غزل شمارهٔ ۶۲
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۶۲ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۶۲ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۶۲ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۶۲ به خوانش امیرحسین شهپروصال
غزل شمارهٔ ۶۲ به خوانش زهرا بهمنی
غزل شمارهٔ ۶۲ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۶۲ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۶۲ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۶۲ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۶۲ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۶۲ به خوانش احسان حلاج
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۶۲ به خوانش محمدرضا ضیاء
حاشیه ها
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست.......
آه که چه بیت زیبا و پر مغزی فرمودند حضرت حافظ ...
شب یلدای همگان خوش و نیکو باد ... 1391 خورشیدی
توتیا در فرهنگ نامه های عربی فارسی دانسته شده است و ان از دوده ها گرفته شده است چون توتیا سنگی است که ماده ای دوده رنگ از ان بدست میاید
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد/صحیح است دوست عزیز (ناشناس)
روی در اتاقم این شعر رو زده بودم تا یادم باشه که بیشترین دوست داشتن اینه که به میل یار رفتار کنم، حتی اگر بخواهد با فرد دیگه ای باشه
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست
بسم الله الرحمن الرحیم
بیت 4 فوق العاده ست السلام علی عباد الله الصالحین
که با این درد
اگر
در بند درمان اند
درمانند ....
با این بیت کل دردای دیرینم به سر آمد این شد سرنوشت که من جدا فتانم از عشق دور مانم از ععشقم تا اون به خوشیش برسد ای خدا صبر خواهم از تو برای این دردام عشقم باکل بیوفاییاتعاشقت میمانمم
ﻣﯿﻞ ﻣﻦ ﺳﻮی وﺻﺎل و ﻗﺼﺪ او ﺳﻮی ﻓﺮاق .……ﺗﺮک ﮐﺎم ﺧﻮد ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺗﺎ ﺑﺮآﯾﺪ ﮐﺎم دوﺳﺖ
نهایت تواضع و خاکساری شاعر رو تو این بیت میشه دید
خدا رحمت کنه حافظ عاشق متواضع رو
شاید صائب تبریزی که فرموده: «نیست زلف دلفریب یار را حاجت به خال/دام چون افتاد گیرا دانه ای در کار نیست» در رد این فرمایش آقا حافظ باشد: زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من/بر امید دانهای افتادهام در دام دوست... البته نقیضه ها و جواب ها اغلب هردوانه شان صحیح است. مثل شعر بهار درباره ی میخ و فروتنی و ایستادگی و رد شعر او توسط شیخ الرئیس قاجار در ذلت میخ. یا شاید هم بالعکس بود. امان از پیری و کندذهنی.
>>>>>>>>>>>>>>>>>
******************************************
******************************************
حافظ اندر درد او میسوز و بیدرمان بساز!
زان که ....................... درد بیآرام دوست
آرامی ندارد: 15 نسخه (801، 807، 818، 821، 822، 823، 824، 825، 843 و 6 نسخۀ متأخّر: 849، 855، 858، 862، 874 و 1 نسخۀ بیتاریخ) عیوضی
درمانی ندارد: 20 نسخه (827، 834، 836 و 17 نسخۀ متأخّر{یا بسیار متأخّر} یا بیتاریخ) قزوینی- غنی، خانلری، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال، سایه، خرمشاهی- جاوید
پایانی ندارد: 1 نسخۀ بسیار متأخّر (894)
او را مینسازد: 1 نسخه (813) اشتباه کتابت
38 نسخه غزل 63 را دارند و از آن میان، نسخۀ مورخ 819 بیت فوق (تخلص) را ندارد. از نسخ کاملِ کهنِ مورّخ، نسخۀ مورخ 803 خود غزل را دارا نیست.
***************************************
***************************************
شاعیری کورد مامۆستا وەفایی ئەو بییتی:
زلف او دام است و خالش دانە آن دام و من ...
ئەوا جوان هۆنیوە:
هاتم بە بۆنەی خاڵت تووشی داوی زولفت بووم
تەیریکی نا بەڵەد بـووم نەمزانـی دانـــــە و داوە
بیت دوم: مثل آن بلبل که به عشق شکر و بادام که برایش می ریزند واله و شیدا می شود، طوطی طبع من هم به عشق لب و چشم ِ دوست، دائم واله و شیدا است. اینجا طبع را به طوطی تشبیه کرده و شکّر استعاره از لب و بادام استعاره از چشم است.
