گنجور

غزل شمارهٔ ۴۹۲

سلامی چو بوی خوش آشنایی
بدان مردم دیدهٔ روشنایی
درودی چو نور دل پارسایان
بدان شمع خلوتگه پارسایی
نمی‌بینم از همدمان هیچ بر جای
دلم خون شد از غصه، ساقی کجایی؟
ز کوی مغان رخ مگردان که آن جا
فروشند مفتاح مشکل‌گشایی
عروس جهان گر چه در حد حسن است
ز حد می‌برد شیوهٔ بی‌وفایی
دل خستهٔ من گرش همتی هست
نخواهد ز سنگین‌دلان مومیایی
می صوفی‌افکن کجا می‌فروشند؟
که در تابم از دست زهد ریایی
رفیقان چنان عهد صحبت شکستند
که گویی نبوده‌ست خود آشنایی
مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع
بسی پادشایی کنم در گدایی
بیاموزمت کیمیای سعادت
ز هم‌صحبت بد جدایی جدایی
مکن حافظ از جور دوران شکایت
چه دانی تو ای بنده، کارِ خدایی؟

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سلامی چو بوی خوش آشنایی
بدان مردم دیدهٔ روشنایی
هوش مصنوعی: سلامی که به خوبی بوی آشنایی می‌دهد، به مردم با چشمان روشن و باهوش می‌رسد.
درودی چو نور دل پارسایان
بدان شمع خلوتگه پارسایی
هوش مصنوعی: سلامی که به دل پارسایان می‌رسد همچون نوری است که در محفل عبادت و پرهیزگاری تابیده می‌شود.
نمی‌بینم از همدمان هیچ بر جای
دلم خون شد از غصه، ساقی کجایی؟
هوش مصنوعی: من هیچ یک از دوستانم را نمی‌بینم و دلم پر از غصه و ناکامی است. ای ساقی، کجا هستی که مرا از این حال نجات دهی؟
ز کوی مغان رخ مگردان که آن جا
فروشند مفتاح مشکل‌گشایی
 از محله‌ی می فروشان روی خود را بر نگردان، چون در آن‌جا کلید حل مسائل و مشکلات را به مردم می‌فروشند.
عروس جهان گر چه در حد حسن است
ز حد می‌برد شیوهٔ بی‌وفایی
  جهان هرچند مانند عروس، در زیبایی بی‌نظیر است، اما روش بی‌وفایی را از حد می گذراند
دل خستهٔ من گرش همتی هست
نخواهد ز سنگین‌دلان مومیایی
هوش مصنوعی: دل خسته‌ام اگر اراده‌ای داشته باشد، نمی‌خواهد از دل‌های سنگین و غمگین کمکی بگیرد.
می صوفی‌افکن کجا می‌فروشند؟
که در تابم از دست زهد ریایی
هوش مصنوعی: می‌پرسم از آن کسی که به می‌نوشی ویژ‌ه است، کجا می‌توانم می پیدا کنم؟ چرا که از ریاکاری و زهد ظاهری خسته‌ام و نیاز به آرامش دارم.
رفیقان چنان عهد صحبت شکستند
که گویی نبوده‌ست خود آشنایی
هوش مصنوعی: دوستان به گونه‌ای عهد و پیمان دوستی را شکستند که انگار هیچ‌گاه با یکدیگر آشنا نبوده‌اند.
مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع
بسی پادشایی کنم در گدایی
هوش مصنوعی: اگر تو مرا آزاد بگذاری، ای نفس حریص، می‌توانم در حیطه‌ای که در آن تنها به گدایی مشغولم، سلطنت و فرمانروایی کنم.
بیاموزمت کیمیای سعادت
ز هم‌صحبت بد جدایی جدایی
هوش مصنوعی: برای رسیدن به خوشبختی و سعادت، باید از کنار افرادی که تأثیر منفی دارند دوری کنی و در کنار انسان‌های خوب و مثبت قرار بگیری.
مکن حافظ از جور دوران شکایت
چه دانی تو ای بنده، کارِ خدایی؟
هوش مصنوعی: ای حافظ، از ظلم و سختی‌های زمانه گلایه نکن، زیرا تو که بنده‌ای، نمی‌دانی که کارهای خداوند چگونه‌اند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۹۲ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۴۹۲ به خوانش حسین محبی
غزل شمارهٔ ۴۹۲ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۹۲ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۹۲ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۹۲ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۴۹۲ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
غزل شمارهٔ ۴۹۲ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۴۹۲ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۹۲ به خوانش افسر آریا

