غزل شمارهٔ ۶۰
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۶۰ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۶۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۶۰ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۶۰ به خوانش زهرا بهمنی
غزل شمارهٔ ۶۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۶۰ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۶۰ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۶۰ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۶۰ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۶۰ به خوانش احسان حلاج
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۶۰ به خوانش محمدرضا ضیاء
حاشیه ها
حرز = حمایل ، دعایی که به بازو و گردن بچه ها درقدیم می بستند.
حرزجان = حفظ جان ، نامه دوست
برحسب آرزو = به کام دل
باد فتنه = تند باد ، آشوب
کحل الجواهر = سرمه
پیک = نامه بر ، قاصد
عیار = سنجیدن ، وزن
دم زند = نفس زند
معنی بیت 1: قاصد نامداری که از شهر محبوب آمده نامه ای به خط مشکین دوست به صورت حمایل و دعا با خود آورده است.
معنی بیت 3 : دل را به عنوان هدیه و مژدگانی به آن قاصد دادم درحالیکه شرمنده ام از این نقد کم عیاری که نثار دوست کرده ام .
معنی بیت 6: اگر تندباد رنج و آشوب هردو عالم را زیر و رو کند با شمع دیدگان چشم به راه دوست می مانم.
معنی بیت 7: ای نسیم بامدادی سرمه جواهری از آن غبار سعادتمند که درگذرگاه دوست است برای روشنی دیده من بیاور.
منظور از حرز جان آیاتی ست که بر حضرت محمدمصطفی در قرآن (یا همان خط مشک بار دوست ) در رابطه با دیدار خداوند و بی ارزش بودن این قالب تن نازل شده است.
آیاتی از قبیل : أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لَا تُرْجَعُونَ
حرز جان یعنی امان و پناه جان .
پادشاهان گاهی به کسانی انگشتر مهر خورده یا چیزی از این قبیل می دادند که اگر آن فرد آن را به ماموران دولت نشان می داد جانش در امان بود .
حال حافظ می گوید آن پیک نامور از سوی دوست این حرز را آورده تا پناه جان ما باشد . تا ما بدانیم در قلمرو فرماندهی او در امان هستیم .
از دست تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
إینی که شما عرض میکنید خانم یا آقای روفیا البته به لحاظ کلامی صحیح است اما این تنها معنای ظاهری شعر است.
از این قبیل تمثیل ها در أدبیات فارسی به وفور دیده میشود،
مانند
ستاره ای بدرخشید و ماه منزل شد/دل رمیده ما را انیس و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت/به غمزه مسئله اموز صد مدرس شد
******************************************
******************************************
این ........... که رسید از دیار دوست
وآورد حِرز جان ز خط مشکبار دوست
پیک نامهور: 2 نسخه (801 و 1 نسخۀ متأخر: 858)
پیک خوشخبر: 1 نسخه (813)
پیک نامَور: 14 نسخه (816، 822، 827، 836، 843 و 9 نسخۀ متأخّر یا بیتاریخ) قزوینی- غنی، خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال، سایه {همۀ مصحّحان}
پیک نامهبر: 20 نسخه (818، 819، 821، 823، 824، 825، 834 و 13 نسخۀ متأخّر یا بیتاریخ)
37 نسخه غزل 62 و بیت مطلع آن را دارند. نسخۀ مورخ 803 غزل را ندارد. با توجه به رسم الخط نوین و اعتبار نسخۀ مورخ 801، شاید مناسبتر باشد که ضبط «نامهور» را بر «نامَور» ترجیح دهیم زیرا «نامور» به سکون "میم" و به معنی سرشناس، نامآور و ارجمند نیست بلکه صورتی دیگر از ترکیب «نامهبر» یا «نامهور» است و اکثریت نسخ نیز صراحتاً به همین معنی آوردهاند. پیک کسی بود که خبری را میرساند و آن که نامه یا نوشتهای نیز با خود میآورد، نامهور خوانده میشد. پسوند «ور» واژهای با معنی وسیعتر (و اینجا در قیاس با "نامهبر") میسازد.
در بیت فوق دو دگرسانی دیگر نیز وجود دارد در آغاز مصرع نخست:
این پیک: 29 نسخه (813، 819، 821، 822، 823، 824، 825، 834، 836، 843 و 19 نسخۀ متأخّر یا بیتاریخ{نسخۀ 858: ای پیک}) خانلری، عیوضی، نیساری، سایه، جلالی نائینی- نورانی وصال
آن پیک: 8 نسخه (801، 816، 818، 827 و 4 نسخۀ متأخّر یا بیتاریخ) قزوینی- غنی، خرمشاهی جاوید
در آغاز مصرع دوم:
و آورد: 19 نسخه (801، 813، 818، 819، 822، 834، 836، 843 و 11 نسخۀ متأخّر یا بیتاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، سایه، جلالی نائینی- نورانی وصال
آورد: 17 نسخه (816، 821، 823، 824، 825، 827 و 11 نسخۀ متأخّر یا بیتاریخ) قزوینی- غنی، سایه، خرمشاهی- جاوید
حرز: تعویذ، نوشته یا دعایی برای حفاظت از چشم زخم و خطر.
خط مشکبار: خطی که چون مشک، تیره و معطر است.
****************************************
****************************************
لطفا منابع و اطلاعات شناخت این اختلاف نسخه ها را بفرمایید مثل 801 و 858 که (پیک نامه ور ) یا در مورد (پیک نامه بر ) که 20 نسخه ذکر کرده اید و اکثر این نسخه ها در دفتر دگرسانی های مرحوم نیساری نیست یا محدود تر هست آیا کتابهای دیگری نظیر کتاب نیساری هست؟؟ لطفا راهنمایی بفرمایید با ذکر منابع و غیره...
خوش میدهد نشان جلال و جمال یار
خوش میکند حکایت عز و وقار دوست
-----------------
عجیب است!
یکی به اسم "ناشناس" از کسی روایت نقد بکند که حتی معانی و مفاهیم کلمات عرفانی را تشخیص نمی دهد و کل صفحه نقدو نظر حاشیه را با "خزعبلات" پرکند!!
از "لف و نشر " : جلال و جمال / عز و وقار / کاملا معلوم است که منظور جناب خواجه (ره) ذات مقدس پروردگار است که صاحب و خالق "جمال و جلال " هستی است! جمال نشان " رحیم " بودن و جلال ، نشان "رحمان" بودن پروردگار است ! درهرجا خطالب دوست آمده یا خود ذات حضرت پروردگار است و یا اولیای اعظم الهی که "تشخص مقدس دوست" دارند در مفاهیم ادبی - عرفانی خواجه (ره) ! جسارت شد ببخشید .یا حق !