بیت پنجم: بس نگویم یعنی دیگه زیادی نمیگم. یعنی بسیار نمی گویم. دردسر باشد یعنی اسباب ناراحتی و «سردرد» معشوق خواهد بود این پافشاری کردن من. نمودن بیش از این ابرام دوست یعنی بیش از این {به} دوست ابرام (پافشاری) نمودن.
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست ..
سعدی:
نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت
دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم ..
بیت چهارم استقبالی است از بیت سعدی در گلستان
مست می بیدار گردد نیم شب
مست ساقی روز محشر بامداد
جالب اینجاست که هفتصد سال بعد، ادوارد براون انگلیسی هم به استقبال این بیت رفته و گفته است
مست می بیدار گردد نیم شب
این اگرچه قول شیخ است نیست جای اعتماد
من می ای دانم که هر گه مست آن گردد کسی
سر زمسنی بر ندارد روز محشر بامداد
البته نگاه سعدی و حافظ در این ابیات بیشتر به جنبه عرفانی آن بوده است. روشن نیست که آیا براون هم چنین نظری داشته است
درود بی کران بر دوستان جان
بس نگویم شمهای از شرح شوق خود از آنک
دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست
معنی ومفهوم:از انجا که فاش کردن اسرار مجاهدتها و عشق ورزی های بین من و دوست باعث غیرت ورزی معشوق شده و مشکلات و دردسر های زیادی برای من به وجود خواهد اورد من تنها یک نکته از عشق ورزی خود و معشوقه ام را در این غزلیات شرح دادم
آن یار کزو گشت سر دار بلند جرمش آن بود که اسرار هویدا می کرد
سربلند و پیروز باشید
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رَغبت فدای نام دوست
بعضی ازشارحان ِ محترم، براین باورند که مخاطب این غزل "شاه شجاع" بوده است. امّا باتوجّه به ردیفِ غزل که مشابهِ ردیفِ سه غزلیست که مخاطبِ آنها "شیخ ابواسحق"می باشد:{ "دارم امید عاطفتی ازجنابِ دوست" و"این پیک نامور که رسید ازدیاردوست" و" صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست{ بنظرمی رسد میرسد این غزل نیزدرمدح اوسروده شده باشد. چراکه فحوای کلام ومضامین بکاررفته نیز درامتداد آن غزلهاست. به هرحال مخاطبِ غزل چه این سلطان وچه آن یکی، چون هردوازدوستداران شعر وادب، وبرای حافظ ،سالهای سال انیس دل ومونس جان بوده اند دربرداشتِ معنا آنچنان تفاوتی ایجادنمی گردد.
پیک مشتاقان: بادصبا یاقاصد ونامه رسان که ازمعشوق پیامی به عاشق آورده است.
معنی بیت:
آفرین، احسنت برتوای قاصد، پیغام یا نامه ی دوست را بده تا ازسرشوق واشتیاق، جان خویش را به مژدگانی پیشکش کنم.
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شَکّر و بادام دوست
واله: سرگشته و حیران
شیدا: شیفتگی وعاشقی که تا مرزجنون پیشرفته باشد.
طوطی طبعم: شاعرطبع خودرا به طوطی تشبیه کرده است طوطی ای که درقفس سینه همانندِ بلبل درقفس بیقراری می کند.
"شکر" کنایه ازلب و"بادام" کنایه ازچشم است. طوطی شکر وبادام را بسیاردوست دارد. حالا طوطی طبع شاعرنیزدرعشق لب وچشم دوست (شکروبادام) بی تابی می کند.
معنی بیت: طوطی طبع من درقفس سینه، ازشوق لب وازحسرت چشم دوست، همانند بلبل درقفس بی تابی می کند. شیفته وشیدای زیبائیهای دوست هستم همانگونه که بلبل شیدای رنگ وبوی گل است.
بنال بلبل اگربامنت سریاریست
که ما دوعاشق زاریم وکارمازاریست
زلفِ او دام است و خالش دانه ی آن دام و من
بر امید دانهای افتادهام در دام دوست
حلقه های زلف دوست حلقه های دام و خالِ رخسارش نیز همانندِ دانه ایست که برای به دام انداختن وبه بند کشیدن دلهاست. من نیزمجذوبِ جلوه ی خال دوست شدم وچون مرغی به طمع دانه دردام او افتادم. البته تفاوت این دام بادامهای دیگر دراین است که هرکس به این دام می افتد دیگردوست ندارد هرگز خلاصی یابد.
