غزل شمارهٔ ۴۸۸
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۸۸ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۴۸۸ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۸۸ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۸۸ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۸۸ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۸۸ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۸۸ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۸۸ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۸۸ به خوانش محمدرضاکاکائی
حاشیه ها
بیت 6 : طی این مرحله بی همرهی خضر مکن
---
پاسخ: نقل تصحیح قزوینی «قطع» است.
جوینده ، یابنده است . خضرهای رهنما یافت می شوند ، مهم گشتن و پیدا کردن و شاگردی آنان است " فوجا عبدا من عبادنا
_ طیِ این مرحله .........
در مورد بیت ششم:
اشتباه رایج اساسی، تفسیر غلط از "این مرحله" و "خضر" است که شده مجوز مرید و مراد بازی و سوء تفاهمات اساسی. شعر رو نگاه کنین: میگه سحر خداوند به من گفت بیا جام اگاهی از بگیر تا به دولت برسی و این دولت چنین خوب است و چنان خوب. این مرحله در این شعر منظور دنیا است و خضر نماد ربوبیت حضرت باری: یعنی تو این دنیا من باید معلم تو باشم انسان و الا گمراه میشی ها! یعنی سحر بیا پیش خودم از من جام بگیر: یعنی سحر برخیز و در میکده بیا: نماز صبح بخوان!!!!! همین به خدا!
این مرحله بسیار خطر ناک است و بدون کمک استاد یا پیر نمیتوان طی کرد. اینکه فکر کنی خودت میتونی تنها ازین در رد بشی اشتباه است. بترس از گمراه شدن. بدون مدد کسی که این مرحله را رد کرده نمیتوان رد شد.
بیت ششم
اینکه خود حافظ لارم می یابد خاطرنشان کند که از پیش خود راه به سرمنزل عنقا نبرده است نشان می دهد که چون با پیران عصر رابطه ای نداشته است غالبا وی را همچون کسی که گمان دارد به هدایت نفس می تواند به حق رسد تلقی می کرده اند و اینکه میگوید "قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم " اما هیچ ذکری از آن مرغ سلیمان نمی کند باز حاکی از آنست که این مرغ سلیمان اگر چیزی جز هدایت الهی هست با هیچیک از کسانی که در آن زمانها به عنوان پیر و شیخ و مرشد نام و آوازه ای داشته اند تطبیق نمیکند و در هر حال همه ی قرائن نشان میدهد که آنچه حافظ بدان تسلیم شد تعلیم مشایخ بود نه سلسله و خانقاه آنها . حتی وجود خضر هم که وی " قطع این مرحله " را " بی همراهی " او با " خطر گمراهی " مواجه می بیند در واقع تجسم همین تعلیم مشایخ صوفیه است که شاعر با آن آشنایی دارد .
در کوچه رندا / درباره زندگی و اندیشه حافظ / دکتر عدالحسین زرین کوب / میان مسجد و میخانه / صفحه 33
تضمین این غزل
خبرم از تو نگارا نبود افواهی
واثقم بر تو و لطفت که تو خودآگاهی
شب همه شب نگرانم که دلا گمراهی
سحرم هاتف میخانه بدولت خواهی گفت باز آی که دیرینه ی این درگاهی
****************************
توتیا بر کش ازین در بدو چشم نگران
چاره ی لشگر غم چیست؟ دلا رطل گران
کیمیائیست کزان عالم غیبست عیان
همچو جم جرعه ی ما کش که زسرّ دو جهان پرتو جام جهان بین دهدت آگاهی
****************************
بعد آن مسکن خود دیر مغان بگزینی
گر شهی فقر پرستی و ره مسکینی
جز محبت تو نیابی به ثمر آئینی
بر در میکده رندان قلندر بینی که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
**************************
سایه انداز خلایق همه چون مرغ همای
جملگی بر سر احرار جهان بار خدای
