گنجور

غزل شمارهٔ ۴۹

روضهٔ خُلدِ برین خلوتِ درویشان است
مایهٔ مُحتشمی، خدمتِ درویشان است
گَنج عُزلت که طِلِسماتِ عجایب دارد
فتحِ آن در نظرِ رحمتِ درویشان است
قصرِ فردوس که رضوانش به دَربانی رفت
مَنظَری از چمنِ نُزهَتِ درویشان است
آن چه زر می‌شود از پرتو آن قلبِ سیاه
کیمیاییست که در صحبتِ درویشان است
آن که پیشش بِنَهَد تاجِ تکبر، خورشید
کبریاییست که در حِشمتِ درویشان است
دولتی را که نباشد غم از آسیبِ زَوال
بی‌تَکَلُف بشنو، دولتِ درویشان است
خسروان، قبلهٔ حاجاتِ جهانند ولی
سببش بندگیِ حضرتِ درویشان است
رویِ مقصود که شاهان به دعا می‌طَلبند
مَظهَرَش آینهٔ طَلعَتِ درویشان است
از کران تا به کران، لشکر ظُلم است ولی
از اَزَل تا به اَبَد، فرصتِ درویشان است
ای توانگر مَفُروش این همه نِخوَت که تو را
سر و زر در کَنَفِ همتِ درویشان است
گنجِ قارون که فرو می‌شود از قَهر هنوز
خوانده باشی که هم از غِیرتِ درویشان است
حافظ ار آبِ حیاتِ اَزَلی می‌خواهی
مَنبَعَش خاکِ درِ خلوتِ درویشان است
من غلامِ نظرِ آصِفِ عهدم کو را
صورتِ خواجگی و سیرتِ درویشان است

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۹ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۴۹ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۹ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۴۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۹ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۴۹ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۹ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۴۹ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۹ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۴۹ به خوانش افسر آریا
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۴۹ به خوانش محمدرضا ضیاء

حاشیه ها

1391/07/05 15:10
امین کیخا

نوشته اند رضوان بمعنی رزبان است و ان فریشته ایست که نگهبان رز های بهشت است.شفیع کدکنی در توضیح غزلیات مولانا

1392/03/27 14:05
امین کیخا

ولی یعنی اما فارسی است فرهنگ معین انرا عربی دانسته است و از کلمه ولیکن بطور نسبی زایانده شده است گمان می کنم با درود بی کران به استاد ایشان اشتباه کرده اند چون به کردی بلام یعنی ولی که شبیه ان است زیرا گردانش و به ب را داریم پس ولی فارسی است

