غزل شمارهٔ ۵۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۵۹ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۵۹ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۵۹ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۵۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۵۹ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۵۹ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۵۹ به خوانش محمدرضا کاکائی
غزل شمارهٔ ۵۹ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۵۹ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۵۹ به خوانش سارنگ صیرفیان
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۵۹ به خوانش محمدرضا ضیاء
حاشیه ها
دارم امید عاتفتی از (جناب ) دوست که جانب دوست نوشته شدهاست
دارم امید عاطفتی از (جناب ) دوست
معنی شعر را بنویسید
سلام
چرا اصلاح نمیفرمایید؟؟
دارم امید عاطفتی از (جناب ) دوست
نیت به فارسی رای است برای نمونه
چون شب تیره شد رای خواب امدش. از اندیشه دل شتاب امدش
اما معنی فکر و اندیشه هم میدهد و راییدن مشاوره کردن است و انرا در رایانه و رایزنی داریم
مصراع اول از بیت سوم گریستیم درست است چه مشکل وزنی را حل می کند . شاهد مدعا مصرع بعدی است چندان گریستیم که هر کس که برگذشت
بر اشک ما...........و نه من.
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
این بیت چقد زیبا بود: دارم عجب ز نقش خیالش ک چون نرفت/از دیده ام ک دم ب دمش کار شست و شوست (یعنی تعجب میکنم ک چطوری نقش خیالت هنوز از دیده ام نرفته درحالیکه چشمم دائما در حال شست و شوإ.،یعنی اشک و خیسی چشم)
جناب "آوا"یی که "که" و "به" را به صورت "ک" و "ّب" می نویسید خواهش می کنم دیگر اینطور ننویسید:)))))))) چشم من رنگ شفق یافت ز ...
بیت سوم: به قدری گریه کردیم که هر کس بر اشک ِ ما برگذشت و آن را روان (جاری) دید گفت این دیگر کدام جوی است!
بیت پنجم: در تعجبم که با این که چشم ِ من دم به دم در حال ِ شست و شو است و اشک از آن روان است، چطور است که نقش ِ خیال ِ او از دیده ی من پاک نشده است!
بیت ششم: هنوز هیچی نشده (و هنوز من حرفی نزده) زلف ِ تو دل ِ آدم را می شکند. چه کسی جرئت دارد با زلف ِ دلکش ِ تو حرف هم بزند!
بیت آخر: حافظ! می دانم که حال ِ پریشان ِ تو بد است (حالت خوب نیست!) اما این که بر زلف ِ یار پریشان باشی برایت خوب است! (طعنه ای که امروزی ها هم به کار می برند! «یه ذره راه بری تا فلان جا» «یه ذره سختی بکشی» «یه ذره به هنّ و هن بیفتی» برات خوبه!)
بیت:
بی گفت و گوی زلف تو دل را همیکشد
با زلف دلکش تو که را روی گفت و گوست
یادآور این آیه قرآن میتواند باشد که:
من ذالذی یشفع عنده الا باذنه
با توجه به اشارات عرفانی حافظ به قرآن چنانکه خود نیز می گوید:
هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم
بر بوی زلف یار، پریشانیت نکوست..
درود بیکران بر دوستان جان
دارم امید عاطفتی از جناب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
2-دانم که بگذرد ز سر جرم من که او
گر چه پریوش است ولیکن فرشته خوست
دو بیت اغازین برای رسیدن به مفهوم باید با هم در نظر گرفته شود
معنی و مفهوم بیت؛ از نا آگاهی دل در گرو پری چهره ای داده ام نه تنها که کامم بر اورده نخواهد شد بلکه به دست خویش خون خود را خواهم ریخت ولی چون می دانم که او فرشته خلق و مهربان است یقین دارم این ظلم به نفس خودم را با نگاه زیبایش به من تلافی خواهد کرد
(تلویح زیبایی است به آیه مبارکه «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا ﴿72﴾. »)
3-چندان گریستیم که هر کس که برگذشت
در اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوست
گریستم صحیح می باشد و گریستیم مفهوم نداردچون عاشق وصف حال خویش را میکند در مصرع دوم چون حافظ با اشک همراه شده به خاطر همین از «ما»استفاده کرده
معنی:آنقدر گریه کردم که هرکسی که اشک روان مرا دید گفت این چه سیل اشکی است که به راه انداخته ای
4-هیچ است آن دهان و نبینم از او نشان
موی است آن میان و ندانم که آن چه موست
حافظ در مورد غیر تصور بودن معشوق نهانی صحبت می کند
معنی و مفهوم ؛آنچه که بر من از سیمای معشوق جلوه کرده است این گویم که میان او همانند مویی است ولی مویی که به تصور نمی اید و دهان او انگونه است گویی که دهان نداردو هیچ است
5-دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت
از دیدهام که دم به دمش کار شست و شوست
معنی؛از اینکه چشمانم همیشه غرق در اشک است تعجب می کنم که چرا عکس خیالش از دیده ام پاک نمی شود .
