گنجور

غزل شمارهٔ ۶۳

رویِ تو کس ندید و هزارت رقیب هست؛
در غنچه‌ای هنوز و صَدَت عَنْدَلیب هست.
گَر آمدم به کویِ تو، چَندان غریب نیست؛
چون من، در آن دیار، هزاران غریب هست.
در عشق، خانقاه و خرابات —فرق نیست
هر جا که هست— پرتوِ رویِ حبیب هست؛
آن جا که کارِ صومعه را جلوه می‌دهند،
ناقوسِ دِیرِ راهب و نامِ صلیب هست.
عاشق که شد، که یار به حالَش نظر نکرد؟
ای خواجه درد نیست؛ وگرنه طبیب هست.
فریادِ حافظ —این همه آخِر— به هَرزه نیست؛
هم قصّه‌ای غریب و حدیثی عجیب هست.

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۶۳ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۶۳ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۶۳ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۶۳ به خوانش زهرا بهمنی
غزل شمارهٔ ۶۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۶۳ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۶۳ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۶۳ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۶۳ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۶۳ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۶۳ به خوانش شاپرک شیرازی

حاشیه ها

1388/04/10 06:07

عاشق که شد که یار به حالش نظرنکرد
ای خواجه درد نیست و گرنه طبیب هست
در این بیت حاقظ میگوید "درد نیست وگرنه طبیب هست"
مقصود او از درد باید درد دل باشد وجای سئوال است که این چه معنائی دارد؟ در حالیکه اینهمه دردمند هست و فریاد درد دلهایشان به آسمان میرود و طبیبی پیدا نمکنند
به نظر میرسد که از لجاظ معرفت النفس اینها درد حقیقی نیست بلکه درد مجازی یادرد فرار از درد است. انسان به شدت از واقعیت احوال دل خود فرار میکند میخواهد خود را بفریبد میخواهد چیزی را انکار کند میخواهد با ایده های دروغین خویش خوش باشد و چون موفق نمیشود دردمند میگردد و فریاد اعتراضش بلند میشود
به بیان دیگر در ضمیر آدمی غولهای ترس و نگرانی نهفته است این غولها هراز گاه به بهانه های مختلف به جنبش در میآیند تا خود را نمایان سازند و اعلام کنند که سراچه دل که جای تجلی حقیقت است پر از ناهنجاریست وباید کاری کرد
ولی ما به جای آنکه بیطرفانه نگاهی به درون خود بیفکنیم و بنیاد مشکلات را در یابیم اعتراض میکنیم و از این هشدار رمیده میشویم وگرفتار درد فرار از درد میگردیم
بدیهیست این دردی نیست که طبیب دل آنرا به رسمیت بشناسد و علاجش کند
اگر کسی با عشق به حقیقت درد درون را بشناسد وجیله ای برای فرار و دگرگون ساختن آن به خرج ندهددر اینصورت به قول حافظ "طبیت هست"
لکن برای دردهای غیر اصیل ونیز"درد بی دردی" که عشق دانستن حقیقت درآن مفقوداست طبیب واقعی حضور نمیابد

1392/12/13 21:03
دکتر ترابی

ببخشید آقا مرتضی
ریش پیش از آنکه رسمی اسلامی باشد ، سنتی ایرانی است، در هیچکدام از سنگ نگاره های تخت جمشید یا بیستون ، تاق بستان.......
پادشاه یا سرباز و سرداری دیده اید که ریش نداشته باشد؟
شاه عربستان که خویش را خادم الحرمین می خواند ریش میتراشد و حتا مفتیانی نیز دیده ایم با ریش چند تیغه.
تراشیدن ریش در میهنمان از روزگار صفویان آغاز شد ( در مخالفت با عثمانیان) با آمدن نادر فروکش کرد و با ناصر الدین قاجار باز معمول شد
الناس علی دین ملوکهم کم کم مردم هم به او تاسی کردند.
و با امید بخشایش ازجسارت ریش شناختی

1393/01/12 01:04
احسان

سایه در جواب حافظ:
عاشق منم که یار به حالش نظر نکرد،
ای خواجه درد هست ولیکن طبیب نیست

1394/01/22 07:03
سید

سلام بایدشرح هر متن رو حتی المقدور از خودش بگیری والا تحمیل معنای خود بر شاعر کردیم لذا باتوجه به مصرع اول سخن از عاشق شدن وداشتن درد عشق یار است که طبیب این درد هم جز عنایت ولطف یار نخواهدبود پس حضرت حافظ می خواهد بفرماید درد عشق یار نیست که معشوق به لطف وصلش مرهم گذارد واگر عاشق هجران زده می بینی یا مدعی بی درد است ویا عاشق یاری دروغین وباطل در جوشن کبیر آمد است یاطبیب من لاطبیب له

1394/03/12 01:06
میلاد.س

با سلام
متاسفانه یک بیت از این غزل فروافتاده است و علامه قزوینی و استاد غنی ان را ضبط نکرده اند لیکن این بیت در بسیاری نسخ چاپی دیگر این بیت وجود دارد چنانکه اکثر نسخ خطی قدیمی نیز این بیت را ضبط کرده اند، تقاضا دارم دوستان التفات کنند و این بیت زیبا را به این غزل بیفزایند:
هرچند دورم از تو،که دور از تو کس مباد
لیکن امید وصل توام عنقریب هست

1394/07/23 22:09
محدث

جناب ف.ش و یک جناب دیگر، من هم با این عقل ناقصم میگم که منظور از درد، درد واقعیه نه درد توهمی و مجازی و سراب گونه که 99 درصد ماها دردهامون این طوره چون قانون سوم! عالم ملکوت میگه اگه درد واقعی در کار باشه درمان هم دنبالش میاد. بعدش آقا احسان، با احترام به شما و آقای سایه، این شعر ایشون معنای محصّلی نداره. تو عالم خاکی نمیشه درد باشه ولی درمان نباشه. فک کنم یه جا دیدم آقای محمد اصفهانی هم این شعر حافظ رو به صورت "ای خواجه درد هست...." خونده که نادرسته. آخرش اینکه دکتر ترابی، اون پیشینه شناسی ریش هم که فرمودید جالب بود. ولی ضمن اعتقاد به ریش دراز نگاره های سنگی باستان، تا جایی که تو ذهن ضعیفم هست ایرانی ها-حالا نه همه شون- از دوران باستان ریش می تراشیدن و اول اسلام پیشوایان دینی ما از ریش تراشی و گذاشتن سیبیل-مثل علی اللهی ها- نهی کردن. نمی دونم کجا خوندم که توی هند هم که زودتر از ایران تحت تاثیر فرهنگ بی فرهنگای! فرنگ قرار گرفت ریش تراشی مذموم و زشت و قبیح بود به خاطر همین بیدل دهلوی که ریش می تراشید رو مسخره می کردن.

