گنجور

غزل شمارهٔ ۴۹۰

در همه دِیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
دل که آیینهٔ شاهی‌ست غباری دارد
از خدا می‌طلبم صحبت روشن‌رایی
کرده‌ام توبه به دست صنم باده‌فروش
که دگر مِی نخورم بی رخ بزم‌آرایی
نرگس ار لاف زد از شیوهٔ چشم تو مرنج
نروند اهل نظر از پی نابینایی
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی
جوی‌ها بسته‌ام از دیده به دامان که مگر
در کنارم بنشانند سهی‌بالایی
کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست
گشت هر گوشهٔ چشم از غم دل دریایی
سخن غیر مگو با من معشوقه‌پرست
کز وی و جام مِی‌ام نیست به کس پروایی
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می‌گفت
بر در میکده‌ای با دف و نی ترسایی
«گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی»

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در همه دِیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
در تمام میخانه‌ها و دیر‌های مغان عاشق و شیدایی مثل من یافت نمی‌شود در یکی خرقه‌ام را گرو گذاشته‌ام و در دیگری کتابم را.
دل که آیینهٔ شاهی‌ست غباری دارد
از خدا می‌طلبم صحبت روشن‌رایی
هوش مصنوعی: دل مانند آینه‌ای استکه به خوبی نمی‌تواند حقیقت را نشان دهد و در حقیقت تحت تاثیر غبارهای دنیا قرار دارد. من از خدا می‌خواهم که روشنایی و آگاهی به من ببخشد تا بتوانم حقیقت را بهتر ببینم.
کرده‌ام توبه به دست صنم باده‌فروش
که دگر مِی نخورم بی رخ بزم‌آرایی
هوش مصنوعی: من به خاطر زیبایی محبوبم از نوشیدن شراب توبه کرده‌ام و دیگر بدون حضور او به می‌گساری نخواهم پرداخت.
نرگس ار لاف زد از شیوهٔ چشم تو مرنج
نروند اهل نظر از پی نابینایی
هوش مصنوعی: اگر نرگس دربارهٔ زیبایی چشمان تو لاف و ادعا کند، نگران نباش، چون اهل دقت و نظر هیچ‌گاه از پی کسی که نابیناست، نخواهند رفت.
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی
هوش مصنوعی: این داستان را فقط شمع می‌تواند با کلامش توضیح دهد، وگرنه پروانه‌ای که به شمع عشق می‌ورزد، نمی‌تواند به هنگام سخن گفتن، حس خود را بیان کند.
جوی‌ها بسته‌ام از دیده به دامان که مگر
در کنارم بنشانند سهی‌بالایی
هوش مصنوعی: چشم‌هایم را از دیدن دیگران فروبسته‌ام و در آرزوی آنم که شاید مرا در کنار خود بنشانند.
کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست
گشت هر گوشهٔ چشم از غم دل دریایی
هوش مصنوعی: کشتی شراب بیاور، زیرا بدون دیدن چهره دوست، هر گوشه از چشمم از درد دلی به اندازه یک دریا پر شده است.
سخن غیر مگو با من معشوقه‌پرست
کز وی و جام مِی‌ام نیست به کس پروایی
هوش مصنوعی: با من که عاشق معشوقه‌ام، سخن بیهوده نگو. من نسبت به کسی غیر از او و جام می‌ام هیچ اهمیتی قائل نیستم.
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می‌گفت
بر در میکده‌ای با دف و نی ترسایی
از این حدیث خیلی‌خوشم آمد که سحرگاه ترسایی بر در میکده‌ای با دف و نی می‌خواند:
«گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی»
این گونه که حافظ و دیگران خود را مسلمان می‌پندارند، فردا اگر قیامتی باشد وای به حال همه آن هاست

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۹۰ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۴۹۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۹۰ به خوانش اسماعیل فرازی کانال سکوت
غزل شمارهٔ ۴۹۰ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۹۰ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۴۹۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۹۰ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۴۹۰ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۹۰ به خوانش محمدرضاکاکائی
غزل شمارهٔ ۴۹۰ به خوانش افسر آریا

حاشیه ها

1387/09/26 05:11

دل که آیینه شاهیست غباری دارد
بیت بالا اشتباه درج گردیده است!!!!
و این بیت باید اینگونه نگاشته می‏شد:
دل که آیینه صافیست غباری دارد

1387/09/26 17:11

@عباس:
در نسخه‏ی قزوینی-غنی همین ثبت شده (آیینه‏ی شاهی)، در پاورقی، نقل نسخه‏ی بدلی هم نیامده. چاپی که من در اختیار دارم واژه‏نامه‏ای دارد که بر اساس یادداشتهای علامه قزوینی تهیه شده و اتفاقاً در آن واژه‏نامه، ترکیب «آیینه‏ی شاهی» هم وجود دارد و در معنی آن آمده:
آیینه‏ی شاهی: یعنی آن دل که آیینه‏ی خدایی دارد.
و به عنوان شاهد همین بیت را آورده.

1389/01/27 01:03
سعید

فکر کنم این بیت هم برای این غزل باشه:
زین دایره ی مینا خونین جگرم ای دل
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
---
پاسخ: بیتی که اشاره کردید مربوط به این غزل است: حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳

1403/11/09 07:02
برمک

زین دابره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی


اگر گفته بود ای دل پس دنباله سخنش چی ؟
می ده تا مشکل خونین جگری را در ساغر مینایی  حل کنم

1390/01/24 21:03
امین ت

یاد استاد مشکاتیان و شجریان بزرگ به خیر
حاشیه های نوشته شده به خاطر کار زیبای این دو استاد بر روی این شعر است،(آستان جانان)
استاد شجریان از نسخه قاسم غنی استفاده نمی کنند.
زین دایره مینا هم به دلایل دیگری به ان تصنیف اضافه شده است

1390/09/18 23:12
مصطفی دیدبان

یک مخمس سروده شده که در هر بند آن یک بیت از این غزل وجود دارد و بارها در میان آواز خوانندگان دکلمه شده است.این مخمس از کدام شاعر است؟

1391/02/02 00:05

خواندمیر داستانی از خواجه حافظ یدین شکل نقل میکند:«روزی شاه شجاع به زبان اعتراض خواجه حافظ را مخاطب ساخته گفت: ابیات هیچ یک از غزلیات شما از مطلع تا مقطع بر یک منوال واقع نشده بلکه از هر غزلی سه چهار بیت در تعریف شرابست و دو سه بیت در تصوف و یک دو بیت در صفت محبوب و تلون در یک غزل خلاف طریقه ی بلغاست.خواجه گفت :آنچه بر زبان مبارک شاه می گذرد عین صدق و محض ثوابست اما مع ذالک شعر حافظ در اطراف آفاق اشتهار تمام یافته و نظم حریفان دیگر پای از دروازه شیراز بیرون نمی نهد.بنا بر کنایت شاه شجاع در مقام ایذا حافظ شده به حسب اتفاق در آن ایام آن جناب غزل فوق را در سلک نظم کشیده که مقطعش چنین است:
گر مسلمانی چنین است که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردایی
و شاه شجاع این بیت راشنید گفت : از مضمون این نظم چنان بر می آید که حافظ به قیام قیامت قائل نیست و بعضی از فقهاء حسود قصد نمودند که فتوا نویسند که شک در وقوع روز جزا کفر است...
حافظ مضطرب گشته نزد مولانا ابوبکر تایبادی که در آن اوان عازم حجاز بود و در شیراز اتشریف داشتند رفت و کیفیت قصد بد اندیشان را عرض نمود.مولانا فرمود که مناسب آن است که بیت دیگر مقدم بر این مقطع درج کنی مشعر به این معنی که فلان چنین می گفت تا به مقتضاء آن مثل که نقل کفر ، کفر نیست از این تهمت نجات یابی.بنا براین خواجه حافظ این بیت را گفته و پیش از مقطع در آن غزل مندرج ساخت:
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت
بر در میکده با دف و نی ترسایی
ص315-16 ج 3 حبیب اسیر خواند میر

1391/10/02 18:01
علیرضا

خرقه جایی گرو باده و "دف" در جایی

1391/10/17 12:01

آقا علی رضا حافظ شهر که درس دین می خواند، "دف" ش کجا بود که گرو باده بگذارد؟ کل زیبایی بیت به همان گذاشتن دفتر در گرو باده است.
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد

1392/01/30 17:03
عیسی

با احترام و تصدیق نسبت به فرمایشات حامد، بایستی ذوق علیرضا را نیز ستود.