6-بی گفت و گوی زلف تو دل را همیکشد
با زلف دلکش تو که را روی گفت و گوست
معنی:با زلف زیبای تو چه کسی جرات صحبت کردن دارد چرا که هرکه چشمش به زلف تو بیافتد دلش را فداکرده واز دست می دهد.
7-عمریست تا ز زلف تو بویی شنیدهام
زان بوی در مشام دل من هنوز بوست
معنی :روزگار زیادی است که از گرفتارشدن به بوی زلف تو می گذرد ولی هنوز همان بو در مشام من خاطره می انگیزد.
8-حافظ بد است حال پریشان تو ولی
بر بوی زلف یار پریشانیت نکوست
معشوق در پاسخ به نیازمندی حافظ :
حافظ می دانم حال پریشان وسختی داری ولی انچه برای تو نیکو و ماندگار است همین پریشانی به زلف یار می باشد
سربلند و پیروز باشید
دارم امید عاطفتی از جناب دوست
کردم جنایتی وامیدم به عفواوست
برداشتِ عارفانه ازاین غزل بنظر درست نیست. زیرا باتوجّه به فحوای کلام ، گویا شاعر مرتکبِ خطایی شده که باعثِ رنجش خاطرنازکِ دوست شده است. حافظ ازروی شدّتِ ارادت واحترام به دوست، وازروی شکسته نفسی وکمی رندی، ازاین خطا به عنوان جنایت یاد کرده تاهرچه زودترموردعفو وبخشش قرارگیرد. بعضی براین باورند که حافظ پس ازکشته شدنِ شیخ ابواسحق، یار صمیمی ودوستِ جانی و رفیق ِشفیق خویش، دل به شاه شجاع جوان وخوش سیما باخت وبدینوسیله جای خالی اورا پُرکرد. لیکن دیری نکشیدکه ازاین بابت دچارعذاب وجدان شدودست به سُرایش این غزل زد تااندکی وجدان خودرا آرام سازد.
بعضی دیگرنیزبراین باورند حافظ پیش ازتبعید شدن به یزد این غزل راسروده وصحبت ازپریشانی وتشویش ِ خاطر خویش کرده است. براساس این باور منظوراز"کردم جنایتی" نیزهمین می تواندبوده باشد که چون حافظ باشدّت بخشیدن به حملاتِ خودعلیهِ جبهه ی زاهدان ومتشرّعین، شرایط را برای شاه شجاع سخت کرده واوراتحت فشارمتشرعیّن قرارداده بوده، بااین عبارت وبااین ادبیّات ازاوپوزش طلبیده است.
به هرحال ازآنجاکه اطلّاعات دقیقی ازشان نزول غزلیّات وجود ندارد هرنظریه ای دراین مورد،حدس وگمانی بیش نبوده ونمی توان قاطعانه اظهار نظرکرد. هرچه بوده اتّفاقی بین حافظ ودوستِ عزیزترازجانش احتمالاً شاه شجاع ِ خوش صورت ونیک سیرت رُخ داده وما ازکم وکیفِ آن بی خبریم.
عاطفتی: عنایتی، توجّهی، مهربانی ای.