بی نیاز از دو جهان فقر صفت امن قبای
خشت زیر سر وبر تارک هفت اختر پای دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهی
*************************
زخرابات مغان می طلبم انعامش
دل که از راه صفا بسته همی احرامش
لب ما تشنه ی آن باده ی آتش فامش
سر ما و در میخانه و طرف بامش بر فلک بر شد و دیوار بدین کوتاهی
*************************
لم یکن بییّنه ای گشت صحف را چو زبُن
کس ندانست وندارد خبر از علم لدُن
لیک هر گوش نباشد حَرَم کنه سُخـُن
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکـُن ظلماتست بترس از خطر گمراهی
**************************
جان عُلوی زهوس خیمه برافراشت بِـگِل
به چه ارزد زستم چاه زنخدان چـِگِل
مکنت و جاه جهان از دل خود نیک بهل
اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی
*************************
تـُرک غارتگر دل ازچه شدی نازک خوی
کار تونیست غم دنیی دون رامش جوی
تکیه بر عیش بزن لب بلب یار وسبوی
تو دم از فقر ندانی زدن از دست مشوی مسند خواجگی و مجلس تورانشاهی
************************
"رافض" ار می طلبی قصر بهشتی و نگار
گل رخ سرو قد و سیم تن لاله عذار
دست از جمله ی تلبیس و تباهی بردار
حافظ خام طمع شرمی ازین قصه بدار عملت چیست؟ که فردوس برین میخواهی
*************************
جاوید مدرس (رافض) 7/3/89 تبریز
سلام
در مورد داستان حضرت موسی و خضر نکاتی رو به عرض می رسونم
موسی نماد شریعت و خضر نماد طریقت
حضرت خضر قرار بود 1001 صحنه از زندگی حضرت موسی رو به ایشون نشون بده که حضرت موسی تا 3 نکته بیشتر تاب نیاورد- فتدبر
1- مادر حضرت موسی حضرت رو در آب انداخت و حضرت بسلامت به مادرش برگشت(ای موسی چطور به در آب انداختنت شکایت نکردی که الان به سوراخی کشتی اعتراض می کنی)
2- حضرت موسی جوانی رو که فرعونی بود را با یک مشت به هلاکت رسوند (ای موسی چطور آن جوان را کشتی ولی به کشتن این غلام که توسط حضرت خضر کشته شد اعتراض می کنی)
3- حضرت موسی برای دختران شعیب بی اجر و مواجب کار کرد و برایشان از چاه آب کشید( ای موسی چطور بی اجر برای دختران شعیب کار کردی ولی به ساختن آن دیوار توسط حضرت خضر شکایت کردی)
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن/ظلمات است بترس از خطر گمراهی///هر که گیرد پیشه ای بی اوستا/ریشخندی شد به شهر و روستا///بی پیر مرو تو در خرابات/هرچند سکندر زمانی.....
اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل
کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی
به نوعی می توان این بیت حافظ را به بیان مولانا در رابطه با ابراهیم ادهم تعبیر کرد که :
هم ز ابراهیم ادهم آمدست
کو ز راهی بر لب دریا نشست
دلق خود میدوخت آن سلطان جان
یک امیری آمد آنجا ناگهان
آن امیر از بندگان شیخ بود
شیخ را بشناخت سجده کرد زود
خیره شد در شیخ و اندر دلق او
شکل دیگر گشته خلق و خلق او
کو رها کرد آنچنان ملکی شگرف
بر گزید آن فقر بس باریکحرف
ترک کرد او ملک هفت اقلیم را
میزند بر دلق سوزن چون گدا
شیخ واقف گشت از اندیشهاش
شیخ چون شیرست و دلها بیشهاش
چون رجا و خوف در دلها روان
نیست مخفی بر وی اسرار جهان
دل نگه دارید ای بی حاصلان
در حضور حضرت صاحبدلان
پیش اهل تن ادب بر ظاهرست
که خدا زیشان نهان را ساترست
پیش اهل دل ادب بر باطنست
زانک دلشان بر سرایر فاطنست
تو بعکسی پیش کوران بهر جاه
با حضور آیی نشینی پایگاه
پیش بینایان کنی ترک ادب
نار شهوت از آن گشتی حطب
چون نداری فطنت و نور هدی
بهر کوران روی را میزن جلا
