میهمانی که خود به آن اشاره کردی، نگاه دیگر آنکه این می تواند کل زندگی یا عمر شخص باشد. نگاه سوم آنکه آن می تواند اشاره به فلک یا جهان آفرینش و هستی باشد.
مصراع اول
1-بزم دور می تواند اشاره به دوره ای کوتاه ( مانند یک جشن یا میهمانی) باشد
در این جشن یکی دو قدح بخور و برو
2-بزم دور می تواند اشاره به زندگی(عمر) باشد
در این عمر یکی دو قدح درکش و برو
این میتواند دارای کمی بار منفی باشد، یعنی که عمر/زندگی را بزمی ببین که یکی دو قدح در آن میخوری از آن کام بگیر و بعد هم از آن (عمر، زندگی، دنیا) برو.
-در عین حال یکی دو قدح کفاف تمامی یک عمر را نمی دهد، پس این می تواند اشاره ای به رضاء و قناعت باشد یعنی آنچه در زندگی می گیری به آن راضی باش و قناعت کن.
3-بزم دور می تواند اشاره به فلک (هستی، آفرینش) باشد
در این جهان هستی یکی دو قدح بخور و از آن گذر کن
الف-در این جهان هستی یکی دو قدح بخور و توسط آن برو (یعنی پای از آن بیرون کن) حال این پا گذاردن به خارج و برون برای دست یابی به "آن چیزی" است که ورای هستی است.
و یا
ب-درعالم هستی،(یکی دو قدح خوردن که دیگر کفایت کل زمان هستی را نمی کند، پس این نیز می تواند قناعت و رضاء را نشانگر باشد) قانع و راضی باش و پای از آن بیرون نه و ورای آنرا دریاب
می بینیم که اینجا آفرینش/عالم هستی بار کاملاً مثبت دارد که آنرا درجمعبندی به یک بزم (جشن و سرور) تشبیه کرده.
*اما مصراع دوم:
الف- اگر طمع مدار را آنچنانکه در وهله اول به نظر می آید با طمع مکن (نکن) برابر بدانیم، آنگاه چنین معانی را (مختصراً) میابیم:
طمع مکن که این وصل شدن بردوام(پایدار) باشد
طمع مکن که این وصل شدن (ثبات) داشته باشد
طمع مکن که این وصل شدن (همیشگی) باشد
حصول(وصال) دوام (پایداری،ابدیت) را ممکن گمان مکن (طمع مدار)
طمع مکن وصال (دیدار) بردوام (پایدار) باشد
طمع مکن وصال (دیدار) همیشگی باشد
*
ب-منتهی چنانچه "طمع مدار" معنای "دست از طمع مدار" را بدهد، یعنی "مدار" نشان استمرارِ پایدار و دائمی و همیشگی بودن طمع(آرزو) باشد، آنگاه معنی "همواره طمع کن، همواره آرزو کن" را پیدا میکند.
که خلاصه آن: دست طمع از وصال (وصل یا یکی شدن) دوام (همیشگی، ابدی، ابدیت) بر ندار
***در جای دیگری یک نمونه در زبان فارسی آوردم که معنی متضاد میدهد: "سخت شکننده" که در نگاه اول بسیار شکننده را بیان می کند، ولی معنی دشوار شکننده را نیز داراست. در نثر ما را الزام میکنند که توضیحات کامل دهیم بدانسان که اگر معنی دوّم نمونه بالا را در نظر داریم گوییم "به سختی شکننده"، ولی در نظم که اختصار از واجبات آن است بر عکس گونه بالا آورده شده و این بر خواننده است که معنی آنرا در مصراع و یا بیت بیابد.
-آنگاه بیت چنین می شود:
در بزم دور (فلک، هستی،آفرینش) یک دو قدح درکش ( راضی باش ،قناعت کن) و از آن پای بیرون کن( همین حالا از عالم هستی به ورای آن رو، ورای آنرا دریاب) +
یعنی که مدام کوشا باش(مدام طمع کن) تا وصال ( یکی شدن) به دوام ( آن چیز پایدار،ابدی و همیشگی) به دست آید
ج- گزینه دیگر آنکه شروع و اتمام بیت و رابط آنانرا در یک نظر نگاه کنیم،
یعنی بزم دور(هستی، آفرینش ) و طمع مدار(گمان نکن) وصال دوام ( ثبات، پایداری، همیشگی و ابدی بودن) را در یک منظر بنگریم میبینیم که اشاره به ناپایداری و غیر ابدی بودن هستی و جهان مادی را دارد.
که می شود: جهان هستی،آفرینش(دور بزم) را گمان مبر(طمع مدار) که بادوام و پایدار و ابدی باشد (وصال دوام)
یعنی آنکه گرچه جهان شاید هزاران هزار میلیارد سال نیز عمر کند (فعلاً حدود سیزده میلیارد آن سپری شده) ولی نهایتاً خود از میان خواهد رفت.
***حاشیه- فیزیکدانان بدنبال عددی (value) هستند که هنوز آنرا نیافته اند، و آن مقدار گرانش (Gravity) را در گیتی مشخص خواهد کرد. بر مبنای آن خواهند دانست که کدام نظریه غالب خواهد شد؛1-آیا گرانش آن بار را داراست که هنگامی که گیتی به منتهی درجه ای از انبساط رسید آنگاه شروع به در خود باز گشتن کند و نهایتاً باز گشت به همان نقطه ای که از آن سر باز کرده (Singularity) که اینرا در مقابل نظریه بیگ بنگ (Big Bang) بیگ کرانچ (Big Crunch) نا میده اند.و یا
2- اگر گرانش چنین باری را دارا نیست گیتی می باید آنقدر گستره یابد تا نهایتاً حتی هسته های اولیه (Particles) از یکدیگر بسیار دور گشته و انرژی درون آنان تمام شده و جهان به سردی گراید، که اینرا برخی بیگ فریز (Big Freeze) نامیده اند.{از کتابی از سِر مارتین رییس (Sir Martin Reese)، که یکی دو دهه پیش آنرا خواندم فکر کنم کتاب فقط 6 عدد(Just 6 numbers) باشد}
*نگاهی به گزینه ها،
1-اگر اشاره به برهه ای از زمان باشد:
الف-در این میهمانی یکی دو قدح نوش و گذر کن، +
"طمع مکن که این وصل شدن بردوام(پایدار) باشد"
"طمع مکن که این وصل شدن (ثبات) داشته باشد"
طمع مکن که این وصل شدن (همیشگی) باشد
طمع وصل شدن(یکی شدن) به دوام ( همیشگی) را مکن
طمع مکن وصال (دیدار) بردوام (پایدار) باشد
طمع مکن وصال (دیدار) همیشگی باشد
که خلاصه ای از آن می شود گمان نکن (طمع مدار) که این گونه زمانها همیشگی و دائمی باشد و یا همیشه موجود باشد، آنرا (چنین زمانهای نادر و کوتاه را)غنیمت دان
ب-در این میهمانی یکی دو قدح نوش و گذر کن، +
دست طمع از وصال (وصل یا یکی شدن) دوام (همیشگی، ابدی، ابدیت) بر ندار
2-اگر اشاره به عمر باشد:
الف-در این زندگی نوش یک دو قدحی و کام گیر و سپس از جهان برو، +
"طمع مکن که این وصل شدن بردوام(پایدار) باشد"
"طمع مکن که این وصل شدن (ثبات) داشته باشد"
طمع مکن که این وصل شدن (همیشگی) باشد
طمع وصل شدن(یکی شدن) به دوام ( همیشگی،ابدیت) را مکن
طمع مکن وصال (دیدار) بردوام (پایدار) باشد
که خلاصه آن: زندگی را غنیمت دان و از آن کام گیر(و قانع و راضی باش) که سپس رفتن از پی اوست+ دل به همیشگی بودن خود در اینجا را مکن (از آن دل بکن)
ب-در این زندگی نوش یک دو قدحی و کام گیر و(قانع و راضی باش) سپس از جهان برو، +
دست طمع از وصال (وصل یا یکی شدن) دوام (همیشگی، ابدی، ابدیت) بر ندار
3-اگر اشاره به جهان هستی و آفرینش باشد:
گزینه نخست
الف-در این جهان هستی یکی دو قدح نوش و توسط آن دریاب، +
"طمع مکن که این وصل شدن بردوام(پایدار) باشد"
"طمع مکن که این وصل شدن (ثبات) داشته باشد"
طمع مکن که این وصل شدن (همیشگی) باشد
طمع وصل شدن(یکی شدن) به دوام ( همیشگی،ابدیت) را مکن
طمع مکن وصال (دیدار) بردوام (پایدار) باشد
ب-در این جهان هستی یکی دو قدح نوش و دریاب، +
دست طمع از وصال (وصل یا یکی شدن) دوام (همیشگی، ابدی، ابدیت) بر ندار
گزینه ثانی
الف-در عالم هستی قانع و راضی باش و ورای آنرا دریاب، +
طمع مکن که این وصل شدن بردوام(پایدار) باشد"
"طمع مکن که این وصل شدن (ثبات) داشته باشد"
طمع مکن که این وصل شدن (همیشگی) باشد
طمع وصل شدن(یکی شدن) به دوام ( همیشگی،ابدیت) را مکن
طمع مکن وصال (دیدار) بردوام (پایدار) باشد
ب-در این جهان هستی قانع و راضی باش و ورای آنرا در یاب، +
دست طمع از وصال (وصل یا یکی شدن) دوام (همیشگی، ابدی، ابدیت) بر ندار
گزینه ثالث
در این جهان هستی یکی دو قدح نوش و توسط آن ورای آنرا را دریاب ، و قانع و در رضاء باش+
1-(الف) + ج: الف +ج( که جهان نا پایدار است )
2-(ب) + ج: ب(دست طمع از رسیدن به "آن چیز ابدی" بر ندار) +ج(که جهان ناپایدار است)
3-( الف+ب+ج): الف + ب(دست طمع از رسیدن به "آن چیز ابدی" بر ندار) +ج(که جهان ناپایدار است)
حال نگاهی به خلاصه کردن گزینه ها،
1-از لحظات کوتاه و شاد زندگی(بزم دور) لذت ببر و از آن کام گیر(یک دو قدح نوش) و از آن گذر کن(برو){به لحظاتی دیگر که اینچنین بزمگونه وشاد نیست}--- و گمان مکن (طمع مدار) که چنین زمانهایی همیشگی، دائمی، و یا همیشه موجود باشد (وصال دوام)
2-در این زندگی(بزم دور) نوش کن و کام گیر و قانع باش(یک دو قدح) زیرا که در گذر است(برو)--- دل به پایداری(همیشه بودن) خود در جهان مبند(دل به جهان مبند)
3-در این عالم هستی(بزم دور) کام گیر و قانع و در رضا باش(یک دو قدح) و ورای آنرا دریاب(برو)---یعنی که دست از سعی و کوشش بر ندار(طمع مدار) تا با واصل شدن(وصال) به "آن ابدیتِ ورای هستی" یگانه گردی(دوام) ،و دل به جهان هستی نا پایدار و غیر ابدی مبند(گزینه ج)
حال در یک منظر هر سه گزینه را با هم مثال یک مجموعه بخوان.
ضمناً، توجه کن هیچ گزینه دیگری را نفی نمی کند.
در آخر می بینی چنانکه در ابتدا گفتم، چگونه حافظ در دو مصراع بسیار کوتاه از کجا تا به کجا را پوشش داده وترسیم کرده، و کاری کرده که هیچ سراینده و متفکری از پس آن بر نیامده:
از زمانی کوتاه مانند یک لحظه--->تا زمانی بلند تر مانند یک عمر--->تا نهایت زمان و مکان یعنی کلّ وجود و هستی--->تا ابدیتی ورای آن.
و ضمناً پوشش دادن به مسائلی چون شادی، قناعت و رضاء، دل نبستن به جهان و مادّیات، نا پایداری لحظات و عمر و خود هستی، ممکن بودن درک و حتّی"رسیدن به ورای آن و ابدیت"و...
*
وصال: پیوند دادن، ملاقات دیدار،حصول چیزی، به مقصود رسیدن
دوام:پایدار شدن دوام داشتن، پایداری ثبات، استمرار، همیشگی
بزم:جشن شراب و طرب، محفل انس، خیمه
دور: عصریا زمان، اشاره به فلک، هستی،آفرینش
طمع: حرص، آز، آرزو
طمع مدار: طمع مکن، و؟
*
-اگر دقت کنی می بینی چگونه برخی فقط یک گزینه را انتخاب می کنند، مثل خود که فقط برهه ای از زمان در نظرت آمد. دیگری ممکن است عمر را نظر کند ولی فقط یکی از دو استنباطی را که بیان کردم انتخاب کند. شخص دیگری نیز ممکن است برداشت سوم را داشته باشد. در مورد مصراع دوم نیز به همین ترتیب، یکی این دیگری آن و و و....
پس کمی واضح می شود که جنگ و جدالها بر سر اینکه غزل این معنی یا آن معنی را می دهد از کجا نشأت می گیرد.
-عقل و علم و عاقل "آن چیز ابدی" یا ورای این هستی را رد می کنند، در اینمورد کمی نوشته ام که انشاالله پس از باز خوانی آنرا به اشتراک می گذارم. ولی فعلاً به این اکتفا کنم که در فرهنگ ما بزرگانی چون سنایی، عطار، مولانا،سعدی، حافظ و خیل دیگری از عرفا از زبونی عقل در این باب بسیار گفته اند.
-به نظر این حقیر آنچه از رندی حافظ گفته اند که از خرده شیشه گرفته تا زبلی و خر مرد رندی و .... را شامل می شود، باید بگونه ای دیگر نگاه کرد.
و آن اینکه او معمایی را خیام وار پیش ذهن خواننده می گذارد تا این خواننده خود به حلّ و فصح معما برخیزد، این خیزش گامی بزرگ برای شخص است که با روح معما تماس پیدا کرده و احیاناً نهایتاً آنرا ورای عقل حس می کند و پس از آن متوجه خیرخواهی و برکت سراینده می شود. انشاالله
حال موافقی که او نادره ای است که گیتی چون او در خود ندیده، یا فکر می کنی اغراق می کنم؟
سرتان را درد آوردم، چنانچه خطایی در جایی سرزد از باب این بنده است و دوستان راهنمایی فرمایند.
کامروا و پایدار باشی