1394/09/25 02:11
حسین

اگر چه به حقیقت خداوند کسی پی نبرده ولی گمانه زنیها و جایگزینان بسیاری برای او در طول تاریخ بشر ابداع شده و همه برای شناخت خدا کنجکاو هستند و طالب
هر کسی از ظن خود خدا را میشناسد که البته مهم نیست زیرا که هدف همه انها خداست و عشق به اوست
کفر واسلام در طریقت یکیست
درد عشقی نیست مگر نه درمان در دسترس است
خداوند کمال مطلق است و کمال مطلق چاره ای جز سرریز ندارد و بخشش و دهش و رسایی ذات اوست
خداوند دریغ نمیکند ما چقدر طالبیم
به هر میزان ظرف خود را از پلیدی خالی کنی به همان میزان میتوانی از کمال خداوند بهره برداری
خداوندی در کمال که قانونی(هنجاری) کامل و بدون تغییر بر جهان حاکم کرده به نام اشا
از خداوند حکیم توقع سرکشی در امور تک تک افریدگان نمیرود بلکه باید قانونی جهان شمول و مکانیزمی کامل و ثابت بر پا کند
چنان که در گاتها امده جواب نیکی، نیکی و جواب بدی، بدی
راه در جهان یکیست و ان راه راستی
خداوندی در کمال که انسان را مختار افرید و نه برده
و او را به حال خود رها نکرد
به او وجدان عطا کرد و الگویی الهی بنام فروهر تا وجدان بتواند نیک را از بد تشخیص دهد و با هنجار اشا هماهنگ شود و رستگار شود
از بی نظمی نظم حاصل نمیشود و این نظریه اشوب خود پرستان مادی گرای غربی که هنوز هم اثبات نشده چیزی جز گمراهی بهمراه ندارد
جهان ناظمی دارد درکمال که امور در ید حکمت اوست
اگر این چنین نبود حافظ این همه فریاد سر نمیداد
خرد بزرگ افریننده -اهورا مزدا و شش امشاسپند(ویژگی اهورا مزدا)
امیدوارم چنانچه نیاکان ما بعد از ورود اعراب سعی کردند حکمت باستانی خود و این مفاهیم و تعابیر لطیف را به انحا مختلف حفظ کنند، ما هم از میراث خود نگهداری کنیم و مغلوب نظریات گمراه کننده غربی همچون تئوری اشوب و ... نشویم
در بندهش امده خداوند به ایرانیان فره ازادگی عطا فرمود
این بینش و این ارزشها، حق طلبی و ...از ما ملتی ساخته که از لابلای هزاران سال تاریخ با عافیت گذر کردیم و هنوز حرف برای گفتن داریم
بنامیزد
پاینده سرزمین مقدس ایران

1394/10/26 11:12
جاوید مدرس اول رافض

آنجا که کار صومعه را جلوه می‌دهند
......... دَیرِ راهب و نام صلیب هست
ناموس: 24 نسخه (801، 807، 813، 816، 818، 821، 822، 823، 824، 825، 838- 817، 834 و 12 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال، سایه
ناقوس: 14 نسخه (827 خلخالی، 827 کمبریج، 843 و 10 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) قزوینی- غنی، خرمشاهی- جاوید
دکتر سعید حمیدیان در مفهوم این بیت حق مطلب را ادا کرده است:
پیوند به وبگاه بیرونی
38 نسخه دارای غزل 64 و بیت فوق‌اند. نسخ مورخ 803 و 819 غزل را ندارند. ضبط نسخ 843 و 2 نسخۀ بی‌تاریخ به نظر می‌رسد که "ناموس" بوده و بعداً به "ناقوس" تغییر داده شده است. در این بررسی اختلاف نسخ صرفاً معطوفِ دو ضبط فوق است. صورت صحیح مصرع دوم همان است که در بالا آمده و در نسخۀ مورخ 801 و 19 نسخۀ دیگر مضبوط است:
801، 807، 816، 818، 821، 822، 823، 825، 838-817، 834 و 10 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ:
« ناموس دَیرِ راهب و نام صلیب هست»
صوُر دیگر چنین‌اند:
813: «ناموس دیر راهب و بانگ صلیب هست»
824 : «ناموس و نام راهب و دیر و صلیب هست»
827 خلخالی (نسخۀ اساس چاپ قزوینی- غنی)، 843، 858، 866، 889 و 3 نسخۀ بی‌تاریخ: «ناقوس دیر راهب و نام صلیب هست»
827 کمبریج، 874، 898 و 1 نسخۀ بی‌تاریخ: «ناقوس و دیر و راهب و نام صلیب هست»
857: «ناقوس و دیر و راهب و بانگ صلیب هست»
859: «ناموس و نام راهب و دیر صلیب هست»
894: «ناقوس و دیر راهب و نام صلیب هست»
898: «ناموس زهد راهب و نام صلیب هست»
Mohammad Hassan Sharafi"s photo.

1395/06/11 13:09

بیت اول: با این که روی تو را هیچکس ندیده، با این حال هزار مراقب داری. هنوز در غنچه هستی {شکفته نشده ای} اما صد بلبل داری که برایت می خوانند.
بیت ِ سوم: عشق وقتی عشق باشد فرقی ندارد در خرابات باشد یا در خانقاه. هر جا که عشق باشد پرتو ِ روی حبیب هست.
آنجایی ناقوس و صلیب و ... قرار می دهند که بخواهند کار ِ صومعه را جلوه بدهند. (یعنی اگر عشق، عشق باشد نیازی به جلوه دادن آن نیست. به نوعی از عشق ِ خراباتی ها و عشق ِ بی ریا و بی شیله پیله ی خودش دفاع می کند که نشان ِ آن را مثل ناقوس و صلیب بر در و دیوار، عیان نکرده)
بیت پنجم: چه کسی می تواند ادعا کند که عاشق شد اما یار نظری به حال او نکرد؟ (یعنی یارو عاشق نشده!) و در مصرع بعدی به کنایه می گوید درد نیست! وگرنه طبیب هست!
بیت آخر: این همه داد و فریاد حافظ الکی که نمی تواند باشد! حتما قصه ی عجیب و غریبی دارد که این قدر در داد و فریاد است!

1395/11/16 16:02
سولماز

حافظ مطمئنا داره به درد عشق اشاره میکنه.(اونم با توجه به مصرع قبلش و معنای کل ابیات)
و اینکه درد واقعی و درد الکی از نظرم دسته بندیه معقولی نیست

1395/12/02 09:03
حسین

ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست ...صحبت از عاشق و معشوق هستش ارتباط انسان با خدا . چون جهان هستی بر پایه عشق بنا شده و تنها چیزی که میتونه ما رو به خدا برسونه عشق هستش اما چه عشقی ؟؟ عشقی که آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها ، پس منظور شاعر درد عشقه که اگه کسی دچارش بشه طبیبش هم میاد ولی هنوز دچار اون درد نشدیم که وجود خدا رو توی وجودمون احساس کنیم بنابراین درد عشق نیست وگرنه طبیبش همیشه بوده و هست و خواهد بود

