غزل شمارهٔ ۶۴
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۶۴ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۶۴ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۶۴ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۶۴ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۶۴ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۶۴ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۶۴ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۶۴ به خوانش محمدرضاکاکائی
غزل شمارهٔ ۶۴ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۶۴ به خوانش نازنین بازیان
حاشیه ها
یکی از بیت ها جا افتاده. در غزل 64 هشتمین بیت بصورت زیر است:
دوای درد خود اکنون از آن مفرح جوی
که در صراحی چینی و ساغر حلبیست
بیت سوم در بعض نسخ بصورت زیر ضبط شده که از هر جهت زیبا تر است.
در این چمن گل بی خار کس نمی چیند.
منظور إز این که بهانه جرخ إز سلفه بروری بی سببیست. جیست ؟
منظوراز این که بهانه چرخ ازسلفه پروری بی سببیست
را شاید بتوان با این ابیات معنی کرد:
هر که پرسید ترقی چه اساسی دارد
گفتم این راه نه درسی نه کلاسی د ارد
کرسی عزت و اجلال کسی خواهد یافت
که نه علمی نه کمالی نه حواسی دارد
یعنی این که روزگار در سفله پروری دلیل ومنطق ندارد و بی دلیلی ؛دلیل انتخاب دهر است نه درایت و قابلیت افراد.
بیت هفتم، از غزل 3049 دیوان شمس مولانا امانت گرفته شده است.
نکتۀ جالبی که روزبه خان اشاره کردن بهش رو من با گذاشتن نشانی مستقیم غزل تکمیل میکنم:
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴۹/
که در بیت دومش میگه:
«هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
کنون چو مست و خرابم صلای بیادبی»
بسیار جالب بود، روزبه خان، متشکر!
اینجا حافظ به عربی دانستن فخر می فروشد، باید گفت انچه ما در فارسی از عربی سود می بریم در واقع انتخاب خودمان بوده برای مثال جالب به عربی میشود طریف و جذب به عربی می شود امتصاص و وسایل می شود اغراض می بینیم که کلمات عربی در فارسی به میل ایرانیان معنی دیگری یافته اند .
اما انچه عربی از فارسی برده است شکل انها را تغییر داده مثلا سجده و مسجد از مزگت فارسی و درس و مدرسه از اندرز فارسی و انتظار و منتظر از نگر داشتن رویهمرفته پیوند مناسبی بوده است ولی باید واژه سازی هیچ یک از زبانها به خطر نیفتد .
روایتی ابن ابی الحدید آورده در مورد اینکه گروهی امیر المومنین را به حلوا خوردن دعوت کردند وگفتند حلوا را به مناسبت نوروز پخته اند امام میفرماید نوروز لنا فی کل یوم ان استطعتم یعنی اگر توانستید هر روز برای بنوروزید!با اینکه باور داریم که این روایات قابل اعتماد نیستند اما باز به خود میبالیم برای جاری شدن یک واژه فارسی از زبان مبارک مولا
کتاب چالش میان فارسی و عربی آذرتاش آذرنوش را به دوستان خوبم پیشنهاد میکنم اگر دوستان کتابی در این زمینه سراغ دارند لطفا ما را بیاگاهانند
با پوزش برای ما بنوروزید بوده که به این ترتیب اصلاح میشود
داستان پارسی دانستن عربهای پیش از اسلام نیز به خوبی دانسته است در شهرنشینی حیره که کشوری بوده بر حاشیه صحاری عربی الأنبار وبعد از دجله و فرات موازی عرض جغرافی خوزستان و دشت میشان ( دشت ازادگان) مردمی بفرهنگ بوده اند که اموزش و پرورش شاهپوران ساسانی را به گردن می گرفتند سخت دوستدار ایران بوده اند و شعر فارسی می گفته اند و داستان خانواده منذر با خسروهای ساسانی شناخته است از میان من باید نامی از مردی بیاورم که فارسی و عربی نیکی میدانست و سپستر ترجمان خسرو دوم شاه ایران شد او عشا میمون است که شعرهای نغزی به فارسی و عربی دارد هتا در عربی گفتنش نیز کلمات فارسی هست بخصوص أسامی گلها .از میان شاهپوران ساسانی بهرام گور که به دلیری نامبردار بوده است از پروردگان این عربهای بزرگوار است و خوی بیابانی داشته است ایستار( مقاوم) و دلیر .این رشته فارسی گویی دردانه های دیگری هم دارد حسن بن هانی که نیک ترین شعر عربی را گفته و فارس و اهوازی بوده است شعرهای در مورد جشنهای ایرانیان به عربی دارد از جمله شعری منسوب به اوست که در مورد جشن های گاهنبار است . عربی مغازله ای هانی نمونه پخته و برازنده شعر عربی است . بر روان عشا عرب پارسی گو و نیز حسن هانی فارس عربی گو درود که نمونه های محبت مردم های کنار هم به هم هستند .
مزگت = مسجد ؟
آیا لغت مزگت فارسی معادل مسجد عربی است؟
متون فارسی از تاریخ بلعمی گرفته تا دیوان ناصر خسرو در تایید آن است.
هم چنین لغتنامه های فارسی از زمخشری گرفته تا دهخدا باز هم در تایید آن است.
ولی آیا مسجد عربی شدۀ مزگت است؟ هیچ کسی این را اثبات نکرده است. و در دوران تاریخی زبان فارسی از تاریخ بلعمی تا لعت نامۀ دهخدا، هیچ کدام ادعایی نکرده اند که مسجد معرب مزگت است و یا بالعکس.
ولی در دوران اخیر داستان جوردیگری رقم خورده است و گفته شده است که مزگت فارسی از زبان فارسی رفت و عربی شد تبدیل شد به مسجد. بقیه داستان به عهده و به باور و ایمان خواننده گذاشته می شود که ...
آقای شفیعی کدکنی محملی هم برای آن آورده اند که مزگت = مزداکده بوده است. اثبات این مدعی کار آسانی نیست.
این گونه ادعاهای اثبات نشده و ناسنجیده، در دوران جدید ممکن است خریدار داشته باشد ولی سموم خطرناکی هم تولید می کنند که برتری نژادی و قومی بدترین آن است.
آیا آن همۀ تصریفات لغوی : سجده، ساجد، سجاده، مسجود، ... از این مزگت فارسی نشأت گرفته است؟! آیا آن همه لغات سجده، مسجد ، مساجد، ... از داستان یوسف گرفته تا مسجدالقصی و مسجدالحرام در قرآن از همین لغت مزگت فارسی نشأت گرفته است؟
آیا این مسالۀ با عقل جور در می آید؟ شاید عقل با هر عقیله ای گره بخورد و این چنین داستانی را باور کند ولی واقعیت می تواند چیز دیگری باشد که عقل را ملزم به تحقیق و تفحص می کند.
در لغتنامه دهخدا ذکر شده است که اصل لغت منشأ آرامی دارد و از آن جا به زبان های فارسی و عربی رفته است. اگر این نکته را باور کنیم خواهیم دید که مزگت و مسجد هر دو از سرچشمۀ دیگری آمده اند، نه زبان عربی وام دار فارسی است و نه بر عکس.