پیش بینایان حدث در روی مال
ناز میکن با چنین گندیده حال
شیخ سوزن زود در دریا فکند
خواست سوزن را به آواز بلند
صد هزاران ماهی اللهیی
سوزن زر در لب هر ماهیی
سر بر آوردند از دریای حق
که بگیر ای شیخ سوزنهای حق
رو بدو کرد و بگفتش ای امیر
ملک دل به یا چنان ملک حقیر
ا
ین نشان ظاهرست این هیچ نیست
تا بباطن در روی بینی تو بیست
سوی شهر از باغ شاخی آورند
باغ و بستان را کجا آنجا برند
خاصه باغی کین فلک یک برگ اوست
بلک آن مغزست و این عالم چو پوست
بر نمیداری سوی آن باغ گام
بوی افزون جوی و کن دفع زکام
تا که آن بو جاذب جانت شود
تا که آن بو نور چشمانت شود
گفت یوسف ابن یعقوب نبی
بهر بو القوا علی وجه ابی
بهر این بو گفت احمد در عظات
دائما قرة عینی فی الصلوة
پنج حس با همدگر پیوستهاند
رسته این هر پنج از اصلی بلند
قوت یک قوت باقی شود
ما بقی را هر یکی ساقی شود
دیدن دیده فزاید عشق را
عشق در دیده فزاید صدق را
صدق بیداری هر حس میشود
حسها را ذوق مونس میشود
>>>>>>>>>>>>>>>
*******************************
*******************************
حافظِ خامطمع! شرمی از این قصه بدار!
عملت چیست که ........... میخواهی؟
مزدش دو جهان: 36 نسخه (801، 803، 814- 813، 818، 819، 821، 822، 823، 824، 825، 843 و 25 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ؛{1 نسخۀ بیتاریخ:«مزد دو جهان»}) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال، سایه
فردوسِ برین: 1 نسخه (827) قزوینی- غنی، خرمشاهی- جاوید
37 نسخه غزل 479 و بیت تخلص آن را دارند. از نسخ کاملِ کهنِ مورّخ، نسخۀ 813 غزل را ندارد.
********************************
********************************
بیت سوم الی هشتم نشان دهنده ی صوفی باوری و صوفی گرایی جناب حافظ خلوت نشین است. البته صوفی گرایی در زمان خواجه موضوعی فراتر از دانایی و زیرکی(رندی) بوده و بیشتر ناظر به موضوع (فرگشت و جنایت ژن ها) بوده است. (در این خصوص نمی توانم توضیحی بدهم).
حال به بررسی بیت سوم پرداخته و توضیح کوتاهی در باره آن می دهم. بقیه بیت ها هم مانند همین بیت است و توضیح آن ها توضیح واضحات خواهد بود.
مصرع اول بیت سوم می گوید: بر در میکده رندان قلندر(در اینجا یک عده آدم مفت خور و بی کار = یه مشت اوباش الاف و کون گشاد( آبلاموفیسم)) قرار دارند که تاج پادشاهی را از یک حاکم می گیرند و آن را بر سر شخص دیگری می گذارند و او را پادشاه می کنند! خب این یعنی چه؟ یعنی اینکه یه مشت آدم مفت خور که به دریوزگی روزگار می گذرانند و هیچ کار و تلاش و تولیدی ندارند و از دست رنج دیگران ارتزاق می کنند( چه مفهوم آشنایی برای روزگار ما! ) قادرند که با نفرین، یک پادشاه را ازحکومت سرنگون کنند و با دعای خود شخص دیگری را پادشاه کنند! البته این کار سختی برای آنها نیست چه اینکه از آن ها کارهای بزرگتری سر می زند که این کار در مقابل آن ها کار کوچکی به حساب می آید. مثلاً می توانند روی آب راه بروند و یا طی الارض کنند! پس سرنگونی یک حکومت و روی کار آوردن حکومتی دیگر با دعا یا نفرین بخش کوچکی از توانایی آنان است و نباید تعجب کرد!!!!!!!!
خب حالا این سوال پیش میاید که اصولاً چرا باید قلندران ژنده پوش عارف چنین کاری کنند؟
شاید پادشاه قبلی از بیت المال برای آنان هدایا و صله نمی فرستاده و هزاران شاید دیگر.
مهم نیست چرا، مهم این است که اینان چنین توانایی هایی دارند.
برای همین است که در جایگاه پادشاهانند اما زیر سر آنها در هنگان خواب سنگ و خشت است!