معنی بیت: خطایی مرتکب شده ام که درحدّ جنایت است، دوست را ازخود رنجیده خاطر ومُکدّرساخته ام. امید فراوان دارم که با بذل عنایتی مرا موردِ عفو وبخشش قراردهد.
خسروا پیرانه سرحافظ جوانی می کند
برامیدِ عفو جانبخش گنه فرسای تو
دانم که بگذرد ز سر جُرم من که او
گرچه پَریوش است ولیکن فرشته خوست
پریوش : پری مانند،هم ازلحاظ زیبایی هم بی اعتنایی به آدمیان
فرشته خو: مهربان ونیکورفتار
معنی بیت: می دانم که سرانجام ازسر تقصیرات وخطاهای من خواهد گذشت، چون دوست، اگرچه همانندِ پریان ِ قصّه ها ازغرورخویش بی اعتنایی می کند لیکن دارای خوی وخصالِ فرشته هاست ونیکورفتاراست.
شیوه ی حوروپری گرچه لطیف است ولی
خوبی آن است ولطافت که فلانی دارد
چندان گریستیم که هر کس که بَرگذشت
دراشکِ ماچودید روان گفت کاین چه جوست
برگذشت: عبورکرد
دراشک ما چو دید: هنگامی که دراشک ما نگاه کرد.
معنی بیت:درپشیمانی ازخطایی که مرتکب شده ام بدانسان گریه کردم که هرکس که ازمقابل من عبورکرد وسیلاب اشگ مرا مشاهده نمود به حیرت افتاد وگفت که این چه جور جویباری هست؟
صدجویی بسته ام ازدیده درکنار
بربوی مِهر که دردل بکارمت
هیچ است آن دهان و نبینم از او نشان
موی است آن میان و ندانم که آن چه موست
"هیچ است آن دهان": کنایه ازکوچکی دهان دوست
موی است آن میان: کنایه ازباریکی کمر
معنی بیت: دهان دوست آنقدر کوچک است که هیچ نشانی ازاودیده نمی شود! کمریارنیزآنقدرباریک است که بسان یک تارموهست وآن تارمونیز به چشم نمی آید،نمی دانم این چه جورتارموی نامرئیست!
میان او که خدا آفریده است ازهیچ
دقیقه ایست که هیچ آفریده نگشادست
دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت
از دیدهام که دَم به دَمش کار شست و شوست
معنی بیت: ازاین سیلاب اشگی که ازدیدگان من بی وقفه جاریست درشگفتم که چگونه تصویررخساردوست ازبین نمی رود وهرلحظه درمقابل چشمان من است! مگرممکن است درمحلّی که دم به دم کارشستشو انجام می گیرد عکسی همچنان سالم مانده وازقابِ خیال مَحو نمی شود؟!
سرشک من که زطوفان نوح دست برد
ازلوح سینه نیارست نقش مهرتوشُست
بی گفت وگوی، زلفِ تو دل را همیکِشد
با زلفِ دلکش توکه راروی گفت وگوست
همی کِشد: بسوی خودنی کشاند ،جذب می کند. بعضی کُشد می خوانند گرچه اشکالی ندارد امّا باتوجّه به"دلکِش" درمصراع بعدی بهترآنست که کِشد خوانده شود تا موسیقی وریتم شعرحفظ گردد.
جاذبه ی زلفِ تو دلها را بی چون چرا به سمتِ خود می کشاند،به کسی مَجالِ انتخاب نمی دهد وهمه راشیفته وشیدای خودمی کند. هیچکس نمی تواند دربرابرجلوه های دلکشِ گیسوان تو مقاومت کند ویا ازدرگفتگو واردشود، همگان بلااستثنا اسیراسرارزلف تو هستند. کسی جرات بحث ومجادله بازلف توراندارد.
کس نیست که افتاده ی آن زلف دوتانیست
در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست
عمریست تا ززلف تو بویی شنیدهام
زان بوی درمشام دل من هنوزبوست
مشام: بینی، حس بینایی
هنوزبوست: ایهام دارد:1- هنوزبویی هست. 2- هنوز آرزومند است
درادامه ی بیت پیشین:
روزگارزیادی سپردی شد ازآن روزی که که اززلفِ توبویی به مشامم رسید امّاهمچنان مشام جانم ازآن بو معطّراست وآرزومندِ آن عطرروحبخش است.