1392/02/13 06:05
ناشناس

حضرت شجریان و مشکاتیان این غزل رو ماندگار تر کردند

1392/02/13 06:05
مینا

بیت ششم را به این شکل هم دیده ام
سز این نکته مگر شمع برارد به زبان
ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی.دکتر عباس عطاری کرمانی و سز را هم راز ترجمه نموده اند

1392/02/13 11:05
امین کیخا

دیرند یعنی دهر و دنیا و ان از دیرپاییدن دنیا گرفته شده است

1392/02/13 11:05
امین کیخا

غفور جان اتهام و انگ کفر ساده راحت و بی درد سر حریف را تباه می کند به بحث نیازی ندارد و همه مردم هم از تنبیه یک ملحد مشرک خدابر گشته و نغوشیده شادمان می شود از این است که مردان بسیاری تباه و تبست شدند و مردان بسیاری خویشتن را به خیرگی و هزاکی می زدند شوربهرانه داغ مرگ ارزانی عین القضات در 33 سالگی زندگیش هنوز از دلها نرفته بود که اعدام سهروردی در 37 سالگی رخ داد حلاج نخستین شهید بوده یا ابن مقفع نمی دانم اما بهر حال یک اتهام همه را کشته کفر و الحاد ، شنیده ام امام سجاد ع فرموده اند اگر دین را باز گویم مرا خواهند کشت و عباس ابن عبد المطلب هم پیشتر گفته است

1392/10/11 22:01
سیاوش

نظرات حضرات زیبا بود. حافظ زیبا سرود اما یادمان
نرود مولود زهتاب زیباتر بیان کرد...

1392/12/25 19:02
دکتر ترابی

پیرامون کفر و نقل کفر در این بیتها بسیار گفته و نوشته اند. آنچه خرد خام هنوز به میخانه نبرده ی
من از این ابیات در می یابد اینکه مشکل خواجه نه تنها حل نشده است بل اتهام لهو و لعب را نیز می توانسته اند بر آن بیفزایند: به هنگام سحرگروهی از ترسایان بر در میخانه ای با دف و نی نامسلمانی حافظ را فریاد می زده اند. و خواجه که به احتمال بسیار درس سحر در ره میخانه نهاده بوده است و گویا درهمان میکده از این حدیث اظهار شادمانی میکند!! شما چه فکر می کنید؟؟

1393/01/07 12:04
حبیب

دل که آیینه شاهیست غباری دارد!
بهترین شاهد آیینه شاهی , آیینه سکندر است.

1393/04/26 00:06
فرهاد

جناب دکتر ترابی، درست می‌فرمائید. حافظ از اینکه دیگران کفر او را فریاد کرده‌اند اظهار شادمانی می‌کند "این حدیثم چه خوش آمد ..."
:)

1393/04/15 05:07
حسین

بیت ما قبل آخر به پیشنهاد قاضی القضات (قاضی ابوبکر) که رفیق حافظ بود اضافه شده است.
این غزل مصادف است با ورود شاه شجاع به شیراز و خصم شاه شجاع از کتمان روز معاد توسط حافظ.
قاضی به حافظ گفت نقل کفر ، کفر نیست آن را از زبان دیگری لبان کن تا جان به در بری.
این همان بیت است.
حلفظ ضربات سهمگین به پیکره دین زده است. دوستت داریم حافظ

1393/05/14 09:08
سکوت فریاد

دل که آیینه ی شاهی ست غباری دارد
از خدا می طلبم صحبت روشن رایی
برای درک مفاهیم دل و می در اشعار حافظ به نظر من ابتدا باید تفاوت فلسفه و عرفان رو فهمید.
فلاسفه به دنبال این هستند که از مسیر عقل و خرد به وجود خداوند برسند. یعنی می خواهند با موازین عقلی وجود خدا رو اثبات می کنند.
اما عرفا به دنبال رسیدن به خدا از مسیر دل هستند. یعنی به دنبال دلیل عقلانی برای اثبات خدا نمی گردند و اصطلاحا دلی خدا رو درک می کنند.
به همین خاطر هست که اینجا می توان گفت که حضرت حافظ در اینجا گفته دل آیینه ی شاهیست یعنی دل آیینه ای است که شاه جهان (خدا) را نشان می دهد.
حالا چرا حافظ به می خوردن اینقدر علاقه داره؟ چون می عقل رو تعطیل می کنه. هوش رو از سر می بره و وجود انسان را سراسر دل می کنه. و انسان آماده ی سفر به سمت خدا می شه.
حالا در این بیت حافظ می گه که دل من مثل یک آیینه ی غبار گرفته است. تمنای این رو دارم که یک فرد روشن رای من رو راهنمایی کنه. با من صحبت کنه با من همنشینی کنه و این غبار رو از دل من پاک کنه و من رو به خدای خودم برسونه.

1393/05/14 09:08
سکوت فریاد

البته اگه کسی تفسیر دیگه ای از این بیت داره من بسیار مشتاقم که بشنوم:

1393/07/10 21:10
خیام دوست

ص315-16 ج 3 حبیب اسیر خواند میر
این کی هست حبیب اسیر خواند میر؟ مورخ است چه زمان زیسته که این اطلاعات را دارد از معاصرین حافظ هست؟ یا از مورخین بزرگ ؟ و سند صحبتش از که گفته از ترس قاضی بیت را اضافه کرده چیست؟
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می‌گفت
بر در میکده‌ای با دف و نی ترسایی

1393/07/11 22:10
س.صبح.م

در مورد بیت زیر به نظر بنده باید اشتباهی در نسخه چاپی رخ داده باشد.چراکه تکرار دوباره قافیه "پروایی " عجیب به نظر می رسد...
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی
سخن غیر مگو با من معشوقه پرست
کز وی و جام میم نیست بوس پروایی
که به نظر بنده از لحاظ معنایی بهترین تعبیر به جایی کلمه "پروایی" در بیت دوم باید کلمه "ماوایی " باشد.
یعنی... که به جز از معشوقه و می جایی دیگر آغوش انس و محل آرامشی ندارم-.

1393/09/27 05:11
مریم

س.صبح@ با احترام فراوان به نظر شما و همه سروران گرامی به نظر بنده پروایی ها با هم جناس تام دارند یک شکل با دو معنا و هیچ کدام در معنای پروای امروزی بکار نرفته اند ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی به معنای رغبت نداشتن پروانه به سخن و پروای بعدی بمعنای پنهان ومستور بودن است که میگوید می خواری و معشوقه پرستی من از کسی پنهان نیست(البته به نظر حقیر باید اینطور باشه)

1393/12/28 11:02
جمشید پیمان

خواند میر در کتاب خود ، حبیب السیر، درباره ی این بیت " گر مسلمانی از این است که حافظ دارد ــــ وای اگر از پس امروز بوَد فردائی) داستانی آورده است و یکی از خوانندگان در حاشیه ای که نوشته اند، منعکس کرده اند. به نظر من این داستان ساخته و پرداخته ی ذهن خواندمیر است و تهی از واقعیت تاریخی است. تا پیش از خواند میر هیچ کسی از چنین رویدادی یاد نکرده است. خود خواند میر هم نگفته است که آن را از کجا دیده یا شنیده است. درباره شان نزول بعضی از غزل های حافظ افسانه پردازی های عجیب و غریبی شده است که این هم یکی از آن موارد است.اگر قرار بودحافظ را تکفیر کنند بهتر می بود شعر هائی را بهانه کنند که خطا ناپذیری خدا را مستقیما نقض کرده است. مثل: آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست ـــــ عالمی دیگر بباید ساخت واز نو آدمی. و نظایر این که فراوانند.

1394/02/04 21:05
مجید

با سلام. من هم فکر میکنم داستانی که برای بیت : گر مسلمانی ... آورده اند واقعیت نداره . چون اتفاقا معنای بیت اعتقاد کامل به معاد رو میرسونه. چون به طعنه میگه مسلمانی حافظ خالص و آنطور که باید باشه نیست پس وای به حالش ، فردای قیامت سخت بازخواستش میکنند.

1394/04/29 00:06
روفیا

حقیر هرگز گرد این داستانها نمیگردم که آیا این داستان صحت دارد یا نه یا آن مورخ راستگو بوده یا متوهم یا دروغگو !
من ظرفیت های محدودی دارم و دوست ندارم دو روزه عمرم را در این راه صرف کنم . به این باور رسیده ام آنچه که ما نمیتوانیم بفهمیم به دردمان هم نمی خورد و آنچه که به دردمان نمی خورد نمی توانیم بفهمیم .
روزی دانشمندی با پسرش به بازدید از کتابخانه عظیمی رفتند . بخش کتابهای فلسفی و عرفانی خود دنیایی بود . پدر از پسر پرسید آیا تو واقعا فکر می کنی بشر اینهمه مطلب درباره فلسفه فهمیده است ؟!
و خودش پاسخ داد البته که نه ! بسیاری از این مطالب زاید و بسیاری نادرست و بسیاری تکرار مکررات است .
اگر من نمی توانم بفهمم مقصود درونی حافظ یا شان نزول این غزل چه بوده این معنی اش اینست که من اصلا نیازی ندارم این را بفهمم .
من فقط باید بفهمم ادعای حافظ می تواند راست باشد یا نه !
این هم شدنی است هم به درد بخور .
به من ارتباطی ندارد که آیا حافظ براستی به این سخنان باور مند بوده یا عمل می کرده یا نه ...

1394/04/14 22:07
یک نفر

سلام
با اجازه این شعر را برای همیشه خواندن کپی کردییم..

