گنجور

غزل شمارهٔ ۸

ساقیا برخیز و دَردِه جام را
خاک بر سر کن غمِ ایّام را
ساغرِ مِی بر کَفَم نِه تا ز بَر
بَرکِشَم این دلقِ اَزرَق‌فام را
گرچه بدنامی‌ست نزد عاقلان
ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را
باده دَردِه چند از این بادِ غرور
خاک بر سر، نفسِ نافرجام را
دودِ آهِ سینهٔ نالانِ من
سوخت این افسردگانِ خام را
محرمِ رازِ دلِ شیدایِ خود
کس نمی‌بینم ز خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره بُرد آرام را
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هرکه دید آن سروِ سیم‌اندام را
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ساقیا برخیز و دَردِه جام را
خاک بر سر کن غمِ ایّام را
ای ساقی! برخیز و جام را عطا کن. و خاک بر سرِ غمِ ایّام کُن. برخیز! عبارتی است مانندِ خواهش و امرِ مهرآمیز که امروز هم بزرگ‌ترها به کوچک‌ترها می‌گویند. مثلِ «پا شو فلان کار را بکن» هم‌چنین برخیز می‌تواند نشان از این باشد که صبح است و شاعر از ساقی درخواست می‌کند که از خواب بیدار شود و جامِ باده‌ای به او بدهد و با این کار، خاک بر سرِ غمِ زمانه کُنَد. هم‌‌چنین حسِّ سردردِ خمارِ سحرگاهی، در خاک بر سر کردن به ذهن می‌آید. مضمونِ فراموش‌کردنِ غمِ ایّام با شراب در شعرهای حافظ بسیار به‌کار رفته‌است. خاک بر سر کردن، به نوعی کُشتن و مدفون‌کردنِ غمِ روزگار را هم در خود دارد.
ساغرِ مِی بر کَفَم نِه تا ز بَر
بَرکِشَم این دلقِ اَزرَق‌فام را
از ساقی می‌خواهد که جامِ می به او بدهد تا او بنوشد و لباسِ صوفیانه و زاهدانهٔ خود را از تن دربیاورد. دلق و خرقه، لباسی بوده که آن را از سر به تن می‌کردند و از سر نیز بیرون می‌آوردند. از بر برکشم، جدا از جناس میانِ برها، بالاکشیدن و بیرون‌آوردنِ لباس از بالا را نشان می‌دهد. این حسِّ از سر بیرون آوردن، به‌نوعی شکلِ انزجار و اعتراض‌آمیز را هم به تصوّر می‌‌آورد. این برکشیدنِ دلقِ ازرق‌فام، نشان می‌دهد که شاعر، چنین دلقی را به تن داشته و این‌چنین، قصد و ادّعای خود برای درآوردنِ این قماش جامه از تنِ خود را اعلام کرده‌است.
گرچه بدنامی‌ست نزد عاقلان
ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را
در ادامهٔ بیتِ پیشین که گفت ساغرِ می بر کفِ من بنه تا دلقِ ازرق‌فام را از سر بیرون آورم، ادامه می‌دهد که: گرچه این کار نزدِ عاقلان رسوایی و بی‌آبرویی و بدنامی محسوب می‌شود، ولی ما قیدِ آبرو و اعتبار و خوش‌نامی خود را زده‌ایم و دیگر ننگ و نام را نمی‌خواهیم و به‌دنبالِ آن هم نیستیم.
باده دَردِه چند از این بادِ غرور
خاک بر سر، نفسِ نافرجام را
باده را بده! تا کی می‌خواهیم در بادِ کِبر و نِخوَتِ خود بمانیم و فریفتهٔ آن شویم؟ الهی که خاک بر سرِ این نفسِ ملامت‌گرِ بی‌فایده شود! هم‌چنین می‌توان گفت: باده را بده! تا کی قرار است این نفسِ نافرجامِ خاک بر سر، درگیرِ بادِ غرورِ خودش باشد! هم‌چنین اگر نفس را به معنای تن و کالبد و جسد و شخصِ انسان در نظر بگیریم، عبارتِ خاک بر سر، می‌تواند اشاره‌ای به این باشد که این نفسِ نافرجام و این جسمی که ابدی نیست و فرجامی ندارد، در نهایت بر سرش خاک خواهد آمد و در زیرِ خاک مدفون خواهد شد. لذا باده بده! چه‌قدر بادِ غرور می‌خواهد داشته باشد این تنِ نافرجامی که خاک بر سرِ آن خواهد آمد!
دودِ آهِ سینهٔ نالانِ من
سوخت این افسردگانِ خام را
دودِ آهِ دلِ سوزانِ من، این خامانِ سرد و منجمد را سوزاند. خام در معنای آدمِ ناپخته و بی‌تجربه و ناآزموده، می‌تواند با محتوای کلّی غزل سازگار باشد. خاصه که در بیت‌های پیشین، درباره‌ی قضاوتِ عاقلان دربارهٔ اقدامِ شاعر در از تن بیرون‌کردنِ دلقِ ازرق‌فام گفته‌است. به‌عبارتی می‌گوید، این دودِ آهِ سینهٔ نالانِ من، این آدم‌های ناپخته و منفعل و سرد و فسرده را هم سوزانده‌است.
محرمِ رازِ دلِ شیدایِ خود
کس نمی‌بینم ز خاص و عام را
از خاصّ و عام (چه آدم‌های نزدیک و آشنا و دوست و محرم و چه آدم‌‌های دور و غریبه و نامحرم) هیچ‌کس را نمی‌بینم که بتوانم رازِ دلِ شیدای خودم را با او در میان بگذارم. جدا از معنای دوست و غریبه بودن اشخاص، عبارت‌های خَواصّ و عوام، خاصّان و عامیان و خاصّ و عام، نوعی دسته‌بندی مردم است به افرادی که برگزیده‌اند و به‌عبارتی شناخت و دانش و علم و اخلاقِ برگزیده دارند؛ و عوام‌النّاس کسانی که برگزیده نیستند و در آن طبقهٔ فاضل‌ها قرار نمی‌گیرند.
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره بُرد آرام را
خاطر و ضمیر و قلبِ من با دلارام و معشوقی خوش است که از دلِ من، به ناگهان و به‌کلّی آرام را بُرد. آرایهٔ متناقض‌نما میانِ دل‌آرامی که آرام را از دل می‌بَرَد و با این کار، خاطر را خوش می‌کند، هست. اگر این بیت را در ادامهٔ بیتِ پیشین در نظر بگیریم، می‌شود گفت رازی که به خاصّ و عام نمی‌تواند بگوید، شاید به همین خاطر بوده که کسی باور نمی‌کرده که دل‌آرامی که از دل، آرام را برده، مایهٔ خوشیِ خاطرِ شاعر است.
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هرکه دید آن سروِ سیم‌اندام را
هرکسی‌که آن یارِ سروقد با اندامی سفید و درخشان را ببیند، دیگر رغبتی ندارد که به درختِ سروی که در چمن و سبزه‌زار هست، نگاه کند.
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را
ای حافظ، روز و شب در برابرِ سختی و دشواری و رنج و فقر و تنگ‌دستی صبور باش! سرانجام روزی به کام و خواستهٔ دل و لذّت و بهره‌مندی و معشوق دست خواهی‌ یافت. میانِ معنیِ فقر و تنگ‌دستی برای سختی، با بهره‌مندی و خوشی برای کام تناسب هست.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۸ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۸ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۸ به خوانش زهرا بهمنی
غزل شمارهٔ ۸ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۸ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۸ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۸ به خوانش زهرا شیبانی
غزل شمارهٔ ۸ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۸ به خوانش اهورا هورخش
غزل شمارهٔ ۸ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۸ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۸ به خوانش سهراب سیفی
غزل شمارهٔ ۸ به خوانش محمد خزائی
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۸ به خوانش محمدرضا ضیاء

حاشیه ها

1389/02/24 17:04

سلام خوب بود در بیت :
دود آه سینه نالان من
سوخت این افسردگان خام را
یک (ی) بعد از سینه اضافه کنیم که به خواندن بهتر کمک کند
دود آه سینه ی نالان من
---
پاسخ: «سینه» با «سینهٔ» جایگزین شد.

1402/04/03 23:07
نەمام

با دلارامی مرا خاطر خوش است

کز دلم یک باره بُرد آرام را

 

 

هر که دلارام دید از دلش آرام رفت

چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت

1402/08/28 17:10
جاوید مدرس اول رافض

تضمین غزل شماره ۸
.................
چیده ام در راه عنقا دام را
تا بگیرم زین تغابن کام را
باز کن از سر تو فکر خام را


ساقیا برخیز و دَردِه جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
*******
ننگ و نام آمد به پیری درد سر
آن نفس کو تا شوداین قلب ،زر
ساقیا خشک است لب  بنمای تر
..........
ساغر می بر کفم نِه تا ز بَر
بَرکِشم این دلق اَزرَق‌فام را
*******
بس سخن ها بشنویم  از ناقلان
میرود مردم طریق کاملان
ننگ را شویند نزد قابلان
.............
گر چه بدنامی‌ست نزد عاقلان
ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را
*******

عمر را پیرانه سر کردم مرور

غم بود در عشق اسباب سرور
با شراب ار بودم از اهل شرور
...............
باده دَردِه چند از این باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را
*******
آن خم ابرو بقصد جان من
ناوک مژگان شده ایمان من
گفت سست است آخر این پیمان من
...............
دود آه سینهٔ نالان من
سوخت این افسردگان خام را
*******
عاجزم از عشق نا پیدای خود
گشته ام دیوانه از سودای خود
راز بستم بر لب گویای خود
.‌‌‌‌‌............
محرم راز دل شیدای خود
کس نمی‌بینم ز خاص و عام را
********
از کمند زلف باری کس نَجست
مرغ در دام آید و ماهی به شست
دامن دولت نیاید گر بدست
............
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره بُرد آرام را
*******
چشم و گوشش کور و کر هر اهرمن
دل هوا دارست بر دشت و دمن
بوستان را خوش بود سرو و سمن
..............
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هرکه دید آن سرو سیم‌اندام را
*******
خون دل کم خور ،بخور خون عنب
من که بودم اهل می، اهل طرب
کام می جستم زجام و شهد لب
.....................
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را
*******
جاوید مدرس رافض

1390/08/12 13:11
رضا ببری

در بیت ششم، «خاص و عام» متمم است و اضافه کردن «را» بعد از آن اشتباه دستوری است. نمی‌توان هم حرف اضافه «ز» را در ابتدای یک واژه قرار داد و هم حرف مفعولی «را» در انتهای آن.
در نسخه توپقاپوسرا این مصرع بصورت «کس نمی‌بینیم خاص و عام را» ضبط شده که درست است و ضعف تألیف ندارد.

1390/08/12 13:11
رضا ببری

متأسفانه جایگزینی «سینه» با «سینهٔ» در گنجور رومیزی (نسخه 52/2) اعمال نشده است.

1392/02/18 00:05
امین کیخا

از پیامبر امده است عاقل کسی است که دنیا اورا نفریبد و ازاده کسی است که از اورا برده نکند

1392/02/18 05:05
امین کیخا

آز همان طمع منظور است

1392/07/17 12:10
فرزاد

ننگ و نام غلط است صحیحش ننگ نام است یعنی من ننگ نام خوش را هم نمی خواهم

1392/12/11 22:03
دکتر ترابی

جناب ببری:
سرکار جای دیگر هم از ضعف تالیف خواجه سخن گفته اید ، جرس فریاد می داردکه......
اجازه فرمایید چون خواجه فرموده است بپذیریم که میتوان گفت فریاد میدارد. در باب مصراع کس نمی بینم ز خاص و عام را ، اگر به معنای آن توجه بفرمایید مشکل دستوری هم نخواهد داشت.
( کسی را ازخاص و عام نمی بینم که محرم دل شیدای من باشد) با پوزش

1392/12/13 07:03

با سلام
آقای دکتر ترابی
تا جایی که به یاد داریم تنها کلامی که خط مشی و نص صریح زبان پارسی است ، کلام فرزانه توس حکیم ابوالقاسم فردوسی است و والسلام.
حافظ عزیز ما انسانی خارق العاده بوده ولی دلیل نمی شود هرآنچه گفته را بی هیچ کم و کاستی بپذیریم و در برابر هرآنچه هست سر تعظیم فرو آوریم.
آری همه‌ی ما متوجه معنا و مفهوم می شویم ولی وقتی در گنجینه‌ی لغوی بزرگان پیشتر از حافظ چنین ترکیباتی وجود نداشته ، به هر روی چنین الفاظ و ترکیباتی ضعف تالیف به شمار می آید و این امری کاملا عادی میان استادان و فرهیختگان این حوزه است.
پیرامون دو حرف اضافه هم که دیگر نیاز به توضیح بیشتر نیست و ضعف التالیف آشکار است.
مطمئنا انتساب ضعف تالیف به اشعار بزرگ مردی چون حافظ ، خللی در اشعارش وارد نمی‌کند ، چرا که صرفا آرایش لغات و الفاظ نیست که شعر حافظ را ملکه دلهای بسیاری از پارسی زبانان کرده است ، منتها چشم پوشی از آنها به این علت که سراینده آن‌ها حافظ است ، چیزی جز پس رفت را برای کوشش‌گران در زمینه‌ی ادبیات و شعر به همراه نخواهد داشت و با نقد و بررسی است که علم رشد می یابد و سر منزل مقصود عیان می‌گردد.
خواجه حافظ ما نه اهل عجب و غرور بوده که نقد به اشعارش باعث رنجش خاطرش شود و نه اهل زیر دست پروری و ارشاد و مرشدگری بوده که خدایی ناکرده حکم بر این رود که کس نشاید غیر سخن او گفتن.
باری امید هست که زود به بخت نیک ببینیم همه بی هیچ ترس و واهمه‌ای توان اظهار نظر خود و روا داشتن نقد را داشته باشند.

1402/12/05 08:03
حمید

کاملا صحیح و متین میفرمایید ، ضعف تالیف حتی در شاهنامه به وفور دیده می شود 

1393/01/24 03:03
دکتر ترابی

جناب شهریا ر 70 با تشکر ، این کمترین نیز در بزرگی حکیم توس با0 سرکار هم داستانم او به درستی پدر زبان فارسی است. اما هر که پدر دارد مادر نیز می خواهد و من بر این باورم ( و من تنها نیستم ) که مادر این زبان سعدی است و درستی و نادرستی های به ویژه لغوی و دستوری را ما از استاد سخن است که شاهد می آوریم( بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس حد همین است سخن دانی و زیبایی را) می بینید که خود ستایی وی نیز بی بدیل است و فراموش نکنیم که خواجه خود می گوید که استاد سخن کیست و ای بسا برخی از غزلهای خواجه سروده‌ی شیخ باشد و ببخشایید طولانی شد تنها به این نکته اشاره می کنم که غزل حافظ را با زبان امروز نمی توان خواند و آنهم زبان به اصطلاح رسمی بی در و پیکر امروز . یادمان باشد داستان نقد احمد شاملو از داستان ضحاک و شاهنامه و موسیقی ایرانی که تنها عرض خویش برد بی که زحمت ما بدارد ..

1393/02/21 18:05
فرهاد

جنابان رضا ببری و شهریار 70، با درود، بدیهی است که اربابان سخن نیز گاهی در تنگناهای قافیه دچار لغزش شده اند، که همانگونه که بیان کردید از ارزش کلام آنها نمیکاهد. با "فریاد داشتن" که اشاره کردید موافقم. و به عنوان مثالی دیگر، اگر اشتباه نکنم در غزل "ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت" نیز لغزشی وجود دارد که بعدن به آن اشاره خواهم کرد. اما این مورد اینجا به نظرم درست می باشد. همانگونه که دوستان دیگر هم بیان کردند اگر بیت را به نثر برگردانیم: از خاص و عام، کس (کسی) را محرم راز دل شیدای خود نمیبینم" ایراد دستوری ندارد، و اگر هم داشته باشد چندان مصطلح شده که دگر باید جزیی از زبان به حساب آورد.

1393/07/27 15:09
دکتر ف. ق

سلام خدمت همه ی حافظ دوستان عزیز . بنده در اینجا با نظر دکتر ترابی و فرهاد کاملا موافقم و البته به نظر سایر دوستان نیز با دیده ی احترام می نگرم . شاید دوستان محترم با دستور زبان جدیدی که در دانشگاه های ما ( صرفا رشته های زبان و ادبیات فارسی ) تدریس می شود کمتر آشنا باشند . به هر حال نمی خواهم وارد بحث دستور شوم زیرا اشعار خواجه چنان انسان را مسحور می کند که وارد سایر شدن حکم بردن پای ملخ به پیشگاه سلیمان را دارد .
به هرجهت در بیت مورد بحث ( ... کس نمی بینم ز خاص و عام را ) اگر ترجمه دکتر ستار زاده مطالعه شود پرده از راز درون راء کاملا برداشته می شود و صد البته بحث ها کوتاه که : راء مربوط به کس می باشد نه خاص و عام . به تقدیر کس را نمی بینم و لذا محصول بیت این می شود که : از خاص و عام کسی را محرم راز دل دیوانه خود نمی بینم ....

1393/07/15 13:10
آمیز

پرسش دارم
دوستان، بیت دوم به صورت زیر خونده میشه؟
ساغر! می بر کفم نه، تا ز بر برکشم این دلق ازرق فام را
یعنی "ز بر برکشم" که "بر" اول مربوط به برکشیدنه؟
یا زبر به معنی بالاست؟ به اینصورت که: ساغر می بر کفم نه تا زبر...؟
و پرسش دیگه اینکه حافظ در این بیت، چی رو به دلق ِ ازرق فام تشبیه کرده؟
چون اگه اشتباه نکنم ازرق دو معنی داره، یکی خط چهارم جام جمه، و دیگری به معنی ِ رنگ کبود و یا نیلیه
میخواستم بدونم اگه مِی رو به دلق ازرق فام تشبیه کرده، مِی که سرخرنگه، داستان از چه قراره؟
ممنون میشم پاسخ بدین
^_^

1393/11/22 09:01

با عرض درود و سلام ؛ این غزل حضرت حافظ کاملاً مشابه به غزل حضرت سنایی است ,
.
ساقیا دانی که مخموریم در ده جام را
ساعتی آرام ده این عمر بی آرام را
میر مجلس چون تو باشی با جماعت در نگر
خام در ده پخته را و پخته در ده خام را
قالب فرزند آدم آز را منزل شدست
انده پیشی و بیشی تیره کرد ایام را
نه بهشت از ما تهی گردد نه دوزخ پر شود
ساقیا در ده شراب ارغوانی فام را
قیل و قال بایزید و شبلی و کرخی چه سود
کار کار خویش دان اندر نورد این نام را
تا زمانی ما برون از خاک آدم دم زنیم
ننگ و نامی نیست بر ما هیچ خاص و عام را

1394/05/10 00:08
ناشناس

با احترام به ساحت بلند ادب ایران زمین
دوست گرامی «آمیز» !
این حقیر همچنان مردد است آن واژه را پسوند، پیشوند یا کوتاه شده ی همان اصطلاح مشهور آقامیرزا... خطاب کند.
از نوشته هایتان پیداست که کمترین آشنایی با زبان شعر ندارید و خواننده را چنان حیران می سازد که گویی در گذار از این حوالی و از قضا بر این گنجور فتاده اید! وزن شعر یا به مذاق شما خوشتر، ریتم و آهنگ شعر ابتدای همین صفحه نوشته شده.
ساغر می بر کفم نه تا ز بر
بر کشم این دلق ازرق فام را
ساغر می= پیاله ی شراب
بر کفم نه= به دستم بده
تا ز بر= تا از تن
برکشم= بیرون بیاورم
این دلق= این خرقه ی
ازرق فام را= کبود رنگ را
در برخی نسخ مصراع اول همین بیت بدین گونه آمده؛
ساغر می بر کفم نه تا ز سر
بر کشم این دلق ازرق فام را
در این بیت هیچ تشبیهی بکار نرفته است. ایضٱ رنگ شراب ارغوانی است نه سرخ.
دلق=خرقه یا لباس پشمین به گونه ای طراحی و تهیه می شده که آن را از سر(بالا)بر تن میکردند و از سر هم بیرون می آوردند. لطافت دیگری که این بیت دارد آنست که؛
پیاله ی شراب بمن بده تا از سر بیرون کنم(از فکر و ذهنم بیرون کنم)...این دلق ازرق فام را
بین سیاهی و سفیدی و برای گذر از سیاهی و رسیدن به سفیدی باید از کبودی گذشت.

1394/05/15 14:08
.....

در بیت
گرچه بد نامیست نزد عاقلان ما نمی خواهیم ننگ و نام را
برای خواندن راحت تر و بهتر کلمه ی ننگ را ننگی بخوانیم

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
***************************************
***************************************
ساغر مَی بر کفم نِه تا ......
بر کشم این دلق ازرق‌فام را
ز بر: 21 نسخه (801، 813، 819{تا من ز بر}، 822، 823، 827، 836 و 14 نسخۀ متأخر{و بسیار متأخّر} یا بی‌تاریخ) قزوینی- غنی، خانلری، عیوضی، نیساری
ز تن: 4 نسخه (818، 825، 834 و 1 نسخۀ متأخّر: 874)
.... : 1 نسخه (824) ضبط این یک نسخه ناخواناست
ز سر: 5 نسخه (843، 1 نسخۀ متأخّر، 2 نسخۀ بسیار متأخّر و 1 نسخۀ بی‌تاریخ) جلالی نائینی- نورانی وصال، سایه، خرمشاهی- جاوید
غزل 8 را 35 نسخه دارند و از این جمله 3 نسخه بیت فوق را فاقدند. از نسخ کاملِ کهنِ مورّخ، نسخ مورّخ 803 و 821، خود غزل را ندارند.
******************************************
******************************************

1395/02/23 08:04
میر ذبیح الله تاتار

سلام
همه یادداشت های شما بزرگواران قابل قدر است ممنون

صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبــت روزی بیـــابی کـــــام را
حضرت حافظ شیراز،عارف پارس وغزلسرای ایران در این بیت، از سختی روزگار بر صبر تاکید وموفقیت وبیرون رفت از مشکلات را درشکیبایی می داند و این مطلب برگرفته از قرآن وگفتار پیامبر است.

1395/11/09 21:02
نادر..

محرم راز دل شیدای خود
کس نمی‌بینم ز خاص و عام را ..
غزل سرایی ها در اساس، درد دل و بیان شوق است با خویشتن خویش ..

1396/01/31 13:03
جهانگیر

درود به همگی .
کس نمی بینم ز خاص و عام را. با احترام به همه ی اساتید.
به نظر میاد نسبت دادن "را " به کس چندان منطقی نباشه .
به نظر من این مصرع را باید دو جمله در نظر گرفت :
کس نمی بینم ز خاص؛ و( " کس نمیبینم " ) عام را .
که در قسمت دوم عبارت کس نمیبینم به قرینه ی لفظی حذف شده است و بنابراین "ز " به خاص برمیگردد؛ و "را " به عام تعلق دارد .
با سپاس از شما و خواجه حافظ.

1396/03/23 08:05
موسوی طبری

ضمن تشکر از آقای ببری در پاسخ به نظر ایشان در خصوص بیت ششم باید عرض شود که را متعلق به کس است نه خاص و عام یعنی کسی را از خاص و عام نمی بینم که محرم راز دل عاشق من باشد که بخاطر وزن وردیف جابجا شده است.

1396/06/16 00:09
محمد

ﺩﻻﺭﺍﻣﯽ ﻣﺮﺍ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ
ﮐﺰ ﺩﻟﻢ ﯾﮏ ﺑﺎﺭﻩ ﺑﺮﺩ ﺁﺭﺍﻡ ﺭﺍ
این بیت من رو به یاد بیتی از سعدی میندازه:
هرکه دلارام دید از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص هرکه در این دام رفت

1396/07/07 01:10

با تمام احترام به دوستان عزیز. صحبت از ضعف تالیف در باره ی «کس نمی بینم ز خاص و عام را» بود که دوستان به درستی اشاره کردند که مرجع ِ «را» به «کَس» بر می گردد. نه به خاص و عام.
کس را (ز خاص و عام) محرم ِ راز ِ دل ِ شیدا ی خود نمی بینم.
اما این که این ضعف تالیف و از این دست را آقای حسین آهی در برنامه ای رادیویی که من فایل های صوتی آن را گوش داده ام مطرح کرد. که به نظر می رسد و خود ایشان هم در چند برنامه اشاره کردند که گاهی مطلب ها را از بیشتر از سینه و شفاهی و نه از روی یادداشت های منقّح بیان کرده اند.
که ای کاش رادیو و تلویزیون ما اندک ابهتی می داشت تا کسانی که جلوی دوربین یا پشت میکروفون می روند اندکی آماده تر...
آقای آهی جایی هم استنادشان بر این بوده که این ضعف تالیف بر اساس مقایسه ی دستور یا واژگان غزل با زبان فارسی خراسانی (از نوع آن چه در شاهنامه یا ...) آمده است استنتاج شده.
در صورتی که کسی که به فارسی می سراید و اهل فارس (شیراز) است، چه الزامی دارد که فارسی را به شیوه ی خراسانی بسراید؟ و چه ضرورتی است که امروز غزل فارسی را به مقراض خراسانی ببرند؟
باز تکرار می کنم با عرض احترام به همه عزیزان.

1396/08/09 01:11

ساقیا برخیز و درده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
غزلی نغزوزیبا،ساده وروان وبسیار خوش آهنگ که حضرت حافظ، ضمن بیان ِ گوشه ای ازجهان بینی نابِ خویش، دردِ دل خود راباساقی درمیان نهاده است.
"ساقی" درغزلیّات حافظ معانی مختلفی دارد.گاه استعاره ازخودِ معشوق اَزلی ،گاه پیرمغان،گاه معشوق زمینی وگاه به معنای لغوی که همان شراب دهنده است می باشد.
بعضی ازشارحان محترم برپایه ی اعتقاداتِ شخصی وبه قصدِ اختصاصی کردن این شاعر عزیزوسودجستن ازاعتبار جهانی اوکه خیلی دوست دارند ازتمامی اشعارآن حضرت، برداشتهای عرفانی نمایند، ازاین غزل نیزبرداشت عرفانی کرده ومعتقدهستند که منظور حافظ ازباده، باده ی عشق است! غافل ازاینکه باچنین برداشت های نادرست،خواسته یاناخواسته،درحقِ اعتقاداتِ خود وهمچنین این رندِ روزگاران، جفا روامی دارند. بانظرداشتِ لَحن کلام ومعنا ومفهوم عبارتِ ساقیا برخیزو..... کاملاً روشن است که مخاطبِ شاعر، ساقی به معنای شراب دهنده وپیشخدمتِ میکده هست. زیرا حافظ که استادبی بدیل سخن، زبان وادبیّات است هرگز پیر مغان یامعشوق اَزلی یا بزرگان دینی رابا این لحن خطاب قرارنمی دهد که برخیز وبرای من باده بیاور وخاک برسرغم ایّام کن!!!
وانگهی مگرشراب عشق، چای وشربت است که ساقی برخیزد و آن را درپیاله ای ،استکانی ریخته وبه شاعربدهد تا غم روزگاران ازدل بزداید؟!
ادبیّاتی که حافظ دراینجا برای ساقی بکاربرده،کاملاً واضح است که مخاطب،پیشخدمت میخانه هست نه مرشدی چون پیرمغان وامثالهم.
همچنین غم واندوهِ شاعر، غم ودردِ زندگانیست نه غم ِ عشق! بدلیل آنکه غم عشق عزیز وگرامیست وهرگزحافظ آن راباخاک برسرکردن خواروزبون نمی سازد.! بنابراین منظور خواجه ی عزیزازجام،همان شراب وباده ی انگوریست که برطرف کننده ی غم واندوهِ ودلتنگیهاست ودیگرهیچ.
گرچه آنها که درهنرآسمان وریسمان به هم بافتن مهارت کافی دارند بااین دلایل روشن قانع نشده وبراین باوربوده وخواهندبود که می توان ازاین غزل نیزمعنای عرفانی برداشت کرد!! درآنصورت ناگزیریم "ساقی" را استعاره ازجبرائیل! یامیکائیل! درنظر گرفته وادّعاکنیم که حافظ درعالم مکاشفه دچارغم واندوهِ فراقِ معشوق اَزلی شده وناچاراً دست به دامن جبرائیل یا.... گردیده تا ازسرچشمه ی فیوضاتِ الهی جامی بدست آورد!!
صدالبته که بسیاری ازغزلیّاتِ حافظ، عارفانه ومنظور وی ازشراب،شرابِ عشق ومحبّت ومعرفتست. امّا نیاید این حقیقتِ انکارناپذیررا ازنظردورداشت که حافظ عزیز ودوست داشتنی، شراب انگوری رانیزدربسیاری ازغزلها مدِّ نظرداشته وبه احتمال ِ قریب به یقین، گهگاه نیزمصرف می کرده است........بگذریم.
"خاک برسرکن غم ایّام را" یعنی با جامی ازشراب که زُداینده ی غمهاست، غم روزگارراخنثی کن وازبین ببرودردلِ خاک مدفون ساز.
معنی بیت:
ای ساقی برخیز وجام شراب رابه من بده تاغم واندوهِ روزگار را ازدل بزُدایم.
تانقش غم زدورببینی شراب خواه
تشخیص کرده ایم ومُداوا مقرّر است.
ساغر مِی بر کفم نه تا ز بَر
برَکشم این دَلق اَزرق فام را
ساغرمی: جام شراب
برکفم نه: به دستم بده
زبَر: ازتن
بَرکشم: بیرون کنم، دربیاورم
دَلق: خرقه ی پشمینه،لباس صوفیگری
اَزرق فام: کبود ونیلی رنگ
معنی بیت: درادامه ی بیت قبلی، ساقیا جام شراب را به دست من بده، تا( بانوشیدن آن مست شوم ودرعالم مستی وراستی،جسارتی پیداکنم) واین خرقه ی نیلی رنگِ صوفیگری را(که آلوده به ریا وتزویراست) ازتن خارج کنم.
حافظ بیش ازهرچیزی، ازخرقه ی تزویرِصوفیگری بیزاراست وهمواره آن رانمادِ خودپرستی وخودنمایی می داند.
من این دَلق مُرقّع رابخواهم سوختن روزی
که پیرمی فروشانش به جامی برنمی گیرد!
گر چه بدنامیست نزد عاقلان
ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را
ترکیب ننگ ونام، درنظرگاهِ حافظ، همان آوازه ی خوشنامی ِکاذبِ شیخ وزاهد وصوفی ِ ریاکارست که بافریبِ خلق حاصل می گردد وهمین خوشنامی دروغین است که دراصل چیزی جز ننگ نیست.
معنی بیت:
اگرچه شاید این سخن من(اشاره به بیتهای پیشین) برای خردورزان وبزرگان شهر، خوشایند نخواهدآمد وبرای من بدنامی را رقم خواهدزد، بااین حال من نه نام نیک را می خواهم نه ننگی که صوفیان وزاهدان ریاکاربرای خودخریده اند(ای ساقی باده بیاورو.....)
برای انسان آزاده ووارسته ای چون حافظ، حتّا نام نیک نیزهدف نیست وهیچ ارزشی ندارد. چراکه نام نیک نیزچه بسا ممکن است سببِ غرور وخودباختگی شده وصاحب خودرا به انحراف بکشاند. انسان آزاده هرگز به دنبال نام نیک وکسب شهرت تلاش نمی کند زیرا اوایمان دارد که اگرنیّاتِ درونی اش پاک باشد ودرراه درست گام بردارد، خودبخود نام نیک نیز ازاوبه یادگارباقی خواهدماند. چنانکه می بینیم با اینکه حافظ دراغلبِ غزلیّاتِ خویش ازنام وشهرت وآوازه بیزاراست امّا قرنهاست که آوازه ی او فروننشسته وبنظرمی رسد تاجهان باقیست نام وشهرت اونیز باقی خواهدماند.
ازننگ چه گویی که مرا نام زننگ است؟
وازنام چه پرسی که مراننگ زنام است!
باده درده چند ازاین بادِ غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را
باده درده: شراب بیاور
باد غرور: خودپسندی،خشکه مغزی وتوهّم ِ منزّه بودن وپاکدامنی
ساقیا، باده وشراب بده(تابه مستی وبیخودی وراستی برسم) تاکی ازاین بادِخودشیفتگی و وخودپرستی،ماهیّت وذاتِ خودرا به بازی گیرم.؟
حافظ دراینجا خودرا درلباس صوفیگری تصوّرنموده واز احوالاتِ ناخوشایندِ شخصی درخصوص خودپسندی ومنیّتی سخن می گوید که ازپوشیدن خرقه وخودنمایی حاصل می شود. ( شایدهم غزل مربوط به دورانی بوده باشد که حافظ برای مدّتِ کوتاهی درجستجوی حقیقت به جرگه ی صوفیگری پیوسته بود) حافظ که درونی پاک دارد، ازهوا وهوس وخودخواهی،دلش به دردآمده ودست به دامن ساقی شده است تا غبارمنیّت وخودشیفتگی را به آب باده بشوید.
خدای را به مِی اَم شستشوی خرقه دهید
که من نمی شنوم بوی خیر ازاین اوضاع
دود ِ آه ِ سینه ی نالانِ من
سوخت این افسردگانِ خام را
"افسردگان خام" همان صوفیان دلمرده وزاهدان خام طمع هستند که گمان می کنند باآراستن ِ ظاهر به پاکی باطن دست یافته اند.لذا دیگران را گناهکار وخودرامنزّه وپاک می پندارند.
معنی بیت: ساقیا، ازسینه ی همیشه نالان من، آه های آتشناک برمی خیزد، دودِ حاصل ازاین آتش، چشمان ِ این پژمرده دلانِ خام طمع را می سوزاند. (بشتاب جام شرابم ده تا این آتش فرونشانم)
درجایی دیگرخطاب به زاهد پشمینه پوش می فرماید:
نمی ترسی زآهِ آتشینم
تودانی خرقه ی پشمینه داری
مَحرم راز دلِ شیدای خود
کس نمی‌بینم ز خاص وعام را
مَحرم: آشنا،همدل
شیدا: عاشق
خاص وعام: ازدوستان وآشنایان نزدیک وازعموم مردم
همچنان خطاب به ساقی میکده هست.
معنی بیت: (ساقی خیز وشراب بیاور) بی همدم وتنها شده ام به عشقی گرفتارم(عشق زمینی باتوجّه به بیت های پیشین وبیت های پیش رو) وکسی ازدوستان وناآشنایان را شایسته ی همدلی نمی بینم که سفره ی دل پیشش بگسترم وازرازدل عاشق پیشه ام بگویم.
عاشق روی جوانی خوش ونوخاسته ام
وزخداصحبت اورا به دعا خواسته ام
با دلارامی مرا خاطرخوش است
کز دلم یک باره برد آرام را
دلارام: محبوبی که به عاشق آرامش می بخشد. درمصرع دوّم آرام عاشق را ارازبین برده، وآرایه ی تضادآفریده است. آرایه ای که حافظ سخت علاقمند خَلق آن دراشعارخویش است ودراغلب بیتها به چشم می خورد.
معنی بیت:
ای ساقی،
خاطرمحزون من فقط با محبوبِ دلارامی شادمان می شود که یکباره وناگهانی دلم را ربوده وآرامش خاطرازمن گرفته است. معمولاً عشق های زمینی اینچنین هستند،آدمی به ویژه آنکه عاشق پیشه نیز باشد با مشاهده ی یک سیمای دلرُبا(فارغ ازجنسیّت)نه یکدل بلکه ناگهان عاشق وشیدا می شود. حافظ صرفنظرازآنکه سرحلقه ی عارفان ورندان ووارستگان بوده وهست، ماهیّتاً دارای روحی لطیف واحساسی داشته وفردی نظرباز،شیدا وعاشق پیشه بود. اوهراز چندگاهی،دل به دلستانی می سپرده وشیدایی پیشه می کرده است. ناگفته نماندکه عشق زمینی برخلافِ تصوّرزاهدان ریاکار، موهبتی الهیست ودرصورتِ مواظبت ومراقبتِ عاشق، اندک اندک تبدیل به عشق آسمانی وحقیقی می گردد.به عبارت دیگر کسی که طعم عشق زمینی نچشیده وچندوچون عاشقی بی خبرباشد ممکن است درعشق آسمانی نیزبه جایی نرسد. درحقیقت عشق مجازی پلی به سوی عشق حقیقیست.
مرامِهرسیه چشمان زسر بیرون نخواهدشد
قضای آسمان است این ودیگرگون نخواهدشد.
ننگرد دیگر به سَرو اندر چمن
هر که دید آن سرو سیم اندام را
ننگردبه سرو: یعنی میل ورغبتی به سرو وسمن نکند.
سیم اندام: یعنی تنش مثل نقره سپید وتابان است. چنانکه امروزه بدن برنزه رامی پسندنددرقدیم سیمین تنان رامی پسندیدند.
دلسِتانی دلم راربوده ومراشیدا وشیفته ی خودکرده که هرکس اورا ببیند عاشق وشیدا می شود ودیگرمیل باغ وسرو وچمن نخواهدکرد.قامتش ازسرونیز دلرباتر وزیباتراست.
مرا وسروچمن رابه خاک راه نشاند
زمانه تاقصبِ نرگس ِ قبای توبست.
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را
دربیت پایانی طبق روال معمول، حافظ خودرا ازنگاه دیگری دیده ومی فرماید:
ای حافظِ شیدا وعاشق پیشه، شکیبا وصبورباش ،سختی ها ومشکلاتِ عشق را تحمّل کن وپا پس مگذار،سرانجام پاداش خودرا خواهی گرفت وکامیاب خواهی شد.
صبراست مراچاره ی هجران تولیکن
چون صبرتوان کرد که مقدورنمانده است

1402/10/15 12:01
دکتر حسن منعم

با درود سلام و افتخار از حضور در جوار حافظ دوستان 

در حاشیه "ما نمیخواهیم ننگ و نام را "

فکر میکنم حافظ فقط به عوام فریبان نظر نداشته که نام ننگ را به همراه دارند ، بلکه حتی نام نیک را نیز محدود کننده سیر تکامل انسانی دانسته 

چه عشق زمینی و چه عشق آسمانی 

از آنجا که هر گاه شهرت وارد شود عنان از کف خواهیم داد 

و حافظ را اعتقاد بر این است که " تو خود حجاب خودی حافظ از میان بر خیز" و در این سیر و سلوک نباید خویش را بزرگ بپنداریم و بزرگ بدانیم ، چرا که سنگی است از برای نشدنمان

 

ضمنا تقدیر فراوان از استاد رضای عزیز که معلوماتش از مکنوناتش الهام گرفته و به یاریمان آمده

1396/09/20 09:12
نیکومنش

با سپاس فراوان از رضای بزرگوار که مجددانه به دنبال روشن ساختن مفاهیم شعر خواجه شمس الدین هستند خواستم این تعبیر را اضافه کنم که
معادل قرانی و حتی امروزی برای واژه صوفی نمایان و زاهدان ظاهر پرست همان ملایان یا (ملأ القوم) هستند که در قران هم در زمان فرعونیان باعث فتنه و ریا کاری بودند وبه نظر حقیر در ترجمه ابیات به جای صوفیان که دارای پیشینه فرهنگی و اجتماعی در ایران بوده و به هر حال متقلبانی نیز در درونشان به دلیل ماهیت صوفی گری ایجاد می شده واژه مولایان استفاده شود هم تلمیح قرانی خواهد بود و هم برای مردم قابل تصورتر خواهد بود درود فراوان بر جویندگان راه حقیقت

1397/01/14 23:04
عبدالله

آقا رضا ی عزیز و گل

کارتون خیلی عالی هست و در گنجور در به در دنبال اطلاعات شما هستم؛ خدایتان حفظ کناد...
متاسفانه وبلاگتون هم درست نیست که اونجا راحت تر ازتون تشکر کنیم...
جزاکم الله

1397/06/17 17:09
تماشاگه راز

احتمالاً حافظ غزل خواجو کرمانی با مطلع:
ساقیا وقت صبوح آمد بیاور جام را
می پرستانیم در ده باده گلفام را
در خاطر و بدان عنایت داشته است.
و در بیت مقطع تلمیح است به آیه 153 سوره بقره و آیه 25 سوره چهارم و حدیث: الصَّبر مِفتاحُ الفَرَج.
شرح جلالی

1397/07/13 18:10
رضا

به نظر میاد حافظ در این غزل به غزلیات و سبک سعدی توجه داشته و خواسته خودش رو در این سبک محک بزنه. به خصوص در سه بیت آخر این امر کاملا مشخصه. حافظ معمولا حد وسط کلام دیریاب تر خواجو و کلام روان و زودفهم سعدی غزل میگه که در این غزل به سمت سعدی گرایش بیشتری پیدا کرده.

1397/08/15 01:11
مهدی قناعت پیشه

ساقیا برخیزو پرکن هرجامی را
وی هرساغی قادر به ازبین بردن غم ایام است دقیقا وقطعا معنی عشق بدون حد و مرز هست و سعدی یا حافظ و یا هرعارفی چنین گفت یعنی عشق یا خدا را دارد! ندارد؟

1397/08/15 01:11
مهدی قناعت پیشه

با پوزش از غ نادیده
از هر ساقی و درهر ساغری هر می یی طلب کنی مراد خواهی یافت چون عاشقی و هر عشقی عشق خداست چرا که او نیازمند نیست ،ولی ما هستیم.او عاشق ماست و ما...

1397/09/01 09:12
علی

سلام
جناب رضا به نظرم حافظ بیشتر از 3 بیت آخر از غزل سعدی استفاده کرده. غزل زیبای از سعدی هست که کاملا مشابه مصراع چهارم این غزل

برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را
بسیار سپاس از سایت خوبتون

1397/09/05 22:12
شاهین

درده،در زبان بختیاری معنی بچرخان رو میده، ای ساقی بلند شو و بچرخان جام را

1397/09/05 22:12
شاهین

درده،در زبان بختیاری معنیِ بچرخان رو میده،
ای ساقی بلند شو و بچرخان جام را...

1398/01/16 12:04

ساقیا برخیز و در ده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
حافظ مکررا از ساقی می خواهد به او جام دهد.برای شروع یا بسط حال خوشش. اما نکته این غزل اشاره به غم ایام,سختی و ... است.با توجه به شکوه حال درونی, این مفاهیم چه جابی دارد?
حال خوش درونی است و غم و سختی در اساس جهان مادی است(بی تردید آدمی را در میان سختی آفریدیم/قرآن)
بیت 2:اگر این شراب را از تو دریافت کردم نیازی به ادعا ندارم(لباس صوفیانه کبودرنگ را در خواهم آورد)
بیت3:ترک مسند رسمی و دلخوش بودن به این حال مورد تایید عقل ظاهری نیست اما ما شهرت نمی خواهیم(بی ادعا غرق در حال خوشیم)
بیت4:این حال غرور نفس را از میان می برد.نفس مانع رسیدن به شراب حال خوش است(پس خاک شود)
بیت 5:شعرم که از درد و آه عرفانی برخواسته نفس این مرده دلان را برای لحظه ای می سوزاند( و از شعرم لذت می برند)
بیت 6::حال درون چنان عمیق است که هیج کس شریک عمق دریافتم نیست.
بیت7:درونم با معشوق دلارام( حال درون)خوش است.گرچه از شوقش آرام و قرار ندارم.
بیت8:اگر کسی به این حال برسد به هیچ لذتی توجه نخواهد کرد.
بیت9:بر این غم های ظاهری که در اساس دنیاست صبر کن روزی کامروا میشوی(گر چه درونش همیشه شاد است یا غم را به شوق رسیدن به کمالی بالاتر و حال خوشی عمیق تر معنا کنیم)

دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

اینستاگرام:drsahafian

1398/11/30 20:01

دلارام
لغت‌نامه دهخدا
دلارام . [ دِ ] (ص مرکب ) دل آرام . مایه ٔ آرام دل ، خواه به جمال و خواه به کمال . آرامش دهنده ٔ دل . آرام بخش دل . که سبب آرامش دل و خاطر باشد. که موجب آسایش خاطر شود. که دل را آسودگی بخشد. مایه ٔآرام دل . تسکین دهنده ٔ خاطر. تسکین بخش خاطر. سَکَن . (از مهذب الاسماء). تسلی بخش . مایه ٔ تسلی :
دلارام او بود و هم کام اوی
همیشه به لب داشتی نام اوی .
فردوسی .

1398/12/20 20:02
مرتضی

هر چند که رشته من ادبیات نیست و اقتصاد خوندم ولی در پاسخ به توضیحات یکی از عزیزان که گفته ننگ نام دسته نه ننگ و نام؛ اینکه این دو کلمه در feedback به مصرع قبل، مکمل معنی آن هست یعنی:
گر چه بدنامیست نزد عاقلان
ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را
معنی مصرع دوم در واقع: ما هم ننگ و هم شهرت رو نمیخواهیم بوده

1398/12/01 06:03
جواد خسروی

از نظرات همه دوستان استفاده کردم. ممنونم که اینقدر موشکافانه شعر را بررسی می کنید.
استاد صحافیان هر چند که می دانم خودتان این موضوع را می دانید، اما از دستتان در رفته است: کلمه برخاسته را به اشتباه برخواسته نوشته اید.

1398/12/11 20:03
مسعودهوشمندی حاجی آبادغوری

در کام صبح از ناف شب مشک است عمدا ریخته
گردون هزاران نرگسه از سقف مینا ریخته
صبح است گل‌گون تاخته، شمشیر بیرون آخته
بر شب شبیخون ساخته، خونش به عمدا ریخته
کیمخت سبز آسمان، دارد ادیم بی‌کران
خون شب است این بی‌گمان بر طاق خضرا ریخته
صبح آمده زرین سلب، نوروز نوراهان طلب
زهره شکاف افتاده شب، وز زهره صفرا ریخته
شب چاه بیژن بسته سر، مشرق گشاده زال زر
خون سیاوشان نگر، بر خاک و خارا ریخته
مستان صبوح آموخته وز می‌فتوح اندوخته
می‌شمع روح افروخته نقل مهیا ریخته
رضوان کده خم خانه‌ها، حوض جنان پیمانه‌ها
کف بر قدح دردانه‌ها از عقد حورا ریخته
مرغ از شبستان حرم، میوه ز بستان ارم
گردون ز پستان کرم شیر مصفا ریخته
زر آب دیدی می‌نگر، می‌برده کار آب زر
ساقی به کار آب در آب محابا ریخته
بادام ساقی مست خواب از جرعه شادروان خراب
از دست‌ها جام سراب افتاده صهبا ریخته
ای صبح خیزان می کجا، آن عقل ما را خون‌بها
آن آبروی کار ما نگذاشت الا ریخته
مرغ صراحی کنده پر، برداشته یک نیمه سر
ور نیم منقار دگر، یاقوت حمرا ریخته
هین جام رخشان دردهید آزاده را جان دردهید
آن پیر دهقان در دهید از شاخ برنا ریخته
زر دوست از دست جهان در پای پیل افتاده دان
ما زیر پای دوستان زر پیل بالا ریخته
سرمست عشق سرکشی، خاکستری در آتشی
در ششدر عذرا وشی، صد خصل عذرا ریخته
خورده به رسم مصطبه، می در سفالین مشربه
وقت مسیح یکشبه، در پای ترسا ریخته
طاق ابروان رامش گزین، در حسن طاق و جفت کین
بر زخمهٔ سحر آفرین، شکر ز آوا ریخته
چنگی طبیب بوالهوس، بگرفته زالی را مجس
اصلع سری کش هر نفس، موئی است در پا ریخته
ربعی نموده پیکرش، خطهای مسطر در برش
ناخن بر آن خطها برش، وقت محاکا ریخته
مهری یکی پیر نزار، آوا برآورده به زار
چون تندر اندر مرغزار جانی به هرجا ریخته
وان هشت تا بربط نگر جان را بهشت هشت در
هر تار ازو طوبی شمر صد میوه هر تا ریخته
وان نی چو مار بی‌زبان، سوراخ‌ها در استخوان
هم استخوانش سرمه‌دان، هم گوشت ز اعضا ریخته
وان چون هلالی چوب دف، شیدا شده خم کرده کف
ما خون صافی را به کف، از حلق شیدا ریخته
از پوست آهو چنبرش، آهو سرینی همبرش
وز گور و آهو در برش، صید آشکارا ریخته
کاسهٔ رباب از شعر تر، بر نوش قول کاسه‌گر
در کاسهٔ سرها نگر زان کاسه حلوا ریخته
راوی ز درهای دری، دلال و دلها مشتری
خاقانی اینک جوهری، درهای بیضا ریخته
در دری را از قلم، در رشتهٔ جان کرده ضم
پس باز بگشاده ز هم، بر شاه والا ریخته
زهره غزل‌خوان آمده، در زیر و دستان آمده
چون زیر دستان آمده بر شه ثریا ریخته
خاقان اکبر کز شرف هستش سلاطین در کنف
باران جود از ابر کف شرقا و غربا ریخته

1398/12/11 20:03
مسعودهوشمندی حاجی آبادغوری

ادردهیدن در شعر خاقانی و این قصیده به معنی بیرون گذاشتن و یا سر سفره آوردن یا دردست نهادن و همچنین مهیا کردن است با این یک واژه درده نمیشود با حافظ وارد گود معنا شد و این امری بودنش دلیل آن نیست که ساقی در کنار حافظ نشسته است و میخواهد برایش شراب انگور بریزد
اگرچه می راخواص ممکن است بنوشند و نوشیدن آن برای عوام منع شده است ولی بعید بنظر میرسد حافظ از آن قماش باشد .
دلارام را میتوان به الا به دکرالله تطمئن القلوب معنا کرد و این معنی را هم حافظ به دلارام خلاصه میکند لذا ذکرالله موجب آرامش دلهاست
ننگ نام درست است زیرا حافظ دربند مقیدات و هدفی تحت عنوان شهرت مورد تایید مردم برای نام نیست واصولا به عملگرایی و پراگماتیسم توجه دارد و فردی پراگمات است که هرگز دنبال نام و ننگی که نام دارد نبوده است زیرا اهل خرق اجماع و کارهای خارق العاده بوده است و چشمی حقیقت بین داشته که بسی والابین تر و دقیق تر از دیگران بوده

1398/12/11 20:03
مسعودهوشمندی حاجی آبادغوری

هین جام رخشان دردهید آزاده را جان دردهید
آن پیر دهقان در دهید از شاخ برنا ریخته

1399/11/27 09:01
نیوشا

سلام میشه لطفا بگید که در این بیت از حافظ وابسته وابسته وجود دارد یا خیر؟

1399/11/18 16:02
قلندر

با درود و مهر...
تکامل عقل به سمت و سوی محبوب با عشقی حقیقی، سیروسلوکی را مطلوب است که تا طالب را بی نیاز و بی محابا سازد از درگیری با عقلهای اسیر و مجازی و گرفتار ملک دنیا آمده در این میان آلایش و پالایش و رهایی درون هرچند دشوار و سخت اما به شوق دیدار یار نام و ننگ را از وجود به بیرون میفکند و مرید را با یاری مراد به سمیرغ حق راهی میکند،. راه رهایی آرزوی هر عقلیست که با دل ،،،جان بخشد و دیدار یار بیند.
باسپاس از راهیان نور و رهجویان راه حقیقت.

1399/12/06 09:03

جناب خسروی عزیز، از دقت نظر شما سپاسگزارم.

1400/12/17 23:03
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

 

1401/08/01 21:11
hossein jamshidi
با دلارامی مرا خاطر خوش است کز دلم یکباره برد آرام را پارادوکسی که تو این بیت به کار رفته واقعا زیباست مثل بقیه دولت فقر خدایا به من ارزانی دار (فقری که دولت است!) ای درد تو ام درمان در بستر ناکامی ( دردی که درمان است!) ااگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی اساس هستی من زین خراب آباد است (خرابی ای که آبادی هست!) و غیره
1401/11/31 13:01
رضا تبار

معنی ابیات

 

۱ - ای ساقی(خدا/ پیر کامل) برخیز و جام می( عشق الهی) را بمن عطا کن( بده)،

- و با اینکار غم روزگار را زیر خاک مدفون کن( در نظرم پست و حقیر کن)

 

۲- پیاله( دل عارف) را بدستم بده،(تا اختیار دلم را به دست خود بگیرم)

- و این لباس کبود رنگ( لباس درویشان که ساده بود و روی لباسها می پوشیدند/ نماد ریا کاری) از تن خود درآورم( تا از زهد و  ریا دور شوم).

 

۳- گر چه پیاله می (وجود سرشار از عشق الهی) را عاقلان سبب بد نامی می دانند،

اما من در قید و بند آبرو نیستم.

 

۴- می ( انس الهی ) را بده تا که کبر و خودپسندی را کنار بگذارم،

- و خاک بر سر  نفس انسانی کن( این نفس سرکش و  مغرور را با عاقبت ناخوشش خوار و ذلیل کن).

 

۵- آهی که مانند دود از سینه نالان من بالا می آید،

- دل این پژمردگان بی تجربه(صوفی ها) را سخت متاثر کرد،

 

۶- کسی را از آشنا ی نزدیک و عموم مردم را

- شایسته همدلی نمی دانم.

 

۷- دل معمولا به محبوبی که آرامش می دهد شاد می شود،

- ولی او یکباره و ناگهانی دلم را ربود و آرامش را از من گرفته است( محبوب بر خلاف معمول عمل نکرده است.)

 

۸- هرکس زیبایی مطلق  تو را ببیند،،

-دیگر به سرو  چمنزار (زیبایی های دنیا)توجه نخواهد کرد.

 

۹- حافظ  سختی ها ی شبانه روزی ات (در رسیدن به محبوب/وصال حق) را طاقت بیاور و تحمل کن،

- تا اینکه سرانجام  روزی کامیاب شوی( به وصال حق) برسی!

1401/12/27 23:02
آیدین ناقل

صبر کن حافظ به سختی روز و شب

عاقبت روزی بیابی کام را

حافظ در این بیت خود را به صبر و شکیبایی بر مشکلات عشق به معشوق دعوت می‌کند.

معنی: ای حافظ: روز و شب (قید زمان)، بر سختی عشق صبور و شکیبا باش تا در آخر (عاقبت) کامروا و کامیاب شوی.

1402/02/27 17:04
سُحا فرامهر

 از حاشیه‌هایی که دوستان قرار دادن بسیار لذت بردم. حیف که سررشته ای از ادبیات ندارم و از موشکافی اینگونه شعر‌ها محروم می‌مونم. واقعا مرحبا...

1402/05/06 21:08
آسمان آبی

با سلام

به نظر می‌رسد ارزق فام چون رنگ کبودیست واز چند رنگ تشکیل شده بیرون شدن از دلق ارزق فام به معنی دور شدن از دورنگی وریا باشد،مسئله ای که خواجه همیشه در اشعارش به آن اشاره دارد

1402/08/28 17:10
جاوید مدرس اول رافض

تضمین غزل شماره ۸
.................
چیده ام در راه عنقا دام را
تا بگیرم زین تغابن کام را
باز کن از سر تو فکر خام را
...............
ساقیا برخیز و دَردِه جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
*******
ننگ و نام آمد به پیری درد سر
آن نفس کو تا شوداین قلب ،زر
ساقیا خشک است لب  بنمای تر
..........
ساغر می بر کفم نِه تا ز بَر
بَرکِشم این دلق اَزرَق‌فام را
*******
بس سخن ها بشنویم  از ناقلان
میرود مردم طریق کاملان
ننگ را شویند نزد قابلان
.............
گر چه بدنامی‌ست نزد عاقلان
ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را
*******

عمر را پیرانه سر کردم مرور

غم بود در عشق اسباب سرور
با شراب ار بودم از اهل شرور
...............
باده دَردِه چند از این باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را
*******
آن خم ابرو بقصد جان من
ناوک مژگان شده ایمان من
گفت سست است آخر این پیمان من
...............
دود آه سینهٔ نالان من
سوخت این افسردگان خام را
*******
عاجزم از عشق نا پیدای خود
گشته ام دیوانه از سودای خود
راز بستم بر لب گویای خود
.‌‌‌‌‌............
محرم راز دل شیدای خود
کس نمی‌بینم ز خاص و عام را
********
از کمند زلف باری کس نَجست
مرغ در دام آید و ماهی به شست
دامن دولت نیاید گر بدست
............
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره بُرد آرام را
*******
چشم و گوشش کور و کر هر اهرمن
دل هوا دارست بر دشت و دمن
بوستان را خوش بود سرو و سمن
..............
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هرکه دید آن سرو سیم‌اندام را
*******
خون دل کم خور ،بخور خون عنب
من که بودم اهل می، اهل طرب
کام می جستم زجام و شهد لب
.....................
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را
*******
جاوید مدرس رافض

1403/01/22 15:03
Mmd Mmd

بیت۱ خاک بر سر کردن: خوار و زبون کردن (استعلامی) خاک فراموشی (جلالی) 

گرچه همین معانی برای بیت۴ غریبند و معنای ذکر شده در گنجور در زیر غزل مناسب‌تر می‌نمایند.  

1403/04/23 10:06
شاهرخ آسمانی

درود و سلام بر مدیران و گردانندگان گنجور

بسیار عالی ست.  

 

 

1403/06/23 14:08
دانش‌آموز

ساغرِ مِی بر کَفَم نِه تا ز بَر

    بَرکِشَم این دلقِ اَزرَق‌فام را

 

دلق ارزق میتواند به معنای ریاکاری و تظاهر به درستکاری هم باشد، همان طور که در جای دیگری گفتند:

جامه ی کس سیه و دلق خود ارزق نکنیم.

1403/07/23 05:09
برگ بی برگی

ساقیا برخیز و در ده جام را

خاک بر سر کن غمِ ایّام را

برخیز به معنیِ برخاستن و قیام کردن است اما نه بصورتِ فیزیکی، بلکه اگر ساقی را شاعر و عارف یا حکیمی بدانیم که با ابیات و غزلهای نابِ خود آنها را چون شرابی ناب بر جانِ مشتاقانش جاری می کند تا مست شوند پس بی درنگ ظنِ بر آن می بریم که منظور شخصِ حافظ است که شرابِ خود را از آن جامِ ویژهٔ الست بر غمگینانِ عالم می‌فشاند تا از خمودی و غم رهاشان کند، غمِ ایامی که هر چیزِ دنیوی را شامل می شود، از ناکامی هایی که انسان راغمگین می کند گرفته تا کامیابی هایی که آنها نیز چون به ما شادیِ ماندگار نمی دهند به غم و درد منتهی می شوند، پس‌حافظ پیغامهای معنویِ ساقیان و بزرگان و البته که غزلهای خود را که شرابی گیرا تر و خالص تر از آن یافت نمی شوند علاجِ دلِ غمدیده انسان می داند که می تواند خاک بر سرِ غمِ روزگار کرده و انسان را به شادیِ پایدار برساند.

ساغرِ مِی بر کفم نه تا ز بر

بر کِشم این دلقِ ازرق فام را

پس حافظ که بارها تأکید نموده شعر و شرابش از آن سوی می آید در اینجا از ساقیِ الست می خواهد تا ساغر مِی را بر کَف و دستش نهد، شرابی که قادر خواهد بود دلقِ ازرق فامِ ریاکاری را از تنِ انسان بیرون آورد، دلقِ ازرق فام را غالبن صوفیان بر تن می کردند و چون ریا می ورزیدند پس از آن زَرق را نیز به معنایِ ریا بکار می برند، پس حافظ تنها راهِ چاره‌ای که برای پرهیز از ریاکاری می شناسد در دست گرفتنِ ساغرهایی از آن جامِ الست است.