بیت سوم: به مژده و شاباش (بابت ِ آن حِرز ِ جان یا امان نامه ی امروزی که آن پیک ِ نامور برایم آورده بود) دل ِ خودم را به او دادم. و الآن شرمگینم که چیز ِ تقلبی (بی ارزش) نثار ِ دوست کرده ام. نقد ِ قلب. «نقد» چون چیزی بوده که در آن لحظه در دسترسش بوده و نثار کرده و «قلب» اینجا به دو معنی «دل» و «تقلبی یا بدلی» آمده است.
بیت ششم: تصویرسازی از کسی که در باد با چراغی در دست، چشم انتظار است و راه کسی را انتظار می کشد. می گوید اگر باد ِ فتنه هر دو جهان را به هم زند (حتا اگر باد چراغ های واقعی را خاموش کند) ما با چراغ ِ چشم مان راه ِ دوست را انتظار می کشیم.
بیت هفتم: ای نسیم صبح، از خاک ِ خوشبختی که خاک ِ راه ِ دوست شده است، برای من بیاور که مانند سرمه ی جواهرین بر چشم ِ خودم بکشم آن خاک را.
بیت هشتم: ماییم و آستانه ی عشق و سر ِ نیاز (دلشوره) که حالا چه کسی در کنار ِ دوست به خوشی خوابیده است؟
بیت آخر: اگر دشمن بخواهد بدگویی حافظ را بکند باکی نیست. خدا را شکر که نزد ِ دوست شرمسار نیستم.
جناب مدرس،
تبریک برای حاشیه های محققانه، عالمانه و فروتنانه
که گه گاه مینویسید واز برخی دگر سانی ها پرده بر می گیرید،
اما در باب دو بیت مطلع این غزل به گمانم می باید چنین بخوانیم:
" این پیک خوش خبر که رسید از دیار دوست
و آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست؛
خوش می دهد نشان جلال و جمال یار
خوش میکند حکایت عز و وقار دوست...."
پیک مانای نامه بر را در خویش دارد و نامور صفتی مناسب برای پیک نیست، پیک خوش خبر است یا (هرگز مباد!) حامل خبری ناخوشایند .
این ، و نه آن ازیرا که پیک گویا حاضر است و از جلال و جمال و عز و وقار یار سخن میگوید.
و سرانجام و آورد:
می فرماید:
این پیک پی خجسته که از خاک دوست رسیده است
و حرز جان باخود دارد، چه خوش از جاه و جلال دوست حکایت میکند
تندرست و شادکام بوید.
سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار
در گردشند برحسب اختیار دوست
نه خورشید را سزد که به ماه رسد و نه شب از روز پیشی جوید و همه در مداری در گردشند(یس 20)
همانا خداوند آسمان ها و زمین را از منحرف شدن نگه میدارد و اگر منحرف شوند هیچکس بعد از او آن دو را نگه نمیدارد(فاطر 21)
درود بی کران بر دوستان جام
آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست
خوش میدهد نشان جلال و جمال یار
خوش میکند حکایت عز و وقار دوست
ابیات بالا دارای واژه های کد دار و رمز دار می باشد که توجه به انها برای بیان مفهوم و معنی ابیات مهم است
پیک نامور ؟؟ حرز جان ؟؟خط مشگبار؟؟ در بیت دوم از محتوی پیام اورده شده پیک نامور نشانه هایی داده شده است؛جلال،جمال،عزت،وقار و عظمت با توجه به مصداق و تشبیه همانند ساز شده پیک نامور استعاره از فرشته وحی ،حرز جان به مفهوم نگهبانی و امنیت جان و خط مشگبار استعاره از صورت و وجه خداوندی است با در نظر گرفتن توضیحات بالا و تحقیق در محتوای تاریخی و کارکردی ایات کتاب وحی به نظرمی رسد دو بیت آغازین شعر تلویحا و تلمیحا به ایات پایانی سوره حشر ارجاع دارند
««هُوَ اللهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ...»آیات22،23و24
سربلند و پیروز باشید
درود بیکران بر دوستان جان
شکر خدا که از مدد بخت کارساز
بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست
معنی و مفهوم بیت :خداوند کار ساز را شاکرم که مرا با خوش یمنی افرید و من جزء افرادی هستم که ارزومند خوشی عزت جلال و عظمت دوست هستم
سربلند و پیروز
آن پیک نامور که رسید از دیاردوست
آورد حَرز جان ز خطِ مُشکبار دوست
دربعضی ازنسخه های قدیم به جای "آن" این ثبت شده که بنظردرست ترمی باشد. چراکه صحبت ازپیکیست که به خدمت حافظ مشرّف شده است.
پیک: کسی که ماموررساندن چیزی یا پیامی باشد.قاصد
نامور: نامه بر، نامه ور،نامه رسان. بعضی نامور رابه معنای مشهور وسرشناس معنی کرده اند که بنظر درست نیست وهمین نامه ور درست می باشد.
حرز: حفاظت و نگهبانی کردن ، دعایی که نوشته وبه بازومی بندند، تعویذ، چشم زخم،دراینجا همان نامه ایست که ازدوستِ صمیمی (احتمالاً امیرجمال الدّین شیخ ابواسحاق) به دست حافظ رسیده است. او قبل ازشاه شجاع با این پادشاهِ فرهیخته رابطه ی عاطفی عمیقی داشت. حافظ درطول عمر پربارخویش با درباریان زیادی دوستی داشته لیکن با این دوسلطان که هردو اهل شعر وادب بودند رابطه ی بسیارعاطفی وعاشقانه ای برقرارکرده بود واغلب غزلیّات عاشقانه ازجمله همین غزل متاثّرازاین رابطه سروده شده است.
خطِ مُشکبار: خطی که بامرکّبِ آغشته به مُشک، نویسند تا معطّر باشد. امروزه خوشنویسان به جای مُشک، به مرکّب گلاب اضافه می کنند. ضمن آنکه که "خط مُشکبار" به معنای موهای لطیف گرداگِرد صورتِ دوست نیزهست.