خب حالا یه بحث دیگه
اگه قبول داشته باشیم که حافظ از هوش بالایی برخوردار بوده است یعنی آی کیو ایشان از حد نرمال بالاتر بوده است(که بنده به این موضوع معتقدم و دلیل هم دارم) پس چرا همچین عقایدی داشته؟
مثلاً می توانست با خودش فکر کند که اگر این افراد چنین کراماتی دارند پس چرا دست گدایی به طرف دیگران دراز می کنند؟ چرا از نظر مادی محتاج دیگرانند؟ چرا از این توانایی ها و دعاها برای خود استفاده نمی کنند؟
اگر حافظ آدم با هوشی بوده چرا همچین استدلالی نمی کرده و فریب صوفی گرایی را خورده است؟
پاسخ این مسئله در فرگشت و موضوع هوش های چند گانه نهفته است.
می توانید از طریق جستجوی گوگل موضوع را تحقیق کنید.
دیگه بیشتر از این نمی توانم توضیح دهم. همین هایی که گفتم زیادی بود!
سلام و درود
قَالَ هَٰذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ ۚ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْرًا ﴿کهف/78﴾
غزلی یسیار زیبا در وصف انسانهای اهل معنویت راستین.
بنظر میرسد حافظ در بیت هفتم به استقبال بیتی از سلمان ساوجی رفته باشد:
ای در پناه چترت خورشید پادشاهی محکوم امر و نهی است از ماه تا به ماهی
در بیت پنجم : "دیوار کوتاه بودن" به معنی زبون و ناتوان بودن است.
دیوار بدین کوتاهی : ببین عجز و کوتاه همتی ما چقدر زیاد است
سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی
گفت بازآی که دیرینه ی این درگاهی
هاتف: آوازکنندهای که صدایش شنیده شود و خودش دیده نشود؛ آوازدهنده.
حسّ وحال این غزل،مشابه غزل عرفانی "دوش وقت سحرازغصّه نجاتم دادند" می باشد هردوغزل عارفانه ودریک راستا سروده شده اند. درهردوغزل شاعرفرخنده شب ومبارک سحری داشته وموردلطف ونوازش حق قرارگرفته است.
مراداز "میخانه" دراینجانیزمیکده ی عشق ومعرفت،یاعالم لاهوت وبه عبارتی باطن پاک عارف که منبع ذوق و شوق و معرفت است می باشد وباده ای که دراین میخانه عرضه می شود باده ی تجلّی صفات خالق عشق ومحبّت است که انوارش به ضمیرآدمی میتابدو تاریکیهای درون راروشن می سازد.
به دولتخواهی: ازروی خیرخواهی به منظورابرازلطف وعنایت.
دیرینه: قدیمی،آشناویارهمیشگی
معنی بیت:سحرگاهان ازجانب میخانه ی معرفت وآگاهی، ندایی ازروی لطف وخیرخواهی مرابه عشرتی الهی دعوت کرد وگفت ای حافظ بازگرد به میکده که توازیاران قدیمی ویارحقیقی هستی.
هاتف آن روزبه من مژده ی این دولت داد
که بدان جوروجفا صبر وثباتم دادند
همچوجَم جرعه ی ما کش که زسِرّدو جهان
پرتو جام جهان بین دهدت آگاهی
جم: جمشید پادشاه افسانه ای که به شوکت وعظمت واقتدارمعروف است فارغ ازصحّت وسُقم داستان،گویند که شراب رااوّلین بارجمشیدکشف کرد.
جرعه ی ما کش : جرعه ای از باده ی جام ما بنوش
پرتو: فروغ ،تابش وشعشعه ی نور وروشنایی
جام جهان بین: جام جم، گویندجمشید جامی افسانه ای داشته وبه وسیله ی آن ازحوادث روزگار وجهان آگاه می شد! شاید باخوردن شراب سرمست می شده واز روی مستی که تا آن روزگاران حالتی ناآشنابوده سخنانی غریب برزبان می رانده است به همین سبب جام اورا افسانه ای وجهان بین گفته اند یعنی امورات جهان را دردرون آن مشاهده می کرد!