1394/07/29 18:09
بینام

آیا ابیات حافظ قرآن را نباید با این آیه از قرآن خواند که فرمود
Surah Aal-e-Imran, Verse 7:
هُوَ الَّذِی أَنزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ
او کسی است که این کتاب (آسمانی) را بر تو نازل کرد، که قسمتی از آن، آیات «محکم» [= صریح و روشن‌] است؛ که اساس این کتاب می‌باشد؛ (و هر گونه پیچیدگی در آیات دیگر، با مراجعه به اینها، برطرف می‌گردد.) و قسمتی از آن، «متشابه» است [= آیاتی که به خاطر بالا بودن سطح مطلب و جهات دیگر، در نگاه اول، احتمالات مختلفی در آن می‌رود؛ ولی با توجه به آیات محکم، تفسیر آنها آشکار می‌گردد.] اما آنها که در قلوبشان انحراف است، به دنبال متشابهاتند، تا فتنه‌انگیزی کنند (و مردم را گمراه سازند)؛ و تفسیر (نادرستی) برای آن می‌طلبند؛ در حالی که تفسیر آنها را، جز خدا و راسخان در علم، نمی‌دانند. (آنها که به دنبال فهم و درکِ اسرارِ همه آیات قرآن در پرتو علم و دانش الهی) می‌گویند: «ما به همه آن ایمان آوردیم؛ همه از طرف پروردگارِ ماست.» و جز صاحبان عقل، متذکر نمی‌شوند (و این حقیقت را درک نمی‌کنند).
(Farsi)
via iQuran

1394/07/11 09:10
یوسف یزدیان وشاره

از جمله غزلیات ناب لسان الغیب حافظ پارسی است که زنگار از دل می زداید و آدمی را با عوالمی دیگر آشنا می کند.
آواز استاد شجریان را با این شعر دلکش بشنوید و در ملکوت سیر کنید. خوشا آن هنگامه وجد و طرب و شور و ولوله که با هیچ شرابی در عالم خاکی به دست نمی آید.
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی...

1394/07/14 21:10
بهرام مشهور

بر من منت بگذارید و بیت آخر را بدینگونه درست کنید :
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردایی

1395/01/08 17:04
فرهاد

جناب بینام، خیر. آن آیه مربوط به قرآن است و هیچ ارتباطی با دیوان حافظ ندارد. دیوان حافظ یک اثر هنری از ادبیات کلاسیک فارسی است که به همراه شاهنامه فردوسی، مثنوی معنوی و گلستان سعدی چهار ستون این کاخ با شکوه (ادبیات کلاسیک فارسی) را تشکیل میدهند. دیوان حافظ نه برای هدایت کسی آمده است نه برای گمراهی کسی. برای آن است که شما آن را بخوانید و از ذوق هنری شاعر در بیان احوالاتش لذت ببرید. و البته اگر به شعر کلاسیک فارسی علاقمندید، برایتان درسها و نمونه های بسیار ارزشمندی نیز برای یادگیری دارد.

1395/04/05 23:07
سید سجاد

بهرام مشهور، دوست من آنچه شما میگید در تناقض کامل است با:
صنعت ادبی تضمین.
و با احترام، با نطر شما به همین یک ادله بطور قطع مخالفم.

1395/04/09 22:07
شهروز

سلام دوستان!
درباره بیت:
نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج
نروند اهل نظر از پی نابینایی
تفسیری دارید؟

1395/04/09 23:07
روفیا

درود شهروز گرامی
در بخش 64 گلشن راز شیخ محمود شبستری گپ دلپذیری با دو عزیز در این باره داشتیم که گمان میکنم اگر بخوانید پاسخ پرسش خود را می یابید.

1395/06/17 17:09
بیژن

خواجه راز در بیت آخر خرافات دینی یعنی اعتقاد به قیامت را به رندی به سخره گرفته است آنوقت برادر یا خواهر اسلامگرای ما یعنی آقا یا خانم "بینام" آیه قرآن آورده!! مگر نشنیدی که فرمود :
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
یعنی دیو هم از دست شماها فرار میکنه ها

1395/08/03 00:11
فخرالدین

چه طور میشه گفت حافظ از قرآن و اسلام فراری بوده در صورتی که کل قرآن رو از حفظ بوده؟؟؟؟!!!!!( اصلا چون قرآن رو حفظ بوده بهش میگفتن حافظ)
مشکل حافظ با قرآن و اسلام نیست.حافظ با زاهد مشکل داره.با زهد مشکل داره.من فکر میکنم به قیامت هم اعتقاد داره از اینجاست که میگه:چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست / روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم

1404/02/10 08:05
مهرپویا

بشوی اوراق اگر همدرس مایی که درس عشق در دفتر نباشد کاملا جوابتون رو میده 

 

1395/12/21 11:02
omid

استاد محمودی خوانساری این شعر رو با نهایت احساس واستادی با ویولن اسدالله ملک وتار فرهنگ شریف وضرب جهانگیر ملک اجرا کرده اند.در دستگاه ابوعطا.از اجرای شجریان هم قدیمی تر هست وهم بسیار بهتر ودلربا تر.گلهای تازه 132..با سرچ در گوگل به راحتی قابل دانلود هست.محمودی خوانساری یعنی روح آواز ایرانی.کسی که خودش رو نه وارد سیاست کرد نه پول مقام.برعکس آقا م.ش

1396/03/05 14:06
محسن

در پاسخ جناب شهروز گمان میکنم نرگس تشبیهیست که حافظ برای چشم جان به کار برده است و میگوید نرگس که ادعای شباهت به تو را دارد نابیناست و این تویی که چشم گیتی و عالم جان هستی

1396/06/07 17:09
فرخ مردان

@حبیب:
عجب نکته جالبی گفتی. خیلی ممنون.
آئیینه شاهی= آئیینه اسکندر

1396/09/05 19:12
امیرابوالفضل عباسیان

درودهاخدمت دوستان گرامی
گه گاه بعضی ازدوستان بااستناد به بیت پنجم و هشتم اشاره میکنند که دراین غزل تکرارقافیه دیده میشود با که باید عرض کنم اون (پروایی) دربیت پنجم به معنی بازکردن پرمیباشد یعنی دراصل پر ، وایی می باشد و در بیت هشتم به معنی توجه و التفات هست

1396/10/24 10:12
مریم

به نام خدا
با سلام
لطفا نظراتتان را در مورد معنای بیت زیر بفرمایید :
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی

1396/10/24 10:12
nabavar

مریم خانم گرامی
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی
شمع می تواند با زبان آتشین سوز و گداز این قصه را بیان دارد
وگر نه پروانه را رغبتی و التفاتی به سخن گفتن نیست
زنده باشید

1396/10/24 11:12
nabavar

شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی
سعدی در مناظره شمع و پروانه ، شمع را عاشق واقعی می داند ، در جواب پروانه می گوید:
که ای مدعی عشق کار تو نیست
که نه صبر داری نه یارای ایست
تو بگریزی از پیش یک شعله خام
من استاده‌ام تا بسوزم تمام
تو را آتش عشق اگر پر بسوخت
مرا بین که از پای تا سر بسوخت
چو شیرینی از من بدر می‌رود
چو فرهادم آتش به سر می‌رود