بعضی ازمُغالطه کاران عزیز که خیلی تمایل دارند ازتمامی غزلیّات حافظ مفاهیم عرفانی برداشت نمایند، براین باورند که مقصود از"حرز" دراین غزل، آیات قرآن! "پیک" رسول اکرم(ص)! ومنظور از "دوست" خداوندمتعال است!!
درست است که حافظ دربسیاری ازغزلیّات ، ازمعشوق اَزلی وخداوندمنّان با واژه ی دوست یادکرده است، امّا این دلیل نمی شود که هرجا به این واژه برخوردیم،آن را معشوق ازلی تعبیر کنیم.!
بارها گفته شده که چنین برداشت های خودخواهانه وناآگاهانه، ضمن آنکه لطایف وظرایفِ شعری راازبین می برد، سببِ فسادِ معنوی نیز می گردد.
لطایف وظرایفِ شعر ازاین رو پایمال می گردد که ما خودخواهانه تعابیری را که خودمان دوست داریم ضمیمه ی معنا ومفهوم ِ مضامین شاعرانه می کنیم وآن رادرنظر مخاطبین شعربرجسته ترنشان می دهیم. درنتیجه حقیقتِ معنایی که مدّ نظرشاعربوده کمرنگ شده وازدیدِ مخاطبین محو می گردد ومنجربه پایمال شدن لطفِ کلام شاعرانه می شود. برای نمونه وقتی شاعری مثل حافظ باذوق شاعرانه واز روی اشتیاق وعلاقه، صحبت اززلفِ مجعّد ومعطّرشاه شجاع ولبِ لعل ونوشین اوصحبت می کند، خودشیفتگان ِمتعصّب وبه ظاهرمتشرّع که چنین مضامین شاعرانه را نوعی معصیت پنداشته وبرنمی تابند، سخن ازمفاهیم عرفانی، تعینات وکثرت وجلوه های معشوق اَزلی به میان می آورند تابه خیال باطل خویش، ازاشاعه ی بدآموزی پیشگیری کرده باشند!. آنها به مصداق کافرهمه رابه کیش خودپندارد، گمان می کنند که همگان مثل آنها بدنبال هوسرانی وشهوت هستند! آنها همه چیز را ازوَرای عینکِ بدبینی ، شهوت وفساداخلاقی می نگرند. غافل ازاینکه ازمنظرشعر و شاعری ودرفرهنگ وادبیّاتِ عاشقانه، خَلق مضامین اینچنینی هنر محسوب شده وبهره گیری ازاین مضامینِ عاشقانه نشانه ی اشتیاق وعلاقمندی وشیدائیست وارتباطی به جنسیّتِ مخاطب ندارد.
روانشاد استادشهریارمی گفت: اغلبِ غزلهای عاشقانه ای را من سروده ام هرکس که ازشان نزول غزل آگاهی نداشته باشد خیال می کند آنهارا برای یک دختر چهارده ساله ی شوخ وشنگ نوشته ام! درحالی که مخاطبِ بیشترغزلیّات من همکاران من دربانک کشاورزی واداره....هستند که روزگاری باآنها انس والفتی داشتم.
ویا دراین غزل موردِ بحث، هنگامی که حافظ نامه ای از رفیق شفیق خویش دریافت کرده وازآن با عنوانِ"حرزجان" یادمی کند، دلواپسانِ متشرّع که خودرامسئول پیشگیری ازبدآموزی می پندارند بی درنگ دست بکارشده وشرح مبسوطی بر"حرزجان" نوشته وآیاتی ازقرآن رانیز باذکرشماره آیه ونام سوره ضَم ِمطلب می کنند تاباتحریفِ موضوع غزل، معناهای عرفانی برداشت نمایند! بنظرمی رسد این دلواپسانِ خودپسند بیم آن دارند که اگر احیاناً خوانندگان شعرحافظ ازاین موضوع که اغلبِ غزلیّاتِ او معناهای عرفانی ندارند آگاه گردند، دُکان عرفان ازرونق افتاده وبازار عرفان روبه کسادی خواهدگذاشت! ازهمین روبا آسمان وریسمان به هم بافتن، سعی می کنند ازتمام غزلیّات برداشتهای عرفانی نمایند که نتیجه ی این خودخواهی پایمال شدن لطفِ کلام وظرایف شعری می شود.
ورُخ دادنِ "فسادِمعنوی" که اشاره شد بدین دلیل است که، کسی که جاهلانه وبدون آگاهی ازشان نزول غزل، شعری را که شاعر برای رفیق گرمابه وگلستان خویش سروده، به غلط، به خدا وپیامبر وقرآن نسبت می دهد درحقیت درحقّ یکایکِ آنها جفاوستم می نماید. چراکه خدا اصلاً ازچنین رفتار جاهلانه وای بسا پاچه خوارانه نه تنها خشنود نمی شود بلکه بیزاراست. خدا هرگز دوست ندارد کسی برای دلخوش کردن اوازدیگران مایه بگذارد وازروی چاپلوسی ،شعری ازیک شاعرراکه برای رفیق خویش سروده، به پیشگاهِ خداتقدیم نماید وبه اصطلاح پاچه خواری کند!
ماحق نداریم مطلبی را که شاعر برای شخص خاصّی نوشته، آن راتحریف کرده وبه خدا وپیامبر نسبت دهیم وچاپلوسانه با ادای احترام دست به سینه،تعظیم کرده وبه استحضارخدا برسانیم که خداوندا... قبله ی عالم بسلامت باد! شاعرشهرما ازآتش اشتیاق وعلاقه وعشقِ شما،غزل ناب ونغزیی سروده ومن باکمال افتخارتقدیم محضرانورشما می نمایم!!!
بگذریم که ازهرچه بگذریم سخن دوست خوشتراست.
معنی بیت: آن یااین قاصد و نامه رسان ِ عزیزو گرامی که ازکوی وسرزمین دوست آمده، نامه ای یادست خطّ معطّری آورده که درنظرگاهِ من، به ارزش همان دعائیست که برای محافظت ازجان می نویسند. این نامه اعتبار"تعویذ" را دارا می باشد بااین نامه که بسیارمقدّس ومعنویست ازبلایا وگرفتاریها دراَمان خواهم ماند.
حافظ پیش ازاین نیزنامه ی دوست را به عنوان تعویذ تعبیرنموده است.