رسته جان البته نژاد پرستی زشت و نا خوشایند است و منهم مانند شما عربی را دوست دارم و هر روز کنار فارسی عربی هم می خوانم .ولی گردانش و تبدیل کلمات روندی داردو نیز زبان های همریشه کلمات مشابه را می اوردند که ثابت میکند یک کلمه کجایی است برای نمونه قطعه به نظر عربی میاید اما به لری کت با زبر اول یعنی بریدن و به انگلیسی که با فارسی همریشه است cut یعنی بریدن و با کت یکی است و اینجا می بینیم که برای عربی شدن کت ،عه به ان اضافه شده است، ایا داشتن کلمات مقاطعه و انقطاع و مقطوع مانع پذیرش فارسی بودن قطعه است ؟
حالا ساعه را نگاه کنیم از سا یعنی سایه درست شده است باز عه به ان افزوده شده است و عربی شده است . و نیز قلعه که کل به لری یعنی خانه و عه به ان افزوده شده وعربی شده است .
رسته جان عربی در اصل یک زبان ساخت دار و صیغه ای است یعنی هر وقت کلمه ای را پذیرفت دیگر بقیه صیغه ها کم بیش ساخته می شوند و این مانند زبان فارسی که زبانی پیشوند و پسوندی است متفاوت است پس باید پذیرفت که وجود ساخت های دیگر یک کلمه در عربی ، عربی بودن انرا تأیید نمیکند بلکه دلیل بهتر این است کلمه ی عربی را در عبری و یا ارامی و یا سریانی ببینیم که همریشه ان هستند .
در پایان هم از نبی اکرم ص سخنی میاورم در نکوهیدن نژادپرستی از ایشان پرسیدند . و ما عروبه ؟ یعنی عربیت چیست ؟ پیامبر که باید برای همه عالم سخن بگوید تنها می فرماید زبانی زیبا ، یعنی به نژاد پرستی گمراه نشوید .درود به شما
رسته جان توضیحات دوست خوبم جناب کیخا کاملا درست است در عربی یک سرس واژه داریم به اسم معربات یا عربی شده ها که تعدادشان زیاد مهم نیست اما واقعا وجود دارند و انکار آنها مانند انکار واژه های عربی وار شده در فارسیست..باید دانست که زبان عربی قالبی است یعنی واژه را در یک باب میریزند و واژه جدید میسازند مثلا کادیک را قاضی میکنند بعد از آن قضا و قضا وت و مقتضیو ..را میسازند یا گناه را به واسطه نداشتن گ جناح میکنند بعد ازآن جنحه را میسازند و ما به راحتیاز آن در ترادف جرم استفاده میکنیم ولی نکته جالب این است که بیشتر واژه های وارد شده از عربی به فارسی مترادف فارسی دارند وتعداد زیادی از آنها هم در معنیی که در عربی کاربرد دارند در فارسی ندارند یعنی صحیح منتقل نشده اند و میدانیم که اتیمولوژی علاوه بر بررسی ریشه واژگان به مفهوم و انتقال و حتی کیفیت انتقالشان هم میپردازد باری سخن به درازا کشید اما یک سری قاعده هم هست که به شما کمک میکند که با دیدین ظاهر و فیزیک واژه تشخیص دهید که فارسیست یا عربی
@امین کیخا
این فرمایشاتتون رو اگه کمی موثق کنید بهتر به دل و مغز میشینه. و اگر شیفت رو با دکمه ی ا نگه دارید به آ میرسید، در شرایط متعارف. خانا تر میشه نوشته ها، درستی رو کنار بگذارم
ارسک جانم درود به شما البته اگر نوشته با خانی و منبع همراه شود برازنده تر می شود اما باور کن که کتابی که از حسن ابن هانی الأهوازی و نیز أعشا میمون و حیره و شاپور ساسانی و نیز حدیث حضرت ختمی مرتبت خوانده ام را اگر بنویسم خوب دیگر مقاله می شود ! حالا اگر به درستی هر کدام آنها خرده می گیری من خانی آن را اگر به بر داشته باشم برایتان باز بگویم . کهتر شما هستم .
ارشک جان وانگهی دل ناگروا را نمی شود کاری کرد نشانی حیره چنان دقیق نوشته شده است که دور از داد می بینم نوشته من را نا راست خواندن ! منبع نوشته حیره از فرهنگ نامه ایرانیکا است . مانده نوشته ها هم همه افزون بر خردپذیری خانی درست و راست دارند .
در باب سفله پروری چرخ خواجه خود جایی دیگر می فرماید:
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلی، همین گناهت بس
و اما....
اندر باب واژه هایی که از فارسی به عربی رفته است اگر اندک نگاهی به تاریخ پیش از اسلام بیفکنیم بسیاری از این گره ها گشوده خواهد شد
یمن و داستان فریدون و پس از آن کیکاووس و هاماوران تا به روزگار نوشیروان و بنی احرار و نامها ی خانوادگی دیلمی در یمن امروز همه نشان از نفوذ ایران و فرهنگ ایرانی در تنهابخش آباد و متمدن عربستان دارد.
مدینه مدینک فارسی است و این نام سلمان ( روزبه) بر یثرب نهاد و از آن تمدن و ... بر ساخته اند
ام القرا برای آبادی های بزرگ به کار می بردندو شمابسیار به از من میدانید و باقی و بر قرار بوید
در اینجا عربی به معنای زبان علمی آن زمان بوده است. یعنی در بیت نخست:
اگر چه آنچنان دانا و دانشمند و آگاهم ....
با لفظ و زبان عربی اشتباه نگیرید
در بیت دوم . مصرع دوم .دیده با دیدن ناهنجاریها هیچ گونه احساسی نمی تواند داشته باشد بلکه این عقل و هوش است که ناراحت ومیسوزد به صحیح مصرع دوم به صورت ذیل میباشد .بسو خت عقل ز حیرت که این چه بوالعجبیست
با سلام، در زمینه ریشه مسجد که مورد بحث دوستان بود در زبان کردی سورانی به مسجد ،مزگوت گفته می شود و تنها کلمه رایج مورد استفاده برای این محل است. بنابراین می توان ریشه این کلمه را به این خطه نسبت داد. ضمنا از آنجایی که کردستان بصورت کامل بخشی از ایران بوده که برخی، نیاکان آنها را به مادها نسبت می دهند، چندان بیراه نیست که کلمه مسجد و مکانهایی مانند مسجدالاقصی با وجود پیشینه تاریخی از این کلمه ریشه گرفته باشند.
با خواندن پرسش حمید گرامی کمی پریشان شدم که ایا جبر گرایی حافظ و اینکه خیلی حوادث را به تقدیر نسبت میدهد بدین معنی است که قانون علیت را باور ندارد .
بعد با خود اندیشیدم بهتر است معنای کلمه بهانه راپیدا کنم و ان در دهخدا عذر نابجا معنی شده بود .
یعنی حافظ می خواست بداند چرا چرخ سفله پروری می کند و چرخ عذر نابجا می اورد یعنی می گوید دلیل نداشت و همینطوری اتفاق افتاد .
و این باور حافظ نیست و باور چرخ هم نیست بلکه چرخ در ان جا بدلیلی ناشناخته از گفتن حقیقت طفره می رود .
حضرت کیخا سلام. اینکه نگاشتید: "کلمات عربی در فارسی به میل ایرانیان معنی دیگری یافته اند" یاد فرمایشی از زنده یاد قزوینی افتادم که همین مطلب را بارها بیان می فرمود. البته طبیعی است که امثال احمد کسروی و جلال الدین کزازی و ... با این فرمایش شما و مرحوم قزوینی مخالف اند. توجه کرده اید که فرهنگستان گاهی دست به واژه سازی می زند و مثلا وازه ای که ترکیبی از تازی و پارسی است برای برخی الفاظ فرنگی می سازد، چقدر کامنت در ذیل خبر آن نگاشته می شود که باز هم از لفظ بیگانه استفاده کردید. در حالی که به نظر الکی من، یکسان دانستن الفاظ انگلیسی و فرانسوی و آلمانی نو ظهوری که به زبان ما راه می یابد با الفاظ عربی یی که گاه بیش از ده قرن است خانه زاد زبان فارسی شده، ناصحیح است و قیاسی است مع الفارق. سپاس از نظرات پربار شما.