هم گلستان خیالم زتوپرنقش ونگار
هم مشام دلم ازرلفِ سمن سای توخوش
حافظ بد است حال پریشان تو ولی
بربوی زلفِ یار پریشانیت نکوست
بربوی زلف یار: در آرزوی زلف یار.
ای حافظ درست است که حال پریشان توقابل تحمّل نیست و بسیاربد ودلگیرکننده است، امّا تونیک می دانی که پریشان خاطری که محصول ِآرزومندی زلف یار بوده باشد نه تنها آزارنده نیست،بلکه بسیارمطلوب و خوشآیند نیزهست.
درخلاف آمدِ عادت بطلب کام که من
کسبِ جمعیّت ازآن زلفِ پریشان کردم.
چندان گریستیم که هر کس که برگذشت
چون اشک ما بدید روان، گفت کاین چه جوست؟
"کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست"
در اینجا جنایت
می تواند به معنای خطای محرزی باشد که خود عاشق قبول دارد که در پی این دلبستگی و توقع مهربانی از یار پریوش که همیشه به عاشق خویش کم لطف است خود را به دست خود قربانی کرده و راه دشواری در پیش رو دارد.
همچنین از لحاظ دیگر میتواند جسارت عاشق باشد که "امید عاطفت" دارد از یار پریوش. معشوقی که آنقدر مقام و منزلتش نزد عاشق والاست که می ترسد با همین حس هم یار را برنجاند و رنجیدن معشوق بزرگترین خطای یک عاشقست.
همی کشد هم ایهام دارد. کُشد و کِشد را هر طورکه بخوانیم و معنی کنیم صحیح بنظر می آید.
" عمریست تا ز زلف تو بویی شنیدهام / زان بوی در مشام دل من هنوز بوست "
معناهای مختلف بو : 1) رایحه –2) باشد(بادا) -3) آرزو
در این بیت هم هنوز بوست را هرطور که معنا کنیم صحیح است :
یک عمر از اولین باری که رایحه گیسوانت را استشمام کردم سپری شده
1) آن رایحه هنوز از خاطرم نرفته و هنوز پربرجاست.
2) هنوز هم دلم آرزو دارد یک بار دیگر رایحه زلفت را استشمام کند.
از آستانش امید مهر و عطوفت دارم گرچه در حق او جنایت کرده ام(در کشاکش قبض و بسط حال خوش، عاشق عارف، روی برتافتن از دوست را جنایت میشمارد)
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او
گرچه پری وشست ولیکن فرشته خوست
دلم محکم است که از گناهم می گذرد( غلبه بخشایش خداوند بر سختگیری اش)گرچه زیبای پری را دارد اما همراه با مهربانی فرشته است( اشاره به صفات جمال و جلال الهی)
3- آن قدر گریه کردیم ( با وجود عفوش، همراه با جمع زاری می کنم)بر این جرم که هر که دید با تعجب به این جوی پر آب نگاه کرد.
4-دهان کوچکش هیچ و کمرش به باریکی مو، دست نیافتنی است.
5- شگفتی ام از این است که با این شست و شوی دائمی چشمم( اشک)، خیالش چگونه پاک نمی شود.