معنی بیت: درادامه ی سخن، هاتف میخانه گفت: بیاازجام باده ی عشق جرعه ای بنوش تاهمانند جمشید تونیزبه حالتی ازآگاهی ومعرفت دست یابی که بتوانی امورات جهان رامشاهده کنی.
ازآنجا که شراب یا باده آدمی راازقید وبند وریا وتظاهر رها نموده وبینشی خاص به اومی بخشد جام شراب راجام آگاهی بخش وجهان بین نامیده اند. امّا درمیکده ی حافظ فقط شراب انگوری نیست بلکه انواع شراب ازجنس عشق ومعرفت، آگاهی ،شراب لعل لب ،شراب چشم، شراب تجلیّات صفات الهی نیز هست وهرگاه که جام حافظ با شرابی غیراز شراب انگوری لبالب می گردد ازلحاظ آگاهی بخشی به جام جمشید نیزبرتری می یابد وبدان پهلومی زندودرجایگاهی رفیع ووالاتر ازآن قرار می گیرد.
ساقی بیارباده وبامحتسب بگو
انکارمامکن که چنین جام جم نداشت
بر در میکده رندان قلندر باشند
که ستانندودهند افسرشاهنشاهی
رندان قلندر: آزادگان و وارستگان ازبندِ تعلقات دُنیی ودینی
ستانند ودهند: بگیرند وبازبدهند
افسر: تاج
معنی بیت: بیا وببین که بردرگاه میخانه ی عشق ،آزادگانِ وارسته ازبندِ تعلّقات، چگونه هنگام ورود پادشاهان به میکده، تاج وکلاه از آنان را گرفته،به رسم امانت نگاه داشته وهنگام خروج دوباره بازمی گردانند.
نکته ی قابل توجّهی که دراین بیت به چشم می خورد این است که درمیکده ی عشق ومعرفت،همه ی مشتریان ازلحاظ مقام ودرجه برابرویکسان هستند درویش وشاه مقابل هم نشسته وهیچ چیز نباید سبب برتری کسی برکسی دیگر گردد ازهمین رو نگاهبانان میکده که قلندران ِ حقیقت هستند دربدو ورودِمشتریان، مظاهر ونمادهای دنیوی ونشان ودرجه ی آنان راحتّا اگرپادشاه بوده باشندمی ستانندتا همگان همرنگ و یکسان وبرابر گردند.دراین میکده مقام ودرجه ی هرکس برحسب میزان بندگی،سوز واشتیاق درونی وچاکریست نه لباس ودرجه وشوکت شاهنشاهی.
درکوی عشق شوکت شاهی نمی خرند
اقراربندگی کن واظهارچاکری
خشت زیرسروبرتارَک هفت اختر پای
دست قدرت نگرومَنصب صاحب جاهی
تارَک: کلّه وفرق سر، قلّه
اختر: ستاره
"هفت اختر" کنایه ازهفت آسمان وتمام سیّارات
مَنصب: مقام و مرتبه
صاحب جاهی : صاحب مقامی
معنی بیت: رندان وقلندران درعین تهیدستی وبی چیزی وبااینکه به جای بالش نرم،خشت بربالین می نهند بنگر که چگونه دارای قدرت ومقامی خارق العاده هستند آنهابرقلّه ی ستارگان پای گذاشته ودرآسمانهاسیرمی کنند.
گدای میکده ام لیک وقت مستی بین
که نازبرفلک وحکم برستاره کنم
سر ما و درمیخانه که طَرف بامش
به فلک بَرشد و دیواربدین کوتاهی
طَرف بامش: گوشه ی بامش
بَر شد: بالا رفت
معنی بیت: همواره سرارادت وتسلیم ما برخاک آستانه ی میکده ی معرفت بادا که گوشه ی بامش به ظاهردیوار کوتاهیست امّا درحقیقت آنقدر سربلند است که سربه فلک کشیده وازهمه ی بناهاسرافرازتراست.
سرتسلیم من وخشت درمیکده ها
مدّعی گرنکند فهم سخن گو سر وخشت
قطع این مرحله بی همرهی خضرمکن
ظلمات است بترس ازخطر گمراهی
قطع: بریدن راه، پیمودن
"مرحله" کنایه ازطریق سیروسلوک ومعرفت است که درنظرگاه عارفان وسالکان،چندین مرحله ومنزل باید بپیمایی تابه سرمنزل مقصود برسی.