1392/03/05 13:06
جعفر سرخی

مقدمه ای بر غزل 49 ( شرح سرخی بر حافظ )
درویش و صوفی :
تصوف در بدو ولادت با هدفی آغاز گردید که مردان حلاج صفت آن را یایه گذاری کرده بودند . هدف تصوف در ابتدا مبارزه با حاکمان ظالم و ستمگران زمان بود . با آنانی که به نام امیر المومنین تکیه بر جایگاه خلافت مسلمین می زدند و از زشتی ها و پلیدی ها هر آن چه بویی از انسانیت نداشت ، به نام دین انجام می دادند .
در ایران شکست خورده از اعراب بادیه نشین نیز چنین بود . کسانی که منتظر بودند نسیم دل آویز اسلام گل های انسانیت را در بوستان خزان خورده شکوفا کند ، با ستمگری های حاکمانی رو به رو گشتند که بویی از اسلام تازه به گل نشسته را نبرده بودند . بر تلس (کتاب تصوف و ادبیات ص 8) می گوید نخستین پایه گذاران تصوف پاکدلان خشمگینی بودند که از بین محدثان سر برآورند و با حکومت فئودالی و اشرافی به مخالفت برخاستند .
با شکست مخالیفینی چون بابک و ابومسلم و مازیار و المقنع و ... در حقیقت درخت تصوف را بارورتر کرد و تصوف ار طبقه ای خاص به میان مردم رسوخ کرد و به تفکر اصلی بین پیشه وران و زحمتکشان شهری مبدل گشت و مبارزه ای سخت بین صوفی و نابسامانی های اجتماعی آغاز شد . اندیشه ی صوفیانه ای که بین مردم روز به روز گسترده تر می گشت و جان های بیشتری را شیفته ی خود می کرد ، انسان گرایی صوفیانه بود . پیکار با نفس ، بی اعتنایی به سلاطین ستمگر و حاکمان ظالم ، نفی اختلافات فرقه ای و دسته ای ... به آن حدی رسید که صوفیان نخستین جان در راه این اهداف می گذاشتند و چون حلاج بوسه بر طناب دار می زدند .
مقام و منزلت صوفیان نخستین تا آن درجه ای رسیده بود که شخصی چون ابن سینا سر تعظیم در مقابل ابو سعید ابوالخیر فرود می آورد ومی گفت هر چه من می دانم او می بیند و ابو سعید جواب می داد هر چه را که من می بینم او می داند .
این قدرت عظیم صوفیه رفته رفته بازیچه ی دست سلاطین گردید وسلاطین در ظاهر با گرویدن به این فرقه رهبریت این قدرت عظیم را در دست گرفتند و از آنجایی که صوفیان یکدست نبودند و از هر قوم و طایفه ای توانست در آن رسوخ کند و خیلی زود مهر اطاعت سلاطین را بر پیشانی زند و این حالت بعد از حمله ی مغول سرعت بیشتری گرفت .
بعد از حمله ی مغول فصلی نو در تاریخ ایران گشوده شد و هر گونه تفکری سرکوب گردید و صوفیان نیز خارج از این موضوع نبودند . و این حادثه ی خونبار ادامه داشت تا زمان حکومت غازان خان که در زمان او حکومت فئودالی به یاری منشیان و مستوفیان و فقیهان و دیگر بوروکرات های دولتی ، به تمرکز نسبی گرایید و تصوف دگر باره خود را نشان داد و صد البته این تصوف ، تصوف با تصوف اولیه در یک راستا نبود و غازان خان توانست از آن به عنوان یک ابزار توانمند برای سرکوبی هر نوع جنبشی استفاده نماید تا آن جایی که سعدی در گلستان می نویسد :
یکی را از مشایخ شام پرسیدند تصوف چیست ؟ گفت از این پیش طایفه ای در شام پراکنده بودند به صورت ، و در معنی جمع و اکنون قومی هستند به صورت جمع و به معنی پراکنده .
در زمان حافظ سلاطین قدرتمندی مانند امیر مبارزالدین و شاه شجاع ( در دوره ی دوم حکومت ) مانند غازان خان تصوف را بازیچه ی دست خود قرار داده و برای آنان در کنار فقیهان و متشرعان جایگاهی قرار دادند . تا آن جایی که امیر تیمور ، این قصاب جنبش ها با لباس صوفیان پا به میدان نهاد و خانقاه ها را آباد ساخت تا بتواند توسط صوفیانی که خود می پرورد ، هر نوع جنبش مردمی را سرکوب کند .
متاسفانه این تصوف ساختگی غازان خان و امیر مبارزالدین و امیر تیمور و شاه شجاع با مرگ آنان پایان نگرفت و ادامه ی آن تا امروز باقی است و چنان که شاهد هستیم تصوف وسیله ای کشنده برای بروز هر نوع فکر انسانی است .
با منحرف گشتن صوفیه فرقه های جدیدی سر برآوردند که در حقیقت منشعب از تصوف بود ولی بر ضد صوفیه قیام کردند . فرقه هایی چون : ملامتیان ، قلندران ، رندان ، دراویش و...که علم مخالفت با رفتار صوفیانه که حال با تزویر ریا همراه بود ، برافراشتند .
قلندریان منشعب شده از ملامتیان هستند که در راه و روش با آنان یکی هستند و نشانه ی بارز این فرقه تراشیدن موی سر و ریش و ابرو بود . این فرقه در زمان حافظ دچار تحولی شگرف گردید و با تمام نیرو در مقابل ستمگری های حاکمان وقت ایستاد و پناهگاه رندان و آزادگان گردید و عقاید این طایفه که خود شکستن در مقابل خلق و بی اعتنایی به مال دنیا و مقام و ابراز محبت به مردم و هم نوعان و نیکوکاری بود به میان رندان و خراباتیان رسوخ کرد و مسلما حافظی که تا آن زمان خرقه ی صوفیگری در بر داشت از این تحول بر کنار نبود و تحت تاثیر افکار ملامتیان و قلندران قرار گرفت و به صف این طایفه گروید و از زین الدین کلاه رهبر صوفیان عصر که سال های متمادی با او در یک مکتب درس می خواندابتدا فاصله گرفت و بعد بر ضد اعمال ریاکارانه ی او علم مخالفت برافراشت .
زین الدین کلاه رهبر صوفیان عصر حافظ با تکیه بر قدرت امیر مبارزالدین و شاه شجاع در دوران دوم حکومتش و با حمایت عماد فقیه یکه تاز میدان است و رقیب او رندان و ملامتیان و قلندران هستند . که تن به سازش ننگین و خفت آور نمی دهند و پیگیرانه با زین الدین کلاه و یارانش می ستیزند تا آن جایی که حافظ می فرماید :
پیر گلرنگ من اندر حـــــق ارزق پوشان رخصت خبث نداد ، ار نه حکایت ها بود
در زمان حافظ و در شیراز این رندان و قلندران بر عکس صوفیان که منسجم و تحت رهبری زین الدین کلاه بودند ، منسجم نبودند و به صورت عناصری پراکنده گاه تحت رهبری مرادی چون پیر گلرنگ که مراد حافظ نیز بود می رفتند و گاه چشم امید به دراویش خراسان داشتند که امید پیروزی می دادند . این دلبستگی رندان و ملامتیان به دراویش که نسبت به آنها منسجم تر بودند . نتیجه ی خونباری به دنبال داشت و در مورد حافظ همین بس که مورد تهدید زین الدین کلاه قرار گرفت . هر چند برای مدت کوتاهی شاه شجاع در مقابل صوفیه ایستاد ولی خیلی زود فهمید که برای بقای حکومت چاره ای ندارد جز تکیه بر فقیهان و متشارعان که رهبریت آن در آن زمان شیراز با زین الدین کلاه بود . نتیجه این شد که حافظ به مرگ محکوم گردید و چنان که قبلا ذکر کرده ایم با صلاحدید تورانشاه برای مدتی به یزد رفت . اما بعد از باز گشت دگر باره خود و خانواده اش مورد هجوم قرار گرفتند . تا آنجایی که بسیاری از غزل هایش از ترس این که به دست مخالفان بیفتد توسط خانواده از بین رفت . حافظ گوشه نشین گردید اما دست از رسواکردن ریاکاران بر نداشت همان طور که شاعران متعهد ی چون اوحدی مراغه ای ، شمس مغربی ، عبید زاکانی ، درویش ناصر بخارایی ، عراقی همدانی و... نیز به رسوا کردن صوفیان پرداختن تا آن جایی که شاعر بزرگی چون عبید زاکانی نیز مانند حافظ از ترس مرگ شیراز را ترک کرد و به بغداد پناه برد .
اما در مورد واژه ی درویش قبلا سخن رفته است و مختصر این گفتیم دریوزه گر در معنای گدا از لغت ( دریوز ) است و این واژه به تدریج به ( درزیو ) و ( درویش ) که در معنای همان فقیر ، تبدیل گشته است و چنان که اشاره شد عرفان ایرانی به سبب نهاد و سرشت متناقض خود از همان آغاز منشعب شد و هر کس از این تعالیم بهره ای را که مطلوبش بود برداشت و باقی را فرو گذاشت .
از آن جایی که کین و دشمنی دیرینه ای که بین فقهاء و شیوخ حنفی و حنبلی از طرفی و پیران و اقطاب صوفی از طرف دیگر بود، آن گروه اول طرف زمامداران وقت و این گروه دوم چه جانب مردم را گرفتند .
در قرن هشتم دراویش نیروی نسبتاً متشکل اجتماعی را به وجود آوردند که آغاز آن از قرن هفتم بود و تا قرن نهم ادامه داشت مخصوصا بعد از حملات ویرانگر امیر تیمور . این جنبش در زمان حافظ توانست در مقابل ستمکاری های حاکمان فئودالی چون امیر مبارزالدین و شاه شجاع و...پایداری نماید .
اما در مورد این غزل که چرا حافظ چنین از دراویش سخن می گوید لازم است کمی به عقب باز گردیم و دوران سعدی را نیز مورد مطالعه قرار دهیم و واژه ی درویش را در اشعار این دو شاعر بزرگ
ایرانی بررسی نماییم :
بسط جنبش درویشان در عصر سعدی موجب شد که این شاعر در آثار خود از درویشان به کرات صحبت کند و آنها را بستاید . در نزد سعدی معانی درویش به معنای سالک و درویش به معنای فقیر و مستمند در آمیخته است ولی در نزد حافظ واژه ی درویش بیشتر به معنای سالک طریقت به کار می رود و از آنجاکه این سالکان معمولاً از بی چیزترین مردم بوده اند لذا معنای فقیر و مستمند نیز به خودی خود در این لفظ پیدا است.
سعدی نه فقط گلستان را به وصف گذران درویشان و سیرت ایشان اختصاص می دهد بلکه در غزلیات زیبای خود به حمایت از این جماعت که در عصر او دیگر قدرت اجتماعی و معنوی خاصی بودند برمیخیزد و آنها را بمثابه ی مردمی حق پرست و پاکدل و حقگوی معرفی می کند که هر عمل خلاف راستی خلاف رای آنانست:
قبــــــــــــا بر قدّ سلطانان چنین زیبا نمی افتد که آن خلقان گردآلود بر بـــــــالای درویشان
گر از یک نیمه شه آرد سپاه مشرق و مغرب ز دیگر نیمه بس باشد تن تنـــهای درویشان
گرت آئینه ای باید که نور حــق در آن بینی نبینی در همه عالم مـــگر سیمای درویشان
این ابیات دلاویز دلبستگی عمیق سعدی را به درویشان مبرهن می سازد و تصور روشنی را که وی از سیمای این ژنده پوشان لاابالی و بی اعتنا به طنطنه ی شاهان داشته است به دست می دهد و در عین حال مسئله ی مبارزه ی ثروت و فقر را با وضوح تمام مطرح میکند و حافظ نیز مانند سعدی با غزلهای شیوای خود درویشان را می ستاید . شایان ذکر است که در اوایل عمر حافظ شورشهای درویشان سربداری و مرعشی در بسیاری از نقاط ایران رخ داده بود ،لذا این بیت حافظ که می گوید :
ساقی ز جام عدل بده بــــاده تا گدا غیرت نیاورد که جهان پر بلا کند
دارای محتوی مشخص و اشاره به وقایع معینی از دوران حیات اوست . که نشان می دهد حافظ قبل از این که طرفدار دراویش باشد صوفی مخالف درویش بوده است . اما وقتی به فرقه ی ملامتیه می گرود و شروع به رسواکردن صوفیان ریاکار می نماید ، در مقابل افکار دراویش نیز سر تسلیم فرود آورده و آنان را چنان که می بینیم می ستاید .
روضه خـــلد برین خلوت درویشان است مایه ی محتشمی خـــدمت درویشان است
گنج عزلت کــــــه طلسمات عجایب دارد فتح آن در نظــــر رحمت درویشان است
قصرفردوس کـــه رضوانش به دربانی رفت منظری از چمن نــــزهت درویشان است
اما چرا در این ابیات اشاره به تورانشاه می نماید . با کمی تفحص در مورد جنبش های انقلابی درویشان در قرن هشتم و مرور بر قیام دراویش در نقاط مختلف ایران در زمان حافظ متوجه ی این موضوع می شویم :
جنبش دراویش در سراسر قرن هشتم در خراسان و کرمان به صورت جنبش سربداریه، در مازندران و گیلان به صورت جنبش مرعشیه، در آذربایجان به صورت جنبش حروفیه بروز کرده است. لبه ی تیز این جنبشها گاه متوجه ی غاصبین مغول و تاتار بوده و گاه متوجه ی فئودالها و اشراف و روحانیون دست نشانده ی آنها .
در باره ی این جنبش ها سخن بسیار است اما آن چه که مورد نظر ماست جنبش سربداریه است که ادامه دهنده ی راه شیخ حسن جوری بودند و ایشان می گفتند ، می خواهند کاری کنند که حتی یک تاتار تا قیام قیامت خیمه در خاک ایران نزند . آنها تعالیم صوفی را با شیوه ی عیاری و جوانمردی در آمیختند و نخستین هنگهای درویشان مسلح را پدید آوردند ، این جنبش را از طفیلی گری و گدائی و مقاومت منفی به نبردهای خونین مردانه راهنمائی کردند. خود عنوان سربداریه که از آمادگی درویشان برای آنکه سر خود یا سر دشمن را بر دار ببیند حکایت می کند ، نماینده ی روحیات پرخاشگر این جنبش است. شاعر معروف ابن یمین فریومدی با سربداریه ارتباط داشت و تا حدودی اندیشه های آنان را در اشعار خود منعکس می کند . جنبش سربداریه در کرمان نیز به موفقیت هائی رسید ولی شاه شجاع درویشان سربداریه ی کرمان را با شکست مواجه ساخت .
مبارزه ی شاه شجاع با دراویش مسلح کرمان و شکست آنان در حقیقت موجب بیان این غزل است . که حافظ برای حمایت از دراویش کرمان و بیان خصوصیات دراویش در ظاهر برای تورانشاه ولی در باطن برای شاه شجاع می سراید . تا شاید بتواند خشم شاه شجاع را در رفتار با دراویش کرمان کاهش دهد به این امید که شاید بتواند میان آنان و شاه شجاع رابطه ی دوستانه بر قرار کند . کاری که مورد پسند زین الدین کلاه نبود . حافظ معتقد بود که اگر بتواند بین شاه شجاع و دراویش سربداریه ی کرمان ارتباط دوستانه بر قرار کند ، این کار در برآوردن آرزوی شاه شجاع که پیروزی بر امیر تیمور بود کمک خواهد کرد . این است که شروع به تعریف از خصوصیت های دراویش می کند تا شاید به هدفی که دارد برسد .
اما در راستای این حافظ منظور دیگری هم دارد و آن نسبت دادن خصوصیات خوب دراویش به تورانشاه است و منظور حافظ این است که می خواهد با تعریف کردن از تورانشاه او را به سوی خود متمایل نماید تا بتواند با کمک او شاه شجاع را از دام ریاکارانی چون زین الدین کلاه برهاند . در حقیقت خود تورانشاه قلبا متمایل به دراویش است و از صوفیان ریاکار بیزار اما به مناسبت شغلی که دارد مجبور است تابع نظر شاه شجاع باشد و حافظ از این تمایل تورانشاه در حقیقت سوء استفاده می کند و با سرودن این غزل می خواهد که از مقام او برای دور کردن زین الدین کلاه و صوفیان همدست او از دربار استفاده کند .






غزل 48
روضه خـــلد برین خلوت درویشان است مایه ی محتشمی خـــدمت درویشان است
گنج عزلت کــــــه طلسمات عجایب دارد فتح آن در نظــــر رحمت درویشان است
قصرفردوس کـــه رضوانش به دربانی رفت منظری از چمن نــــزهت درویشان است
آن چــه زر می‌شود از پرتو آن قلب سیاه کیمیائیست که در صحبت درویشان است
آن کـــــــه پیشش بنهد تاج تکبر خورشید کبریائیست کـه در حشمت درویشان است
دولتی را کــــــه نباشد غم از آسیب زوال بی تکـــلّف بشنو ، دولت درویشان است
خسروان قبله حـــــاجـــــــات جهانند ولی سببش بندگی حضــــــرت درویشان است
روی مقصود کـه شاهان به دعا می‌طلبند مظهرش آینه ی طــــلعت درویشان است
از کران تا به کران لشکر ظلم است پدید از ازل تا به ابد فـــرصت درویشان است
ای توان گرمفروش اینهمه نخوت که تو را سر و زر در کنــف همّت درویشان است
گنج قارون که فرو می‌شود از قهر هنوز خوانده باشی که هم از غیرت درویشان است
«حافظ »ار آب حیات ازلــی می‌خواهی منبعش خاک در خــــلوت درویشان است
مـــن غلام نـــظر آصف عـــهدم ، کو را صورت خواجـــگی و سیرت درویشان است
******
وزن و بحر غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع‌لان (رمل مثمن مخبون اصلم مسبغ)
زمان سرایش غزل :
با توجه به مقدمه ای که در رابطه با غزل نوشته شده است دیدیم که جنبش های مسلحانه ی دراویش که از قرن هفتم آغاز گشته و در قرن هشتم با ظهور امیر تیمور به اوج خود می رسد و در قرن نهم کم کم فروکش می کند . از بزرگترین این جنبش ها جنبش حروفیه در زمان تیموریان است و آن جنبش دراویش پیرو فضل الله حروفی استرآبادی معروف به نعیمی است که به دست میرزا میرانشاه پسر امیر تیمور گورکان در پنجشنبه ی 6 ذیقعده ی سال777 به قتل رسید . در همین سال ها نیز جنبش دراویش تحت عنوان سربداریه در کرمان بر ضد مغول ها صورت می گیردکه توسط شاه شجاع سرکوب می گردد . بنابراین این غزل مربوط است به سال هایی که همراه است با قیام دراویش مسلح و عملیات سرکوبگرانه ی شاه شجاع و از آنجایی که این قیام ها هم زمان در سرتاسر ایران آغاز شده است مانند خراسان و آذربایجان و غیره . به نظر می رسد سرایش غزل هم مربوط به همین حدود یعنی سال 777 با کمی تفاوت باشد .