جناب روفیا، گاه برخی نظرات شما را که می خوانم نمی فهمم. بیش از یک دفعه می خوانم باز هم نمی فهمم. این نظر اخیرتان نیز از در ردیف همان نظرات نافهمیدنی قرار گرفت. باید بروم خودم را درمان کنم. وقتی کلام سلیس را نفهمم واقعا از قافله پرتم و در آفساید قرار دارم:))))
حافظ قانون علیت را قرار دارد و مانند محمد غزالی و هیوم! این قانون عقلی را منکر نیست. به قول سعدی ندانم کجا خوانده ام در کتاب، که منکر قانون علیت هم با همین انکارش، به اثبات آن قانون دست زده است. نمی دانم از علل طولی چیزی می دانید استاد یا مانند بنده از این مقولات بیگانه اید و ما هکذا الظن بک. چرخ خودش معلول است و علت نیست و وقتی علت و مسبب نبود نمی تواند سبب سازی کند و در معلول اثر ایجادی و تکوینی بگذارد. نهایتش کانال انتقال جریان سبب سازی و سبب سوزی! است مثل قضیه دلالت در واسطه گری میان دال و مدلول. سفله پروری چرخ و کام دادن او به سفیهان و سفلگان!، اقتضای دار دنیاست و سر رشته اش به جای دیگر وصل است..... به قول ناصر خسرو عزیز: خدایا راست خواهی جمله از توست!(با تصرف)
محدث گرامی
منظور حافظ از چرخ چیست ؟
بسیار دیده ایم که شعرا از چرخ یا روزگار به عنوان یک عامل و یک نیروی تعیین کننده یاد میکنند .
برداشت فردی من از چرخ همان قدرت قاهر و هوش برتر پشت پرده است .
همان علم و تکنولوژی مادر که تعیین میکند من و شما با چه ضریب هوشی و چه مقدار زیبایی و توانمندی های ذهنی و جسمی در چه خانواده و چه کشوری در کدام دوره تاریخی چشم به جهان بگشاییم و در طول زندگی مان با چه کسانی روبرو شویم یا نشویم یا چه رویدادهای طبیعی و تاریخی را از سر بگذرانیم یا نگذرانیم ...
تا در نهایت چه پندار و گفتار و رفتاری از ما صادر شود یا نشود ...
بشر نام این نیروی برتر را شاید خدا بگذارد شاید هوش برتر یا چرخ !
پس از خواندن پرسش حمید گمان کردم شاید حافظ میگوید اگر چرخ سفله پرور است بی سبب است و دلیل خاصی ندارد .
و این بزرگترین اندوه بشر امروز و دیروز و همه دوره هاست .
به گمان من این ترسناکترین طرحی است که میشود برای جهان ترسیم کرد .
که چرخ سفلگان را میپروراند و در این دو روز دنیا خبری از عدالت نخواهد بود و چرخ هر چه بخواهد میکند .
و انسان های بی شماری در گوشه و کنار جهان از این اندیشه های ناخوشایند و غیر عادلانه رنج میبرند .
ولی بعد توجهم به واژه بهانه جلب شد .
یعنی چرخ عذر نابجا آورد که بی سبب است .
یعنی خود حافظ الزاما این گونه نمی اندیشد که چرخ سفله پرور است یا سفله پروری اش بی سبب است . بلکه فکر میکند چرخ با این عذر نابجا او را دست به سر کرده است !
نمی دانم استاد. شما نظرات الکی بنده را با این دید بخوانید -نخوانید هم مهم نیست-که یک ابجد خوان دبستان نادانی دارد چیز می نویسد. عقل ناقص بنده درک دقیقی از اشعار حافظ و از جمله این بیت ندارد. اما فکر کنم اگر مبانی فکری حافظ و خطوط کلی اندیشه ی نورانی اش دستمان باشد خیلی از معضلات لا ینحل نخواهد ماند. یحتمل حافظ در آن بیتش به ذات دنیا اشاره دارد که چون دنیا، دنی و پست است و از سوی دیگر ناریان مر ناریان را طالبند و الخبثات لخبیثون و هر جنس به هم نوعش تمایل دارد، خواه ناخواه ذات پست دنیا، به پست ها و سفله ها تمایل دارد و پرورشگاه سفلگان است. همین که دنیا با محدودیت همبر است در سفله پروری اش برهانی روشن تلقی می شود و توان و ظرفیت نشان دادن حقایق را به طور کامل ندارد. پس دنیای بیچاره عذر نمی آورد.!!!
اصلاحیه: الخبیثات للخبیثین
آن مسیح عشق که آخرین امید باورمندان است رفته و در گوشه ای از چشم خلایق خود را قایم کرده که شاید روزی درآید و قیامی بکند از اینسو شیاطین انس صدایشان از همه بلند تر است و دنیا به کامشان
فریاد از روزگاری چنین که اهریمنان لباس فرشته میپوشند
شگفتا
اشرف مخلوقات در پرورشگاه سفلگان!!!
بیت اول. به این خاطر که بی ادبی است که پیش یار بخواهم هنر خودم را باز گو کنم زبانم خاموش است اما دهانم پر از واژه های پر رمز و راز است. «عربی» دانستن در آن زمان نشان از سواد و آگاهی بوده. از طرفی واژه های عربی برای پارسی زبان ها واژه های ساده و معمولی نبودند و دانستن آنها هنر به حساب می آمد.
بیت چهارم: سبب در دو جا به دو معنی بکار رفته: نخستین: علت دومین: وسیله.
از چرخ نپرس که چرا سفله پرور شده است که بهانه خواهد آورد که امانات و وسایل (اسباب) کافی نداشتم که بهتر از این تحویل شما بدهم!
بیت پنجم: طاق خانقاه و رباط (کاروانسرا) {در حالت کلی ساختمان های رفیع و کاخ ها و ...} دوزار! برای من ارزش نداره. منی که «سکوی در میخانه» ایوان (تالار مجلل) من است و پای ِ خم، طَنَبی (اتاق ِ اعیان نشین) ِ من است.
انگاری که جمال ِ دختر ِ رز (میوه درخت انگور) نور ِ چشم ِ من است. «زجاجیه» و «عنبیه» از اجزای تشکیل دهنده ی چشم است. «زجاج» به معنی شیشه (آبگینه) هم هست. «عنب» بعنی انگور هم هست.
در یادداشت پیشین جایی به اشتباه «امکانات» را «امانات» نوشتم که اشتباه تایپی بود. تصحیح می کنم.
اگر چه عرضِ هنر پیش یار بیادبیست
زبان خموش ولیکن دهان پر از عربیست
درقدیم به زبان عربی شعروغزل سرودن هنر محسوب می شده ونشان ازتسلّطِ شاعربه زبان عربی داشت. شان نزول این غزل احتمالاً چنین بوده باشد که شاه شجاع، انیسِ دل ومونس جان حافظ، به عربی شعری سروده وازشاعران به رسم آن روزگاران،تقاضا نموده دراستقبال ازآن غزلی به زبان عربس بسرایند. لیکن بنظر نگارنده ی این مطلب ،چنانکه ازاشعار حافظ برمی آید به رغم آنکه او تسلّط کافی برزبان عربی داشته،شخصاً تمایلی به سرودن شعر دراین زبان نداشته وترجیح می داده بیشتر به زبان دَری وپارسی شعربسراید. ضمن آنکه حافظ می دانسته که اگردراستقبال ازشعر شاه شجاع غزلی بسراید قطع یقین نتیجه برای شاه شجاع چیزی جزسرافکندگی وخفّت نخواهدبود. ازاین رو با بهانه آوردنِ اینکه، عرض هنر وخودنمایی دربرابر یار بی ادبی محسوب می گردد ازاین کارطفره رفته است. لیکن می بینیم که رندانه به مخاطبین خویش این نکته را رسانده که من تسلّط کافی به عربی دارم واگر بخواهم بهترازشاه شجاع ودیگران شعرمی سرایم لیکن میل باطنی به اینکارراندارم.