به لطفِ خال وخط ازعارفان ربودی دل
لطیفه های عجب زیر دام ودانه ی توست
سرزمستی برنگیرد تا به صبح روز حشر
هر که چون من دراَزل یک جُرعه خورد از جام دوست
سرزمستی برنگیرد: تمایلی به هوشیاری وبیدارشدن ازخواب خوش مستی ندارد
ازل: آغازهستی. حافظ معتقد است که بدان علّت که خاک وجودانسان درروز ازل باشرابِ محبّت الهی سرشته شده ،عاشقی را پیشه ی خودنموده است. ازهمین رو پی درپی عاشق می شود،عاشقانه زندگی می کند وهمه چیزراازورای عینک عشق می نگرد تا ازمستی خارج نشده و به هوش نیاید.
معنی بیت: هرکس همانندِ من که در آغازین روزهستی، شرابِ ناب محبّت راچشیدم،چشیده باشد اونیز مثل من عاشقی پیشه کرده وتمایلی نخواهد داشت که تاقیامت ازاین مستی به هوش آید.
چنین که حافظ ما مست باده ی ازل است
به هیچ دورنخواهندیافت هشیارش
بس نگویم شمّهای ازشرح شوقِ خوداز آنک
دردسرباشدنمودن بیش ازاین ابرام دوست
شمّه: جزئی ازکلّ چیزی، اندکی ازبسیار.
بس نگویم: بسیار نگویم.
ابرام: به ستوه آوردن،اصرار و پافشار
بس نگویم شمّه ای شرح شوق: اندکی از شرح حال خودرا زیادبازگونمی کنم. دراینجا ازهمنشینی ِ"بسیار با اندکی" تضاد حافظانه ای خَلق شده است. حافظ دراینجا با خَلق این تضاد، نکته ی لطیفی راگوشزدمی کند. می فرماید:
اشتیاق وارادتِ من نسبت به دوست تمامی ندارد شرح حال من به تقریروتحریر ممکن نیست، شمّه ای ازشرح حال شیداییِ خودرابیان می کنم، ضمن آنکه سعی می کنم دربیان ِاین شمّه ای ازشرح شوق نیززیاده روی نکنم وزیادتکرارنکنم بدان دلیل که خاطرعزیز دوست لطیف ونازک می باشد وممکن است رنجشی حاصل گردد. بنابراین با ناله وفریاد اورا به ستوه نمی آورم وبااصراروپافشاری دوست رادرمضیقه قرارنمی دهم.
حافظ اندیشه کن ازنازکی خاطریار
بروازدرگهش این ناله وفریاد ببر
گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا
خاک راهی کان مُشّرف گردد از اقدام دوست
توتیا: سُرمه، گردهای بسیار نرم سائیده شده ازمروارید که برای قوّه ی بینایی مفید باشد.
مُشرّف: شَرفِ حضور پیداکرده، سعادتمند وسرافراز
اقدام: قدمها
معنی بیت:
اگرمُیسّرگردد وخاک راهی را که دوست برآن پای مبارک گذاشته باشد بدست آورم همانندِ سُرمه وداروی چشم، بردیدگانم می گذارم.
ازبرای شرف به نوک مژه
خاک راهِ تورُفتنم هوس است
میلِ من سوی وصال وقصدِ اوسوی فراق
ترکِ کام خود گرفتم تا برآید کام دوست
این بیت چقدرزیبا وپُرمایه ونغزاست. چه بسیارعاشقان ناکامی که با زمزمه ی این بیت به حقیقتی بزرگ دست یافته وبه آرامش رسیده اند.
این بیت حقیقتاً جاودیی دردل خود دارد وبه اندازه صدها کتاب سخن. این بیت به تنهایی توان تغییراتِ بنیادین درزندگانی هرکسی را دارد.اثربخش است، دارو ودرمان وتسکین بخش است. چشم ها رابه روی حقیقتی بزرگ می گشاید.عشق راتفسیرمی کند، به معنا ومفهوم محبّت ژرفا می بخشد. آدمی باخواندن این بیت به وسوسه می افتد تاعاشقی کند. آدمی هوس می کند تا عاشقی کند تنهابه این هدف که درعاشقی به چنین روزی بیافتد، یعنی از کام خود صرفنظرکند تامعشوق به کام برسد. حافظ هرچه دارد ازعشق گرفته است ومدیون عشق است، امّا بنظرچنین می رسد که او با سرودن این بیت،دین خودرا به عشق ادا کرده است. این بیت اعتباری خلل ناپذیربه عشق بخشیده ومقام آن رابالاتر وبالاتربُرده است. این بیت تنور عاشقی را فروزانترمی کند،خودبینی راازبین می برد و همه ی عاشقان رامتحوّل می سازد.