شرح غزل 48
بیت اول :
روضه خـــلد برین خلوت درویشان است مایه ی محتشمی خـــدمت درویشان است
شرح :
خلوت: در اصطلاح عرفا به ریاضتهایی می گویند که انسان را آماده می کند که با نفس بجنگد و در مقابل افکار شیطانی مقاوم باشد و این امکان ندارد مگر در خلوت که دراویش در خلوت خانقاه با نخوردن و یا کم خوردن طعام و روزه گرفتن و بی خوابی و زیاد روی در ذکر خداوند و خواندن نماز و عبادات مختلف به آن دست می یابند
خلوت درویشان: مکانی خلوت که درویش در آن به ریاضت می پردازد .حافظ به شاه شجاع می گوید :
خانقاه و محل خلوت دراویش همان بهشت است و اگر می خواهی بزرگت پندارند و محتشم ، در خدمت دراویش باش .
بیت 2
گنج عزلت کــــــه طلسمات عجایب دارد فتح آن در نظــــر رحمت درویشان است
شرح
گنجینه های پادشاهان برای این که به دست دشمن نیفتد ، در مکانی پنهان می کردند و تنها نشانه ای که از آن وجود داشت تا در صورت لزوم به آن دست یابند ، اعداد و حروفی ناخوانا بود که فقط برای صاحب گنج معنا داشت . حافظ می گوید دراویش همان افرادی هستند که قادرند گنجینه ی پنهان الهی را باز خوانند . این دراویش با عزلت گرفتن در حقیقت قدرتی به دست می آورند که آن ها را توانمند یافتن گنجینه های اسرار خداوند می کند . واژه ی طلسمات که جمع طلسم است فقط یکبار در شعر حافظ آمده است و جمع مکسر آن طلاسم است . اما این که با صفت عجایب به کار رفته است در دیوان حافظ سابقه دارد :
بود آیا کـــــــه در میکده ها بگشایند گره از کــار فروبسته ی ما بگشایند
به صفای دل رندان صبوحی زدگان بس در بسته بــه مفتاح دعا بگشایند
که برای موصوف جمع رندان صفت جمع صبوحی زدگان آمده است .
به کار بردن صفت جمع برالی موصوف جمع قبلا در ادبیات فارسی به تبع ادبیات عرب وجود داشته است که امروز منسوخ شده است . عبید زکانی می فرماید :(کلیات ص 71)
منگر به حدیثٍ خرقه پوشان آن سخت دلان سست پوشان
یا و منوچهری (دیوان ص 67)
نشستند زاغــان به بالینشان چنان دایگان سیه معجران
بیت 3
قصرفردوس کـــه رضوانش به دربانی رفت منظری از چمن نــــزهت درویشان است
شرح:
رضوان ، نگهبان قصر های بهشت را گویند و چنان که مالک نگهبان جهنم است .
حافظ در ستایش دراویش می گوید :
آن قصر های بهشتی که رضوان فرشته ی نگهبان از آن ها نگهبانی می کند فقط نظر گاه دراویش است و دراویش در سیر و سلوک عارفانه ی خود چنان مناظری را می بینند که قصر بهشت و فرشتگان نگهبان آن ناچیز است و چنان مکان هایی فقط مکان تفریح دراویش است که در عالم سیر و سلوک در آن به تفرج می پردازند .
بیت 4
آن چــه زر می‌شود از پرتو آن قلب سیاه کیمیائیست که در صحبت درویشان است
شرح:
آن اکسیر و آن کیمیایی که قلوب سیاه و ناپاک را پاک و مطهر می سازد و قلب انسان را چون آینه مصفا می کند که بتواند موجودیت خدا را در آن ببیند ، فقط در صحبت درویشان نهفته شده است . حافظ در حقیقت به شاه شجاع می گوید اگر با دراویش از در صلح و صفا بر آیی ، چنان قلبت صاف و پاک می شود که می توانی موجودیت خداوند را در آن ببینی .
بیت 5
آن کـــــــه پیشش بنهد تاج تکبر خورشید کبریائیست کـه در حشمت درویشان است
شرح
تنها جایگاهی که خورشید با آن عظمت و بلندی در مقابلش سر تعظیم فرود می آورد ، مقام والای دراویش است . یعنی دراویش در نزد خداوند آن چنان مقامی دارند که خورشید آسمان در مقابل آن سر تعظیم فرود آورد و تاج از سر بر می دارد . در اکثر ابیات این غزل حافظ از صنعت مبالغه کمال استفاده را برده است و آن را به نیکوترین صورت بیان کرده است .
بیت6
دولتی را کــــــه نباشد غم از آسیب زوال بی تکـــلّف بشنو ، دولت درویشان است
شرح:
حافظ به شاه شجاع می گوید :
تنها ثروتی که زوال پذیر نیست ، بدون تعارف از من بشنو و آن دولت و ثروتی است که دراویش دارند . در حقیقت حافظ خیلی رندانه به شاه شجاع می گوید این که تو با سپاهیانت حمله می کنی و دراویش را شکست می دهی ( اشاره ی حافظ به دراویش سربداریه ی کرمان است که توسط شاه شجاع سرکوب شده است ) این ظاهر قضیه است اما واقعیت این است که دراویش از چنان مقامی برخوردار هستند که محال است زوال پذیرد . و در حقیقت به شاه شجاع می گوید مقام و تخت تو از میان می رود ولی مقام دراویش جاودانی است .
بیت7
خسروان قبله حـــــاجـــــــات جهانند ولی سببش بندگی حضــــــرت درویشان است
شرح
حافظ به شاه شجاع می گوید :
پادشاهان که برآورنده ی حاجات ملت خود هستند و در حقیقت قبله ی حاجات مردم قرار گرفته اند دلیلش خوش رفتاری حاکمان با مردم درویش است . در حقیقت حافظ به شاه شجاع می گوید اگر می خواهی مورد حمایت مردم باشی و مردم تو را بپرستند و از تو حمایت کنند باید با دراویش از در صلح در آیی
حافظ شاه شجاع را تشویق به رفتار نیک در مقابل دراویش می کند . زیرا حمایت از دراویش در حقیقت سرکوب زین الدین کلاه و پیروان اوست و حافظ سعی می کند که با وادار کردن شاه شجاع به خوش رفتاری با دراویش ، دست افراد ریاکاری مانند زین الدین کلاه را از دربار کوتاه کند .
بیت8
روی مقصود کـه شاهان به دعا می‌طلبند مظهرش آینه ی طــــلعت درویشان است
شرح
چهره و صورت درویشان مانند آینه ای است که پادشاهان می توانند آن چه را که از درگاه خداوند تقاضا می کنند . در آن ببینند . یعنی آن چه را که شاه در هنگام نماز و زمانی که پیشانی بر زمین نهاده و از خداوند طلب می کند ، آن طلب و آن منظور در چهره ی دراویش منعکس می شود .در حقیقت حافظ به شاه شجاع می گوید که اگر می خواهی بدانی آیا آن چه را که از خداوند هنگام نماز در خواست می کنی مستجاب شده است یا نه ، در صورت دراویش بنگر که اگر مستجاب شده است چهره ی آینه گونه ی دراویش آن را نشان می دهد .
بیت 9
از کران تا به کران لشکر ظلم است پدید از ازل تا به ابد فـــرصت درویشان است
شرح
اشاره ی حافظ به پیروزی شاه شجاع بر دراویش سربداریه در کرمان است و آشکارا می گوید سپاه ظلم سرتا سر جهان را پوشانده است . اما این ظاهر قضیه است ، زیرا واقعیت این است که از زمان آغاز آفرینش خداوند عدل و عدالت و آزادگی را در وجود دراویش نهاده است و این تا روز ابد نیز نزد دراویش وجود خواهد داشت و سپاه ظلم هر گز نمی تواند عدالتی که در وجود دراویش است از بین ببرد . در حقیقت می گوید از صبح ازل تا شام ابد را خداوند در اختیار دراویش قرار داده است تا در این فاصله به برقراری عدالت قیام کنند و نیکی ورزند .
بیت10
ای توانگرمفروش اینهمه نخوت که تو را سر و زر در کنــف همّت درویشان است
شرح:
ای ثروتمندان جهان ( اشاره ی حافظ به شاه شجاع است ) این همه به مال و ثروت و تخت و تاج و لشکر و مال دنیا فخر مفروشید . که تمام این ها در پناه دعا ی دراویش سالم می ماند و از زوال رها می شود . حافظ به شاه شجاع می گوید این که صاحب تخت و تاج شده ای و لشکر و غلام و سپاه داری ، به خودت مغرور نباش که تمام این ها را از برکت دعای خیر دراویش داری و اگر آنان از تو حمایت نکنند ، تمام آن را از دست خواهی داد .
بیت11
گنج قارون که فرو می‌شود از قهر هنوز خوانده باشی که هم از غیرت درویشان است
شرح:
حافظ برای درک بهتر معنای بیت فوق این بیت را در حقیقت مثال می آورد و می فرماید :
از جریان گنج قارون مطلع هستی که چگونه با غضب موسی ، قارون و آن ثروت بی حسابش چگونه در دل زمین فرو رفت . و هنوز هم آن ثروت در حال فرو رفتن است . این که قارون و آن ثروت بی حد و حساب چنین گرفتار زوال گردید دلیلش خشم و غضب درویشی مانند موسی بود . در حقیقت حافظ می گوید ای شاه شجاع ، مبادا کاری کنی که مورد غضب دراویش واقع شوی که نتیجه ای جز آن چه بر قارون واقع شد نخواهی دید .
شاید این داستان را خوانده باشی که گنج قارون از قهر و غیرت موسی به زمین فرو رفت. آری این گوشه‌یی از خشم و غیرت درویشان است.
بیت12
«حافظ »ار آب حیات ازلــی می‌خواهی منبعش خاک در خــــلوت درویشان است
شرح:
حافظ در این بیت ظاهرا خود را مخاطب قرار می دهد ولی در باطن به شاه شجاع نظر دارد می فرماید :
ای حافظ اگر آرزوی نوشیدن آب حیات جاوید داری و می خواهی که زندگی ابدی داشته باشی ، سرچشمه ی این آب در خلوت درویشان است .
از آن جایی که آب حیات در ظلمات است و کسی را توان دست یابی به آن نیست و فقط حضرت خضر پیر موسی به آن دست یافت ، حافظ هم می گوید سرچشمه ی حیات ازلی هم در خلوت درویشان است که دست یابی به آن سخت و مشکل است . اما دست یافتنی است چنان که حضرت خضر بر آب حیات دست یافت تو هم ای شاه شجاع می توانی با محبت به دراویش به زندگی جاوید ازلب تا ابدی دست یابی .
بیت 13
مـــن غلام نـــظر آصف عـــهدم ، کو را صورت خواجـــگی و سیرت درویشان است
شرح :
منظور از آصَف وزیر حضرت سلیمان است که در این جا اشاره به تورانشاه دارد . حافظ در جاهای متعددی شاه شجاع را سلیمان زمان و تورانشاه را آصَف زمان نامیده است و می فرماید :
من غلام و بنده ی تورانشاه این آصف زمان هستم و دلیل این غلام شدن و بنده شدن را در مصرع دوم بیان می کند که دلیل آن این است که در باطن تورانشاه خلق و خوی دراویش وجود دارد و درست است که تورانشاه مقام وزارت را دارد و وزیر است اما خلق و خوی درویشی دارد و مقام جاه و منزلت نتوانسته است او را بفریبد و مغرور نماید .
از نظر حافظ بین معنای کلمه صوفی و درویش تفاوت بسیار است .. حافظ مخالف صوفی و زاهد وموافق درویش و عارف است. درویشان مردمانی با لوح ضمیر پاک و چهره ظاهری تابناک، با دستی از مال دنیا تهی و صاحب عزت نفس و راضی به قسمت خود و در واقع عارفانی بدون ادعایند که اهل تظاهر نبوده و در بطن جامعه در طول تاریخ به راه خود می‌روند و به کسی آزاری نمی‌رسانند. حافظ این غزل را در مدح این درویشان سروده و در پایان با اضافه کردن بیتی به غزل خود، به خواجه جلال‌الدین توارنشاه و زیر شاه شجاع تقدیم کرده و او را در این بیت درویش باطنی خوانده است.

