گنجور

غزل شمارهٔ ۴۸۹

ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی
در فکرت تو پنهان صد حکمت الهی
کلک تو بارک الله بر ملک و دین گشاده
صد چشمه آب حیوان از قطرهٔ سیاهی
بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم
ملک آن توست و خاتم فرمای هر چه خواهی
در حکمت سلیمان هر کس که شک نماید
بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهی
باز ار چه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی
مرغان قاف دانند آیین پادشاهی
تیغی که آسمانش از فیض خود دهد آب
تنها جهان بگیرد بی منّت سپاهی
کلک تو خوش نویسد در شأن یار و اغیار
تعویذ جان‌فزایی افسون عمرکاهی
ای عنصر تو مخلوق از کیمیای عزّت
و ای دولت تو ایمن از وَصمت تباهی
ساقی بیار آبی از چشمهٔ خرابات
تا خرقه‌ها بشوییم از عُجب خانقاهی
عمری‌ست پادشاها کز می تهی‌ست جامم
اینک زِ بنده دعوی، وَز محتسب گواهی
گَر پرتوی زِ تیغت، بر کان و معدن افتد
یاقوت سرخ‌رو را بخشند رنگ کاهی
دانم دلت ببخشد بر عجز شب‌نشینان
گر حال بنده پرسی از باد صبحگاهی
جایی که برق عصیان بر آدم صفی زد
ما را چگونه زیبد دعویِ بی‌گناهی؟
حافظ چو پادشاهت گهگاه می‌برد نام
رنجش ز بخت منما بازآ به عذرخواهی

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی
در فکرت تو پنهان صد حکمت الهی
هوش مصنوعی: ای نور سلطنت در چهره تو نمایان است و در اندیشه‌ات هزاران حکمت الهی نهفته است.
کلک تو بارک الله بر ملک و دین گشاده
صد چشمه آب حیوان از قطرهٔ سیاهی
هوش مصنوعی: شما با هنر و زیبایی خود بر عالم و مذهب تاثیر مثبت گذاشته‌اید، به‌طوری‌که از یک نقطه کوچک، منابع و نعمت‌های فراوانی برای زندگی و حیات به وجود آمده است.
بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم
ملک آن توست و خاتم فرمای هر چه خواهی
هوش مصنوعی: نور اسم اعظم بر روی موجودات پلید تابیده نمی‌شود. پادشاهی و اقتدار، متعلق به توست و تو می‌توانی هر آنچه که می‌خواهی را فرمان دهی.
در حکمت سلیمان هر کس که شک نماید
بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهی
هوش مصنوعی: در حکمت سلیمان، اگر کسی به عقل و دانایی خود شک کند، ماهی‌ها و مرغ‌ها به او می‌خندند.
باز ار چه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی
مرغان قاف دانند آیین پادشاهی
هوش مصنوعی: اگرچه گاهی اوقات بر سر کسی کلاهی می‌گذارد، اما پرندگان قاف می‌دانند که این کار نشانه‌ای از پادشاهی و قدرت است.
تیغی که آسمانش از فیض خود دهد آب
تنها جهان بگیرد بی منّت سپاهی
شمشیری که بخت و تقدیرو اراده‌ی آسمانی آن را آبدیده کند (آبکاری فلزات برای استحکام آن) به دلیل اینکه مقدر شده پیروزمند باشد به تنهایی می‌تواند دنیا را بگیرد. یعنی آنچه اصل و شرط کار است فیض و مدد الهی است نه تلاش فردی، هرچند تلاش شخصی هم لازم است
کلک تو خوش نویسد در شأن یار و اغیار
تعویذ جان‌فزایی افسون عمرکاهی
هوش مصنوعی: نقش و نگار تو به طرز زیبایی نوشته می‌شود، هم برای یارت و هم برای دیگران. این هنر تو مانند یک تعویذ است که جان را زنده می‌کند و عمر را به تأخیر می‌اندازد.
ای عنصر تو مخلوق از کیمیای عزّت
و ای دولت تو ایمن از وَصمت تباهی
هوش مصنوعی: ای وجود تو به واسطه‌ی کیمیای عظمت خلق شده‌ای و ای کشور (حاکمیت) تو از عیب و نقص ایمن است.
ساقی بیار آبی از چشمهٔ خرابات
تا خرقه‌ها بشوییم از عُجب خانقاهی
هوش مصنوعی: ای ساقی، آب از چشمهٔ خرابات بیاور تا از خودپسندی و تکبر خانقاهی خود را پاک کنیم.
عمری‌ست پادشاها کز می تهی‌ست جامم
اینک زِ بنده دعوی، وَز محتسب گواهی
هوش مصنوعی: سال‌هاست که من از شراب خالی‌ام و اکنون به خاطر درخواست بنده‌ای، نزد قاضی شهادت می‌دهم.
گَر پرتوی زِ تیغت، بر کان و معدن افتد
یاقوت سرخ‌رو را بخشند رنگ کاهی
هوش مصنوعی: اگر پرتو تیغ تو بر سنگ و معدن تابیده شود، یاقوت سرخ نیز رنگ کاهی به خود می‌گیرد.
دانم دلت ببخشد بر عجز شب‌نشینان
گر حال بنده پرسی از باد صبحگاهی
هوش مصنوعی: می‌دانم که قلبت به راحتی می‌تواند بر ضعف و ناتوانی کسانی که شب‌زنده‌داری می‌کنند، رحم کند؛ اما اگر حال من را از نسیم صبح بپرسی، چه خواهد شد؟
جایی که برق عصیان بر آدم صفی زد
ما را چگونه زیبد دعویِ بی‌گناهی؟
هوش مصنوعی: در جایی که نافرمانی و عصیان بر انسان خوب و پاک‌نهاد عارض شد، چگونه می‌توانیم ادعای بی‌گناهی کنیم؟
حافظ چو پادشاهت گهگاه می‌برد نام
رنجش ز بخت منما بازآ به عذرخواهی
هوش مصنوعی: حافظ می‌گوید: وقتی که پادشاه تو گاهی از من نام می‌برد و مرا به زحمت می‌اندازد، لطفاً دوباره به خاطر من عذرخواهی کن و گذشته‌ها را فراموش کن.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۸۹ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۴۸۹ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۸۹ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۸۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۸۹ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۴۸۹ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۸۹ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۸۹ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۸۹ به خوانش محمدرضاکاکائی