معنی بیت: تمایل واشتیاق ِ من بروصال ورسیدن به دوست است امّا گویا تمایل ومیل دوست بردوربودن ازمن است. من هرگز نمی خواهم اورادرمضیقه قرار دهم، من پا پَس می کشم تا خواسته ی دوست برآورده شود هرچند که درِنیم گشوده به روی من بسته خواهدشد لیکن همین که مُرادِ دوست حاصل شود براب من کافیست.
مجالِ من همین باشد که پنهان عشق اووَرزم
کناربوس وآغوشش چگویم چون نخواهدشد
حافظ اندردردِ اومیسوز وبیدرمان بساز
زان که درمانی ندارد درد بیآرام دوست
ای حافظ با درد بیدرمانِ محبّت بساز وبسوز که ظاهراً این چاره ای برای درمان ِ این درد نیست .
اشک خونین به طبیان بنمودم گفتند :
دردعشق است وجگرسوزدوایی دارد.
درود بیکران بر دوستان جان
با سپاس از رضای محترم توجه به این مصرع در شرح اشعار حافظ ضروری می باشد (شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت هست)
بس نگویم شمه ای از شرح شوق خود از ان
دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست
ابرام در ارتباط معنایی با شرح شوق می باشد وهمانطور که قبلا بیان گردید مفهوم بیت چنین است (نمودن:باز گو کردن)
مجاهدتها وپا فشاریهایی که من در راه دوست داشته ام باعث کامیابیها و اسرار بیشماری بین من و معشوق گردیده ولی از انجا که افشا و باز گو کردن ان باعث بر اشفتن معشوق و دردسر برای عاشق خواهد شد لذا من تنها یک شمه از این پا فشاری را در کل غزلیات خود شرح دادم چرا که
ان یار کزو گشت سر دار بلند جرمش ان بود که اسرار هویدا می کرد
درود بیکران بر دوستان جان
بر تاویلاتی که عده بر انند که صورت مجاز به برخی از ابیات لسان العیب وارد سازند یاد این شعر مولانا افتادم:
پرسید یکی که عاشقی چیست گفتم که مپرس از این معانی
انگه که چو من شوی ببینی انگه که بخواندت بخوانی
برای تشریح ابیات لسان الغیب باید از روح خود ان بزرگوار مدد جسته و همت خواست تا حقایق اشعار خویش را بر ما بنمایاند ان شا الله
_مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
درود بر تو ای پیام اور حضرت احدیت (فرشته وحی جبرییل)که پیغام و وعده معشوق را بر مشتاقان و عاشقان در گاهش ارزانی می داری من منتظرم پیام وصال از معشوق هستم لطف کن ان وعده را به من ارزانی دار تا جانم را با هزار شوق و رغبت در این وصال تقدیم حضرت مبارکش نمایم
2_واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
جان عاشقم همچون طوطی گرفتار افتاده در قفس بی قرارو حیران بوده وبه طمع انچه که در ازل از دوست شنیده و دیده
(ندای الست بربکم:شکروندای خداوند -ومنظر اشاره از سوی خداوند بادام و نگاه و چشم خداوند )دائما بی قراری کرده و خود را به اینسو و انسو می کوبد
3-زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من
بر امید دانهای افتادهام در دام دوست
حسن بی پایان معشوق همانند زلف سیاهی است که چون سیاهی شب بر
تصویر رخ ماهگون او احاطه شده و سیمای زیبای او را با تلالو مناسب به عاشقان می تاباند ومن در این میان چون سایه ای بر روی تصویر معشوق بر روی ماه هستم که چون خالی در هوس ان خال در دام زلف معشوق گرفتار شده ام (والشمس و والضحی والقمر اذا تلاها وانهار اذا جلاها والیل اذا یغشاها)
4_سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر
هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست
هر انکه باده الست بربکم را چون من در روز ازل نوشیده باشد تا صبح روز ازل در سکر و مستی ان مستغرق بوده ومحال است دست از این مستی بر دارد
5_بس نگویم شمهای از شرح شوق خود از آنک
دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست
مجاهدتها وپا فشاریهایی که من در راه دوست داشته ام باعث کامیابیها و اسرار بیشماری بین من و معشوق گردیده ولی از انجا که افشا و باز گو کردن ان باعث بر اشفتن معشوق و دردسر برای عاشق خواهد شد لذا من تنها یک شمه از این پا فشاری را در کل غزلیات خود شرح دادم چرا که
ان یار کزو گشت سر دار بلند جرمش ان بود که اسرار هویدا می کرد
6_گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا
خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست
اگر این سعادت نصیب من شود که مقیم راه روندگان دوست شوم از خاک پای ان راه دوده ای خواهم ساخت وان را چون توتیا برای روشنی دیدگانم به چشمانم خواهم کشید
7_میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست
عاشق به دنبال وصال معشوقه خویش است و معشوقه به دنبال ناز کردن و دوری جستن از عاشق است و توصیه عشق بی مرادی عاشق است لذا من ترک کامیابی خویش کردم که معشوق به کامروایی خویش نائل گردد
_حافظ اندر درد او میسوز و بیدرمان بساز
زان که درمانی ندارد درد بیآرام دوست
این ناکامی از معشوق چون اتش سوزانی است بر جان عاشق که درد عشق نامیده شده و هیچ درمانی ندارد لذا حافظ بهترین چاره ان است که با این سوز درونی خود را بسوزانی و به فنا رسانی و به این بی درمانی خوش باشی
سر به زیر وکامیاب
جان میگیرم از این معاشقه زیبای حافظ با حضرت دوست
دردم از یار است و درمان نیز هم
حضرت حافظ بفرماید که: زلف او دام است وخالش دانه ی ان دام و من
بر امید دانه ای افتاده ام در دام دوست ....ولیکن خال لب لعل تو یکی دانه فزون نیست، با این همه مرغ نظر این دانه چه سازد!!!
حضرت حافظ زلف یار را به رشته ی دام و خال را به دانه ی دام تشبیه کرده، لیکن خال لب لعل تو یکی دانه فزون نیست
با این همه مرغ نظر، این دانه چه سازد
ای پیام رسان مشتاقان خوش آمدی، پیام دوست را بده تا با شوق جانم را فدای نامش کنم.( مرحبا در قدیم فقط به معنی خوش آمدی نه به معنی آفرین- وصول پیغام و حال خوش.
ایهام پیک مشناقان:جبریل، آورنده وحی یا الهام-باد صبا- نامه بر)
واله و شیداست همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
طوطی شیرین گفتار ذوقم- پس ازین حال خوش- پیوسته چون بلبل در قفس سرگشته لب و چشم اوست.
3- زلف پریشانش دام است و خال سیاهش دانه ای که مرا در دامش گرفتار کرده( کثرات را به لطف وحدتش می پذیرم- فلسفه ادامه حیات مادی، تبلور وحدت در کثرت است-)
4- اگر چون من در نقطه آغازین یک جرعه از جامش می خوردی تاصبح رستاخیز مست بودی( فلسفه زندگی: غرق بودن در تجلیات به جای پرسشگری و خواهشگری از حیات)
5- پس ازین مستی شیرین،از شوق خود نیز سخن نمی گویم تا موجب ملالش نشود.
6- اگر میسر شود(با رسیدن پیک) خاک راهش را توتیای چشم میکنم
7-اکنون اگر خواسته او فراق است، من ترک وصال می کنم تا آرزویش برآورده شود( عشق : محو کردن خود،خواسته ها و آرزوها)
نکته: مست صفات اویی، ولی تحمل دیدار ذاتش را نداری ازین رو دائما فراق برایت می خواهد.
8- در درد عشقش بسوز و بی درمانی بساز، این درد شیرین درمانی ندارد.