عرض هنر: نشان دادن هنر وفضیلت وآشکارکردن مهارت، خودنمایی
دهان پرازعربیست: تسلّط کافی برزبان عربی دارم واگر دهان بازکنم شعر وغزل عربیست که فرومی ریزد.
معنی بیت: با اینکه نشان دادن مهارت وتوانمندی درحضوریاربُرهان بی ادبیست، بااینکه حتّا گفتن ِ این نکته نیز درمَحضریار نشانه ی بی ادبی می باشد لیکن(این رامی گویم تامدّعیان بدانند) من به زبان عربی کاملاً مسلّط هستم، دهانم پُرازمضامین وعبارات عربیست و اگرلب بازکنم شعر وغزل عربی بیرون می ریزد ولی خودم بنا به دلایلی که برای خودم دارم زبانم راخاموش کرده ودوست ندارم به عربی شعربگویم.
چوعندلیب، فصاحت فروشد ای حافظ
توقدر او به سخن گفتن دری بشکن
پَری نُهفته رُخ و دیو در کرشمه ی حُسن
بسوخت دیده زحیرت که این چه بوالعجبیست
پری نهفته رخ : به نظرمی رسد که منظور از "پَری" خودحافظ است که روی خودراپوشانده وازشعرگفتن به زبان عربی شانه خالی کرده است ومتقابلاً مدّعیان با خالی دیدن میدان، ازروی چاپلوسی وتملّق،بازبان قاصرخویش، به درخواست شاه وارد میدان شده وبه زبان عربی شعرگفته اند، بَه بَه وچَه چَه گفتن آنها را به یکدیگرچنانکه درمحافل شعرخوانی رسم است حافظ با"دیودرکرشمه ی حُسن" تقبیح کرده است.
این چه بوالعجبیست: این چه نوع چشمبندی وشعبده بازیست.
معنی بیت: آنکه پری روی وفرشته خوهست باید به جلوه درآید وعشوه وکِرشمه کندروی خویش پنهان کرده است، دیو میدان راخالی دیده ومشغول کرشمه فروشیست! شگفتا دیدگانم ازچیزی که می بیند ازحیرت می سوزد، آخراین چه شعبده بازیست!!
حافظ ببرتوگوی فصاحت که مدّعی
هیچش هنر نبود وخبرنیزهم نداشت
در این چمن گل بی خارکس نچید آری
چراغ مصطفوی با شرار بولهبیست
چراغ مصطفوی : "مصطفی" از القاب پیامبر اسلام است چراغی که به دست اوروشن شده است.
"باشراربولهبیست": ابولهب ،کنیه ی عموی پیامبراست که سرسختانه بابرادرزاده ی خویش دشمنی ومخالفت می ورزید.
درتاییدِ وادامه ی بیتِ می فرماید:
آری همیشه چنین بوده وچنین نیزخواهدبود. هیچکس دراین دنیا گل بی خارنچیده است. همانگونه که درکنارهرگلی خاری هست می بینیم که درمقابله باچراغی نیز که پیامبراسلام روشن کرد زبانه های آتش کینه ی ابولهب قراردارد. دربرابرهرپدیده ای مانعی ومشکلاتی وجود دارد وهیچ چیز به راحتی دردسترس نیست.
برمِهرچرخ وشیوه ی اواعتمادنیست
ای وای برکسی که شدایمن زمکروی
سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد
که کام بخشی او را بهانه بی سببیست
سفله پرور: بد سرشت پرور،فرومایه پرور
درادامه وتایید سخنان قبلی ،معنی بیت:
رسم روزگاربرهمین منوال است، علّت رامپرس ازاَزل همینطوری بوده است. این قانون طبیعت است که خاروخَس برروی دریا می نشیند وگوهر درقعر آن! کسی نمی داند چرا وچگونه چنین قانونی وضع شده است! فرومایگان اغلب دارای اقبال نیکو وکامرواهستند، لیکن اهل دانش وفضل همیشه دررنج ومصیبت گرفتارانند! چرخ بی هیچ علّتِ قانع کننده ای،سفلگان وفرودستان رابه بالامی برد وکامروامی سازد.
اشاره به همان مدّعیانیست که ماهیّتِ دیو دارند وجای پریان عشوه گری می کنند وبه آنچه که ندارند وانمود می کنند وریا وتظاهرمی ورزند،حافظ ازروزگار گِله مند است که چرا به آنها فرصتِ عشوه گری می دهد ومشتشان را وا نمی کند تا پوچ بودنشان برملا گردد!
حافظ مدار امید فرج ازمدارچرخ
داردهزارعیب وندارد تفضّلی
به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رُباط
مرا که مَصطبه ایوان و پای خم طنبیست
طاق: ایوان، آسمان،سقف قوسیشکل که با آجر بر روی اتاق، درگاه، پل، یا جای دیگر میسازند
خانقاه: مکانی که صوفیان ودرویشان درآنجا به پرهیزگاری می پردازند.
رُباط: دنیا، کاروانسرا، محل استراحتگاه مسافرین در وسط راه.
مَصطبه: مکان مخصوصی که اندکی از سطح زمین یا کف اتاق بلندتر باشد و کسی بر آن بنشیند؛ سکو؛ تخت. دراینجا منظورسکویی هست که درمیخانه هاتعبیه می شد.
طَنبی: تالار وایوان،شاه نشین
مراپای خُم طنبیست: یعنی پای خُم برای من تالاری مجلّل است. نشستن درپای خم برای من بهترازآن است که درتالاربنشینم.
معنی بیت: برای من که مصطبه ی میکده ها ایوان ونشستن به پای خُم شراب تالاری مُجلّل است، هرگز ایوان وتالار خانقاه واین جهان فانی را به نیم جو نمی خرم. برای من دنیا هیچ جذابیّتی ندارد درکنارخُم ِشراب نشستن برای من بهترازاین است که دربالاترین نقطه نشسته وبه شاه نشین ِ تالار این دنیا تکیه بزنم. شراب به من لذّت وآرامش می بخشد و مرا ازشر وشور دنیا می رهاند.
شراب تلخ می خواهم که مردافکن بودزورش
که تا یکدم بیاسایم زدنیا وشر وشورش
جمالِ دختر رَز نور چشم ماست مگر
که در نقابِ زجاجی و پرده ی عنبیست
دختر رز: بنتالعنب، کنایه از شراب.
زُجاجی: گوهرشفّاف، شیشهیی. اشاره به زجاجیه است ،مادهای شفّاف شبیه ژلاتین که در حفره ی درونی کُره ی چشم بین عدسی و شبکیه قرار دارد. شراب ابتدا به نورچشم تشبیه شده ،سپس به این ماده ی شفّاف تشبیه شده که پشتِ پرده ی شیشه ای انگورپنهان است،همانگونه که زجاجیه درچشم جای گرفته است.
نقاب زجاجی همان پوست شیشه سان انگوراست که درون آن دیده می شود. حافظ وقتی می خواهد ازشراب سخن بگوید بهترین وبِکرترین مضامین راخَلق می کند.