1401/11/28 23:01
رضا از کرمان

سلام

تعاریف بزرگان تصوف از صوفی گری با هدفی که حضرتعالی عنوان نموده اید که مبارزه با حاکمان وجانشینان ناخلف امیر المومنین است منافات داشته ودر تعارض است.

1402/02/02 14:05
امامقلی خرمی

با سلام.من فکرمی کنم که دراویش دراین غزل اولیاء الله می باشند نه یک فرقه خاص .بیت آخر منظور از آصف منظور از امام زمان(عج) است.
طبق این نوشته حافظ چند جا شاه شجاع را نکوهش می کند در صورتی که حافظ همیشه از شاه شجاع در غزلیات دیگر تمجید می کند و این نیز منافات دارد با این نو معنی و تفسیر کردن

1402/05/23 18:07
امیر رضا جعفری

چقدر زیبا و پر از اطلاعات . بسیار فیض بردیم .

1394/02/21 00:05
حمید "افسردگان سرا"

سلام
خواست است تاز زحمات جناب سرخی از این اطلاع رسانی قدردانی کنم .
ﻣﻦ ﻟﻢ ﯾﺸﮑﺮ ﺍﻟﻤﺨﻠﻮﻕ ﻟﻢ ﯾﺸﮑﺮ ﺍﻟﺨﺎﻟﻖ

1394/05/28 05:07
ناشناس

متاسفانه دراویش این شعر را برای خود کرفته اند. خاجه منظورش عارف است چه انجا که صوفی می گوید. چه انجا که درویش.

1394/10/26 19:12
جاوید مدرس اول رافض

............... که طلسمات عجایب دارد
فتح آن در نظر رحمت درویشان است
گنج عزّت: 15 نسخه (801، 811، 813، 818، 819، 821، 823، 824، 825 و 6 نسخۀ دیگر اعم از متأخر و بی‌تاریخ) خانلری، نیساری، عیوضی
کُنج عزلت (یا: گنج عزلت): 17 نسخه (807، 822، 827، 843 و 13 نسخۀ دیگر)
قزوینی، خرمشاهی: گنج عزلت
سایه: کُنج عزلت
غزل 50 و بیت دوم آن را 32 نسخه دارند. در نسخ خطی، سرکش بر روی کاف اغلب نوشته نمی‌شد اما ضبط اول "گنج عزّت" است چون "کُنج عزّت" به نظر نرسیده است اما با توجه به "عزلت" هر دو ضبط "کُنج عزلت" و "گنج عزلت" برای مورد دوم که در همگی، کاف بدون سرکش است محتمل است که مورد نظر کاتبان بوده باشد. اما به قرینۀ طلسم، "گنج" درست است. نمونه‌ها بسیار است. عطار گوید:
(تا تو بر جایی طلسم گنج بر جای است نیز / چون تو گم گشتی کسی از گنج برخوردار نیست)
(کز هر رنجی گشاده گردد / صد گنج طلسم مشکل از ما)
مولوی راست:
(در طلسمات شمس تبریزی / گشت گنج عجایبش مکتوم)؛ (جهان ز نور تو ناچیز شد چه چیزی تو / طلسم دلبریی یا تو گنج جانانی) در مثنوی معنوی:
(طهرا بیتی بیان پاکیست / گنج نورست ار طلسمش خاکیست)
نظامی در خسرو و شیرین:
نموداری که از مه تا به ماهی‌ست
طلسمی بر سر گنج الهی‌ست
طلسم بسته را با رنج‌یابی
چو بگشائی بزیرش گنج یابی
در لیلی و مجنون: (دوران چو طلسم گنج بربود / وان قفل خزینه بند فرسود)
بحث بیشتر بر سر اخنلاف "عزّت" است و "عزلت". به نظر می‌رسد که بر اثر اشتباه در خوانش "گنج" به صورت "کُنج" متناسب با این، "عزت" به "عزلت" محرف شده که متناسب با درویشی و تصوف است. در اینجا نیز "کُنج عزلت" یا "گنج عزلت" هر دو می‌توانند مورد نظر کاتبان باشند. خاقانی گفته است:
(گنج عزلت توراست خاقانی / عافیت هم ورا مسلم دان)
البته معلوم نیست که در نسخه‌ها "گنج" است یا "کُنج" زیرا از گزارش مصححان آورده‌ام. "کُنج عزلت" معمول‌تر است و اگر گنج بیاید جداگانه در جناس با کنج است. خواجو کرمانی گوید:
(کرده‌ایم از ملک هستی کُنج عزلت اختیار / وین دل ویرانه گنج و نیستی گنجور ماست)
شیخ بهایی دارد:
(گنج خواهی؟ کنج عزلت کن مقام / واستتر واستخف، عن کل الانام).
با این وجود "گنج عزلت" را عطار در وصف ابراهیم بن ادهم آورده است:
(سلطان دنیا ودین، آن سیمرغ قاف یقین، آن گنج عالم عزلت، آن خزینه سرای دولت، آن شاه اقلیم اعظم، آن پرورده لطف و کرم، پیروقت ابراهیم بن ادهم ...)
از صائب تبریزی است:
(قدر عزلت را چه می دانند صحبت دوستان؟ / گنج می داند حضور گوشه ویرانه چیست)
(سنگ در میزان ماه مصر گوهر می شود / گنج خرسندی نهان در زیر پای عزلت است)
(غباری نیست بر خاطر زعزلت پاک گوهر را / که گنج آسایش روی زمین زیرزمین دارد)
"عزت" هم معنی وسیع و عمیقی دارد و هم در تناسب با "محتشمی" در بیت ماقبل (مطلع) و "رحمت" در مصرع دوم همین بیت است. شواهدی از "گنج عزّت"، عراقی:
(رسیده بر سر گنجِ جواهرِ عزّت / از آن خزانه دمی بس توانگر آورده)
شیخ بهایی:
(روی دل، از غیر حق برتافته / گنج عزّت را ز عزلت یافته)
***********************************
***********************************

1395/02/22 00:04
محمد

حافظ ار آب حیات ازلی می‌خواهی
منبعش خاک در خلوت درویشان است
حضرت ! مگر قرار نشد اعلام عمومی نفرمایی! این کارها چیست؟ فقط به تو آنهم برای استفاده خودت بود که آدرس دادیم! شما که همه را خبر کردید حضرت!! ای بابااااااا