1396/10/01 10:01

من 2تا تضمین مخمس از این شعر دیدم که احتمالا اولی از استاد شهریار باشه ، ولی مطمئن نیستم ، ممکنه بعضی از بندها هم جابه جا باشه:
تضمین اول:
نیست در باغ جهان چون تو سَهی بالایی
کس ندیده چو جمال تو گُلِ زیبایی
مثل و مانند تو پیدا نشود در جایی
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گِرو باده و دفتر جایی
هرکه را می نگرم دلبر و یاری دارد
هرگُلی در چمن عشق هزاری دارد
عاشق در جور نگارش دل زاری دارد
دل که آئینة شاهی است غباری دارد
از خدا میطلبم صحبت روشن رایی
با دل خویش قراری ز وفا بستم دوش
پند واعظ نکنم در همه احوال نیوش
تا نهادم دل خود در رَهِ آن غالیه پوش
کرده ام توبه به دست صنم باده فروش
که دگر می نخورم بی ر‏خ بزم آرایی
روی سینه چو فتد لرزه به آن گوی تُرنج
یا نسیمی دهدش تاب بدان زلف شکنج
خیزد آن چشم سیه مست به غمازّی و غنج
نرگس ار لاف زد از شیوة چشم تو، مرنج
نرود اهل نظر از پی نابینایی
طاق ابروی تو بر قتل دلم بسته میان
قوتِ جانست لبت یاکه زیاقوت نشان
قصّة عشق تو باکس نتوان گفت عیان
شرح این قصّه مگر شمع برآرد به زبان
ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی
چه شود گر فکنی برمن دلداده نظر
یا ز منظرگهِ چشمم کنی از مهر گذر
هم ستانی زمن غمزده احوال و خبر
جوی ها بسته ای از دیده به دامان که مگر
در کنارت بنشانند سهی بالایی
دل شیدائی من شیفتة روی نکوست
رو به هر سو که کنم منظر من طلعت اوست
دامنم از غم هجران رخش چون لب جوست
کشتی باده بیاور که مرا بی رُِخ دوست
گشت هر گوشة چشم از غم دل دریایی
شود از پُر خوری باده حریفان بد مست
چشم مست تو ولی مستی مستان بشکست
به تماشای جمال تو دلم رفت از دست
سخن از غیر مگو با من معشوق پرست
کز وی و جام می‌ام نیست به کس پروایی
غنچه را بود گِرهِ خورده به دل راز نهُفت
بلبل این راز به گلزار چو آمد به شنُفت
سخنی گفت به آهنگ غزل غنچه شکُفت:
وین حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت
بردرمیکده ای با دف و نی ترسایی
هرنَفَس پای دلم یار به خاری، خارَد
چشم من ابر بهار است به دامن بارَد
نیست حافظ، قلم از گفته او گُل کارَد
گر مسلمانی از اینست که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بُود فردایی
تضمین دوم:
گرچه او نیست به گلزار گل زیبایی
نیست چو من به جهان بلبل خوش آوایی
بانگ شدایی من رفت به هر صحرایی
در همه دیر مغان نیست چو من شدایی
خرقه جایی گره و باده و دفتر جایی
روز صحرا شد و هر دل شده ای یاری دارد
هر دلی عشقی و هر عشق بهاری دارد
خبر دل که غم هجر نگاری دارد
دل که آیینه شاهیست غباری دارد
از خدا می طلبم صحبت روشن رایی
گویمش آری ای سرخ گل غالیه بوش
هوس جام میم بود دو لعل لب نوش
زانکه دانی که چو آن زاهد سجاده بدوش
کرده ام توبه بدست صنم باده فروش
که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
گر بتی داد از این بیش بدان طره شکنج
یا پی دلبریش بوسه از آن گوی ترنج
دیدمش نیک سرانجام که مار است نه گنج
نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج
نروند اهل نظر از پی نابینایی
با من آن مه چه بسا شب که سحر کرد شبان
پای آن چشم که می خواند شباهنگ و شبان
بوسه می داد به لب کاش ببوسم دولبان
شرح این قصه مگر شمع آرد به زبان
ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی
گر دگر سیم تنی بگذرد از پیش نظر
یا کند سرو بنی بر زبر جوی گذر
گوید اینجا بنشینیم چو در چشم قمر
جوی ها بسته ای از دیده به دامان که مگر
درکنارت بنشانند سهی بالایی
گرچه بدنامی ما شهره به هر برزن و کوست
زخم دلدار و دل ما سخن سنگ و صبوست
خرم آن زخم که هر لحظه مرا مرهم از اوست
کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست
گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی
دست در گردن و آن گردن مینا در دست
بوسه بشکست و بدان عهد همه خلق شکست
پاسخ پند کسان داد چه هشیار و چه مست
سخن غیره مگو با من معشوقه پرست
کز می و جام می ام نیست به کس پروایی

1397/07/27 03:09
مسعود هوشمند

مضمون بیت هفتم این غزل را خاقانی چنین سروده است:
در صف دریاکشانِ بزم صبوحی
جامِ چو کشتی کِش خرام برآمد

1397/11/22 23:01

درهمه دیرمغان نیست چومن شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
دیر: جایی که راهبان در آن اقامت کنند و به گوشه‌گیری و عبادت بپردازند؛ صومعه.
دیر مغان: آتشکده؛ عبادتگاه ِزردشتیان
به استناد لغتنامه معنای دیرمغان همان عبادتگاه زردشتیان است. احتمالاً منظور حافظ همان خرابات و محفل رندان وارسته ازتعلّقات دُنیی ودینی بوده است. امّا چرا حافظ به جای محفلِ رندان یا خرابات ازدیرمغان استفاده می نماید؟ دلیل روشنی دارد وآن ارادتِ خاصّ نهانی ،آشکار وبی پایان اوبه زرتشت واندیشه های ناب اومی باشد. بعضی ازحافظ دوستان وحافظ دانان،بیتها وغزلیّاتی که حافظ در آنها ازپیرمغان، دیرمغان، مغبچگان و.... استفاده کرده راکنارهم چیده و به این نتیجه رسیده اند که حافظ دراواخرعمرش به دین زرتشت گرویده بوده است! امّا باشناختی که از حافظِ بی قرار وناآرام داریم قطع یقین او آزاداندیشی وارسته وفرهیخته بوده ودرهیچ چارچوبی جای نمی گرفته و به همین خاطر در غزلیّاتش،سعی کرده از وابستگی مذهبی به روشنی حرفی نزند. مذهبِ اصلی اوعشق و دلدادگی به معشوق ازلیست واگرچه ازهمه ی ادیان ومذاهب، نکات حَکمی ولطایفِ اخلاقی راباوسواس ودقّت فراوان جمع آوری کرده ومکتبِ رندی رابنا نهاده است ولی به هیچیک ازادیان ومذاهب تعلّق ندارد. ارادت داشتن واحترام گذاشتن به اندیشه های نابِ زرتشت، نمی توانددلیل گرویدن اوبه دین زرتشت بوده باشد، اگرغیر ازاین بود بی شک، غزلیّاتِ بیشتری درموردِ مذهب زرتشت ازاو سراغ داشتیم. همانگونه که نیچه وبسیاری ازفیلسوفان واندیشمندان درمقابل اندیشه های پاک زرتشت سرفرود می آورند وازاوبه نیکی واحترام یادمی کنند بی آنکه به دین اوگرویده باشند، اونیزاز همین منظربه شعارهایی چون: پندار نیک، گفتارنیک وکردارنیک ارج می نهاده واین گنجینه ی نابِ فرهنگی راکه متعلّق به نیاکانمان می باشدگرامی می داشته است. بنابراین دراینجا "دیرمغان" کنایه ازخرابات ومیکده ی عشق است.
معنی بیت: درتمام خرابات ومیکده های عشق، هیچ کس درعاشقی وشیفتگی به پای من نمی رسد ببین چگونه دفترم در میکده ای وخرقه درمیکده ای دیگربه گروگذاشته شده است؟
دراینجا به گروگذاشته شدن دفتر وخرقه، گواه روشنی بربی سروسامانیِ صاحب خرقه وشیدایی وشیفتگی آمده است عاشقی که ازشدّت اندوه به باده نوشی روی آورده وهمه ی دارائیهای خودرا دراین راه ازدست داده است.
مدام خرقه ی حافظ به باده درگرو است
مگرزخاکِ خرابات بود فطرت او
دل که آیینه ی شاهیست غباری دارد
از خدا می‌طلبم صحبت روشن رایی
آیینه ی شاهی: حافظ ازآنجا که بااغلب پادشاهان زمانه ی خویش نشست وبرخاست داشته، دل خودرا به آئینه ی شاهی تشبیه کرده است آیینه ای باارزش که برازنده ی پادشاه است دلی که بزرگ وعاشق پیشه ودارای ظرفیّت عظیمی هست.
غباری دارد: آئینه ی دل حافظ مدّتهاست جمال معشوقی ندیده ودرتنهایی گرد وغبارگرفته است یا براثرنامهربانی معشوق، غبار کدورت وتیرگیِ روابط برآن نشسته است.
روشن رایی : یک نفردل آگاهی، مرشد و پیری روشن ضمیر
معنی بیت: دل من که آئینه ای درخور پادشاهان است مدّتهاست درتنهایی غبار سُربی اندوه برآن نشسته وتیره وتارشده است ازخداوندخواستارِآنم که با روشن ضمیری دل آگاه هم صحبت وهمنشین گردم.
ولیکن کی نمایی رخ به رندان
توکزخورشیدومه آئینه داری
کرده‌ام توبه به دست صَنم باده فروش
که دگر مِی نخورم بی رخ بزم آرایی
صنم : زیباروی، بت، دراینجا مغبچه
"توبه به دست کسی کردن"یعنی درحضورکسی محبوب ودوست داشتنی توبه کردن، کسی که مورداحترام وعلاقه هست دراین صورت تعلّق خاطر ضمانت توبه می شودواحتمال شکنندگی آن کمترمی گردد.
معنی بیت:درحضورشاهدزیبارویی که درمیکده کارمی کند(مغبچه) توبه کرده ام که ازاین پس بدون حضورحریف زیباروی ومجلس آرا باده ننوشم.
حافظ شراب وشاهد ورندی نه وضع توست
فی الجمله می کنیّ وفرو می گذارمت
نرگس اَرلاف زدازشیوه ی چشم تومرنج
نروند اهل نظر از پی نابینایی
"نرگس" : گلی سفیدوخوشبوباکاسه ای دروسط (مانندچشم) ،نرگس شهلا نیزگفته می شود.
لاف زدن: زیاده گویی وادّعای بی موردکردن
شیوه ی چشم: طرزنگاه، ناز و کرشمه ی چشم
اهل نظر: نظربازان که عاشق زیبایی وجمال هستند.
معنی بیت: ای محبوب، اگرگل نرگس زیادگوی کرد وادّعای داشتن نازوعشوه ی چشمان تورانمود توآزرده خاطرمباش گل نرگس کوراست نظربازان هرگزدل نابینا نمی بازند. آنچه که نظربازان را به وجد وشعف می آورد زیبایی ِ کاسه ی چشم نیست بلکه ناز واَدا وعشوه ایست که درنگاه کردن هست گرچه کاسه ی گل نرگس همانندکاسه ی چشم تو زیباست امّا اونابیناست ونازنگاه توراندارد.
گشت بیمارکه چون چشم توگردد نرگس
شیوی تونشدش حاصل وبیماربماند
شرح این قصّه مگرشمع برآردبه زبان
وَر نه پروانه ندارد به سخن پروایی
شرح این قصّه: شرح قصّه ی عشقبازی
پروا: توجّه والتفات داشتن، میل ورغبت داشتن
معنی بیت: شرح قصّه عشقبازی وسوز وگداز درعشق رابایداززبان شمع شنید برای آنکه پروانه به توضیح دادن میل ورغبتی نشان نمی دهد پروانه داستان عشقبازی راباعمل، بی هیاهو وبدون شرح انجام می دهد ولیکن شمع زبان آتشینی دارد وزبان آوری می کند.
تاچند همچوشمع زبان آوری کنی
پروانه ی مرادرسید ای محب خموش
جوی‌ها بسته‌ام از دیده به دامان که مگر
در کنارم بنشانند سَهی بالایی
سهی بالایی :شاهد بلند قامتی، سروقامتی
معنی بیت: ازفراوانی ِ گریه وروان شدن اشک درچشمانم جویباران به راه انداخته ام به امیدآنکه درکنارمن شاهد سروقامتی بنشانند.
قدِ توتابشدازجویباردیدی من
به جای سرو جزآب روان نمی بینم
کشتی ِباده بیاورکه مرا بی رخ دوست
گشت هرگوشه ی چشم ازغم دل دریایی
"کشتی باده" استعاره ازجام شراب است ظرف شراب خوری که به شکل کشتی بود.
معنی بیت: ای ساقی برای من پیاله ی بزرگ شراب بیاورکه درفراق دوست ازفراوانی اشک،هرگوشه ی چشمم تبدیل به دریایی شده است.
مرابه کشتی باده درافکن ای ساقی
که گفته اند نکویی کن ودرآب انداز
سخن غیرمگو با من معشوقه پرست
کز وی وجام می‌ام نیست به کس پروایی
معنی بیت: بامن ِ معشوقه پرست جزاز معشوق وجام شراب سخن مگوئید که به غیرازسخن درباره ی این دوبه هیچ چیزوهیچ کس التفات و رغبتی ندارم.
مرابه کارجهان هیچ التفات نبود
رخ تودرنظرمن چنین خوشش آراست
این حدیثم چه خوش آمدکه سحرگه می‌گفت
بر در میکده‌ای با دَف و نی ترسایی
حدیث: سخن تازه و نو
ترسا:عیسوی مسیحی، غیرمسلمان وکافر،نصرانی
معنی بیت: این سخن تازه ونو چقدربرای من دلپذیر وشادی بخش بود که بردر میخانه ای یک نفرغیرمسلمان با آهنگ نی ودف می گفت:
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی
معنی بیت: اگرمسلمانی که این همه ازآن تعریف وتمحید می شود همین رفتارهائیست که ازحافظ سرمی زند وامصیبتا ! اگر قیامتی درکاربوده باشد حافظ چه نامه ی سیاهی خواهدداشت!
حافظ مثل همیشه دراینجانیزبه جلد گناهکارفرورفته تا به همه ی مسلمانان گوشه وکنایه بزند که اعمالشان برخلاف گفتارشان، پرازدروغ وغیبت وریاکاریست وگرنه حافظ شخصاًضمن آنکه افکار و گفتارو کردارنیک دارد واهل بهشت هست همیشه به لطف وبخشش پروردگاراطمینان واثق دارد.
هست امیدم که علیرغم عدوروزجزا
فیض عفوش ننهدبارگنه بردوشم