حاشیه ها

1389/10/03 16:01

حکمت الهی = دانش خدایی
اهرمن = شیطان
اسم اعظم = نام مبارک خداوند
خاتم انگشتر فرمانروایی
حشمت = بزرگی
باز = مرغ شکاری
مرغان قاف = سیمرغ
آیین = روش
تیغ = شمشیر
منت = کمک
کِلک = خامه، قلم
اغیار = جمع غیر ، بیگانگان
تعویذ = دعایی که برای مصونیت می نویسند.
افسون = سِحر
عنصر = اصل وجود
کبریای عزت = اِکسیر عزیزی و بزرگواری
تباهی = نیستی
پرتو = فروغ
مُحتَسِب = داروغه ، نهی کننده شرع
چشمه خرابات = شراب میکده
عُجب = خود خواهی وغرور
عِصیان = نافرمانی
صَفی = برگزیده، صفت حضرت آدم
زیبد = شایسته
دعوی = ادعا کننده
رنگ کاه = زرد رنگ
ایمن از صدمه تباهی = از فساد و تباهی مصون است.
مفهوم بیت 2: بارک الله بر قلمت که از یک قطره مرکب بر سرزمین و دین صد چشمه آب زندگانی جاری ساخته است.

1392/11/01 10:02
ملک پورl

این غزل را حافظ در بازگشت شاه شجاع از کرمان سروده و در آن شاه را به مدارا وعدم کین خواهی از مردم شیراز دعوت کرده است لازم به ذکر است که درسال765 شاه محمود به شیراز دست یافت وشاه شجاع رابه کمک امرای جلایری وعده ای از مردم از شیراز بیرون کرد شاه در سال 767 دوباره به شیراز دست یافت ودر بدو ورود حافظ این غزل را برای شاه خواند تا جلو خونریزی را بگیرد

1392/11/01 10:02
ملک پورl

به یاد زنده یاد استاد حیدرعلی طالب پوربروجنی که در شناخت حافظ ازاو مد گرفتم

1394/02/10 09:05
حسین

وصمت : عار- ننگ- تباهی

1394/10/28 23:12
طاها

در بیت 4 بجای واژه حکمت واژه حشمت صحیح تر به نظر می رسد

1395/02/22 00:04
mohammad mohammadhooshvar@gmail.com

تیغی که آسمانش از فیض خود دهد آب
تنها جهان بگیرد بی منت سپاهی
به نظرم میاد حافظ دراین بیت اشاره به ذوالفقارامیرالمومنین دارد.

1396/06/07 17:09
فرخ مردان

"عمریست پادشاها کز می تهیست جامم
اینک ز بنده دعوی و از محتسب گواهی" (!)
ای حافظِ زبل!

1396/10/03 17:01
پانیذ

باز ارچه گاهگاهی برسر نهد کلاهی..
در این مصرع کلمه گاهگاهی علاوه بر معنی قید زمان
به معنی کلاهی است که درویشان گاهی بر سر می گذاشتند و گاهی نه به همین سبب به کلاه گاهگاهی مشهور بود و این در همنشینی با کلاه ایهام جالبی دارد

