غزل شمارهٔ ۴۹۴
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۹۴ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۴۹۴ به خوانش حسین محبی
غزل شمارهٔ ۴۹۴ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۹۴ به خوانش مهدی سروری
غزل شمارهٔ ۴۹۴ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۹۴ به خوانش سیدمصطفی شجاعی
غزل شمارهٔ ۴۹۴ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۹۴ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۹۴ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۴۹۴ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
غزل شمارهٔ ۴۹۴ به خوانش پانیذ علیپور
غزل شمارهٔ ۴۹۴ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۹۴ به خوانش افسر آریا
حاشیه ها
زِنَخدان = چانه ، ذَقَن
چاه زِنَخدان = چاه ذَقَن ، فرو رفتگی در چانه یار(به چاه تشبیه شده است. )
به در آیی (پشیمان به در آیی) = خارج می شوی
پشیمان به در آیی = پشیمان می شوی ( خواهی شد)
هُش دار = هوشیار باش! ، به هوش باش!
وسوسه نفس = بد اندیشی ، تابع هوای نفس
آدم صفت = مانند حضرت آدم
روضه روضوان = باغ بهشت
به در آبی ( در آدم صفت از روضه رضوان بدرآیی) = رانده می شوی
شاید = شایسته است
باشد که = به امید آنکه ، شاید که
بو که = به امید آنکه، شاید
سرو خرامان = سرو روان، یار
اندیشه مکن = نگران مباش
یوسف مَهرو = یوسف زیبارو ، یار
کلبه اَحزان = خانه غمها
معنی بیت 3: اگر به چشمه حیات رسیدی و سیر ننوشیدی، چون کفران نعمت کرده ای ، شایسته آنی که روزگار از آن پس به اندک آب، تو را یاری نکند.
معنی بیت 5: آنقدر مانند باد بهاری نفس خود را همره با دعا و توجه باطنی به نگهبانی و حراست تو می گمارم تا مانند گل از حجاب غنچه تازه روی بیرون بیایی.
بخش هایی از این شعر حافظ را گروه مشتاق در آلبوم دشتی و ماهور اجرا کرده اند با صدای زیبای خانم هما نیک نام
چندان چو صبا بر تو گمارم دم همت
کز غنچه چو گل خرم و خندان به درآیی..
دوستی نوشته بود بیت پایانی اشاره دارد به داستان حضرت یوسف و دوری او از پدر و گریستن یعقوب در فراق فرزند، در کلبه احزان. اما یوسف در مصر در مقام عزیزی مصر از جهان رفت و در هیچ روایتی دیده نشده است که به کنعان نزد پدر خود یعقوب «باز آید». جای دیگر هم در غزل:
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
همین اختلاف در سخن حافظ با متن قرآن و روایات تاریخی ملاحظه میشود. مگر اینکه بگوییم باز آمدن یوسف به کنعان را بر مبنای قصص قرآن نگفته، امیدی است که میدهد. البته این نیز نمیتواند توجیه درستی باشد زیرا وقتی نویسندهای به یک قصه معروف تاریخی اشاره میکند نمیتواند از آنچه در اصل قصه واقع شده و در میان مردم شهرت یافته تجاوز کند، زیرا قهرمانهای قصه هر کدام سمبل یک صفت خاص شدهاند. شاعر میتواند سمبل مناسب مقام را از میان آنها انتخاب کند نه اینکه جریان حوادث را عوض کند یا نقش قهرمان قصه را تغییر دهد؛ چنانکه خود حافظ نیز در موارد گوناگون ضمن استفاده از روایات تاریخی مثل قصههای سلیمان و داود و اسکندر و خضر و رستم و … این اصل را رعایت کرده است. و در نهایت معلوم نشد چگونه در این مورد از این قاعده منطقی و عمومی تجاوز کرده است.
در پاسخ نادر عزیز
خبر زنده بودن یوسفو عزیز مصر شدن اوست به کنعان میرسد و کلبه احزان را گلستان میکندو همان بوی پیرهن یوسف وو خبر زنده بودنش برای بینا شدن چشمان پدر کافی است...
ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی
هر جا که روی زود پشیمان به درآیی
چاه زنخدان: گودی چانه،سیب زنخ،چاه ذقن
درعاشق پیشگی هیچکس به پای حافظ نمی رسد اغلب شاعران ازدل خویش گله وشکایت می کنند که چرا دلشان اینقدر عاشق می شود وآنهارادچارغم واندوه می نماید به هرحیله ای دست می زنندتا دلشان راازعشقبازی بازدارند بعضی حتّا خنجرازپولادمی سازند تابر دیدگان خویش کشند که مگربدین وسیله مانع ازعاشق شدن شوند امّا حافظ اغلب دل خویش رابه دلدادگی وعاشقی تشویق می کند تا هرگزازحسّ وحال ناب عاشقی خارج نگردد او درعاشق پیشگی پیشروترازدل خویش است و ازآن سبقت گرفته است.
معنی بیت: ای دل ،کنون که توفیق سعادت گرفتاری درچاه زنخدان معشوق راپیداکرده ای مراقب باش که ازآنجا خارج نگردی بدان که اگرازاین چاه خارج شوی هرجا که بروی خیلی زود نادم وپشیمان بازخواهی گشت.
به خُلدم دعوت ای زاهدمفرما
که این سیب زنخ زان بوستان به
هش دارکه گروسوسه ی عقل کنی گوش
آدم صفت از روضه ی رضوان به درآیی
هُش دار: مراقب باش، به هوش باش
وسوسه: انگیزش،تحریک،بد اندیشی
آدم صفت: مانندحضرت آدم
روضه ی رضوان: باغ بهشت
معنی بیت: ای دل به هوش باش مبادا باتحریکات عقلِ وسوسه گر ازآن چاه زنخدان بیرون آیی، چاه زنخدان ازباغ بهشت نیزباصفاتراست مراقب باش همانندآدم اشتباه نکن تاازاین بهشت برین رانده نشوی.عقل نمی داند که دل دراسارت زنجیرگیسو وچاه زنخدان چه صفایی می کند ازهمین رو دایم دل رابه وسوسه می انازد تا ازآن بند وزنجیر خودش رانجات دهد.
عقل اگرداندکه دل دربندزلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
شاید که به آبی فلکت دست نگیرد
گرتشنه لب ازچشمه ی حیوان به درآیی
شاید:شایسته است
به آبی : به مقدارآبی
دست نگیرد: یاری نکند
چشمه ی حیوان: چشمه ی آب حیات
همچنان روی سخن با "دل" است که درچاه زنخدان یارگرفتاراست. دراین بیت چاه زنخدان به چشمه ی آب حیات تشبیه شده است.
معنی بیت: اگرازچشمه ی آب حیات(چاه زنخدان) نتوانی جرعه آبی بنوشی و تشنه لب بیرون بیایی انتظارنداشته باش که روزگارتورا یاری دهد. اگرقدرآب حیاتی که درآن چشمه ی حیات جاریست ندانی، دراینصورت شایسته هست که فلک حتّا اندک آب معمولی نیزبه توندهد.
آب حیوان اگراین است که دارد لب دوست
روشن است اینکه خضربهره سرابی دارد
جان میدهم ازحسرت دیدارتوچون صبح
باشد که چو خورشید درخشان به درآیی
صبح: فاصله ی زمانی کوتاه بین شب و روز که بادمیدن خورشید جان می سپارد وروزآغازمی شود.
معنی بیت: ای حبیب، ازحسرت دیداررخسارتوهمانندصبح درحال جان سپردن هستم امیدوارم که دراین آخرین دم، بسان خورشید درخشان طلوع کنی ومن توفیق دیدارتوراداشته باشم.
توهمچوصبحی ومن شمع خلوت سحرم
تبسّمی کن وجان بین که چون همی سپرم
چندان چو صبا بر تو گمارم دَم همت
کزغنچه چو گل خرّم وخندان به درآیی
گماشتن : کسی یاچیزی رابه کاری مامورکردن
دَم همّت گمارم: اراده ونَفَسِ گرمِ دعای قلبی رابرسراین کاربگذارم. ضمن آنکه اشاره به رسم ِ خواندن ذکر وفوت کردن نیزدارد. همانگونه که بادمیدن آتش شعله ورترمی گردد دراینجانیزحافظ با دمیدن نفس گرم ِ برخاسته ازایمان واراده می خواهد گل رخساریار را ازلابلای تودرتوی غنچه بیرون کشد،سرخی آتش رخسارش رافروزانترنماید واورابه تجلّی وادارد.
معنی بیت: آنچنان همانندبادصبا، اراده وایمان ونفس گرم دعای قلبی رابه اینکاراختصاص دهم که سرانجام بسان گلی شکوفا وخندان ازپرده ی غنچه بیرون بیایی.
محبوب حافظ درپشت پرده ی خلوت جاخوش کرده وبنابه دلایلی میلی به تجلّی وجلوه گری ندارد حافظ قصد دارد همانگونه که صبا به سرانگشت نوازش بندقبای غنچه می گشاید وآن رابه شکوفایی ترغیب می کند بانفس گرم دعا وهمّت واراده، محبوب خویش رابه جلوه گری تشویق کند.
سخن درپرده می گویم چوگل ازغنچه بیرون آی
که بیش ازپنج روزی نیست حکم میرنوروزی
در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد
وقت است که همچون مه تابان به درآیی
معنی بیت: درظلمات شب فراق تو به ستوه آمده وجان برلب شده ام ای حبیب وقت آن است که همانند ماه فروزان طلوع کنی وسینه ی ظلمت شب رابشکافی.
روشنی طلعت توماه ندارد
پیش توگل رونق گیاه ندارد
بر رهگذرت بستهام از دیده دو صد جوی
تا بو که تو چون سرو خرامان به درآیی
تا بو: به امید اینکه، در آرزوی اینکه
معنی بیت: ای محبوب، برسرراهی که توازآن عبورمی کنی صدها جویبار از اشک چشمم جاری ساخته ام به امیداینکه توهمچون سروبا ناز واَدا برلب جویبار بیایی.
قد توتابشدازجویباردیده ی من
به جای سرو جزآب روان نمی بینم
حافظ مکن اندیشه که آن یوسف مه رو
بازآید و از کلبه ی احزان به درآیی
احزان: حُزن ها، غمان واندوهها
کلبهِ ی احزان: نام خانه ی حضرت یعقوب پدر حضرت یوسف
مهرو: ماه رخسار
معنی بیت: ای حافظ بیم به دل راه مده که آن یوسفِ ماه رخسار سرانجام خواهد آم وتوازخانه ی اندوهبارشادمان وخندان بیرون خواهی آمد.
درست است که یوسف هرگزبه کنعان بازنگشت وکلبه ی احزان یعقوب به فیض دیدارش گلستان نشد ویعقوب فقط بابوی پیراهن یوسف به شادمانی پرداخت لیکن حافظ بسیارامیدواراست که سرنوشتی غیرازیعقوب برایش رقم بخورد وسرانجام به جای پیراهن یوسف خودِ یوسف ازراه برسد واورابه دیدارش شادمان نماید. درنظرگاهِ امیدوارحافظ، "امید"رویای خیال انگیزاست.امید همانند عندلیبی خوش آواز در روح عاشق لانه می گزیند، بدون هیچ وقفه ای آواز می خواند وهرگز خاموش نمی شود.
یوسف گمگشته بازآیدبه کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شودروزی گلستان غم مخور
لسان الغیب حافظ شیرازی در غزلیات خود اشارات زیادی درباره شباهت حضرت مهدی علیه السلام به پیامبران دارد. در این بین، چند نمونه از ابیاتی که به صورت پراکنده در اشعار دیوان حافظ آمده است، را ذکر می کنیم؛
1. حضرت سلیمان:
گر چه شیرین دهنان پادشاهند ولی / «او سلیمان» زمانست که خاتم با اوست
2. حضرت عیسی:
مژده ای دل که «مسیحا» نفسی می آید / که از انفاس خوشش بوی کسی می آید
* * *
از روان بخشی «عیسی» نزنم پیش تو دم / زانکه در روح فزایی چو لبت ماهر نیست
3 . حضرت یوسف:
«یوسف» گم گشته باز آید به کنعان غم مخور/ کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
* * *
حافظ مکن اندیشه که آن «یوسف» مه روی / باز آید و از کلبه احزان به در آیی
* * *
گفتند خلایق که تویی «یوسف ثانی» / چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی
شیرین تراز آنی به شکر خنده که گوییم / ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی
در جواب محمد ادیب باید عرض کنم که با چه سندی میفرمایند که حافظ در وصف امام زمان شعر سرودن؟
من شنیدم که خواجه حافظ شیعه ای اسماعیلیه بوده و اسماعیلیه اعتقاد به دوازده امام ندارن اسماعیل پسر بزرگ امام صادق علیه السلام بوده که شیعیان شش امامی یا همان اسماعیلیه معتقدند که جانشین امام صادق بوده
آری، برای دست یابی به خدا و حقیقت و دریافت معنویت و شناخت حقیقی در عرصه علم و دانش، باید خود را از غیر خدا پاک و به حقیقت، عاشق او گشت؛ زیرا عشق برترین وسیله تطهیر و تلطیف و تکمیل روح بشر است و کمال روحی و معنوی، فقط در سایه عشق و محبت به دست می اید، اگر ذره ای ناچیز باشی، از پرتو عشق، به خورشید کمالی ازلی خواهی پیوست و اگر کوزه ای حقیر باشی، چون به دریای محیط پیوستی، با دریا تفاوتی نخواهی داشت:
کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز / تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
بنابراین، باید خود را به این پیام معنوی حافظ پایبند ساخت که: دنیا مرحله تکاملی است و باید در این دنیا جهت تکامل و پیوستن به حقیقت مطلق و رسیدن به معشوق ازلی، در تکمیل روح و تصفیه جان و اعلام قیود جسمانی و حیوانی و تحصیل گوهر کمال کوشید و پایه های معنوی را شناخت و دریافت نمود:
دانی که چیست دولت، دیدار یار دیدن / در کوی او گدایی، بر خسروی گزیدن
فرصت شمار صحبت کز این دو راهه منزل / چون بگذریم دیگر، نتوان به هم رسیدن
قبلاً من چندان علاقه ای به حافظ و اشعارش نداشتم
جز فقط چند شعر
یک روز اتفاقاً دیدم که رهبری یک بیت از حافظ رو میخونه و توضیح میده
من هم رفتم شعر کاملش رو خوندم
نمیگم فقط همین باعث شد
ولی از جمله زمینه هایی بود که باعث شد بعدها
-یعنی امروز-
بفهمم که حافظ خیلی بیشتر از چیزیه که منِ قدیم فکر میکرد
حقیقتاً هرکسی عمق شعر حافظ رو درک نمیکنه
بی دلیل حافظ لیسان الغیب -زبانِ نهان- نشد
همونطور که رهبری اشاره کردن، متأسفانه حافظ اونطور که باید شناخته نشده
یکی از حرف های پرمعنی حافظ رو اینجا میارم:
"شاید که به آبی فلکت دست نگیرد
گر تشنه لب از چشمۀ حیوان به درآیی"
اگه به نثر روان بازگردانی کنم چنین میشه که:
ای فلانی، اگه پیش آب حیات باشی ولی از خوردنش امتناع کنی، شایسته است که تشنه و سرگشته و درماندۀ یک جرعه آب بشی و حتی همون یک جرعه هم به دست نیاری
میدونید، آب حیات در داستان ها چشمه ای در غار ظلماته-تاریکی ها-؛ و اینطور اومده که اگه کسی از این آب بخوره زندگی جاوید پیدا میکنه. این چشمه در معنای عرفانی به عنوان "معرفت" شناخته میشه، یعنی این معرفته که دل انسان رو تا ابد زنده میکنه. در اینجا حافظ میگه: اگه پیش سرچشمۀ معرفت باشی و از این معرفت بهره ای نبری، شایسته است که چنان در جهل سرگردان بشی که فقط درماندۀ و محتاج یک جرعه معرفت باشی. چه بسیار افرادی که به این سرچشمۀ معرفت که "ولایت"ـه درسترسی داشتن ولی هیچ بهره ای نبردن. و ما چه سرگردان و محتاجیم در فراق ولی عصر -عج-
و جای تلنگریست به همۀ مایی است که از "ولایت معصوم" محرومیم، تلنگری که "ولایت فقیه" رو دریابیم و مبادا که از ولایت فقیه هم غافل شویم و علیهش شمشیر بکشیم.
در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد
وقت است که همچون مه تابان به درآیی
بر رهگذرت بستهام از دیده دو صد جوی
تا بو که تو چون سرو خرامان به درآیی
حافظ مکن اندیشه که آن یوسف مه رو
بازآید و از کلبه احزان به درآیی
این برداشت من بود، الله اعلم
انشاءالله همیشه همپای ولایت فقیه خواهیم بود
اللهم عجل لولیک الفرج
درود به همه همراهان
بیت پایانی
حافظ اندیشه آن را مکن ( در آن خیال مباش ) که آن یوسف مه رو باز آید و از کلبه احزان به در آیی ( چنین چیزی نخواهد شد )