1394/04/19 05:07
دکتر ترابی

جناب بابک،
مِیفرمایید از عمر جهان سیزده میلیارد سال گذشته است، اینکه چگونه دوستان کیهان شناس در باختر زمین به چنین عددی ( میدانم تقریبی ) رسیده اند بماند ، نکته‌ی جالب این است این کشف با آنچه در سفر آفرینش آمده است ( گویا کمتر از هفت هزار سال) تنها در شمار سالها تفاوت دارد !!!
شباهت شگفت انگیزی است ، چگونه همان اشیوه‌ی اندیشگی جامه‌ی علم به خود پوشیده است و "روز بود و شب بودو گفت بشود وشدو...)
به بیگ بنگ چهره دگر گون کرده است تا پای بندی به باور های غیر علمی پا برجا بماند!.
(گیرم که این انفجار بزرگ روی داده باشد، در هیچ بوده است ؟)
باری، جایی از صداهایی که میشنوند و هوم مانند است و برخی بوداییان و هندیان چون در خود میروند همان میشنوند گفتگو شده بود و بستگی
!! این دو، من از آنچه در گیرنده های رادیویی میشنوند آگاهیی ندارم ، اما متوانم بگویم که چون در خود فرو رویم و در بر آواهای پیرامونمان فراز کنیم آنچه به گوشمان میرسد صداهای درونی تن ماست صدای گردش خون ، هوا و نبض تپنده‌ی
حیات.
من بر این باورم که کیهان بی کرانه است بی آغاز و انجام تنها حقیقت انکار ناپذیر تغییر است ، گشتن ، دگرگونی . و بیگ بنگ آقایان اگر هم رویداده باشد یک دگرگونی کیهانی است و نه آغاز خلقت.
حکیم داشمند ما فردوسی توسی ( اهل روستای باژ!!!)
آنگاه که میفرماید :
" که ایزد زناچیز چیز آفرید وزآن تا توانایی آمد پدید"
راه به جایی میبرد چه ناچیز لزوما هیچ چیز نیست و آنچه پس از آن میگوید و توانایی که از چیز زاده میشود و ببخشایید.

1394/04/20 03:07
بابک

دکتر ترابی گرامی،
ترسم که این جستار به درازا کشد، باری،
سلامی از بنده خدمت شما،
امان امان امان، از عقل و علم و عاقل!
..."گویند که یکی از علماء بر کلام بایزید (بسطامی) اعتراض کرد که این سخن با علم موافق نیست، بایزید پرسید: آیا تو بر کلّ علم دست یافته ای؟ گفت نه. بایزید گفت: این سخن ما تعلق به آن پاره از علم دارد که به تو نرسیده...."
این را برای کمی مزاح بیان کردم، و نه برای طفره رفتن از پرسشهای شما ویا ماست مالی کردن و رنگ و لعاب دادن به گفته خود، که گر چنین بود صحبت را همینجا به پایان می بردم.
ضمناً، سالها پیش به یکی از دوستان می گفتم که تخمین زده اند تعداد ستارگان کهکشان راه شیری حدود 500 هزار میلیون(500میلیارد) باشد، گفت کدام فلان فلان شده ای نشسته و اینها را شمرده؟! اگر دید شما نیز چنین است لطفی بر خود و بنده کرده الباقی را نخوانید، ولی اگر بابی برای گفتگو دارید، این بیانِ این حقیر و اینهم سرِ شما، دردش پای خودتان.
*
اما پرسشها و دیگاه های شما،
راستش، نوشتار شما برای موجود خنگی چون این بنده کمی درهم پیچیده است لزا تا حد وسع و بضاعت سعی می کنم آنهارا تفکیک کرده و یک به یک نظری، و نه جواب، ارائه کنم. ولی وسعت و گستره پرسشها آنقدر زیاد است که دانش ناچیز بنده از فیزیک و گیتی شناسی(cosmology) ووو...جوابگوی تمامی آنها نمیباشد.
***
در مورد گفته "آقایان" که شما اشاره کردید و نظریه بیگ بنگ را برابر کتاب آفرینش (Book of Genesis) قرار دادید و شباهت "شگفت انگیز.." و " چگونه همان شیوه اندیشگی جامه علم بر خود پوشیده..." و "تنها تفاوت آنان را در تعداد ارقام..."، باید بگویم که دکترجان تفاوت نه تنها فقط در تعداد اعداد نیست بلکه به قول نوجوانان امروزی "از زمین تا زیر زمین است...".
--کتاب فوق تاریخ پیدایش را به گفته یکی از کشیشان مسیحی به روز 27 اکتبر سال 4002 قبل از میلاد منصوب می کند (6000 سال پیش و نه هفت)، ولی نظریه زمین شناسان عمر زمین را حدود 4،5 میلیارد سال.
جایی نیز خواندم که اگر این عمر را به یک 24 ساعت تشبیه کرده که از ثانیه ای پس از نیم شب شروع وتا نیم شب آتی ادامه یابد دایناسورها حدوداً 20 دقیقه مانده به نیم شب آتی از روی زمین محو گشته و عمر تمدن بشری نیز به چند ثانیه آخر می رسد. ولی بر مبنای کتاب مقدس با کمی ضرب و تقسیم می بینیم دایناسورها می باید حدود 80 سال پیش یا یک سال پس از افتتاح دانشگاه تهران از جهان رخت بربسته باشند!
--در مورد فیزیک دانان یا این "آقایانِ" گفته شما، همین بس که از تئوریهای نسبیت اینشتین گرفته تا اتم و الکترون و پروتون و نوترون، و هسته های تشکیل دهنده آنها چون نوترینو (Neutrino) که اگر اشتباه نکنم می تواند مسافت 9،5 تریلیون کیلومتر(برابریکسال نوری در فضا) را در (Lead) طی کرده بدون برخورد با هیچ هسته دیگری، و هسته های درونی دیگری چون کوارکها(Quarks) و بوجود آوردن ضد ماده(Antimatter) در آزمایشگاهها برای زمانی ناچیز، و سیاه چاله های فضایی (Black Hole) که از تئوری آقای هاوکینگ به واقعیت پیوستند و روئیت هم شده اند، و اندازه گیری نسبی سرعت دور شدن کهکشانها از یکدیگر توسط (Red Shift) که بر انبساط گیتی شهادت دارد و.... را دیگر جزء محاسبات شکمی نمی توانیم قرار دهیم، بلکه اینها به اثبات رسیده اند، و بر اساس این گونه علم و دانش "آقایان" نظریه هایی ارائه می کنند که بر مبنای حساب و کتاب هست و نه چون کتاب فوق الذکر.
---در رابطه با بیگ بنگ ندیدم که جایی گفته باشم از هیچ آمده؟ و یا بیان کرده باشم آنگونه که شما می پندارید و تصور می کنید که انفجار بزرگی بوده.
اتفاقاً بر مبنای نظریه های آقای استفن هاوکینگ، نابغه عالم فیزیک و کیهان شناسی، (نقل به مضمون از حافظه) "...تمامی جرم و بار انرژی گیتی کنونی درون همان نقطه سینگیولاریتی نهفته بوده ، حال چطور و چگونه اش از دانش فیزیک خارج است..." که در مقیاسی زمانی به اندازه یک فلانم ثانیه (دقیقاً عدد را یاد ندارم،ولی یک چندم ثانیه بود) این نقطه توسط آنچه تئوری تورّم ( Inflation theory ) نامیده اند بر مبنایی برابر یک میلیون x یک تریلیون x یک تریلیون بار بزرگ شده (شبیه به و مثال یک بادکنک و نه انفجار)، پیش از آن گیتی خلائی بوده بی نهایت داغ (infinitely Hot) {چنانکه بر آن عددی نتوان گذاشت,این از بنده در اینجا}، که پس از این واقعه دمای آن در یک افت وحشتناک->(بازهم گفته بنده) به 300 میلیون درجه سانتی گراد{ افت به این اندازه از بی نهایت، وحشتناک سرد شدن است باز هم از حقیر} رسیده که هسته های اولیه توانستند شکل گیری کنند....
---درمورد باور شما "که من بر این باورم که کیهان بی کرانه است و بی آغاز و پایان و..."،
حال من نمی دانم کدام را ملاک قرار دهم، باور شما یا این "آقایان" که شکمی صحبت می کنند؟ اگر که شما، بفرمایید نظریه تان بر چه مبنایی و داده ها و استدلالی پایه گذاری شده؟ آن یک بیت حکیم توس؟ که خوب در اینجا توافق دارد با نظریه بیگ بنگ ولی در مورد بیکران بودن گیتی که حکیم صحبتی نمی کند؟ شما برچه پایه و مبنائی آنرا چنان بی نهایت می دانید که همیشه و کمابیش چنین بوده؟ اندازه گیری چشمی، تفکری، و یا فقط باوری ؟ اعداد و ارقام و فرمولی مهیاست؟ آن دگر گونی کیهان که فرمودید و به جزئیاتش نپرداختید، در جهانی بی شروع و پایان چگونه است؟
---در مقابل،چنانچه ناآشنایید، عرض کنم که تعدادی از فیزیکدانان در دهه های قبل دارای نظری چون شما بودند که آنرا تئوری (Static State Theory) نام داده و بیان می کردند که کیهان یا گیتی؟ آنگونه است که شما فرمودید، همواره همینگونه بوده و شروع و پایانی ندارد.
اما یکی از این "آقایان" که آقای هاوکینگ باشد به همراه همکارش نشان دادند که فرمولهای دیگران اشتباه بوده و همان (Cosmic Microwave Background)، که در حاشیه دیگری عرض کردم و شما بدان اینجا اشاره نمودید، نشان دهنده چنین رویدادی می باشد و تئوری ایشان را اثبات می کند که نه تنها بیگ بنگ روی داده که ما توسط این پرتو اثر آنرا می یابیم، بلکه شروع آفرینش را نیز اثبات می کند. در مورد پایانش هم که در پُست پیشین در اینجا از آقای مارتین رییس، یکی دیگر از بزرگان این رشته، نقل قولِ شامل مأخذ کردم.
فراموش نفرمایید که گوگِل عزیز همواره یار و یاور شماست، و شما می توانید توسط ان و نه فقط "گیرم" و نگیرم خود به تحقیق بپردازید.
***
حال می پردازم به نکته دیگر شما "...صدایی مانند هوم که برخی از هندی و بوداییان که در خود می روند آنرا می شنوند...." که اینرا بنده در حاشیه دیگری آوردم و ایکاش شما نیز در همانجا آنرا مطرح می کردید تا اگر دیگری هم با خواندنش شبهه ای دارد پاسخ را بگیرد.
و فکر کنم اشاره تان هم به "روز بود و شب بود گفت..." آیا منظورتان فقط کتاب فوق الذکر بوده، و یا شاید هم ابتدای قصه ها که یکی بود یکی نبود...؟
برای خالی نبودن از لطف، درادامه بنده هم به شمه ای از قصهء اتل متل توتوله اشاره ای خواهم داشت.
- اگر دقت فرموده بودید در آنجا پرسیدم که مقایسه این دو نوا که یکی توسط رادیو تلسکوپها شنود می شود و دیگری توسط گوش درون (روان)، و میتوان گفت که شباهت صوتی دارند آیا شگفت انگیز نیست؟
که شما اینجا فرمودید چون به درون رفته جز صدایی مانند گردش خون و هوا و نبض نمی شنوید، و دو علامت تعجب مرقوم فرمودید در پس واژه بستگی آنان.
دکتر جان شما مثل اینکه از گوش برون اینها را می شنوید و یا خیر؟ و اگر هم باوری بدان گوش درون ندارید چرا صراحتاً بیان نمی کنید که "این خارج از علم است و جز مشتی موهومات" نیست؟
در حاشیه دیگری که بدون مدرک و سند و فقط بااستناد به حدسیات خودتان فرمودید که شیخ عطار احتمالاً چون عطار بوده، مواد روانگردان استفاده می کرده و هذیاناتی نیز به زبان میاورده و خواستید که آنرا مسکوت گذاریم، و چنان کردیم. چرا اینجا نیز اینرا بیان نمی کنید؟
اما،
راهبان فوق الذکر به جهان هایی درونِ روان ما اشاره کرده که هفت در پایین و دوزخین و هفت در بالاست که بهشتین ، اشاره اینان به درون بدن ماست و نه آنگونه که تنی چند از باورها گویند خارج از ما و در گوشه و کناری ناشناخته. آنها را اینان چاکرا (Chakra) گویند که در زبان پارسی کهن چرخا (Charkha) می باشد و در فارسی نو چرخ و در همه اینها به همان معنی چرخ. توسط همان یار عزیز گوگِل یک سرچی بفرمائید، نمودار و نقاشی آنرا فراوان خواهید یافت.
باری گویند که صدای چرخش اینان را نیز توانِ شنیدن با گوش درون (روان) باشد، و نه با آن گوشی که شما بدان استناد می فرمایید، که برای شنود اصوات برونی و مادّیست. عاقلی چون شما که خود چنین آگاهی ندارد و علم و عقلش هم بدان نرسیده، اینان را نیز احیاناً بذله گو(هذیان گو) می پندارد و خطاب می فرماید؟ و اهل مواد روانگردان؟
*پس:
هفت در دوزخند در "تن" تو--- ساخته نفسشان درو دربند
هین که در دست تست قفل امروز---در هر هفت محکم اندر بند
" حکیم سنایی"
تو را به خدا نگویید که این حکیم بزرگ هم قرص اِکستسی می زده و بنگی بوده، و یا آن راهبان نیز که دقیقاً حرف او را می گویند این گونه بوده اند.
حیلهء تن همچو تن عاریتی است---دل بر آن کم نه که آن یک ساعتی است
حیلهء روح طبیعی هم فناست---حیلهء آن جان طلب کان بر سماست
جسم او همچون چراغی بر زمین---نور او بالای سقف هفتمین
"مولانا"
از قضا دو دهه پیشتر در سفری که به جنگلهای آمریکای مرکزی داشتم، مدتها در مقابل ساختمان کناری یکی از معابد مایاها که به ساختمان راهبان معروف است و قدمتش به هزار و پانصد سال پیشتر باز می گردد، مات و متحیر زل زده بودم به نقوش کنده کاری شده بر سنگ که چیزی را نشان نمی داد جز نمایی از همین در بدن یک راهب یا فرمانروا. می دانید که اسپانیا یها 500 سال پیش به آنجا یورش برده و اولین اشخاص خارجی بودند که پس از پانزده بیست هزارسال پا به آن قاره گذاردند، و پیش از آن ممکن نبوده که راهبان مایا از راهبان هندو و بودایی یا حکیم سنایی ما چنین آموزشی گرفته باشند. ایکاش دوربین را فراموش نکرده بودم که حالا مجبور باشم سفری دوباره کنم.
تا یادم نرفته در مورد اتَل مَتل توتوله نکته ای بگویم خدمتتان که بعید می دانم شما و یا دیگری با آن آشنا باشید. در باور هندوها و زبان سانسکریت نام سه از آن هفت دوزخ چنین است: اولین آنان آتالا (Atala)، ششمین ماهاتالا(Maha tala)،و چهارمین تالاتالا(tala tala) که همان خصوصیات را که حکیم فرموده را نیز برایشان منظور کرده اند. شاید که ریشه واژه آتِل را در عاطل و باطل باید هم اینجا جست و نه در زبان عرب؟
***
---در مورد عقل و علم وعاقل یک نیمچه نگاهی بس ناقص دارم که چرا با این تفکرات مشکل دارند، ولی خوب تکمیلش طاقت فرسا و زمانبر است، تا آنزمان لطف کرده به همان نقل قول از ابایزید رجوع فرمایید.
--- و در آخر سوالی از شما، که چرا اصرار دارید مولانا و یا مولوی و یا مولانای روم را همواره و پیوسته بلخی نام ببرید؟ می دانم که افراد را با محل تولد یاد می کردند، ولی نه حافظ و نه سعدی را فقط شیرازی، و نه عطار و نه خیام را فقط نیشاپوری نام می بریم. ابو شکور هم که بلخی است، و بلخیِ تنها نمی تواند خطاب به او هم باشد؟
***
دکتر جان فکر کنم پرسشهای شما را جامع و در حد وسع و بضاعت پوشش دادم، و چیزی که از قلم نیفتاد؟ انشا... که سرتان درد نگرفته و یا طلب درد بیشتر نمی کند، گر چنان باشد امر بفرمایید که در خدمت باشم.
همیشه شاد باش و شادزی