کِلکِ توخوش نویسد درشان یار واغیار
تعویذ جان فزایی افسون عمرکاهی
خوش میدهد نشان جلال و جمال یار
خوش میکند حکایت عِزّووِقاردوست
دلواپسان با دستآویز قراردادنِ "جلال وجمال" که بیشتردررابطه با خصلت های خداوندی بکارمی برد سعی کرده اند که ازاین غزل معنای عرفانی برداشت نمایند. درصورتی که "جمال" نام شیخ ابواسحق و"جلال" نام برادر وی(جلال الدّین شاه مسعود) است وحافظ باهنرمندی اسم این دو را بصورت کُد درغزل جای داده است تاراهنمای جویندگان حقیقتِ شان ِغزل بوده باشد. ضمن آنکه جلال وجمال به معنی شکوه و زیبایی نیز می باشند.
عزّ: عزّت وبزرگواری
وقار: متانت، شکوه وجلال
معنی بیت: این نامه ای که به دست من رسیده، به روشنی بیانگرشکوه وعظمت وزیبایی دوست است. این نامه چه نیکو از بزرگواری ومتانتِ یار حکایت می کند.
به رغم مدّعیانی که منع عشق کنند
جمالِ چهره ی توحجّت موجّهِ ماست
دل دادمش به مژده و خجلت همیبرم
زین نقد قلب خویش که کردم نثاردوست
نقد: پول،سکّه
قلب:ایهام دارد: 1-قُلّابی، تقلّبی، 2- دل
نقدقلب: سکّه ی تقلّبی، حافظ ازشکسته نفسی، دل خود رامثل سکّه ی تقلّبی می داند.
معنی بیت: ازبابتِ دریافتِ این نامه ی لطف آمیز، دلم رابه مژدگانی دادم لیکن شرمسارم ازاینکه نتوانستم هدیه ای باارزش ترنثاردوست کنم. دل من دربرابردوست، همانندِ سکّه ی تقلّبیست.
جان نقدِ محقّراست حافظ
ازبهرنثارخوش نباشد
شُکر خدا که از مَدد بخت کارساز
برحَسبِ آرزوست همه کاروباردوست
برحسب: مطابق.
این بیت نیز دلیل روشنی براین ادّعاست که این غزل معنای عرفانی ندارد ومنظورازدوست، دوستی زمینی است نه خداوند. چراکه قطعاًهیچ عارفی به سببِ اینکه کاروبارخداوند بروفق ِمُراداست به درگاه خداوند اظهارشکروسپاس نمی کند! بنابراین اگر"دوست" را به معنای خداوند بگیریم این بیت معنای درستی نخواهد داشت. امّا اگرمنظوراز"دوست" همان شیخ ابواسحق بوده باشد معنای بیت نیز درست خواهدبود.
معنی بیت: سپاس وشکرخدا را که دوست ( شیخ ابواسحق) دارای اقبال نیکوئیست وچنانکه ازمحتویّاتِ این نامه برمی آید کاروبارش وفق مُراد است همانگونه که من آرزوی توفیق وسرافرازی وسعادت اوراداشتم، شکرخدا همانگونه رقم خورده است.
دیده نادیده به اقبال توایمان آورد
مرحبا ای به چنین لطف خدا ارزانی
سِیر سپهر و دورقمر راچه اختیار
در گردشند برحسب اختیار دوست
صحبتی که درموردِ ازبین رفتن ِ "لطفِ کلام ِ شاعر" درسطوربالا گردید دراین بیت بیشترملموس ومشهوداست.
وقتی که از اینچنین بیتی که کاملاً زمینیست،جاهلانه برداشتِ عرفانی می شود همه ی لطفِ کلام شاعرکمرنگ و حتّا به کلّی پایمال می گردد. چرا که گفتن اینکه : ستارگان وسیّارات به دست توانای خداوند می چرخد" هیچ نکته ی خاصّ وشاعرانه ای دردل خودندارد.! همه می دانند که چرخاننده ی چرخ فلک خداونداست! تکرارمکرّرات و چیزی که عام وخاص می دانند لطفی ندارد وهنرشاعرانه ای محسوب نمی شود!!!
لطفِ کلام وقتی برانگیزاننده ی احساساتِ آدمی می گردد که شاعر، به مددِ نبوغ خویش، گردش ِ سیّارات وچرخ روزگار را با این واژه ها وعباراتِ حس انگیز به یک سلطان ِ زمینی نسبت می دهد. دراینجاست که مخاطبین شعر درحال شنیدن چیزی نو وبدیع هستند که نمونه ی آن نیزتابحال به گوششان نخورده است. درچنین برداشتیست که هنر وقدرت مبالغه ی شاعر متجلّی و نمایان می شود وآدمی ازظرایف و زیبائیهای شعر به وَجدآمده ومَحظوظ می گردد.
بنابراین چنانکه ملاحظه می شود برداشت های غلط وجاهلانه، نه تنها تحریفِ معنا بلکه زایل کننده ی لطفِ کلام وزیبائیهای شعریست وقطعاً خیانت درامانت محسوب می گردد.
معنی بیت: گردش روزگار وماه وستارگان همه به فرمان واراده ی دوست(شاه ابواسحق) صورت می پذیرند. آنها ازخود اراده واختیاری ندارند.
شاه ِ عالم را بقا وعزّ و ناز
باد وهرچیزی که باشد زین قبیل
گر بادِ فتنه هردو جهان را به هم زند
ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست
احتمالاً شاه ابواسحاق درسفر بسرمی برده که حافظ دراین جوابیّه ای که برای اوفرستاده، بی صبرانه انتظاربازگشت دوست را می کشد.
فتنه: آشوب. امیرمبارزالدین رقیبِ سرسخت ِابواسحاق، همواره درپی سرنگونی اوبوده وهرازچندی سببِ فتنه وآشوب می شده است. درنهایت نیز ابواسحاق به توسط اوکشته شد. "فتنه" اشاره به همین موضوع دارد.
چراغ چشم: چشم به چراغ تشبیه شده است.
معنی بیت: اگرهردوجهان نیز روبه خرابی نهد ودراثرطوفان حوادث وآشوب ازمیان روند، ما چشم برراه در انتظاربازگشت دوست باقی خواهیم ماند. چراغ های چشمان ما که ازنیروی لازوال عشق تغذیه می کنند هرگزخاموش نخواهندشد ودرراهِ انتظاردوست خواهند سوخت.
درانتظار رویت ما وامیدواری
درعشوه ی وصالت ما وخیال وخوابی
کُحل الجواهری به من آر ای نسیم صبح
زان خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست
کُحل الجواهر: کنایه ازخاکی که دوست برآن قدم گذاشته است. سُرمه و داروی تقویت چشم که از سورمه و سائیده ی مروارید درست میشد.
معنی بیت: ای نسیم سحرگاهی، ازخاکی که دوست برروی ِ آن قدوم مبارکش راگذاشته برای من بیاور که به عنوان ِ سُرمه ی به چشمانم بگذارم. این خاک برای من همانندِ سرمه ایست که ازسائیده ی مروارید ساخته شده باشد. خاکی که دوست برروی آن قدم می گذارد بسیارخوش اقبال است که چنین سعادتی نصیبش شده است.
چوکُحل بینش ما خاک آستانه ی توست
کجا رویم بفرما ازاین جناب کجا؟
ماییم و آستانه ی عشق و سر ِنیاز
تا خواب خوش که رابّرد اندر کناردوست
معنی بیت: تازمانی که زنده هستیم ما سر برآستانه ی عشق خواهیم نهاد. مامحتاج این آستانه هستیم وازاینجاسربرنخواهیم برداشت. تاسرانجام ببینیم که سعادتِ همخوابگی بادوست(وصال) نصیبِ کدام خوش اقبال خواهدشد؟
به پای بوسِ تودستِ کسی رسید که او
چوآستانه بدین در همیشه سر دارد
دشمن به قصد حافظ اگردَم زند چه باک
منّت خدای را که نیم شرمسار دوست
معنی بیت: دشمن اگر ازروی ِ کینه توزی درپی ِ آزار واذیت ِحافظ بوده باشد(ودرپشت سرحافظ،بدگویی وسخن چینی کندتانظرشاه ابواسحاق رابرگرداند) هیچ باکی ندارم چراکه بشکرخدا ازخودم اطمینان دارم وکاری نکرده ام که شرمنده ی دوست باشم.
دوست گو یارشو وهردوجهان دشمن باش
بخت گو پشت مکن روی زمین لشکرباش
درود بیکران بر دوستان جان
بر مدعی مگویید اسرار عشق ومستی
تا بی خبر بمیرد در عین خود پرستی
ای بی خبر سوخته سوختنی
عشق امدنی بود نه اموختنی
درس عشق ماست اه اتشین
ای فسرده همچو یخ با ما نشین
درس عشق ماست خاص حق شدن
پشت پا بر عالم و ادم زدن
درس عشق ما همه خونریزی است
فتنه و اشوب و شور انگیزی است
از دوست عزیز خواهشمندم در تاویلات متخیلانه خویش شان
لسان الغیب راخوار و پست نکرده و او را به عنوان یک چاپلوس و متملق دربار معرفی نکنند که روح ان بزرگوار نیز در ناخشنودی خواهد بود و تنها به یک مصرع وفقط به یک مصرع از غزلیات حافظ به شعور و بینش نگریسته و با استعانت از روح ان بزرگوار حقایق ابیات ایشان را رمز گشایی کنند(شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است )
رسیدن به حقایق اشعار ان بزرگوار نیازمند عاشق بودن و عاشق شدن بوده و به غیر از چشمان عاشق با هیچ یک از مدارک اعم از مستندات تاریخی و غیره قابل فهم نمی باشد
(پرسید یکی که عاشقی چیست گفتم که مپرس از این معانی)
وتوجه به این موضوع ضروری است که مدح یک شخصیت درباری نیاز به ایجاد رمز و کد در شعر ندارد وچنین مضامینی در غالب مدحیات سروده می شود و تنها و فقط تنها در بینش ومعرفت حقیقت جویی است که واصلان حقیقت برای انکه هر بی سرو پایی در وادی عشق به پرسه زنی نپردازد مفاهیم و حقایق را در پشت کدها و رموز به صورت استعاره ای بیان میکنند که طالبان واقعی با مجاهدت به ان رسیده و قدر ان را بدانند
گفتگو ایین درویشی نبود
ور نه با تو ماجراها داشتیم
ماییم و (آستانه ی) عشق و (سرِ نیاز)
(تا) خوابِ خوش که را بَرد اندر کنارِ دوست
"حافظ"
این آشنارویی و گریزرنگی او بس مسحور کننده است، پریخانه ی پُر نقشِ ذهنَ ش هزار آینه و تو در توست، چون رنگین کمانی به هر نظر از رنگی به رنگی می غلتد و می لغزد.
در نوازشِ قلمی به دَستانَ ش آن گونه می تراود که اپتدا و انتهایی بر او فرض نیست.
1): ما سرِ نیاز با چشم باز بر آستانه دوست داریم تا چه کسی در کنار او درخواب ناز آرمیده باشد.
حافظ از دولتِ عشقِ تو سلیمانی شد
یعنی از وصلِ تواَش نیست بجز باد به دست"
و این بار سرِ نیاز در آستانه و درگاهَ ش به چشمانِ بسته، پُر خَم، تا کمر تا نیز هم.
2):بی گمان آستانه ی هر در و درگاهی در خَم ی است و کمانی و در آستانه چشمه ی عشقَ ش به گمانَ م آن کمان رنگین تر.
آن آفریدگارِ سخن در خِم اندر خَمی پایِ سر و چَشم را به پیش می کشد در تایی.
آستانه ی عشق و سرِ نیاز"
تعبیری بس رازآلود و افسون گر.
در و درگاهی به خم که هر نیازمندی به ناچار از سرِ نیاز در تایِ خمَ ش می افتد
تایی و خیالی و کناری و محالی.
سرِ پیوندِ تو تنها نه دلِ حافظ راست
کیست آن (کش) سرِ پیوندِ تو در خاطر نیست
"حافظ"
جناب نیکومنش کل هنر حافظ رو زیر سوال بردید. اکثر غزلیات حافظ اتفاقا در مدح شاهان(به خصوص شاه شجاع و شاه ابواسحاق و شاه منصور) و یا مذمت شاهانی مثل امیرمبارزالدین و شاه محمود سروده شده. اگر مستقیم میگفت که اشعارش تاریخ مصرف پیدا میکرد و در طول زمان خوانده نمیشد. حداکثر میشد یک شاعر مدیحه سرا که دهها نمونه ازشان وجود داشته و الان کسی به یادشان نمیاورد. حافظ در دربار آل اینجو و آل مظفر خدمت میکرد و چنین شاعری نمیتواند فقط مضامین عاشقانه یا عارفانه بسراید. این از بخت ما بوده که چنین انسان هنرمندی به شکلی وصف و مدح شاهان کرده که از اشعارش برداشت عاشقانه و اجتماعی هم میتوان داشت.
" تا خواب خوش که رابّرد اندر کناردوست "
به نظر میرسه عاشق که با چراغ دیده چشم انتظار دوست هست آرزو می کند که در خواب ملاقاتی با معشوقش داشته باشد.
این جلوه جاودانه چون نامه آوری از سرزمین دوست رسید و با خود، از خط خوشبویش ایمنی جان آورد
( ایهام: نامور: مشهور- نامه بر، خط: نوشته معطر-خط چهره)
خوش می دهد نشان جلال و جمال یار
خوش میکند حکایت عز و وقار دوست
صفات مهربانی و قهرآمیز او را در حال خوش نشان میدهد و از بزرگی و دلربایی اش حکایت می کند.
3- دلم را مژدگانی این پیک دادم اما پیوسته شرمگین این دل ناصاف هستم(نقد فلب:پول تقلبی)
4-اما دلخوش و سپاسگزارم که سعادت کارساز همراه اوست و پیوسته در حال خوش به سر می برد( خود با خویش عشق می بازد)
5- گردش آسمان و ماه( که تقدیر سازند) چه اختیاری دارند به میل او می چرخند.( ایهام اختیار:انتخاب وقت سعد)
6-اگر ناآرامی همه جهان را به هم بریزد ما دلخوش چراغ چشم امیدوار خودیم( هر که بخواهد می یابد)
7- ای نسیم صبح برایم( برای چشم مشتاق) از خاکی که دوست از آن رد شده سرمه ای از جواهرات بیاور.
8- ما تسلیم این آستان عشق و شوقیم تا چه کسی به کرانه آرام دوست برسد( ایهام خواب خوش: به خواب ببیند طنز یا حقیقی- در کنار دوست بیارامد)
9- ترسی از دشمن(مخالف حال خوش) و نفوس بدش ندارم، پیوسته در منت مهربانی اویم و کوتاهی دراین حال خوش نکرده ام.
اینستاگرام:drsahafian
اگر چه دوست به چیزی نمیخرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست
چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد
چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست
کلمات و ترکیبات؛ کشور دوست، گیسوی معنبر دوست، پیامی از بر دوست، غباری از در دوست، خیال منظر دوست، قد و بالای چون صنوبر دوست، مویی از سر دوست، غلام و چاکر دوست، در این غزل زیبا، و اَقدام دوست، جمال دوست، راز دوست، دوست پرور، روی دوست، دیار دوست، خط مشکبار دوست، عز و وقار دوست، همه کار و بار دوست، اختیار دوست، انتظار دوست، رهگذار دوست، اندر کنار دوست، نِیَم شرمسار دوست، دوست غایب از نظر، لطف بی نهایت دوست، حسن دوست، طره دوست، طره مشکسای دوست، ضمیر منیر دوست، پادشاه حسن، جناب دوست، دولت کشتی نوح، آستان حضرت دوست، نظیر دوست، رخ دوست، و... مانند اینها، به دور از انصاف است که آنها را کنایه و تلمیحی از دوست واقعی و حقیقی چون انسان کامل در جهان هستی که واسطه فیض الهی بر سراسر هستی است ندانیم و بسیار ساده اندیشی است که این کلمه مقدس را به هر آدم موهومی که برازنده آن نیست بدانیم. لذا معتقدیم که دوست و ترکیبات آن در دیوان خواجه شیراز و حافظ اهل راز، بی گمان وجود مقدس آقا و سرور و مولایمان، امام الزمان مهدی، موعود غایب حاضر علیه الصلوة والسلام است. آری چه زیبا می گوید حافظ اهل راز؛
رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است
در کعبه کوی تو هر آن کس که بیاید
از قبله ابروی تو در عین نماز است
والحمد لله رب العالمین علی کل حال
گرامی محمد ادیب نیا
در خانه اگر کس است یک حرف بس است.
سلام و عرض ادب ؛
در بیت پنجم " سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار .... "
تلفظ واژه سپهر در فرهنگ معین و فرهنگ انوری به صورت sepehr است .
اما در فایل صوتی ، sepahr تلفظ شده بود . آیا این صحیح است ؟
"سپهر" با کسر " پ" صحیح است. که نادرست خوانده می شود. همچون" عطر" که به کسر" ع" صحیح است ولی غالب افراد با فتح" ع" می خوانند.
این غزل را "در سکوت" بشنوید
آن پیکِ ناموَر که رسید از دیارِ دوست
آورد حِرزِ جان ز خطِ مُشکبارِ دوست
معنی بیت: آن قاصدی که از دیار دوست رسید، از دستنوشتههای دوست برایم حافظِ جان آورد.
خوش میدهد نشانِ جلال و جمالِ یار
خوش میکند حکایتِ عِزّ و وقارِ دوست
معنی بیت: شکوه و زیبایی یار را به خوبی نشان میدهد. ارجمندی و متانت یار را به خوبی بیان میکند.
دل دادمش به مژده و خِجلَت همیبرم
زین نقدِ قلبِ خویش که کردم نثارِ دوست
معنی بیت: به عنوان مژدگانی دل خود را به قاصد دادم و از اینکه قلب خود را نقدا پیشکش دوست کردم، خجالت میکشم.
شکرِ خدا که از مددِ بختِ کارساز
بر حسبِ آرزوست همه کار و بارِ دوست
معنی بیت: خداروشکر که به لطف بخت موافق، کارهای دوست به خوبی پیشرفت دارد.
سیرِ سپهر و دورِ قمر را چه اختیار؟
در گردشند بر حَسَبِ اختیار دوست
معنی بیت: گردش خورشید و ماه از اختیار خودشان نیست؛ اختیار آنها از سوی خداست.
گر بادِ فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغِ چَشم و رهِ انتظارِ دوست
معنی بیت: اکر باد فتنه جهان را به هم بریزد، ما چشمانتظار دوست هستیم.
کُحلُ الجَواهری به من آر ای نسیمِ صبح
زان خاکِ نیکبخت که شد رهگذارِ دوست
معنی بیت: ای نسیم سحری! از آن خاک خوشبختی که در رهگذر و زیرِ پایِ دوست قرار دارد، برای تقویت بینایی به چشم من برسان.
ماییم و آستانهٔ عشق و سرِ نیاز
تا خوابِ خوش که را بَرَد اندر کنارِ دوست
معنی بیت: ما با آستانه عشق و سر نیازمان هستیم؛ حال ببینیم چه کسی همبستر دوست میشود و کنارش میخوابد!
دشمن به قصدِ حافظ اگر دم زند چه باک؟
مِنَّت خدای را که نیَم شرمسارِ دوست
معنی بیت: اگر دشمن به قصد ضرر زدن به حافظ حرفی بزند، ترسی ندارم. خداروشکر که نزد دوست سرافکنده و شرمسار نیستم.
آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست
پیک در اینجا همان باد صبای مشهور است و حافظ آن را نامور مینامد زیرا بارها و در ابیات بسیاری از آن سخن گفته ، پس معرف حضور همگان هست ، این پیک و باد صبا ، گاه نسیم صبحگاهی ست که گل حضور انسانها را باز ، و گاهی نفخه الهی که مردگان را زنده میکند ، اما بنظر میرسد در این بیت مراد پیغامهای حضرت دوست باشد که از طریق بزرگانی چون حافظ و مولانا از دیار دوست یا عالم یکتایی برای نوع بشر رسیده است ، در مصرع دوم میفرماید این پیک حامل پیغامهایی ست که حرز یا بهره و نصیبی ست برای جان انسانها ، یعنی همگان میتوانند با بهره جویی از چنین پیغامهای روحبخشی جان اصلی و روحانی ، و نه جان جسمانی خود را در حاشیه امنیت یا حرز قرار دهند ، زیرا پیغامهایی هستند از خط و زیبایی رخسار حضرت دوست که مشکبار و عطر افشان هستند ، عطر مشک چنین پیغامهایی که حافظ و دیگر بزرگان برای انسان آورده اند پس از صدها سال به مشام میرسد و هزاران سال دیگر هم مشتاقان این مشک از آن بهره می برند .
خوش می دهد نشان جمال و جلال یار
خوش می کند حکایت عز و وقار دوست
ره آورد چنین پیغامهایی که پیک نامور برای انسان به ارمغان آورده است بیان هر دو وجه جمالی و وجه جلالی حضرتش است که عرفا آنرا به خوبی به انسان نشان میدهند تا او را از سرگشتگی رهایی بخشیده و با دمیدن نفخه الهی در جانش او را به عشق زنده کنند ، حافظ این پیغامها را در قالب غزلهای زیبا به خوش ترین وجه ممکن حکایت میکند که توصیفی ست از عزت و وقار یا شکوه و عظمت حضرت دوست .
دل دادمش به مژده و خجلت همی برم
زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست
پس از آنکه عرفا پیغامهای معنوی و شکوه و وقار حضرت دوست را برای مشتاقان بیان می کنند و مژده می دهند که انسان نیز از جنس خداوند بوده و میتواند به همان عزت و شکوه حضرتش دست یافته و اصطلاحن با او یکی شده و به وصالش برسد ، پس انسان دل از دست داده و عاشق چنین مژده ای می شود ، یعنی طلب در او ایجاد می گردد که مرحله نخست عاشقی ست ، اما انسان خجل و شرمنده میگردد زیرا خوب که می نگرد در می یابد دلی را که سرمایه خود پنداشته و نثار حضرت دوست کرده است قلب و تقلبی ست ، دلی ست پر از درد و دلبستگی به چیزهای جهان مادی ، پس ، از این اشتیاق ایجاد شده در خود نومید شده و گمان می برد او که سرتاسر زندگی را با خطا و اشتباه طی کرده است و دلی مملو از دردهایی چون حسادت ، کینه ، خشم ، حرص و امثال آن را دارد ، چگونه میتواند به آن عز و وقار حضرت دوست نزدیک شود ، چه رسد به اینکه به آن دست یابد و به دیدار و وصالش نایل شود .
شکر خدا که از مدد بخت کار ساز
بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست
بخت کار ساز ، همان چرخ و کارگاه هستی ست که با پدید آمدن شوق وصال در انسانی که مژده امکان وصل را از عارف شنیده است ، کارسازی کرده و اوضاع را بگونه ای رقم خواهد زد که این بخت و شانس زنده شدن به عشق برای او بوجود آمده و در این مسیر قرار گیرد ، که جای بسی شکر و قدردانی دارد ، پس در مصرع دوم میفرماید این مساعدت کائنات برای قرار گرفتن انسان در راه عاشقی همه کار و بار حضرت دوست است که بر حسب آرزو و طلب ایجاد شده در انسان به انجام میرسد ، یعنی خدا یا زندگی به محض ایجاد طلب بدون توجه به گذشته شخص ، کار مربوط به خود که همانا قضا و کن فکان الهی ست را آغاز میکند که منجر به مدد و یاری بخت کارساز یا چرخ و روزگار می شود ، پسنومیدی جایی در این فرایند تبدیل و زنده شدن به عشق ندارد و با لطف و عنایت حضرتش کار معنوی عاشق در مسیر درست قرار خواهد گرفت.
سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار ؟
در گردشند بر حسب اختیار دوست
در تبیین بیت قبل میفرماید مگر ماه و ستارگان از خود اختیاری دارند ؟ بدون شک همه آنها تسلیم اراده حضرت دوست هستند و بنا بر مشیت و خواست اوست که در مدار خود در گردش هستند ، پس برای خداوند بسیار آسان است تا به کائنات و چرخ هستی امر کند به یاری انسان عاشقی که شوق دیدار حضرت دوست در دلش پدید آمده بشتابند ، کائنات و چرخ هستی که تسلیم امر حق هستند نمی توانند تمرد کنند که چون این شخص گذشته ای پر از خطا داشته است ، پس او را در این راه یاری و مدد نمی کنند . چگونگی این مددکاری را خدا با کن فکان خود ایجاد می فرماید.
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست
فتنه یعنی آشوب و دگرگونی ، باد فتنه کنایه ای ست از سور اسرافیل ، که در روز قیامت برای بپاخاستن مردگان در آن می دمند ، این جهان یعنی قیامت فردی انسان و جهان آخرت نیز قیامت جمعی میباشد ، مصرع اول دو معنی را تداعی میکند ، نخست اینکه اگر انسان عاشق ، کار معنوی ذکر شده در مصرع دوم را انجام دهد آنگاه باد فتنه یا قدرت عشق جهان صورت و جهان معنی را بر هم زده و درآمیخته می کند ، یعنی حجابها برای سالک عاشق برداشته می شوند ، در مصرع دوم میفرماید کار ما در جهان این است که چراغ چشم خود را با بهره بردن از تعالیم معنوی بزرگی چون حافظ روشن کنیم ، یعنی جهان را از منظر چشم خداوند ببینیم که همه نور است و روشنایی ، و با استمرار این کار در انتظار دیدار رخسار زیبای حضرت دوست در راه عاشقی قرار گرفته ، پوینده راهش باشیم . معنای دوم که فرق چندانی با برداشت نخست ندارد میفرماید اگر باد فتنه یا قدرت عشق در انسان ایجاد شده و او کاری به قیامت کبری نداشته باشد، بلکه شخص در همین جهان قیام کرده ، از گور ذهن برخاسته و قیامت فردی خود را رقم بزند ، پس چراغ چشمش به نور ایزدی روشن شده در راه انتظار دیدار دوست و رسیدن به وصالش طی طریق می کند ، مولانا میفرماید: فکر آن باشد که بگشاید رهی / راه آن باشد که پیش آید شهی .
کحل الجواهری به من آر ای نسیم صبح
زان خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست
پس از آن طلب و امیدواری برای لطف حضرت دوست و مدد کائنات و سپس قرار گرفتن عاشق در مسیر و راه رسیدن به وصال و دیدار حضرت دوست ، اکنون عاشق و پوینده راه از خداوند می خواهد تا با دم صبحگاهی خود که غنچه ها را شکفته میکند ، سرمه ای از خاک سعادت درگاهش برای افزایش نور چشم برای او مرحمت کند ، از همان خاکی که حضرت دوست رهگذر آن بوده است ، با این تقویت قوه بینایی و نور چشم است که عاشق میتواند به نیکبختی ابدی ، یعنی زنده شده به خدا برسد .خاکی که رهگذر حضرت دوست است عطر و بوی مشک حضرتش را به خود جذب میکند که همان صفات اوست و دیدن جهان از دریچه چشم پر نورش یعنی به منصه ظهور رساندن آن نور کل در این جهان فرم .
ماییم و آستانه عشق و سر نیاز
تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست
با طی مراحل ذکر شده در جهت پیمودن راه عاشقی ، اکنون حافظ است و انسانهای عاشق که از سر نیاز به آستانه حضرت عشق رسیده اند ، آستانه عشق همان آسمان گسترده یکتایی ست ، کنایه از شرح صدر و باز شدن فضای درونی انسان تا بینهایت خداوندی ، اکنون وصال حضرتش بستگی تام و تمام دارد به این گشایش درونی ، عاشقانی به وصال و آرامش در جوار حضرتش خواهند رسید که در شرح صدر نیز سربلند از آزمونها بیرون آمده و در اینصورت است که مست وصال حضرت دوست ، به نیکبختی ، آرامش و خواب خوش فرو خواهند رفت .
دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک ؟
منت خدای را که نیم شرمسار دوست
دشمن کسی نیست جز خود کاذب و ذهنی انسان و یا دیگران ، آنانی که اینگونه مفهومهای عرفانی را باور نداشته و نه تنها خود بلکه تاب یکی شدن شخص دیگری با خدا را نیز ندارند ، پس به قصد بازداشتن حافظ یا عاشقان دم به ملامت و سرزنش میزنند ، حافظ میفرماید در نهایت انسانی می تواند شرمسار حضرت دوست نباشد که باکی از ملامتهای دشمن نداشته و در ادامه راه پایدار بماند .
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم / که در طریقت ما کافریست رنجیدن
معنی ابیات
۱- آن پیک( قاصد/پیک ازلی و غیبی) سرشناس از سرزمین دوست آمد و آمد ،
- و پیامی آورد که حرز( پناهگاه/ آنچه موجب نگهداری انسان از بلا میشود) جان است و از خط مشک بار دوست با خود ایمنی همراه آورد.
۲- آن پیک نامور چه نیکو عظمت و زیبایی تمام جمال و جلال یار را نشان داد،
- و از عز و ( ارجمندی) و متانت او سخن می گوید.
۳- دل خود را برسم هدیه به آن پیک نامور دادم و شرمنده هستم،
- که تنها سرمایه خود یعنی قلب خویش را نثار یار کرده ام.
۴- شکر خدا که بیاری بخت موافق و چاره ساز همه کار و بار بر وفق مراد است.( انسانها اگر مسیر عرفای بزرگی همچون حافظ را پیشه کنند از بن بست پوچی و نا امیدی رها خواهند شد)
۵- اساسا گردش آسمان و فلک و ماه به اختیار خودشان نیست،
- بلکه برحسب اراده و اختیار و امر خداوند در حرکت هستند.
(حوادثی که پیش می آید به اختیار اوست،لذا ما نباید نومید باشیم و از انتظار الطاف او دست برداریم.تنها باید منظر پیک نامور حضرت محبوب باشیم وگرنه هیچ چیز دیگر در عالم موثر نیست.)
۶-اگر تند باد جوادث و آشوب هر دو عالم را نابود سازد و هر چراغی را خاموش سازد،
- ما همچنان چراغ چشم خود را در راه یار روشن می گذاریم و به انتظار او می نشینیم،
۷- ای نسیم صبح،از آن خاک خوشبختی که حضرت دوست بر آن گام نهاده است،اندکی برایم بیاور تا سرمه چشم خود کنم و به آن روشنی بخشم.
کحل الجواهر= سرمه آمیخته به مروارید ساییده شده که برای روشنایی دیده به چشم می کشند.
۸- سرمایه ما چیزی جز آستانه یار و روی نیاز بردن به او نیست،
- حال باید دید در این مسیر چه کسی در کنار دوست به خواب خوش نایل خواهد شد.
( تنها کسانی به خواب خوش و آرامش می رسند که در مکتب عشق خداوند پرورش یابند و عشق و دلدادگی به او را بیاموزند.اینها تنها سرمایه مورد نیاز به درگاه اوست).
۹- اگر دشمن درباره حافظ و بر علیه او حرف می زند چه اهمیتی دارد( مهم نیست)،
- شکر خدا که در مسیر عشق به لو (که شایسته چنین جایگاهی است) شرمنده حضرت دوست( خداوند) نیستم.