1396/10/13 06:01
نیکومنش

درود بی کران بر دوستان جان
معنی و مفهوم ابیات
- روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست
در غنچه‌ای هنوز و صدت عندلیب هست
ای معشوق نزدیکتر از جانم سیمای زیبایت را چون گلبرگهای فرو بسته غنچه پنهان کرده ای و هیچ کس آن را ندیده است واز آن در عجبم که هزاران رقیب در عشق رویت چون بلبل مست پیش روی خود می بینم
2-گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست
چون من در آن دیار هزاران غریب هست
اگر چون من بی مقداری به عشق رخت در کویت پرسه میزند جای تعجبی نیست چون هزاران چو منی در کوی عشقت سرگردان مقیم هستند
3-در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست
هر جا که هست پرتو روی حبیب هست
در مرام عشق فرقی میان عبادتگاه صوفیان ومیکده مستان وجود ندارد وان جا جای بی مکانی و بی زمانی است چرا که پرتو روی
« زیبای عالم هستی »همه جا تلالو دارد
4-آن جا که کار صومعه را جلوه می‌دهند
ناقوس دیر راهب و نام صلیب هست
آن های و هویی که از ناقوس دیر مسیحیان به فضا منتشر می کنند برای جلوه ارایی بازار کلیسا و کارو بار سازی از نام صلیب است چرا که معشوق در عشق بدون فغان و زور هزاران هوا خواه دارد
5-عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست
اگر کسی ادعای عاشقی می کند ولی می گوید که معشوق به او نظر نکرده است ادعای دروغین می کند چراکه درد این اقا درد نیست بلکه خود خواهی است وگرنه طبیب هر جا درد عشق ببیند از عاشقش تیماری می کند
-فریاد حافظ این همه آخر به هرزه نیست
هم قصه‌ای غریب و حدیثی عجیب هست
اینکه فریاد حافظ هزاران سال در گوش زمان شنیده می شود و شنیده خواهد شد یقین بدانید که داستان و حادثه عجیب و غیر قابل بیانی در داستان عشق وجود دارد
سربلند و کامیاب