1394/04/21 22:07
دکتر ترابی

بابک گرامی،
من و انکار شراب؟ من و انکار علم ؟ غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد.
اما اعتراف میکنم، از دانشی که بایزید از آن سخن گفته است سر رشته ای ندارم. به صحرا رفته ام بسیار بارهاو جلوه های عشق را بوییده ام در سبز نودمیده بهار، شنیده ام در آواز پرندگان عاشق ، در چشمان « دختران انتظار »
دیده ام، بارش عشق از آسمان آبی را هرگز با اینکه کوشیده ام .
( می گوییدچشم دل ندارم، باکیم نیست ، چشم سر مارا بس).
علوم تجربی خوانده ام و آزموده ام، فیزیک، فیزیکو شیمی، شیمی گیاه و جانور شناخت، گام به گام، بافت به بافت، دستگاه به دستگاه تا به شناخت تن و روان آدمی، این سازواره شگفت.
( افتخار شاگردی استاد حسین گل گلاب را داشته ام در دانشگاه تهران، که فزون بر شناخت گیاهان ایران دوستی نیز می آموخت، همو که سرود ای ایران را سروده است) خود ستایی نگیرید
اندکی شعر و دیرین شناخت سر گرمی های این کمترین اند، با برخی فرضیه های کیهان شناختی، واژه ها و شمارگانی که به کار برده اید کم و نه بیش آشنایم.
فرضیه سحابی لاپلاس، استاتیک استیت، استفن هاوکینگ و بیگ بنگ و فردا که فرضیاتی دیگر این همه نفی خواهند کرد.
( ار چه شما خود بی پایگی بیگ بنگ را گواهی فرموده اید : تمامی جرم و بار انرژی کنونی گیتی در ون همان نقطه سینگولاریتی نهفته بود، حال چطور و چگونه از دانش فیزیک خارج است!!!)
این نابغه فیزیک ، دیروز در انجمن پادشاهی لندن ازبرنامه جسجوی حیات هوشمند!!!( انگار حیات نا هوشمند هم داریم) در یک میلیون ستاره نزدیک زمین پرده برداشت، سر مایه یکصد میلیون دلار از جیب کمونیست سابق ! یوری میلنر اهل روسیه
که برای حلال کردن پول دست ودلبازی کرده است. حیات سکفتگی هوش در ماده است.
حتا روستایی نا دانشمندی چون من با نگاه به تصایری که از بهرام ( مریخ) امده اند نشانگان فرسایش آبی را در بلندی های بهرام می بیند.
و من الما کل شیء حی.
گفتگو ی حقیر در باور مندی یا ناباوری به خلقت است
قدیم یا حادث بودن کیها ن و نه تنها زمین بی کرانگی یا کرانمندی ور نه 5775 سال یهودیان 6000 سال ترسایان و میلیاردها سال هم آنان در بستن بر این پرسش است.
و اما پرسیده اید چرا میگویم بلخی؟ وی را به نامهای گوناگون خوانده اند و می خوانند، مولوی، مولانا و خداوندگار برای مریدان او بماند چه از من سر سپردگی ساخته نیست ، میماند رومی و خموش ، آن بخش از فلات فرهنگی ایران که جلال الدین در آن زیست و در گذشت،البته زمانی روم نامیده می شده است رومی اما، با هویت ایرانی او سازگار نیست ، خموش نیز بر قامت آنکس که هماره در فریاد بوده است برازنده نیست ،
جلال الدین محمد بلخی.
آنچه از کشف و کرامات برخی صوفیان گفته ونوشته اند از دید علمی مصداق توهم است، دیداری ، شنیداری، گفتاری. توهم را سبب های گوناگون است: صرع، روان پریشی ها، اعتیاد، تنهایی دراز مدت ، پایین افتادن قند خون و مصرف روان گردانها . در باره این آقایان چنین سخنان همواره گفته اند و تا نباشد چیزکی، مردمان چیزها نمی گویند.
از راهنمایی تان در باب گوگل سپاسگزارم ، در گوگل همه چیز یافت میشود سره و ناسره و بسیاریشان گوگولی.
اشاره من به حکیم توس تنها برای جلب توجه سرکار به پیشینه سترگ علمی نیاکانمان بوده است ، چنین نگاهی به آفرینش در آن روزگارا ن ار نه نایاب کمیاب نوده است.
و سر انجام هم امروز 47٪ امریکاییان بر این باورند که خداوند جهانرا دور و بر 6000 سال پیش و از هیچ آفریده است.!
با پوزش ا ز گنجور و گنجوریان، که پر گفتم و گزیده نگفتم