حاشیه ها

1392/09/28 23:11
علی صدارت

آیا نباید بجای:
...بدان مردم دیده روشنایی
باشد:
...بدان مردم دیده‌ام روشنایی

1394/03/02 17:06
احمد

معنی با این تغییر از بین نمی رود اتفاقا وزن هم مقداری تصحیح می شود یعنی به این سلام مردمک دیده ام روشنایی می یابد

1394/06/23 16:08
مهدی بهلولی

می صوفی افکن کجا می فروشند در نسخه تصحیح شده علامه محمد قزوینی "کجا" ندارد
و می صوفی افکن می فروشند صحیح است زیرا در غزل محل فروش می مشخص شده : ز کوی مغان رخ مگردان که آنجا ، فروشند مفتاح مشکل گشایی

1395/03/05 14:06

به نام خدا
به احمد،
به نظر می رسد، در خواندن شعر به همین صورتی که هست، باید کمی دقت بیشتر بفرمایید، چرا که وزن صحیح است و معنی هم صحیح است.
یا حق

1395/03/20 06:06
رامین امینی

سلام
ضمن سپاس از مدیریت وکارکنان محترم گنجور
به نظر می رسد ابیاتی از این شعر زیبا ونغز جاافتاده باشد اگر لطف فرمایید ضکن تظبیق با نسخ اصیل
بیت جاافتاده را درج فرمایید مزید امتنان خواهد بود.


بااحترام وارادت
رامین امینی زارع

1395/05/08 16:08
ابوالفضل

مصرع دون بیت اول
بدان مردم دیده بر روشنایی

1395/10/27 21:12
فواد

"کیمیای سعادت "ایهام بسیار زیبایی دارد.
نام کتاب امام بزرگوار ودانشمند اهل سنت ،امام محمد غزالی،است.
و اینکه سعادت به کیمیا تشبیه شده باشد.
به راستی که حافظ آفرین بر این ایهام زیبایت.

1396/04/27 04:06
نادر..

عروس جهان گر چه در حد حسن است
ز حد می‌برد شیوه بی‌وفایی..

1396/06/07 18:09
فرخ مردان

اگر اجازه بدهید می خواهم عرض کنم که دو بیت اول، خطاب به شما خوانندگانِ ادب دوست و" دود چراغ خوردۀ" دیوان حافظ است:
حافظ ، تنها مانده و دلشکسته از نا رفیقان و روزگارِ نامراد، در این دو بیت به شما درودی می فرستد از ورای قرون و اعصار؛ درودی از دلِ خاکِ شیراز... .
بر شما که با صرف عمر عزیز در بزم افکار درخشان حافظ ، همصحبتِ معنویِ او بوده و چیزی را خریده اید که بیمایگان هر دوران خوارش انگاشته اند و آن ادبیات این کشور کهن است. کشوری به پهناوری بخارا تا گنجه و دهلی تا قونیه.
در وصف حافظ و سعدی بیش چه میتوان گفت که گفت:
"من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت...هنوز آواز می‌آید به معنی از گلستانم"
شخصا از این همنشینی های چند ماهه اخیرم با حافظ و سعدی بسیار لذت برده ام و اکنون حس همبستگیم با این آب و خاک و زبان، از پسِ سالها واز هزاران کیلومتر دورتر، بسیار قویتر شده است.
باشد که شما خوانندۀ این متن نیز در احساس من شریک باشید.

مصرع دوم بیت اول چنین است:
بر آن مردم دیدۀ روشنایی
مردم یعنی مردمک
سلام بر مردم چشم روشنایی
چشم روشنایی یعنی خدا که نور السموات و الارض است و از انجا نور بر عالم می‌تابد
مدمک چشم محل اتصال وحدت و کثرت است
مردمک چشم با اینکه یکی است همه عالم را در خود جای داده است
پس معنی شعر چنین است
سلام بر عالم ولایت که محل اجتماع خدا و خلق است السبب المتصل بین الارض و السماء
یعنی سلام بر امام زمان