1396/11/25 21:01

روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست
در غنچه‌ای هنوز و صدت عندلیب هست
این غزل نکته های عرفانی زیادی دارد ازهمین برخی شارحان، دچاراشتباه شده وازکلّ غزل معنای عرفانی برداشت کرده اند. درحالی که مخاطبِ غزل خداوند نمی تواند بوده باشد. زیرا اوّل اینکه خداوند رقیب (هم به معنای امروزی "رقابت کننده" وهم به معنای آن روزگاران "نگهبان" ندارد) دوّم اینکه خداوند رانمی توان با این عبارت که درغنچه هستی خطاب کرد. خداوند درهمه جا حضور دارد ودرحال رشد نیست که بگوییم هنوز غنچه ای وشکفته نشده ای! اگر "پنهان بودن" ِخداوند مدّ نظرشاعربوده باشد بازهم اشکال اساسی دارد. "درغنچه ای هنوز" درمورد کسی بکارمی رود که هنوز نوجوان است وبه شکوفایی نرسیده است نه درمورد خداوند! آن هم ازسوی اندیشمندی چون حافظ که کلّ عالم هستی را یک فروغ روی اومی داند. درهمین غزل نیز دربیت های پیش رو خواهیم دید که حافظ براین باوراست که پرتوحبیب(خداوند) درخانقاه وخرابات ومسجد ومیخانه هست بنابراین خداوند نمی تواند درغنچه پنهان شده باشد! نتیجه اینکه مخاطبِ غزل محبوبی زمینی بوده که به تازگی شروع به دلبری ودلستانی کرده است. یعنی هنوز درغنچه هست وشکفته نشده است.
بعضی نیز بدون اطلاع ازشان غزل، چنین اظهارنظرفرموده اند که حضرت حافظ قصد مُشرّف شدن به مشهد را داشته واین غزل را به همین مناسبت سروده است!!!
ازمیان شارحان محترم، بنظرمی رسد برداشت جناب دکترجلالی،نسبت به تمامی برداشت ها،قابل قبول تر ومنطقی تر وقریب به یقین تر می باشد. ایشان براین باوراست که:
"پس از مرگ شاه شجاع، فرزندش شاه زین‌العابدین به سلطنت رسید اما رقابتها و منازعات داخلی فامیلی از یکطرف و ظهور تیمور از طرف دیگر کار را بر او دشوار کرده و ناچار به سوی بغداد گریخت و در راه بدست شاه منصور اسیر و نابینا و زندانی شد و رویهم بیش از 3 سال آن هم توأم با جنگ و گریز بر سر کار نبود. حافظ این فرزند دوست سابق خود را نیز دوست می‌داشت و این غزل را در اوایل سلطنت کوتاه او در حالی که چند سال به پایان عمر خودش نیز بیشتر باقی نمانده بود سروده است.شاعر در بیت اول اشاره به این مطلب دارد که تو هنوز براوضاع مسلط نشده و رقیبان متعدد و مدعیان زیادی دارد و پس ازتعارف بی‌محتوایی دربیت دوم، دربیت سوم آن را اصلاح و می‌فرماید که اگر تا به امروز به خدمت شما شرفیاب نشده‌ام در انتظار فرصت مناسب هستم و مفاد این دو بیت می‌رساند که حافظ در پیرانه سر با تجربیاتی که کسب کرده واقف به حال مردان سلسله آل‌مظفر بوده به شاه جوان که آینده‌اش دردست قضا و قدر است خود را نزدیک نساخته اما غزلی سروده و در آن برای پاک کردن ذهن پادشاه جوان از اتهامات بی‌پایه ا‌یی که در زمان پدرش به او نسبت داده شده....."
بگذریم .....
"روی توکس ندید" بدین معنی نیست که کسی مطلقاً تورا ندیده است. یعنی هنوزبه حدکافی شناخته نشده ای، روی واقعی تو پنهان مانده، خصلت ها وخوی توآشکارنشده است.
هزارت رقیب هست: رقیب باهردومعنا درست است. نگهبانان زیادی داری، کسان زیادی باتو رقابت می کنند.
درغنچه ای هنوز: هنوزشکوفا نشده ای (سلطنت وحکومت راتازه شروع کرده ای هنوزبه بالندگی نرسیده ای)
صدت عندلیب هست: توراعاشقان سینه چاکِ زیادی هست. شیفتگان زیادی داری
معنی بیت: هنوزفرصت نشده مردم سیرت و صورت زیبای تورا کامل دریابند، بااین همه، کسانِ زیادی هستند که با تودررقابتند، مراقبین زیادی داری( اگرتورا کامل بشناسند چه پیش خواهدآمد!؟) بااینکه هنوزهمچون غنچه ای پوشیده هستی لیکن هزاران عاشق وشیدا داری که دلشان برای تو وبیادتومی تپد. (اگربه شکوفندگی وبالندگی برسی چه اتّفاقی خواهد افتاد!؟)
تاغنچه ی خندانت دولت به که خواهد داد
ای شاخ گل رعنا ازبهر که می رویی؟
گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست
چون من درآن دیارهزاران غریب هست
غریب نیست: شگفت آورنیست، تعجبّی ندارد
غریب درمصرع دوّم: آواره دورازوطن
چون من : همانند من
معنی بیت: اگرمن به عشق تو وبه هواخواهی توآمده ام هیچ تعجبّی ندارد برای اینکه فقط من نیستم که شیفته وشیدای توهستم. هزاران نفرازوطن خویش به عشق تو آواره وسرگردان شده ودرکوی تومقیم شده اند.
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن براین غریب
گفت دردنبال دل ره گم کند مسکین غریب
هرچند دورم از تو،که دوراز توکس مباد
لیکن امید وصل تواَم عنقریب هست
عنقریب: به زودی، به این نزدیکی زمان
هرچند که من به بارگاهِ تودسترسی ندارم الهی که هیچ کس مثال من ازدیدارت محروم نباشد،لیکن امیدوارم که به این زودی به وصال تونایل گردم. باوجودِ لطف وکرم توهرگزامیدم را به وصلت ازدست نمی دهم وازتلاش بازنمی نشینم.
ساربان بارمن افتاد خدا را مددی
که امیدِ کرم اَم همرهِ این مَحمل کرد
در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست
هر جا که هست پرتو روی حبیب هست
خانقاه: خانگاه، محلی که درویشان و صوفیان درآنجا به عبادت وپرهیزگاری پردازند.
خرابات: مکانی که رندان وبی قید وبندان وآنهاکه اهل مسجد وخانقاه نیستد درآن جمع شوند. به معنی میخانه نیزهست‌.حافظ خودنیزخراباتیست.خرابات ومیخانه مکانی درمقابل مسجدوخانقاه هستند.
حبیب: معشوق ازلی، خداوند
معنی بیت: چه درخانقاه مشغول پرهیزگاری باشی چه درخرابات به میگساری بپردازی اگرعاشق خداوند باشی وبه اوعشق به ورزی ورفتار وکردارت متاثّرازعشق اوباشد کفایت می کند. درخانقاه وخرابات وهمه جا پرتونورمعشوق ازلی می تابد. مسجد ومیخانه وخانقاه ودیروکلیساهیچکدام سبب رستگاری نمی شوند، آنچه که باعث سعادت وعاقبت خیریست عشق است وبس. توعاشق خدا باش فرقی نمی کند درکجا مقیم وساکن هستی.
این بیت خمیرمایه ی جهان بینی حافظ است. او رستگاری ونجات را نه درمسجد نه درخانقاه وخرابات، بلکه درعشق ورزی می داند وبراین باوراست که همین که انسان عاشق معبودخویش باشد وبه پیرامون خویش شامل طبیعت، حیوانات وهمنوعان خویش عشق ورزی کند وبی آزاربوده باشد، اورستگاراست.
همه کس طالبِ یارند چه هشیار وچه مست
همه جا خانه ی عشق است چه مسجدچه کنشت
آن جا که کار صومعه را جلوه می‌دهند
ناقوس دیرراهب و نام صلیب هست
صومعه: عبادتگاه و دیر راهب مسیحی
ناقوس: زنگ بزرگ کلیسا.
دیر: عبادتگاه و اقامتگاه راهبان مسیحی.
راهب: کشیش عابد مسیحی، ترسای پارسا.
صلیب: چلیپا، علامتی که مسیحیان به گردن آویخته و رو به آن عبادت می‌کنند.
این بیت درست نقطه مقابل بیت پییشین است. درآنجا دیدیم که عشق، نام ونشان وناقوس ومکان وپرچم خاصی ندارد وهرکس می تواند درخانقاه یامسجد ومیخانه بدان بپردازد. لیکن دراینجا می بینیم که درکار جلوه آرایی ِصومعه، ازنام ونشان وعلامت سود می جویند تا بازارشان گرم باشد!
معنی بیت: آنجاکه دست اندرکاران صومعه، می خواهند به تبلیغات بپردازند وصومعه را رونق بخشند، اززنگ کلیسا وعلامت صلیب گرفته تانام ونشان وهرچه که باعثِ تبلیغ وتجلّی شود استفاده می کنند. برای آنها (صوفیان) هدف اصلی،گرم شدن بازارشان است،حالا به هروسیله ای که ممکن گردد تن درخواهند داد! امّا درعشق اینچنین نیست واین خودِ عشق است که تبلیغ وتجلّی ِ خودرا رقم می زند.
زکُنج صومعه حافظ مجوی گوهرعشق
قدم برون نه اگرمیل جستجو داری
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست
چه کسی صادقانه عشق ورزید وازیارجواب نگرفت؟ هرکس که ازصمیم دل احرام عشق بربندد، بی تردید به داخل حرم راه خواهدیافت. ای بزرگوار دردِ عشق درکسی دیده نمی شود، دردها همه مربوط به جاه ومقام وثروت وراحتیست! اگرماهیّت ِدرد، دردِ عشق ودوری ازمعشوق باشد،دیر یازود به مقصود خویش می رسد. بیماری چنانچه مربوط به دل ودلدادگی باشدهرلحظه طبیبِ مسیحا دَم آماده هست تا دردمندان را موردِ لطف ومداوا ومعالجه قراردهد.
طبیبِ عشق مسیحا دَمست ومشفق لیک
چو درد درتو نبیند که را دوا بکند؟
فریاد حافظ این همه آخر به هرزه نیست
هم قصّه‌ای غریب و حدیثی عجیب هست
هرزه: بیهوده.
معنی بیت: حافظ بیهوده این همه ناله و فریاد نمی‌کند،اویقین دارد که عشق تنها راه رستگاریست. بی سبب نیست که درهرغزلی به این نکته اشاره می کند، این قصّه که حافظ به هربهانه ای باهربیان وزبانی به توصیفِ حقیقتِ عشق می پردازد، پای سرگذشتی عجیب و پیش‌آمدی غریب در میان است،سِرّی عجیب وغریب در دل خود دارد. سِرّی که مثل خودِ عشق عجیب وغریب است.یک نکته بیش نیست امّا ازهرزبان که می شنوی نامکرِّراست.
یک نکته بیش نیست غم عشق واین عجب
کزهرزبان که می شنوم نامکرّراست.