1397/12/09 00:03
نگار نصیری

دل که آیینه شاهیست، صحیح تز است چرا که با تطابق با قصیده «قدرت کردگار» شاه نعمت الله ولی و پیشگویی آن قصیده در باب نایب پنجم؛ نگار، نگار نایب حضرت مهدی عج است، با تطابق با این مصرع:
گرد آیینه ضمیر جهان اندکی گردو غبار می بینم، که اشاره به ایجاد مشکلاتی برای نگار در شروع چالش درک مأموریت مهم خود است.

من مانده ام چرا تاکنون کسی متوجه این نکته نشد که نگار دیوان حافظ همان نایب پنجم قصیده قدرت کردکار شاه نعمت الله ولی و نگار دیوان شمس است، که اب زنید راه را هین که نگار می رسد/مژده دهید باغ را بوی بهار می رسد...
اگر علما همین 2 شعر شاه نعمت الله و مولوی را تطابق دهند همه مسائل حل می شود.
دیوان حافظ در اصل یک توقیع نامه ار جانب حضرت مهدی برای نایب پنجم است و شرح یک زندگی و پر از نکته است.
آنجا که م یگوید: من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست/تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
به امید تعجیل در ظهور و چشن حافظ بس

1398/02/17 13:05
روزبه

دوست عزیزی که حافظ رو به دلیل اینکه حافظ قرآن بوده حافظ خواندید , باید بدانید که این تنها یکی از نظریات در خصوص حضرت حافظ است , دلیل دیگه ای که در این خصوص ذکر شده (من در یکی از مقالات دکتر باستانی دیدم ) آوازه خوان وموسیقیدان بودن ایشان است . در گذشته بسیاری از آوازه خوانان لقب حافظ داشته اند , که در تاریخ ثبت است . لطفا برای اطلاعات بیشتر به مقاله دکتر باستانی مراجعه فرمایید

1398/02/17 13:05
روزبه

شاید از این زاویه که نگاه کنیم مصرع " خرقه جایی گرو باده و دف در جایی " صحیح تر باشد .

1398/10/20 11:01
خدابخش

با سام خدمت دوستان و اساتید و تشکر از ارسال نظرات مختلف
به نظر من هر کسی از گوشه ای تصویری گرفته و تفسیر خود را بر آن نهاده است. کمتر از خود شعر لذت می برند. این شعر در نهایت استادی و ظرافت است. هم مفهوم شعر و هم موسیقی آن لذت بخش است. من با نظرات آقای رضا صادقی بیشتر موافقم. ولی نکاتی را هم باید اضافه کنم. حافظ در همان بیت اول تعریف کم نظیری از خودش کرده و خود را در مقام شیدایی از همه بالاتر می داند. دلیل خود را هم به رهن گذاشتن خرقه(پوشش-جسم) و دفتر (عقل) هر دو را به یکبار بیان می کند. اما ماجرای غبار دو دلی می تواند داشته باشد. یکی شاید همین ادعای بی همتایی و دیگری می خوردن بی رخ زیبا روی و معشوق باشد. سه کته دیگر نیز می خواهم بگویم. یکی بحث توبه ی حافظ است که نه در مسجد نه در کعبه و نه در دیر و کنشت بلکه به دست بتی باده فروش است. توجه بفرمایید به دست صنمی باده فروش نه شیخ نه ترسا و نه کس دیگری. نکته ی دیگر اینکه حافظ از اینکه به شییوه ی مسلمانی او ایراد می گیرند خوشحال است نه ناراحت!! و بینید چه کسی را شاهد آورده که مسلمانیش ایراد دارد. یک ترسا!!! این نکته را هم اضافه کنم که اگر نخواهید از اشعار حافظ لذت ببرید آنوقت می بینید که ابیات حافظ در تناقض است!!!

1398/11/14 02:02
بی نام

البته که زمان گذشته ومن دیر این سایت و پیذ کردم نظرات آقای ساقی شاید در نظر بعضی افراطی و برخی دیگر سراپا غلط باشه ولی روش ایشان در تفسیر ابیات بخصوص که بیتی از خود حافظ را به عنوان شاهد معرفی میکنند بسیار جاِب ومفید فایده است
در مورد بیت شرح این قصه......... اگر لغت پروانه به دو قسمت پروا و نه تقسیم شود معنی بیت به این صورت شکل میگیرد که پروانه در سخن و گفتار پروا ندارد پروا نه و این شمع است که در عین سوختن از عشق به دیگران روشنایی یا همان آگاهی میدهد و تاریکی و نادانی را فراری میکند پروانه در این محفل هیچ نمیداند وفقط عاشق ظاهر است

1399/01/06 08:04
منوچهر تقوی بیات

با درود و مهر فراوان برای هم میهنان گرامی، آقای غفور محمد زاده درباره کفر حافظ مستندی از خواند میر آورده است. علی رضا تصرف در کار حافظ کرده و بدون سند می نویسد:« خرقه ... باده و دف در جایی" عیسی ذوق علیرضا را می ستاید. من از ویرایشگران گنجور خواهش دارم در حاشیه ها تصرف های بی سند در کار حافظ را نگنجانند. دفتر به معنای قران در دیوان حافظ 16 بار آمده است، 7 بار از این 16 مورد معنای قران، در بیت، رندانه گنجانده شده است. یک مورد هم همان است که ح ا م د گواه آورده است. حرف عشق یا "علم عشق در دفتر نباشد" مراد قران است. در قران اگر جستجو کنید واژه عشق و مشتقات آن نیست و این را حافظ از روی آگاهی کامل گفته است. حافظ به قیامت باور ندارد. می توانید با کنجکاوی در دیوان او این معنا را جستجو کنید.