1396/08/14 09:11
جمشید پیمان

نگفتم به خود؛این غریبه شمائی؟
جمشید پیمان،14 ـ 11 ـ 2017
ندارد دلم با خرد آشنائی
به جانم جهالت نماید خدائی
ننوشیدم از چشمه ی نوشِ عبرت
کنم از ستمگر محبّت گدائی
در این ظلمت آبادِ بی پیرِ دیرین
نروید به چشم ام گلِ روشنائی
به خورشید دادم ز حسرت پیامی
که ای آشنای قدیمی کجائی
نکردم عنایت به کبریت و شمعی
کشم انتظارت که شاید برآئی
سپردم عنانم به دستانِ تسلیم
گریزنده گشتم ز چون و چرائی
نگاهی نکردم در آئینه ی دل
نگفتم به خود؛این غریبه شمائی؟
به یادم نیامد که پیری دل آگاه
به من داد دستور مشکل گشائی
تو خود کرده ای اختر خویش را بد*
نباشد فلک را سرِ بی وفائی
*ناصرخسرو قبادیانی:
تو خود چون کنی اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم نیک اختری را

1396/12/11 10:03
رضا فرزام فر

باسلام و احترام : در پاسخ شخصی بنام علی اقا از عبارت کفر ابلیس بهره گرفته اید . بنظر میرسه که این اصطلاح در باره مفاهیم و تعابیر و رخداد های بد و زشت و کارهای ناصواب بکاربرده میشه ونه برای برای تعبیر و تفسیری برای یک مصرع شعر حافظ . . با سپاس از توجهتان