1396/11/03 13:02
نیکومنش

درود بیکران بر دوستان جان
حافظ دلداده محبوبی است که بنا به گفته خویش به چهارده روایت قران را ازبر داشته ودر راه معبود مجاهدتهای فراوانی داشته است و سوز و اتش درونی اش باعث شده که تمام روزنه ها و کوچه و پس کوچه های عشق را یکی پس از دیگری سرک کشیده و مسیر طی حقیقت را در نهایت پیدا کرده ودر راه وصال دوست قدم بر داشته وبه جاودانگی رسیده است وانچه از خویش به یادگار گذاشته صدای سخن عشق بوده که حتی یک حرف وتنها یک حرف از غزلیات حافظ را نمی توانید بیابید که به دنبال مدح و ستایش وچاپلوسی امیر و حاکمی باشد و انجا هم اگر نام از شاه و یا وزیر در ابیات پایانی خویش می اورد کاملا ایهام بر انگیز بوده واگر به محتوای مفهومی غزل توجه کنیم در می یابیم که نام ان شخص یا حاکم به صورت مجاز استفاده شده و معنی ذاتی ان اسم ویا نام اشاره به محبوب ازلی یا پیر و مراد دارد .
نکته قابل توجه در غزلیات خواجه این است که ساختار متنی و شعری غزلیاتش را چون قران کریم امیخته به صورت و باطن کرده و صورت و باطن و مفهوم ابیات در تنیدگی پیچیده ای از هم قرار گرفته و استخراج مفهوم را سختر می کنند که تنها جویندگان و پویندگان حقیقت با مجاهده به درون کلام راه یابند و برای دست یابی به درون ابیات صرفا نیاز به دل عاشق داشتن است و هیچ احتیاجی به مستندات تاریخی نیست چون خواجه شعر خویش را از قالب زمان و مکان خارج کرده است
تلاش برای یافتن ارجاعات فردی و شخصی در شعر حافظ همانند تلاش کسی است که انگشتان راهنمایی که به سمت ماه نشان رفته است را چسبیده و از خود ماه غافل مانده است در حالی که راهنما به دنبال نمایاندن ماه و زیبایی اوست .
حافظ با هوشیاری و به موجب اتصال به حقیقت توانسته عصاره مفهومی کتاب مقدس را در غالب غزل وبه شکل کاملا ایرانی ومنطبق بر ذوق و سلیقه و فرهنگ ایرانی ارائه داده و کام جویندگان حقیقت در سرزمین ایران را شیرینی بخشد به شکلی که هر خانواده ایرانی یک نسخه غزلیات خواجه را در کنار کتاب مقدس به همراه داردو به جرات می توان گفت که حتی یک حرف از ابیات و غزلیات حافظ مربوط به غیر نبوده و در مسیر عشق و سلوک و حققیقت جویی و توحید سردوه شده است که تنها زاز ماندگاری شعر خواجه می باشد لذا در تشریح ابیات خواجه در ابتدا میبایستی افق توحید گرایی حافظ را مد نظر داشته و سپس به رمز گشایی شعر حافظ بپردازیم

1397/07/28 08:09
محمد صالحی

استاد ابتهاج جالب جواب خواجه را میدهد:
عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد
ای خواجه درد هست و لیکن طبیب نیست

1397/10/26 09:12
Behzad Behzadi

درود
عاشق (عاشقِ) که شد؟ که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست.
برداشت اول
چه کسی عاشق شد و یار(خدا) به او نظر نکرد؟ای خواجه طبیب( خدا) هست کسی به او به سوی خدا دست دراز نکرده است.درب خانه خدا به روی هم عاشقان و نیازمندان و خواهانش بازا ست.طبیب حی و حاضر و آماده است.این ماییم که را مطب را گم کرده ایم. در واقع آدرس اشتباهی رفته ایم.
برداشت دوم
عاشق چه کسی شد؟ که به حالش نظر نکرد.اگر عاشق خدا می شد حتمی خدا به او نظر می کرد.در واقع بازم بیمار آدرس مطب را اشتباهی رفته است.
takhtjamshidking@gmail.com
@behzaadshabaani

1398/02/07 09:05
مهدی

گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست
چون من در آن دیار هزاران غریب هست
غریب در مصراع دوم باید قریب نوشته شود و معنای بیت اینگونه است
اگر من به کوی تو رسیدم(عاشقت شدم) خیلی دور نیست
مانند من هزاران نفر در کوی تو قریب(کنار تو) هستند

السلام علیک یا حبیب الله، السلام علیک یا طبیب الله
روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست
در غنچه‌ای هنوز و صدت عندلیب هست
این غزل در ناز و نوازش امام غایب حضرت صاحب الزمان علیه الصلوات و السلام است که دارای نکته های عرفانی زیادی می باشد. متاسفانه برخی شارحان، دچار اشتباه(اعم مفهومی و مصداقی) شده و از کلّ غزل لسان الغیب شیراز معنای غیر عرفانی برداشت کرده اند. درحالی که مخاطبِ غزل ولیّ الله و حجّت خداوند است که مطابق دعاها و روایات وارده حبیب و طبیب همه مردم(عاشقان جهان) است. چرا که خداوند رقیب ندارد (نه به معنای امروزی “رقابت کننده” و هم نه به معنای آن روزگاران “دشمن و نگهبان” ) دوّم اینکه خداوند را نمی توان با این عبارت که در غنچه هستی خطاب کرد. زیرا خداوند کمال مطلق است و در همه جا حضور دارد و در حال رشد نیست که بگوییم هنوز غنچه ای و شکفته نشده ای! اگر “پنهان بودن” ِخداوند مدّ نظر حافظ بوده باشد باز هم اشکال اساسی دارد. “در غنچه ای هنوز” در مورد کسی بکار می رود که هنوز نوجوان و جوان است و به شکوفایی کامل نرسیده است نه در مورد خداوند! آن هم از سوی اندیشمند فرزانه ی چون حافظ که کلّ عالم هستی را یک فروغ روی او می داند. در همین غزل نیز در بیت های پیش رو خواهیم دید که حافظ براین باور است که پرتو حبیب( حجت خداوند) در خانقاه و خرابات و مسجد و میخانه هست. بنابراین خداوند نمی تواند در غنچه پنهان شده باشد! نتیجه اینکه مخاطبِ غزل معشوق و محبوبی زمینی و الهی بوده که می تواند دلبری و دلستانی نماید. یعنی هنوز در غنچه (پرده غیبت) هست و هنوز شکفته(آشکار و ظاهر) نشده است.
“روی توکس ندید” بدین معنی نیست که کسی مطلقاً تو را ندیده است. یعنی هنوز به حدکافی شناخته نشده ای، و روی کامل و واقعی تو هنوز پنهان مانده، و خصلت ها و خوبی های خوی تو هنوز برای همگان آشکار نشده است.
هزارت رقیب هست: یعنی دشمنان زیادی داری، که در کمین تو اند، و یا کسان زیادی با تو رقابت می کنند. در ادب عرفانی رقیب به معنای دشمن و کنایه از شیطان است، که مراقب اند تا او را به محض ظهور از بین ببرند.آنچنانکه مطابق روایات یکی از دلایل آشکار نشدن نیز همین است.
در غنچه ای هنوز: هنوز شکوفا نشده ای و در پرده هستی ( ظهور سلطنت و حکومت را آغاز ننموده ای و یا هنوز دولت خود را آشکار نکرده ای).
صدت عندلیب هست: تو را عاشقان سینه چاکِ زیادی هست و شیفتگان زیادی داری.
معنی بیت: هنوز فرصت نشده مردم سیرت و صورت زیبای تو را کامل دریابند، با این همه، کسانِ زیادی هستند که با تو در رقابتند، مراقبین زیادی داری( اگر تو را کامل بشناسند چه پیش خواهدآمد!؟) با اینکه هنوز همچون غنچه ای پوشیده هستی لیکن هزاران عاشق و شیدا داری که دلشان برای تو و بیاد تو می تپد. (اگر به شکوفندگی و بالندگی برسی چه اتّفاقی خواهد افتاد!؟و روزگار دولت کریمه ات نصیب چه کسانی خواهد شد!؟)
تاغنچه ی خندانت دولت به که خواهد داد
ای شاخ گل رعنا از بهر که می رویی!؟...
اللهم عجل و ارزقنا ظهور ولیک الفرج و الحمد لله رب العالمین علی کل حال

