گنجور

غزل شمارهٔ ۴۹۳

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی‌ تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دائم گل این بُستان شاداب نمی‌ماند
دریاب ضعیفان را در وقتِ توانایی
دیشب گِلهٔ زلفش با باد همی کردم
گفتا «غلطی بگذر زین فکرتِ سودایی»
صد بادِ صبا این جا با سلسله می‌رقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
مشتاقی و مَهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایابِ شکیبایی
یا رب به‌ که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهدِ هرجایی
ساقی! چمن گل را بی‌ رویِ تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای دردِ توام درمان در بستر ناکامی
وِی یادِ توام مونس در گوشهٔ تنهایی
در دایرهٔ قسمت ما نقطهٔ تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
فکرِ خود و رایِ خود در عالم رندی نیست
کُفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
زین دایرهٔ مینا خونین جگرم، مِی ده
تا حل کنم این مشکل در ساغرِ مینایی
حافظ! شبِ هجران شد بوی خوشِ وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشقِ شیدایی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی‌ تو به جان آمد وقت است که بازآیی
هوش مصنوعی: ای پادشاه زیبا رویان، دل من از غم تنهایی به شدت رنج می‌کشد و جانم به لب رسیده است. اکنون وقت آن است که دوباره به نزد من بازگردی.
دائم گل این بُستان شاداب نمی‌ماند
دریاب ضعیفان را در وقتِ توانایی
هوش مصنوعی: این باغ همیشه سرسبز و شاداب نمی‌ماند، پس در زمانی که قدرت و توانایی داری، به کمک و حمایت افراد ضعیف و نیازمند بپرداز.
دیشب گِلهٔ زلفش با باد همی کردم
گفتا «غلطی بگذر زین فکرتِ سودایی»
هوش مصنوعی: شب گذشته به زلف او در کنار باد شکایت کردم. او گفت: «غلط می‌کنی، از این فکر دیوانه‌وار بگذر!»
صد بادِ صبا این جا با سلسله می‌رقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
هوش مصنوعی: در اینجا صدای نسیم‌های لطیف و دلپذیر در حال رقصدن است. ای دل، این زیبایی‌ها را تجربه کن و تا زمانی که فرصت داری از آن لذت ببر.
مشتاقی و مَهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایابِ شکیبایی
هوش مصنوعی: عاشق و غمگین بودن و فاصله‌ای که از تو دارم، به قدری حال مرا بد کرده که دیگر نشانه‌ای از صبر و تحمل در من نمانده است.
یا رب به‌ که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهدِ هرجایی
هوش مصنوعی: پروردگارا، چه کسی می‌تواند بگوید که این راز را که در جهان، تنها بر چهره کسی ظاهر نمی‌شود، آن شاهد میهمان هر جا است؟
ساقی! چمن گل را بی‌ رویِ تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
هوش مصنوعی: ای ساقی! بدون وجود تو، چمن و گل هیچ رنگ و زیبایی ندارند. بیا با خمیدگی و زیبایی خود، باغ را زینت بدهی.
ای دردِ توام درمان در بستر ناکامی
وِی یادِ توام مونس در گوشهٔ تنهایی
هوش مصنوعی: ای دردی که تو باعث درمانم هستی در زمانی که به ناامیدی دچارم و یاد تو هم به من آرامش می‌دهد در ساعات تنهایی‌ام.
در دایرهٔ قسمت ما نقطهٔ تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
هوش مصنوعی: ما در دایرهٔ سرنوشت خود پذیرفته‌ایم که تسلیم خواسته‌هایمان باشیم و فقط به آنچه تو فکر می‌کنی و آنچه تو دستور می‌دهی، عمل کنیم.
فکرِ خود و رایِ خود در عالم رندی نیست
کُفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
هوش مصنوعی: اگر کسی فقط به فکر خود و نظر خودش باشد، در دنیای فریب و نیرنگ، این عمل نشانه‌ی کفر است و نشان‌دهنده‌ی خودخواهی و خودپرستی است.
زین دایرهٔ مینا خونین جگرم، مِی ده
تا حل کنم این مشکل در ساغرِ مینایی
هوش مصنوعی: خون دل من از این دایرهٔ مینا ریخته شده، بیا و به من شراب بده تا بتوانم این مشکل را در جام مینا حل کنم.
حافظ! شبِ هجران شد بوی خوشِ وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشقِ شیدایی
هوش مصنوعی: شب جدایی به پایان رسید و عطر خوش وصال در فضا پخش شده است. امیدوارم این لحظه خوشی و شادی تو، ای عاشق دلی شیدا، مملو از خوشحالی باشد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۹۳ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۴۹۳ به خوانش حسین محبی
غزل شمارهٔ ۴۹۳ به خوانش فرید حامد
غزل شمارهٔ ۴۹۳ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۹۳ به خوانش علیرضا دهقانی
غزل شمارهٔ ۴۹۳ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۹۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۹۳ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۴۹۳ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۴۹۳ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۴۹۳ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
غزل شمارهٔ ۴۹۳ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۹۳ به خوانش شاپرک شیرازی

حاشیه ها

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد، پایاب شکیبایی
حافظ
سلام، این شعر از آن اشعاری است که تقریبا بیشتر مردم با آن آشنایی دارند، البته حتم دارم که شما از آن گروه هستید که شعر را به صورت صحیح می‌خوانید ولی عده‌ای مصرع آخر آن را اینگونه می‌خوانند:
کز دست بخواهد شد، پایان شکیبایی
در صورتی که پایاب (به معنی محل کم عمق آب) صحیح است. حتما تو دریا شنا کردید اگر از ساحل دور شوید به جایی می رسید که دیگر پایتان به زمین نمی‌رسد، در آنجا پایاب تمام شده است و تا جایی که پایتان به زمین برسد، پایاب نامیده می‌شود. البته پایاب معنای مقاومت و ایستادگی هم می‌دهد. فکر می‌کنم حالا اگر با این تفسیر یک بار دیگر شعر را مرور کنیم بهتر متوجه منظور خواجه حافظ شیراز می‌شویم.
سید عدنان اسلامی

1392/02/14 08:05
امین کیخا

برای ضعیف لغت غامی را در متون خراسانی اورده اند در شعری امده
غامی هامی وامی که یعنی ضعیف و گیج و درمانده هر سه لغت در فرهنگ اسدی توسی هم امده است

1392/04/23 14:06
ناهید

ببخشید اون بیتی که نوشتید "ای یاد توام درمان در بستر ناکامی"، درستش "ای یاد توام درمان در بستر بیماری" نیست؟

1393/01/07 12:04
حبیب

با تشکر از سید عدنان عزیز که توضیحات کاملی فرمودند.
گمان از تشنگی بردم که دریا تا کمر باشد / چو پایابم برفت اکنون بدانستم که دریایی (سعدی)

1393/05/31 00:07
علی

رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی : شاهد هم به معنای ناظر و هم به معنای زیبارو میباشد که این کلمه ایهامی زیبا در شعر ایجاد میکند. ناظری که همه جا هست (خدا) و زیبا رویی که همجا هست (زن بدکار )

1394/01/19 11:04
م.ر.الف

چیزی که بر یک جا قرار نگیرد. (آنندراج ). هر چه بر یک حال نماند: دل هرجایی . طبع هرجایی . هر کس یا هر چیزی که تلون حال دارد و هر دم به سویی روی آورد

1394/04/08 00:07
کسرا

کمتر کسی رو میتونید توو ایران و حتی سایر کشورهای فارسی زبا پیدا کنید که این شعر اللخصوص بیت آغازینش را از بر نباشد... خیلی خیلی زیباست...

1394/05/26 14:07
امید

اه ای دل مسکینم حزن است به فراوانی
تا پرده کند ای دل ان خسرو شعبانی
ای دل شنو از دیده این دیده فرسوده
مشتاق رخ جامه از یوسف کنعانی

1394/10/01 19:01
جاوید مدرس اول رافض

چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن‌شناس نئی ............. خطا اینجاست
دلبرا: 21 نسخه (813، 825، 843 و 18 نسخۀ دیگر) خانلری، عیوضی
دلبر: 4 نسخه (801، 821، 823، 849) اشتباه کتابت
جان من: 1 نسخه (827) قزوینی، نیساری، سایه، خرمشاهی
دکتر عیوضی گفته است (نقل به مضمون): "ضبط "دلبرا" طنزی در خود دارد که در ضبط "جان من" نیست. مخاطب حافظ سخن‌نشناس است و حافظ او را به استهزاء "دلبرا" می‌خواند."
27 نسخه غزل 26 را دارند. از نسخ کاملِ کهنِ مورّخ، نسخه‌های مورخ 818، 819، 822 و 824 خود غزل را ندارند. لازم به ذکر است که بیش از دو سوم نسخ، دو مصرع بیت نخست را جا به جا دارند. به صورت فوق بیت مستند است به 7 نسخه (813، 827 و 5 نسخۀ دیگر) به ترتیب عکس، مستند است به 19 نسخه (801، 821، 823، 825، 843 و 14 نسخۀ دیگر) به شکل زیر:
سخن‌شناس نئی دلبرا خطا اینجاست
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
************************************
************************************

1395/05/21 18:08
روفیا

دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
خوب است بدانیم که فرصت ها از دست می روند و هماره قادر به جبران مافات نخواهیم بود،
این غزل زیبای شکسپیر را با ترجمه پارسی اش می آورم تا ببینید او نیز به نیکی حافظ پی برده بود که:
فی التاخیر آفات...
O Mistress mine where are you roaming?
O stay and hear, your true love's coming,
That can sing both high and low.
Trip no further pretty sweeting.
Journeys end in lovers' meeting,
Every wise man's son doth know.
What is love, 'tis not hereafter,
Present mirth, hath present laughter:
What's to come, is still unsure.
In delay there lies no plenty,
Then come kiss me sweet and twenty:
Youth's a stuff will not endure.
ای بت من ، کجا می خرامی ؟
صبر کن اندکی تا بیایم !
عاشق صادقم ، رخ مگردان !
نغمه ها در مدحت بخوانم
بعد از این راه هجران رها کن .
ای دلارام شیرین و طناز ،
وصل عشاق ختم سفرهاست ؛
عاقلان جمله دانند این راز .
عشق کالای نقد جهان است ،
خنده کن تا دلت شادمان است .
راز فردا زچشمت نهان است .
در تأمل هزاران زیان است .
ای نگارین بت بیست ساله ؛
چون جوانی گلی بی دوام است ،
(خیز و پر کن برایم پیاله )

1395/05/21 18:08
روفیا

What's to come is still unsure
راز فردا ز چشمت نهان است

1395/05/21 18:08
روفیا

In delay there lies no plenty
در تامل هزاران زیان است
و فی اتاخیر آفات...