1394/05/23 19:07
بابک

دکتر ترابی عزیز،
چه باشد گر مرتورا نیز یادی بگیرم
که شاید زمانی زیادت نیز کامی بگیرم
***
با سلامی دو باره خدمت شما،
پس از خواندن نوشتار شما کلام بالا در ذهنم نقش بست،
و این مخاطبش نه فقط شمای عزیز بلکه شامل هردیگر گنجوری عزیزی است که در اینجا به خاطر یادگیری ازو آمده ام و نه یاد آموزی که جز تهی کیسه ای باری ندارم، وگر هم گفتاری از این حقیر آمده صرفاً جهت به اشتراک گذاردن و گفتگو دراین باب است و نه بیش.
***روان استادتان هر جا که باشد شاد باد، که چه زیبا و زیبنده سرود و همواره چون منی را سرافراز و مدیون خود میدارد.
اما بیایید از مبحث خارج نگردیم و به حاشیه نرویم.
شما در گفتار پیشین با غالب نشان دادن باور خود، که باور دیگر فقط نظریه و فرضیه نیست بلکه نظری است که براساس مبنائی به اثبات رسیده، نظریه بیگ بنگ را مردود اعلام کردید. در این گفتارنیز به شخصیت ارائه دهنده این دیگر نظر حمله ای بردید. من با ایشان آشنایی ندارم و وکیل مدافع او نیز نیستم، ولی همینقدر دانم که شخصی را محکوم کردن بدون حضور و یا آگاهیش و این حق را برای او قائل نگشتن که از خود دفاعی کند کمی دور از انصاف و عدل باشد، علاوه بر آنکه ایشان را جهانی می شناسد و این گفتار را که بنده اول بار در این گوشه ای از نِت می یابم بعید دانم که خدشه ای بر او وارد کند، و بر گمانم نیز در دیار او ضوابط و قوانین چنان باشد که گر خطایی ازو سر زده پای به محکمه خواهد برد، همه جا را چون مملکت گل و بلبل نباید پنداشت.
اما ما اینجا در باره تفکر او و نظریاتش به گفتگو نشسته ایم و نه شخصیتش، که خارج از این مبحث می باشد.
---شما نیز پرسشهای مشخص این بنده را در باب استدلال، مبنا، جزئیات ، فرمول، متغیرات، تحولات و.... که منتهی به باور خود می شود را پاسخ ندادید، و تنها چرخشی که بنده دیدم آن بود که رد این دیگر نظریه را که هم امروز می کردید، به فردایی ناشناخته و موهوم و مبتنی بر نظریات ناشناخته ای دیگر موکول کردید.
آری گر نتوان با دلیل و مدرک و منطق و فرمول نظریه خود را ثابت و دیگری را مردود اعلام کرد، و باز هم اصرار مکرر بر آنچه مبتنی برفرضیه ها، تفکرات، و تخیلات نشسته بر هوا است شاید هم که باید رد این دیگر فرظیه را به فردایی ناشناخته حواله داد، و گفت "که چون فردا شود فکر فردا کنیم".
--باری، شما باز هم به بیگ بنگ اشاره کرده و اینبار گواهی از بنده گرفته که بی پایگی آنرا نشان داده ام و اینبار سه علامت تعجب نثار فرمودید.
دکتر جان اینجا را نیز چون تصور و تخیل بر انفجاری بزرگ، به اشتباه رفته اید. ولی بس مهم هم اینست که همینجا نکته ای بس بزرگ و کلیدی نهفته.
بر مبنای این نظریه و گفتار آقای هاوکینگ، می توان به عقب رفته تا ثانیه ای (یا چندم ثانیه ای) پس از بیگ بنگ و منبعد آنرا با حساب و کتاب یافت، ولی نه پیش از آن را چرا که پیشتر آن دیگر جایی است که قوانین علم به هم ریخته و جوابگو نخواهند بود، و عقل نیز نه آشنایی با آن و نه توان چنین گشایشی را دارد. اینرا آقای هاوکینگ، که تئوری سیاه چالهایش که به عقل جن نمی رسید ولی بر اساس فرضیات و فرمولهای او به اثبات رسید وسپس به کَرّات رویت شد، در نهایت خضوع اذعان می دارد.
--( دهه ای پیشتر توسط دوست یکی از خویشان به دانشگاه استنفورد دعوتی داشتیم و در آزمایشگاهی در آنجا این استاد ایتالیایی گویی (اندازه یک توپ بیلیارد) را به بنده نشان داد و بابت چون و چرا فرمود که سه عدد از این گوی را که از نوعی فلز باشد تیم ایشان چنان صیقل داده که اگر آنرا به اندازه زمین بزرگ کنیم بلند ترین کوه آن کمتر از دو ونیم متر ارتفاع خواهد داشت، و صاف تر از آن دیگر مقدور نبود چون دستگاهی دارای چنان توانی ناموجود برای بشر. باری در یک پروژه مشترک با ناسا و دانشگاهی دیگر ( گمانم دانشگاه ییل بود) این سه گوی را توسط سفینه ای به مدار زمین فرستاده و بر اساس اندازه گیری سه ستاره دوردست و محاسباتی، قسمتی از فرضیه نسبیت اینشتین (General Theory of Relativity) را مورد بر رسی قرار داده که ببینند آیا این بخش از فرظیه صحیح است و یا خیر. اتفاقاً چند سالی بعد که آنرا ردیابی گوگِلی و نه گوگولی کردم، دیدم که انگاری که آری آن امتحان بر این فرضیه صحت گذارده و جایی هم ندیدم که فرضیه مذکور رد شده باشد.
آری دکتر جان این "آقایان" اینگونه تجزیه و تحلیل و محاسبه می کنند و نه آنگونه...)
---باری، این برای عقل سالم و عاقل، باوری غیر ممکن است چرا که عقل متکبر چنان می پندارد که اگر هم امروز بر همه چیز واقف نباشد در فردا و یا فردایی دگر بدان خواهد رسید، به عبارتی دیگر چیزی نیست و نخواهد بود که عقل توان شناخت آنرا نداشته باشد، و گر چنان باشد که چیزی از درک و اثبات او بیرون باشد آنگاه چنان چیزی غیر ممکن، محال، و غیر قابل وجود می باشد.
و این عقل و عاقل همواره در این غوطه ور خواهند بود که به من داده (اطلاعات) بیشتر بده تا آنرا تجزیه تحلیل کنم و آنرا ثابت و یا رد، و یا تو آنرا اثبات کن، پس تو از کجا دانی و و و...
وگر هزار بارهم به او گویی که عزیزم تو نتوانی فهمید، چراکه در موجودیتت چنین توانی نیست، باز بر خواهد گشت به همان نقطه ابتداء و شروعی مجدد.
ولی به جای ورود به مباحثه با عقل که همواره و تا ابد بر یک مدار دور زند وباز به جای اول باز گردد، می باید به عقلی سالم چنین گفت: که آری جایی رسد که تو نیز درمانی. وآنکه این تو بمیری دیگر از آن تو بمیریها که "عقول ناقص" هر روز بی نهایت از آن بافند نیست، چه آن بافته های خلاف منطق را با خرد و منطق توان تجزیه و تحلیل کرد و رد یا اثبات، ولی این یک دیگر از حیطه منطق و خرد و تدبیر و وجود خود تو خارج است،آری این از عقل خارج است. نه تو را توان چنین درک و فهمی است ، و نه آنکه حتی تو با گستره ای بس پهناور که داری، موجودی بی نهایت و واقف بر همه باشی، آری چون این یک جا رسی درمانی و نیابی درمانی.
**اما در کناری "عقل ناقص" می گوید که او را توان فهم این نیز باشد، چرا که او خود نداند که مبنا و اساس عقلانی اش بر پایه داده های اشتباه استوار است و از بن و ریشه بر باد، آری این دیگر عقل از درون تفکر و تخیلات باز هم عقلانی ولی ناقص خود می ریسد و می بافد و چنان می پندارد که این تخیلات و تفکرات از ورای "آنی" که عقل سالم توان دسترسی بدان ندارد نیز آگاه است، و از چون و چرایش نیز با خبر. این غافل نمی داند که از "این" بی خبر و گمراه است چه رسد به "آن".
--و اما عاقل ( عقلی سالم) نیز چون در بحر عقل چنان غوطه ور است که خود را با آن یکی بیند، و هر چه هم عقل در او شکل گرفته تر باشد این یکی بودن شدیدتر، همانگونه و همواره از درون این بحر تفکر و تعقل کرده، و بر اساس و مبنا آن همه چیز را سنجیده و اینرا نیز رد می کند و آنرا جزء موهوماتی که عقول ناقص می پندارند و می بافند کلاسه بندی می کند. او نیز بر این باورست که توسط این عقل بر همه چیز وقوف خواهد یافت، همه چیز را تجزیه و تحلیل و حل و فصل خواهد کرد، وگر روزی رسد که چیزی ورای مبانی عقلانی او باشد آن دیگر حتماً و حتماً می باید جزئی از لاطائلات و موهومات باشد ولاغیر.
باری، امان امان و امان از عقل و عاقل که وجود چیزی ورای وجود، قدرت، و آگاهی خود را محق نمی دانند، نمی بینند و نمی پذیرند، و همواره خواهند که تو را در این بحر کشیده و در آن چارچوب وجودی و ماهیتی خود ، به مباحثه و رد یا اثبات آن بر خیزند. غافل از آنکه ممکن است وجودی ورای قدرت درک آنان باشد...
*در باب گفتمان آری به خلقت یا خیر... خوب این فرظیه که امروزِ روز نظریه غالب می نماید چنین می نمایاند، گو اینکه آقای هاوکینگ خود جدیداً اعلام کرده که بر مبنای این فرظیه وجود خالقی پشت آن واجب نیست. ولی آن مبحثی دیگراست و نیاز به گفتمانی دیگر...
***
باری دکتر جان در مورد صوفیان و توهم آنان فرمودید، در اینجا نیز شما با داده ها و دانسته های خود (حال کم یا زیادش را ندانم) باز قدم در راه گمانه زنی و حدسیات گذارده اید و نتیجه تان را بر مبنا "تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیز ها" نهاده اید.
از کی گفته های مردمان که مملو از شایعه، غلو، غرض، غیبت، و نادانسته هاست "ملاک حَکَم" قرار گرفته؟ پاسخ آنکه هیچگاه.
در هیچ محکمه ای، که بر پایه خرد و منطق استوار باشد، چنین گفتاری را که فقط بر اساس گمانه زنی وفرضیات و حدسیات، و آنهم به اثبات نرسیده، می باشند قابل قبول برای صدور حکم نمی دانند، مگر آنکه آن فرضیات با سند و مدرک و شواهد به اثبات رسند.
--حال شما نیز چون با آن دانسته ها عمری سپری کرده و آشنائید، آنانرا ختم الختاب می پندارید و این پر واضح است که گشایشی را نیز مقدور نمی بینید که غیر آن ممکن باشد، ولی نه تحقیقی جامع صورت گرفته، ونه گواهی پزشکی موجود که این اشخاص آنگونه که فرمودید، صرع و یا افت قند خون داشته، یا معتاد بوده، یا روانگردان مصرف می کرده، و یا مثلاً چون سعدی و حافظ که نشاط و طراوت از بیت بیت اشعارشان می بارد افسردگی داشته اند. وگر اینچنین باشد، از سنایی، عطار، مولانای من و بلخی شما، سعدی، حافظ، شیخ محمود شبستری، و.... می باید در این زمره می بوده باشند، و عجبا که کلام آنان برای صدها سال تر وتازه و پر از نشاط راهگشای خلقی و خلقها بوده اند.
---شاید هم شما چون من با خواندن یک چند بیتی از یکی از اینان به ورایی کشیده شوید، که هیچ ساغر ومی، بنگ و افیون و روانگردانی را توان آن نباشد، و شاید هم نتوان یابید که این چه بود که چه کرد، و یا آن پیر پیچیده در غباری از ابهام به جلال الدین چه گفت و چه کرد که او را چنان زیر و زبر که از او مولانایی ساخت در بلاد روم که آوازه اش زمین و زمان را در نور دید، و یا آن چه بود که زاهد خشک و متشرعی چون امام محمد غزّالی را که خود بر این خرده می گرفت و حمله میبرد در دهه پایانی عمر همه رها کرده و راه برادر کهتر را یافت.
---
دکتر ترابی عزیز،
بیایید چنین بیانی را در مورد عقل فرضا یک "قانون" متصور شوید وگر هم دوست دارید آنرا قانون الکی نام گذارید، گو اینکه مطمئنم بی کله تری از این حقیر قرنها و قرنها پیشتر نام خود را بر آن نهاده. و باز هم بیایید و تنها راه درک آنرا در تبصره شماره یک این قانون بیابید، تبصره ای که راهی جز سه طلاق دادن این صیغه عقل باز نمی گذارد. می توانید هم فقط طبق تبصره شماره دو به طلاق موقت اکتفا کنید، ولی نظر کنید که سپس باید دوباره با این عیال هم سر و سر به سر گردید.
به همین سادگی، گر توانی چنان کنی شاید که چنان خواهی دید و گر نتوانی همواره در بحر عقل غوطه ور خواهی ماند.
حال دیگر صلاح مُلک خویش خسروان دانند.
ولی دکتر جان گر عقلت هم به جدل و مبارزه و ملامت این گفتار برخاست، به او بگو وقعی بدان نگذارد که اینرا از تهی کله ای بیش نشنیدی، که چیزی بیش از این نیز در سر و بر زبان ندارد:
"چه گویم تو را ای دانای خردمند که این عقل علیلم
به عمری ز وجودم و هر مکتب که تو دانی به فرارَست،"
سرتان شاد و همواره پایدار باشید

1394/05/23 22:07
دکتر ترابی

بابک گرامی،
امید که گستاخی هایم شمارا نیازرده باشد
من فرضیه پرداز و متفکر نیستم ، همانگونه که اشاره فرمودید برخی تخیلات نشسته بر هوا و ضد البته عقلی ناقص.
وبه یقین از همین رو داستان را در نمی یابم، که چگونه میتوان از کوزه ای نداشته خلقی را سیراب کرد.
تندرست و شادکام بوید

1394/05/24 00:07
بابک

دکتر ترابی عزیز،
نه خیر نه این بنده گستاخی دیدم و نه آزرده گشتم، هدف هم همان گفتگویی بود و نه بیش.
و صد البته که متفکرید، عقل ناقص نیز خطاب به شما نبود که یکی دو بار شما را عاقل خطاب کردم، و عقل ناقص را که دیگر عاقل خطاب نکنند. اما آن باور کیهانی را آری چنان بیان کرده که دیدم.
بنده هم امید دارم که شما کلامم را پای گستاخی نگذارده و آزرده نگشته باشید.
در مورد دریافتن، از کجا می نگرید؟ هنوز هم از بحر عقل؟...
پایدار و کامروا باشید

1394/11/04 02:02
کنجکاو

با سلام : صوفی بیا و ببین که در محفل رندان و آزادگان بجز راستی و خلوص چیز دیگری وجود ندارد

1394/12/20 02:02
ناشناس

باسلام
حضرت شیخ الاسلام احمدجام(ره)ازمشایخ زبده وزبردست بوده چنانکه نورالدین عبدالرحمن جامی شاگردروحی ایشان وازاراتمندان ایشان بوده،قطب الدین بختیارکاکی(ره)ازعرفاهندباشنیدن یک قطعه ازشعرحضرت شیخ جان می دهد،حضرت سلطان مودودچشتی (ره)سرسلسله طریقت چشتیه ازایشان کسب فیض مکند ، مولانا ابوبکرتایبادی و...اگرعارفی ازعارف دیگرکسب فیض کند امری عادیست.