خضر: خضر نبی که پس از نوشیدن آب حیات عمر جاوید یافت. کنایه ازراهنما ودلیل راه
معنی بیت: مبادا بدون راهنما ودلیل راه درطریق سیروسلوک گام بگذاری دراین راه ازهرگوشه ای صدهاخطردرکمین است وظلمات وتاریکی همه جارافرا گرفته وچه بساکه گمراه شوی وبه هدف نرسی.
به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم
که من به خویش نمودم صداهتمام ونشد
اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل
کمترین ملک توازماه بود تا ماهی
فقر درکوی عشق به معنای نیازمندی به نازمعشوق است.
"ازماه تاماهی" ایهام دارد:1- ازکره ی ماه تاکره ای دیگر 2-ازآسمان تا ماهی دریاها(اعماق دریاها) اوج آسمان تا عمق دریا.
معنی بیت: ای عزیز اگردرکوی عشق توفیق نیازمندی به نازمعشوق نصیبت گردد گویی که به سلطنتی رسیده ای که قلمروتوازاوج آسمانها تااعماق دریاهاست.
دولت فقرخدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سبب حشمت وتمکین من است
تو دَم فقر ندانی زدن از دست مده
مَسند خواجگی ومجلس تورانشاهی
این بیت تذکّری به تورانشاه وزیرشاه شجاع است که ظاهراً غرق امورات وتجمّلات حکومتی شده است.
دَمِ فقر ندانی زدن: توغرق تجمّلات هستی ونمی توانی دم از فقر ودرویشی بزنی
مسند: تکیه گاه، مقام و مرتبه
معنی بیت: ای خواجه تورانشاه، توکه به جایگاه وزارت تکیه زده وغرق تجملّات هستی نمی توانی دم ازفقرودرویشی بزنی بنابراین بی سبب مقام وموقعیّت دولتی خود ومجلس وزارت تورانشاهی راازدست مده وبه همان مسندتکیه بزن
ای توانگرمفروش این همه نخوت که تورا
سر وزر درکنف همّت درویشان است
حافظِ خام طمع شرمی ازاین قصّه بدار
عملت چیست که فردوس برین میخواهی
معنی بیت:
خام طمع : کسی که فزونخواهست وخیالات غیرممکن و طمع های بزرگ در سر دارد.
فردوس برین: بالاترین وبهترین نقطه ی بهشت
ای حافظ که زیاده طلب هستی وخیالات محال درسرمی پرورانی مگرکدام اعمال نیکوداشتی که توقّع داری بالاترین نقطه ی بهشت نصیب توگردد؟
دارم ازلطف ازل جنّت فردوس طمع
گرچه دربانی میخانه فراوان کردم
درود و سپاس از شما
بسیار عالی سپاس از مطالب گرانقدری که به اشتراک فرمودید.
در پناه حق باشید.
دوستان گرامی غزل 487 برا ی من باز نمیشه. علتش چیه و چطوری میتونم از تفسیر این غزل استفاده کنم.
سلام و درود به عوامل محترم سایت عالی گنجور ، در تصاویری که خودتون از نسخ قدیمی منشتر کردید بیت :
با گدایان در میکده ، ای سالک راه
به ادب باش ، گر از سِرِّ خدا آگاهی
آمده ولی در متن غزل نیست
لطفا بررسی و اضافه بفرمایید
با سپاس
ملاک منبع کاغذی است که همان تصحیح قزوینی-غنی است (زیر تصویر با همین عنوان مشخص شده است).
سَحرم هاتف میخانه به دولتخواهی
گفت بازآی که دیرینه این درگاهی
" سحرم" یعنی در سحرگاه مرا، و سحرگاه طلیعهٔ بیداری و طلوعِ خورشیدِ درونیِ سالک است، پسحافظ می فرماید در چنین وقتی هاتف و ندایِ غیبی را شنیدم که از میخانه ای که اولین جامِ موسوم به جامِ الست را به من نوشاند با نیتِ رسیدنِ دوباره ام به چنین دولت و ثروتی ندایِ بازگشت سر داده و می گفت بیا که تو نشان دادی دیرینه و یارِ قدیمی و وفادارِ درگاهِ میخانهٔ عشقی و شایستهٔ حضورِ دوباره در این آستان.