6-بدون هیچ اندیشه ای دل به زلفت کشش دارد.وانگهی چه کسی توان اندیشه دارد در برابرت( بزرگترین هنر جلوه زلفت، نابود کردن اندیشه هایی است که حال خوش را از میان برمی دارد )
7- روزگاری بس دراز است( آغاز آفرینش) که بوی زلفت را شنیده ام و هنوز شامه جانم به آن امید است
8- حافظ گرچه در این قبض حالت پریشان و ناخوش است اما چون در جستجوی زلفش هستی این پریشانی خوب است( اشاره به زیبایی زلف پریشان)
در نسخه خانلری بیت چهارم و در نسخه پاکستانی ختمی لاهوری بیت دیگری اضافه دارد
سرها چو گوی در سر کوی تو باختیم
واقف نشد کسی که چه گوی است و این چه اوست
اشاره به تسلیم مطلق
آرامش و پرواز روح
اینستاگرام:drsahafian
این غزل را "در سکوت" بشنوید
دارم امید عاطفتی از جناب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
حافظ در این غزل زیبا به عدم راهیابی انسان به ذات خداوند می پردازد و برای شروعِ سخن او را جناب دوست توصیف می کند ، اما بلادرنگ این دیدِ تفرقه بین را ظلم یا جنایتی می داند که در حق حضرت دوست یا زندگی روا داشته و امیدوار میشود به عطوفت و مهربانی حضرتش و طلب عفو و بخشش می کند . عرفا از دیر باز به این مطلب مهم پرداخته اند که خداوند را نمی توان توصیف کرد و آنچه تا کنون بیان شده است توصیف صفات است و نه ذات ، صفاتی مانند دوست یا نور السموات والارض که آنها نیز توسط خداوند یا آن حیِ قیوم و توسط پیامبران برای بشر بیان شده است ، جناب و حضرت لفظی ست که بطور معمول برای مرد بکار می بریم پس حافظ بکار گیری اینچنین توصیفاتی که خداوند را جنسیت میبیند عین جرم یا گناهی بزرگ میداند و هم اوست که بخشنده و مهربان است .
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او
گرچه پریوش است ، ولیکن فرشته خوست
حافظ در این بیت بار دیگر به ناتوانی انسان در توصیف حضرت دوست میپردازد که او را پریوش می خواند ، پری در مقابل دیو آمده است ، یعنی برای خداوند ضدی در نظر می گیریم تا به آن ضد خداوند را توصیف کنیم ، خداوند یا پری در مقابل شیطان و دیو ، اما بازهم گناه و جنایتی دیگر را مرتکب می شویم زیرا هر چیزی را می توان به ضد آن چیز شناخت اما خداوند که در قالب چیزها نمی گنجد ، سپس او را فرشته خو مینامیم ، فرشته نماد عقل است ، پسخداوند را عقل کل می نامیم و اینگونه گمان می کنیم که عقلِ عقلی که کائنات را اداره میکند همان خداوند است ، اما این هم توصیف صفات است ، پسبا استیصال از حضرتش می خواهیم که ما را برای چنین جرمی ببخشد و از ما درگذرد .
چندان گریستم که هرکس که برگذشت
در اشکِ ما چو دید روان گفت کاین چه جوست ؟
پسانسان اولآ باید برای چنین توصیفاتی از خداوند عذر خواهی نموده و برای عفوش اشکها بریزد و بعد از آن هم برای ضعف و درماندگی خود گریه ها کند ، تا حدی که جویها از چشمانش جاری شود ، شاید مورد رحمت حضرتش واقع شود ، و می شود ، زیرا خداوند در دل های شکسته است ، ممکن است انسان دلِ شکسته خود را نبیند ، اما هر انسان زنده دل در حال گذر در راه عاشقی ، روان یا روح خدایی را در چنین اشکی می ببیند و آن روانی و لطافت را حس نموده ، از کیفیت این جوی روان خواهد پرسید ( توجه داشته باشیم روان را در اشک دیده است و نه اشکِ روان را ) ، یعنی درواقع خواهد گفت همین لطیف شدن درون است که روان یا روح را می توان در آن اشک دید ، و این همان گمشده توست ، پس در بیرون از خود و با ذهن در پی ذات مباش که راه بجایی نخواهی برد و ذات خداوند همان ذات اصلی توست ، آن روان و روحی که در اشک و دل شکسته و لطیف شده ات موج میزند همان خداوند است .