1397/11/25 21:01

سلامی چو بوی خوش آشنایی
بدان مردم دیده روشنایی
شاه بیتِ این غزل زیبا ازهرشعروترانه ای معروف تراست، لیکن متاسّفانه شارحان محترم معنای درستی ازاین بیتِ زیباارایه نداده اند وبعضی نیز همانندِ دکتر...به صراحت اعلام فرموده که :ازآنجاکه "بدان مردم دیده ی روشنایی" هیچ معنای قابل روشنی ندارد بنابراین این عبارت جایگزین می شود: "بدان مردم دیده راروشنایی"!! وسپس یک معنی غیرحافظانه نیز ارایه داده ورفع مسئولیّت نموده اند.! درحالی که بااندکی تامّل برروی واژه ها، منظورنظر خواجه ی عزیزقابل دسترس است ومعنای بسیارزیبا وخیال انگیزی رامی توان برداشت نمود.
مردم: سیاهی چشم، مردمک
دیده: چشم
حافظ درشاه بیتِ این غزل زیبا،سلامی معطّر وخوش بوی برآن مردم ِ(سیاهی ِ) دیده ی( چشمانِ) روشنایی (وجودِ معشوق) می فرستد ودرهمان ابتدای کارتضادّی حافظانه خَلق می کند. وجودِ معشوق سراپانوراست،روشنی بخشنده ونوردهنده هست، برچشمانِ این وجودِ نورانی سلام می دهد امّا به منظور انگیزش ِحسّ شاعرانگی درمخاطبین نه برچشمان معشوق بلکه برسیاهی ِاین وجودِ نورانی سلام می دهد تاتضاد موردِ علاقه ی خویش رادرکلام ومعناخلق کند! قطره ی سیاهی یاهمان مردمکی که خود دریچه ای به نور وروشنائیست. اینکه وجودِ معشوق روشنائی بخش ِ تاریکی های راهِ عشّاق است چیز تازه ای نیست وغیرازحافظ شاعران زیادی درغزلیّاتِ خود، معشوق را به عنوان منبع نور، روشنایی بخش وروشن کننده معرّفی نموده اند.:
فردوسی:
چنانستم امیّد کز روزگار
به ما "روشنایی" دهد کردگار
خاقانی:
خاکِ پایت دیده ها را "روشنایی" می دهد
هر سحر بویِ تو با جان آشنایی می دهد.
سعدی:
وجودی دهد "روشنایی" به جمع
که سوزیش در سینه باشد چو شمع.
معنی بیت:
سلامی به طراوتِ دوستی ولطافتِ محبّت، برآن سیاهی ِ چشمانِ معشوق(مردمکِ چشم) که وجودی روشنایی بخش است وتاریکی ها وظلمت های راه راروشن می سازد.
گرچه خورشیدِفلک چشم وچراغ عالمست
روشنایی بخش چشم اوست خاک پای تو
درودی چو نوردل پارسایان
بدان شمع خلوتگه پارسایی
درود: رحمت، دعا ،ثنا
"پارسایان" هم به معنی پارسیان هم به معنای پاکان،‌ پاکدامنان
بعدازسلام کردن حالا دعا ورحمت می فرستد برای چه کسی؟ برای همان مخاطب موردنظر (معشوق)
معنی بیت: رحمت ودرود ودعایی روشن به روشنیِ دلهای پاک پنداران وپارسیان، برآن معشوق که وجودش همچون شمع دل افروزی خلوتگاههای پاکان رامنوّرمی کند.
حافظ درجای دیگرنیز ازمعشوق به عنوان شمع دل افروزیادکرده است.
بازآی که بی روی توای شمع دل افروز
دربزم حریفان اثرنوروصفانیست
نمی‌بینم از همدمان هیچ بر جای
دلم خون شد ازغصّه ساقی کجایی
معنی بیت: ازهم پیاله ها وهمراهان کسی باقی نمانده ودل من ازاین موضوع سخت ملول وخونین است ای ساقی کجایی؟
ساقی بیارجامی وزخلوتم برون کش
تادربه دربگردم قلّاش ولااُبالی
ز کوی مغان رُخ مَگردان که آن جا
فروشند مِفتاح مشکل گشایی
"کوی مُغان" یکی ازکلیدی ترین واژه های دیوان حافظ است. آشنایی بیشتربااین واژه مارابه جهان بینی حافظانه نزدیکترمی کند‌.
"مغان" در اصل قبیله ای از قوم ماد بودند که مقام روحانیت منحصراً به آنان تعلّق داشت . آنگاه که آیینِ زرتشت بر نواحی غرب و جنوب ایران یعنی ماد و پارس مستولی شد "مغان" پیشوایان دیانت جدید شدند. در کتاب اوستا نام طبقه ٔ روحانی را به همان عنوان قدیمی که داشته اند یعنی آترون می بینیم اما در عهد اشکانیان و ساسانیان معمولاً این طایفه را"مغان" می خوانده اند.
فردوسی:
برفتندتُرکان زپیش مغان
کشیدندلشکر سوی دامغان
فرّخی :
پیش دو دستِ او سجود کنند
چون مغان پیش آذر خرداد.
خاقانی
سفرکعبه به صد جهد برآوردم ورفت
سفر کوی مغان است دگر بار مرا
نظامی:
برآمد ناگه آن مرغ فسون ساز
به آیین مغان بنمود پرواز
مولوی:
رو بتابید از زر و گفت ای مغان
تا نیاریدم ابوبکر ازمغان
در خانقه نگنجد اسرار عشق و مستی
جام می مغانه هم با مغان توان زد.
حافظ بیشترازهمه درکوی مغان پرسه زده وازهمه بیشتر به "پیرمغان" ارادت دارد! امّاچرا؟
شاید به این سبب بوده باشد که حافظ پیش ازآنکه به مذهب بیاندیشد به فرهنگِ کهن ایرانی ومیراث نیاکانمان می اندیشیده وازشدّتِ حسّ ِ ایران دوستی به این نگرش رسیده باشد.
به باغ تازه کن آئین دین زرتشتی
کنون که لاله برافروخت آتش نمرود
احترام وارادتِ خاصّی که ازجانبِ حافظ به زرتشت دیده می شود به سبب این نیست که حافظ به مذهبِ اوگرایش داشته!چراکه حافظ اصلاً درچارچوبِ مذهب نمی گنجد واندیشه های اوفراتر ازهرمذهب وهرمسلک است.
بنظرچنین می رسد که احترام وارادتِ قلبیِ پایان ناپذیراو،ریشه دراندیشه های نابِ زرتشت،افکارنیک، پندارنیک، کردارنیک و پیرامون ِ مهرورزی وعشق وصلح دوستی داشته باشد.
درخراباتِ مغان نورخدا می بینم
این عجب بین که چه نوری زکجا می بینم!
نزدیکی ِ افکار خواجه با افکارزرتشت وحسِّ وطن دوستیِ فوق العاده نیزدلیلی مضاعف شده تا آتش این ارادت همچنان درسینه ی شعله ور وفروزان بماند.