1395/05/21 18:08
روفیا

Youth’s a stuff will not endure
چون جوانی گلی بی دوام است
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند

1395/05/21 18:08
روفیا

Then come kiss me sweet and twenty
ای نگارین بت بیست ساله خیز و پر کن برایم پیاله

1395/05/21 18:08
روفیا

دریاب ضعیفان را در وقت توانایی

1395/05/21 18:08
روفیا

البته نگاران هشیار باشند مبادا گوهر وجود خود را صرف اینکه در رهگذر باد است نثار بی مایگان کنند!

1395/07/07 17:10
کامدین

صد باد صبا این جا با سلسله می‌رقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
لطفا دوستان معنی این بیت را درج کنند . با سپاس.

1402/09/29 04:11
فرهود

یعنی حریف و یار این است که می‌بینی، صد تا باد صبا را گِرد زلفش می‌چرخاند و می‌رقصاند؛ یه وقت خیال خام به سرت نزنه.

باد پیمودن یعنی خیال خام در سر پروردن

 

 

1395/07/07 23:10
مهناز ، س

کامدین گرامی
صد باد صبا این جا با سلسله می‌رقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
این بیت دنباله ی بیت قبل است
دیشب گله زلفش با باد همی‌کردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
با باد گله می کند و در جواب می شنود که صد باد صبا در زلف یار گرفتارند و در زنجیرند و در پیچش آن در رقصند ،
تو نیز معشوق خود را بشناس و خیال بی هوده از سر به در کن که حریف این معشوق نخواهی شد.
باد پیمایی به مانای کار عبث و بی هوده کردن است
مانا باشید

1403/05/28 11:07
Morteza Astami

باسلام.شاید به این معنی هم باشه که در عاشقی کردن تو تنها نیستی حریفان قوی تری همچون باد صبا هم هستن که به رقس با موهای معشوق مشغول هستن.خیال بیهوده مکن که تنها دل تو به ان زلف گرفتار است.

1395/08/17 09:11
ایرج

سلام ؛ 3
شاهد هر جایی
شاهد یعنی ناظر و هر جایی یعنی چشمی که در هر لحظه می بیند و گوشی که در هر آن می شنود , الله سمیع بصیر .
شاهد هر جایی = ای کسی که در هر روزنه ای هستی و به تماشای همه چیز توانایی من چرا نمی بینم تور ا ؛ ای ماشایی ترین

1395/12/23 11:02
امیر سالار

بیت «در دایره قسمت ما نقطه ...» در یک نسخه چاپی این طور دیدم:
در دایره قسمت ما نقطه «پرگاریم»
«فرض» آن چه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی.
بیت یاد شده کاملاً مهندسی است و مناسبت هم دارد. زیرا در مصرع اول اشاره دارد به:
مکان هندسی جمیع نقاطی که از یک نقطه به نام «مرکز» به یک فاصله باشند.
در مصرع دوم نیز به اصول اثبات هندسی با واژگان «فرض» و «حکم» اشاره کرده است.

1396/01/24 00:03

به نظر میرسه حافظ این غزل رو در اواخر عمرشون سرودن و حزن و اندوه زیادی در عمق ابیات مشاهده میشه . و در همه وصف در این غزل اشاره به سرنوشت میکنه .

1396/01/01 22:04
بابک چندم

هنوز سیزده نشده حملات شروع شد؟
ایکاش که تا سیزدهم یعنی فردا تمامی نحسیات رخت بربندند...

1396/01/01 22:04

هر چه میکشیم از این دریای مدیترانه و ناحیه معتدل خزری است از بس باران زد و علفهای آبدار سر بر آوردند

1396/01/02 01:04
nabavar

روفیا بانوی گرامی
مثل اینکه یه خراسانی دیگر پیدا شده
کجایی لیام جان

1396/01/02 16:04
نادر..

وفایی عزیز
این انتظار می رود که "وفا" و پایداری در دوستی را از شما دوست گرانقدر بیاموزیم ..
خواهش من از شما آشنایی بیشتر با اندیشه های این دوست ارجمندمان و مطالعه نوشته های ایشان است - راستش را بخواهید چند ماه پیش، پس از خواندن اتفاقیِ یکی از نوشته های زیبای ایشان علاقه مند به مطالعه حاشیه ها شدم و چه سعادتی که "آشنایان" بسیاری یافتم و "گنجی نهان" در دل گنجهای گنجور گران سنج- .
دوست من، در آخر به شما اطمینان می دهم تنها کسی که از روی خودنمایی در گنجور حاشیه می نویسد، "نادر.." است و لا غیر ..

1396/01/03 11:04

وفایی جان که گفت این ترجمه از من است؟
من گفتم؟!
این ترجمه از آن استاد حسین الهی قمشه ای است که همواره تلاش در باز کردن دری برای گفتگوی تمدن ها داشته است،
ایشان همواره خاطرنشان کرده اند که format اندیشه بشری در فراخنای زمان و مکان تفاوت بنیادی نداشته است و این باور برایم خوشایند و دلپذیر بوده است، این که شکسپیر و حافظ دو نابغه ادبی تاریخ بشری به موضوع واحدی اشاره می کنند بر احتمال صحت مطلب می افزاید و نوید می دهد که ما آدم ها «می توانیم» همدیگر را از پس حجاب های زمانی و مکانی بفهمیم و از هم بیاموزیم.
چه حیف است که ما دو همزبان همدیگر را نفهمیم...

1396/01/03 11:04

و اما درباره گرسنگی و احتیاج!
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و این ها به زکاتم دادند...
چه کسی میل به خودنمایی ندارد؟
چه کسی هرگز گرسنه نمی شود؟
دخترکی در میهمانی ای دست در لوازم آرایش مادر برد و پس از خودآرایی به میانه جمع دوید و گفت « منو ببینید »!
استادی در جمع حضور داشت و گفت این کاریست که همه ما می کنیم خود را به چهره مطلوب نزدیک میکنیم، سپس عرضه می کنیم، به دنبال خریدار می گردیم، ارزان هم نمی فروشیم، به کسی می فروشیم که بهایش را بداند و بپردازد، چه اشکالی دارد؟!
سخن در پرده می گویم چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی
چو گل از غنچه بیرون آی یعنی خودت را بنمایان مگر نه؟
لیک نخست زیبا شو سپس خودی بنما...

1396/01/09 00:04
علی

نظر شخصی:
یکی از نکته های زیبایی که تو این شعر دیدم و لذت بردم در بیت ششم بود
بنظرم خیلی قشنگ بود اما کسی بهش توجه نداشت
حافظ میگه رخساره به کس ننمود ان شاهد هرجایی
اگه شاهد ما هرجاییه پس چ جوری به کسی رخ نشون نمیده؟؟؟؟
چون صفت هرجایی مناسب حال کسیه که خودشو باهمه رفیق.میکنه پس باید به همه رخ نشون بده اما شاهدی که حافظ ازش صحبت میکنه همه جا هست همه رو میبینه ولی کسی با اون نیست و کسی اونو نمیبینه
یکی از قشنگ ترین متناقض.نماهایی بود که دیده بودم
وقتی این غزل.و میخونم یاد امام زمان می افتم

1396/02/04 02:05
محسن سعیدزاده

حافظ: غزل شماره 71
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست
با توجه به مفهومی که حافظ از زهد نشان میدهد,(ودرابیاتی ازغزلیات او با صفت :خشکی وبی انعطافی, وریا, خودبینی,بدخوئی,عجب..یاد میشود)ظاهرپرستی صفت یا آفت زهد است؛زاهد ظاهرپرست است,همه زهاد ظاهرپرستند واستثناندارد.اگر کسی زهد داشت وظاهرپرستی نداشت, او زاهد خوانده نمیشود.
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
کسی که به استواری راه خویش, باور دارد؛ ازراه به در نمیشود .زاهد چون فقیه برظاهر میتند واستواری ندارد ولذا کژمیرود.یکی از کژیهای او درشت گویئ درحق رندخراباتی است.سالک راه که به استقامت خود وراه خویش ایمان دارد این برخوردهارا خیر میبیند واهل شکایت نیست.حافظ دراینجا روایتی ازتفاوت زاهد وعارف ونوع برخورد این دو نگارش داده است .به قو خودش اهل گله ورنجش خاطر نیست:
(وفاکنیم وملامت کشیم وخوش باشیم—که درطریقت ماکافری است رنجیدن).
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
شطرنج رندان مهره شاه ندارد.معلوم نیست دربازی شطرنج رندان چه رخ دهد؟هرچه باشد ما مهره پیاده را میرانیم.(بیدک معرب :پیادک؛ باید به صورت حالی وصفتی خوانده شود ونه اسمی وبه صورت نکره عرب!)کنایه ازاینکه :مازابازی روزگار خوفی نداریم.چیزی برای باختن دردست ما نیست.چیزی شبیه این بیت یانزدیک به این ممون: (درویش رانباشد برگ سرای سلطان—مائیم وکهنه دلقی کاتش درآن توان زد)
چیست این سقف بلند ساده ی بسیارنقش
زین معما, هیچ دانا در جهان آگاه نیست
سقف آسمان سرنوشت وبخت وتقدیر و..ساده وبلند است, اما پرنقش ونگار ورمزآلود هم هست ؛واین خود معمائی است که کسی نتوانسته رازش رابگشاید.زیر این سقف فقط تسلیم وسکوت:( دردایره قسمت ما نقطه تسلیم ایم – لطف؟آنچه تو اندیشی؛ حکم؟ آنچه تو فرمائی؛)
این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست
خطاب به خدا میپرسدکه توآیااز سر استغنا واز روی قدرت,نسبت به درد ورنج مردم نظر نمیکنی؟برای تو که قدرت مطلق داری وابدا نیازمند خلق خود نیستی,اصلا درد وآه وناله مفهومی دارد, آیا؟این همه زخم هست وکسی را حتی مجالی آهی نیست!آیاازدل مردم خبرداری؟
صاحب دیوان ما گویی نمی‌داند حساب
کاندر این طغرا نشان حسبة لله نیست
این بیت در توضیح بیت پیشین است .ازفرط بی اعتنائی که ازروی قدرت واستغنا ی او هست,انگار که نمیداند برما چه میگذرد؟
ما که همیشه گفتیم "حسبی الله" ولی درعمل نشانی از این ادعا ندیدیم!
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
درگاه خدا,حاجب ندارد؛دربان ندارد؛کبرونازی برای ورود به درگاه او دیده نمیشود.هرکس بخواهد بدان درگاه میرود, وهرکس هرچه دلش خواست میگوید وکسی اورا مانع نمیشود.
بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود
خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست
اما هرکسی برمبنای کر وعم خودش ؛خویش را محروم میکند؛ولذا نمیتواند بدان درگاه روکند .چراکه رفتن به آنجاع یکرنگی میخواهد وخودفروشان دورنگ وصدرنگ,ازدرگاه او محروم اند.
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
بنابراین علت را باید درخویش بجوییم ونه درخدا.سایه اوبرسر همه ما هست؛قامت ناساز ما مردم اما لایق بهره مندی نیست.حافظ,انگار آنهمه پرسش را اززبان خودفروشان مطرح کرده بود.
بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است
ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
مردم بنده خدا نیستند؛بنده شیخ و...هستند واین بندگی خلق را,عبادت خدا میپندارند.مشک این است.با این همه که علت درخود این زاهدان وعابدان و.. هست, ازخدا گله دارند!
حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربیست
عاشق دردی کش اندر بند مال و جاه نیست
مشرب حافظ ونوع نگرش او اما, چون که عالی ومتعالی است,برصدر نشسته است.چرا که دربند مال وجاه نبوده است. وزندانیان مال وجاه اما درذیل این دایره(بل که بیرون ازآن) قرارگرفته اند ورفعت معنوی نصیب آنان نشده ودرذلت روحی اند .