1399/08/22 21:10
جعفر موفقjifi

سلام خدمت دوستان در بیت کشتی باده بیاور معنی (کشتی )چیست؟ممنونم

1399/08/23 00:10
nabavar

گرامی جعفر
کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست
گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی
وقتی اشک چشم از غم فراق رخ دوست را چون دریا توصیف می کند، جام باده ی او هم به جای لیوان باید کشتی باشد.
این گونه غلو در شعر نشان از احساس شدید شاعر دارد، البته برای زیبایی کلام و ابداع و نو آوری در سخن چنین خیال پردازی ها را جایز می شمارند.

1399/09/03 18:12
محمود عبادی

جناب ناشناس روی سخنم با شماست
بر خلاف نظر شما مرحوم شجریان و یا مشکاتیان وهر شخص دیگری کوچکترین نقشی در ماند گاری اشعار خواجه نداشته اند. اشعار خواجه حتی در زمان حیاتش تمام افاق و انفس را در نوردیده بود. با حفظ احترام شجریان در حفظ و اشاعه موسیقی سنتی عرض میشود اتفاقا این مرحوم شجریان بوده است که از اشعار خواجه به لحاظ مقبولیت آنها در اجراهایش خواه به صورت آواز ویا تصنیف استفاده کرده است. اگر آقای شجریان به جای اشعار خواجه مثلا از اشعار ناصر بخارائی و یا خواجو در اجراهایش استفاده میکرد آیا تا این حد از مقبولیت عامه برخوردار میشد ؟ مسلما جواب منفی است. پس درست نیست مقبولیت عامه از اشعار خواجه را مدیون آقای شجریان بدانیم. من خودم از همایون شجریان شنیده ام که گفت مرحوم پدرشان حافظ را به مردم ایران معرفی کرده است. متاسفانه حتی وقتی از طریق گوگل غزلی از خواجه را سیرچ (Search) میکنیم آواز یا تصنیفی ازشجریان بدست می آید. و این واقعا حیرت آوراست.

1399/10/28 02:12
مهدی

سلام به دوستان عزیز
من در مورد بیت:
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان / ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی
افسیر دیگری دارم. بنظر من در اینجا بحث بر سر "حال عشق" و "قال عشق" است. شمع حال عشق دارد و از درون با عشق مواجه است (همزمان میسوزد) اما پروانه قال عشق دارد و از بیرون با آن مواجه است و فقط آتش عشق را می بیند و گاه لبی تر می کند و پری می سوزاند. لذا شرح قصه عشق را مگر از شمع بتوان شنید که حقیقت آن را برایمان فاش کند وگرنه پروانه را در گفتن از عشق ملالی نیست و در آن باب بسیار داد سهن می دهد.

1400/01/25 13:03
مادر

از آقای رضا ساقی تشکر میکنم. به گونه ای تفسیر میکنند که من علاقمند و مبتدی هم درک میکنم.

1400/11/27 15:01
مسلم نوازنی

سلام 

به نقل از استاد بها الدین خرمشاهی 

شرح این قصه مگر شمع برارد به زبان 

ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی 

شاید معشوق که در اینجا شمع هست به خاطر هوشیاری که دارد از عشق سخنی بگوید وگرنه پروانه به عنوان عاشق به خاطر شدت سوختگی وافروختگی وهجوم آلام نمی تواند از عشق بگوید 

1401/02/08 21:05
یکی (ودیگر هیچ)

به نام او

در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی         خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی

در تمامی خلوتگاه های عارفان کسی همانند من واله و شیدای یار نیست!

خرقه ای که بر تن دارم  را  در پیروی از فرقه خاصی کسب کرده ام و دریافت ها و الهامات خویش را از طریق دیگری دریافت می نمایم!!

اگر منظور از گرو نهادن خریدن می جهت میگساری بود پس باده را چرا گرو می نهد؟! 

اصلا انسان بلند نظری همچون حافظ خرقه و دفتر را گرو می گذارد که چه چیز بهتری کسب نماید؟!  بنابراین منظور از گرو بودن یعنی وابستگی به دو مرجع متفاوت!

دل که آیینه شاهیست غباری دارد               از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

دل که نشان دهنده کمال انسان (انسان کامل) است پرده ای آنرا پوشانده و من قادر به دیدن حقایق نیستم و شک دارم که آنچه که من میبینم آیا اصل حقیقت است و یا ذهن من مرا می فریبد لذا از خداوند می خواهم کسی از اولیاء خویش را که قاطعیت در تشخیص  حقایق دارد جهت راهنمایی بر من بنماید.

کرده ام توبه به دست صنم باده فروش         که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی

توسط فرشته الهام و وحی توبه نموده ام از اینکه بدون حضور ولی خدا به کشف حقایق نپردازم.

نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج              نروند اهل نظر از پی نابینایی

اگر چشمان اشک آلود من نشان دهنده رسم عاشق کشی چشمان تو ست رنجیده خاطر مباش زیرا این حقیقت را دریافته ام که حقیقت بینان (بینندگان-اولیاء) خود را به نابینایی چون من نشان نمی دهند!

شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان                 ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی

حقیقت وجود را آنکسی می داند که هستی خویش را در معرض آتش قرار داده و با سوختن خویش روشنایی به ارمغان آورده است و گرنه آنکه از دور دستی بر آتش دارد جز لاف و گزافه گویی سخنی برای عرضه ندارد.

جوی ها بسته ام از دیده به دامان که مگر           در کنارم بنشانند سهی بالایی

برای یافتن یکی از اولیای الهی که مرا به حقیقت هدایت نماید چه رنج ها و خون دلها که نخورده ام 

کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست                گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی

بدون همراهی ولی خدا رنج و غم بسیاری در مسیر حقیقت است که کشتی ایمن (سفینه النجات) این راه همان وجود شریف و بلند مرتبهء ولی وقت است؟!

سخن غیر مگو با من معشوقه پرست                  کز وی و جام می ام نیست به کس پروایی

هیچ سخن دیگری غیر از سخن یار ارزش و اعتباری ندارد که به غیر از وجود او و اینکه وجود تهی خویش را با وجود او پر نمایم هیچ ترس و ابایی ندارم.

این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت               بر در میکده ای با دف و نی ترسایی

گر مسلمانی از این است که حافظ دارد                        آه اگر از پی امروز بود فردایی

سحرگه یعنی زمانیکه حقیقتی برملا می گردد و ترسا در اینجا بمعنی نذیر (مخالف بشیر) ترساننده است 

حقیقت این است که تنها راه مسلمانی همان است که حافظ می شناسد و سخن نذیر یا ترساننده آنست که به خود آیید و اسلام راستین را دریابید قبل از آنکه فردایی برای جبران مافات نباشد!

 

1401/10/07 14:01
س عبداللهی

شاهدان و زیبارویان معنوی و ساقیان حافظ چه کسانی بودند که در خواب و بیداری از دیدارشان آن چنان از خود بیخود می شد و به شور و شوق می رسید که آن دیدار یا سخنان را "می " می نامید

نه حافظ نه مولانا و نه هیچ یک از عارفان و صاحبان بصیرت هرگز اسرار را نگفتند و نامی بر زبان نیاوردند چون هر که اسرار را بگوید مانند حلاج خواهد شد که شرح آن در رساله ی حلاجیه ی حضرت عبدالقادر گیلانی آمده است

اگر شرح اسرار را بگویند مانند شمع از نور و شعله الهی آن اسرار، زبان شمع می سوزد و پروانه که از آن سخن پروا و ترس ندارد به آتش می زند و خواهد مرد

هرگز مولانا نگفت شمس الضحی یا یوسف ثانی او چه کسی بود و که بر بام او می رفت و حافظ هم نمی گوید جز آن که می دانیم حضرت شمس با پیامبر در ارتباط بود، علامه بحر العلوم با امام زمان، حضرت سهروردی با حضرت ادریس ، امام محمد غزالی با حضرت علی ، و بسیاری از عارفان با حضرت خضر ...اما هیچ یک سخنی نمی گویند 

و چرا حافظ از ترک می سخن می گوید که برایش دشوار است بنا به قول علامه بحر العلوم ، باید که سالک به تدریج محبت و فکر دنیا را از دلش بیرون کند اگر چه در کار نیک در دنیا برای خدا بکوشد و محبت بهشت را بیرون کند اگر چه در تلاش جمع آوری اعمال نیک و تلاش برای بخشش گناهانش باشد و " محبت اولیا الله"  که همان شاهدان و ساقیان  هستند را هم از دل بیرون کند و فقط رسیدن به نور حق الهی را بطلبد و جز واصل شدن به الله چیزی را نخواهد 

که سومی بسیار برای عارفان دشوار است

حتی تظاهر به دین نکند و لباس دین نپوشد ..خرقه جایی گروه باده است ...و دفتر و نمازی که گاه از شور مشاهده ساقی از دست می رود

شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان ...

1401/10/16 02:01
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید:

پیوند به وبگاه بیرونی

1401/11/17 13:02
علی. م.