نکته: بر اساس نسخه قزوینی 5 غزل پیاپی با محوریت دوست هست که 3 غزل ردیف همه ابیات دوست است که درجه درجه کاملتر میشود و این غزل کاملترین است
آرامش و پرواز روح
اینستاگرام:drsahafian
من دوست دارم که از ان یار تعبیر به مراد حقیقی حضرت صاحب الزمان کنم اکنون که او در مقام رضا تسلیم حق چرا ما در مقام ادب عاشقی نکنیم
با سلام و احترام، شعر بسیار زیبایی هستش که استاد صدیف هم این شعر رو در دستگاه چهارگاه به زیبایی اجرا کرده
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
حافظ اشتیاق را از هر دو سوی می داند ، ( با زبان و چشم دو بین ) ، انسان مشتاق به حضرت دوست در یک سمت قرار دارد که آرزو و اشتیاقی جز دیدار روی حضرتش را ندارد ، و در سوی دیگر از طرف خداوند نیز اشتیاقی افزونتر برای بازگشت انسان به اصل خود وجود دارد ، پیغامهای عاشقی مابین این مشتاقان بوسیله باد صبا تبادل میگردد ، باد صبا همان نفخه الهی ست که پس از گسترده شدن فضای درونی انسان عاشق می دمد و در اینجا نقش پیک عشق را بین انسان عاشق دارای طلب و حضرت معشوق ایفا میکند ، حافظ که مشتاقانه در انتظار پیک به سر می برد با خوش آمد گویی لحظه شماری میکند تا پیغامهای حضرت دوست همچون آب حیات بر او جاری شود ، و با دریافت این پیغامها از طرف زندگی با رغبت و رضایت کامل ، جان ذهنی خود را فدای نام بلند حضرتش میکند تا تولدی دگرباره یافته و به او زنده شود.
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکّر و بادام دوست
بزرگی چون حافظ که از نبوغ در شعر و ادب برخوردار است با دریافت پیغامهای زندگی توسطِ پیک مشتاقان آن شکر را در قالب غزلیات و اشعار ناب ریخته ، به مخاطبان خود عرضه میکند تا دیگران نیز از این شکر و برکت زندگی بی نصیب نمانند ، حافظ خود بلبلی ست عاشق و طوطی طبعش نیز دائما و بدون انقطاع در تب و تاب است و عاشق پیغامهای شکرین غیبی ، تا پس از دریافت این شکر نغمه سرایی را آغاز کند ، حافظ راه رهایی طوطی طبع خود را از این قفس تنگ همین کار میداند تا بر بال اندیشه خالص برگرفته از پیغام های زندگی به هر باغ و گلشنی که بخواهد پرواز کرده و بر هر شاخسار و گلی که بخواهد نغمه عشق سر دهد .در غزلی دیگر میفرماید که بارها این موضوع را بیان کرده است که : در پس آینه طوطی صفتم داشته اند / آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم لسان الغیب این مطالب معنوی را که به این زیبایی و جذابیت بیان میکند از جانب غیب میداند که او طوطی وار این مفاهیم را گرفته و باز نشر می دهد ، البته که حافظ شکسته نفسی می کند و قطعآ از علم الیقین به عین الیقین و حق الیقین رسیده است که می تواند پیغامهای غیبی را دریافت و با چنین فصاحتی برای همه بشریت بازگو کند .
زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من
بر امید دانه ای افتاده ام در دام دوست
زلف حضرت معشوق تجلی اوست در زیبایی های این جهان که حافظ آنرا دام میداند و انسان برای دیدار روی او ناگزیر از افتادن در این دام است ، و خال حضرت دوست همان نقطه جذبه و کشش حضرتش است که دانه این دام است ، پسحافظ میفرماید او و انسان به این امید پای در جهان فرم می گذارد که عنایت خداوند شامل حالش شده و با جذب و کشش او ، آهنگ بازگشت به اصل خدایی خود کرده و با همت و کار معنوی قدم در این راه بگذارد ، ادامه این راه میتواند منجر به وصل یا زنده شدن انسان به اصل خود گردد . اگر امیدی به آن خال و دانه های معنوی نباشد زندگی انسان در این جهان فرم بیهوده و خالی از هرگونه ثمری خواهد بود و بهتر که انسان در چنین دامی گرفتار نمی شد .