1396/03/29 14:05
میم هه

دو بیت اول این غزل رو آقای علیرضا افتخاری در آلبوم نیلوفرانه تصنیف معروف یارا یارا خطاب به امام زمان خوانده‌اند که به نظرم بهترین اجرای این دوبیت است که به طور کامل حس آن را منتقل می‌کند. متاسفانه در سایت بیپتونز این آلبوم نبود که لینک را درج کنم.

1396/05/20 14:08
داریوش

من این شعر رو بسیار مناسب زمان خودمون میبینم، خسته از ریا و دور رویی و تزویر و دین زدگی.. و چشم به راه یک ناجی. ضمنا زیباترین تصنیف رو خانم هایده خوندن که واقعا حق شعر رو ادا میکنن با زیبایی صداشون.

1396/05/21 01:08
حامدس

سلام
مصرع شعر باید اینطور باشد: در دایره قسمت ما نقطه ی پرگاریم
طبق نسخه ی قدسی و طبق کتاب جمال آفتاب علامه طباطبایی
در ضمن باید عرض کنم حافظ از عرفای بزرگ هست و نه فقط یک شاعر
کسی میتونه اشعار ایشون رو معنی کنه و حقیقتش رو بگه که به مقام حافظ رسیده باشه. مثل علامه طباطبایی که در کتاب جمال آفتاب اشعار رو توضیح دادن
سلام و رحمت بر روح فانی حافظ

1396/06/26 22:08
محمدرضا

سلام
پایاب یعنی دستمزد و اجر و ثواب

1396/06/07 19:09
فرخ مردان

@7:
@ حامد س.:
منظور احتمالا از فانی، funny هست که یعنی بامزه و سرگرم کننده. حامد فکر کرده اینا جوک بوده که میخونده تو دیوان حافظ.

1396/06/07 19:09
فرخ مردان

@علی :
@ ایرج:
شاهد از اون وجه "هرجایی" ست که در دلِ همۀ عشاقش حضور داره = همۀ شهرعاشقش هستن از شدت زیبایی اما عشقِ کسی رو نپذیرفته هنوز.

1396/06/07 19:09
فرخ مردان

@ آرمیتاژ:
ظاهرا شما هم مثه من علاقمند هندسه هستی ولی منظور اینجا اینه که عاشق، در بندِ سرنوشت اسیره. نقطه ای هست از همه طرف محصور در دایرۀ تقدیر .

1396/09/05 18:12
شاملو

سلام این شعر را شهرام ناظری هم به زیبایی خوانده

1396/10/04 16:01

درود بی‌ پایان بر جناب "فرید حامد"
با این خوانش درست و زیبا و دلنشین ❤
شاد و پیروز باشید ✌

1396/11/25 17:01
أمین

این شعر زیبا توسط الماس شرق ( احمد ظاهر ) خوانده شده

1396/11/26 03:01
نادر..

ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی...

1396/11/26 14:01
پائیز

این شعر را هنرمند محبوب أفغانستان احمد ظاهر که مقلب به الماس شرق و سلطان موسیقی است بسیار زیبا خوانده پائیزی از تاجکستان

1396/11/29 21:01
روفیا

درود
امروز سفر یکی از مددجویان به انتها رسید.
شش ماه پیش وقتی به دیدارش رفتم به دلیل سرطان سینه عمل جراحی mastectomy انجام داده بود و ضعیف و نحیف در بستر بود.
به دلیل درآمد کم قادر به پرداخت هزینه جراحی پلاستیک و کشیدن پوست روی عضو از دست رفته نبود و با سینه بدون پوست روزگار می گذراند.
پانسمان یک روز در میان به صورت خصوصی اجتناب ناپذیر بود و هزینه های شیمی درمانی و... چند برابر حقوق بازنشستگی نابهنگامش بود. امروز به واژه دریاب را بار دیگر اندیشیدم.
دریاب!
چه خوب بود که دوستان و عزیزان و خویشاوندان از آمریکا و انگلیس و ایران عزیز ایشان را دریافتند پیش از آنکه خیلی دیر شود.
از روزی که این فعالیت را شروع کردم فهمیدم چقدر آدم عاشق زیاد است! از دخترک معلولی با کمک ماهانه بسیار کوچک تا معلم بازنشسته و مهاجرانی که در آن سوی مرزها دل در گرو مهر وطن و هم وطن دارند!
دست کم خوشحالم که به یاری همراهان کمی از رنج و وحشت ناشی از احساس تنهایی اش در این جهان پر راز و رمز کاستم.
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند....
دریاب....

1396/11/29 22:01
نادر..

ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست...
درود روفیا جان.. درود

1396/11/30 11:01
روفیا

درود نادر جان درود
این واژه دریافتن گویی یک تفاوت با واژه فهمیدن دارد.
دریاب در بطن خود گویی به پدیده زمان اشاره می کند و هشدار می دهد که تا ابد وقت نداری برای فهم این موضوع.
مانند واژه درک کردن است.
یادم می آید در کتاب های دینی(که نابردن ذکرشان اولی) وقتی می خواستند بگویند کسی در زمان امام زمان زندگی می کند می گفتند امام را درک می کند!
گویا درک کردن یا دریافتن یک پدیده زمان دار است و وجودش با زمان در هم تنیده شده است.
گرچه هیچ پدیده ای تا جایی که می دانم از عنصر زمان مستقل نیست، ولی خود مصدر دریافتن بیش از مصدر فهمیدن تاکید بر گذر زمان و از دست رفتن فرصت ها دارد.

1396/11/30 12:01
روفیا

پوزش می خواهم.
گویی وقتی به کسی می گوییم کسی یا چیزی را دریاب بر اولویت فهمیدن آن کس یا چیز بر چیزهای دیگر تاکید داریم.
ولی وقتی می گوییم بفهم اینگونه نیست!

1396/11/30 16:01
نادر..

بله روفیا جان
"درک به هنگام" و در پی اش "واکنش نشان دادن" را نهفته دارد..

1396/11/13 10:02
مهرشاد

باعث افسوس است که نام بانو هایده را در میان خوانندگان قرار نداده اید!

1397/02/05 19:05
m.m

در بیت پنجم دور از تو هم به معنی از تو دور باد هست و هم به معنی دوری تو باعث رنج من شده است

1397/02/17 21:05
برگ بی برگی

ای پادشهِ خوبان داد از غمِ تنهایی

دل بی تو به جان آمد، وقت است که بازآیی

غالبن خوبان را زیبا رویان معنی می کنند اما بنظر می رسد در اینجا مُراد حُسن باشد که شاملِ همهٔ باشندگانِ هستی می شود و در نظرِ عارف هرآنچه نامِ وجود بر آن گذارند جلوه ای از خداوند است که خوب و زیباست، پس حافظ خداوند یا هستیِ کُل را پادشاهِ خوبان خطاب می کند که با دیدِ وحدت و یگانگی همان یار یا اصلِ خداییِ انسان است و با او از غمِ تنهایی دادِ سخن می‌ راند، در مصراع دوم باز آمدنِ یار بیانگرِ حضورش در گذشته می باشد، یعنی از بدوِ تولد و هنگامِ حضورِ انسان در روی زمین اما طرح و تدبیرِ خداوند چنین است تا جان و یارِ انسان برای مدتی محدود در حاشیه قرار گیرد و انسان را تنها بگذارد تا جانِ دیگری بر مبنایِ ذهن ادارهٔ امورِ جسمانیِ او را که از عالمِ معناست بر عهده گیرد و پس از چند سالی در نوجوانی بار دیگر به او بازگردد، هرگونه تأخیر در این بازگشت که عاملش شخصِ انسان است منجر به غم و درد و ناراحتی می شود بنحوی که جانِ دل و مرکزِ او را به لب می آورد، و حافظ بمنظورِ پرهیز از غمِ تنهایی یادآوری  می کند که وقتِ بازگشت است و می خواهد که او باز آید، عرفا این طلب را اولین مرحله از طریقت و راهِ عاشقی می دانند.