1399/02/02 03:05
محمد شصت وشیش

با سلام و درود خدمت حافظ دوستان عزیز مخصوصا اقا رضا و اقا نیکومنش عزیز که با درج نکته ها سعی در بازگشایی راز و سرهای غزل دارن
به نظر بنده حقیر در غزلیات حافظ که پیشتر هم اعلام کرده بودم تنها و مخصوص کسی سروده نشده و شما ب دلخواه خودتان میتوانید نام هرکس و شخص رو تو غالب و روح شعر بگنجایید و این معجزه حضرت حافظ و موندگاری غزل شده تا به امروز
کلا غزلها مخصوصا غزل های که به اسم خاصی اشاره شده دارای سر و رازها و پیچیدگی های گوناگونی است
پس میتوان اینگونه برداشت کرد که غزل های حافظ از اسم و زمان و مکان خاصی تشکیل نشده است یعنی میتوان در لحظه هم با خدا هم با شاه شجاع هم با حضرت موعود هم با عشق زمینی هم با .....منظورش بوده باشه همان طور که در غزل ها هم گاهن از یک بیت دو معنی متفاوت بدست میاد مثل
من از حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون ارد زلیخا را
حال به جای درگیری و تعصبات بیاییم حرف دل حافظ رو گوش کنیم و نفرت و کینه دوری و به یکدیگر عشق متقابل بدهیم

1399/03/02 11:06

روی تو پیوسته پوشیده است و هزار نگهبان در اطرافت.هنوز گل وجودت باز نشده که صد بلبل عاشق به گرد وجودت می چرخد.(ایهام: ذات بی چون حق، دست نیافتنی است و هزار اسم او چون نگهبانی یکایک آفریده ها را به بند کشیده است- هر کدام و در هر لحظه ای در اسمی، چه آنکه ذاتش پیوسته بر طبل یگانگی می کوبد)
2-جای شگفتی ندارد که به کوی تو بیایم، همانند من هزاران غریب است که به شوق حضورت آمده اند(گرچه می دانند رویت پوشیده است)
3-خانقاه و خرابات هر دو حریم عشق است، پرتو روشنایی اش همه جا را گرفته است.(مفهوم آیه 115 بقره)
4-اما آنجایی که در آیینهای دینی مانده اند، ناقوس کلیسا و صلیب مشهورند و از باطن دین خبری نیست(پرتو روی حق دیده نمی شود)-در نسخه خانلری ناموس کلیسا آمده که معانی مختلفی دارد و یکی به معنای ریا و فریب است-
5-چه کسی است که از روی خلوص عاشق شود و معشوق به او نوجه نکند؟!(جان توان دریافت پیام های عشق را دارد)ای بزرگوار درد عشق نداری وگرنه طبیب هست(احتمالا در جواب شیخ اجل سعدی است: دردیست درد عشق که هیچش طبیب نیست/ گر دردمند عشق بنالد غریب نیست-شرح شوق:سعید حمیدیان)
6-آخر این فریاد عاشقانه حافظ از روی بیهودگی نیست.داستانی ناآشنا ولی پر از شگفتی است(تکرار بیت 2)
وبلاگ و کانال:
آرامش و پرواز روح
اینستاگرام:

drsahafian

 پیوند به وبگاه بیرونی

1399/05/31 16:07
آرش

من بارها حاشیه‌های آقای رضا رو بر غزل های حافظ خوانده‌ام. در واقع هر موقع میخواهم حاشیه خوانی بکنم، اول به دنبال شرح ایشون از غزل میگردم. اما نکته‌ای که به نظرم آمد این است که، در اکثر غزلیات، آقای رضا به یک نحوی غزل رو به شاه شجاع و یا والی دیگری و ارادت حافظ به او نسبت داده‌اند. و این به نظرم از این جهت است که اینطوری تحلیل غزل و توضیح معنی غزل ساده‌تر میشه!! به شخصه بعید میدانم که شخصیتی مثل حافظ در تمام زندگیش هرچه عاشقانه و عارفانه سروده منظورش شاهان معاصرش بوده باشد. به نظرم این نوع تعبیر از اعتبار نقد شما میکاهد.

1399/06/22 19:08
اشکان

سلام
من خوانش های زیادی از غزلیات حافظ شنیده ام، اما تقریبن مطمین. هستم که هیچکس نتوانسته به خوبی آقای موسوی گرمارودی حق مطلب را ادا کند. من بارها و بارها غزلیات حافظ را با خوانش ایشان گوش کرده ام و هر بار برایم لذت بخش بوده است. لازم است تا یک خسته نباشید هم به گردانندگان محترم سایت گنجور عرض کنم. همیشه کامیاب پ پیروز باشید.

1400/12/17 23:03
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1401/01/16 21:04
علی تجدد علی زاده

سلام،

به گمانم حافظ مصرع اول رو جور دیگه ای گفته و مرور زمان تحریفش کرده...

روی تو کس ندید و -هزارم- رقیب هست

 

1401/05/05 00:08
شیدایی

عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد...

1401/05/15 13:08
علیرضا رضایی

استادان ادبیات میگویند عاشق نباید به معشوقه احساس خفگی بدهد اگر چنین کند دیگر عاشق نیست و قاشق(!) است که برای خوردن معشوقه آمده است و نمیتواند نگاه معشوقه را بخرد