سر ز مستی بر نگیرد تا به صبح روز حشر
هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست
همه انسانها در روز پیمان الست از جام حضرتش جرعه ای از شراب عشق را نوشیده اند و تایید ربانیت خداوند یا الست دلیلی ست بر هم جنس بودن انسان با خداوند و عهد برای قرار ندادن هیچ عشقی غیر از او در دلِ خود ، پسحافظ میفرماید عشق به حضرت دوست و تعهد به بازگشت به او از همان روز ازل بطور فطری در ذات همه انسانها وجود دارد که تاثیر آن جرعه شراب و مستی ناشی از آن تا روز حشر یا روز قیامت پابرجاست، روز حشر یا قیامت الزاماً در سرای دیگر نبوده و در همین جهان فرم قیامت فردی هر کسی می تواند اتفاق بیفتد و آن هنگامی ست که انسان برای بازگشت به اصل خدایی خود قیام کرده و در راه عاشقی گام بردارد .سعدی نیز همین مطلب را در بیتی زیبا چنین بیان می کند ؛ همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی / که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
بس نگویم شمه ای از شرح شوق خود از آنک
درد سر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست
حافظ میفرماید بیش از این سخن گفتن و بیان شرح اشتیاق به امر بازگشت انسان به خداوند و زنده شدن به او جایز نیست و اگر به ابرام حضرت دوست بی توجهی کند موجب درد سر شده و امکان دارد حضرتش سرچشمه را بر او ببندد ، علت اینکه عرفا علاقه ای ندارند بیش از حد اینگونه مطالب عرفانی را شرح و بسط دهند این است که خداوند در کتب آسمانی خود با رمز و راز این مطالب را بیان فرموده و اگر می خواست فاش همه چیز را به صراحت بیان کند قطعآ قادر به این کار می بود ، اما ترجیح حضرتش این بوده است که پیغامهای معنوی را با ظرافت در متن داستانها و قصص بیان کند ، پس فاش کردن این اسرار توسط بزرگان شاید که خوشایند حضرتش نباشد و موجب دردسر گردد ، همانگونه که پیر مغان نیز در غزل ۱۴۳ در پرده سخن گفت زیرا ؛
آن یار کز او گشت سر دار بلند / جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
گر دهد دستم ، کشم در دیده همچون توتیا
خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست
توتیا به معنی سرمه است که در قدیم معتقد بودند موجب نور و روشنایی و تقویت چشم می گردد ، خاک راه حضرت دوست کنایه ای ست از باز و منبسط کردن درون یا همان شرح صدر ، پس حافظ میفرماید اگر دست دهد که با شرح صدر ،سینه خود را فراخ و گشاده کند و آن خاک راه را همچون سرمه بر چشمهایش کشیده و بینش و نگرش خود به هستی را قدرتمند تر و افق دید خود را وسعت بخشد ، پس در اینصورت چشمانش شرافت خواهد یافت تا حضرت دوست منت گذاشته قدمهای خود را بر چشمهایش او بگذارد و پس از آن است که خداوند در چشمان او خواهد نشست ، یعنی حافظ یا چنین انسانی بوسیله چشم خداوند که تا بینهایت وسعت دید دارد به جهان خواهد نگریست ، نگاهی که سراسر عشق است و مهر و مهرورزی .
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست
میل جان انسان بسوی اصل خود است تا به وصلش رسیده و با جانان یکی شود ، نظامی در خسرو و شیرین میفرماید: " هر آن جوهر که هستند از عدد بیش / همه دارند میل مرکز خویش " میل بازگشت به اصل خود در پوینده راه عاشقی نیز از این قاعده مستثنی نیست اما وصال تام و تمام یعنی راهیابی به ذات هستی که امری ست محال و حافظ در ابیات بسیاری آنرا خیالی خام و طمع محال می داند که به چند بیت اشاره می کنیم : زلف چون عنبر خامش که ببوید هیهات / ای دل خام طمع این سخن از یاد ببر # بجز خیال دهان تو نیست در دل تنگ/ که کس مباد چو من در پی خیال محال # مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست / یا هست و پرده دار نشانم نمی دهد . ابیات دیگری نیز از حافظ و بزرگان دیگر در این رابطه در دسترس می باشند و همگی حکایت از این دارند که عارف حتی با رسیدن به مراتب بالا یعنی مرحله فنا یا حق الیقین یا مُقام که اصطلاحن یکی شدن با خدا نامیده میشود ، بازهم از راهیابی به ذات باز مانده و به آن وصل کامل نخواهد رسید و عارف همچنان حتی پس از مرگ جسمانی در طی طریق بسر می برد و در راهی ست که به او نزدیکتر خواهد شد اما نهایتی نداشته و الی الابد ادامه دار خواهد بود ، حافظ در این بیت به همین مطلب اشاره نموده و میفرماید حال که مشیت الهی بر این فراق و جدایی تا ابد قرار گرفته است ، پس او نیز به این امر رضایت می دهد تا کام حضرتش بر آید ، اما یقینا از راه باز نگشته و دست از طلب نمی دارد .