دانم گُلِ این بُستان شاداب نمی داند

دریاب ضعیفان را در وقتِ توانایی

گُل استعاره از انسان و گُلِ سرسبدِ خوبانِ این بُستان یا جهان است و حافظ می داند این گُل که در اوجِ نوجوانی و جوانی شاداب است پایدار و دائم نخواهد ماند، جوانی دوره ای بی نظیر از زندگیست که انسان در اوجِ شکوفایی، شادابی و توانایی قرار دارد و هر کاری از عهدهٔ او ساخته است، پس حافظ که دورهٔ جوانی را بهترین وقت برایِ این بازگشت می داند خطاب به آن یار یا معشوق اما در حقیقت به همهٔ ما ادامه می دهد پیش از اینکه دورهٔ جوانی پر شتاب بگذرد و هنگامِ ضعف و ناتوانی فرار رسد باید که او باز گشته و ادارهٔ همهٔ امورِ انسان را بر عهده گیرد، در غیرِ اینصورت غم و دردِ این تنهایی امانِ انسان را می بُرد، " ضعیفان" همچنین می تواند به همهٔ انسان‌ها اطلاق شود چنانچه در قرآنِ کریم نیز آمده است " همانا ما انسان را ضعیف آفریدیم". درواقع حافظ و عارفان ترجیح می دهند انسان در دورهٔ جوانی که توانمند است یار و معشوقِ خود را طلب و دعوت به بازگشت کند چرا که کارِ عاشقی بسیار دشوار است و در هنگامِ میانسالی یا دورهٔ ضعف و ناتوانی احتمالن انسان از ادامهٔ راه باز مانده و نتواند به منظورِ نهایی که وصال است نائل شود. 

دیشب گِلهٔ رلفش با باد همی کردم

گفتا غلطی، بگذر زین فکرتِ سودایی

شب در اینجا کنایه از ذهن، و زلف استعاره از کثرات و جذابیتِ خوبانِ جهان و از هر نوعِ آن است، پس حافظ ادامه می دهد دیشب هنگامی که هنوز از ذهن خارج نشده بودم علتِ تاخیر در تقاضایِ بازگشت یار که منجر به غمِ تنهایی و دردهای گوناگون شده بود را جذابیت‌های این جهانی و مانعی بزرگ برای بازگشتِ یار تشخیص داده و از این زلف به بادِ صبا گِله می کردم، یعنی به بادِ صبا که از جانبِ معشوق وقتِ بازگشتِ یار و عاشقی را یادآوری می کند می گفتم که اگر زلف و اینهمه خوبانِ جهان نبودند درخواستِ بازگشتِ یار بسیار سهل و آسان بود. در مصراع دوم اما بادِ صبا پاسخ می دهد که " غلطی" و در اشتباهِ محض هستی، از این " فکرت" یا اندیشه هایِ باطل و سودایی و خیالاتِ موهوم بگذر، یعنی که بهانه نیاور زیرا؛

صد بادِ صبا این جا با سلسله می رقصند

این است حریف ای دل، تا باد نپیمایی

صد نشانهٔ کثرت و سلسله همان زلف است، پس حافظ از زبانِ بادِ صبا ادامه می دهد در اینجا یا این جهان سلسلهٔ زلفِ معشوق یا همهٔ خوبان وحتی ذره ذرهٔ هستی پیوسته در حرکت و رقصی موزون و با نظم هستند و طبیعی ست که هزاران هزار بادِ صبا نیز که پیغامهای زندگی را هر لحظه برای خوبان و باشندگانِ این جهان می برند با آنها در رقص و شادی باشند، و البته ای انسان تو که پادشاهِ خوبان هستی نیز از این قاعده مستثنی نیستی، پس‌ حریف یا معشوقِ خود را از این طریق بشناس تا باد نپیمایی و بیهوده سخن نگویی و زندگی را به بیهودگی طِی نکنی، یعنی بدانی که معشوق پیوسته با پیغامهای خود بوسیلهٔ بادِ صبا می خواهد تا وقتِ بازگشت را به تو یادآوری کند و این احساسِ غمِ تنهایی تو هم یکی از آن پیغامها ست.

مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد

کز دست بخواهد شد پایابِ شکیبایی

حافظ یا انسانی که معنایِ موردِنظرِ بادِ صبا و پیغامهای زندگی بخشِ او را دریافته و حریفِ خود را بشناسد مشتاق به بازگشتِ آن یارِ سفرکرده می شود و خطاب به او می گوید این اشتیاق و مهجوری و فِراق چنان او را تحتِ تاثیر قرار داده که چندان نمانده است پایابِ صبر و شکیبایی اش از دست برود. پایاب تکیه گاهی ست که انگشتانِ پای انسانِ نا آشنا با شنا در کفِ ساحلِ  دریا آن را می یابد یا مس می کند و چنانچه از دست برود او غرق می شود، حافظ مثالش را برای صبر و شکیباییِ خود می زند که به مویی بسته است.

یا رب به که شاید گفت، این نکته که در عالم

رخساره به کس ننمود، آن شاهدِ هرجایی

شاهدِ هرجایی همان حُسن ِ خوبانِ جهان است که در ذره ذرهٔ هستی و جماد و نبات و حیوان و انسان تجلی یافته و عاشقِ مشتاقی چون حافظ در هر جایی که نظر کند او را می بیند، رَبّ اشاره به معشوقِ الست دارد که اقرارِ به هم جنس بودنِ انسان با خود را با " قالو بلی" از او گرفت، پس حافظ با اشاره به این مطلب مهم در نظر دارد بگوید ذات و فطرتِ انسان که پادشاهِ همهٔ خوبانِ این جهان است و قابلیتِ تبدیل شدن به اصلِ خود را دارد خوب ترین و زیبا ترین شاهد و جلوهٔ او در بُستانِ این جهان است، اما چگونه این نکته را می توان گفت و توضیح داد که او ( معشوقِ الست یا خداوند) در عینِ پیدایی و عیان بودن رخساره به کس ننمود، یعنی در عینِ ظهور پنهان است و کسی به ذاتِ او راه نیافت یا حتی نمی توان او را به تصور و خیال آورد.

ساقیِّ چمن، گُل را بی رویِ تو رنگی نیست

شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی

ساقیِ چمن یا هستی رَبّ یا خداوند است که اگر شرابِ او بر گُل یا انسان و دیگر خوبانِ این چمن جاری نباشد رنگی بر رویِ آنها نیست و دیده نخواهند شد، یا بعبارتی حافظ که پیشتر هم سروده است" این همه عکسِ مِی و نقشِ نگارین که نمود☆ یک فروغِ رُخِ ساقی ست که در جام افتاد" در اینجا هم تأکید می کند اینکه جهان و هستی ظاهرند بواسطۀ شربِ اوست وگرنه اینهمه رنگ و جلوه هایِ او وجود نمی داشت. در مصراع دوم شمشاد عارفان و انسان‌هایی هستند که متعالی شده و بطورِ کامل رنگِ رویِ معشوق را به خود گرفته اند، یعنی تبدیل و با خداوند به یگانگی رسیده اند، پس حافظ از ساقیِ چمن پی خواهد تا یکی از این شمشاد ها را بسویِ باغِ این جهان خرامان و روان کند تا باغ آراسته شود و از این آشفتگی رهایی یابد، یعنی عارفی که دلش به عشق یا خداوند زنده شده را به جهان روان کند تا حریف را به همگان بشناساند و انسان از را از غم و دردِ ناشی از تنهایی برهاند.

ای دردِ تواَم درمان در بسترِ ناکامی

وی یادِ تواَم مونس در گوشهٔ تنهایی

انسانِ دردمند در بستر است اما بستری از ناکامی ها، پس حافظ تأخیر در طلبِ معشوق را دلیلِ ناکامی ها می داند، یعنی خداوند یا زندگی که خود درمانِ درمندی هاست بستری از ناکامی ها را برای انسانی که در جوانی و در وقتِ خود  یارِ خود را طلب نمی کند می‌گستراند که منجر به درد و رنج می شود تا او دریابد که یادِ او مونسِ تنهایی های اوست و همین یاد می تواند موجبِ طلب و درخواستِ بازگشتِ معشوق شده و او را از بسترِ ناکامی ها رهایی بخشیده و بلکه درِ نیکبختی و حتی موفقیت های این جهانی را بر رویِ او بگشاید. مولانا در این رابطه می فرماید؛

عاشقان از بی مرادی هایِ خویش         با خبر گشتند از مولایِ خویش

بی مرای شد قلاوُزِ بهشت               حُفَت الجنه شنو ای خوش سرشت

در دایرهٔ قسمت ما نقطهٔ تسلیمیم 

لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی 

اما اگرچه بسیاری از عاشقان که در بسترِ  ناکامی بسر می بردند گوشهٔ تنهایی برگزیده و نامِ ویادِ او مونسِ تنهاییِ آنان شد اما مطلبِ دیگری نیز از چشمِ حافظ پنهان نمانده و می فرماید علیرغمِ داشتنِ اختیار در طلب و خواستِ مبنی بر بازگشتِ معشوق و کوشش در طریقتِ عاشقی انسان از دایرهٔ قسمتِ جهان خارج نیست، پس تسلیم شدن و رضا دادن به خواستِ حضرتش از شروطِ اصلیِ رخساره نمودنِ آن شاهدِ زیبا روست. و ادامه می دهد لطف آن است که تو بیندیشی و حُکم آنچه تو بفرمایی، یعنی حتی اگر حکم به فراق بفرماید هم حافظ با رضایتمندی این حکم را لطف دانسته و می‌پذیرد.

میلِ من سویِ وصال و قصدِ او سویِ فِرق

                                                 ترکِ کامِ خود گرفتم تا برآید کامِ دوست  

فکرِ خود و رایِ خود در عالمِ رندی نیست

کُفر است در این مذهب خود بینی و خود رایی

عالمِ رندی که حافظ در مصراعِ دوم و در غزلهایی دیگر آن را مذهبِ رندی نامیده است قواعدِ خود را دارد، پس اینکه رند یا سالکِ طریقت فکر و اندیشهٔ خود و همچنین رأی و نظرِ خود را برتر و حقِ مطلق بداند مردود و باطل است و از آن بالاتر خود بینی و استبدادِ رأی در این مذهب کفر شمرده می شود، کفر یعنی پوشاندن و بنظر می رسد در اینجا خارج شدن از طریقِ عاشقی مورد نظر باشد. پس‌ از نگاهِ حافظ و عرفا اینکه انسانِ دردمندِ گرفتار در بسترِ ناکامی ها اتفاقات را قضاوت و به خوب و بد تقسیم می کند بر خلافِ عالمِ رندی و کفر محسوب می شود.

زین دایرهٔ مینا خونین جگرم مِی ده

تا حل کنم این مشکل در ساغرِ مینایی

دایرهٔ مینا کنایه از آسمونِ آبی رنگ و یا فلک و روزگار است و حافظ می فرماید در این جهان چه کسی ست که از دستِ او دلش خون نباشد؟ از دیرباز گناهِ برآورده نشدنِ تمامیِ آروزهای انسان یا چنانچه حافظ به آن پرداخت دردهایِ ناشی از آن که به بسترِ ناکامی هایِ او می انجامد بر گردنِ فلک بوده است که او هم از حیطه‌ی ارادهٔ خداوند خارج نیست، پس حافظ تنها راهِ علاج و حلِ مشکل را نوشیدنِ مِی و شراب می داند و از ساقی طلب مِی می کند چرا که قصدِ تقسیمِ اتفاقات به خوشایند و ناخوشایند را ندارد، رأی و قضاوتی که بر پایه و اساسِ عقلِ جزوی و مصلحت اندیشانه صورت می گیرد، در حقیقت برای بسیاری هنوز جایِ سؤال است که اگر ما در دایرهٔ قسمت بسر می بریم و باید تسلیمِ تقدیر باشیم پس‌چه ضرورتی دارد که خود را به زحمت انداخته و در راهِ بازگشت‌ِ آن شاهدِ زیباروی بکوشیم و او را طلب کنیم؟ اگر در دایرهٔ قسمت سرنوشت و خواستِ خداوند چنین باشد که این اتفاقِ مبارک رقم خواهد خورد وگرنه که سعیِ بیهوده خواهد بود، حافظ چنین قضاوتی را نیز بر پایه‌ی همان عقلِ جزوی می داند که این مشکل ( یا مسئلهٔ جبر و اختیار) فقط با ساغر مینایی و شراب قابلِ حل است، مسأله ای که عقل با هرگونه استدلالی از حلِّ آن در می ماند.

حافظ شبِ هجران شد، بویِ خوشِ وصل آمد

شادیت مبارک باد ای عاشقِ شیدایی

پس از اینکه ساقی درخواست حافظ را اجابت کرده و شرابِ عشق و آگاهی بخش را بر او جاری می کند شبِ هجران طِی می شود و با آمدنِ بویِ خوشِ وصل خورشیدِ کامیابیِ او می دمد و حافظِ عاشق و شیدا از بسترِ ناکامی ها برخاسته و با وصالِ شاهد به شادیِ اصیل و جاودانه‌ی دو عالم دست می یابد  و سعادتمند می شود، پس این شادی بر او مبارک باد.

1397/05/07 00:08
حمید سجادی

عزیزان دقت داشته باشید که "شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است".بنابر این از ابیاتش به راحتی نگذرید.من رو یکی از ابیات این شعر تمرکز کردم و هی مزه مزه اش کردم تا آخر به لذتش رسیدم و واقعا اشک تو چشمام جمع شد از عظمت روحی حافظ.
"یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود ،آن شاهد هر جایی"
****
****
تا ده بیست دقیقه اول ذهن میره سمت چی؟
"گویی حافظ داره از معشوقه اش گلایه میکند که چرا فراری است از وی و در انتها هم یک ریچار و توهین بسیار زشت حواله طرف میکند".
اولین و مهم ترین نکته و پرسش این هست که اگه رخساره به کس ننموده،از کجا دیده که زیبا روی و شاهده؟
دوم اینکه چطور میشه رخساره به کس ننمایه،کسی که هر جاییه! (اگه دشنام و گله ای باشه از معشوق و شاعر مودب ما میخواسته حرص درونیش رو با توهین زشت و قبیح "هر جایی" خالی کنه - که همچین چیزی از حافظ بسیار بعیده.چرا که در ابیات قبلی داره با خواهش و تمنا صحبت میکنه در خلوتش با معشوق).
سوم اینکه طرف شاهده!یعنی لا اقل مذکره(شاهد به معنی مرد زیبا روی)،بنابر این معنی نداره این لفظ "هر جایی" در موردش به کار گرفته بشه.
بنابر این میشه نتیجه گرفت ک معنی این بیت با چیزی که لا اقل تا ده دقیقه اول به ذهن مخاطب میرسه،از زمین تا آسمون فرق داره.چیزی که ابتدائا به ذهن متبادر میشه این هست که شاعر داره پیش خداوند از معشوقش گله ای میکنه که چرا از من فرار میکنه و در نهایت هم برای اینکه حرص درونیش خالی بشه،بهش توهین میکنه و بهش میگه "هر جایی"!!!
اما
نکته آخر:ممکنه منظور از شاهد،زیباروی نباشه و منظور مشاهده کننده باشه!یعنی اونی که همه رو داره می بینه،پشت پرده است و رخساره به کس نمی نمایه!و اصلا پیش خدا هم گله ای نمیکنه از بابت معشوقش!بلکه گله اش بابت این است که این منظور را نمی تواند به کسی برساند،چرا که سریع اذهان به سمت معنی منفی و اولیه و دم دستی بیت متمایل میشه!یعنی هر کی میخونه سریع ذهنش میره سمت معنی بد و حافظ از این بابت گلایه منده که خدایا چرا حرف منو نمیفهمند مردم؟؟
این فرد شاهد که به کسی رخساره ننموده ی هر جایی کیست؟
این فرد قطعا معشوقه اش نیست و حتی خداوند هم نیست،چون در مصرع اول حافظ داره پیش خدا در موردش صحبت میکنه
پس کیست؟؟
از ابیات قبل چه می توان استنباط کرد؟
دقیقا در بیت قبل چی می فرماید؟
مشتاقی و مهجوری،دور از تو چنانم کرد...
و یا در ابیات قبل تر:
+ای پادشه خوبان،داد از غم تنهایی....
+دایم گل این بستان شاداب نمی ماند،در یاب ضعیفان را در وقت توانایی (در وقت جوانی)
+ای درد توام درمان در بستر ناکامی
این شاهد هر جایی کیست؟؟؟؟

1402/01/01 01:04
Epikolrik

دوست عزیزم، من باور دارم منظور حافظ، عیسی مسیح پسر خدا و خداوند قادر مطلق هست، کسی که تماماً خداست و تماماً انسان، شاهد بر همه چیز هست و شخص دوم تثلیث در کنار خدای پدر هست. یک خدای یکتا، در سه شخص مجزا، پدر و پسر و روح القدس. در انجیل متی میخوانیم که عیسی به الوهیت خود اینچنین اشاره میکنه:

41 هنگامی که فَریسیان گِرد هم جمع بودند، عیسی از آنها پرسید: 42«نظر شما دربارۀ مسیح چیست؟ او پسر کیست؟» پاسخ دادند: «پسر داوود.» 43عیسی گفت: «پس چگونه داوود به روح، او را خداوند می‌خواند؟ زیرا می‌گوید: 44«”خداوند به خداوند من گفت: به دست راست من بنشین تا آن هنگام که دشمنانت را کرسی زیر پایت سازم." 45اگر داوود او را خداوند می‌خوانَد، چگونه او می‌تواند پسر داوود باشد؟» 46بدین‌سان، هیچ‌کس را یارای پاسخگویی او نبود...

بهتون پیشنهاد میکنم انجیل متی و یوحنا و در کل عهد جدید رو مطالعه بفرمایید و خودتون ببینید که اشعار حافظ به چه نحو شگفت انگیزی، بر مسیح عیسی و صلیب و رستاخیز و پیام نجات دهندۀ او که به کمال عاشقانه است، شهادت می دهند. در همین شعر، ما میبینیم که آغازش با ناله ای شروع میشه که از دل برمیاد، که "ای پادشه خوبان...وقت است که بازآیی...". در کتاب مقدس، عیسی همانا شاه شاهان و رب الارباب است، شاهی که روزی جهان رو با داوری عادلانه اش داوری خواهد کرد؛ اما همچنین خادم خدای پدر هست که جان خودش رو به عنوان قربانی ای بی عیب و بی نقص در راه گناهان بشر داد، در عشق، تا هر که به او ایمان بیاره، بخشش گناهان و حیات جاویدان نصیب او بشه. امیدوارم خداوند شمارو برکت بده ای دوست عزیزم. :)

1403/07/25 03:09
مهسا صوفی

منظور خودشه، که از تنهایی گله میکنه ... ولی بازم تهش راضی به رضای اوست و در انتهای غزل مجدد به آرامش و شادی میرسه...

1403/12/25 21:02
علی

احسنت، باب جدیدی در رابطه با این بیت گشودید

1397/10/14 23:01
محمد صادق مظلومیان

صد باد صبا اینجا با سلسله می رقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
مرحوم آیت الله العظمی نجابت(اعلی الله مقامه) این بیت را در وصف حضرت ولیعصر (عجّل الله تعالی فرجه) می دانستند و می فرمودند:
مقصود از کلمه "اینجا" ساحت مقدّس ولی امر و صاحب الزمان است که سر سلسله و قطب همه سلاسل اهل معنا در هر عصر و زمان هستند.
ما هر جور که روز بچرخد با آن می چرخیم و می رقصیم؛ امّا آن بزرگوار وجود غیر مقیّد است و این طور نیست؛ زمان با آن بزرگوار می رقصد؛
مکان با آن بزرگوار می رقصد؛
و در توضیح صد باد صبا می فرمودند: یعنی حرکات محترمین که یک مقداری چیز می فهمند, اینها تمامش به برکت حضرت ولی عصر (عجّل الله تعالی فرجه) است.
و در توضیح مصرع دوم می فرمودند: تا چیزی فهمیدی, نگویی من با فهم شده ام, به تعبیر دیگر معرفت را به "تراجمه وحی الله و معادن حکمه الله و محالّ معرفه الله" در زیارت جامعه نسبت دهید, نه به خودتان.
حجت الاسلام و المسلمین دکتر شیخ سعید رحیمیان
میزان حق
غرقست جانم بر درت در بوی مشک و عنبرت
ای صد هزاران مرحمت بر روی خوبت دایما
ماییم مست و سرگران فارغ ز کار دیگران
عالم اگر برهم رود عشق تو را بادا بقا
عشق تو کف برهم زند صد عالم دیگر کند
صد قرن نو پیدا شود بیرون ز افلاک و خلا
مولانا(در مورد حضرت آقا حجت بن الحسن علیه الاسلام)
@Ayatollahnejabat

1397/11/21 00:01
مهدی ابراهیمی

(ای) (پادشهِ خوبان) (داد) از غمِ تنهایی
دل بی‌تو به‌جان آمد (وقت‌است) که (باز) {(آ)یی}
"حافظ"
شکار و شکارچی به خوبی می‌دانند که در فصلِ پرواز از کجاها که نمی‌خورند.
به تیرماه و چله ی تابستان به پروازِ شان در می‌آورند.
گُرسَنه و سَبُک‌بال در طاقِ آسمانِ نیلوفری، قصدِ شان بماند.
-------------
در آن هنگام و هنگامه دستِ قضایی به کمین و کمان بر نگران‌ی افزون می‌گردد.
-------------
پرندگانی و برندگانی؛
در آن صحنه و بازی، به بازیگران و نظّارگان، یک تا با چشمانی دوتا افزون می گردد.
-------------
از آن جا که زمینیان بختِ شان به آس‌مان بند است، ترفندی که به روزِ مبادا به آستینِ جان پنهان بود از گلو و زیرِ زبان به داد و فریاد بیرون می‌زند تا  شش‌دانگِ حواسِ آن بازِ شکاری بهم ریزد، گهگاهی این داد و بیداد به سوتی پیوندست تا بختِ خود و آن شکاری بهم ریزند.
-------------
و آن شاهِ آسمان نیز در خمَ ش فنون‌ها دارد.
چشمِ تو ز بهرِ دلربایی
در کردنِ سَحر ذوفنون باد"
-------------
به گمانم این( ای) در پادشهِ خوبان، ایی عمود‌پرواز باشد، آن جا که از غمِ تنهایی، عینِ کبوتر‌بازان سر به آسمان بُرده و داد ی به راستایِ شاه و بل که ماهِ شان می‌کشند، تا جانِ آن دلِ به جان آمده را، از بی توئی، پیش‌کشِ آن بازِ شکاری کنند.
-------------
باز کبوتر‌بازان می‌دانند که دلِ آن شکار  چگونه می‌تپد در شوقِ تیرماه ز دستِ آن شکار و شکارچی! و البته آن شاه‌وشِ ماه‌رُخِ زهره‌جبین نیز چه خون‌ریز می داند.
وقت است که باز آیی"
و در این جاست که شاهکارِ آن نازنین عیان می‌گردد‌. آی و آیی که به آ پیوندی متناقض دارد، و سو و رویَ ش به زمین است.
گهگاهی آی و آه کبوتر‌بازان بشنوید.
باز آی"
کو عشوه‌ای ز ابرویِ همچون هلالِ تو
"حافظ"

1397/11/27 03:01

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی توبه جان آمد وقت است که بازآیی
این غزل زیبا وعاشقانه جزومعروف ترین غزل های حضرت حافظ است. چنانکه پیشترنیزگفته شده عاشقانه ترین وعاطفی ترین غزلهای حافظ که با زبانی عارفانه وبامضامین عرفانی سروده شده اند اغلب تحت تاثیر رابطه ی احساسی وعاطفی حافظ باشاه شجاع خوش سیما شکل گرفته اند. این غزل نغز وزیبا وخوش آهنگ نیز، سرریزاحساسات وعواطف درونی شاعر شیرین سخن نسبت به آن شاه شیرین حرکات می باشد که دل عاشق پیشه ی شاعررامجذوب زیبائیهای خویش نموده وسالهای سال دربندعشق گرفتارساخته بود.
معنی بیت: ای پادشاه زیبارویان وای سلطان خوبان ونیکان، فریاد وداد وبیداد ازاندوه تنهایی، جان ِدل عاشق من در فراق توبرلب رسیده،وقت آن است که بازگردی وبی تابی دلِ بیقرارمرا فرو بنشانی.
سینه مالامال درداست ای دریغامرهنی
دل زتنهایی به جان آمد خداراهمدمی
دایم گل این بستان شاداب نمی‌ماند
دریاب ضعیفان را دروقت توانایی
"بستان" یا بوستان دراینجا استعاره اززندگانی وعمرآدمی و"گل" نیزاستعاره ازجوانیست. همچنین "ضعیفان" کنایه ازعاشقان و"توانایی" کنایه ازشوروحال جوانی وحُسن وجمال وزیبائیست
دریاب: التفات کن، به فریاد برس
معنی بیت: ای حبیب، دربوستان عمر آدمی، گل جوانی همیشه شاداب وباطراوت نمی ماند (خواهی نخواهی به زودی گل جوانی دربستان عمرپژمرده می شود) فرصت راغنیمت شماردرحالی که ازشوروحال جوانی وجمال وزیبایی برخوردارهستی به عاشقان ودلدادگان خویش التفات کن وبه فریادشان برس.
چودرروی زمین باشی توانایی غنیمت دان
که دوران ناتوانی ها بسی زیرزمین دارد
دیشب گله ی زلفش با باد همی‌کردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
غلطی: اشتباه می کنی
فکرت سودایی: فکرجنون آمیز،دوست داشتن بیش ازحد که تامرزجنون پیش رفته باشد.
معنی بیت: دیشب ازتطاول زلف معشوق وازاینکه زلفش دل مرابه بند وزنجیر کشیده، با باد درد دل می کردم باد در پاسخ گفت: تودراشتباهی ازاین اندیشه ی اشتباه بیرون آی ( توکه درویش ناتوانی بیشنیستی چگونه اززلف پادشاهی چون اوگله می کنی؟!) ادامه ی سخن باد دربیت بعدی.....
صدبادصبا این جا باسلسله می‌رقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
سلسله: زنجیر، زنجیرزلف
با سلسله می رقصند: درحالی که بسته ی زنجیرزلف هستند ازخوشحالی باپای بسته به زنجیرمی رقصند
حریف: رفیقِ هم پیاله و رفیق رقص و پایکوبی.
باد پیمودن: کار بیهوده وبی معنی کردن
معنی بیت: صدبادصبا به زنجیرزلف معشوق به بندکشیده شده اند لیکن درعین اسارت ازشادی وشعف می رقصند توگله وشکایت می کنی؟! باید ازاینکه درزنجیرزلف معشوق گرفتارهستی شاکرباشی نه شاکی! آری حریفِ عشق باید مثل بادصبا باشد ای عزیز هشدار راه ورسم درست عاشقی بیاموزتازحماتت بیهوده به باد نرود.
نکته ی حافظانه ی این بیت دراین است که به رغم آنکه باد رابه هیچ بند وزنجیری نمی توان اسیروگرفتارساخت امّا می بینیم که قدرت زنجیرزلف معشوق،ازعهده ی این محال برآمده وصدها باد رابه بندکشیده وبادها ی گرفتارشده نیزازاین اسارت شادمان هستند.
لاف عشق وگله ازیار زهی لافِ دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند.
مشتاقی ومَهجوری دورازتوچنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
مَهجوری: دوری وجدایی
"دورازتو" ایهام دارد:1- درفراق تو2-دور از جان توباد
پایاب: 1- تاب وتوان، 2- قسمت کم‌عمق رودخانه، دریا، تالاب؛ قسمتی از بستر رود که عمقش کم باشد و پا به کف آن برسد. بامعنای دوم ،شکیبایی بصورت پنهانی به دریایی تشبیه شده است شاعر درحال حاضردرقسمت کم عمق دریا ونزدیک ساحل قراردارد می فرماید : به زودی ازشدّت بی تابی، پایم ازکف دریا جداشده وامواج طوفان مراباخود خواهد برد.
معنی بیت: اشتیاق وعطشِ دیدار واندوهِ فراق ودوری، (دورازجانت) مرا چنان بی تاب وبی قرارنموده که به همین زودی تاب وتوان پایداری ازدست داده وکارم تمام خواهد شد.
صبراست مراچاره ی هجران تولیکن
چون صبرتوان کردکه مقدورنماندست
یارب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
به که شاید گفت: به چه کسی می شودگفت
"شاهد" غالباً به زیباروی مردگفته می شود.
"رخساره به کس ننمود" مبالغه وغلوّهست تا با "هرجایی" تضادایجاد شود. حافظ خوش ذوق دراین بیت با نشاندنِ "هرجایی" و"رخساره به کس ننمودن" درکنارهم، تضادی خیال انگیزخَلق کرده است تضادی که مورد علاقه ی شخصی حافظ است ودرسراسر دیوان گهربارش مشهود وملموس می باشد.
"رخساره به کس ننمود" کنایه ازاینکه به کسی روی خوش نشان نمی دهد،اجازه نمی دهدهیچ عاشقی به حریم خلوتگاه او نزدیک گردد.
"هرجایی" دراینجا به معنای امروزی (دشنام )نیست بلکه به معنای این است که درهمه جا حضورمعنوی دارد،منظور نظرهمگان هست همگان درمورد اوسخن می گویند.
خدارحمت کند حافظ عزیز را که این بیت رابا"یارب" آغازنموده است وگرنه آسمان وریسمان به هم بافانی که باهدف خاصّی! ازتمام اشعارحافظ برداشت عرفانی می نمایندقطعاً "شاهدهرجایی" رابه معنای خداوند که همه جاناظرو حاضر است درنظرگرفته وازآن چماقی برای اثبات وبه کرسی نشاندن سایر ادّعاهای واهی خویش می ساختند.
معنی بیت: خداوندا من این نکته ی عجیب وغریب راباچه کسی درمیان بگذارم که معشوق من دردل همگان جا گرفته، منظور نظرعموم واقع شده وتمام مردم ازاوسخن می گویند لیکن بااین حال به هیچکس روی خوش نشان نمی دهد وکسی توفیق راهیابی به حریم خلوتگاه اوراپیدانمی کند!
زمام دل به کسی داده ام من درویش
که نیستش به کس ازتاج وتخت پروایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
چمن گل: باغ گل
رنگ: صفا و طراوت و شادابی
"ششماد" استعاره ازقامت ساقیست.
خرامان کن: بانازوادابیا
معنی بیت: ای ساقی باغ گل بدون رخسارزیبا وقامت رعنای تورنگ ورویی ندارد با ناز واَدا بیا وباآن شمشادقامتت باغ رابیارای.
شمشادخرامان کن وآهنگ گلستان کن
تاسروبیاموزد ازقدّ تودلجویی
ای درد تواَم درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
معنی بیت: ای حبیب که درد تو برای من دربسترشکست وناکامی نوشداروی جانبخش است وای آنکه یاد تو بهترمونس وغمخوار من درگوشه ی تنهاییست.
ازمن جدامشوکه تواَم نوردیده ای
آرام جان ومونس قلب رمیده ای
در دایره ی قسمت ما نقطه ی تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
دایره ی قسمت:تقدیر وسرنوشت به دایره تشبیه شده است
نقطه ی تسلیم: نقطه ی مرکز دایره که ازهمه سو محاصره شده وراه گریز ندارد.
معنی بیت: ای محبوب وای معشوق من، ماعاشقان تو،همانند نقطه ی مرکزدایره که ازهمه سواحاطه شده است دردایره ی عشق توافتاده وازهمه سومحصور شده ایم این سرنوشت وتقدیرماست وراه گریزی نیست برای ماهرآنچه که تو صلاح بدانی همان سعادت ولطف و خوشبختیست حاکم تو هستی هرچه دوست داری حکم بفرما.
عاشقان رابرسرخودحُکم نیست
هرچه فرمان توباشدآن کنند
فکرخود ورای خود درعالم رندی نیست
کفراست دراین مذهب خودبینی وخودرایی
"دراین مذهب" اشاره به طریق عشق است.
معنی بیت: درعالم رندی ودرطریق عشقبازی، رندِ عاشق ،برای خودکامگی نمی اندیشد خودبینی،خودپرستی وخودخواهی دراین طریق به منزله ی کفرورزیست هرچه هست برای دوست وبرای رضایت خاطراوست.
تافضل وعقل بینی بی معرفت نشینی
یک نکته ات بگویم خودرامبین که رستی
زین دایره ی مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
"دایره ی مینا" کنایه از چرخ فلک و آسمان نیلی رنگ
ساغر مینایی: جام شرابی که میناکاری شده باشد.
معنی بیت: ازناکامی ونامرادی ازدست چرخ فلک به ستوه آمده وجگرم خون شده است ساغرمینایی را به من ده تا باشراب خودراتسکین داده واین مشکل راحل کنم.
خورده ام تیرفلک باده بده تاسرمست
عقده دربندکمرترکش جوزافکنم
جرعه ی جام براین تخت روان افشانم
غلغل چنگ دراین گنبد مینافکنم
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی
شد: رفت
معنی بیت: ای حافظ خوشحال و شاد باش که دوران هجران سپری شد بوی خوش وصال به مشام می آید ای عاشق شیدا وشیفته‌،شادمانی اَت خجسته ومیمون باد.
حکایت شب هجران فروگذاشته بِه
به شکرآنکه برافکند پرده روزوصال

1397/11/13 18:02
برگ بی برگی

فکر خود و رای خود ، در عالم رند ی نیست
کفر است در این مذهب ، خود بینی و خود رایی

جا داره در اینجا یادی کنیم از ستاره درخشان موسیقی عرفان بانو هایده عزیزم که این غزل رو به زیبایی هرچه تمام‌تر و به شکلی غرور‌انگیز به رشته آواز درآورد ... شنیدن این غزل با صدای ایشون بغضی سرشار از عاطفه و احساس غرور را در گلویم می‌نشاند که راهی جز گریه برایم باقی نمی‌ماند ... روحش شاد

1399/02/12 07:05
azfx۴۱

منظور از دایره مینا چیست ؟

1399/02/12 08:05
nabavar

گرامی azfx41
دایره مینا = آسمان ، چرخ مینایی ، چرخ گردون ، تقدیر آسمانی، دایره ی قسمت، گنبد مینا، طاق مینا،،،،،،،،،، و بیشتر دست تقدیر آسمانی ست

1399/03/31 00:05
رازقی

علی جان هزار ساله ره است از تو تا مسلمانی/هزار سالِ دیگر تا به حدِ انسانی... چون نگاهت به زن و مرد و گوینده و خواننده افتاد از نور این غزل غافلی...چه بسا از خود...یا حق

1399/09/26 14:11
امیر

سلام بر ادب دوستان
جناب اقای رضا ساقی
کاری به این ندارم که اساس شعر وشاعری و غزلسرایی بزرگترین غزلسرای تاریخ ایران را بر عشق و عاشقی چندین و چند ساله وی با یک شاهزاده بنا نهاده اند، که این خود بزرگترین اهانت و جسارت به ساحت حافظ است،
و کاری به این ندارم که بر این اساس و فهم و تفسیر عرفانی از اشعار حافظ را که با گزارشهای تاریخی از او کاملا همخوان و همسو است را به آسمان و ریسمان بافی عرفانی نامیده اید،
اما جالب است که چطور برای به کرسی نشاندن فرضیات بی دلیل خود، «رخساره به کس ننمودن» را کنایه از «روگرداندن و تحویل نگرفتن» و هرجایی بودن شاهد را «حضور معنوی یاد و نام وی» تفسیر و تاویل نموده اید، و لابد این کار هم اصلا اسمان و ریسمان بافی شاهدبازانه نیست!!!
جالا گرفتیم شاه شجاع زیبارو که همه عالم (کنایه از شیراز) پر شده از ذکر و نامش (همان هر جایی!) هیچ کس را تحویل نمی گیرد و به خلوت خود راه نمی دهد (واقعا رخساره ننمودن چه ربطی به این معنا دارد، نمی دانم)، اما مصرع اول را چه کنیم که این مساله پیش پا افتاده و بدیهی را حافظ آنقدر غامض و پیچیده تلقی کرده که محرمی برای گفتن آن پیدا نمی شود!!!

1399/09/07 11:12
علی اصفهانی

سلام ( را ) در دیشب گله زلفش را با باد همی کردم در متن جا افتاده

1399/09/11 04:12
حامد س

@فرخ
برای دوستمون متاسفم که فانی رو funny ترجمه می کنن!!! (فازت چیه رفیق؟!)
فانی به معنی فنا شده؛ فنا یافته و ... هست. فانی یعنی فنا شده و نابود شده و حل شده در ذات خدا
فنا فی الله یا فنا فی ذات یک مقام عرفانی است. گویی آخرین مقام سیر انسان به سوی پروردگارش هست که نفس فرد کشته می شود و روحش خالص می شود و دیگر خودی ندارد و در ذات یا روح خدا حل میشود و «او» میشود.
خود شاعر پر جایی میفرماید:
شبان تیره مرادم فنای خویشتن است.
شاعر فنای خود و فانی شدن را آرزو می کند

1399/09/11 04:12
حامد س

بسیار لذت بردم از معنا ها و برداشت هایی که دوستان از ابیات داشتن. برام مهم نبود که معنای واقعی و اصلی شعر کدومه اما همین که این همه تعبیر و برداشت متفاوت از ابیات خصوصا بیت صد باد صبا ... گفته شده خیلی جذاب بود. شاید همین باعث میشه که شعر برای مخاطب همیشه مزه داره و تکرار شعر ملال آور نیست.
و نکته ی دیگه اینکه شاعر یا عاشق خدا بوده یا عاشق یه انسان و یااااااا شاید عاشق انسانی بوده که به واسطه ی اون عشق به عشق الهی رسیده.
پس نمیشه یه تعبیر داشت. و اینکه دوران حافظ دوران مخالفت شدید حکومت ها و بزرگان با عرفان بوده. حافظ عاشق خدا هم که بوده باشه مجبور بوده که اشعار رو در لفافه بیان کنه که خودش لو نره و هم اینکه عشقش رو بیان کنه. و از طرفی الحمدلله رب العالمین... تمام ستایش ها برای خداست و در نهایت به سمت خداست. اظهار عشق به معشوق زمینی هم اظهار عشق به خداست چون خدا خالق اون فرد هست. پس باز هم عشقش رو به خدا اظهار کرده اما در درجه پایین تر.
حافظ به خاطر اینکه حافظ قرآن بوده و در زمان های قدیم حافظ های قرآن افرادی کمی بوده اند معروف شده به حافظ!
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
مجموع اشعار و روحیات حافظ و دوران زندگی وی رو که کنار هم بگذاریم؛ به اینکه حافظ عارف بوده و در مورد خدا شعر گفته خیلی نزدیک تره تا اینکه عشق زمینی.

1399/09/11 05:12
حامد س

شاید شاه کلید حل مشکلات شاعر که خود شاعر هم در ابیات شعر آن را بیان کرده است مصرع «در دایره قسمت ما نقطه ی پرگاریم (تسلیمیم)» هست و شاعر به گفته خودش اعتنایی نداشته است. چرا که اگر اعتنایی داشته و واقعا تسلیم بوده پس دیگر چرا گلایه کرده و از مشکلات چرا می نالد و دنبال حل آنهاست. شاعر جلوتر می‌فرماید «زین دایره مینا خونین جگرم می ده... تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی» ( مِی را برخی شراب معنی کردن اما معنی عرفانی ش میشه مراقبه) میگه خدایا مِی بده تا حلش کنم. در عرفان فرد از خود چیزی ندارد و همه چیز را از خدا میخواهد. شاعر هم مراقبه را از خدا می خواهد.
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
با توجه به بیت بالا معنی مراقبه برای مِی نزدیک تر است تا شراب. چون شراب و سجاده کنار هم معنا ندارد. و اینکه شاعر میگوید سجاده را به می رنگین کن. پس می سجاده (مظهر عبادت) رو تزیین می کند و اون رو زیباتر می کند و از طرفی پیر مغان که اینجا یعنی استادِ راه و عبارت سالک هر دو از مفاهیم عرفان هستند؛ پس کلمات به کار برده شده در ابیات به مفاهیم عرفانی نزدیک تر است.
بحث مراقبه و استاد هم خود عالمی دارد که در این وقت نمی گنجد. امیدوارم این تفسیر توانسته باشه به شما کمک کرده باشه. یاعلی

1399/10/11 16:01
Polestar

این غزل به هنگامی که بازگشت شاه‌شجاع آل‌مظفّر به شهر شیراز و تصمیم به مبارزه با شاه محمود، مسلّم شده و شایعۀ آن در شهر پیچیده بود، سروده شده

1399/11/23 01:01
امیر

درود فراوان تقدیم به همه ی دوستدارانِ حضرت حافظ
نمیدانم چرا ولی احساس میکنم از آن غزل هایی ست که به نیت شاه شجاع سروده شده
ولی نکته ای که بسیار جالب توجه هست اشاره به دو موضوع بسیار عمیق در غزل ( تسلیم و خود محوری)
دقیقا برای رهایی از خودمحوری که آفتی بس جان کاه است اولین گام تسلیم شدن در برابر نادانی و ناتوانیِ خود و سپردن اراده و زندگی به دست خداوند است
هماره از دوستان عزیزم در گنجور آموخته ام و خرسندم که شما را پیدا کردم

1401/05/25 14:07
سیّد محس سعیدزاده

دردایره ی قست ما نقطه ی تسلیم ایم

لطف،آنچه تو اندیشی؛حکم،آنچه توفرمائی

فکر خود ورای خود،درعالم رندی نیست

کفر است دراین مذهب،خودبینی وخودرأیی

*

به نظر میرسد که معنی مورد نظر حافظ از«دایره قسمت» نظام طبیعت باشد،همان چرخ روزگار که به خطا آنرا اجتماعی پنداشته اند.