با سلام بر دوستان و دوست‌داران ادبیات عرفای ایرانی و اسلامی

مسیحی عاشق می‌گوید: با دیدن مسلمانی حافظ از فردای قیامت می‌ترسم چون باده در دین او حرام و در دین من حلال بوده اما من کجا و شیدایی حافظ کجا؟ 

 

 

 

1402/03/06 12:06
سعید ابراهیمی بجد

سلام

برای درک بهتر آنچه که حافظ گرو گذاشته  است به بیت یکی مانده بآخر نگاه کنید. 

1402/04/23 04:06
حمزه حکمی ثابت

 

در خرابات مغان کیست چو من شیدایی

مست می شعله ور از عشق بتی ترسایی

 

باده پیمایی و این بادیه پیمایی من

روزی آخر برسد کای گل من باز آیی

 

چون غروبی است که در ساحل دریا بینی

چشم غم پرور این وامق بی عذرایی

 

باده پیش آر که اسرار جهان گویم فاش

مست از این قصه ندارد به سخن پروایی

 

هر چه فُلک است در این بحر فَلک سرگردان

عاقبت می شکند در غم جان فرسایی

 

هر کجا می نگرم پرچم غم گشته به پا

کو سبو های می و شاهد بزم آرایی

 

عالم اندر دل یک قطره پدیدار شده است 

قطره‌ای از متلاطم شدن دریایی

 

شعری از خواجه ی شیراز بخوان ای بلبل

بوی جان می شنوم من ز چنین آوایی

 

مست صهباست هما زآنچه که حافظ فرمود 

«در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی»

1402/09/16 03:12
سامان نریمان

با درود بر شما دوست مستعد، خیلی با خودم کلنجار رفتم که این چند کلمه را برایتان بنویسم و شاید حدود ۱۰بار نوشتم و پاک کردم و گذشتم و برگشتم و......نهایتا امیدوارم مرا بخاطر این اظهار نظر کوتاه در جایی که غالباً خاموش و خواننده ام میبخشی. هرکس با توانایی خوانش زبان فارسی خیلی سریع متوجه این امر می‌شود که شعر سرودن در قالبهای کلاسیک شعر فارسی واقعا دشوار است و مستلزم وجود استعداد ذاتیست که شما دارایش هستید و بخاطرش بهتان تبریک میگویم و معترفم که غبطه میخورم. ولی قویا معتقدم که جایی بدتر از این حتی دشمنانت هم نمی توانستند برای نشر شعرت انتخاب کنند.اینجا خواه ناخواه با لسان الغیب مقایسه میشوید حتی اگر منظور خودتان این نبوده که مطمئنم نبوده۰ من چون سوادم قد نمی‌دهد با دلم شعر می‌خوانم و شعر شما برایم دلنشین بود لذا به خودم اجازه اظهارنظر دادم.برایتان دل خوش ارزومندم،شاد باشید.

1402/08/14 23:11
kaveh kaveh

سلام حافظ جان در چه دوره عجیبی زندگی می کردند خفقان عجیب آشنایی گریبان گیرشان بوده خرقه به ناچار برای زنده بودن باید طوری زندگی کند که حفظ ظاهر نماید برخلاف میلشان چرا که باده دفتر جای دیگری گرو است جز توکل چیز دیگری راه گشا نیست کما اینکه از خدا صحبت روشن رایی که تداعی کننده آیه مبارک وجعل لی من لدنک سلطان نصیرا است برای ادامه راه طلب می نمایند...

1402/09/25 13:11
حسین فرزند ماه جمال و منصور محمدنظامی

ارتباطی شکل می گیرد مابین یک انسان و یک منبع دانش. آنقدر این دانش سنگین هست که بیان آن در واژه ها برای آن انسان گاهی گیج کننده و عجیب و مبهم می شود. از این رو در بیت زیر:

"شرح این قصه مگر شمع بر آرد به زبان   ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی" شاعر این امر را تاکید می کند که اگر قرار است قصه انتقال معانی بین انسان و منبع دانش به دیگران گفته شود، بهتر است از طرف شمع همه آنچه اتفاق افتاده است بیان شود. چرا؟ چون گیرنده دانش توانایی های محدودی دارد. شاید الکن صحبت کند و گنگ و دچار شطحیات گردد(ارجاع به پرو بال زدن بی مهابای پروانه). دلیل دیگر این است که در نزدیکی شعله، دیگر پروانه دارد می سوزد و کلا فضایی ندارد که قصه تعریف کند(شهود و سکوت محض). از وجودش مایه می گذارد برای شعله ور کردن خودش.، یعنی از جایی به بعد گرچه انتقال معانی اتفاق می افتد ولی پروانه دیگر پروانه نیست و دارد می سوزد. شمع به عنوان نظاره گر همه چیز مسلط وار، همه قصه را می بیند و دقیق می تواند بگوید.پس  اگر قرار به بیان این قصه هست،بهتر است از زبان شمع بیان گردد.

--

در دلم چیزی هست و "او" بهتر می داند.

1402/09/11 00:12
مبین نوری

چه قدر این غزل زیباست. صدای آسمانی استاد شجریان هم بر زیبایی شعر افزوده است. مخصوصا بیت دوم که حافظ دعایی که من هر روز تکرارش می کنم. از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

1403/06/23 10:08
Hsyn Frhng

بادرودبیکران... به نظر معنای اصلی دفتر همان کتاب قران نیست که همیشه همراهش بوده 

1403/09/08 05:12
برگ بی برگی

در همه دِیرِ مُغان نیست چو من شیدایی

خرقه جایی گروِ باده و دفتر جایی

دِیرِ مُغان که عبادتگاهِ زردشتیان است در اینجا استعاره از کُلّ جهانِ هستی ست زیرا که از نظرِ عارفان انسان به این جهان آمده است تا عاشقی کند و بنظر می رسد پیروانِ دینِ زرتشت بیشتر از سایرین این معنا را دریافته باشند که حافظ دِیرِ مُغان را آورده است، پس‌ در کجایِ این جهان عاشق و شیدایی چون حافظ را می شناسید که در جایی یا میخانهٔ عشق خرقهٔ ریا و دلبستگی هایِ خود از هر قبیل را در گرویِ بادهٔ عشق بگذارد و در جایی دیگر دفتر و کتابِ دانش هایِ دینیِ خود را به جامِ شرابِ خرد بدهد و خود را از اینهمه دانشی که کمترین سودی برای عاشقِ شیدایی چون او ندارند رها سازد. کتاب هایی که محققانِ دینی طِیِّ صدها و هزاران سال نوشته و به جزئی‌ترین امورِ عقلی و علت و معلولی می پردازند بدون اینکه چند سطری هم به اصلِ دین که عاشقی ست و گشودنِ اسرارِ آن پرداخته باشند. حافظ در غزلی دیگر می‌فرماید؛ "دفترِ دانش ما جمله بشویید به مِی ☆ که فلک دیدم و در قصدِ دلِ دانا بود". مولانا هم در این باره امام فخرِ رازی علامه ای که به جمیعِ دانش هایِ کتابی احاطه داشت و دفتر و کتابهای بسیاری را به رشته تحریردرآورده بود مثال می زند؛

"اندر این رَه گر خرد ره بین بُدی     فخرِ رازی راز دانِ دین بُدی"

دل که آیینهٔ شاهی‌ست غباری دارد

از خدا می‌طلبم صحبت روشن‌رایی

آئینهٔ شاهی یعنی آینه ای که شاه و در اینجا خداوند خود را در آن می بیند و حافظ دل یا مرکزِ انسان را آیینه ای می داند که باید آنچنان صیقل یابد تا شاه به راحتی خود را در آن ببیند و به این دلیل که حافظ در خرقهٔ صوفیان و دیگر مسلکها و همچنین در دفترِ دانش هایِ ذهنی که آن را دینی نام نهاده اند چنین راهبردی یعنی راهِ صیقلی کردنِ دل را نمی یابد آنرا نیز در گرویِ جامِ شرابی می گذارد و از خداوند همنشینی با عارفِ روشن ضمیری که رأی و نظرش روشن کنندهٔ راهِ عاشقی باشد را طلب می کند تا زنگار از دل بزداید و به مرتبه ای برسد که خداوند جمیعِ صفاتش را در آیینهٔ دل یا وجودِ او ببیند.

کرده‌ام توبه به دست صنم باده‌فروش

که دگر مِی نخورم بی رخ بزم‌آرایی

صنمِ باده فروش می تواند عارف یا بزرگی باشد که با خداوند به وحدت رسیده است و بزم آرا نیز به بیانِ یکتا بینی یعنی همان معشوقِ الست که با نگریستن به آیینهٔ دلِ پاک شده از غبار رخسارِ خود را در آن می بیند، ( صنم در اینجا تجسمِ خداوند در عارف و انسانِ کامل است) پس حافظ ادامه می دهد دیگر بس است ضایع کردنِ شراب و تحصیلِ علومِ دفتر و دانشهایِ ذهنی نزدِ عالمانِ این حوزه که هیچ کمکی در طریقتِ عاشقی به او نکردند، از این لحظه او مصمم است بدونِ رُخِ زیبایِ بزم آرا باده ننوشد، یعنی پس از صیقلی کردنِ آئینهٔ دل از دروغ، بغض و کینه و حسادت و دشمنی ست که صنمِ بزم آرا رُخِ خود را در آن می بیند و اکنون سالک می تواند به باده نوشی بپردازد. در مدارسی که دانش‌های کتابی را آموزش می دهند از رموزِ باده نوشی و بزم آرایی آگاه نیستند، پس با دلی غبار آلود و بدونِ حضورِ "بزم آرا" یا اصلِ خود توهمِ باده نوشی دارند، درواقع حافظ که معتقد است؛ " در مذهبِ ما باده حلال است ولیکن☆ بی رویِ تو ای سروِ گل اندام حرام است" در اینجا نیز می فرماید؛ انسان که به منظورِ باده نوشیِ مؤثر قدم در میکدهٔ عشق می گذارد باید با صیقلی کردنِ آئینهٔ دل که موجبِ حضورِ بزم آرای می شود در محضرِ پیرِ روشن رایی چون حافظ و دیگر بزرگان و با هم نشینیِ آنان یا خواندنِ مستمرِ ابیات و غزل‌هایی اینچنین درحقیقت بادهٔ عشق و آگاهی بنوشد.