حافظ اندر درد او می سوز و بی درمان بساز
زان که درمانی ندارد درد بی آرام دوست
بیت پایانی نیز در راستای معنی بیت قبل بوده و میفرماید حال که درمانی برای این درد فراق وجود ندارد چاره ای جز سوختن و ساختن نیست ، زیرا این درد فراق و جدایی ابدی دردی ست که آرام و قرار را از انسان عاشق می رباید و دردی ست بی درمان ، پس تسلیم و رضای به این امر و سوختن و ساختن تنها راه چاره است و باید به همان لحظه های وصال کوتاه مدت رضایت داد، حافظ دوام وصل میسر نمی شود / شاهان کم التفات به حال گدا کنند
معنی ابیات
۱- ای پیک عاشقان( باد صبا)، آفرین بر تو! که پیغام دوست را برای مشتاقان آوردی،
- آن پیغام را بده تا جان خود را با کمال میل فدای نام حضرت دوست گردانم.
۲- طوطی طبع سخنگوی من که باید از او سخن بگوید،از شکر و بادام( نفحات ، بوی خوش)دوست حیران و بیقرار است و مثل بلبل در قفس گرفتار است.
( مثل شکر و بادام که برای طوطی غذایی خوشایند است،برای من نفحات دوست مسرت بخش است تا آن حد که احساس در قفس بودن دارد و توان سخن گفتن برایم نیست.)
۳- زلف او( تجلی ذات الهی/ کنایه از کثرت)و تجلیات او همچون دام است( انسان را در حیرت و سردرگمی فرو میبرد) و خال او( کنایه از وحدت) که جلوه ای از زیبایی اوست مثل دانه ای است که در دام میگذارند تا پرنده ای را شکار کنند،
- من به امید دانه ای از تجلیات او در دام حضرت دوست افتاده ام.
۴- هر کس چون من در ازل از جام دوست یک جرعه نوشید،
- تا صبح قیامت از مستی سر بلند نکرد
۵- من فقط اندکی از شوق و اشتیاق خود به جانان و انتخاب او را بدوستی گفتم،
- زیرا شرح بیش از این باعث ابرام( اصرار کردن) و دردسر دوست میشود
( اظهار محبت و شور و شوق به محبوب کافیست و اصرار بیش از حد موجب ملالت محبوب میگردد)
۶- گر برایم میسر شود خاک زاهی که حضرت دوست بر آن قدم گذاشته و آن را مفتخر کرده،
-همچون توتیا( اکسید روی/ سرمه) بر دیدگانم می کشم،
۷- مراد من وصال محبوب است ولی گویا حضرت دوست قصد فراق و دوری دارد،
- بنا بر این من مراد و میل خودم را ترک کردم تا مراد او ( که فراق و هجران است) حاصل شود( این بهترین نحوه عبودیت راستین است).
۸- حافظ ( که در عشق و محبت به کمال رسیده ) می گوید: در درد جانسوز بسوز و بساز،
- با بی درمانی درد عشق بساز، زیرا این درد درمانی ندارد.
دلبــر والا مقــام
حبـذا پــر نور شــد عالــم ز مه سیمای دوست
بیـن چه زیـبا گشــته دنیا از رخ زیبای دوست
گل فشان بیـن گلستان و عطر افشان بوستان
شــد بهار اینـک دوبار از مقــدم والای دوست
جشن عیش وبزم نوش وباده وساغر به پاست
هر طرف با ساز ودف بنگر همه شیدای دوست
صبحــــدم ســـــر زد ز بیـت میــر عسکر آفتاب
سامره شـــــد پر فروغ از طلعت اعلای دوست
مـــدعی کــی مـــــی پذیرد با گلی گلشن شود
گلســـتان گیتی شــده از یک گل رعنای دوست
میمنت بادا محــبان میر و ســرور گشته است
دلبــر والا مقــام و حـجــت یکـــــتای دوست
او عزیز انس و جن باشد به هر وقت و زمان
سامعا بر گو ز جــان تبریــک بر اعزای دوست
یکشنبه ۲۹-۱۱-۱۴۰۲
درود
بیت اول این غزل رو : مرحبا ای پیک مشتاقان..
جناب استاد «صدیف رامبد» در آلبوم « ترجیع بند» به صورت ترجیع بند همراه با غزل دیگری از حافظ ، به زیبایی خواندهاند.