هیچ است آن دهان و نبینم از او نشان
موی است آن میان و ندانم که آن چه موست
هیچ ، اشاره ای ست به عدم یا نیستی که بعضاً از سر درماندگی خداوند را به آن وصف می کنند ، یعنی در عین حالی که همه صفات ذکر شده شامل خداوند میگردد ، اما به هیچ صورتی قابل تصور نبوده و در خیال در نمی آید ، دهان نمادی ست از سخن گفتن ، انسان بجز تجلیات که در جهان فرم مشاهده می کند سخنانی را از دهانِ تکوینیِ زندگی یا خداوند و با واسطه پیامبران میشنود که از فضای عدم بر آنان بصورت وحی فرستاده شده است ، حافظ میفرماید اما هیچ نشان دیگری از او با چشم حسی خود نمی بینیم ، در غزلی دیگر میفرماید:" با هیچکس ندیدم زان دلستان نشانی/ یا من خبر ندارم، یا او نشان ندارد "پس عرفا ناچار به استفاده از شبیه ترین صفات حسی مانند دوست ، معشوق و امثال آن هستند تا بتوانند پیغامهای زندگی را بیان کنند ، در مصراع دوم و در ادامه بیت قبل که روان یا روح را بهترین وصف در اشکِ جاری شده عاشق تشخیص داده است با این ادله که روان نیز در تجسم عینی در نمی آید اما حسش را به انسان انتقال می دهد ، پس هیچ حائل و حجابی بین انسان با خداوند نیست و آنچه موجب جدایی و تفرقه است به اندازه مویی باریک است در میان ، اما حافظ در انتها میفرماید کدام مو ، او از کیفیت آن مو نیز آگاهی ندارد ، فقط می داند که به اندازه مویی حجاب است بین انسانِ زنده شده به عشقی مانند حافظ و دیگر بزرگان با خداوند .
دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت
از دیده ام که دم به دمش ، کار شست و شوست ؟
حافظ میفرماید با اینهمه اما بسیار عجیب است از نقشِ خیالِ حضرتش که به هیچوجه از نظر محو نمی شود ، هرچند که دیدگان اشکبار عاشق دم بدم در حال شستشوی چشم خود باشد ، بنظر میرسد حافظ قصد آن دارد به ما بگوید اینکه نقش خیال رخسار معشوق ازلی از چشم و قلب انسان پاک نمی گردد بدلیل هم جنسیِ با اوست ، یعنی بازتاب نقش آن رخسار زیبا در جام معروف الست در چشمانش نقش بسته و با اشکهای دم بدم از دیده نمی رود وبلکه جلوهگری بیشتری می کند ، شستشوی دم بدم چشمان علاوه بر معنی گریه بی امان ، کنایه از گسترده کردن لحظه به لحظه دید انسان و دیدنِ جهان از منظر چشمان خداوند است .
بی گفت و گوی ، زلفِ تو دل را همی کشد
با زلف دلکش تو ، که را روی گفت و گوست ؟
حافظ ادامه میدهد اصلآ نیازی به گفتگو و آوردن دلیل و برهان نیست تا بخواهیم بگوییم در الست چه اتفاقی افتاده است و چرا انسان بطور فطری اسیر زلف حضرت دوست است ،همین که جذبه و کشش حضرتش را می بینیم برای بازگشت انسان به الست و وفای به عهد خود کافی ست ، روی گفتگو نیست یعنی انسان باید شرم داشته باشد که با زلف دلکش یا ذات خدایی خود به گفتگوهای استدلالی روی بیاورد ، وقتی کشش و جذبه را متوجه می شود این خود بهترین دلیل است برای بازگشت انسان به فطرت و اصل خود .
عمریست تا ز زلف تو بویی شنیده ام
زان بوی در مشام دل من هنوز بوست
پسحافظ کشش و جذبه الهی ذکر شده در بیت قبل را در نتیجه بویِ زلف حضرت معشوق دانسته و ادامه می دهد روزگار مدید یا صدها هزار یا میلیون هاسال است که انسان پساز هبوط و آمدن بر روی زمین هنوز بوی زلف یا عطر گیسوی حضرتش را با مشامِ دل و مرکز خود احساس کرده و می شنود ، این بو همان عطر روز ازل است که در هنگام نوشیدن می الست از آن یگانه ساقی به مشامِ دلِ انسان رسیده و ماندگار شده است ، یعنی ذات انسان با ذات خداوند یکی ست ، پس بالفطره قابلیت برخورداری از همه صفات حضرت دوست را داشته و فقط باید آنها را به فعل در آورد .