ازآن به دیرمغانم عزیزمی دارند
که آتش که نمیردهمیشه دردل ماست
آن روزبردلم درمعنی گشوده شد
کزساکنان درگهِ پیرمغان شدم
ضمن آنکه علاقه ی حافظ به شراب خواری وآزادبودنِ شرابخواری درمذهبِ زرتشت را نیزنباید ازنظرپنهان داشت.
گفتم شراب وخرقه نه آئین مذهب است
گفت این عمل به مذهب پیرمغان کنند.
یا:
مریدِ پیرمغانم زمن مرنج ای شیخ
چراکه وعده توکردیُّ اوبجاآورد!
بنابراین "کوی مغان" ارجاع مخاطبین به فرهنگ کهن،باورهای قبل ازحمله ی اعراب به ایران وتاکید وبرجسته سازی اندیشه های ناب زرتشت است.
مفتاح: کلید وگشاینده
معنی بیت: ازآئین وفرهنگِ کهن ایرانی ومیکده ی ایرانیانِ قدیم چراروی برتابم؟ آنجا شراب های نابِ مهرورزی،صلح دوستی وانسانیّت می دهند که کلید وگشاینده ی مشکلات بشریّت است.
ازآستان پیرمغان سرچراکشم؟
دولت دراین سرا وگشایش دراین دراست
عروسِ جهان گر چه درحدّ حُسن است
ز حد می‌برد شیوه ی بی‌وفایی
معنی بیت:
زیبائیها وجاذبه های دنیااگرچه به مانندِ عروسی زیبا،دلربا ودلستاننده است لیکن متاسّفانه بی وفایی وناپایداریش بیشتر اززیبایی وجاذبه های آن است!دلبستن به چنین عروسی،نشانه ی فریب خوردگیست!
جمیله ایست عروس جهان ولی هشدار
که این مخدّره درعقدِ کس نمی آید!
دلِ خسته ی من گرش همّتی هست
نخواهد ز سنگین دلان مومیایی
مومیایی: نام دارویی سیاه مانندِ قیر که دردیارفارس برای شکستگی بکارمی رفت.
دل عاشق پیشه ی من اگرچه ازبی وفایی ها ونامهربانی های خوبرویانِ سنگین دل،شکسته وخسته شده است، لیکن اگرهمّت واراده داشته باشد باوجودی که مَرهم دردش درنزدآنهاست،برای گرفتنِ مومیایی،منّتِ ازآنان نخواهدکشید
بی نیازی ومناعتِ طبعِ حافظ یکی دیگرازخصلتها وفضایل اخلاقی اوست که زبانزدِ خاص وعام بوده و سببِ محبوبیّت وماندگاریش شده است.
شکسته واربه درگاهت آمدم که طبیب
به مومیایی لطف تواَم نشانی داد
می صوفی افکن کجا می‌فروشند؟
که در تابم از دست زهد ریایی
صوفی افکن:ازپا درافکننده ی صوفی
درتابم: درشکنجه ودرعذابم
ازاین بیت می توان دونوع معنابرداشت نمود. اوّل اینکه "صوفی" خودِ حافظ است که به دنبال یافتن حقیقت به جرگه ی صوفیان پیوسته وبامشاهده ی ریا و تظاهر دراعمال صوفیان دلزده شده و قصد جدایی دارد. اوومی خواهدبانوشیدن می، رنگ ریا ودروغ راازخودبشوید وازجرگه ی صوفیان خارج گردد.
دربرداشت دوم:
ازریاکاری ودروغ های صوفیان خسته وآزرده خاطرشده ام باده ای گیرا وقوی می خواهم به صوفی بنوشانم تا مست شود وراستی پیشه گیرد ودست ازنمایش وریاکاری بردارد. حافظ اطمینان خاطر دارد که اگر صوفی مست شودبه حُکم ِمستی وراستی دست ازدروغ وریاکاری برمی دارد به همین سبب می خواهد اورابا مِی درمانی مدوا کند!
صوفی اَرباده به اندازه خورد نوشش باد
وَرنه اندیشه ی این کارفراموشش باد
رفیقان چنان عهد صحبت شکستند
که گویی نبودست خود آشنایی
معنی بیت: رفیقانی که ادّعای وفاداری ودوستی می کردند چنان عهدشکنی کرده وپیمان ازیادبُرده اند که گویی اصلاً ازابتدا دوستی ورفاقتی نبوده است وما بایکدیگرآشنایی نداشتیم.!
اگررفیق شفیقی درست پیمان باش
رفیق خانه وگرمابه وگلستان باش
مراگرتوبگذاری ای نفس طامع
بسی پادشایی کنم در گدایی
طامع: طمع کننده
خطاب به نفس ِ خودمی فرماید: ای نفس ِ طمع کار که مرابه دنیادوستی وسوسه می کنی وتشویق می کنی تابرای بدست آوردنِ جاه ومقام وموقعیّتِ دنیوی، به درگاهِ دونان وفرومایگان بروم، اگرتوخاموش باشی ومراترغیب نکنی، من بامناعتِ طبع درهمین فقر وناداری، باپیشه گرفتن ِ پرهیزگاری وبی نیازی، بسی سلطانی می کنم تنها آدم بی نیازاست که ازهردوجهان آزادمی شود وزیربارتعلّق نمی رود.
اگرت سلطنت فقرببخشندای دل
کمترین ملک توازماه بودتاماهی
بیاموزمت کیمیای سعادت
زهمصحبت بد جدایی جدایی
"کیمیای سعادت" کتابی ازامام محمّد غزالیست که درآن طَیِّ شرحی مفصّل ،پای بندبودن به احکام شریعت به عنوان جوهرسعادت وراهِ رستگاری معرّفی شده است. کسی چه می داند شایدحافظ با معرّفیِ رفیق ودوری گُزیدن ازهم صحبتِ بد،طعنه ای به اونیززده باشد!
معنی بیت: برایت یک رازبزرگ ویک اُکسیر برای رستگاری وسعادت معرّفی می کنم،اگرمی خواهی رستگار ونیکبخت باشی، نسبت به"رفیق" حساسّ باش. رفیق اگرخوب ونیکخواه باشد تورابه رستگاری واگربدکردار وبدخواه باشد تورابه بدبختی رهنمون خواهدکرد. پس رفیق خوب راخوب نگاهدار وازهم صحبت شدن بابدنیّتانِ بدکردار پرهیزکن.
مقام امن ومی بی غش ورفیق شفیق
اگرتورامدام میسّرشودزهی توفیق
مکن حافظ ازجوردوران شکایت
چه دانی تو ای بنده کار خدایی؟
ای حافظ اگراوضاع زندگانی دردوره ای وفق مُرادنیست ازبدی وستم دوران شکایت مکن وخودرا باحوادثِ پیرامونی، وفق بده، توبنده ای بیش نیستی وچه می دانی که درپسِ پرده چه می گذرد وخداوند برای توچه سرنوشتی درنظرگرفته است؟ شاید اگرچشمهایت رابشویی ،نگاهت راتغییردهی وجوردیگربنگری خیروصلاح تودر همین اوضاع باشد!
چوقسمتِ اَزلی بی حضور ماکردند
گراندکی نه به وفق ِ رضاست خُرده مگیر