نقطه ی تسلیم،نقطه صفر وهیچ بودن است،کنایه از اینکه هیچ ایم وهیچ نقشی نداریم.نقش اصلی دردست چزخه گردان است.بنابراین برای آسایش وآرامش خود هرآنچه را چرخه گردان بیندیشد،لطف میدانم وهرآنچه را او ازمن بخواهد، همان را حکم میدانم وتسلیم هستم ومطیع محض ام. این مطلب چکیده بیت نخست از این دوبیت منتخب ازغزل حافظ است.درباب تکمیل مطلب یادشده میگوید:

وقتی درطریقت رندان سلوک میکنی،ابدا نباید برای خود اندیشه ای درذهنت بپرورانی!  اساسا از خود بی خود باش وخودرامبین؛که خود بینی وخودرأیی سد راه تو میشود.این حقیقت را بارها درغزلهایش تکرار کرده است.مانند این بیت:

تکیه برتقوا ودانش درطریقت کافری است

راهرو گر صدهنر دارد،توکل بایدش

این بیت را برای دینداران میگوید؛ آنها که بر تقوی ودانش فقه تکیه کرده اند.تقوا کالای تجاری ایشان است که میخواهند با آن بهشت بخرند.ودانش هم دانش شریعت است که میخواهند با دانستن علم فقه مهارت زندگی کسب کنند وخسر الدنیا نباشند!!

ومانند این بیت:

تا فضل وعقل بینی،بی معرفت نشینی

یک نکته ات بگویم:خودرا مبین که رستی

این بیت را برای اهل حکمت وفلسفه گفته است، برای کسانی که بر فضل وعقل خود تکیه دارند.واین آدمها آن فضل را علم محسوب میکنند وعوام ایشان را عام ودانشمند وفرزانه و..خطاب میکنند. حافظ اما ایشان را فاضل میداند.وفضل چیزی زاید برنیازاست؛وفاضل چیزهایی آموخته که درزندگی به کاراو نمی آید.

راه عشق راه تعبد محض است،راهی است که فقط باید سربه زیر داشت وگوش به دهان راهنمای را.حالا این عشق واین راهنمای عشق چیست وکدام است؟ بماند. هرچه تفسیرش کنیم وهرمصداقی برای معشوق تعیین کنیم، مهم نیست. مهم همین است که خودبینی نداشته باشیم. عقل وفضل وایمان وتقوای خودرا که ثمن بخس است  به رخ نکشیم .

به نظر میرسد منظورحافظ از آن حکم فرما،دل پاک وپاکبازخود او است.ضمیر منیراو،جام جهان نمای وی.یعنی به حرف دلت گوش بده؛نه به حرف عقل ا ت؛نه به دیکته های دیگران که اسمش را فضل میگذارد وحساب شده این کلمه را به کار میبرد.

1401/05/14 12:08
م. سجادی

«با سلسله رقصیدن» یکی از مناسک تصوف است. احتمالا در بیت:

 

«صد باد صبا اینجا با سلسله می‌رقصند / اینست حریف ای دل، تا باد نپیمایی»

 

اشاره به همین معنی است. قریب به این معنی که باد صبایی که باید منتظر وزیدنش از کوی یار بود و چون باد است، طبیعتش وزیدن و گذشتن است، اکنون در چنین مجلسی، صد باد صبا از این سنخ را می‌بینی که به همراهی سلسله خود، به دست‌افشانی مشغولند و قصد و اندیشۀ گذر ندارند. و تو اگر در پی یافتن حریفی، این حریف واقعی است. مبادا تو در چنین مجلسی که باد هم پاگیر شده و از وزیدن گذشته، بیهوده پای در عنان باد نهی و به تکاپو و جستجوی بی‌حاصل بپردازی. هرچه هست، همینجاست.

1401/06/04 13:09
م. سجادی

چون در قسمت «این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟» امکان درج این مورد نبود و چند بار امتحان کردم، لازم به ذکر است که یکی از اجراهای این غزل در قالب تصنیف، در آلبوم نایاب «سفر آفتاب» است با صدای ملک‌محمد مسعودی و آهنگ محمدعلی کیانی‌نژاد

 

البته آواز تصنیف از مطلع غزل شروع نشده؛ بلکه از بیت 8 (ای درد توام درمان در بستر ناکامی...) شروع شده است

1401/07/06 23:10
راگه ایلام

زین دایره مینا خونین جگرم ، می ده

تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی

دایره مینا اشاره به آسمان داره یا همون روزگار خودمون..حافظ به قضا و بلا اعتقاد داشت.

میگه از دست روزگار خون به جگر شده ام..بمن می ، دهید.

دایره در ریاضی هم مسئله مهمی است که باید حل شود.

با توجه به بیت پیشین که میگوید در دایره قسمت ما نقطه ی پرگاریم ،حافظ طلب می در ساغر مینایی (شیشه رنگین) میکند تا مسئله رو حل کند.

با نوشیدن می مست شده و بلایا را فراموش کند.

وجه تشابه واژگان خون ،جگر ،می و مینا رنگ آنهاست.

 

1401/08/15 01:11
Saeedmir

نظرات و طبع شعر دوستان عالی بود اما من فکرمیکنم با توجه به فضای حاکم و اشارات قبل تر غزالی و خیام که از اینکه فلسفی خوانده بشن أبا داشتن

خواجه در اینجا فلسفه خلقت را بیان کرده

نقطه شیخ کبیرابن عربی که ادعا داشت عدم نبوده و یک نقطه بوده و بعد پیدایش و گسترش هستی در داخل دایره کون 

در دایره خلقت ما نقطه پرگارم 

میشه ابتدای خلقت 

دایره مینا 

میشه پیدایش کرات و اتمسفر 

رقص باد در سلسله زلف 

میشه بوجود امدمن موجودات یا حتی نفخت من روحی 

به همین منوال فلسفه خلقت تا ابدیت خالق و عدم درک و توانی دیدن اوتوسط مخلوق

1401/10/16 02:01
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید:

پیوند به وبگاه بیرونی

1401/11/25 16:01
نازگل شیخی

......

 

1402/01/13 08:04
محسن قنادی عرب

سلام و درود بر دوستان جان

وقتی که عارف حدی از یکی شدن و لحظات عرفانی را تجربه میکند و بعد به واسطه حجاب خویشتن بین خود و خویش فاصله ای می یابد

این غم هجران عارف را  به تلاش برای اتصال گسیل میدارد و شعر اینگونه جاری میشود

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی

و حتی میبینیم محمد نیز این احساس را تجربه میکرده که سوره ضحی را شنیده است

1402/01/18 02:04
سفید

 

ای درد توام درمان در بستر ناکامی...

و ای یاد توام مونس در گوشه‌ی تنهایی...

 

1402/08/12 22:11
حسین کسایی

با سلام دوستانی که شاهد هرجایی را خدا میدانند

به این نکته توجه نکردند که در اول بیت(یارب)

آمده و لزومی ندارد خواجه حافظ دوباره از لفظی دیگر در مخاطب قرار دادن خداوند بهره ببرد بنابراین نه شاهد ما زمینی است(هرجایی)ونه خداوند است(یارب).

1402/08/17 12:11
فرهود

تلفظ خِرامان با (کسره خ) درست است (لغت نامه دهخدا)

1402/11/14 12:02
احمدرضا نظری چروده

با عرض ادب.غالب نظرها را که ۹۰ درصد با نام حقیقی نیستند وما درمجاز وحقیقت آنها را نمیشناسیم، خواندم.اما شگفتی اینجاست که هرکس حافظ را با دایره لغات وفهم خود معنی وتفسیرکرده است.اغلب حافظ را ازحیطه دنیوی وانسانی خارج کرده وازاو چهره ای آسمانی وخارج ازدسترس برساخته اند.آنچه مهم ودرخورتوجه است،اینکه ما ابتدا باید تاریخ عصرحافظ ورابطه اورا با امرا وپادشاهان زمان خود،درک کنیم، سپس به سراغ تفسیر وتعبیر اشعارش دست یازیم.حافظ درزمان حیات خود بارها دیوان شعر خود را ویرایش کرده است.به یقین ازدیوانش  نسخه های زیادی هست که به احتمال بسیارزیاد همه آنها نیز گفته حافظ است،اما باید به آخرین ویرایش دیوانش  استناد کنیم.درحال حاضر نسخه قزوینی وغنی اصح نسخ است.بقیه نسخ هم درخور توجه است وبرای مقابله ارزشمند.آخرین حرف من،حافظ زمینی بوده است وباید اورا درهمین کره بی نظیر قابل زیست بشر تعبیر کنیم.ضمنا عرفان هم که می فرمایید با مبانی شریعت وتفاسیرمختلف تا اندازه ای زیاد مخالف بوده است. باارادتمندی

1403/02/02 19:05
یوسف شیردلپور

فوق‌العاده است این غزل واجرای بانو هایده و درحد جنون اجرای استاد شجریان در آلبوم یک سلسله مو محشره وبارها باید باجان ودل شنید وحتی می‌شود دید ولمس کرد اوج قدرت عشق وهنر عشق را 💕💕✋✋

1403/06/01 02:09
Masoud M

آیا در مصرع 

ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست

روان‌تر و مفهوم تر نیست که گفته شود:

ساقی چمن و گل را بی روی تو رنگی نیست

1403/07/03 19:10
محسن طاهرنیا

"ای پادشه خوبان داد از‌ غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی"

جنس اشعار حافظ، مهدوی است. از این اشعار در دیوان حافظ کم نیست. مثل:

"عنان کشیده رو ای پادشاه کشور حسن

که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست"

امام زمان(عج) حسن و خوبی و زیبایی را در جهان گسترش می‌دهد.