فتویِ پیرِ مُغانم دارم و قولیست قدیم

                                           که حرام است مِی آنجا که نه یار است ندیم

نرگس ار لاف زد از شیوهٔ چشم تو مرنج

نروند اهل نظر از پی نابینایی

نرگس در اینجا منفی و چشمِ ظاهر بین است که با دیدنِ ظواهرِ دین و از طریقِ دفترهای ذکر شده لافِ شناختِ شیوهٔ چشمِ خداوند را می زند، یعنی ادعا می کند که آنچه می گوید و می نویسد بر حسبِ نگاه و دیدنِ جهان از منظرِ چشمِ خداوند است و هر نگاهی بجز این را مردود و باطل می داند، حافظ خطاب به صنمِ باده فروش یا بزم آرایانِ محفلِ عاشقان از او می خواهد که از این لافِ دفترداران رنجیده خاطر نشود چرا که آنان با توهمِ چشمِ نرگس چنین ادعایی می کنند اما درحقیقت نابینایانی بیش نیستند و یقیناََ اهلِ نظر و سالکانی که بینا هستند در پِیِ نابینا نخواهند رفت و درست به همین دلیل است که حافظ دفتر را در گروی بادهٔ خرد می گذارد.

شرحِ این قصهٔ مگر شمع برآرد به زبان

ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی

حافظ در ادامه می فرماید اصولن قصهٔ عشق قصه ای نیست که بتوان آن را در دفتر نوشت یا به زبان آورد، مگر اینکه شمعی زبان دراز مانندِ مؤلفِ دفتر بر زبان بیاورد که بجز دود و درد ثمری برای انسان و پویندهٔ راهِ عاشقی به همراه ندارد، وگرنه پروانه های بینایی چون سعدی و حافظ و مولانا پروا یا ( در اینجا رغبتی) برای سخنوری ندارند،‌ آنها می دانند که باید عاشقانه گِردِ نور و انرژیِ حاصل از شمع بگردند تا به هستِ خود بسوزند و فنا شوند. پس دودِ شمع را برای اهلِ دفتر و دانشِ نرگس و نگرشِ سطحی به دین واگذار می کنند و خود به راهِ عاشقی و سوختن و رهایی از خویشتن می روند.

در حریمِ عشق نتوان زد دَم از گفت و شنید

                                             زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش

جوی ها بسته ام از دیده به دامان که مگر

در کنارم بنشانند سهی بالایی

سهی بالا یعنی سرو قدِ بلند بالا یا همان پیرِ روشن رای و صنمِ بزم آرایی که حافظ آرزویِ همنشینی با او را دارد، پس می فرماید شرطی لازمه‌ی برآورده شدنِ آرزویِ این هم صحبتی ست و حافظ جوی های اشکِ بسیار از دیده و چشمِ خود تا دامان بسته است تا زندگی یا خداوند چنین توفیقی را برایِ او رقم زده و سهی قدی را قرین و همنشینِ او کند. بیت اهمیتِ همنشینی با صنمِ بزم آرا و پیرِ روشن رای را می رساند و اینکه تا طلب و خواستِ خالصانه نباشد این امر محقق نخواهد شد.

کشتیِ باده بیاور که مرا بی رُخِ دوست

گشت هر گوشهٔ چشم از غمِ دل دریایی

اهمیتِ طلب و درخواستِ عاجزانهٔ همنشینی با سهی قدان در این بیت آشکار می شود که عاشق و شیدایی چون حافظ برای زدودنِ غبارِ آئینهٔ شاهی نیازمندِ باده است تا با مستی به این کار بپردازد، پس‌از صنمِ باده فروش می خواهد تا کشتیِ باده ای را بیاورد که بر رویِ دریایِ بینهایتِ خداوندی جریان داشته باشد چرا که تا وقتی آئینهٔ دلش رُخِ حضرتِ دوست را منعکس نکند غم های بسیاری در این دل انباشته می شوند بنحوی که از هر گوشه اش دریایی از اشک جاری می گردد. غم و دردِ ناشی از دلبستگی های دنیوی و ازجمله عشقِ به باورها تنها یکی از غم های دلی ست که آیینه اش غبار دارد.

سخنِ غیر مگو با منِ معشوقه پرست

کز وی و جامِ مِی ام نیست به کس پروایی 

غیر یعنی هرچه غیر از معشوق، اما آیا ملامتگران که جز سخنِ غیر حرفِ دیگری برای گفتن ندارند براحتی اجازهٔ این باده نوشی و همنشینی با سهی قدان را به حافظ و یا هر عاشقی می دهند؟ البته که نه و آنها که بجز دانش هایِ ذهنیِ دفتر به یاد ندارند معشوق و جامِ مِی را مجازی و این جهانی تصور می کنند و چه بسیار طعنه ها که به حافظِ عاشق می زنند اما او پروا و ترسی از ملامتگران و اتهاماتِ معشوقه پرستی و باده نوشی نداشته و به راهِ عاشقی و همنشینی با سهی قدان و نوشیدنِ بادهٔ صنمِ بزم آرا ادامه می دهد.

این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت

بر درِ میکده ای با دف و نِی ترسایی؛

"گر مسلمانی از این است که حافظ دارد

آه اگر از پِیِ امروز بوَد فردایی"

ترسا یعنی مسیحی که در اینجا نقشی منفی دارد و او نیز همچون دیگر پیروانِ ادیان اهلِ دفتر و در اسارتِ دانش و باورهای خود است، پس حافظ که پیشتر به سبکِ ملامتی ها اذعان کرد از اینکه اهلِ دفتر به او برچسبِ باده نوشی و معشوقه پرستیِ دنیوی بزنند پروایی ندارد، در اینجا هم از این حدیث یا حکایتی که شخصِ ترسا با شادمانیِ تمام و بر درِ میکدهٔ خاصِ خود با دف و نِی باده نوشیِ حافظ را فریاد بزند و به خیالِ خود بخواهد او و دینِ او را رسوا کند نه تنها آزرده خاطر نمی شود بلکه آن را خوش می دارد و شادمان می شود، ترسا که قصد دارد دین یا درواقع دفترِ دانشِ ذهنیِ خود را برتر جلوه دهد سروده هایِ حافظ در باده نوشی و معشوقه پرستی را دستاویز قرار می دهد تا مسلمانی و آن هم از نوعی که حافظ دارد را راهی به ترکستان معرفی کند و می گوید که فردایی روشن برای آن متصور نیست، در حالیکه کاملن بر عکس، این مسلمانی و جهان بینیِ حافظ است که سرانجامش نیکبختی و سعادتمندی خواهد بود و این دفترِ دانش هایِ ذهنی و برداشت هایِ سطحی از هر دین و باوری ست که فردا و آینده ای ندارد و بدونِ تردید مسیحیت هم از آن مستثنی نیست.

 

1403/09/18 08:12
نیاز محمدی

چه وزن زیبایی این شعر داره!

1403/11/09 08:02
برمک

در همه کوی جهان نیست چو من رسوایی
روزها جایی ام آواره و شبها جایی

گل بدین نازکی و سرو بدین بالایی
من ندیدم بجهان تا تو چه میفرمایی

جویها رانده ام از دیده خونین هرسو
تا نشیند به برم سرو سهی‌بالایی

خانه دارم بسرکوی مغان میترسم
دل برد از من بیدین پسر ترسایی

 من و  سوگند بچشمان بت باده فروش
 که دگر می نخورم  بی رخ بزم آرایی

گرچه دیوانه و رسوا همه جا بسیار است
نیست دیوانه تر از من بجهان رسوایی

دل برنا و جوان برده ای  در شهر و هنوز
میبری  از همگان  دل  که تو  نابرنایی

 نیمه شب پرتو خور روی جهان افروزد
ناگهان بند گریبان تو اگر بگشایی

جان بی مایه چه ارزد که  دریغش دارم
 ارج ان نیز ندارد که تو دست الایی



1403/11/09 09:02
برمک

در همه کوی مغان نیست چو من رسوایی
 پیرهن جایی گرو دارم و تمبان جایی
ریش در دست کسان دگرم مانده و من
میخورم باده بخرسندی بزم آرایی
با دوپا  هست نیازم به دو صد پای دگر
 تا مگر در ره مهر تو گذارم پایی