قاشق توئی که یار به حالت نظر نکرد

1401/06/07 05:09
برگ بی برگی

روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست 

در غنچه ای هنوز  و صدت عندلیب هست 

ندیدن روی حضرت دوست به معنی عدم امکان راهیابی انسان به ذات هستی کل یا خداوند است ، اما مشیت و خواست خداوند است که گنج پنهان خود را در آینه‌ی رخ انسان آشکار کند ، انسانی که در زمین و جهان ماده از این قابلیت برخوردار شده و در الست برای این منظور با خداوند عهد و پیمان  بسته است ، حافظ می فرماید اگر هنوز رخسار زیبای حضرت دوست را در آینه روی  انسان  کسی ندیده بدلیل وجودِ فعالانه رقیب های بسیاری ست که مانع انجام این مهم می شوند ، تنها یکی از این هزاران رقیب تعلقات مادی و عشق به چیزهای این جهانی از هر نوع آن است ، عشق به جاه و مقام،  عشق به دیده شدن و شهرت ، عشق به تایید  ، عشق به برتر بودن  ، عشق به مرجع و میزان شدن ، عشق به باورها و اعتقادات  تقلیدی ، همگی تنها نمونه هایی اندک از آن رقیبان بیشمار مجازی هستند که پیوسته سعی دارند خود را معشوق حقیقی جلوه داده و راه انسان را زده ، مانعی اساسی برای حرکت انسان بسوی اصل خود و کمال معنوی باشند ، همه این موانع بدلیل تنیده شدن خودِ مجازی انسان است ، انسانی که هشیاری محض و از جنس خدا بوده ولی پس از حضور و تولد جسمانی در جهان ماده نیازمند برخورداری از ذهن و هشیاری جسمی ست تا امکان زیست در این جهان برای او فراهم شود ، شاید ابتدایی ترین شاهد این مطلب گریه طفل در هنگام تولد است که ضرورتی برای باز شدن مجاری تنفسی او ست و سپس بهره بردن از همین ابزار برای طلب شیر از مادر و همچنین بیان درد و بیان سایر نیازمندی های جسمی ، پس انسان که خویش و آشنای خدا یا زندگی‌ و از جنس اوست بتدریج خویش دیگری را بوسیله ذهن خود می تند و از آن پس تبدیل به خویشتن می گردد ، خویش تنیده شده بوسیله ذهن همان رقیب مجازی ست برای یار یا اصل خویش که انسان به خطا  گمان می برد هم اوست  ، این فرایند طرح خداوند یا هستی کل بوده است و بازگشت دوباره از خویشتن ذهنی به خویش اصلی پس از آشنایی انسان با جهان ماده نیز مرحله پس از آن است که باز شدن غنچه و بازگشت یار  ، یا همان هشیاری و خرد اصلی انسان می باشد  ، واقعه ای  که در بهار عمر باید بوقوع  بپیوندد و بزرگان گفته اند بهتر آن است که طولانی نشود ، در مصرع دوم صد نیز نشانه کثرت است و حافظ می‌فرماید عندلیب و بلبلانی بسیار  هستند که عاشق این شکوفایی و باز شدن غنچه و اظهار گل (خدا یا زندگی ) در جهان و وفای به عهد خود میباشند اما زمانی موفق خواهند شددکه از عهده  آن هزار رقیب برآمده و از خویشتن به خویش و اصل خود بازگردند .

گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست 

چون من در آن دیار هزاران غریب هست 

حافظ در ادامه می فرماید که او موفق به این بازگشت شده و دریافته است که با قدم گذاشتن  در راه عاشقی ، این امر چندان که می نماید هم غریب و دور از دسترس نیست ، کوی حضرت دوست که بینهایت خداوندی ست به معنی انبساط و گسترده شدن فضای درونی انسان عاشق است و حافظ که به این مهم ، یعنی به شرح صدر و شکفته شدن گل حضور در این جهان دست یافته در مصرع دوم ادامه  میدهد همان طور  که او توانست به کوی حضرت دوست راه یابد  ، پس هزاران هزار انسانی که در غربتکده جهان مادی و همچنان در کشمکش با رقیبان مجازی و ذهنی بسر می برند نیز قادر به رهایی از خویشتن کاذب و در نتیجه عبور از آن موانع ، باز کردن غنچه حضور خویش و رسیدن به کوی یار  هستند .

در عشق ، خانقاه و خرابات فرق نیست 

هرجا که هست  ، پرتو روی حبیب هست 

حافظ می‌فرماید این کار معنوی که منظور اصلی حضور انسان در زمین است ، یعنی دیده شدن روی حضرت دوست بوسیله شکوفایی گل حضور انسان در زمین تنها با عشق میسر میشود ، خانقاه  نماد باورها و اعتقادات دینی ست و خرابات لامکانی ست که با ورود به آن موجبات خراب شدن خویشتنی که  در خدمت تن است فراهم می شود تا خویش اصلی دیده شود  ، پس اگر بتوان بواسطه  ادیان و یا حضور در خرابات نیز  به عشق رسید باز هم اشکالی بر آن وارد نیست زیرا هر جا که عشق هست ، پرتو روی حضرت دوست نیز همان جاست ، یعنی هدف ادیان نیز همین عاشقی ست اما بیشتر انسانها با راهنمایی اشتباه خویشتن ، بجای خداپرستی به باور پرستی روی آورده و پیام اصلی خانقاه ها یا  ادیان را دریافت نمی کنند . در ابیات بعد به دلیل این کار می پردازد .

آن جا که کار صومعه را جلوه می دهند 

ناقوس دیر راهب و نام صلیب هست 

حافظ اشکال پدید آمده در ادیان را بواسطه ابزار سازی پیروان آن دین می داند و به همین جهت  راه میکده و خرابات را برای عاشقی کردن ترجیح می دهد ،  در حالیکه عشق نیازی به ابزار ندارد  ناقوس و صلیب ابزارهایی هستند که پیروان مسیحیت ساخته و پرداخته  اند تا خود را از دیگران جدا کرده ، برتری باور خود را جلوه داده و به رخ دیگران بکشند ، در ادیان دیگر نیز ابزارهایی مشابه برای این جداسازی و تفرقه ابداع شده است ،  در حالیکه همه ادیان برای وحدت وجود و بیان عشق و زندگی  از طریق انسان  آمده اند . نام صلیب هست یعنی اکثریت  فقط اسم صلیب را بر زبان می آورند ولی از خود صلیب  که در اینجا نماد عشق و دین حقیقی ست خبری نیست   ، در واقع ادیان که به منظور رستگاری انسان ایجاد شده اند ، اکنون خود بدل به یکی از هزار رقیب ذکر شده در بیت نخست گردیده اند .

عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد 

ای خواجه درد نیست وگر نه طبیب هست 

می‌فرماید  آیا تا کنون پیش آمده است که کسی عاشق شود ، برای مثال مردی عاشق دلبری زیبا روی شود اما او هیچگونه توجهی به عاشق نداشته باشد و حتی نظر و  نگاهی به آن عاشق سینه چاک نکند ؟ بدون شک چنین نیست و معشوق نظری به حال عاشق میکند تا ببیند آیا واقعآ در او  درد عشق وجود دارد ؟ ، در رابطه با معشوق ازلی نیز چنین است و مادامی که انسان احساس درد نکرده ، دردها و زخمهای زندگی را طبیعی بداند نیازی به طبیب و عشق نیز در او پدید نخواهد آمد ، بیشتر ما انسانها  بقدری در زندگی روز مره متحمل درد شده ایم که سر شده و  دیگر درد را حس نمی کنیم ، اما درد ها و زخم هایی مانند ترس ، استرس ، حرص ، حسادت ، غضب ، رنجش ، کینه ، انتقام جویی و دردهای فراوآن دیگر بصورت فردی،  و و بدتر از آن دردهای باور پرستی ، نژاد و قومیت پرستی  بصورت جمعی وجود دارند که جنگهای بسیاری را رقم زده و می زنند ، پس طبیبان الهی مانند حافظ و مولانا  به همین منظور از طرف خدا یا هستی کل آمده اند تا دردمندان با احساس درد و نیاز به طبیب  ، به آنان مراجعه کرده ، خود را معالجه کنند . و حافظ می‌فرماید  عاشق شو  تا یار به حال خرابت نظر کرده ، تو را به طبیبی ارجاع دهد و شفا یابی .