1396/10/05 19:01

روضه ی خُلد برین خلوت درویشان است
مایه ی مُحتشمی خدمتِ درویشان است
حافظ هرچه فریاد دارد برسرصوفی وزاهد وعابد ومدّعی وشیخ کشیده وهرگزبا آنان ازدرصلح وسازش درنیامده است،لیکن هرگاه به درویشان رسیده سراحترام وارادت فرودآورده وازآنان به نیکی یادکرده است. زیرا درویشان نسبتاً دراغلبِ دوره های تاریخی، بی ادّعا وبی توقّع وبی نام ونشان،بی هیاهو وبی صدا، تمام همّ وغمّ خودراصرف پالایش درون ازآلودگیها، منیّت ها،خودخواهی ها وپلیدی هاکرده وهرگزازسادگی وصداقت مردم به نفع خوداستفاده ننموده وبه کسی آزاری نرسانده اند.
حافظ دراین غزل زیبا ازابتدا تاانتها ازپاکیزگیِ باطن وظاهرمعنوی درویشان سخن گفته است. درویشانی که همواره درصف اوّل جنبشهای مردمی و مبارزاتِ آزادیخواهانه بوده ودرغالبِ دوره ها موردِ ظلم وستم قرارگرفته اند. کسی چه می داند شاید درآن روزگاران که درویشان پاک نهاد درشرایط نامناسب سیاسی، سرکوب می شدند، این غزلِ اثربخش، درتغییرنظردولتمردان بسیار موثّرواقع شده واین قشرآزاریخواه ِ روشن ضمیرراجایگاهی شایسته بخشیده است.
روضه: باغ، گلزار
خُلد: همیشگی، جاویدان، کنایه از بهشت
خُلدبرین: بهشت اَعلا
خلوت: گوشه ی عُزلت وتنهایی اختیارکردن به منظورخاصّی. درویشان باهدفِ تمرکز برپاکسازی روحی وجسمی، گهگاه به مدّت های معلومی با راهنمایی ِ راهنما ومرشد به خلوتگاه پناه برده وبه گفتن وِرد وذکرمشغول می شوند.
مایه: سرمایه.
مایه ی مُحتشمی: آنچه که سببِ بزرگی و جاه و جلال شود.
معنی بیت: خلوتگاهِ درویشان آنقدرباصفا هست که گویی چشم اندازی ازبهشت اَعلا ست. خدمت کردن به درویشان سببِ بزرگی وعزّت می شود.
نظرکردن به درویشان منافیِّ بزرگی نیست
سلیمان باچنان حشمت نظرها بود بامورش
گنج عُزلت که طلسمات عجایب دارد
فتح آن درنظررحمت درویشان است
گنج عُزلت: گوشه نشینی به گنجی تشبیه شده است.
طلسمات: جمع طلسم، دعاهایی که بر برای محفوظ ماندن چیزی یاگنجی نوشته وبه اصطلاح آن گنج راازدسترسی دیگران غیرقابل نفوذ می کنند.
فتح: گشودن، گشایش.
رحمت: مهربانی، دلسوزی ،احسان ونیکوکاری
گوشی نشینی گنجیست که هرکسی نمی تواند ازعهده ی انجام آن برآید. گویی که این گوشه ی تنهایی طلسم شده باشد درنگاه اوّل بنظرترسناک وتوهّم زا می آید وهرکسی نمی تواند روزها درکنجی نشسته وبه ذکرگفتن بپردازد. این طلسم شگفت انگیز وعجیب را فقط درویشان می توانندباروح لطف ومهربان خویش بشکنند واین گوشه رافتح کنند.
رحمت ازصفات خداوند است که حافظ دراینجا نظردرویش را نظررحمت خوانده است. درویش نیز به پیروی از خدا، خودرا به این صفت آراسته است وازهمین رو دوست داشتنی ومحبوب قلبها می باشد.
سلطان وفکرلشکروسودای گنج وتاج
درویش واَمن خاطر وکُنج قلندری
قصرفردوس که رضوانش به دربانی رفت
مَنظری از چمن ِ نُزهتِ درویشان است
قصر فردوس: کاخ بهشت
رضوان: نام ملائکه‌یی که دربان بهشت است همانگونه مالک نیزدربان جهنّم است.
مَنظر: نظرگاه،منظره وچشم‌انداز
نُزهت: خُرسندی، خوشی، تفرّج وشادی
معنی بیت: ازکاخ های بهشت که آن همه تعریف وتوصیف شنیده می شود وملائکه به نگاهبانی درآن گماشته شده اند، تنها چشم اندازی ازباغ تفریحی وخُرسندی درویشان است. درویشان درکنج خلوتگاهِ خویش، بسیارخُرسندن وبهشتی خیال انگیزتر دارندوبهشتی که رضوان نگاهبانش هست تنهاگوشه ای ازآن خُرسندی ورضایت است.
دراین بازاراگرسودیست بادرویش ِ خُرسند است
خدایا مُنعمم گردان به درویشیّ وخُرسندی
آن چه زَر می‌شود از پرتوِ آن قلب ِسیاه
کیمیاییست که درصحبت درویشان است
"قلبِ سیاه" ایهام دارد: 1- جگرسیاه رنگ آدمی 2- آهن تقلّبی وبی ارزش
کیمیا: اکسیر ومادّه ای که درقدیم به دنبال کشف وبه دست آوردن آن بودند تا به توانند فلزّاتِ بی ارزش رابه طلا تبدیل کنند.
معنی بیت: هم صحبت شدن بادرویشان دل وجان آدمی راصفا می بخشد، درپرتو هم نشینی بادرویشان ِ پاک باطن ِ خوش صحبت،قلبِ سیاه آدمی باطراوت ولطیف ترمی شود آن چنانکه بوسیله ی کیمیا، آهن پاره ی بی ارزش را به طلا تبدیل کنند.
غلام همّت آن رندِ عافیت سوزم
که درگدا صفتی کیمیاگری داند
آن که پیشش بنهد تاج تکبّر خورشید
کبریاییست که در حشمت ِدرویشان است
پیش اَش بنهد: در پیشش برزمین نهد.
تکبّر: غرور و خودخواهی.
کبریا: بزرگی و عظمت و شوکت.
حشمت: شکوه و جلال.
معنی بیت:
خورشیدی که باتکبّر وغرور درپهنه ی آسمان می تابد تنها دریک جا ناگزیزمی شود که تاج تکبّرازسربرداشته وسرتسلیم خم کند آن هم هنگامیست که به بزرگی وعظمتِ درویشان برمی خورد، درمقابل شکوه وجلال ِآنها فروتنی می کند وبه احترامشان کلاه غرورازسربرمی دارد.
دولتِ فقرخدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سببِ حشمت وتمکین منست
دولتی را که نباشد غم ازآسیب زوال
بی تکلّف بشنو دولت درویشان است
دولت: امکانات، ثروت و مِکنت، اقبال و طالع.
بی‌تکلّف: بی‌تعارف ودرکمال سادگی وصداقت.
معنی بیت: همه ی دولتها وامکانات زوال پذیر وناپایدارند. تنها دولتی که زوال ندارد همین دولت درویشیست. این حقیقتی انکارناپذیراست ومن بی هیچ تعصّبی باصداقت تمام این نکته را می گویم. دولت درویشان جاویدان است.
دولت آن است که بی خون دل آیدبه کنار
ورنه باسعی وعمل باغ جنان این همه نیست
خسروان قبله ی حاجات جهانند ولی
سببش بندگیِ حضرتِ درویشان است
خسروان : پادشاهان
قبله ی حاجات: مرکز برآوردن خواسته‌های نیازمندان.
معنی بیت: اگرپادشاهان به جایگاهی می رسند که برآورنده ی حاجاتِ مردم می گردند،دراثراین است که آن پادشاهان درمحضرمعنوی درویشان بندگی کرده اند. سرانجام خدمتگزاری درمحضر درویشان، خسروی وپادشاهیست.
به داغ بندگی مردن دراین در
به جان اوکه ازمُلک جهان به
روی مقصود که شاهان به دعا می‌طلبند
مظهرش آینه ی طَلعتِ درویشان است
"روی مقصود" برای هرکسی می تواندمتفاوت باشد. امّا پادشاهان که به همه ی آرزوهای خویش رسیده وهمه چیز رادردسترس دارند چه چیزی را به دعا می طلبند که درآئینه ی صورتِ درویشان مشهوداست؟ پاسخ این سئوال باید این بوده باشد که چون شاهان تقریباً به همه ی آرزوهایشان رسیده اند و بدان سبب که معمولاً خودرا یک پلّه پائین تر ونزدیک به خداوند تصوّرمی کنند، ممکن است تنها آرزویی که درسرداشته باشند،مشاهده ودیدارخداوند باشد.
مظهر: جلوگاه
طلعت: چهره
معنی بیت: پادشاهان که آرزومندِ دیدارخداوند هستند ودردعاهای خود طلب می کنند، به روی درویشان نگاه کنند. جمالِ منوّر آنها تجلّی گاهِ فروغ ِ چهره ی خداوند است.
جلوه گاهِ رخ او دیده ی من تنها نیست
مه وخورشید همین آینه می گردانند
از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی
از ازل تا به ابد فرصت درویشان است
کران: جانب، مرز،کناره،سو
از ازل تا به ابد: از آغاز تا پایان، از پیش از آغاز آفرینش تا پایان بی‌پایان.
معنی بیت: ازاین سوی تاآنسو همه جا لشکریان ظلم گسترده شده وبه ستمگری مشغولند.امّا هرگزآنهاپیروزمیدان نیستند چراکه ستمگری پیروزی ندارد وازآغازباطل وشکست خورده است. امّا آنانکه ازاَزل تا ابدپیروزمیدان هستند وهرگزشکست نمی خورند درویشانند که پاکی وراستی پیشه کرده ودرهردوره ای محبوبِ قلبهاهستند.
وفا وعهد نکوباشد اَربیاموزی
وگرنه هرکه توبینی ستمگری داند
ای توانگر مفروش این همه نخوت که تو را
سر و زَر در کنَفِ همّتِ درویشان است
نخوت: تکبّر و غرور و تظاهر به بزرگی.
کنَف: پناه، حمایت.
همّت: اراده وعزم
معنی بیت: ای که به مال ومنال خویش مغروری وتظاهربه بزرگی می کنی، به خودآی که جان ومال تو مدیون همّت والای درویشان است . اگرآنها مناعتِ طبع پیشه نمی کردند وازدنیادست نمی کشیدند تونمی توانستی صاحب این همه ثروت وقدرت شوی. هرچه که آنها نخواستند وردکردند به تورسید پس تونیز سعی کن دل آنها رابدست آوری.
توانگرا دل ِدرویش خود بدست آور
که مخزن زر وگنج درم نخواهدماند
گنج قارون که فرو می‌شود از قهر هنوز
خوانده باشی که هم از غیرت درویشان است
درروایات چنین آمده که قارون پسرعموی موسی ثروتِ بی حد وحسابی داشته و اوراآزار واذیتِ فراوان نمود. تااینکه درنهایت بادرخواست ودعای موسی به امرخداوند به همراه ثروت خود به زمین فرورفت.
داستانهای زیادی ازاین دونقل شده است. ازآن جمله هست : گویندسرانجام غرور قارون باعث شد که تصمیم خطرناکی بگیرد تصمیمش این بود که به یک زن فاحشه که خوش‌سیما و خوش‌قامت و فریبا بود، گفت: صد‌هزار درهم به تو می‌دهم که فردا هنگامی که موسی برای بنی‌اسرائیل سخنرانی می‌کند، در ملأ‌عام بگویی موسی با من زنا کرده است!
آن زن، این پیشنهاد ناجوانمردانه را پذیرفت. فردای آن روز، بنی‌اسرائیل اجتماع کرده بودند. موسی تورات را به دست گرفته و از روی آن، مردم را موعظه می‌کرد.
قارون با زرق و برق همراه اطرافیان خود در آن اجتماع شرکت کرده بود. ناگهان آن زن برخاست، ولی وقتی سیمای ملکوتی موسی علیه السلام را دید، از تصمیم قبلی خود منصرف شد و با صدای بلند گفت:
ای موسی! بدان که قارون صد‌هزار درهم به من داد تا در ملأ‌عام به بنی‌اسرائیل بگویم تو مرا به سوی خود خوانده‌ای تا با من زنا کنی. تو هرگز مرا به سوی خویش دعوت نکرده‌ای، خداوند ساحت مقدس تو را از چنین آلودگی‌هایی منزه کرده است.
در این هنگام دل پر‌درد و رنج موسی شکست و درباره قارون چنین نفرین کرد: ای زمین! قارون را بگیر و در کام خود فرو بر.
زمین به امر الهی دهان باز کرد و قارون و اموالش را به اعماق خود فرو برد
غیرت: قهر، خشم.
حافظ بادستآویزقراردادن این موضوع، مضمونی درصفای باطن وتاثیردعای درویشان خَلق نموده است.
معنی بیت: شنیده ای که گنج قارون به امرخداوند درزمین فرو رفت وهنوز که هنوزاست درحال فرورفتن است، این واقعه دراثر دعا ودرخواستِ درویشی چون موسی به انجام رسید. آری این گوشه‌ایی از تاثیرتیرآه وخشم وغیرت درویشان است.
تیرآه مازگردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن برجان خود پرهیزکن ازتیرما
حافظ اَر آب حیات اَزلی می‌خواهی
منبعش خاک در خلوت درویشان است
آب حیات: آب زندگانی که گویند درظلمات بود وخضرموفق به نوشیدن آن شد. حافظ معتقداست که سرچشمه ی این آب درتاریکخانه ی خلوتگاهِ درویشانست.
معنی بیت: ای حافظ اگرطالبِ آب حیات هستی تاهمانندخضربه عمرجاویددست یابی، سرچشمه ی آن درخلوتگاهِ درویشانست. درجایی دیگراین آب رابایددرمیکده بجویی.
آبی که خضرحیات ازاویافت
درمیکده جو که جام دارد
من غلام نظر آصف عهدم کو را
صورتِ خواجگی و سیرتِ درویشان است
آصف عهد: وزیر وقت (تورانشاه وزیرشاه شجاع)
صورت خواجگی: علایم ونشانه بزرگواری ،ظاهر باشکوه وجلال
سیرت درویشان: خُلق وخو ورفتار درویشانه
معنی بیت: من ارادتمندِ وزیروقت تورانشاهم که او ازلحاظ ظاهر وصورت همانندِ بزرگان ودولتمردان وازلحاظ خُلق وخو وخصلت، مانندِ درویشان است.
ساقیا می ده که رندیهای حافظ فهم کرد
آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش

1396/11/26 00:01
نیکومنش

درود بیکران بر دوستان جان
اساس و پایه همه مکاتب توحیدی عالم قطع تعلق از ماسوای خداوند و نیازمندی وعجز به بارگاه الهی یعنی فقر الهی (انتم فقراء الی الله) ومصطلح فارسی آن درویشی می باشد
-روضه خلد برین خلوت درویشان است
مایه محتشمی خدمت درویشان است
درویشان (دل شکستگان وپناهندگان به بارگاه الهی )را کنج خلوتی است که آرامش و امنیت جاودانه در آن نهان بوده و جایگاهی همچون بهشت برین جاودانه و ابدی دارد ورمز دست یابی به جاه و جلال زندگی در خدمتگذاری واقعی به درویشان نهاده شده است
2-گنج عزلت که طلسمات عجایب دارد
فتح آن در نظر رحمت درویشان است
درویشان همانانی هستند که به منظور رسیدن به چهره مقصود و گنج بی پایان هستی خویشتن را از همه اعتبارات زندگی معزول داشته و با درایت و حسن اندیشه به منظور مهربانی و رحمت به خلق خدا همه مانع های آن را کنار گذاشته و به آن گنج بی پایان نائل شده اند
3-قصر فردوس که رضوانش به دربانی رفت
منظری از چمن نزهت درویشان است
کاخ و کوشک بهشتی که فرشته رضوان با شمشیر ذوالفقار دربان و نگهبان آن می‌باشد فقط یک جلوه و چشم اندازی از تفرجگاه بی بدیل درویشان می باشد
4-آن چه زر می‌شود از پرتو آن قلب سیاه
کیمیاییست که در صحبت درویشان است
همنشینی و مصاحبت با درویشان همانند آن کیمیای فروزانی است که صفحه سیاه وجودی انسان‌ها را به زر تبدیل می کند
5-آن که پیشش بنهد تاج تکبر خورشید
کبریاییست که در حشمت درویشان است
درویشان را چنان مقام کبریایی و جاه و جلالی است که خورشید که بالاترین تاج افتخار را به سر دارد در مقابل آنان سر تعظیم فرو می اورد
6-دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال
بی تکلف بشنو دولت درویشان است
بدون هیچ قصد و غرضی این را از من به یادگارداشته باشید که تنها سرمایه جاوید و بی پایان‌ بدون ترس و اندوه نابودی ،سرمایه و جاه و جلال درویشان است
7-خسروان قبله حاجات جهانند ولی
سببش بندگی حضرت درویشان است
فرمان روایانی که می خواهند کانون توجه نیازمندان جهان بوده و به مقام خسروی و پادشاهی برسند راز و رمز آن در خدمتکاری و بندگی درویشان می باشد
8-روی مقصود که شاهان به دعا می‌طلبند
مظهرش آینه طلعت درویشان است
آن چهره مقصود که بزرگان عالم به دنبال آن هستند در اینه پاک فروزان سرشت درویشان مشهود می شود
9-از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی
از ازل تا به ابد فرصت درویشان است
هر محدوده ای از این عالم را که در نظر بگیریم به دلیل جور و ستم مجال آرامشی وجود ندارد و حال انکه جولانگاه درویشان به دامنه ازل تا ابد
می باشد
10-ای توانگر مفروش این همه نخوت که تو را
سر و زر در کنف همت درویشان است
ای ثروتمند به حسب دارایی خویش این همه تکبرنورز و بزرگی مکن چرا که تنها چیزی که می تواند مأمن و سر پناه جان و مالت باشد همت و جلال کبریایی درویشان است
11-گنج قارون که فرو می‌شود از قهر هنوز
خوانده باشی که هم از غیرت درویشان است
اگر داستان گنج قارون و فرو رفتن آن در اعماق زمین را شنیده باشی از بر آشفتن غیرت و تظلم خواهی ان مرد خدایی و درویش درگاه خدایی موسی نبی الهی است
12-حافظ ار آب حیات ازلی می‌خواهی
منبعش خاک در خلوت درویشان است
ومن (حافظ)که به دنبال آب حیات جهت زندگی جاوید بودم ان را در زیر خاک درگاه انس و بی تعلقی درویشان یافتم و نوشیدم و جاودانه شدم
-من غلام نظر آصف عهدم کو را
صورت خواجگی و سیرت درویشان است
واین موهبت از غلامی و بندگی آن پادشاه درویش مسلک آراسته ظاهر که نماینده و خلیفه خداوند در روی زمین هست به من ارزانی شد.
سر به زیر و کامیاب

1398/07/04 11:10
امیر بهرامی

بسیار شعر زیباییست ، درست است که این شعر نمی تواند عظمت درویشی را بیان کند و نظر کوته نظران را بلند کند نسبت به درویشی ، اما باز همان طور که از شعر پیداست ، درویشی نیازی به تایید و رد کوته نظران ندارد و در تمام تاریخ به شکلی و با نامی ، کاره خود را انجام داده است ، چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام.
بغیر از سالهای اخیر که هر کسی میتواند در فضای رسانه ، هر جور که مسخواد اظهار نظر یکطرفه داشته باشد ، کسی در هیچ کتاب معتبری نتوانسته واژه درویش را مورد کم لطفی قرار دهد. به قولی طلا که پاک است چه منتش به خاک است! و صد البته قرار بر این نیست که هر کس نامی را به دنبال خود می کشد به بزرگی آن نام باشد یا ظاهر و باطنش یکی باشد. همانطور که در تمامی ادیان هم میبینیم که بزرگان آنها اشتباهاتی مرتکب شده اند و باز این چیزی از باطن ادیان کم نمی کند.
امیدوارم دوباره بتوانیم بدون تعصب و با نیت خوش به مطالعه درویشی بپردازیم.
نمی توان از راه و روشی بد گفت که امروز هرچه داریم از آن راه و روش داریم.
لطفا برای بیشتر شناختن خود و فرهنگ و ادبمان کتاب کتاب (بارگاه خانقاه در کویر هفت کاسه را مطالعه بفرمایید)
به امید روزی که بتوانیم با خود آشتی کنیم.
موفق و پیروز باشید.

1398/07/04 12:10
امیر بهرامی

از آقای سرخی هم متشکرم بابت اطلاع رسانیشون و حافظ در این شعر در جواب ایشان فرموده است:
دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال
بی تکلف بشنو دولت درویشان است

1398/11/27 09:01

بوستان همیشه سبز بهشت، لحظه رهایی و خلوت درویشان است و اساس حشمت و شکوه، ادب و کرنش به آنان است.
2- رسیدن به گنج رهایی و گوشه گیری که موانع پیچیده دارد بسته به نگاه گشایشگر درویشان است.
3-کاخ بهشت که رضوان(فرشته اعظم-در مصحف به معنای خشنودی است ) دربان آن است، منظره تفرجگاه درویشان است.
4-آنچه دل تاریک را به روشنایی ارزشمند می رساند کیمیاگری هم نشینی با درویشان است(شریک شدن در حال خوششان با حضور آگاهانه)
5-بزرگی و جلال آنان چنان است که خورشید در برابرشان تاج غرور را برمی دارد.
6-پادشاهی ای که نگرانی پایان یافتن ندارد، حکمرانی درویشان بر جان و جهان است.
7-گرچه تمامی خواسته ها به پادشاهان و قدرتمندان ختم می شود، اما سبب این قدرت خدمت درویشان است.
8-آنچه شاهان در ژرفترین خواسته هایشان می خواهند در آیینه صاف دیدار آنان است.
9-از هر گوشه ای و در هر لحظه ای ستمکاری(بر خویش، دیگران و خداوند)است، اما درویشان بی توجه به همه چیز فاصله ازل تا ابد را در حال خوش بی زمانی می پیمایند.
10-ای ثروتمند تکبر نکن که هستی و ثروتت به خاطر همت درویشان است.
11-گنج قارون که بنابر باورهای پیشین هنوز در زمین فرو می رود، به خاطر غیرت درویشان است(برآشفته شدن بر اثر حضور اراده غیر حق)
12-ای حافظ اگر آب زندگی می خواهی سرچشمه آن همان(بیت یک) رهایی و خلوت درویشان است.
13-بنده وزیر قدرتمند زمانم که هم شکوه پادشاهی دارد و هم شیوه درویشی.
ایهام:هر کسی که قدرت جمع بین ظاهر و باطن را دارد چون وزیر سلیمان است.
این غزل در بزرگی درویشان و سیطره درویشان بر کیهان است.این مفهوم در عرفان اسلامی برای نور پیامبر، در عرفان شیعی برای همه 14 معصوم و در سایر عرفان ها نیز برای روح و کانون طبیعت دانسته شده است.
درویشی همان فقر نخواستن است که افتخار پیامبر است(که خود از طبقه اشراف و تجار است

 پیوند به وبگاه بیرونی

اینستاگرام:drsahafian

)

1398/11/29 14:01

خلد برین
لغت‌نامه دهخدا
خلد برین . [ خ ُ دِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بهشت بالایین .

روضه ٔ خلد برین خلوت درویشانست
مایه ٔ محتشمی خدمت درویشانست .
حافظ.

حافظا خلد برین خانه ٔ موروثی نیست
اندر این منزل ویرانه نشیمن چکنم ؟
حافظ.

1398/11/29 14:01

خلد برین
لغت‌نامه دهخدا
خلد برین . [ خ ُ دِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بهشت بالایین . (ناظم الاطباء) :
همه دیانت و دین ورز و نیک رائی کن
که سوی خلد برین باشدت گذرنامه .
شهید بلخی .