1402/07/01 23:10
Hadi Golestani

آقا رضا دست مریزاد

بیاموزمت کیمیای سعادت

زهم صحبت بد جدایی جدایی

یَا وَیْلَتَی لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِیلًا(فرقان آیه 28)

وای بر من، ای کاش که فلان (کس) را دوست نمی‌گرفتم.

1403/07/07 09:10
هما ناظری

وقتتون بخیر عالی گفتین مچکر ازتون🌱✨️

1398/03/19 07:06
محمد

با درودفراوان به مسئولین وزحمت کشان این سایت عالی و وزین .بنده حافظ شناس نیستم اما همیشه دوستدار حافظ بوده ام . از حاشیه هایی که دوستان می نویسند استفاده می کنم اما باید به صورت خاص از اقای رضا ساقی عزیز تشکر کنم که در معنی ابیات سنگ تمام می گذارند وبسیار زیبا و روان اشعار را توضیح می دهند.

1399/12/08 16:03
سیاوش بابکان

جناب ساقی،
حاشیه این غزل در نسخه قزوینی-غنی چاپ مرداد 1320 را بخوانید. آن بزرگواران نیز به ضبط " بر آن مردم دیده را روشنایی 'اشاره کرده اند،
سلام سرشار از بوی خوش آشنایی خواجه به آنی است که روشنی مردم دیده اش از کهربای حضور او أگنده است.
أهسته برانید

1400/04/04 09:07
بابک بامداد مهر

مردم دیده ی روشنایی علاوه بر مردمک چشمهای روشن بین ایهامی دارد به این معنی که سلام بر مردمانی که دیده آنها بصیر وروشن وآگاه است وبوی خوش آشنایی هم ازایشان که اهل بصیرت ونورند استشمام میشود

1401/07/27 02:09
سفید

 

درودی چو نور دل پارسایان

بدان شمع خلوتگه پارسایی...

 

آه از این همه لطافت...

 

1401/07/27 02:09
سفید

 

تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم...

 

1401/09/05 10:12
ارشک دادور

بدان مردم دیده بر روشنایی

1401/10/16 02:01
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید:

پیوند به وبگاه بیرونی