عنب: انگور ضمن آنکه اشاره به پرده ی عنبیه ی چشم،(غشاء) نیزاشاره دارد. حافظ باهنرمندی وبه مددِ نبوغ بی مثال خویش، "نورچشم ،زجاجیه وعنبیه ی چشم آدمی" را با ساختارانگور،پوست ودرون آن که مایه ی شراب است درهم آمیخته است.
معنی بیت:سیمای زیبای دخترشراب گویی که نورچشمان ماست. دانه ی انگورچه شباهتی به ساختارچشم ما دارد! شراب دردل انگور همانگونه جای گرفته که زجاجیه درچشمان ما ودرپشت پرده ی عنبیه!! شمایل دانه ی انگور فقط ازلحاظ ظاهری شبیه چشمان آدمی نیست بلکه نورچشم ماست!
همّت عالی طلب جام مرصّع گومباش
رند را آب عنب یاقوتِ رمّانی بُوَد
هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
کنون که مست خرابم صلاح بیادبیست
دراین بیت نکته ی بسیارلطیفی نهفته است ومتاسّفانه ازدیدِ اغلبِ شارحان محترم پوشیده مانده است وآن اینکه چرا حافظ می فرماید صلاح بی ادبیست؟ مگر حافظ چه چیزی گفته که خودنیزتاییدکرده که مرتکبِ بی ادبی شده است؟
این بیت باظرافتِ حافظانه ای ذهن مخاطبین را به مطلع غزل برگشت می دهد. درآنجا دیدیم که جناب حافظ فرمودند درمحضریارهنرنمایی کردن وبه زبان عربی شعرگفتن نشانه ی بی ادبیست. ودیدیم که درهمان بیت فرمودند دهانم پرازعربیست.حالا دراینجا (بیتِ پیشین) حافظ خواسته یک چشمه ازهنرش رابه رُخ مدّعیان بکشد ونبوغ خارق العاده ی خویش را در معرض نمایش قراردهد هرچند که به گفته ی خود بی ادبی محسوب شود. اوباهنرمندی،دختر رز را ازواژه ی عربی بنت العنب گرفته ودرمصرع اول نشانده وواژگان ِ : نقاب، زجاجی وعنبی را که هرسه عربی هستند درمصرع دوّم بکارگرفته ومضمونی ناب وبی نظیرخَلق کرده تاحساب کار رابه دست مدّعیان داده باشد.
معنی بیت: ای بزرگوار من همانگونه که درمطلع غزل یادآورشدم به آداب واصول ادب آشنایی دارم وخودنیزاهل ادب وخردورزی هستم لیکن چون مستِ بودم مرتکبِ بی ادبی شدم.
حافظا علم وادب وَرز که درمجلس شاه
هرکه رانیست ادب لایق صحبت نبُود
بیارمی که چوحافظ هزارم استظهار
به گریه ی سحری ونیازنیم شبیست
استظهار:امیدواربودن، اطمینان داشتن، پشتگرمی، تکیه و اتکاء داشتن به چیزی.
معنی بیت: باده بیاور که همانندِ حافظ ،هزارامید واطمینان دارم که خداوندِ بخشایشگر، گناهِ باده نوشی را به گریه های سحرگاهی ورازو نیازهای نیمشبی، نادیده خواهدگرفت وخواهد بخشید.
هاتفی ازگوشه ی میخانه دوش
گفت ببخشند گنه می بنوش
لطفِ خدابیشترازجُرم ماست
نکته ی سربسته چه دانی خموش
درود بیکران بر دوستان جان
_اگر چه عرض هنر پیش یار بیادبیست
زبان خموش ولیکن دهان پر از عربیست
مجلس انس است و دل سوختگان و عاشقان درگاه ابدیت در محضر پیر و اهل نظر که مونس جان همه عشاق است جمع امده ایم دلم می خواهد زبان باز کرده و از حقایق عشق به زبان عربی اشعاری بسرایم و تکلیف همه را یکسره سازم و خود را نیز خلاص ،ولی چه کنم که خود نمایی در
پیشگاه پیر طریقت بی ادبی بوده نشان از خامی سالک و راهرو دارد
2_پری نهفته رخ و دیو در کرشمه حسن
بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبیست
یار من( پیر طریقت)همچون پریان صورت ملکوتی خویش را پنهان
داشته و نقاب از رخ تحسین برانگیز خویش بر نمی دارد ودر گوشه ای از این مجلس شخص دون مایه ای چون دیوان محروم از حسن وزیبایی شروع به خود نمایی کرده ودر عرضه داشتن چیزی که از بیخ وبن از ان تهی است هیچ کوتاهی نمی کند که دیدگانم از دیدن چنین صحنه عجیبی از شدت غیرت و حسرت سوخته و در تعجبم که این چه شعبده انگیزی است که این شخص در پیش کرفته است
3_در این چمن گل بی خار کس نچید آری
چراغ مصطفوی با شرار بولهبیست
البته طریق عشق و معرفت شدائد و سختیهای خود را داشته و نمی شود انتظار داشت که به همراه گل خار وجود نداشته باشد همانطور که پیامبر اکرم (ص)چراغ هدایت و رحمت برای عالمیان می باشد عموی ایشان
بولهب چون فتنه واشوبی مایه اذیت و دل ازردگی برای پیامبر و خاندان او بود
4_سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد
که کام بخشی او را بهانه بی سببیست
این افراد دون وبی مایه که از بهرهمندیهای دنیا بر خوردار بوده همانند این شخص دیو سیرت که در مجلس به خودنمایی مشغول هست و بخت و شانس گردون با او یار بوده واین چنین جایگاهی پیدا کرده همانند خس بر بالای بلندی دیوار می باشد ودر این ماجرا نمی شود که دلیل و توجیه خاصی بر کامیابی این افراد یافت چرا که دلیل وتوجیه گردون
بی سببی و بی علتی است
5_به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباط
مرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبیست
هر چند که یار و مراد من از بابت تفقد و دلجویی این مدعیان عشق که بیشترشان اهل کاسبی و کاروانسرا هستند می بایستی به خانقاه گذر کند ولی من این سقف گنبدی خانقاه و کاروانسرا را با این همه نقش و نگار (فصای صوفیگری)را به نیم جو نمی خرم و برای من هیچ ارزشی ندارد
چرا که مرام و روش من جانبازی و پاکبازی است و من بی ادعا بر روی یک سکوی کوچک و بی ارزش که حکم بارگاه و ایوان برای من دارد نشسته واز دور نظاره گر یار خویش می باشم و کام دل خویش را با ذکر نام او شیرین کرده ومستی این یاد برای من حکم فرح بخش اسودن در فضای شاه نشین خانه اعیانی را دارد
6_جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجی و پرده عنبیست
بی شرمی حسن فروشی ان دیو سیرت و نفاق و دو رویی او در نزد یار من مرا وا داشته که دامن خود را الوده به شراب کرده و به او اثبات کنم که الودگی من به این اب انگور سکر اور که گردیش چون عنبیه چشم و پوسته اش چون پرده شفاف کاسه چشم می باشد همچون نور روشنی بخش دیده گان من بوده و هزار بار بهتر از حسن فروشی ریاکارانه و مدعیانه او می باشد
7_هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
کنون که مست خرابم صلاح بیادبیست
من در پیشگاه یار ومراد خویش رعایت هزاران رسم ادب را تا کنون کرده بودم ولی ای خواجه بازاری و کاروانسرایی که چنین به ریا کاری در نزد یار من مشغول هستی اکنون که من جام وجودم را از یاد دوست پر کرده و مست شده ام دیگر اختیار خویش را ندارم و رعایت حال تو را نکرده و اعتبار مجازیت را به هم خواهم ریخت
_بیار می که چو حافظ هزارم استظهار
به گریه سحری و نیاز نیم شبیست
پس هیچ باکی ندارم از می نوشی و پاکبازی چرا که در راستی ان بازار تملق و چاپلوسی این دیو سیرت را با حقایقی که از عشق و معرفت بیان خواهم کرد به یکباره با خاک یکسان خواهم کرد و از گناه الودگی به می نیز نمی ترسم چرا که جبران مافات ان را با شب زنده داری ها و سحر خیزی ها که هزاران فایده و دلگرمی در ان هست خواهم کرد
سر به زیر و کامیاب
بیت اول به نظر تمسخر دعوت قرآن به تحدی است.