قصر شاهیست بهر باب به از خلد برین
سخنی نیست درین باب که خلدیست برین .
مسعودسعدسلمان (از شرفنامه ٔ منیری ).

آراست جهاندار دگرباره جهان را
چون خلد برین کرد زمین را و زمان را.
سنائی .

هر کجا طوبی بود آنجا بود خلد برین
نزدما پیغمبر آورده ست این پیغام را.
سوزنی .

روضه ٔ خلد برین خلوت درویشانست
مایه ٔ محتشمی خدمت درویشانست .
حافظ.

حافظا خلد برین خانه ٔ موروثی نیست
اندر این منزل ویرانه نشیمن چکنم ؟
حافظ.

1399/04/30 21:06
حمید کریلی

با احترام به نظر همۀ اساتید، تصور می‌کنم ترکیب "قلب سیاه" در ارجاع به واژگان "زر" و "کیمیا"در بیت چهارم و احاطۀ بی‌مانند حضرت حافظ بر صنعت ایهام اشاره به فلز بی‌قدر و سکۀ تقلبی نیز هست.

1399/05/27 08:07
محمدحسن

سلام خانم حمیرا خواننده توانای ایرانی با صدای پر قدرت در کنسرتی این شعر حافظ را بسیار خوب اجرا کرده است

1399/07/25 11:09
مهدی

سلام ببخشید سوالی داشتم خلد به چه معناست

1401/11/22 01:01
رضا از کرمان

سلام اقا مهدی

  خلد به معنی بهشت وخلد برین به بالاترین مرتبه و جایگاه بهشت اطلاق میگردد.

شاد وسرافراز باشی

1399/08/28 23:10
عمو سعید

درود بر جعفر سرخی با این متن روشنگر و پر محتوا

1400/12/17 23:03
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1401/11/21 19:01
علی کشازرع

آنچه زر می شود از پرتو آن قلب سیاه 

کیمیایی ست که در صحبت درویشان است...

در مصرع اول یک ایهام نحوی وجود دارد... آیا زر از پرتو آن(یعنی مصاحبت درویشان) قلب سیاه می شود یا قلبِ سیاه از پرتو آن زر می شود؟! این بیت طنزآمیز به نظر می‌رسد.

1401/11/22 01:01
رضا از کرمان

علی اقا سلام

    بنظر حقیر معنی قلب در اینجا به معنای تحت اللفظی وعام آن که یکی از اندام بدن است نیست ومنظور تقلبی است یعنی سکه یا اصطلاحا پول‌سیاه  وهمانطور که مستحضرید کیمیا‌گری در قدیم به علمی اطلاق میگردید که با آن میخواستند مس ویا شاید سایر فلزات را به طلا تبدیل کنند (ناگفته نماند که بنده تایید نمیکنم که چنین کاری ممکن بوده وفقط در توضیح کیمیاگری که در بیت بکار رفته  خدمتتان معروض داشتم)حال معنی بیت البته بنظر بنده 

مجالست‌وهمنشینی‌بادرویشان وتاثیرکلام حق ونفس گرم ایشان همچون کیمیایی است که نفاق درونی شما با جریان هستی وزندگی  ویا بهتراست بگوییم خداوند  را به طلای ناب ایمان مبدل میکند 

البته بنده حاشیه‌های سایر دوستان را نخوندم واگر تکرار مکررات بود ببخشید 

شاد باشید در پناه حق

1401/11/07 16:02
رضا تبار

حافظ نحوه ای از زندگی را که در آن انسانها براحتی از تنگناهای زندگی دنیایی آزاد خواهند شد را بیان می دارد و آن پیروی از نوعی زندگی درویش گونه است.(درویش: فقیر / رهرو/ سالک/ صوفی/گوشه نشین/زاهد / عارف).

معنی ابیات

 

۱- خلوت( تنهایی اختیار کردن به منظور پالایش جسم و روح،رها شدن از بند دلبستگیهای نفس درونی، به منظور تجلی یا ظهور پرتو نور الهی) درویشان همان باغ بهشت برین است،

- خدمت به چنین افرادی سبب بزرگی و جلال می شود.

 

۲- گوشه نشینی مانند گنجی است که طلسم عجیبی دارد( هر کسی نمی تواند از عهده اینکار برآید که روزها به ذکر گفتن بنشیند. این شبیه یک طلسم ترسناک است)،

- این طلسم تنها با روح لطیف و مهربان عزلت گزین می تواند باطل شود.

 

۳- کاخهای بهشت که آنهمه توصیف آن شده و ملایکه ای  بنام رضوان را به دربانی آن گماشته اند،

- تنها چشم اندازی از باغ تفریحی و خرسندی درویش است( آنها در کنج عزلت بسیار خرسند هستند و بهشتی خیال انگیز دارند)

 

۴- هم صحبتی با درویشان پاکدل مثل علم کیمیا است( علمی است که در قدیم بدنبال آن بودند تا فلزات بی ارزش را  با آن به طلا تبدیل کنند)که دل سیاه آدمی را با طراوت و لطیف می کند.

 

۵- خورشید ( که با غرور و تکبر) در پهنه آسمان می تابد، تنها جایی که غرورش را کنار می گذارد،

- در برابر بزرگی و عظمت درویشان است.( خورشید در برابر آنان کلاه غرور از سر بر می دارد)

 

۶- ( همه دولتها نا پایدار هستند)تنها دولتی که نگرانی از بابت زوال ندارد،

- بدون تعارف و صادقانه بگویم که همین دولت درویشان است.

 

۷- اگر پادشاهان به جایگاهی می رسند که قبله حاجات مردم می گردند،

- دلیلش بندگی پادشاهان در محضر درویشان است.

 

۸- پادشاهان ( که همه آرزو هایشان  در دنیا برآورده شده)و تنها آرزویشان دیدن و مشاهده خداوند است،

-  می توانند مظهر آن را در چهره درویشان ببینند. (چهره آنان تجلی گاه فروغ و چهره خداست)

 

۹- از این سو تا آنسوی جهان، همه لشکریان ظلم گسترده شده است و به ستمگری مشغولند( اما آنان پیروز میدان نیستند)،

- ولی آنهایی که از روز نخست تا پایان جهان ،پیروز میدان هستند و شکست نمی خورند همین درویشان هستند.

 

۱۰- ای توانگری که به مال و منال خود مغروی! اینقدر به خودت مغرور نباش!

- زیرا سرو زر( سرو درخشان زندگی) تنها در زیر اراده و عزم  والای درویشان است.

 

۱۱- شاید داستان گنج قارون را شنیده باشی که به فرمان خدا در زمین فرو رفت و هنوز که هنوز است فرو می رود! ( عبرت همه زمانها است)

- آن هم در اثر غیرت( قهر) و خشم درویشان است.

 

( قارون پسر عموی موسی پیامبر بود که ثروتی بی حصر داشت.او موسی( ع) را آزار و اذیت فراوان می کرد. سرانجام غرور او باعث شد تا به زنی خوش سیما و فاحشه بگوید: بتو صد هزار درهم می دهم تا در ملاء عام بگویی که موسی با من زنا کرده است. زن پذیرفت ولی در روز سخنرانی و موعظه موسی از تصمیم خود منصرف شد و قضایا را افشا کرد .در این هنگام دل پر درد و رنج موسی شکست و آزرده شد و قارون را نفرین کردو گفت: ای زمین قارون را بگیر و در کام خود فرو بر ! زمین به امر الهی دهان باز کرد و قارون و اموالش را در خود فرو برد

 

 

 

1401/11/18 12:02
فاطمه یاوری

از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی

از ازل تا به ابد فرصت درویشان است(:

1402/10/16 08:01
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

با درود و آفرین فراوان

از نگاهِ حافظ دو کَس شایسته ستایش و تقدیر هستند, رند و درویش.

رند کسی است که دارای درونی پاک و بی آلایش ولی ظاهرا بدنام در جامعه مخصوصا جوامع سنتی و دینی, که با مرور زمان و تغییر شرایط اجتماعی ارزش آنها پدیدار می شود. رند تمامِ تلاش خود را می کند تا از تمامی لذائذ و خو شیهای دنیا بهره کافی ببرد البته بدون آزردن و جور و ستم به دیگران! نمونه های برجسته و بارز آن خود حافظ و ... 

درویش با همان صفایِ درونیِ رند است ولی گمنام! دردسرها و درگیری های رند را ندارد. درویش از عیش ناچیز دنیا صرف نظر کرده و وقت و انرژی خود را صرف خدمت به دیگران از آدمیزاد گرفته تا حیوانات و طبیعت و.... می کند. ظاهرا عیش و لذت آنها در کمک به دیگران خلاصه می شود و بس!

به قول سعدی: درویش باش و ندیمِ سلطان!

شاید برجسته ترین نمونه اساطیری درویشان, گرمایل و ارمایل بودند که خود را آشپز کاخ ضحاک کردند تا بتوانند روزی یکنفر را نجات دهند.

خورش خانه یِ  پادشاهِ  جهان

گرفت آن دو بیداردل  در نهان

 

در پایان, می توان این گونه نتیجه گرفت که تمامی صاحبان مشاغل و شرکت ها که با وجود زیان ده بودن, تنها بخاطر کارگران خود و خانواده های ایشان, فعالیت اقتصادی خود را ادامه می دهند, همگی درویش هستند!

در این بازار اگر سودی است با درویشِ خرسند است

  خدایا  منعمم  گردان  به  درویشی  و  خرسندی

 

ابوغرب> میسان> عراق {۱۶ ژانویه ۲۰۲۴}

1402/11/28 16:01
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

با درود و آفرین به اهالی محله گنجور بویژه حمیدرضا محمدی پاکزاد, محله ای به بزرگی و پهنایِ ازل تا ابد

متاسفانه چند روزی است دخترم در بخش مراقبت های ویژه بستری است. یک گروه خیریه برای بچه های بیمار سرگرمی و بازی آوردند و تلاش کردند که اوقات بچه های بیمار را شاد کنند و از درد و رنج آنها بکاهند. وقتی اطلاع یافتم بی درنگ این اشعار حافظ بر زبانم جاری شد:

 

آن چه زر می‌شود از پرتوِ آن  قلبِ سیاه
کیمیاییست که در صحبتِ درویشان است

زر: با ارزش, درخشان
قلب سیاه: روحِ ناپاک و آلوده
صحبت: هم نشینی , نشست و برخاست
درویشان: کسانی که شادی و آرامشِ خود را در خوشحالی و آرامشِ دیگران جستجو می کنند

 

از کران تا به کران، لشکر ظُلم است ولی
از اَزَل تا به اَبَد، فرصتِ درویشان است

سرانِ حکومت ها, تنها جغرافیایی محدود آنهم برای مدتی کوتاه, آنهم با ظلم و لشکرکشی و دروغگویی, فتح می کنند, ولی درویشان در فرصتِ زندگی کوتاه خود با عشق و از خودگذشتگی , همه زمان از ازل تا ابد, را فتح می کنند, تا خدا خدایی می کند همیشه زنده و جاودان هستند.

برای نمونه خود حافظ, هم تاریخ و گذشته را فتح کرده و هم آینده را تصاحب کرده است و این تنها بوسیله یِ فرصتِ زندگی کوتاهی که سرشار از عشق بوده, جاودان شده است.

به قولِ پروین اعتصامی:

جز  حقیقت  هر آنچه  می گوییم

های هویی و بازی  و هوسی است

حقیقت: عشق

 

ابوغرب> میسان> عراق {۲۸ ژانویه ۲۰۲۴}

1402/11/28 19:01
رضا از کرمان

سلام وبا آرزوی شفا وبهبودی  برای عزیز دلبندتان

    بنظرم منظور از قلب سیاه  سکه تقلبی ومطلا است که به مرور زمان ودر مقابل سنگ محک گوهر شناس سیاه روی میگردد  وروح نا پاک وآلوده با معنی بیت قرابت معنایی ندارد .

شاد وسلامت باشید  

 

1402/11/29 18:01
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

با عرض سلام و سپاس از همدردی شما.

ایهام بخش جدانشدنی اشعار حافظ می باشد.

آنچه زَر می شود از پرتوِ آن  قلبِ سیاه  / کیمیایی است که در صحبت درویشان است

اگر تنها به معنای ظاهری ابیات نگاه کنیم, بار معنایی آن بشدت کاهش می یابد و بعضا بی معنی و نامفهوم می شود:

معنای ظاهری:

قلب سیاه > سیاهِ تقلبی > پولِ سیاهِ تقلبی یا پَشیز که از مس  یا برنج بوده و به مرور زمان در مجاورت هوا اکسیده شده و سیاه می شده است. ۶۰ پشیز معادل ۱ درهم نقره و ۶۰۰ پشیز معادل ۱ دینار طلا. اگر این پشیز توسط حکومت ضرب می شد با ارزش بود وگرنه می شد پولِ سیاهِ تقلبی یا همان قلب سیاه, فاقدِ هرگونه ارزشی!

معنی ظاهری بیت: هم نشینی با درویشان همچون کیمیایی است که در اثرِ  و پرتو این معاشرت, پول سیاه تقلبی به زر (دینار طلا) تبدیل می شود! این معنی ظاهری گنگ و مبهم است.

ولی منظور حافظ از قرار زیر است:

 

قلب> دل (پارسیِ قلب) > روح (همان دل یا قلب, تجسم و نماد بیرونیِ روح است)

سیاه: تیرگی, ظلمت و تاریکی. هر گونه ظلم و ستم (گناه) به خود یا دیگران (انسان, حیوان, طبیعت,...), انعکاس آن بصورت سیاهی بر لوحِ سفیدِ روح خواهد بود که باصطلاح روح را  آلوده می کند.

حافظ کسی را که گرفتار و آلوده یِ گناه شده است (در اینجا حاکم ظالم) را به پولِ سیاه تقلبی بی ارزش تشبیه کرده که تنها راهِ نجاتش همنشینی با انسانهای پاک (درویشان) می داند. تاثیر این همنشینی همچون اکسیر و کیمیایی است که روحِ ما را از آلودگی و سیاهیِ گناهان  زدوده و همچون زر درخشنده و باارزش می کند.

1402/11/29 18:01
رضا از کرمان

درود خدا بر شما دوست گرامی 

  کاملا صحیح وهم عقیده شما هستم سو؛تفاهم شده، منظور من معنی لغت بود نه کنایه واستعاره بکار رفته از سوی خواجه حافظ از توضیحات شما ممنونم.

سر فراز باشی 

1402/11/29 22:01
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

خسروان، قبله یِ حاجاتِ جهانند ولی

سببش بندگیِ حضرتِ درویشان است

 

حافظ در این بیت به این نکته ظریف اشاره می کند  که  دوام و قوام حکومت ها که غالبا ظالم و بی کفایت هستند,  وجود و حضور درویشانی می داند که با تلاش و همت خود,  بی کفایتی ها حاکمان و کاستی هاِی حکومتشان را جبران می کنند.

افرادی که در هر لباس و شغلی در حال رفع و رجوع مشکلات دیگران (انسان, حیوان, طبیعت...) بوده و در واقع بارِ کم کاری و بی توجهی حکومت ها بر دوشِ آنهاست.

در واقع بندگیِ کردنِ خداوند توسط درویشان در راستایِ منافع حکومت هاست است, انگار که درویشان در حالِ بندگی ایشان هستند که به دوام چند صباح حکومت ایشان کمک خواهد کرد.

 

ابوغرب> میسان> عراق {۳۰ ژانویه ۲۰۲۴}

1402/11/29 22:01
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

دولتی را که نباشد غم از آسیبِ زَوال

بی تَکَلُف بشنو دولتِ درویشان است

شاید این بیت حافظ در تائید ابیات سعدی است که می گوید:

\ خبر ده به درویشِ سلطان پرست

که سلطان زِ درویش مسکین ترست

\ گدا را کُنَد یک دِرم سیم سیر

فریدون به مُلک عَجَم نیم سیر

\ نگهبانی مُلک و دولت بلاست

گدا پادشاه است و نامش گداست

\ گدایی که بر خاطرش بند نیست

به از پادشاهی که خرسند نیست

\ بخُسبند خوش روستایی و جفت

به ذوقی که سلطان در ایوان نخفت

\ اگر پادشاه است و گر پینه دوز

چو خفتند گردد شب هر دو روز

\ چو سیلابِ خواب آمد و مرد بُرد

چه بر تخت سلطان، چه بر دشت کُرد

\ چو بینی توانگر سر از کِبر مست

برو شکرِ یزدان کن ای تنگدست

\ نداری بحمدالله آن دسترس

که برخیزد از دستت آزار کس

1402/11/07 17:02
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

ای توانگر مَفُروش این همه نِخوَت که تو را

سر  و  زر  در  کَنَفِ  هِمّتِ  درویشان  است

 

حافظ به  نکته یِ بسیار باریک و شگرفی اشاره دارد که توانگران که از نظرِ ثروت (زَر) و جایگاهِ اجتماعی سری تویِ سرها هستند و شناخته شده اند (سَر) , همگی به همت و لطف افرادی است که در دستگاهِ ایشان با جان و دل برای رضای خدا تلاش می کنند که نفع و بهره مستقیم آن اول از همه, متوجهِ توانگران خواهد  بود.

حافظ به توانگران این نکته را گوشزد می کند که قوام و دوام این دَم و دستگاه به خاطر وجود این افراد درویش صفت است که بدون توجه به میزان حقوق و شرایط کاری از جان و دل  و خالصانه مایه می گذارند, بنابراین لازم است که نسبت به شرایط زندگی آنها توجه کافی داشت و نسبت به معیشتِ آنها بی تفاوت نباشند.

هر توانگری که دچار غرور و نخوت شود و همه موفقیت ها و دستاوردها رو متوجه وجودِ خود بداند و نسبت به زحماتِ ایشان قدردان نباشد, این توانگری به مرورِ زمان از بین خواهد رفت.

مصداق های عینی این بیت به دفعات زیاد در پیرامون خود مشاهده کرده ایم و خواهیم کرد.

 

ابوغرب> میسان> عراق {۷ فوریه ۲۰۲۴}

1403/05/26 09:07
کیومرث خالقی

## تفسیر بیت حافظ: "من غلامِ نظرِ آصِفِ عهدم کو را صورتِ خواجگی و سیرتِ درویشان است"

 

**معنی بیت به زبان ساده:**

 

حافظ در این بیت زیبا و عمیق، به دنبال کسی می‌گردد که هم ظاهر و مقام والایی داشته باشد (خواجگی) و هم باطن و قلبی پاک و ساده همچون درویشان. او خود را غلام (بنده) چنین شخصی می‌داند و آرزو دارد که بتواند او را پیدا کند.

 

**تفسیر مفصل‌تر:**

 

* **آصف:** وزیر سلیمان نبی بود که به دانش و حکمت مشهور بود. در اینجا، آصف نمادی از کسی است که هم مقام و جایگاه بالایی دارد و هم به دانش و معرفت دست یافته است.

* **غلام نظرِ آصف:** یعنی بنده و خادم کسی که نگاهی همچون آصف دارد. به عبارت دیگر، حافظ آرزو دارد که بتواند شخصی را پیدا کند که با نگاهی عمیق و دانا به جهان و هستی بنگرد.

* **صورتِ خواجگی:** به ظاهر و مقام والای آن شخص اشاره دارد. کسی که از نظر اجتماعی و مرتبه، جایگاه بالایی داشته باشد.

* **سیرتِ درویشان:** به باطن و قلب پاک و ساده آن شخص اشاره دارد. کسی که از دنیاطلبی و تعلقات مادی فاصله گرفته و به دنبال حقیقت و معنویت است.

 

**معنی کلی بیت:**

 

حافظ در این بیت، به جستجوی انسان کاملی است که هم از نظر ظاهری و اجتماعی موفق باشد و هم از نظر باطنی و معنوی به کمال رسیده باشد. او چنین شخصی را الگوی خود قرار داده و آرزو دارد که بتواند از او بهره‌مند شود.

 

**نکات قابل توجه:**

 

* **تضاد:** استفاده از تضاد بین "خواجگی" و "درویشی" به زیبایی هرچه تمام‌تر، شخصیت مطلوب حافظ را توصیف می‌کند.

* **عرفان:** این بیت، حاوی مفاهیم عمیق عرفانی است و به جستجوی انسان کامل و حقیقت مطلق اشاره دارد.

* **آرزوی شاعر:** حافظ در این بیت، آرزوی خود را برای رسیدن به کمال و معرفت بیان می‌کند و از خداوند متعال طلب یاری می‌نماید.

 

**کاربردهای این بیت در زندگی:**

 

* **الگوگیری:** این بیت می‌تواند الگویی برای همه ما باشد تا هم به دنبال رشد و پیشرفت در زندگی باشیم و هم به دنبال پاکی و سادگی قلب خود باشیم.

* **تواضع:** این بیت به ما یادآور می‌شود که حتی افراد با مقام و جایگاه بالا نیز باید به دنبال تواضع و فروتنی باشند.

* **تعادل:** این بیت به ما نشان می‌دهد که برای رسیدن به سعادت، باید تعادل بین دنیا و آخرت، ظواهر و باطن برقرار کنیم.

 

**در کل،** این بیت حافظ یکی از زیباترین و عمیق‌ترین ابیات اوست که به موضوعات مهمی همچون انسان کامل، عرفان و معنویت می‌پردازد.