1397/11/21 22:01

ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی
درفکرت توپنهان صدحکمت الهی
شارحان براین عقیده اند که این غزل یا قصیده ی کوتاه درمدح شاه شجاع سروده شده است. گویند که این غزل زیبا توسط حافظ به هنگام ورود پیروزمندانه ی شاه شجاع به شیرازدر دروازه ی سعادت آباد قرائت شده است. همانگونه که قبلاًنیز گفته شده رابطه ی شاه شجاع ِخوش سیما باحافظِ عاشق پیشه ونظرباز، فراتراز رابطه ی شاه وشاعر وپیوندی عاطفی - عاشقانه بوده است‌. گرچه این قصیده، بیشترپیرامون شوکت شاهی واقتدارشاه شجاع می باشد لیکن اغلب غزلیّات عاشقانه ی حافظ تحت تاثیراین رابطه ی عاطفی خَلق شده است.
انوار پادشاهی: فروغ شوکت شاهی
فِکْرَت: فکرواندیشه
حکمت الهی :‌ دانش ومعرفت الهی، فلسفه خداشناسی
معنی بیت: ای که پرتوشوکت واقتدار شاهنشاهی ازرخسارتومی تابد افکارو اندیشه ی تو غنیست وصدها نکات مبانی خداشناسی ودانش وفلسفه ی الهی در اندیشه ی تونهان است.
ای قبای پادشاهی راست بربالای تو
زینت تاج ونگین ازگوهروالای تو
کِلک تو بارک الله بر مُلک و دین گشاده
صد چشمه آب حیوان از قطره ی سیاهی
کِلک: ‌ قلم نی، خامه
گُشاده: جاری وروان کرده
آب حیوان: آب حیات،آب زندگانی
قطره ی سیاهی : جوهرومرکّب،باتوجّه به اینکه شاه شجاع خودفردی فاضل، ادیب وشاعرنیزبوده به همین سبب از قلم ومرکّب اوتمجیدشده است.
معنی بیت: ای محبوب،مرحبا بر قلم تو که درحوزه ی دین ودانش وحکمت توانسته است صدها چشمه ی آب حیات درسطح کشور، تنهابایک قطره ی سیاه مرکّب جاری سازد.
ازرسوم شرع وحکمت باهزاران اختلاف
نکته ای هرگزنشد فوت ازدل دانای تو
بر اَهرمن نتابد انوار اسم اَعظم
مُلک آن توست وخاتم فرمای هر چه خواهی
اَهْرِمَن: اهریمن، دراینجاکنایه ازشاه محمود است که توانسته بود شاه شجاع راازتخت به پائین کشیده ومدّتی برشیراز حکمرانی کند.
اسم اعظم: یکی از نام‌های خداکه گویند با به زبان آوردن آن هر خواسته ی گوینده برآورده می‌شود البته نه برای همه کس. این اسم را کسی نمی‌داند، ولی در طول تاریخ کسانی مدّعی دانستن آن شده‌اند و روش‌هایی نیزبرای کشف آن پیشنهاد داده اند. این اسم بر نگین انگشتری سلیمان حک شده بود.
خاتم: انگشتری.
حکمت سلیمان: علم وعقل واقتدار سلیمان.
معنی بیت:اعجاز اسم اعظم برای اهریمن (دراینجاشاه محمود) رخ نمی دهد وپرتونورآن به هرکسی نمی تابد انگشتری اسم اعظم باید درانگشت سلیمانی باشدتاکارگربیافتد. ای سلیمان زمانه(شاه شجاع) حکومت ،مملکت وانگشتری معجزه گر متعلّق به توست حکمرانی رادوباره آغازکن وبرهرآنچه که می خواهی فرمان بران.
خاتم جم رابشارت ده به حُسن خاتمت
کاسم اعظم کردازاوکوتاه دست اهرمن
در حکمت سلیمان هر کس که شک نماید
بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهی
معنی بیت: هرکس درخرد وفرزانگی ودانش سلیمان تردید به دل راه دهد بر عقل ودانش بی پایه ی اوحتّامرغ وماهی نیز می‌خندند. گوشه وکنایه به شاه محمود واطرافیانش که گمان می کردند شاه شجاع ناتوان است وقدرت بازپس گیری دوباره ی حکومت راندارد.
خوش به جای خویشتن بوداین نشست خسروی
تانشیندهرکسی اکنون به جای خویشتن
باز اَر چه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی
مرغان قاف دانند آیین پادشاهی
باز: پرنده ی شکاری
کلاهی: کلاهی که به منظورپوشانیدن چشم،آرام سازی وحفظ تمرکزپرنده تالحظه ی قبل ازشکاربرسرپرنده می گذارند.
قاف: در افسانه‌ها کوهی که می‌پنداشتند سیمرغ بر فراز آن آشیانه داشت.
مرغان قاف: مرغانی که درقاف آشیانه دارند، سیمرغ ها
معنی بیت: هرچند که گهگاه "باز" کلاهی برسرگذاشته وژست سلطانی به خودمی گیرد لیکن ازآئین ورسم ورسوم پادشاهی بی خبراست راه و روش پادشاهی را تنها مرغانی مثل سیمرغ وعنقا می دانندکه درقاف مسکن دارند.
دراین بیت نیز"باز" کنایه ازشاه محمود وسیمرغ وعنقا کنایه ازشاه شجاع می باشد
ای مگس عرصه ی سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خودمی بری وزحمت مامی داری
تیغی که آسمانش ازفیض خوددهدآب
تنها جهان بگیرد بی منّت سپاهی
فیض آسمانی : عطا و بخشش الهی
"آبداربودن تیغ" کنایه ازجلا وبُرندگی تیغ است. آهنگران تیغ رابه منظور استحکام وافزایش برندگی، پس ازحرارت دادن وپتک زدن بلافاصله در آب سرد فرومی برند.
معنی بیت: هرآن شمشیری که ازابر رحمت وچشمه ی مدد الهی آب خورده باشد بدان درجه تیزی وبرّندگی می رسد که به تنهایی و بدون منّت کشیدن از لشکروسپاه، جهانی راتسخیرمی کند.
جویبارمُلک راآب روان شمشیرتوست
تودرخت عدل بنشان بیخ بدخواهان بکن
کِلک توخوش نویسددرشان یارواغیار
تعویذ جان فزایی افسون عمر کاهی
کِلک: قلم، خامه
در شأن : برازنده ی
یار و اغیار: ‌دوست و دشمن.
تعویذ: دعای بی اثرکردن چشم زخم
تعویذ جان فزایی: دعایی که برای (دوستان) جان بخش است.
افسون عمرکاه: جادویی که از عمر(دشمنان) می کاهد.
معنی بیت: قلم توآنچه راکه برازنده ومناسب دوستان ودشمنان هست راچه زیبا می نویسد دعای طول عمر برای دوستان و جادوی کوتاهی عمربرای دشمنان ازقلم توتراوش می گردد.
آب حیوانش ز منقار بلاغت می‌چکد
طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکرخای تو
ای عنصر تو مخلوق از کیمیای عزّت
و ای دولت تو ایمن از وَصمت تباهی
عنصر: اصل؛ گوهر وذات
مخلوق: خَلق شده.
کیمیا:اکسیر،معجون هرچیزی که بسیارباارزش وکمیاب
کیمیای عزّت: معجون بزرگی وشرف واحترام به کیمیا تشبیه شده است.
"دولت" ایهام دارد: 1- دستگاه حکومت، 2- ثروت ، قدرت ،سعادت
وَصمت: ننگ وعار،تباهی
معنی بیت: ای محبوب(شاه شجاع) ای که ذات واصلیّتِ وجود تو از معجونِ شرف و بزرگی واحترام تشکیل شده است آسوده خاطرباش که حکومت،ثروت وسعادت تو ازتباهی وننگ وعارمحفوظ است.
خوش دولتیست خرّم و خوش خسروی کریم
یا رب ز چشم زخم زمانش نگاه دار
ساقی بیار آبی از چشمه ی خرابات
تا خرقه‌ها بشوییم ازعُجب خانقاهی
"خرابات" کنایه ازمیکده ی عشق، مکانی که رندان ووارستگان درآنجابه باده نوشی وعشقبازی می پردازند.
عُجب خانقاهی: تکبّر و خود بینی، غروری که درخانقاهها رواج دارد.
خانقاه: عبادتگاه صوفیان
معنی بیت: ای ساقی آبی (شرابی) ازچشمه ی میکده ی عشق بیاورتا خرقه های خویش را که درخانقاه به تکبّر وخودبینی آلوده شده پاک کنیم.
کنون به آبِ می لَعل خرقه می‌شویم
نصیبه ی ازل ازخود نمی‌توان انداخت
عمریست پادشاها کز می تهیست جامم
اینک ز بنده دعوی و ازمحتسب گواهی
محتسب: مٲمور رسیدگی به اجرای احکام شرعی
معنی بیت: ای پادشاه، مدّتیست که (درغیاب تو) جام من از شراب خالیست ومن نتوانسته ام به عیش ونوش بپردازم این موضوع را محتسب می داند ومی تواندشهادت دهد.
ساقی که جامت از می صافی تهی مباد
چشم عنایتی به من دردنوش کن
گرپرتوی زتیغت بر کان ومعدن افتد
یاقوت سرخ رو را بخشند رنگ کاهی
معنی بیت:
پرتو: ‌نور، فروغ
رنگِ کاهی : رنگِ زردِ کاه.
معنی بیت: اگرفروغ جلای شمشیربُرّان تو(که ازفیض آسمانی آب می خورد) بر معدن یاقوت بیفتد، یاقوت سرخ رنگ از شدّت ترس به رنگ زردِ کاه درمی آید!
ز شمشیر سرافشانش ظفر آن روز بدرخشید
که چون خورشید انجم سوز تنها بر هزاران زد
دانم دلت ببخشد برعجزشب نشینان
گر حال بنده پرسی ازباد صبحگاهی
معنی بیت: اگر ازبادسحرگاهی (صبا) شرح حال پریشان مرا بپرسی وبدانی که بی توچگونه ام من مطمئن هستم که برناتوانی و بیچارگی ِ عاشقان شب زنده دار دلت به رحم خواهد آمد.
خوشش باد آن نسیم صبحگاهی
که درد شب نشینان را دوا کرد
جایی که برق عصیان برآدم صفی زد
ما را چگونه زیبد دعوی بی‌گناهی
برق: جرقه،آذرخش،صاعقه
برق عصیان: نافرمانی وگناه به برق تشبیه شده است.
صفی: برگزیده
"آدم صفی": حضرت آدم
چگونه زیبد؟ : چگونه زیبنده و شایسته است؟
معنی بیت: درشرایطی که هوس گناه ونافرمانی همچون صاعقه ای بردل برگزیده ترین خَلق خدا حضرت آدم می زند واورابه گناه وامی دارد ما چگونه می توانیم ادّعای بی گناهی بکنیم؟
نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
حافظ چو پادشاهت گه گاه می‌برد نام
رنجش زبخت منما بازآبه عذرخواهی
معنی بیت: ای حافظ زمانی که گهگاه پادشاه نامی ازتوبرزبان می آورد همین سعادت بزرگیست بنابراین از بخت بد گله وشکایت مکن و برای عذر خواهی قدم پیش بنه وبه سوی اوبازگرد.
نام حافظ گر برآید بر زبان کلک دوست
از جناب حضرت شاهم بس است این ملتمس