حافظ بد است حال پریشان تو ، ولی
بر بوی زلف یار پریشانیت نکوست
حافظ میفرماید وقتی انسان بوی زلف حضرت دوست را در بطن و مرکز خود تشخیص داده و عشق بازگشت آن یار سفر کرده درونی را در دل قرار دهد حالش بطرز خوشایندی بد و دگرگون خواهد شد ، هر انسانی که عمر را همراه با استشمام بوهایی نامطبوع طی کند اگر روزی بوی خوشی به مشامش رسد خلاف عادت شده و در ابتدا از این بوی جدید احساس ناراحتی نموده ، حالش بد می شود ، انسانی که سالیان بسیار به بوهایی مشمئز کننده مانند بوی کینهتوزی ، بوی حسادت ، بوی بُخل ، بوی خشم و انتقام جویی، بوی کبر و غرور ، بوی حرص و طمع ، و انواع بوهای بدِ دیگر خو گرفته است ، بدون شک با شنیدن بویِ خوشِ عشق ابتدا به ساکن حالش بد و دگرگون خواهد شد و در برابر این بوی دیر آشنا مقاومت میکند اما سرانجام آن بوی خوشِ زلف یار ، یا اصل خدایی اش را تشخیص داده و پریشان حال می شود ، پریشانی یعنی برهم خوردن نظم چیدمان چیزهای آفل و گذرایی که در دل و بطن خود قرار داده است و هم این آشوب و دگرگونی ست که به یاری او خواهد شتافت یعنی درنهایت به علت حال بد وآن بوهای آزار دهنده پیبرده ، خانه دل را از هرچرغیر اوست پاک و صافی کرده و آماده بازگشت یار و معشوق می گردد تا عطر دلانگیزِ زلفش بار دیگر همه ابعاد وجودی وی را معطر کند .
معنی ابیات
۱- خطا و تقصیری کرده ام ولی از درگاه جناب دوست امید مهربانی و عنایت دارم.
۲- می دانم که از سر گناهم خواهد گذشت و از آن چشم پوشی می کند،
- زیرا ،اگرچه او مانند پری زیبا و لطیف است ولی خلق و خوی فرشتگان را دارد.( در عین زیبایی مهربان هم هست/ اگرچه همچون پری وجه جسمانی دارد ولی وجه ملکوتی و فرشته خویی او بیشتر حاکم است)
۳- آنقدر در فراق او گریستم که هر کس از کنار ما عبور کرد،
-و جریان اشک ما را دید که روان است ،حیرت کرد و گفت : این چه جویباری است!؟
۴- رخدادی که پیش آمده لطیف تر از آن است که بتوان با دهان با آن سخن گفت( بزبان آورد)
- میان وحدت و و کثرت تنها یک مو بیشتر فاصله نیست( در ان حد که وحدت است ،کثرت نیز است.کثرتی که تنها مظهر و آینه یگانگی اوست.
۵- از نقش خیال او تعجب می کنم که چگونه در دیدگان من نقش بسته است!
- با این اشکهایی که از چشمم می ریزد و آنرا شست و شو می دهد،نقش او میبایست در دیدگانم محو می شد.( اشک نماد لطیف تر شدن روح انسانی است)
۶- زلف دلکش تو بدون گفتگو دل را می کشد،
- اساسا با زلف دلربای تو چه کسی مجال و یارای گفتگو کردن است؟( جذبه ای که جمال تو در ما شکل داده؛ قصه عشق حقیقت دوران است که جای آن گفتگو و سخن گفتن با زبان نیست بلکه با عمل میتوان از آن خبر داد).
۷- دیر زمانی است که از زلف تو( جمال و زیبایی / کثرت) تنها یویی به من رسیده است و هنوز آن رایحه در مشام من باقی است و آنرا حس میکنم.
۸- حافظ این چنین پریشان حالی خوب نیست ولی،
- از آنطرف وقتی پریشان حالی به سبب وزیدن بوی زلف یار باشد چیز خوب و نیکویی است.
آیا میدانید در این شعر خطای حافظ چه بوده