همچو جم جرعهٔ ما کش که ز سِرِّ دو جهان
پرتو جام جهانبین دهدت آگاهی
جم یا جمشید پادشاهِ پیشدادیان است که ادیبانِ ما بتدریج جامِ افسانه ایِ کیخسرو را به او بخشیدند، جامی که با نگاهِ در آن و نوشیدنِ شرابش از اسرار و احوالِ مُلکِ خود آگاه می شد، پس هاتف که خود شراب یا عشق است ادامه می دهد ای حافظ یا انسانِ عاشقی که سحرگاه تو نزدیک است، مانندِ جمشید جرعهٔ ما را سرکش و بنوش تا از پرتوِ نورِ این شراب دریچهٔ قلبت به نورِ آگهی از اسرارِ هر دو جهان روشن شود، یعنی پرده و حجابی که بر علوم یا اسماء الحسنی در الست به تو آموخت برداشته می شود و تو نه تنها به دانشِ این جهانی آگاه خواهی شد بلکه اسرارِ عالمِ معنا نیز بر تو مکشوف می گردند.
بر در میکده رندانِ قلندر باشند
که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
حافظ که خود در متنِ غزلهایش بتدریج رندِ مورد نظر را معنی کرده است در اینجا او را به صفتِ قلندری هم می آراید که درویشی یا رها از بند و دامِ دنیوی ست که چون بر درِ میکدهٔ مورد نظر بروند افسر و تاجِ پادشاهیِ خود را که خداوند در الست با اخذِ تاییدیه ای که رَبِّ انسان است بر سرش گذاشت باز پس ستانَد و رندانِ قلندری چون حافظ که این افسرِ شاهنشاهی را بازپس گرفتند با نوشیدنِ جرعه هایی از آن جام که به دیگران می دهند به آنها یاری می رسانند تا موفق شوند تاجِ پادشاهیِ خود را بدست آورده و به دولتِ حقیقی برسند.
خشت زیرِ سر و بر تارکِ هفت اختر پای
دستِ قدرت نگر و منصبِ صاحب جاهی
خشت در زیر سر گذاشتن کنایه از فقر است، یعنی فقیر نسبت به خداوند یا اصلِ خود و بی نیاز از این جهان که در سلوکِ عاشقانه از ضروریاتِ حضور بر درِ میخانه است و حافظ می فرماید اگر رند قلندری به آن دست یابد به تارک یا بلندایِ هفت آسمان پای میگذارد، یعنی کُلِّ افلاک و کائنات در یدِ قدرت و در اختیار و بر وفقِ خواستِ او در گردش خواهند بود، در مصراع دوم ادامه می دهد تو دستِ قدرتِ چنین رندی را ببین و منصب و جایگاهِ رفیعی را که به آن دست یافته است، یعنی چنین قدرتی تنها برازندهٔ خداوند است اما بواسطۀ اینکه رندِ قلندر با عشق یا خداوند به وحدت و یگانگی می رسد از طرفِ خداوند به این صاحب جاهی منصوب می شود، پس سلطه اش بر کائنات و هفت اختر امرِی سهل و آسان است.
سرِ ما و درِ میخانه که طرفِ بامش
به فلک بَر شَد و دیوار بدین کوتاهی
حافظ می فرماید پس او بسویِ چنین میخانه ای نه به پا، که به سر می رود، میخانه ای که طَرف و سمتِ بامِ بلندش به فلک می رسد اما دیوارش به این کوتاهی ست، یعنی در عینِ اینکه می تواند رندِ قلندر را به منصب و جایگاهی که از خداوند به او اعطا می شود برساند اما از سویی حتی اگر درِ میخانه بسته باشد رند می تواند به یک خیزش از دیوارِ کوتاهش به درونِ میخانه پریده و تقاضایِ افسرِ شاهنشاهیِ خود را داشته باشد.