1398/03/19 21:06

یک روز بسیار دلم گرفته و درمانده بودم، به این می اندیشیدم که حالا که فهمیدم به این دنیا برای هدفی آمده ام، آن هدف چیست؟ قرار است چه خدمتی به مردم کنم؟کارهای هنری ام را دنبال کنم یا تحصیلم را ادامه دهم؟ کاملن سرگشته بودم!طبق معمول در چنین حالی به فال حافظ پناه بردم، از چهارده سالگی در حالت درماندگی به حافظ پناه می بردم و بوسیله فال حافظ با خدای حرف می زدم. آن روز هم با همه قلبم با خداوند گفتم من چه کنم؟ خدایا هرچه تو بخواهی همان کار را می کنم. فال زدم و این غزل آمد که می گفت ملک آن توست و خاتم فرمای هرچه خواهی.

1400/03/11 10:06
طوقدار
در فرهنگ باستانی ایرانزمین هر گاه در شرایطی خاص مجبور به انتخاب پادشاهی جهت اداره و ادامهٔ حکومت میشدند در محلی مخصوص منتخبین جمع شده سپس بازی ( شاهین.یا عقاب) دست آموز را رها میکردند روی ساعد یا شانه یا سر هر کس می نشست هم او به پادشاهی بر گزیده میشد باز ار چه گاهگاهی بر سر نهد کلاهی. منظور از کلاه در اینجا تاج شاهی یا کلاه کیانی است. اگر چه پادشاه مملکتی را بازی انتخاب میکند اما پادشاه معنوی و عرفانی حق را مرغان قاف یعنی پرنده های ملکوتی فهم میکنند ( که حافظ را هم از همین طریق میتوان شناخت) البته این تنها یک اظهار نظر میباشد از کهتری نظر سایرین بینهایت قابل ملاحظه و احترام میباشد ونظر خواجه هم که بجای خویش نیکوست. شرمنده.
1400/12/22 02:02
علی مشکسار

گرچه برخی براین باورند که حافظ به دلیل ارادتی که به شاه شجاع داشته این ابیات را در وصف وی سروده است لیکن اشارات و نشانه های موجود در شعر همگی نشان می دهند که این غزل در وصف فرد دیگری سروده شده کسی که مزین به صفات الهی و تایید شده از سوی کبریای حق میباشد و برای حکومت بر جهانیان برگزیده شده و همواره فر ایزدی و انوار اسم اعظم همراه اوست. کسی که تمام حکمت و دانش الهی را با خود دارد  و به تمام مسائل شرع و دین آگاه است:

ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی

در فکرت تو پنهان صد حکمت الهی

کلک تو بارک الله بر ملک و دین گشاده

صد چشمه آب حیوان از قطره سیاهی

بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم

ملک آن توست و خاتم فرمای هر چه خواهی

اسم اعظم از جمله اسراری است که  گفته می شود فقط در اختیار خاصان و معدودی از والاترین اولیا الله قرار دارد و به کمک آن می‌توان معجزه ها کرد لیکن انتساب آن حتی به شخصی چون شاه شجاع؛ سخنی گزاف و دور از انصاف بوده که لسان الغیب مبرا از آن می باشد.

مقایسه حکومت یار حافظ با حکومت سلیمان نیز نشانه ای دیگر است. حکومتی شکوهمند ورای دیگر حکومتها که در زمان خود علاوه بر کمک جمیع جانداران و جانوران حتی نیروی اجنه را در سیطره داشت تا برایش بناها بسازند و از قعر دریا گوهرها و دُرها استخراج کنند که در جای خود جالب توجه است. پادشاهی که می توانسته با پرندگان سخن گوید و به کمک ماهیان قعر دریاها را بجوید:

در حکمت سلیمان هر کس که شک نماید

بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهی

مرغان قاف پرندگانی بوده اند کمیاب و افسانه‌ای با نیروهایی شگفت انگیز وصاحب حکمتی مثال زدنی. حافظ خود اذعان می کند که همه شاهان و پادشاهان دورانی تاج پادشاهی را بر سر می نهند و چون مدتی بگذرد آن را به دیگری تحویل می دهند ولی نگار حافظ پادشاهی اش جاودانه است و حکمت حکومت داریش حکیمانه:

باز ار چه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی

مرغان قاف دانند آیین پادشاهی

تیغی که آسمانش از فیض خود دهد آب

تنها جهان بگیرد بی منت سپاهی

خواجه در این بیت بی‌پرده می‌گوید که شمشیر دلدار او به فیض الهی تیز گشته تا جهانی را به زیر فرمان حق بگیرد و حکومتی جهانی بر پا دارد و عدل و داد را بگستراند.

سراسر وجود یار حافظ، کیمیای عزت است و کلامش، سرچشمه برکت. پادشاهیش بر مدار حق و عدالت است و حکومتش تباهی ناپذیر.

کلک تو خوش نویسد در شان یار و اغیار

تعویذ جان فزایی افسون عمر کاهی

ای عنصر تو مخلوق از کیمیای عزت

و ای دولت تو ایمن از وصمت تباهی

پرتوی شمشیر دلدار حافظ چنان خالص است و ناب و تأثیرگذار که حتی یاقوت‌سرخ رونیز در برابر آن رنگ می بازد و بی ارزش می شود. دیده ها با دیدن روی نگار حافظ  روشن شوند و دلها از تاثیرش صیقل یابند.

گر پرتوی ز تیغت بر کان و معدن افتد

یاقوت سرخ رو را بخشند رنگ کاهی

بدیهی است که این توصیفات ملکوتی و آسمانی نمی‌تواند در وصف انسانی خاکی باشد مگر آنکه برگزیده خاص خداوند و نماینده او در زمین باشد که به تایید الهی و فیض آسمانی برای انجام ماموریتی جهانی برگزیده شده است.

مضاف بر اینکه خواجه شیراز نه از آن دست شاعرانی است که مجیز گوی و ثنا گوی پادشاهان باشد آنهم چنین اغراق آمیز و مبالغه آمیز. پس این غزل نه برای شاه شجاع بلکه برای امام زمان (عج) که آیینه تمام نمای خداوند است سروده شده:

ای غایب از نظر که شدی همنشین دل

می‌گویمت دعا و ثنا می‌فرستمت

در روی خود تفرج صنع خدای کن

کآیینهٔ خدای نما می‌فرستمت

شاید بتوان گفت ورود شاه شجاع به شیراز و فتوحاتش بهانه ای بوده که  در فضای آن روزگار و سلطه حاکمان سنی مذهب ترک و تاتار و والیان ظالم خون‌خوار، دست در دست واعظان متعصب و خشک مغز سنی تبار و قلندران جیره خوار؛ خواجه شیراز بتواند به ستایش یار و نگار خود پرداخته و با کلامی کنایه آمیز و لحنی ایهام آلود، فرصت را غنیمت شمرده، سجایا و خصایل محبوب خود را متذکر شود و شعله های امید را در دل سرد و خاموش هم مسلکانش روشن کند 

البته سایر اشعار دیوان حافظ نیز بر چنین مضمونی تایید و تاکید دارند و شواهد و قراین متعدد دیگری در سایر اشعار وجود دارند که این استنباط را تایید می نمایند. برای تفحص بیشتر در نشانه ها و اطلاع از رمز و رازی که در میان ابیات و اشعار دیوان حافظ قرنها مخفی بوده است می‌توانید به مقاله زیر رجوع نمایید:

رد پای نگار در خاطر یار

1401/10/16 02:01
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید:

پیوند به وبگاه بیرونی

1403/09/05 05:12
برگ بی برگی

ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی

در فکرت تو پنهان صد حکمت الهی

انوارِ پادشاهی یعنی نورهایِ خداوندی، مخاطبِ غزل انسان است که چون خداوند از روحِ خود در او دمید پس مزین به انوارِ الهی شد و از رخسارش نیز این نور دیده می شود،‌ یعنی صورتِ زیبایِ انسان انعکاسِ نورِ حق است، حافظ ادامه می دهد بواسطۀ این نور است که در اندیشهٔ تو صدها حکمتِ الهی پنهان است، یعنی قابلیتِ حکمت و فرزانگی در فکرت و اندیشه ات وجود دارد، قابلیتی که فقط در انسان وجود دارد و هیچ مخلوقِ دیگری اعم از ملک و ملکوتی ها از آن بی بهره اند، اما این حکمت و فرزانگی در اندیشهٔ انسان وجود دارد و نه فقط فرزانگی بلکه حکمت و خردی که موجبِ خلاقیت و پیشرفتِ مادی در جهان می شوند هم در فکرتِ چنین مخلوقِ شگفت انگیزی پنهان است.

کلک تو بارک الله بر مُلک و دین گشاده

صد چشمه آب حیوان از قطرهٔ سیاهی

بارک الله همان جملهٔ معروفِ "تبارک الله احسن الخالقین" است که از کِلک و قلمِ صُنعِ خداوندی فقط یک قطره چکید و بر مُلک یا امورِ دنیوی و دین یا امورِ عاشقی گشاده و گسترده شد، یعنی قلمِ آفرینش با خلقِ انسان چنان نقشی را رقم زد که از قابلیتِ جلوه‌ی خداوند در مُلک یا جهانِ مادی برخوردار است و می تواند آن را در جهان گسترش داده و به دیگر موجوداتِ زمین تسری دهد. در مصراع دوم حافظ خطاب به آن خالقِ چنین شگفتی ادامه می دهد آخر مگر می شود تصور کرد که از یک قطره سیاهی که از قلمِ آفرینشِ تو تراوش کرد خلقی بنامِ انسان به وجود آید که صدها و هزاران چشمهٔ آبِ زندگی از وی جاری می‌شود. "گشادهٔ کارِ مُلک" بیانگرِ برداشتنِ حجاب از علمِ ازلی و دانشی ست که مربوط به کارِ این جهان است و چنانچه می بینیم در قرنِ اخیر اینچنین گسترده شده و بنظر می رسد تازه ابتدایِ راه است.

بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم

مُلک آن توست و خاتم، فرمای هر چه خواهی

اهرمن یا دیو همان شیطان است که از درکِ قابلیت های این خلقِ جدید و شگفت انگیز عاجز بود و او را فقط خاک و جسم می دید و به همین سبب علیرغمِ دستورِ خداوند از تسلیم و سجده بر او سر باز زد و خود را که از جنسِ آتش است برتر از انسان توصیف کرد، حافظ معتقد است بدلیلِ اینک خداوند اسماءِ یا جمیعِ دانشِ خود را به اهریمن یا شیطان نیاموخت او با علمِ خداوندی بیگانه بود و به همین دلیل انسان را فقط خاک دید و بر او سجده نکرد، فرشتگان هم چنین تصوری داشتند و اعتراض کردند اما چون از خود اختیار ندارند در نهایت با فرمانِ خداوند سجده کردند و تسلیم شدند. حافظ ادامه می دهد پس خداوند همهٔ اسماء الحسنایِ خود را که مجموعِ آنها همان اسمِ اعظم است به انسان آموخت و اکنون خاتم و نگینی ست بر انگشتریِ تو، پس ای انسان جهان در اختیار و به فرمانِ توست،‌ هر آنچه از این جهان  می خواهی حکم بفرما، یعنی کوه و دریا و حیوان و نبات همچون فرشتگان تسلیم و در حیطه‌ی اختیار و به فرمانِ تو هستند و اگر اهریمن این خاتم را از تو نرباید می توانی در راستایِ گسترشِ دین یا عاشقی به آنها فرمان برانی چنانچه سلیمان فرمان می داد. "خداوند همه‌ی اسما (حقائق و اسرار هستی) را به آدم آموخت، سپس آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست می‌گویید، از این اسامی ( علم ها) به من خبر دهید". سورهٔ بقره آیه ۳۱

در حکمت سلیمان هر کس که شک نماید

بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهی

حافظ ادامه می دهد آیا کسی بر حکمت و خرد و داناییِ سلیمان شک و تردید دارد؟ البته که نه و اگر کسی شک داشته باشد مرغ و ماهی که بی عقل ترین حیوانات هستند بر عقل و دانشِ او می خندند، یعنی که ای انسانی که از ازل خداوند بر تو منت گذاشته و تمامیِ عِلمِ خود اعم از دانشِ این جهانی از قبیلِ علمِ طب و نجوم و فیزیک وشیمی و دانش های نوین، و همچنین اسرار و علمِ عالَمِ غیب و دین یا عاشقی را در چنین خاتم و اسمِ اعظمی خلاصه کرد و در اختیارِ تو قرار داد، اگر بر حکمتِ سلیمان شک داری بر این قابلیت و اسمِ اعظم و بر این قابلتِ شگفت انگیزِ خود هم تردید داشته باش.

باز ارچه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی

مرغانِ قاف دانند آیینِ پادشاهی

اما پرسشی اساسی در ذهنِ مخاطبینِ غزل شکل می گیرد که اگر اسمِ اعظم یا خاتمِ سلیمانی بر انگشتِ انسان است پس چرا وضعیتِ او بر رویِ زمین در بسیاری موارد چنین دردناک است و با برپاییِ جنگ ها و گسترشِ ظلم و بی عدالتی در جهان حتی به گونه هایِ حیوانی و گیاهیِ حیات نیز بی مهری می شود بطوری که گمان می رود پیش بینیِ فرشتگان مبنی بر فسادِ این خلقِ جدید یا انسان بر روی زمین تحقق یافته است. حافظ عدمِ بینشِ انسان را موجبِ چنین وضعی دیده و باز یا پرندهٔ شکاری را مثال می زند، در روزگارانِ قدیم پادشاهی که برای شکار به صحرا می رفت بازِ دست آموزی را با خود می برد تا شکارش را به پنجه برگرفته و نزدِ شاه بیاورد، در این مدت پادشاه کلاهِ خود را بر سرِ باز می گذاشت تا اغیار و ملازمان را نبیند اما پس از شکار او را رها می کرد تا صید را نزدِ وی اورده، بر زمین افکند و بر ساعدش بنشیند، این مضمون بسیار در شعرِ عارفانه بکار رفته است و حافظ می فرماید مرغانی چون حافظ و مولانا که با کوششِ بسیار قله هایِ رفیع و بلندِ قاف را فتح کرده اند آیینِ پادشاهی را می دانند که کلاه و تاجِ پادشاهی باید پیوسته و نه گاهگاهی بر سرِ انسان باشد و چشم بر غیر و جهان یا ملازمان ببندد تا فقط پادشاه یا خداوند را ببیند و باز شناسد، این مرغان که خود با همین روش موفق به عروج به قلهٔ قاف شدند می خواهند تا دیگر باز های این جهان نیز چنین کنند و همواره چشم بر رویِ اغیار از هر نوعش ببندند تا او را باز شناخته و بر ساعدش فرود آیند، در غیرِ اینصورت اهریمن بوسیلهٔ ترس و حرص و طمع که موجبِ خشم و حسد و کینه توزی می گردد انگشتریِ اسمِ اعظم و حضورِ انسان را می رباید که سرانجامش جهانی می شود که اکنون در آن زندگی می کنیم.

تیغی که آسمانش از فیضِ خود دهد آب

تنها جهان بگیرد بی مِنَّتِ سپاهی

آسمان در اینجا فضایِ بینهایتِ یکتایی و استعاره از خداوند است، حافظ با نظر بر آیهٔ "فی سماءِ رزقکم" می فرماید اگر انسان خاتمِ سلیمانیِ خود را به دستِ اهریمن ندهد و پیوسته کلاهِ پادشاه را بر سر داشته باشد تیغ یا شمشیرش بوسیلهٔ آبی که آسمان با فیض و رحمتِ خود بر او فرو می فرستد چنان آبدیده و بُرّا می شود که به تنهایی و بدونِ منتِ سپاه و لشگر جهان را می‌گیرد و به تصرفِ خود در می آورد، آنچنان که فردوسی و عطار،  یا مولانا و سعدی و حافظ در سراسرِ جهان دلهایی را که نور معرفت بر آنها تابیده است با تیغِ آبدیدهٔ سخن که سرچشمه اش فیضِ آبِ آسمان است به تسخیرِ خود درآورده اند. لشگر و سپاه در اینجا یعنی اسبابِ این جهانی از قبیلِ ثروت و مقام یا مریدان و یارانی که او را تایید کنند .

کِلکِ تو خوش نویسد در شأنِ یار و اغیار

تعویذِ جان فزایی، افسونِ عُمر کاهی

کِلک یعنی قلم و تعویذ دعایِ خیر را گویند، پس حافظ سیمرغ یا مرغانِ کوهِ قاف که موفق به صعود به بالاترین مراتبِ معنوی شده اند را کسانی می داند که تیغشان کِلک و قلمی ست که در دست دارند و چون از فیضِ آبِ آسمان برخوردار شده بسیار بُرنده است و خوش می نویسد و جهان را تسخیر می کند، کِلک و قلم در شأنِ یار تعویذِ جان فزا می نویسد و در حقش دعایِ طولِ عُمر می کند و در مقابل در شأنِ اغیار سِحری می نویسد که عُمرِ اهریمنیِ او را کاهش داده و هلاکش کند، در حقیقت بزرگانی چون سعدی و حافظ و مولانا به همین منظور غزل سرایی می کنند تا با تک تکِ ابیاتش مرگِ اهریمنی که خاتمِ انسان را می رباید زودتر فرا رسد و یار یا خویشِ اصلی عمرش مستدام باشد تا به این بازِ شاهی در بازگشت بر ساعدِ پادشاه یاری رساند.

ای عنصرِِ تو مخلوق از کیمیایِ عِزَّت

و ای دولتِ تو ایمن، از وَصمَتِ تباهی

عنصر در اینجا یعنی ذات و گوهر، پس حافظ که در غزلی دیگر می‌فرماید " گوهرِ پاک بباید که شود قابلِ فیض" در اینجا نیز بر این نکنه تاکید می کند که آن مرغانِ قلهٔ قاف فلز و گوهرِ وجودشان مخلوقِ کیمیایِ ارزشمندی به نامِ عِزَّت و شرف است، و عِزّت هم که از صفاتِ خداوند است، پس ذاتِ انسان نیز از جنسِ آن خالقِ یکتاست، در مصراعِ دوم "وصمتِ تباهی" یعنی ننگ و عار داشتن از تباهی و نیستی، پس حافظ در ادامه می فرماید اما رازی که موجبِ رسیدنِ بزرگانِ ذکر شده به حکمتِ سلیمان شده است دولت و ثروتی ست که به آن دست یافتند، ثروتی که انسان را ایمن می کند از وصمت و ننگِ تباهی و نابودی، یعنی خداوند آن قابلیتِ بی نظیری که در ابیاتِ نخستین شرحِ آن رفت را با فیض و نظرِ لطفش به انسان عطا کرد تا او با در اختیار داشتنِ اسمِ اعظم و تمامیتِ دانش و صفاتِ خداوندی همچون سلیمان فرمان به هرچه می خواهد بدهد تا به منظورِ نهایی که جهانگیری و تسری دادنِ عشق در جهان است نائل شود و کمتر از این تباهی و ننگی بزرگ برای انسان است. 

ساقی بیار آبی از چشمهٔ خرابات

تا خرقه ها بشوییم از عُجبِ خانقاهی

حافظ در این بیت اسرارِ رسیدن به دولت را که موجبِ ایمنیِ مرغانِ قاف از وصمتِ تباهی می گردد را برای دیگر مرغانی هم که عنصر و فلزشان مخلوقِ کیمیایِ عزت است بیان می کند تا مگر راهگشا باشد، پس نشانیِ آن دولت یا ثروت را آب یا شرابی می داند که سرچشمه اش خرابات است، یعنی لامکانی که انسان باید در آن به خویشتنِ توهمیِ خود خراب شود، "عُجبِ خانقاهی" یعنی باورهایِ خود را حقیقتِ محض و دیگران را در راهِ باطل پنداشتن، پس حافظ راهِ رها شدن از چنین خود باوری هایِ متوهمانه یا بعبارتی باور پرستی را شستنِ خرقه ها از هر گونه اش اعم از مذهبی یا سیاسی و حتی علمی می داند که منشأ آن عقلِ جزویِ انسان است و تنها علاجِ آن نوشیدنِ مِیِ خرد و آگاهی ست که موجبِ شسته و پاک شدنِ خرقه هایِ گوناگون از این عُجبِ خانقاهی و یا عُجبِ دیگر باورها می شود و ساقی یا مرغِ قافی باید که این آبِ پاک را از چشمهٔ خرابات بیاورد تا مبادا خرقه را از آلودگیِ باوری بشوییم اما به آلودگیِ باوری دیگر آلوده کنیم.

عُمری ست پادشاها کز مِی تهی ست جامم

اینک ز بنده دعوی، وز محتسب گواهی

"عمری ست" یعنی سالیانِ بسیار، پادشاه در اینجا با نگاهِ یکتایی می تواند همان ساقی باشد و از دیدِ تفکیکی خداوند است، پس حافظ در ادامه می فرماید ای ساقی که به مرتبهٔ کمال و پادشاهی رسیده ای ؛ عمری یا بعبارتی هزاران سال است که جامِ شرابِ انسان خالی ست و به همین دلیل است که خرقه هایِ گوناگون رنگِ تعلق و ریا کاری گرفته و شاید اکنون با حضورِ مرغانِ قاف وقتِ آن فرا رسیده باشد تا جامِ بشریت و هفتاد و دو ملت  که بر سرِ خرقه ها در جنگ وستیز هستند را از شرابِ چشمهٔ خرابات پُر کنی، و در مصراع دوم ادامه می دهد این دعویِ حافظِ بندهٔ خداوند است و اگر نمی پذیری وجودِ محتسب خود گواهی می دهد که حافظ سخنِ حق می گوید، یعنی اگر این جامِ خرد خالی از مِی نبود که محتسبی هم برای شکستنِ جام و کوزه هایِ شراب وجود نمی داشت.