فریاد حافظ این همه آخر به هرزه نیست 

هم قصه ای غریب و حدیثی عجیب هست 

در ادامه بیت قبل حافظ پیغامهای زندگی بخش خود را که التیام بخش آلام دردهای بشریت هستند فریادی میخواند که به هرزه و بمنظور پر کردن اوقات فراغت و یا فقط حظ ادبی نیست ، بلکه  منظور از این ابیات و غزلهای اثر گذار  شفای دلهای بیمار همه انسان‌ها ست اما قصه غریب و حدیث عجیب اینجاست که انسان با اینکه دردهای بسیاری را با خود حمل کرده و روزانه بر رنج خود می افزاید ، آنها را عادی پنداشته و احساس نیاز  نمی کند تا به طبیبی چون حافظ و دیگر بزرگان مراجعه کرده و از آن دردها رهایی یابد ، دردهایی که بصورت فردی و جمعی مشکلات عدیده ای را برای انسان و بشریت بوجود آورده است ، این آسودگی از درد و رنج ابتدایی ترین سودی ست که عاید مراجعه بدون حق ویزیت و دستمزد به این طبیبان الهی می گردد و ما از آن سر باز می زنیم و حافظ می‌فرماید  که قصه ای غریب و حدیثی عجیب است .

1401/12/21 02:02
سید رضا نوعی ( حکیم )


✍️حافظ که شاگرد مکتب قرآن است ، به درستی در بیت ذیل به استحاله رویت خداوند اذعان می نماید :

 

   👈روی تو کس ندید 👉و هزارت رقیب هست
   در غنچه ای هنوز و صدت عندلیب هست

 

🛑توضیح اینکه : 

 

علاوه بر معتزله ، یکی از اختصاصات مذهب تشیع نیز اعتقاد به استحاله دیدن خدا به چشم ظاهر می باشد ، زیرا قرآن کریم می فرماید :

 

  ( لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ )

 

✔️اما اشاعره ( اهل سنت ) و مجسمه ، مقتقدند که خدا را با همین چشم ظاهر می توان دید 😳

 

👈متاسفانه همین دیدگاه انحرافی اشاعره و مجسمه مبنی بر امکان رویت خدا با همین چشمان ظاهری را در پارادایم تفکرات صوفیان سنی مذهب مانند : ابن عربی ، مولوی ، شمس تبریزی و عطار به وضوح می توان مشاهده نمود :

 

🔹ابن عربی در فتوحات مکیه ( ج 1 ص 151) ادعا کرده که خدا را دوبار در خواب دیده و همچنین خدا را بصورت پسر جوانی با موهای فرفری مشاهده کرده است .

 

🔸مولوی نیز همین اعتقاد را دارد و شمس تبریزی مدعی است که همیشه خدا را بصورت کیمیا خاتون مشاهده می کرده و حتی با او معاشقه نیز می نموده .

 

📚مناقب العارفین افلاکی ( ج 2 ، ص 368 ) و  کتاب پله پله تا ملاقات خدا ، زرینکوب ( ص 137) .

 

🔹 عطار نیز در لحظه ای که آن سرباز مغول می خواست سرش را با شمشیر قطع کند ، خطاب به آن سرباز کرده و گفت :

 

👈تو خدای من هستی ، اکنون به شکل سرباز مغول تغییر شکل داده ای و گمان کردی که تو را نمی شناسم ؟

 

    به هر شکلی که خواهی جامه می پوش
    که من آن قد رعنا می شناسم

 

📚سعید نفیسی در کتاب زندگینامه عطار ( ص 77 )

 

🔹اما در عرفان حافظ از این ترهات خبری نیست .

 

اینکه خواجه حافظ می فرماید ( روی تو کس ندید ....) اشاره به آیه شریفه فوق دارد ، یعنی نه اینکه تو را می توان دید ولی تاکنون دیده نشدی ، بلکه دیدن تو با چشم ظاهر محال است ، لذا در مصرع بعدی می فرماید : ( در غنچه ای هنوز و ...) در غنچه ای یعنی ازلا و ابدا در حجاب عزت و جلال خویش پنهان هستی 

 

اما شگفتا که علیرغم اینکه کسی تو را ندیده ، لیکن از همگان ، ندیده ، دلبری کردی 

 

 حافظ در این باره می فرماید :

    ( دلم برد و ندیدم روی دلبر /   فغان از این تطاول ، آه از این غم )

 

همچنین در جای دیگر فرموده :

( یارب به که بتوان گفت ، این نکته که در عالم‌ /  رخساره به کس ننمود ، آن شاهدِ هر جایی )

 

🟣فردوسی نیز در مورد استحاله دیدن خدا با چشم ظاهر ، می فرماید :

 

    به ببنندگان آفریننده را 
    نبینی ، مرنجان دو بیننده را 

 

که علمای اهل سنت مستقر در بارگاه سلطان محمود ، همین بیت فردوسی را دالِّ بر شیعه ( رافضی ) بودنش قلمداد کرده  و سعایت او را نزد سلطان محمود نمودند و اینگونه بود که فردوسی مورد بی مهری ، محمود غزنوی قرار گرفت .

1401/12/10 19:03
رضا تبار

معنی ابیات

حافظ خطاب به جانان میگوید:

۱- اگر چه کسی  روی تو را ندیده و همواره در جایگاه غیب هستی، با این حال هزاران رقیب و مراقب داری،

- صدها بلبل( عاشق / شاعر) به امید شکفتن گل رویت گرداگرد تو می چرخند.

 

۲- اگر من بکوی تو آمدم ،چیز عجیب و غریب نیست،

زیرا در این دیار افراد غریب همچون من فراوان است.

 

۳- این عشق چه در خانقاه( مکان عبادت صوفیان/صومعه/ عبادتگاه/ کلیسا/ کنیسه/کنشت/معبد/ بتخانه) باشد ،چه مسجد،چه خرابات( میکده/ باطن دل عارف/ مجلس انس دوستان)،یا هر جای دیگری که انسان روی خود را بسوی او می کند تا او را بیابد، تفاوتی با یکدیگر ندارد،

مهم این است که انسان جان ( دل ) خود را همسوی با حبیب کند تا او را بیابد.

( عشق فراگیر است ،نه در زمان خاص می گنجد نه در مکان خاص)

 

۴- آن جایی که سعی دارند (بجای گشودن فضای دل و چشم جان) ،صومعه ( یا  کلیسا/مسجد) را جلوه دهند ( و فقط به ظواهر بپردازند، عملا چه می ماند ؟جز ظواهر)،

- جز  اینکه ما فقط مشغول ناقوس و راهب و صلیب و غیره باشیم)

( این نوعی راه گم کردن است،. راه حقیقی نظر به محبوب است در هر جلوه ای و در هر جایی.)

 

۵- چه کسی عاشق شد و یار( خداوند) به او نظر و توجه نکرد،

- مشکل نبود درد عاشقی است ،وگرنه درمانگر عشق( خداوند) است که درد عشق را بشناسد.

 

۶- این همه فریاد و فغان حافظ بیهوده و عبث نیست،

- بلکه گزارشی بس عجیب و غریب و جدی است.

( یک موضوع بسیار مهمی در میان است که نمی توان آنرا ساده گرفت یا در طلب عشق نبودیا گمان کرد که عشق بدون نفی کردن من های ذهن و دلبستگیهای کاذب نفس و صفات ناپسند  بدست می آید و محرومیت از عشق در همه دورانهابزرگترین محرومیت انسان است).