در بیت: جمال دختر رز نور چشم ماست مگر / که در نقاب زجاجی و پرده عنبیست؛ دوست همنام من مثل همیشه تفسیر زیبایی ارائه دادند. به نظرم یک معنی دیگر هم میشه از این بیت داشت. علاوه بر اشاره به انگور و چشم، به خود شراب هم اشاره میشه. نقاب زجاجی (زجاج به معنی شیشه) میتونه همون جام شراب باشه و پرده عنبی (عنبی به نوعی از مروارید هم گفته میشده) مروارید و جواهری که دور شیشه کار میشده و به شیشه زیبایی میداده. حافظ میگه مگر شراب نور چشم ماست که در شیشه ریخته شده و دورش با مروارید ازش محافظت میشه.این بیت از شاهکارهای حافظه. چشم، انگور و شراب به زیبایی و فقط در یک بیت توصیف شده اند.
درود بر همه ی شما دوستان که
فضای فراغتی و کتابی و گوشه ی چمنی را در حد مقدور در این صفحات برای هم فراهم کردهاید و بدون تاثیر گیری از فضاهای ستیزه گرانه و دشمنانه یا بی ادبانهی معمول در اینترنت، به انباشت دانش و اطلاعات یکدیگر و برای مردمان دیگر مشغولاید.
و
درود به "امینِ کیخا"ی بزرگوار که با وجود علاقه به سره نویسیِ فارسی، حق همسایگی را برای هموطنان فارس زبان و عرب زبان، به یکسان ادا کردند.
کلام ایشان را در باره ی شاعران پارسی-عربی گوی خوزستان، قبل از هر بحث فنی ای، آرامش بخش بود.
لذت بردم از لحن آن نوشته.
لطفا باز هم بنویسید و به اشتراک بگذارید، مخصوصا با اِشعار به رد نژادپرستی و قوم پرستی.
من رسما و واقعا عرب نیستم، اما توجه به حق همسایگی و همسایگیِ همدلانه از علائق مخلص است.
دوستان عزیز . درود بر شما .
واژه عرب یعنی گویا . توانمند در سخن سرایی .
به همین دلیل اعراب دیگران ( غیر اعراب ) را عجم به معنای گنگ میخوانند . وقتی کسی میگوید من عربم ( بدون فرض نژادی ) یعنی من در سخن و گفتن مطلب توانمندم و مطالب زیادی برای گفتن دارم .
وقتی شاعر مفرماید « زبان خموش ولیکن دهان پر از عربیست » یعنی مطالب زیاد جهت گفتن دارم اما از گفتن خود داری میکنم !!! (حال به هر زبانی ) ربطی به جملات و مواکدا زبان عربی ندارد . ومنظور شاعر سخن گفتن صِرفا عربی نیست !!!!
در مورد بیت پنجم:
به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباط/ مرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبیست
مصطبه به معنای سکو و تخت و جای نشستن به کار میره ولی معنای میکده هم داره. اینجا با توجه به پای خم که بلافاصله اومده معنی میکده میده و اگه به سکو و تخت معنی کنیم شعر دچار تناقض میشه. حافظ میگه ایوان و طنبی و طاق خانقاه و رباط رو به نیم جو نمیخره چون به میکده راه داره و پای خم مینشینه.
بیت ششم این غزل شاهکار حافظ هست که نشان میدهد حافظ از ساختار چشم انسان به خوبی آگاه هست .چشم انسان هفت پرده و سه رطوبت دارد که حافظ با هنرمندی یک رطوبت به نام زجاجیه و یک پرده به نام عنبیه را ذکر کرده است.و شراب قبل از فشردگی در پرده عنبیه و هنگامی که در قدح بلورین هست در پرده زجاجیه قرار دارد.
1-در برابر معشوق هنرنمایی کردن و به جز او پرداختن بی ادبی است ازین رو در سکوتم، ولی ذوق سرشاری در ادب و بلاغت دارم.
- زبان عربی در دوره تمدن ایرانی - اسلامی زبان فرهنگ و فرهیختگی بودهاست.
- ایهام: دهانم پر از عربی فصیح است و شعر گفتن به آن زبان در برابر پیامبر و قرآن بی ادبی است( گرچه می توانم پهلو به پهلوی قرآن زنم)
پری نهفته رخ و دیو در کرشمه حسن
بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبی است
فرشته چهره پنهان کرده و دیو به جایش عرض اندام می کند از این شعبده چشمم سخت حیران است.
3-آری اساس این جهان بر ترکیب گل و خار( خیر و شر- راحتی و سختی- شراب و خمار و ...)است و نور برگزیده محمد ص با آتش دشمنی ابولهب همراه است.
4- از دلیل این که زمانه فرومایگان را سروری می دهد پرسش نکن، زیرا بی سبب کام می دهد( بهره های دنیوی به خودی خود بی ارزش اند و بر اساس اصل سنخیت به سراغ بی ارزشها می روند)
5- شهرت صوفیانه و عارفانه، نیم جو برایم نمی ارزد. اوج من در پستوی خلوت خویش است.
6-نور چشم ما شراب است که در جام شیشه ای و دانه انگور پنهان است( حال خوش نهان است و با همت شوق دست آورده می شود)
7- بسیار خردمند بودم و در سکوت ولی پس ازین حال خوش مستی، صلاح در بی ادبی( اظهار هنر - با توجه به بیت 1-) است.
- ضمن اشاره به رمز لسان الغیب بودن خویش، هنر بلاغتش را بی ادبی مستانه می شمارد.
- به جای این بیت در نسخه خانلری بیت دیگری است که اشاره به جستن دوای درد آدمی در جام شراب چینی و ساغر ساخت حلب دارد.
8- شراب بیاور که پشتوانه ام به زاری شورانگیز سحری است ایهام: -گناه شراب را این گونه می زدایم
- شراب من در شور سحرگاه است
آرامش و پرواز روح
سلام بر دوستان گرامی، من نژاد پرست نیستم فقط نظرم را در مورد این شعر مینویسم دوستان لطف بفرمایند ایراد آن را گوشزد کنند.
من فکر میکنم در بیت اول هنر از نظر حافظ شعر و زبان پارسی باشد، و میفرماید که هرچند بی ادبیست پیش یار ( شاه شجاع) به پارسی سخن بگویم، چون در این مجلس ، زبان (پارسی)خاموش و همه به عربی که هنر نیست صحبت میکنند.
چون در بیت دوم پری( زبان پارسی) رخ پنهان کرده و دیو(زبان عربی) عشوه گری میکنه که دلیلش هم بی سببیست، یعنی حافظ نمی خواهد دلیلش را فاش بگوید. اما در بیت بعد به دلیلش اشاره میکند. آنجا که میفرماید: ما چراغ هدایت اسلام را میخواستیم مجبور شدیم خار آن گل و شرارت بولهبی( زبان عربی) را هم قبول کنیم.
به گمانم منظور از عربی، کلام قرآن باشد«سوره شعراء آیه 195.
بلسان عربی مبین
به زبان عربی روشن،».
به شاهد اینکه او حافظ است و قرآن ز بر بخواند در چهارده روایت
مدرسه که میرفتم ، میگفتند عربی کاملترین زبان دنیاست ، بزرگتر که شدم ، دیدم به پپسی میگن ببسی ، برتقال، چ گ ژ پ ندارد ، کجاش کامل بود . وای از درد نادانی و تبلیغات.
این غزل را "در سکوت" بشنوید
اگرچه عرض هنر پیش یار بی ادبیست
زبان خموش ولیکن دهان پر از عربیست
مراد از یار در اینجا نیز همانند غالب غزلهای حافظ همان خدا، زندگی یا اصل انسان است که هنروری و ادیبانه سخن گفتن در محضرش کمال بی ادبی میباشد ، اگرچه که خداوند خود یگانه سخنور هنرمند است در عالم ، اما نمیتوان از برخی ابهامات هستی نیز چشم پوشی کرده و سبب را جویا نشد ، در مصرع دوم عربی نماد فصاحت و بلاغت و سخنوری ست ، پسحافظ میفرماید او در برابر آن سخنور قهاری که قرآن را به آن فصاحت و به عربی بیان کرده است زبانی ست خاموش ، یعنی که زبان به دهان گرفته است اما ظرفیت دهان رو به پایان است و واژگان فصیح قصد بیرون زدن از دهان را دارند .
پری نهفته رخ و دیو در کرشمه حسن
بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبی ست
پری نماد اصل خدایی انسان است و دیو همان خود کاذب ، نفس یا شیطان درونی ست ، حافظ میفرماید بسیار عجیب و غیر معقول است که اثری از وجه پری گونه انسان یا اصل خداگونه اش نیست و دیده نمی شود ، اما دیو درونی بیشتر انسانها در کرشمه و خودنمایی بوده و جلوه گری میکند ، عرفا این امر را غیر معمول و عجیب می بینند که چشم عدم بین از حیرت می سوزد ، اما برای بیشتر ما انسانها خشم و نفرت ، کینه توزی و انتقام جویی، حرص و طمع ، ترس و استرس و سایر صفات دیو درونی ، امری عادی بشمار می آید .
در این چمن گل بی خار کس نچید آری
چراغ مصطفوی با شرار بولهبی ست
می فرماید این درست است که طرح خداوند یا زندگی این بوده است که در این جهان چیدن گل حضور منوط به دست زدن به خار و تحمل دردها باشد ، همانطور که نور محمدی نیز باشراره و آتش درد پرور ابولهب همراه بود ، در جایی دیگر میفرماید؛" خار ارچه جان بکاهد گل عذر آن بخواهد / سهل است تلخی می در جنب ذوق مستی "، این امر در قرآن و در سوره مریم آیه هفتاد و یک به اینگونه آمده است "و هیچ یک از شما نیست که وارد جهنم نشود و این حکمی حتمی از جانب خداوند است " بنظر میرسد این آیه در زمان حافظ نیز بحث برانگیز بوده است که حافظ در اینجا نیز به آن میپردازد ، تفسیر این آیه توسط زاهد همان بهشت و جهنم ظاهر و معمول بر طبق تصورات ذهنی شان است، اما عرفا نظر دیگری داشته و این سطحی نگری را رد میکنند ، آنان معتقدند طرح خدا یا زندگی این بوده است که انسان که از جنس روح و عدم است پس از ورود به این جهان مادی بمنظور تطبیق شرایط زیست خود در این محیط جدید مادی، دست بکار ساختن خود جدیدی شود که بر مبنای ذهن و فکر خود عمل میکند تا انسان بتواند نیازهای جسمانی خود را برآورد کرده و امکان بقا داشته باشد ، این خود جدید ، خود کاذب نامیده میشود که وجه پری روی و اصل انسان را برای مدتی به محاق می برد ، اما خداوند با فرستادن پیامبران و راهنمای معنوی به انسان یادآوری میکند که هرچه زودتر پس از فراگیری مهارتهای لازم برای زیست در این جهان مادی به اصل خود که همان پری رویی ست بازگردید ، انسانهای اندکی به این امر توجه میکنند و پس از ده سالی کمتر یا بیشتر به این امر تن داده و به اصل خدایی خود باز می گردند ، حافظ و عرفای دیگر تعلل انسان در رها کردن این خود کاذب را تامل و درنگ بیشتر در جهنم ذهن می دانند که موجب تحمل آتش و درد بیشتر خواهد شد ، این خود کاذب و ورود به جهنم ذهن برای هر انسانی لازم و ضروری بوده و حافظ در بیتی دیگر آن را از لطف خداوند می داند زیرا بدون ساخته شدن این خود کاذب ذهنی ادامه حیات جسمانی برای بشر میسر نیست تا پس از کار معنوی بتواند گل حضور خود را شکفته نموده و به بهشت امنیت و آرامش درونی راه یابد ، پسحافظ می فرماید لازمه دست یابی به این گل حضور تحمل درد های ناشی از دیدن جهان بر حسب خود کاذب است که تا دردهای این خار تحمل و شناسایی نشود خبری از بهشت درونی که آزادی از خشم و حسادت و کینه توزی و سایر صفات دیو است ، ممکن نخواهد بود .
سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد
که کام بخشی ، او را بهانه بی سبب است
حال که فلسفه خار و گل توامان یا دوزخ و بهشت به اختصار شرح داده شد ،پرسشی برای انسان بوسیله ذهن خود کاذبش مطرح میشود چرخ یا روزگار که خود زیر فرمان هستی کل و خدا انجام وظیفه میکند به چه منظور به این خودِ کاذب که اشاعه دهنده آن صفات پست دیو درونی ست کمک میکند؟ و اصولأ آیا برای خداوند خالق دشوار بود از ابتدا فیزیک جسمانی انسان را به نحوی خلق کند که نیازمند به این جهان مادی و تنیدنِ خویش جدیدی بر روی خویشِ اصلی نباشد و در نتیجه خلق دیو یا شیطان و نفس اماره نیز ضرورتی نداشت ، و نتیجه آن می شد جهانی عاری از دیو های درونی و بیرونی و حفظ چشم عدم بین انسان همانند روز الست ، در اینصورت چه بهشتی را در همین جهان می شد تصور کرد ، جهانی بدون جنگ و ستیزه های مرگبار ، برقراری عدالت و عشق بین همه مخلوقات و بیگانگی انسان با صفات دیو و شیطان ، اما اصل طرح این پرسش خطا و بر طبق ذهنیت انسان شکل می گیرد . حافظ میفرماید پاسخ خداوند به طرح این مسائل و پرسش در باره علت این سفله پروری توسط چرخ یا جهان فرم این خواهد بود که پس از این جهنم سفله پرور که همه انسانها بدون استثنا در آن وارد خواهند شد بسته به تصمیم و اراده انسان ، کام بخشی و بهشت آرامش و حس امنیت خواهد بود ، این سفله پروری الزامی ست برای آن کام بخشی که بدون بهانه سببهای بیرونی قابل دسترس خواهد بود ، خانقاه و تسبیح و سجاده و یا دعا و عبادتها در حالیکه انسان هنوز از خویشِ کاذبش رها نشده است همگی بهانه سبب های بیرونی هستند اما هستی کل یا خداوند بدون این سببها کام بخشی کرده و تنها انسان عاشق دارای طلب را به آن بهشت و کامیابی حقیقی داخل میکند ، حافظ در ابیات بعد به چگونگی راهیابی انسان بدون بهانه های سببی به نیکبختی و آرامش می پردازد . عارفان ، نقصهای ظاهری هستی را که ذهن انسان مطرح میکند به چرخ ، روزگار ، فلک و امثال آن یعنی جهان فرم نسبت میدهند که با قانون علت و معلول کار میکند .