گر پرتوی ز تیغت بر کان و معدن افتد

یاقوتِ سرخ رو را بخشند رنگِ کاهی

تیغ در اینجا یعنی تیغِ آفتاب ضمنِ اینکه نظر بر آن تیغ یا شمشیر دارد که از فیضِ آسمان آب دیده شده، و یاقوتِ سرخ استعاره‌ از شراب یا در اینجا عنصر و فطرتِ خداییِ انسان و مخلوقِ کیمیایِ عزت است، مخاطب همچنان مرغِ کوهِ بلندِ قاف یا بزرگی ست که با خداوند به یگانگی رسیده و تبدیل به سیمرغ شده است و به همین سبب حافظ او را خورشیدی می بیند که اگر پرتوی از تیغِ آن آفتاب بر کان و معدنِ یاقوت یا ذاتِ انسان بیفتد رنگِ  آن یاقوتِ را به رنگِ کاه که رنگِ زر است تبدیل می کند، رنگِ زردِ کاه نشانهٔ زردیِ رخسار انسانِ عاشق و بیماریِ عشق در اوست ضمنِ اینکه کاه می تواند یادآورِ فقر هم باشد که از مراتبِ آغازینِ عاشقی ست، پس‌حافظ با چنین مضمون پردازی هایِ زیبایی می فرماید اگر چنانچه پرتوی از انوارِ آفتابِ بزرگان برای مثال بیت و یا غزلی از حافظ یا مولانا بر جانِ همچون یاقوتِ انسانی بنشیند و مؤثر واقع شود می تواند در عینِ ثروتمندی او را به مرتبهٔ فقر رسانده و عشق را در او زنده کند.

دانم دلت ببخشد بر عجزِ شب نشینان 

گر حالِ بنده پرسی از بادِ صبحگاهی

اما حافظ که می داند اگر پرتویی از تیغِ آفتاب بر انسانِ آلوده به گناه بتابد و شعر یا سخنی از مرغانِ قاف یا خورشید های آسمانِ معرفت را بشنود با خود می اندیشد که پرتویِ این تیغ بر او مؤثر واقع نخواهد شد و او نمی تواند تبدیل به زر و جواهری ارزشمند شود، پس حافظ می فرماید که می داند و مطمئن است چنین انسانِ نا امیدی با شب نشینی یا شب زنده داری و اظهارِ عجز و اعتراف به ناتوانی های خود در پرهیز از خطا موجباتِ بخششِ خداوند را فراهم می کند، و ادامه می دهد خداوندا پس از این عُذر خواهی ست که اگر حالِ زارِ دلِ بندهٔ پشیمانی چون او را از بادِ صبحگاهی یا نسیمِ صبا بپرسی عفو و بخششِ بینهایتِ تو شاملِ حالِ او خواهد شد. در حقیقت حافظ می فرماید همواره درِ بخششِ خداوندی باز است و بشرطِ شب نشینی و عُذر خواهی از درگاهش می تواند آبِ رحمتِ او بر هر انسانِ خطا کاری نیز ببارد. در گذشتهٔ نه چندان دور نیز اگر کسی با خطایِ خود موجبِ رنجشِ دیگری می شد با همراهیِ نزدیکان به بهانه‌ی شب نشینی و به عنوانِ مهمان به درِ خانهٔ او می رفت و آن صاحب خانه نیز به پاس داشتِ حرمتِ مهمان از خطای او در می گذشت و صلح و صفا برقرار می شد.

جایی که برقِ عصیان بر آدمِ صفی زد

ما را چگونه زیبد دعویِ بی گناهی؟

عُصیان یعنی طغیان و گناه، برقِ عُصیان کنایه از این نکته است که انسان بطورِ فطری خطا را می شناسد و می داند که باید از آن پرهیز کند اما عُصیان مانند برق و بلایِ صاعقه به گونه ای بر انسان فرود می آید که کارِ چندانی از او ساخته نیست. صفی یعنی برگزیده و آدمِ صَفی حضرتِ آدم است که از بینِ همهٔ مخلوقات برگزیده شد، پس‌حافظ در ادامهٔ بیتِ پیشین می فرماید نا امیدی از درگاهِ کبریاییِ حضرتش جایز نیست و اصولاََ چه کسی می تواند دعویِ بی گناهی داشته باشد و این دعوی زیبندهٔ او باشد؟ آنهم در جایی که برقِ عصیان به ناگهان بر آدمِ برگزیده زد و با وسوسهٔ شیطان نافرمانی کرده و از آن میوهٔ ممنوعه خورد، یعنی این که عنایتِ خداوندی شاملِ همهٔ انسانها شده و برگزیدهٔ او هستند ضمانتی در راستایِ مُبرّا بودنِ انسان از خطا نبوده و ساختارِ او چنین است وگرنه که فرشته می بود و بی اختیار و قدرتِ انتخاب، و درست به همین دلیل است که انسان را جایز الخطا می نامند، پس خداوند خود به این ضعفِ انسان آگاه بوده و همواره بازگشتِ او را می پذیرد.

حالِ ما در فُرقتِ جانان و ابرامِ رقیب

                                       جمله می داند خدایِ حال گردان غم مخور

حافظ چو پادشاهت گهگاه می برد نام

رنجش ز بخت منما، بازآ به عذرخواهی 

پادشاه در اینجا خداوند است و حافظ خطاب به همهٔ انسان‌ها می فرماید پس از خطا وقتی خداوند گاهگاهی با ندایِ ارجعیِ خود درواقع نامِ تو را بر زبان آورده و بسویِ خود می خواند، تو هم از بختِ خود رنجش نداشته باش و با احساسِ خبط و گناه نگو که از بختِ بدم برقِِ عُصیان بر من زد، بلکه همچون آدم مسولیتِ گناهِ خود را پذیرا باش زیرا که تو دارای اختیار هستی پس دعوتش را با اظهار عجزِ شب نشینی لبیک گفته و به عُذر خواهی نزدِ او باز آ. ("بازآ" یعنی به اصلِ خود باز گرد). شیطان گناهِ خود را گردن نگرفت و عذر خواهی نکرد، بلکه اغوایِ خداوند را عاملِ تمردِ خود بیان کرد و به همین سبب راندهٔ درگاهش شد.