گرچه بدنامی ست نزدِ عاقلان

ما نمی خواهیم ننگ و نام را

عاقلان با عقلِ حسابگر و مصلحت اندیشِ خود از ورود به طریقتِ عشق پرهیز می کنند و آنچه را اصل می دانند و بر مبنای آن قضاوت می کنند ننگ و نام است، پس‌ این که کسی در پِیِ ننگ و نام نباشد را بد نامی می دانند یعنی از نظرِ عاقلان آبروهایِ مصنوعی که انسان باید از ننگ آنها پرهیز کند اولویت است،‌ برای مثال زوجی که هیچگونه تفاهمی با یکدیگر ندارند و امکانِ هم زیستی نیست باید آبروی خود را نزدِ اطرافیان حفظ کرده و اصطلاحن سوختن و ساختن و زندگیِ توأم باد درد را ادامه دهند چرا که عقل می‌گوید جدایی موجبِ ننگ است، یا اگر کسی مطلبی را نمی داند و یا از بیت و شعرِ حافظ سر در نمی آورد ننگِ خود بداند که بگوید نمی دانم، و مثالهای بسیاری که در این باره می توان بیان کرد و عاقلان بیانِ چنین واقعیت هایی را که موجبِ ننگ و برباد رفتنِ آبروی مصنوعی می شوند را بدنامیِ انسان می دانند،‌ یا بعبارتی انسانِ عاقل باید آبروداری کند. همچنین کسی که در پیِ نام و آوازه نباشد و تأییدِ دیگران را ارزش نداند یا بطورِ کلی نام برایش مهم نباشد، عاقلان این را هم موجبِ بدنامی دانسته و چنین کسی را بی عقل خطاب می کنند چرا که از نظرِ عقل برتری جویی و برتری طلبی و تاییدِ دیگران مهم است و نخواستنِ نام را موجبِ بد نامیِ انسان می دانند. پس‌حافظ می فرماید اگرچه نخواستنِ چنین ننگ و نامهایی نزدِ عاقلان موجبِ بدنامی ست اما او که عاقل نیست و بلکه عاشق است ننگ و نام را نمی خواهد.

باده در دِه، چند از این بادِ غرور

خاک بر سر نفسِ نا فرجام را

حافظ در ادامه بادِ نخوت و غرورِ انسان را موجبِ ارزش دانستنِ ننگ و نامِ ذکر شده در بیتِ پیشین ذکر کرده و می فرماید علاجِ عاقلان که بی ارزش دانستنِ نام و ننگ را بدنامی و بی عقلی می دانند باده و شرابِ خرد ایزدی ست تا آنان نیز عاشق و دیوانه شوند و ببینند که هرچه بر سرِ نَفس و شخصِ انسان می آید از همین ننگ و نام است و این ننگ و نام هم نتیجهٔ بادِ غرورِ اوست. پس‌نافرجامی و ناکامی های انسان از همین ارزش دانستنِ ننگ و نام است، برای مثال استادی که غرورش اجازه نمی دهد راجع به پرسشِ دانشجوی خود بگوید نمی دانم و پاسخی نامربوط می دهد، سرانجام آن دانشجو به پاسخِ واقعی دست می یابد و آن استاد که بدلیلِ غرور و آبروی مصنوعی حتی از پذیرشِ واقعیت طفره می رود بی اعتبار شده و در نتیجه این بی اعتمادی موجبِ نافرجامیِ او در کارش خواهد شد. پس‌حافظ می فرماید چند و تا به کی باید از این بادِ غرور خاک بر سرِ این نفسِ نافرجام رود تا دریابیم به بادهٔ خردِ بزرگانی چون حافظ نیازمندیم. پس ای ساقیِ الست باده را برسان که سخت به آن نیازمندیم تا بادِ غرورمان را علاج کنیم پیش از اینکه خاک بر سر شده و با نافرجامی زیرِ خاک رویم.

دودِ آهِ سینهٔ نالانِ من

سوخت این افسردگانِ خام را

دودِ آهِ سینهٔ نالانِ حافظ همین شعر و غزلهای اوست که از آتشِ عشقی که در سینه دارد بر می خیزد، افسردگانِ خام همان عاقلان هستند که سخت افسرده و یخ زده اند، پس تنها راهِ چاره ای که برای افسردگان در هر دو معنای دلمردگانِ خام و کسانی که دلی سرد دارند و از آتشِ عشق محرومند می توان اندیشید ابیاتی ست که از درونِ سینهٔ نالان حافظ و دیگر بزرگان ساتع می شود که با بکار بستنِ آنها آن دلِ عاقلان از سردی و فسردگی رها شده و بلکه  می توانند دل و سینه سوخته و عاشق گردیده و از غرور و ننگ و نام رهایی یابند و فرجامی خوش داشته باشند.

محرمِ رازِ دلِ شیدای خود

کس نمی بینم ز خاص و عام را

پس‌حافظ که پیش از این هم از نبودِ محرمِ راز گلایه داشت و فرموه؛ " نکته ها هست بسی محرمِ اسرار کجاست" یا " کجاست هم نفسی تا به شرح عرضه‌ کنم☆که دل چه می کشد از روزگارِ هجرانش" در اینجا نیز می‌فرماید از عام که انتظاری نیست چرا که در غزلهای حافظ در جستجوی ننگ و نامند، حتی از خواص و آنانی که دستی بر آتش دارند و ادب شناسند نیز کسی یافت نمی شود تا محرمِ رازِ دلِ عاشق و شیدای حافظ باشد واین مفاهیمِ عالی معرفتی را به گوشِ جان بشنود.

با دلارامی مرا خاطر خوش است

کز دلم یک باره بُرد آرام را

در آیه ای از قرآن کریم آمده است که تنها با یادِ خداست که دلها آرام می گیرند، پس بنظر می رسد حال که محرمِ رازی یافت نمی شود حافظ با در نظر داشتنِ این آیه خاطرِ خود را با ذکر و یادِ او خوش می دارد، هم او که به یکباره آرام و قرار را از دلِ حافظ برده و او را عاشق کرد. درواقع حافظ سرودنِ این ابیاتِ عارفانه را ذکر و یادآوری نامِ آن دلبرِ دلارام می داند و به این صورت خاطرِ خود را خوش می دارد.

ننگرد دیگر به سرو اندر چمن

هرکه دید آن سروِ سیم اندام را

چمن کنایه از این جهان است و سروِ این چمن همهٔ زیبایی و جذابیت های آن است، پس کسی که سرو و دلارامی سیم اندام را دیده باشد مگر می تواند بجز او در کس و چیزِ دگری بنگرد؟ بفرمودهٔ مولانا؛ "ننگرم کس را و گر هم بنگرم   او بهانه باشد و تو منظرم" پس حافظِ عاشق هم که یک بار آن معشوقِ الست را دیده است اگر به دلبرِ سرو قامتِ شیرازی و یا هر زیبایی و جذابیتی که در این چمن موجود است  بنگرد آن دلارامِ سیمین بر را می بیند.

صبر کن حافظ به سختی روز و شب

عاقبت روزی بیابی کام را

روز یعنی هنگامِ کار و برآوردنِ نیازهای روزمره بوسیلهٔ ذهن، و شب که سکوت است و خلوتِ شبانه مناسبِ کار و سعی و کوشش در راهِ خودشناسی و کسبِ معرفت، پس‌حافظ ضمنِ در نظر داشتنِ این دو کار می فرماید باید با صبوری سختیِ روزگارِ هجران را به جان خرید تا عاقبت روزی کامیاب شده و به وصالش نایل شوی که آنگاه خاک بر سرِ همهٔ غمها شده و در خاک می شوند.

1403/07/29 15:09
عطاءالله فرهی منش

بیت چهارم: 

باده درده؛ چند از این باد غرور

خاک بر سر نفس نافرجام را

دو جمله است. 

۱- باده درده:  باده را در پیاله بریز و به گردش درآور!(جمله امر یا خواهش و دعا) 

۲- چند از این باد غرور، خاک بر سر نفس نافرجام را؟: 

تا کی نفس نافرجام به سبب این باد غرور، خاک بر سر باشد؟ 

به نظر می رسد که فعل جمله (باشد) به قرینه معنوی حذف شده و حرف اضافهٔ "را" علامت فک اضافه است. 

"خاک  بر سرِ نفس نافرجام"  =  "خاک بر سر نفس نافرجام را". 

 

تفسیر: 

باده: استعاره برای آن عنایت الهی که انسان  به مدد آن از مرحله نفسانیت می رهد و به کمال می رسد. 

باد غرور: نفسانیت و خودپرستی ای که حاصل ناپختگی در مسیر سیر و سلوک روحانی است. 

خاک بر سر بودن یا شدن:  کنایه از تحمل خفت و خواری است. 

نفس نافرجام:  نفس و ذاتی است که در مراحل سلوک به تکامل و رهایش از خویشتن نرسیده و پخته نیست. 

مفهوم کلی: 

می فرماید ای واسطهٔ لطف الهی، اکسیر عنایت در کام ما بریز، تا به مدد آن به مرحلهٔ رهایش از نفسانیت نائل شویم و از خواری و خفت حاصل از واماندگی در مراحل سیر و سلوک نجات یابیم.