به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباط
مرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبیست
حافظ طاق خانقاه و رباط ، یا هر مکان مذهبی دیگر را از سببهای بیرونی میداند که رسیدن به آن نیکبختی با اینگونه اسباب ها امکان پذیر نیست ، پس آنها را به نیم جوی نیز نمی خرد و ارزشی برای کارهایی که برخی گمان می کنند بوسیله آن به بهشت وارد میشوند قائل نیست ، زیرا او به فراست و تجربه و بهره گیری از آمورش بزرگان در یافته است که مصطبه ایوان و پای خم شراب ایزدی ، شاه نشین است و انسان که از جنس آن یگانه شاه جهان است نیز باید شأن جلوس خود را بداند و در هر مکانی ننشیند . پسحافظ نشستن در پای خم شراب عشق و خرد ایزدی و بهرمندی از این شراب را شرط اصلی ورود به فضای یکتایی و کامیابی حقیقی می بیند .
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجی و پرده عنبیست
همگان می دانیم که دختر رز تمثیل شراب است و گویی نور چشم و بینایی انسان عاشق از اثر این شراب است ، حافظ که دانه انگور را به بخشهای چشم انسان تشبیه میکند قصد آن دارد بگوید که فقط با دیدن جهان از پشت پرده انگور یا شراب عشق زندگی بخش است که میتوان چشم جسم بین و دیدن بر اساس چشم خود کاذب را رها کرده و در حقیقت از منظر چشم خداوند که همه نور و برکت و فراوانی و عشق و زیبایی ست جهان را نگریست . این چشم خطا پذیر نبوده و با مهرورزی پری گونه کرشمه و حسن خود را عیان میکند تا دیو نهان شود .
هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
کنون که مست خرابم ، صلاح بی ادبی ست
انسانها تا پیش از مست شدن به این شراب الهی بوسیله عقل معاش و جسمانی خود هزار گونه ادب و آبروهای تصنعی برای خود تدارک می بینند ، یکی بوسیله مقامش ، دیگری با شهرت و محبوبیتش ، آن یکی با علم و دانشش ، و همچنین توسط ثروت و اموالش ، پس انسان بوسیله عقل جزوی و معاش اندیش خود همه این موارد را اسباب کام بخشی در این جهان تصور می کند ، اما بعد از مستی انسان عاشق با آن می الست همه این عقل و ادب را همراه با ذهنیت غلط خود رها میکند تا به آن بهشت و کامیابی حقیقی دست یابد . مولانا میفرماید:
لنگ و لوک و خفته شکل و بی ادب
سوی او می غیژ و او را می طلب
همچنین ادب به معنی آداب و مناسک یا اعمالی ست که حافظ یا عارف پیش از مستی ، گمان کرده میتواند وسیله ای باشد برای رسیدن به خدا و در نتیجه بدست آوردنِ پاداش بهشت ، مولانا نیز با رها کردن آن ادبِ ساخته شده ذهنی به آن مراتب بالای معنوی و عرفانی رسید . نقل شده است که گاهی آن بزرگ در سرِ گذر و بازار نیز به سما میپرداخت و هنگام عبور از کوی بدنامان حتی با کارگران جنسی با عطوفت ، کرامت و بخشش رفتار مینمود .
بیار می که چو حافظ هزارم استظهار
به گریه سحری و نیاز نیم شبی ست
حافظ در انتها راهکار عبور از ذهن و طی طریق در راستای خواست و مشیت خداوند را در اولین قدم احساس فقر و نیازمندی می داند که با گریه سحرگاهان یعنی طلب ِ بهنگام و سحر گاه عمرِ انسان بدست می آید ، پساین طلب و نیازمندی لازمه و پشتوانه ای ست برای دریافت می و شراب معرفت خداوندی ، از همان نوع شرابی که در الست از آن برخوردار شده است.
معنی ابیات
۱- اگرچه در حضور یار سخن گفتن بی ادبی است،
دهانم پر از سخنان فصیح و روشن است( در راستای بیان حقایق اظهاراتی شبیه معجزه دارم) ولی سکوت می کنم.
( انسانهای وارسته ای همچون حافظ از روی هوی و هوس و سودجویی شخصی سخن نمی گویند.آنها تلاش می کنند و به حقیقت گوش می سپارند تا حقیقت از طریق آنها جاری شود)
۲- وجه زیبا روی نقاب بر چهره گرفته و پنهان است و وجه شیطانی آشکار خود نمایی می کند،
- و از حیرت گریان شدم که این چه حکایت عجیبی است.
۳- آری قصه از این قرار است که "در دنیا کسی نمی تواند گل را بدون خار بچیند و خار در کنار گل لمیده است"
- هر کجا نور هدایت حضرت محمد(ص) باشد،همراه آن آتش جهل ابو لهب( عمو و دشمن سرسخت پیامبر در صدر اسلام)نیز وجود دارد.
۴- دلیل اینرا نپرس که چرا فلک و زمانه ، افراد پست و فرو مایه را عزیز کرده و کام بخشی می دهد( و افراد نیک را ذلیل!)،
- افراد پست بی سببی عالم را بهانه می کنند.
(زمانه مجال می دهد تا سفلگان به کام خود برسند.آنها فکر. می کنند عالم بی سبب است و حساب و کتابی در کار عالم نیست و این را بهانه می کنند تا یکار خودشان ادامه دهنداین رازی است که حافظ باید از آن سخن بگوید ولی دستور دم فرو بستن است و میدانی برای سخن گفتن آن گشوده نیست. )
۵- من حاضر نیستم که طاق( ایوان عمارت) خانقاه و رباط( تکیه صوفیان) را در بی ارزشی حتی به نیم جو بخرم،
- زیرا در منزلتی هستم که مصطبه( جایگاه غربا) در حکم شاه نشین برای من است و خم شراب( محبت و عشق) حکم طنبی( خانه ای زیبا در باغ) را برای من دارد.
( از شراب محبت می نوشم و سرمستی ایجاب می کند که به چیز دیگری دل نبندم و از ریاط و خانقاه بی نیاز باشم و راه حقیقت را با هیچ چیز عوض نمی کنم)
۶- آن دختر رز( کنایه از شراب محبت الهی/ انوار الهی) نور چشم ( مردمک) ما است که مثل چشم در نقاب زجاجیه و پرده عنبیه قرار دارد( نور بوسیله مردمک چشم دیده میشود).
۷- در حالتی که انسان در وادی دیدار حق و حقیقت در حالت مستی و بیخود از عشق قرار می گیرد ،صلاح نیست با کلماتی سخن بگوید که کلمات عاقلان هوشیار ( هوشیاری جسمی) است( و دستور خاموشی است)
(دلیل استفاده حافظ از کللما ت استعاره ای و دو پهلو نظیر : صراحی،مست،شراب،خرابات و غیره برای بیان اسرار و حقایقی است که او و آنهایی که همچون او مست از عشق هستند بتوانند در عین خاموشی سخن گفته باشند.).
۸- شراب عشق بیاور که امثال حافظ پشت گرمی شان به گریه سحری و راز و نیاز نیمه شبهاست که اینطور سخن می گویند،