1394/12/20 15:02
ناشناس

باسلام
حضرت شیخ الاسلام احمدجام(ره) ازعارفان وصوفیان برجسته وزبردست بوده چنانچه نورالدین عبدالرحمن جامی شاگردروحی ایشان بوده،قطب الدین بختیار کاکی ازعرفاهند باشنیدن یک قطعه از شعرایشان درمجلس سماع جان می دهد،خواجه قطب الدین سلطان مودودچشتی (ره)سرسلسله طریقت چشتیه ازایشان کسب فیض مکندچشتیه نزدیک دویست میلیون پیرو دارد،مولاناابوبکرتایبادی و...لذاکسب فیض ازایشان امری عادی است

1395/02/20 12:04
میر ذبیح الله تاتار

سلام
حضرت حافظ یکی از شاگردان خاص مولانا صاحب جامی بود شاید در این بیت : منظورم از شیخ جام حضرت جامی هروی باشد
حافظ مرید جام می است ای صبا برو
وز بنده بندگی برسان شیخ جام را

1396/02/04 23:05
سورنا

حافظ مرید و عاشق شاه نعمت الله ولی است و به زیبایی این عشق و ارادت را بیان می کند.
ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیم
صد درد دل به گوشهٔ چشمی دوا کنیم
شاه نعمت الله ولی
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
باشد که گوشه ی چشمی به ما کنند
حافظ

1396/06/31 00:08
سید مهسا موسوی

سلام.در نسخه ای که من در دست دارم. بیت 5 مصرع 2 به این صورت است:پیرانه سر بکن هنری، ننگ و نام را
ولی در جاهای دیگه من جمله همین جا دیدم "مکن" آمده.سوالم این است دوستان شما هم نسخه ای دیگر در دست دارین که "بکن" آماده باشد؟

1396/08/06 01:11

صوفی بیاکه آینه صافیست جام را
تابنگری صفای می لعل فام را
حافظ که همواره ریاکاری ونیرنگ بازیِ شیخ وصوفی وزاهدِ رابرمَلا ساخته وبا سلاح شراب ونظربازی ورندی با آنها مبارزه می کند دراینجانیزبه همان شیوه به طنز وطعنه ازصوفی دعوت کرده تا بیاید وصافی ِ جام شراب رابنگرد تاشایدنسبت به صاف ویکرنگ بودن ترغیب وتشویق گردد.
صوفی: پشمینه پوشی که ادّعای پرهیزگاری وتقوا دارد ولی کارهایش به ریا ونیرنگ آلوده است.
آینه صافیست جام را: یعنی جام شراب مثل آئینه ی صاف است.(شرابی که درجام است رسیده وناب وخالص است)
لعل فام: سرخ رنگ
معنی بیت: صوفی بیا که شرابی که دردرون جام است همانندِ آیینه صاف وبی غل وغش است.(ای صوفی دَغل کار،توکه همیشه به فریبکاری مشغولی وقلب ودلی ناصاف داری) بیاوصفای مِی خوشرنگ راببین وبنوش شاید اثری درتوداشته باشد وتحوّلی پیداکنی. بیا اندکی شراب صافِ انگوری بنوش،کسی چه می داند؟ شاید به حقیقت ِ مستی وراستی پی بُردی وازاینطریق به شراب معرفت ودانایی نیزرهنمون گردی!
ببین درآینه ی جام، نقش بندیِ غیب
که کس بیادنداردچنین عجب زمنی
رازدرون پرده زرندان مست پُرس
کاین حال نیست زاهدعالی مقام را
راز درون پرده: اسرارزندگانی که برهمگان پوشیده است وکسی نمی داند که ازکجا آمده ،برای چه آمده وبه کجاخواهدرفت.امّا دراینجا منظورازرازدرون پرده، رابطه ی عاشق ومعشوق است. عاشقان(رندان) معشوق(خالق هستی)
درنظرگاهِ حافظ رندان سرمست، به برکت صفای دل وجان، که ازشراب ِنابِ رندی به دست آورده اند به بخشی هرچندناچیز ازاین اسرارواقف هستند.
حافظ به طنز وطعنه وتمسخر،زاهد را "زاهدعالی مقام" و شیخ را"شیخ پاکدامن" می نامد.! ازنظراو این قشرِ خشکه مغزوخودبین، دون پایه ترین وناپاک ترین افراد جامعه هستند. چنانکه دراصطلاح عامیانه نیزچنین است مثلاً به شخصی که بی ادب وبی شخصیّت است ازروی تمسخر می گویند آقای بسیارباشخصیّت!
معنی بیت:چندوچون عاشقی را از رندان مست بپرس که به برکت شرابِ ناب معرفت، به راستی وپاکی رسیده اند ؛ چراکه زاهدان ِ به ظاهر پاکدامن وعالی مقام ،چنین احوالاتی راتجربه نکرده وازاسرار بی خبرهستند. ریاکاری وفریب کاری چشم وگوش آنهارابسته وآنها همچون کوران وکرانی هستند که از حقیقتِ زندگی وعشق ورندی هیچ ندیده ونمی شنوند.
ملامتگوچه دریابد میانِ عاشق ومعشوق؟
نبیندچشم نابینا خصوص اسرارپنهانی !
عنقاشکارکس نشود دام بازچین
کانجاهمیشه بادبه دست است دام را
عنقا: مرغ افسانه ای، سیمرغ ، دراینجا منظور شاعر،معشوقِ اَزلیست که برای صوفیان وزاهدان ِ دغل کار دست نیافتنیست.
دام بازچین: دامی را که گسترده ای جمع کن، بیهوده تلاش نکن
باد به دست است دام را: جزباد چیزی دردام نمی افتد!
معنی بیت
خطاب به صوفیست. ای صوفی فریبکار، با این ریاکاری وتظاهر، قصدِ جلبِ توّجه ِ معشوق راداری توباحیله گری می خواهی سیمرغ شکارکنی!؟ شاید باتزویروتظاهرتوانسته باشی خلق رافریب دهی امّا هرگزنخواهی توانست خالق رابفریبی! تونادان وجاهل هستی دامی را که برای به دام انداختن اوگسترده ای جمع آوری کن که کاری بس بیهوده است. سرانجام خواهی دید که جزباد هیچ چیز دردام تونیافتاده است.!
صوفی نهاددام وسرحُقّه بازکرد
بنیادِمَکربافلکِ حُقّه بازکرد!
دربزم دوریک دوقدح درکش وبرو
یعنی طمع مدار وصال ِ دوام را
بزم : محفل عیش ونوش ودورهمی
دَور:زمانه، نوبت،دایره وارنشستن و دست به دست سپردن ِ جام های باده در میهمانیهای دورهمی؛ کنایه اززندگانیست ازآن رو که هرکسی چندروزه فرصتی بدست می آورد وسپس همه چیزتمام می گردد به مانندِ محفل های عیش وعشرت، گذرا وناپایداراست،
طمع مَدار: توقّع وانتظارنداشته باش
وصال دوام : وصلتی که همیشگی وپایدارباشد،دوام داشته باشد.
معنی بیت:
درمحافل ومجالس ِ عیش وعشرت، به یکی دوپیاله قانع باش واوقات رابارضایتمندی و شادمانی سپری کن. توقّع بیشتر خون به دلت می کند ومانع ازاین می شود که توشادباشی. دراین جهان هیچ چیزپایدار ودایمی نیست، سراسر زندگانی به اندازه ی یک دو قدح شراب نوشیست. انتظارجاودانگی نداشته باش.هجران یک روی سکّه ی زندگی ووصال روی دیگرآن است باید هردوراباهم پذیرفت.
ای حافظ اَروصال میسّرشدی مدام
جمشیدنیزدورنماندی زتختِ خویش
ای دل شباب رفت ونچیدی گلی زعیش
پیرانه سرمکن هنری ننگ ونام را
شباب: جوانی
نچیدی گلی زعیش: خوشی نکردی ونتوانستی به عشرت بپردازی
مکن هنری: هنرنمایی مکن
ننگ ونام: آوازه وشهرت، دراینجا "ننگ" رساننده ی این مطلب هست که جوانی را برباد داده ای وجزننگ حاصلی بدست نیاورده ای و"نام" رساننده ی این مطلب است که به دوران پیری رسیده وبرای خود آبرویی دست وپاکرده ای.
خطاب به دل خویش می فرماید:
ای دل دوران جوانی تمام گشت و دوران پیری وکهنسالی فرارسید. حال که نتوانستی دردوران بانشاطِ جوانی، گل ِ عیشی بچینی وروزگاربه عشرت بگذرانی، دیگرنیازی نیست دردوران پیری خودرابه آب وآتش بزنی که هیچ حاصلی نخواهد داشت. بنابراین پیرانه سر دست به هنرنمایی نزن وخودرا بی آبرو وبی اعتبارمکن. هرچه بود گذشت! به همین وضع قانع باش، هرکاری کنی جوانی برنخواهدگشت وفقط شرمندگی برای توباقی خواهدماند.!
نشاط وعیش وجوانی چوگل غنیمت دان
که حافظا نبُوَد بررسول غیر ِ بَلاغ
درعیش ِ نقد کوش که چون آبخورنماند
آدم بِهِشت روضه ی داراسّلام را
عیش ِ نقد: خوشی های همین دنیا
آبخور: محل آب خوردن، نَهری که ازآن آب بردارند. بهره، قسمت، نصیب.
بِهِشت: ازدست داد
روضه ی داراسّلام: بهشت
معنی بیت: درهمین دنیا سعی کن که از خوشی های زندگی بهرمندشوی،دَم راغنیمت دان وهمین نقد رمحکم بگیر ودل به نسیه ( وعده ی فردای زاهد) مَبند.زیراکه همان بهشتی راکه زاهد وعده می دهد پدرمان (آدم) به دوگندم فروخته وازدست داده است.
چمن حکایتِ اردیبهشت می گوید
نه عاقل است که نسیه خرید ونقد بِهِشت
مارابرآستان توبس حق خدمت است
ای خواجه بازبین به ترحّم غلام را
خطاب به محبوب یاممدوح موردِ نظرحافظ است. چون نامی برده نشده قطعاً نمی توان دراین مورد نظرداد که منظورشاعر چه کسیست. امّا معمولاً حافظ باشاه شجاع بااین لحن صحبت می کند،چراکه با اویک رابطه ی عاطفیِ عمیقی داشته وروابط آنها دارای فرازوفرودی بوده است.
ای محبوب:
ما بردرگاهِ خانه ی توخدمت بسیارکرده ایم و ازاین منظرحقوقی داریم؛ ای محبوب عزیز درحقّ غلام خویش نامهربانی مکن، تجدیدنظرکن واین بارازرویِ ترحّم نگاه کن ومرامورد لطف وکرم خویش قرارده.
جبین وچهره ی حافظ خداجدامکناد
زخاک بارگهِ کبریای شاه شجاع
حافظ مُریدِ جام مِی است ای صبا برو
وزبنده بندگی برسان شیخ جام را
بعضی ازشارحان محترم درمورد "شیخ جام" داستانهای زیادی ساخته وپرداخته کرده واشخاص زیادی را به عنوان شیخ جام معرّفی کرده وچنین متصوّرشده اند که منظور حافظ فلان شیخ ابن فلان معروف به فلان.....بوده ، درحالی که مثل آفتاب روشن است که حافظ هرگز مُرشدِ مشخصّی غیرازپیرمُغان نداشته ودراینجا منظور حافظ از"شیخ ِ جام" طعنه زدن به شیخ وزاهد وعابد است وبه طنز ومزاح،جام باده را "شیخ جام" لقب داده است. دلیل این ادّعا مصرع اوّل همین بیت است که حافظ به روشنی وبی هیچ ایهام وابهامی فریاد می زند: حافظ مُریدِ جام می است نه شیخ فلان ابن فلان!....امّا این آقایان ادیب ودانشمند! باآسمان وریسمان به هم بافتن سعی دارند از زوایای تاریک تاریخ شخصی پیداکنند وبا استدلالهای من درآوردی! ثابت کنند که منظورحافظ فلان شیخ بوده است! که اگراین موضوع حقیقت داشت و برفرض محال حافظ مریدِ شخص مشخصّی بوده، قطعاً دردیگرغزلیّات نیز نامی ازمرادِ خویش به میان می آورد وهمچون پیرمغان بارها وبارها ازاوبه تمجید وتعریف می نمود!
به جرات می توان گفت که حافظ درغزلی نبوده که ازشراب وجام وقدح سخن به میان نیاورده باشد! اوبه جام شراب ارادتی تمام نشدنی دارد ودرهرغزل به مقتضای موضوع ،با عناوین خاصی ازجام وپیاله یاد می کند.جام شراب درنظرگاهِ حافظ شخصّیتِ زنده وحتّا انسانی دارد.! جام شراب حافظ گاهی نورآگاهی ومعرفت می پراکند، به فیض می رساند، رموزی دردل خود دارد،گاهی می خندد، گاهی همچون آینه صاف است تاصوفی صورتِ ناصاف خودرا درآن ببیند،گاهی همچون آئینه ی سکندر،حقایق پوشیده ی تاریخ را منعکس می کند، گاهی سرشارازشرابِ غروراست وگاهی خون دل، گاه عکس یارراانعکاس می دهد وگاه.......
بنابراین حافظ دراینجا بدان منظور که تکلیف خودرابرای همیشه، باشیخ وزاهد یکسره کرده باشد دادِسخن سرمی دهد که:
ای باد صبا به همه این پیام رابرسان تاهمه بدانند وآگاه باشند که حافظ مُرید وشیفته ی جام باده هست،برو ومراتبِ بندگی ِ مرا به شیخ جام برسان.
من نخواهم کرد ترکِ لعل یار وجام مِی
زاهدان معذورداریدم که اینم مذهب است

1396/12/13 14:03
احمد

مولدم جام ورشحه قلمم جرعه جام شیخ الاسلامی است
لاجرم در جریده اشعار بدومعنی تخلصم جامی است
این شعر از نورالدین عبدالرحمن جام (ره) میباشد .نشاندهنده کسب فیض
ایشان از حضرت شیخ احمد جام (ره) میباشد.کسب فیض حضرت حافظ(ره)از شیخ احمد جام (ره)در عرفان امر طبیعی هست.

1397/08/10 05:11
مهدی قناعت پیشه

راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
رندان مست،مست رندیند
زاهدان عالیمقام مست رند
عشقم گوید این مسند!

1397/08/10 06:11
مهدی قناعت پیشه

رندان مست،مست رندیند
زاهدان عالیمقام مست رند
عشقم گوید این مپسند!
شیطان تو عشق دوم منی،شیرینی
هردوت عشقم(خدا وحافظ )گویند
مپسند!

1397/08/10 06:11
مهدی قناعت پیشه

شیرینی و قافیه از عسل سازی
حقا که از شیرازی!

1397/08/10 06:11
مهدی قناعت پیشه

تو غم عشق منی شیطانی
حافظ قرآنی
زعسل قافیه ها میدانی
زهر ناید از عسل چون دانی
زهر کم از عسل قرآنی

1398/01/16 12:04

صوفی بیا که آیینه صافی است جام را
تا بنگری صفای می لعل فام را
صوفی ریاکار را به جام آیینه صفت و شراب ارغوانی دعوت می کند یعنی او را به حال خوشش فرا می خواند.
صوفی در این دوره مدعیان و ریاکاران(صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیم) هستند و حافظ صوفیان حقیقی یعنی درویشان را می ستاید.
بیت 2:زاهد نیز از این حال خوش که رازگونه است، آگاهی ندارد. رندان مست این جام، آشنای این رازند.
بیت 3:وصال سیمرغ (خداوند)بهره هیچ کس نمی شود و کسی که با دام اندیشه به شکار او می رود کار بیهوده انجام می دهد.(از این که مخاطب او صوفی مدعی است و این که فرموده "نصیب کس نمی شود" برداشت می شود او نصیب نیست شدگان، که در قید خود نیستند می شود)
بیت4:شاید در مجلس عارفان به حال خوش برسی اما شرب مدام را آرزو نکن
بیت5:آرزوی رسیدن به حال بهتر و دعوت به این که در پیری به آن برسی(نسخه خانلری "بکن هنری")
بیت 6:شوق عیش نقد(حال خوش)را داشته باش. آدم نیز وقتی عیشش(آبخورد) باقی نماند بهشت را فروگذاشت(بهشت).
بیت7:ای بزرگ هستی که حال خوش دائمی ما از تو هست بسیار به تو بدهکاریم.نگاه بخشایش دوباره به این غلام بکن.
بیت8:حافظ مرید جامی است که او را به حضور و شرب مدام رسانده است ای صبا ارادت مرا به شیخ جامی برسان(یا به طنز یعنی من به جام باده ارادت دارم و صبا به جامی بگو از ما بخیر و تو را به سلامت.- اشاره است به طنز حافظ در مورد کرامات دروغینی که از او مشهور شده است.)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

اینستاگرام:drsahafian

1398/03/26 23:05
حامد اسدالهی

استاد شفیعی کدکنی کتاب این کیمیای هستی آورده اند که در برخی نسخ از جمله چاپ قدیم خانلری شیخ جام آورده است. برخی گفته اند که تعریضی است به احمد جام ژنده پیل. اما قول درست آن است که منظور از شیخ جام همان جام شراب است. معنی لغوی شیخ پیر است و شیخ کنایه از شراب کهنه جام است که هر چه پیرتر باشد ناب تر است. انجا هم که می گوید: پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان/ رخصت خبث نداد ار نه حکایتها بود هم اشاره به همین معنی دارد.

1398/07/30 20:09
حسن غلامی احمدآبادی جامی

بإسلام واحترام
عزیزان ارادت گوته شاعربلندآوازه ی آلمانی به حافظ برکسی از اهل ادب پوشیده نیست
گوته مدهوش حافظ بودوخودمعترف به فضل وبزرگی حافظ ایرانی بود
حافظ که خود حافظ ومحافظ قرآن بودرانمیدانم چرا برخی میخواهند بابازی کلمات وارونه جلوه دهند وگریزان از تعهد ودین بدانند
آری حافظ از ریا وتظاهروزهدخشک گریزان بودولی شیخ جام را ارادت داشته واذعان نموده است
وحافظ خودرا غلام شیخ الاسلام احمد جامی میدانست وشایدعده ای میخواهند بجای الگوقراردادن حافظ،تصویر دیگری ازاین مرد الاهی ترسیم کنند.
جایی که فرمود

1398/07/30 20:09
حسن غلامی احمدآبادی جامی

جایی که فرمود

1398/07/30 20:09
حسن غلامی احمدآبادی جامی

جایی که فرمود
حافظ مریدجام می است ای صبابرو
وزبنده بندگی برسان شیخ جام را
بنده حقیرازاین به وجدآمدم که گوته مدهوش حافظ شدوحافظ القرآن خودرابنده وارادتمند شیخ الاسلام احمد جامی قطب طریقت می دانست دراین موردچنین نوشتم
گوته رابودی اگرسرُّالبیان
اوبه مدح حافظ آمددرکلام
لیک حافظ باهمه نام آوری
اوغلام جام می وشیخ جام
.......
حسن غلامی احمدآباد صولت

1398/07/14 11:10
مهتاب

سلام
َشعر را که میخوانم
من این رو دریافت می کنم گویا حافظ یا تمثیلی از یک فرد دیگری که اکنون در کنار جام زیبا و بسیار صاف و تمییزی نشسته و میخواهد ساعتی با جام شراب و شرابش عشق و زندگی کند و صوفی و زهد و شیخ و دین را کنار بگذارد و اندکی به حال خودش باشد
شیخ جام به همان شیخ احمد جامی منصوب هست به نظر من باتوجه به طعنه ای که به باد صبا که (بادی است که از شرق یاشمال شرق به جنوب می وزد )از محل زندگی شیخ که در شرق و شمال شرق بوده است خبر زهد و نهی از شراب می اورد و حافظ دست رد به آن نصیحت شیخ جامی می زند
این نوشته یک نظر بود امید وارم توانسته باشم منظورم رو رسونده باشم

1398/08/24 08:10
بیژن آزاد

بزم دور/دوره/میهمانیهای دورهمی

1398/08/24 10:10
بیژن آزاد

صوفی بیا که اینه صافی است جام را
این مصرع برای من جا نمی افتد.که اینه صافی است یعنی شراب مثل اینه صاف است اما اینه صافی است؟

1398/08/24 10:10
بیژن آزاد

بحر:"مضارع مثمن اخرب محذوف"
این غزل و 73 غزل دیگر حافظ در این وزن سروده شده است.مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات

1398/10/19 16:01
سودابه

آقا رضا من بسیار قدردان زحماتتان هستم

1398/12/10 08:03
مسعودهوشمندی حاجی آبادغوری

سلام
چه خوب شد نظر استاد شفیعی کدکنی را دریکی از نظرات خواندم آری شیخ جام شیخ احمد جامی نیست شیخ به معنای پیر و شراب هم شراب کهنه است که این ایهام موجب سرگردانیوها شد وگره از کار استاد را فقط استاد گشاید
صوفی هم ریاکاریست که حافظ اورا به مقابل آیینه ایستادن دعوت میکند تا راستی و کژی خود را بفهمد و شراب را در مستی و راستی به آیینه ای تشبیه نموده است که صوفی اگر از آن‌تناول کند راست میشود

1398/12/16 13:03
بیتا صادقی

در بیت 8, استادهمایی معنای جدیدی برای شیخ جام قائل است و آن را همان جام می میداند که البته قهرا ایهامی هم به شیخ جام ژنده پیل دارد(مقام حافظ, ص37-40)

1399/01/17 17:04
یاسر

با توجه به روایت ابیات قبلی، بیت پایانی باید این باشد
از بند بندگی برهان شیخ خام را

1399/04/30 00:06
علی

با سلام و عرض ادب خدمت حافظ پژوهان گرامی، با توجه به اینکه حضرت حافظ مرید شیخ الاسلام احمد جامی عارف سده ی 5و 6 بوده و شیخ الاسلام جامی در شکستن میخانه و حد زدن بر نوشندگان معروف است. به نتیجه میرسیم که منظور جناب حافظ از شراب و می، آن معنی مصطلح در جامعه نبود و مرادش جام و می معرفت و عرفان می باشد. کما اینکه عرفای دیگر هم همچون عراقی در رساله عملیه خود به صراحت از اصطلاحات عرفانی و معانی آن نام برده.

و دیگر اینکه خطاب به اشخاصی که بر این اعتقادند که حضرت حافظ العیاذ بالله کافر و ملحد بوده اینه که اگر به خودشون زحمت بدن و دیوان حافظ رو بخونن متوجه میشن که ایشان فردی موحد بوده اند.
ابیاتی مثل‌:
1-هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ/ از یمن دعای شب و ورد سحری بود
2- صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ/ هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم
3-چون احمدم شـفـیع بود روز رسـتخیز
گو این تن بـلاکش مـن پـرگنـاه بـاش*
آن را که دوستی علی نیست کافر است
گـو زاهـد زمانـه و گو شـیخ راه بـاش*
امـروز زنـده ام بـه ولای تـو یا عـلی
فردا به روح پـاک امامان گـواه بـاش
قبر امام هشـتم و سـلطان دیـن رضـا
از جان ببوس و بر در آن بارگاه باش
اما اینکه فقهای خشک مذهب و خشک مغز متعصب و متظاهر حضرت خواجه را کافر و ملحد خطاب میکردند، از این جهت بوده که افکار و اعمال و همچنین رای های باطل ایشان را به نقد می کشیده و در صدد احیای دین حقیقی و آزاد کردن مردم از بندگی جهل و تلبیس آنان بوده است.

1399/04/30 01:06
مینا

با سلام و احترام و ضمن تشکر از تفاسیر و معنی کردن اساتید، بنده هم بر این عقیده هستم که مراد حضرت حافظ با ایهام هر دو هست. یکی جام می ( انسان کامل و عارف حقیقی) و دیگر، شیخ احمد جام(رضی ا...)

1399/05/21 21:08
مصطفی خدایگان

در مورد مفهوم «شیخ جام» بسیاری به اشتباه افتادن. حافظ اینجا در واقع صبا رو پیک قرار میده تا بندگی خودش رو به جام می ابراز کنه که متأسفانه بسیاری از مردم -حتی بسیاری از حافظ‌پژوهان کارکشته- به اشتباه تصور می‌کنن واژه‌ی «بندگی» در مصرع دوم معطوف به «شیخ جام» اومده در حالی‌که این «بندگی» معطوف به «جام می» در مصرع اوله. در حقیقت حافظ داره میگه بندگی و اردات من به جام می رو به گوش شیخ جام برسان (همون شیخ معروف).

1399/07/12 07:10
Jnabosta

متاسفم .از کسانی که نه در مورد صوفیان شناختی دارند و نه متوجه شده اند که بزرگان ما همچون مولانا و حافظ خود صوفی ان و از صوفیان ظاهر و انحطاط رفته شکایت دارند.حافظ رو می خواره ای میدانند که از اسلام و شریعت فرار میکند به دامن فساد.
تمام حافظ ارادت به صوفیه است.و خود او بزرگترین صوفی زمانش و سرمشق همه پاکان .
همچو صوفی با صفات صوف باش با صفت های خدا موصوف باش
صوفی یعنی کسی که از صفات رذیله خالی وبه صفات حمیده پیوسته
حافظ مرید جام می است یعنی برای حافظ نعمت و عذاب یکی است و عاشق ذات خداوندیست نه طلب بهشت دارد ونه ترس جهنم و در درجه رضایت کامل از خالق است و عاشق او
شعر حافظ سرشار از رمزو راز بندگی حق است چطور بجایی میرسید که حافظ رو مقابل اسلام و خدا قرار میدهید .کجا خواندید و شنیدید یا کسی نقلی کرده که حافظ به دنبال شهوت رانی و خوشگذرانی بوده
متاسفانه کسانی که فهمیدند ساکت شدند و انان که نمیفهمند جار میزنند و میخواهند مقرضانه شهوت طلبی هایشان را با عرفان و شعر توجیه کنند
شعر سوز دل عاشقان حق است که ناخاسته برخواست

1399/09/30 14:11
ایمان فتح الله زاده

کسی معنای سیاسی بیت آخر این بیت را می داند؟

1399/11/28 20:01
تنها خراسانی

اگر حافظ مرید شیخ احمد جامی می بود در بیت دوم به وضوح اینگونه سخن نمی راند
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
شاید "شیخ جام" همان سروری" جام می" است

1399/11/28 20:01
تنها خراسانی

صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه می‌خورد
پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق
بدرقه رهت شود همت شحنه نجف

1399/11/28 20:01
تنها خراسانی

او مرید مولا علی است و صوفی شهر را خر دیده است وپاردمی درازی برایش دوخته....

1399/11/29 06:01
جواد

سلام خدمت همه‌ی بزرگواران و همراهان گنجور
دیدم دوستان در مورد نظریه بیگ بنگ بحث میکنند.
آن یکی میخواهد از نظریه‌ای که عقلش آن را میپذیرد دفاع کند؛ شاید هم احساسش (عشق) آن را می‌پذیرد.
وآن یکی میخواهد از نظری که احساسش میپذیرد دفاع کند؛ شاید هم عاقلانه میگوید.
عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
من چندان نمیدانم، فقط آنچه را که میپندارم مینویسم و از شما میخواهم چنان بخوانید که میدانید.
من این دو جمله را در تمام غزلیات حافظ درمی‌یابم:
(من خوب هستم)
(شما خوب هستید)
من خوب هستم، شما خوب هستید
همان گونه که میبینیم در یکی از غزلیات از شاه تعریف و تمجید میکند و میگوید: (شما خوب هستید)
مثل این بیت و البته ابیات قبل و بیت آخر
از دست برده بود خمار غمم سحر
دولت مساعد آمد و می در پیاله بود
یعنی ای شاه دولت شما خوب است و شما خوب هستید که مرا از آن خمار و غم نجات دادید.
(البته در دو پهلو بودن شعر حافظ شکی نیست اما به گمانم شعر به صورتی سروده شده که شاه آن زمان شعر را برای خود بداند و به خود بگیرد و از تعریف و تمجید حافظ لذت ببرد)
اما حافظ علاوه بر اینکه به شاه میگوید: (شما خوب هستید) یک نصیحت زیرکانه هم میکند که ای شاه مواظب باش که جز خوبی کار دیگری نکنی که اگر چنین کنی عمر خود را هدر داده ای
هرکو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید
در رهگذار باد نگهبان لاله بود
و در این بیت چقدر زیبا میگوید: (من خوب هستم)
دیدیم شعر دلکش حافظ به مدح شاه
یک بیت از این قصیده به از صد رساله بود
در پایان تشکر میکنم از تمام مردم جهانی که جز خوبی نکردند

1399/11/07 16:02
قلندر..

با درود و مهر...
آرزو میکنم دیوان خواجه که سرشار از آموزه های عشق و مرام و معرفت و دوستیه
از جنگ هفتاد دو مذهب به جنگ هفت میلیارد عقل مبدل نشه...چشمها را باید شست و دید نوعی دیگر باید معنا کرد و فهمید..باسپاس

1400/12/06 23:03
فرناز اشرفی

با سلام. می‌بخشید من منظور مصراع دوم را نمی‌فهمم. آیا به این معنی است که در هنگام پیری به دنبال اعتبار و خوشنامی نباش؟

1400/12/17 23:03
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

 

1401/01/13 08:04
آبتین صفریان

بسیار زیبا و پندآموز 

1401/04/10 12:07
محمود کویر

با درود بسیار

آیا  مصرع آخر چه معنی دارد و با بقیه شعر تضاد ندارد؟ شیخ جام چه کسی است؟ چرا حافظ که مرید می است بنده ی شیخ ناشناس جام است؟ آیا اینگونه درست تر نیست:وز بند بندگی برهان شیخ خام را

1401/09/18 15:12
haro

دو بیست آخر غزلیات حافظ همیشه برای مالکیت هستند این هم برای همینه

1401/11/28 20:01
رضا تبار

معنی ابیات

۱- ای صوفی(ریاکار)،جام(آینه دل) صاف و بدون گره است،به آن نگاه کن

تا صفا و بی آلایشی شراب(عشق)را در جام(دل)ببینی.

 

۲- اسرار بین عاشقان و خالق هستی را از عاشق پاکدل بپرس.

زیرا زاهد(خشکه مقدس)عالی مقام(با طعنه و تمسخر)چنین حالی را تجربه نکرده است.

 

۳-سیمرغ(محبوب ازلی)  را (با حیله و نیرنگ) نمی توان شکار کرد.

با این کار چیزی جز باد نصیب تو نمی شود.

(شاید بتوانی با حیله و ریا خلق را فریب دهی ولی خالق را نمی توان فریب داد).

 

۴- وقتی در مجلس عیش زندگی(دنیا) نوبت به تو رسید، لذتی ببر و آماده رفتن شو!

طمع عیش و لذت دایمی را نداشته باش!

 

۵- ای دل جوانی تمام شد و نتوانستی گلی از گلستان زندگی بچینی(شادی و نشاط واقعی را  تجربه نکردی)

بنابراین در پیری دست به هنر نمایی نزن!

(اکنون که پیر شدی نیازی نیست تا خود را به آب و آتش بزنی ، زیرا حاصلی نخواهد داشت) و خود را بی آبرو نکن(به همین وضع قانع باش چون جوانی دیگر بر نمی گردد.).

 

۶- سعی کن از زندگی فعلی موجود لذت ببری،

وقتی نصیب و قسمت به پایان رسید،حتی آدم که پدر بشریت است (تا وقت معینی در بهشت بود) ناچار شد بهشت را ترک کند.

 

۷- خدایا ما در درگاه تو خیلی خدمت کرده ایم و حقوقی داریم.

ای بزرگوار از روی ترحم این بنده را مورد لطف و کرم قرار بده.

 

۸- ای باد صبا(پیک عاشقان)، حافظ شیفته باده(عشق الهی) است،

برو مراتب بندگی ما را به شیخ جام(کنایه از جام باده عشق) برسان.

 

1402/01/22 02:03
میلاد الهی

ما را بر آستان تو بس حق خدمت است

 

ای خواجه بازبین به تَرَحُّم غلام را

1402/01/09 16:04
بابک بامداد مهر

در بزم دور یک دو قدح درکش و برو

یعنی طمع مدار وصال مدام را....

 

1402/06/29 11:08
سحر

سلام. من از نظر ساختاری نمی تونم معنی «آینه صافیست» و «آبخور نماند» رو درک کنم.

یعنی آینه صافی است؟ چرا -ی داره. منظور این نیست که جام شراب هم مثل آینه صاف است؟

آبخور نماند یعنی روزی و قسمت باقی نمیمونه؟ ربطی به اینکه مادیات دنیا موندگار نیست داره؟

1402/06/30 08:08
رضا از کرمان

سحر بانوی گرامی سلام 

       پر واضحه که در بیت اول  مخاطب جناب حافظ زاهدان ریاکاره  وهمانگونه  تا جام شراب صاف وصیقل نباشه می لعل فام در درون اون دیده نمیشه آدمی هم تا زمانی از غل وغش وتظاهرات دنیوی پاک ومبرا نشه نمیتونه از جوهره وجودی یا همان روح خداییش بهره مند شه به عبارت دیگه میگه می در درون جام صاف وزلاله چرا چون از خمخانه ازلی است واگر جام تو کدر وآلوده است ربطی به زلالی می درون اون نداره اگر تو به فریبکاری ودغل مشغولی بیا لا اقل از زلال باده درون جام بنوش شاید از مستی اون به راستی برسی ودر بیت دوم به این موضوع تصریح میکنه

در مورد آبخور وبیت مورد نظر شما در اینجا دقیقاً با  مدل اندیشه های خیام روبروییم حافظ میفرماید سعی خود را معطوف به این کن که این دوروزه عمر را با عشق ورزی سپری کنی وبه امید وعده فردا مباش چون آبخور (محل آب برداشتن ،نهر،جوی آب ) خلاصه یکروز خشک میشه ودرنهایت عمر آدمی سپری میشه پس تا فرصت باقی است از زندگانی لذت ببر وبه آینده وبهشتی که زاهدان به تو وعده میدن دل مبند واز پدرمون آدم ابوالبشر پند بگیر که روضه رضوان را به خود خداوند واگذاشت . (هشتن =واگذار کردن)

عزیزم این برداشت شخصی خودم بود ویقیناً خالی از اشتباه نیست  

   شاد وسر افراز باشی

1402/08/26 17:10
جاوید مدرس اول رافض

تضمین غزل شماره ۷
عطر صبا چو روح ببخشد مشام را
ساقی صلای باده بده خاص و عام را
مطرب به نغمه گو که جهان گشته  کام را
................
صوفی بیا که آینه صافیست جام را
تا بنگری صفای می لعل‌فام را
***************
راز پرستش از نظر بت پرست پرس
ز آوای عاشقان بَلاَی الست پرس
از بلبل، هزار که مست از گلست پرس
.‌‌‌...............
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی‌مقام را

***************
خورشید و ماه را چو بر آری ز آستین
سر ها چو گوی و زلف تو چوگان عنبرین
هر تار مو چو دام دلی گشته این چنین
.‌‌‌‌‌‌.......................
عَنقا شکار کَس نشود دام بازچین
کآنجا همیشه باد به دست است، دام را
***************
هر کِشت را که کِشته؟ همو می کند درو
حاصل چه گشته در عمل، آنست آبرو
در مهلتی که داده سپهرت زره مرو
..............
در بزم دور، یک‌دو قدح درکش و برو
یعنی طمع مدار وصال دوام را
***************
امنست وکامیار جهانت ،بلی زعیش
در تنگدستی ار که بسازی پلی زعیش
وانگه که شد، جهان بمرادت یلی زعیش
................
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش
پیرانه‌سر مکن هنری ننگ و نام را
***************
گر زین قلم فراز سخن نقش سنگ ماند
هر رهگذر ز نقشه سنگت فَسانه خواند
کس نیست کو مراد دلش جاودانه راند
...........
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدمْ بهشتْ، روضهٔ دارُالسَلام را
************
انس است بنده را زجنابت چو الفت است
مجلس فروزی تو مباهاتِ جَلوت است
عدل و کرام رانی و آن کُنه رافت است
..................
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است
ای خواجه بازبین به تَرَحُّم غلام را
*************
در ستر آبرو و ز دشمن خفا برو
پر آفت است راه دلا بی بلا برو
در کار عیش و نوش چو یابی صلا برو
.................
حافظ مرید جام می است ای صبا برو
وز بنده بندگی برسان شیخ جام را
******

☆☆☆☆☆☆☆☆☆
جاوید مدرس رافض

1402/08/28 16:10
Mmd Mmd

الحاقی در بعضی نسخ:

من آن زمان طمع ببریدم ز عافیت

کاین دل نهاد در کف عشقت زمام را

بیت ۱: صوفی و صفا و صافی جناس. مشابه سعدی:

بسیار سفر باید تا پخته شود خامی

صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی  (خرمشاهی)

را بدل از کسره. آینه صافی ست جام را: آینه‌ی جام زلال است. باده‌ی جام صاف و ناب است. (ذوالنور)   

بیت ۴: دور ایهام: روزگار و حلقه نوشیدن شراب (حسین‌علی یوسفی) بزم دور: مجلس شراب گردانی، استعاره از دنیا (ذوالنور) 

بیت ۵: قزوینی: مکن (جوانی که رفت، سر پیری دست به هنری نزن که ننگ آورد و آبرو برد) خانلری: بکن (جوانی که رفت لااقل سر پیری هنری کن و گلی از عیش بچین و نامی بخر [برای حفظ آبرو - ذوالنور، نام و ننگ عاشقانه - سودی به نقل از خرمشاهی])

بیت ۶: آبخور: ایمنی آدم از گرسنگی و برهنگی و تشنگی (زریاب) بهره از آب یا بهره از عیش و تنعم (حمیدیان)

همو بهشت را ایهام میداند به دو معنای بنها‌د (فرو گذاشت) و فردوس. گرچه معنای بیت در شق‌ دوم را نیاورده. به نظر این شاگرد می‌رسد که معنای قریب بیت می‌تواند این باشد که در عیش نقد و حاضر بکوش که هنگامی که قسمت و بهره (از بودن در فردوس) باقی نماند آدم روضه دارالسلام را فرو‌گذاشت و‌ هبوط کرد. (از بهره فعلی عیش استفاده کن پیش از آنکه به پایان‌برسد همچنان آدم که بهره‌اش از فردوس به پایان رسید ‌و آن را فروگذاشت) معنای بعید نیز شاید این باشد که در عیش نقد بکوش چرا که بهره ای از بهشت (همان روضه دارالسلام) برای آدم باقی نماند. (همانطور که برای آدم بهشت نماند عیش تو هم پایدار نیست پس غنیمتش بدان) 

بیت مقطع: شیخ جام چنانچه احمد جام باشد شاید معنای طنزگونه دارد چراکه ظاهرا شیخ اهل سختگیری علیه مسکرات بوده. و چنانچه مقصود شیخ جام می فروش مشابه پیر می فروش باشد (یوسفی نقل از برک‌نیسی) احیاناً تجدید ارادت معناست. و اگر معنای شیخ جام خود جام می باشد (استعلامی، زرینکوب، همایی، ذوالنور) اندکی بعید و حشو به نظر می‌رسد. بنا بر روحیه غزل محتملا حالت اول (تعریض به شیخ) درست‌تر است.

1403/07/22 04:09
برگ بی برگی

صوفی بیا که آینه صافی ست جام را

تا بنگری صفایِ مِیِ لعل فام را

بیا در متونِ قدیم یعنی آگاه باش، "آینه صافی" که بنظر می رسد باید پیوسته خوانده شود صفتی ست برای جام، فام یعنی رنگ، و صفا در اینجا به معنیِ پاکی آمده است، پس حافظ می‌فرماید ای صوفی؛ آگاه باش که صاف آینه ای ست جام را تا صفای شرابِ سرخ رنگ را ببینی، یا جام از صاف آینه ای برخوردار است تا صفا و پاکیِ شرابی را که در درون دارد به تو بنماید و تویی که ادعایِ نجس بودنِ شراب را داری به پاکی و مطهر بودنش آگاهی یابی. پس "صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی" و او باید شفافیت و صاف آینه ای چون جام را که هم خود و هم شرابِ درونش زلال و خالص است را دلیلی بر صفا و پاکیِ شراب تلقی کرده و از آن بنوشی تا درونِ تو نیز همچون این آینه صاف گردد.

رازِ درونِ پرده ز  رندانِ مست پرس

کاین حال نیست زاهدِ عالی مقام را

حافظ در اینجا زاهد را در مجاورتِ صوفی قرار می هد تا به ما یادآوری کند که مخاطب فقط صوفی نیست و بلکه همهٔ باورمندان به باورها و مسلک هایی را که چنین می‌پندارند و شراب را ناپاک می خوانند اما خود درونی ناپاک و آلوده دارند در بر می گیرد، پس با قرار دادنِ رندانِ مست در مقابلِ آنان می فرماید ای زاهدِ عالی مقام!، رازِ درونِ پرده( رازِ عشق و مستی) را از رندانِ مست بپرس چرا که تنها فقط کسانی که مِی بنوشند از آن راز آگاهی می یابند و تو که عالی مقام! هستی و رندانِ مستی چون حافظ را دون پایه می خوانی از حالی که در هنگامِ مستی به رندان دست می دهد آگاه نیستی، پس‌از رازِ هستی نیز آگاهی نداری. حافظ اصطلاحِ "حال" را که معمولن با مقام می آید و نزدِ صوفیان معنایِ خاصِ خود را دارد بکار می برد تا بگوید با چنین مسلک هایی بخوبی آشناست و با زبانِ خودشان سخن می گوید تا بهتر مطلب را بفهمند. و همچنین یکی دیگر از ویژگی های رندان که مستِ مُدام به شرابِ خرد و آگاهی هستند را بیان می کند. از دیگر نکات مهم اینکه آن آینه ای که در بیتِ پیشین آمد بازتاب دهندهٔ صافیِ شراب و در نتیجه صفایِ رندانِ مست به بیرون است اما آیا ادعای صوفی و زاهدِ عالی مقام! در صفای درون نیز بازتابی به بیرونِ آنها دارد و در گفتار و کردارشان دیده می شود؟

عنقا شکارِ کَس نشود دام باز چین

کانجا همیشه باد به دست است دام را

 حافظ ادامه می دهد که عنقا یا سیمرغِ بلند آشیان و رندانی چون او شکارِ کسانی همچون صوفی و زاهد نمی شود، پس‌ دام را باز چین،‌ یعنی جمع کن زیرا که رندان در آن مرتبه و مقامِ اعلا بسر می برند و غیرِ قابل دسترسند. در مصراع دوم " باد بدست است" که با ایهام به معانی دیگر یعنی بی حاصلی اما می دانیم که بلندایِ کوه و جایگاهِ عنقا بادخیز است، کنایه از اینکه در آن مرتبهٔ رفیع، بادِ خردِ ایزدی در حالِ وزیدن است و به همین سبب دامِ صوفی و زاهد به دستِ باد بوده و بر باد می رود یا مؤثر واقع نمی گردد.

در بزمِ دُور یک دو قدح درکش و برو

یعنی طمع مدار وصالِ دوام را

سه بیتِ پیشین دارای انسجام بوده و مخاطب صوفی و زاهد است اما سه بیتِ پیشِ رو بدونِ ارتباط با معنای آغازینِ غزل بوده و گسستگی وقتی به اوج می رسد که در نسخه های دیگر ابیاتی به آن افزوده شده و یا از آن حذف شده اند و بنظر می رسد ابیاتی بوده اند که در قالبِ دو غزل سروده شده اند اما گردآورندگان و مصححان آنرا در یک غزل منتشر کرده اند. اما بزمِ دور کنایه از همان دُوری ست که "چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش" و همچنین " اَدِر کاساََ" در بیتِ نخستِ دیوان، پس حافظ نصیحت می کند که در چنین بزمِ دُوری یکی دو قدح بنوش و برو، یعنی خیلی سماجت نکن که تا آخر و کُنهِ کلامِ عارفان و بزرگان را نیز دریابی و بخواهی از همهٔ اسرارِ هستی و یا فلسفه‌های شرق و غرب نیز سر در بیاوری، امکان پذیر نیست و محدودیتِ عمرِ آدمی چنین اجازه ای نمی دهد، پس به همین یکی دو قدحی که می نوشی و غزل یا ابیاتِ زیبا و عرفانی که از بزرگان می‌شنوی دلخوش باش که عارفان هم به وصلِ دائم نمی رسند، پس تو نیز طمع به تداومِ وصلش نداشته باش، یعنی اگر هم بارقه نور و درخششی حتی لحظه ای از شعر و غزل های بزرگان دیدی به آن رضایت بده و خوشنود باش.

حافظ مُدام وصل میسر نمی شود     شاهان کم التفات به حالِ گدا کنند

ای دل شباب رفت و نچیدی گُلی ز عیش

پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را

 هنر در اینجا یعنی کارِ عاشقی کردن و حافظ در ادامه می فرماید دورانِ جوانی و بهارِ زندگی بهترین اوقات است که انسان گلی از باغِ معرفت و عشق بچیند و به عیشِ حاصل از آن برسد، اما اگر بهارِ جوانی به بطالت طِی شد و گلی از این گلستان نچیدی پیرانه سر و هنگامی که سری مملو از ذهنیت های خطا و افکارِ پوسیده یا خرافی داری دیگر ممکن است برای تغییر بسیار دیر باشد، پس در چنین وضعیتی ننگ و نام را در کارِ هنری( عاشقی ) مکن، یعنی آنچنان زیستی داشته باش که نه به عاشقی شهره شوی و نه به بد نامی، هرگونه تظاهری به هنر یا کارِ عاشقی موجبِ ننگ و نام خواهد شد که بهتر است از آن پرهیز کنی، درواقع حافظ به جوانان که در بهارِ زندگیِ خود هستند توصیه می کند تا پیش از پیرانه سری به کارِ عاشقی بپردازند که عاشقی از هر نوعِ زمینی یا آسمانیش برازندهٔ جوانان است.

در عیشِ نقد کوش که چون آبخور نماند

آدم بِهِشت روضهٔ دارالسلام را

عیشِ نقد کنایه از عاشقی با خلوصِ بالاست و آبخور همان آبشخور یا سرچشمه‌ی آبِ زندگی ست و در اینجا جانی ست که امتدادِ جانان است، حافظ می‌فرماید در چنین عیش و عشقی کوشش کن که اگر سرچشمه و جانِ تو خشک شود لاجرم همچون حضرت آدم بایستی روضهٔ دارالسلام یا بهشت را بهَلی و ترک کنی. بِهَشت از هَلیدن و به معنی گذاردن و رها کردن آمده است.

ما را بر آستانِ تو بس حق خدمت است

ای خواجه بازبین به تَرَحُّم غلام را

خواجه در اینجا به معنیِ سرور یا بزرگ آمده و استعاره از خداوند است زیرا حافظ خود را غلام و بندهٔ آستانش نامیده و باز کردنِ فضای درونی را خدمتِ آستانِ حضرتش توصیف کرده است، پس‌ ای خواجه و ارباب؛ به شکرانهٔ این خدمتگزاری، از رویِ ترَّحم و کرامت باز هم یک بارِ دیگر رخسار به این غلام بنما و بر او نظر کن.

حافظ مریدِ جام است ای صبا برو

وز بنده بندگی برسان شیخِ جام را

پس حافظ که با خدمتگزاریِ آستانِ بینهایتِ معشوقِ الست و گسترده کردنِ آسمانِ درون تا بینهایتِ خداوندی توفیق یافته و به مرتبهٔ غلامیِ او مُشَرَّف شده است این همه را از مریدیِ جامِ همچون آینهٔ  و صفایِ مِیِ لعل فام می داند، شرابِ عشق و خردی که او را به مرتبهٔ صافی رسانیده است، در مصراع دوم شیخِ جام کسی نیست جز خداوند و معشوقِ الست که شیخ و بزرگِ جام می باشد و برای نخستین مرتبه حافظ و هر انسانی عکسِ رُخِ او را در این جام دیده است، پس از بادِ صبا که تنها رابطِ او با آن معشوقِ ازلی ست می خواهد تا سلام و اظهارِ بندگیِ حافظ را به شیخ و صاحبِ جام برساند، یعنی آن مِیِ لعل فامِ با صفا را از بندهٔ خود دریغ مدار تا او نیز همچون گذشته آنرا از طریقِ غزلی دیگر بر دیگر بندگان و مشتاقانش جاری کند. برخی شارحانِ بزرگوار شیخِ جام را شیخ احمدِ جامِ معروف به جام شکن که متشرع بوده است تشخیص داده اند اما بدلیل اینکه فقط بادِ صباست که به آستانش راه دارد و پیغامهای معشوقِ الست را به عاشقان می رساند، پس اگر شیخِ جام را در زمرهٔ زاهدان و بیگانگان با عشق قرار دهیم بنظر می رسد چنین تشخیصی خطا باشد.