قطعِ این مرحله بی همرهیِ خضر مکن
ظلمات است بترس از خطرِ گمراهی
قطع در اینجا یعنی پیمودن و خضر تمثیلِ عارفِ کاملی ست که خود رندانه به میخانهٔ عشقِ توصیف شده راه یافته و از چم و خمِ راهِ رسیدن به آن آگاهیِ کامل دارد، حافظ می فرماید این که دیوارِ میخانه کوتاه است و امکانِ پرش به درونش وجود دارد حقیقت است اما بدونِ یاری گرفتن از خضرِ راهی به چنین کاری مبادرت مکن چرا که راههایِ رسیدن به اصل و مرکزِ میخانه از دهلیزهای تاریک و پرخطری می گذرد، پس بترس از خطرِ گم کردنِ راه و رفتن به ناکجا آباد هایی که گمراهیِ محض است مخصوصاََ که غولانِ راه در کمین نشسته اند و بجایِ رسیدن به مرکزِ میخانه ممکن است حتی تو را بسویِ کمربندِ انتحاری و جنگ با هم نوع و هم کیشت راهنمایی و آنجا را اصلِ میخانه معرفی کنند.
اگرت سلطنتِ فقر ببخشند ای دل
کمترین مُلکِ تو از ماه بوَد تا ماهی
در ادامه می فرماید اما اگر با همراهیِ خضرِ راهی چون حافظ و مولانا موفق شوی این مرحله را بسلامت پیموده و به درونِ میخانه راه یابی و افسرِ شاهنشاهیِ خود که تو را به سلطنتِ فقر می رساند بازپس گیری آنگاه می توانی بر بامِ بلندِ میخانه رفته و معراجی داشته باشی که کمترین محدودهٔ مُلکِ تو از ماهِ رخسارت خواهد بود تا به آن ماهِ آسمان، احتمالاََ بیشترینِ آن هم هفت اختر و بلکه بالاتر تا بینهایتِ خداوند است که رندانِ قلندر با شرایطی که حافظ بیان نمود قابلیتِ رسیدن به آن را دارند.
تو دَمِ فقر ندانی زدن، از دست مده
مسندِ خواجگی و مجلسِ تورانشاهی
دَم زدن از چیزی در اینجا یعنی در مسیرِ آن قرار گرفتن، پس از توصیه هایِ حافظ مبنی بر گزینشِ فقر یا پای گذاشتن در طریقتِ عاشقی احتمالن بسیاری از ما انسانها با شنیدن و درکِ پیغامهای بزرگان بهانه می آوریم که من نمی دانم چگونه دَمِ فقر بزنم و در این راه قرار گیرم، حافظ می فرماید اگر دَم زدن از فقر را نمی دانی مسندِ خواجگی و بزرگیِ آغازینِ خود را بوسیلهٔ پرهیز از خطاهایِ مکرر از دست مده و همچنین فرصتِ همنشینی در مجلسِ بزرگانی چون خواجه حافظ و تورانشاه را غنیمت بدان زیرا در چنین مجالسی ست که با چگونگیِ ورود در وادیِ فقر و عاشقی آشنا می گردی، درواقع حافظ ضمنِ مدحِ تورانشاه تأکید می کند قرین شدن و مجالست با اهلِ دل و عاشقان است که با شرطِ پرهیز می تواند به پرورش، پویندگی و رشدِ بعدِ معنوی و روحانیِ هر انسانی کمک کرده و سپس با همراهیِ خضرِ راهی به میخانهٔ عشق وارد شود.
حافظِ خام طمع شرمی از این قصهٔ بدار
عملت چیست که فردوسِ برین می خواهی؟
خام طمع کسی ست که آرزوهای دست نیافتنی در سر می پروراند، پسحافظ با فروتنی خود را مثال زده و می فرماید این قصهٔ یا حکایتِ عاشقی که عاقبتش عروج و کمترین مُلکِ سلطنتش از ماهِ وجود تا ماهِ آسمان یا همان بهشتِ موعود است دارایِ حرمت می باشد، پس از این قصهٔ فقر و عاشقی شرم کن و به کارِ عاشقی بپرداز که بدونِ عمل فردوسِ برین را خواستن طمعِ خام است و آنرا صِرفاََ با وصفِ عیش به کسی نخواهند داد. یا به قولِ پیشینیان با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمیشه.